background
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ المص
الف، لام، ميم، صاد.
آیه 1 سوره الْأَعْرَاف

بیان آیات

اشاره به عهدى که خدا از آدمیان گرفته ، و سایر معارفى که در سوره اعراف آوردهشده است .

این سوره مشتمل است بر مجموع مطالبى که سوره هاى ابتدا شده به حروف مقطعه(الم) و(ص) مشتمل بر آن است .

خواننده عزیز این معنا را در خاطر خود بسپارد، زیرا که ما در اول سوره(حم عشق) به قدر امکان بحثى درباره حروف مقطعه قرآنى خواهیم گذراند - ان شاء الله تعالى -.

برداشت کلام در این سوره چنین است که گویا عهدى را که خداوند از آدمیان گرفته که او را بپرستند و چیزى را شریک او قرار ندهند مبناى کلام قرار داده ؛ و آنگاه از سیر تاریخى این عهد که بر حسب مسیر انسانیت در امم و قرون گذشته نموده است بحث مى کند.

چون اکثر امم گذشته این عهد را شکسته و آن را از یاد بردند، و در نتیجه وقتى پیغمبرى در بین آنان مبعوث مى شده و آیات و معجزاتى مى آورده که آنان را به یاد عهد خود بیندازد تکذیب مى کردند و جز عده کمى به وسیله آن آیات متذکر نمى شدند.

آرى ، عهد الهى که در حقیقت اجمالى است از تفصیل دعوت هاى دینى الهى ، در طبیعت انسان هاى مختلف از جهت اختلافى که در استعداد قبول و رد آن دارند، و همچنین از جهت اختلاف اماکن و اوضاع و احوال و شرایطى که به نفوس آنان احاطه دارد مختلف مى شود.

در بعضى از نفوس پاک که بر اصل فطرت باقى مانده اند هدایت به سوى ایمان به خدا و آیات او را نتیجه مى دهد، و در بعضى دیگر که همیشه اکثریت را تشکیل مى دهند و مردمى پست و مستغرق در شهوات دنیایند خلاف آن را، که همان کفر و طغیان و سرپیچى است نتیجه مى دهد، و همین معنى باعث مى شود که مؤ منین مورد الطاف خاص الهى قرار گرفته ، و در دنیا موفقیت و نصرت و فتح ، و در آخرت نجات از آتش و بهره مندى از بهشت و لذایذ گوناگون آن نصیب شان گردد، و در مقابل ، کفار مورد غضب و لعنت خدا قرار گرفته به عذاب هاى ناگهانى که همگى را هلاک ساخته و نسل شان را قطع مى کند دچار مى شوند(فجعلناهم احادیث و مزقناهم کل ممزق)

تازه این عذاب دنیاى شان است ، و عذاب آخرت بیچاره کننده تر است ، و در آن عذاب کسى یارى نمى شود.

این است آن سنتى که خداوند آن را در بین بندگان خود اجراء کرده ، و از این پس نیز اجراء مى کند(و الله یحکم لا معقب لحکمه و هو سریع الحساب)20

شرح جزئیات همین سنت براى مردمى که ایمان به خدا ندارند انذار است ، چون غرض از شرح آن واداشتن آنان به ایمان به خدا و آیات او است . و همین شرح و بیان ، نسبت به مردم با ایمان یعنى آنان که به طور اجمال علم به پروردگار خود و به مقام ربوبى او دارند تذکر و یادآورى آیات خدا و تعلیم معارف دینى او، و معرفت به خدا و اسماى حسنى و صفات علیاى او، و نیز شناسایى سنت جارى پروردگار در دنیا و آخرت است .

از آیه شریفه(لتنذر به و ذکرى للمؤ منین) هم این معنا استفاده مى شود، و از آن به خوبى بر مى آید که غرض ادیان همین دو معنا است : انذار غیر مؤ منین ، و یادآورى مؤ منین .

بر این اساس مى توان گفت : این سوره بنا بر اینکه همه آن در مکه نازل شده باشد و از اختلافى که مفسرین درباره چند آیه آن دارند صرفنظر کنیم روى سخن در آن با مشرکین مکه و تعداد اندکى که به رسول الله(صلى الله علیه و آله و سلم) ایمان آورده بودند خواهد بود، و از خود آیات آن نیز این معنا ظاهر مى شود؛ براى اینکه غالبا در اول یا آخر آیات آن عموم مردم را انذار نموده ، و اقامه حجت و موعظه کرده ، و یا با ذکر داستان آدم و ابلیس و داستانهاى نوح ، هود، صالح ، لوط، شعیب و موسى(علیهم السلام) وسیله عبرت شان را فراهم ساخته است .

و این بیان در عین اینکه براى اکثریت مردم انذار است ، براى مؤ منین یادآورى و تذکر است ، چون همین بیانات آنان را به یاد تفاصیل و جزئیاتى از معارف مربوط به مبدء و معاد و آیات الهى مى اندازد که اجمال ایمان خود آنان مشتمل بر آن است .

در اینجا باید خاطر نشان سازیم که این سوره قسمت عمده و مقدار قابل ملاحظه اى از معارف الهى را متضمن است ، از آن جمله وصف ابلیس و لشکرش ، وصف قیامت و میزان ، اعراف و عالم در و میثاق ، و وصف مردم با ایمانى که همیشه به یاد خدایند. و نیز از آن جمله ذکر عرش و تجلى پروردگار و اسماى حسناى او و بیان این حقیقت که براى قرآن تاءویلى است . و نیز متضمن مجملاتى است از واجبات و محرمات مانند:(قل امر ربى بالقسط)1 و آیه(انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن)2 و آیه(قل من حرم زینه الله التى اخرج لعباده و الطیبات من الرزق)3.

و از همین جا مى توان استفاده کرد که نزول سوره اعراف قبل از نزول سوره انعام بوده ؛ زیرا در سوره انعام آیه(قل لا اجد فیما اوحى الى محرما على طاعم یطعمه ...)4 وجود دارد که از آن بر مى آید حکم به اباحه ماسواى آنچه که از محرمات استثنا شده قبلا نازل شده بوده ، و آیه مزبور به آیات این سوره اشاره مى کند.

از ظهور این آیه هم که صرفنظر کنیم احکام و شرایعى که در این سوره ذکر شده اجمالى تر از آن احکامى است که در سوره انعام در آیه(قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم)5 و آیات بعدیش ذکر گردیده . و این خود دلیل روشنى است بر اینکه سوره اعراف قبل از سوره انعام نازل شده است ؛ چون همه مى دانیم که طریقه تشریع احکام در دین اسلام این بوده که نخست احکام به طور سربسته و مجمل ذکر شده و سپس بتدریج توضیح بیشترى پیرامون آن داده مى شد، در آخر، پرده از روى همه جزئیات آن برداشته مى شده است .

المص کتاب انزل الیک فلا یکن فى صدرک حرج منه لتنذر به و ذکرى للمؤ منین

اینکه(کتاب) را در این آیه به طور نکره ذکر کرده و آن را با جمله(بر تو نازل شده) توصیف کرده ، و اسمى از نازل کننده آن نبرده به خاطر تعظیم کتاب است . تفریعى هم که در جمله(فلا یکن) هست خالى از دلالت بر این معنا نیست ، گویا فرموده : این کتاب ، کتاب مبارکى است که آیات پروردگارت را که بر تو نازل کرده برایت بیان مى کند، بنابراین اگر ماءمور به تبلیغ آن و دعوت مردم به سوى آن شده اى دلتنگ مباش ، بلى اگر قرآن غیر این کتاب بود و از ناحیه غیر پروردگارت مى بود روا بود که از جهت زحمات و محنت هایى که در تبلیغ آن است دلتنگ باشى .

جمله(لتنذر به) نتیجه انزال کتاب و از نظر ادبى هم ظرفى است لغو و متعلق به آن ، نظیر جمله(و ذکرى للمؤ منین)، و هم نتیجه دیگرى است براى آن .

و اینکه فقط(ذکرى) را اختصاص به مؤ منین داده دلیل بر این است که انذار اختصاص به آنان نداشته ، بلکه مؤ منین و غیر مؤ منین را شامل مى شود. بنابراین ، معناى آیه چنین مى شود: این کتاب بر تو نازل شده تا همه مردم را به آن انذار کرده مؤ منین را متذکر کنى ؛ چون تنها مؤ منین ند که به وسیله این آیات و معارف الهیى که در آن است به آن متذکر مقام پروردگار خود شده به همین وسیله ایمان شان زیادتر شده چشمشان روشن مى گردد، نه عموم مردم .

اثر این کتاب در عموم مردم همان ترسانیدن آنان است ، بنابراین ، آیاتى عموم مردم را متاءثر مى سازد که سخط و عقاب دنیایى و آخرتى پروردگار را ذکر مى کند.

از اینجا معلوم مى شود اینکه بعضى گفته اند: جمله(لتنذر به) متعلق به(حرج) است ، و معناى آن این است که :(از تبلیغ آن مترس و دلتنگ مباش) تا چه اندازه بى اساس است ؛ زیرا ذکر کردن جمله(و ذکرى للمؤ منین) بعد از جمله مزبور شاهد خوبى است براى فساد این احتمال . و همچنین فساد احتمال دیگرى که داده و گفته اند: مراد از مؤ منین هم آن کسانى است که در روز نزول این آیه مؤ من بوده اند و هم آن کسانى که خدا مى داند بعدها ایمان خواهند آورد؛ زیرا(ذکرى) که در آیه ذکر شده جز بر مؤ منین فعلى صادق نیست .

اتبعوا ما انزل الیکم من ربکم و لا تتبعوا من دونه اولیاء قلیلا ما تذکرون

پس از آنکه به پیغمبرش فرمود کتابى که به وى نازل شده براى انذار بوده اینک خود قرآن شروع به انذار مردم نموده ، خطاب را متوجه آنان مى کند؛ چون در انذار مردم باید خطاب متوجه خود آنان شود.

مردم را خطاب مى کند به اینکه باید پیروى کنند آنچه را که از پروردگارشان نازل گردیده و آن قرآنى است که امر مى کند به اعتقاد صحیح و عمل صحیح ، یعنى اعتقاد به خدا و آیات او و عمل صالح .

و جمله(اتبعوا ما انزل الیکم) به منزله کنایه از دخول در تحت ولایت خداى سبحان است ؛ بدلیل اینکه به دنبالش فرمود:(و بغیر از خدا اولیاى دیگر را پیروى مکنید) و نفرمود:(پیروى مکنید غیر آنچه را که به سوى تان نازل شده).

بنابراین ، معناى آیه این مى شود که : غیر از خداى تعالى کسى را پیروى مکنید - در حالى که آنها زیادند - تا آنها اولیاى شما نگردند. چه کم شما متذکر مى شوید! اگر متذکر مى شدید مى فهمیدید که خدا پروردگار شما است و جز او پروردگار و اولیاى دیگرى براى شما وجود ندارد.

و کم من قریه اهلکناها فجاءها باسنا بیاتا او هم قائلون

سنتى را خاطرنشان آنان مى سازد که خداوند در مشرکین امم گذشته جارى مى ساخته است ، و آن این بوده که وقتى مردم غیر از خدا اولیاى دیگرى اتخاذ مى کردند خداوند آنان را به عذابى که در روز یا در شب نازل مى کرده هلاک شان مى ساخته ، و پس از دیدن عذاب به ظلم خود اعتراف مى نمودند.

(بیات) و(تبییت) به معناى شبیخون زدن به دشمن در شب است . و کلمه(قائلون) از ماده(قیلوله) و به معناى خواب نیمروز است . و اینکه فرمود:(بیاتا او هم قائلون) و نفرمود:(لیلا او نهارا) گویا براى اشاره به این است که عذاب در حالى آنان را مى گرفته که با خیال راحت و غافل از عذابى که در کمین شان بوده آرمیده بودند.

فما کان دعویهم اذ جاءهم باسنا الا ان قالوا انا کنا ظالمین

این جمله تذکر قبلى را تمام نموده بیان مى کند که انسان ، با وجدان و حس درونیش درک مى کند که شرک و اتخاذ اولیاء، ظلم است ، و مى فهمد که سنت الهى بر این جارى است که اگر به طوع و رغبت به ظلم خود اعتراف نکند و نسبت به مقام ربوبى پروردگارش ‍ خاضع نگردد خداوند او را دچار عذاب نموده و مجبور به اعتراف مى سازد.

مکلف بودن مشرکین به توحید خداى تعالى ومسئول بودن آنان نسبت به ایمان و عمل صالح

فلنسئلن الذین ارسل الیهم و لنسئلن المرسلین

بیان سابق دلالت بر این داشت که مشرکین مکلف به توحید خداى تعالى و ترک شرک بوده اند، و چنان نبوده که نسبت به این معنا آزاد باشند و هر چه مى خواهند بکنند و هر چیزى را که بخواهند شریک خداوند بدانند؛ پس معلوم مى شود که آنان نیز نسبت به ایمان و عمل صالح و گفتار حق مسؤ ولند، و معلوم است که این امر و این تکلیف قائم به دو طرف بوده ، یک طرف پیغمبرى که مبعوث بر آنان شده ، و یک طرف خود آنان ، و چون چنین بوده در آیه مورد بحث سؤ ال از رسول و مؤ اخذه از مردم را متفرع بر مساءله هلاکت مردم کرده است .

از اینجا معلوم مى شود که مراد از(الذین ارسل الیهم) مردم و مراد از(المرسلین) انبیا و پیغمبران است . این را بدان خاطر گفتیم که معلوم شود اینکه بعضى ها گفته اند: مراد از(الذین ارسل الیهم) انبیا و مراد از(المرسلین) ملائکه مى باشد با سیاق آیه نمى سازد؛ زیرا سیاق آیه سیاق گفتگوى از مشرکین است و معنا ندارد که در چنین زمینه اى اسمى از مؤ اخذه آنان برده نشود و در عوض پاى ملائکه به میان آید. علاوه بر اینکه آیه بعدى هم با این احتمال سازگار نیست . از این هم که بگذریم بیان قبلى اسمى از ملائکه نبرده بود تا در اینجا هم مراد از مرسلین ملائکه بوده باشد.

فلنقصن علیهم بعلم و ما کنا غائبین

خلاصه معناى آیات قبلى این بود که مشرکین مربوب و مدبر بتدبیر خداوندند، و به زودى به آنچه که کرده اند مؤ اخذه شده و جزا داده مى شوند، و چون این مؤ اخذه و بازخواست منوط بر این است که پرسش کننده ، داناى به اعمال آنان باشد، و اگر نباشد ایمن از این که در جوابش دروغ بگویند نخواهد بود، لذا جمله(فلنقصن علیهم بعلم) را متفرع بر آن کرد.(علم) را هم از این نظر نکره و بدون الف و لام آورد تا اشاره به اهمیت آن نموده بفهماند که این علم مانند علم شما نیست که خطا و غلط در آن راه داشته باشد، و براى تاکید همین معنا جمله(و ما کنا غائبین) را عطف بر آن نمود، تا دلالت کند بر اینکه خداى تعالى شاهد و ناظر اعمال آنان است ، و علاوه بر اینکه ملائکه را موکل بر آنان نموده تا اعمال آنان را بنویسند خودش هم به هر چیزى محیط است .

و الوزن یومئذ الحق فمن ثقلت موازینه فاولئک هم المفلحون ... بایاتنا یظلمون

مراد از(وزن) و(میزان) اعمال

این دو آیه خبر مى دهد از میزانى که عمل بندگان با آن سنجیده مى شود یا خود بندگان را از جهت عمل وزن مى کند؛ از آیات دیگرى نیز این معنا که مراد از وزن ، حساب اعمال است استفاده مى شود، مانند آیه(و نضع الموازین القسط لیوم القیامه ... و کفى بنا حاسبین)1 و از آن روشن تر آیه(یومئذ یصدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره)1 است ، که عمل را ذکر کرده و سنگینى را به آن نسبت داده است .

و کوتاه سخن اینکه منظور از(وزن) سنگینى اعمال است ، نه صاحبان اعمال .

آیه مورد بحث اثبات مى کند که براى نیک و بد اعمال وزنى هست ، لیکن از آیه اولئک الذین کفروا بایات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیامه وزنا استفاده مى شود که اعمال حبط شده برایش وزنى نیست و تنها اعمال کسانى در قیامت سنجیده مى شود که اعمالشان حبط نشده باشد، پس هر عملى که حبط نشده باشد چه نیک و چه بد ثقلى و وزنى دارد، و میزانى است که آن وزن را معلوم مى کند. لیکن این آیات در عین اینکه براى عمل نیک و بد ثقلى و وزنى قائل است در عین حال این سنگینى را سنگینى اضافى مى داند، به این معنا که حسنات را باعث ثقل میزان و سیئات را باعث خفت آن مى داند، نه اینکه هم حسنات داراى سنگینى باشد و هم سیئات ، آن وقت این دو سنگین با هم سنجیده شود هر کدام بیشتر شد بر طبق آن حکم شود، اگر حسنات سنگین تر بود به نعیم جنت و اگر سیئات سنگین تر بود به دوزخ جزا داده شود، نه ، از ظاهر آیات استفاده مى شود که میزان اعمال از قبیل ترازو و قپان نیست تا فرض تساوى دو کفه در آن راه داشته باشد، بلکه ظاهر آنها این است که عمل نیک باعث ثقل میزان و عمل بد باعث خفت آن است ، چنانکه مى فرماید: فمن ثقلت موازینه فاولئک هم ال مفلحون و من خفت موازینه فاولئک الذین خسروا انفسهم بما کانوا بایاتنا یظلمون و فمن ثقلت موازینه فاولئک هم المفلحون و من خفت موازینه فاولئک الذین خسروا انفسهم فى جهنم خالدون و فاما من ثقلت موازینه فهو فى عیشه راضیه و اما من خفت موازینه فامه هاویه و ما ادریک ما هیه نار حامیه .

اشاره به اینکه ممکن است هر یک از اعمال ، واحدى براى سنجش داشته باشد و بیان معناىجمله :(و الوزن یومئذ الحق)

این آیات بطورى که ملاحظه مى کنید سنگینى را در طرف حسنات و سبکى را در طرف سیئات اثبات مى کند. و امثال این آیات این احتمال را در نظر انسان تقویت مى کند که شاید مقیاس سنجش اعمال و سنگینى آن ، چیز دیگرى باشد که تنها با اعمال حسنه سنخیت دارد، بطورى که اگر عمل حسنه بود با آن سنجیده مى شود و اگر سیئه بود چون سنخیت با آن ندارد سنجیده نمى شود، و ثقل میزان عبارت باشد از همان سنجیده شدن و خفت آن عبارت باشد از سنجیده نشدن ، عینا مانند موازینى که خود ما داریم ، چون در این موازین هم مقیاسى هست که ما آن را واحد ثقل مى نامیم مانند مثقال و خروار و امثال آن ، واحد را در یکى از دو کفه و کالا را در کفه دیگرى گذاشته مى سنجیم ، اگر کالا از جهت وزن معادل آن واحد بود که هیچ ، وگرنه آن متاع را برداشته متاع دیگرى بجایش ‍ مى گذاریم ، پس در حقیقت میزان همان مثقال و خروار است نه ترازو و یا قپان و یا باسکول ، و اینها مقدمه و ابزار کار مثقال و خروارند که به وسیله آنها حال متاع و سنگینى و سبکى آن را بیان مى کند، و همچنین واحد طول که یا ذرع است و یا متر و یا کیلومتر و یا امثال آن ، که اگر طول با آن واحد منطبق شد که هیچ ، و اگر نشد آن را کنار گذاشته طول دیگرى را با آن تطبیق مى دهیم ، ممکن است در اعمال هم واحد مقیاسى باشد که با آن عمل آدمى سنجیده شود، مثلا براى نماز واحدى باشد از جنس خود آن که همان نماز حقیقى و تمام عیار است ، و براى زکات و انفاق و امثال آنها مقیاس و واحدى باشد از جنس خود آنها، و همچنین براى گفتار واحدى باشد از جنس خودش ، و آن کلامى است که تمامیش حق باشد و هیچ باطلى در آن راه نیافته باشد، همچنانکه آیه(یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله حق تقاته) به آن اشاره دارد.

بنابراین ، بسیار به نظر قریب مى رسد که مراد از جمله و الوزن یومئذ الحق این باشد، که آن میزانى که در قیامت اعمال با آن سنجیده مى شود همانا(حق) است ، به این معنا که هر قدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد، و چون اعمال نیک مشتمل بر حق است از این رو داراى ثقل است . بر عکس عمل بد از آنجایى که مشتمل بر چیزى از حق نیست و باطل صرف است لذا داراى وزنى نیست ، پس خداى سبحان در قیامت اعمال را با(حق) مى سنجد و وزن هر عملى به مقدار حقى است که در آن است . و بعید نیست قضاوت به حقى هم که در آیه(واشرقت الارض بنور ربها و وضع الکتاب و جى ء بالنبیین و الشهداء و قضى بینهم بالحق و هم لا یظلمون) است اشاره به همین معنا باشد. و مراد از کتابى که در آن روز گذارده شده و خداوند از روى آن حکم مى کند همان کتابى است که در آیه(هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق) به آن اشاره شده است .

پس کتاب مقدار حقى را که در عمل است تعیین نموده و میزان ، مقدار ثقل آن حق را مشخص مى کند، بنابراین ،(وزن) در آیه مورد بحث به معناى ثقل است نه به معناى مصدریش(سنجیدن). و اگر در آیه(103) سوره(مؤ منون) و آیه(11) سوره(قارعه) آن را به صیغه جمع آورده براى این است که دلالت کند بر اینکه میزان اعمال یکى نیست ، بلکه براى هر کسى میزان هاى زیادى به اختلاف اعمال وى هست ، حق در نمازش نماز واقعى و جامع همه اجزا و شرایط است ، و حق در زکاتش زکات جامع شرایط است ، خلاصه ، حق در نماز، غیر حق در روزه و زکات و حج و امثال آن است .

اقوالى که در مورد معناى جمله :(و الوزن یومئذ الحق) گفته شده است .

این بود آنچه از بیان سابق ما بدست آمد، و لیکن بیشتر مفسرین آیه را طور دیگرى معنا کرده و گفته اند:(وزن) در آیه مورد بحث ، مبتدا و مرفوع است ، و کلمه(یومئذ) ظرف ، و(حق) هم صفت وزن و هم خبر آن است ، و تقدیر آیه(و الوزن یومئذ الوزن الحق) است ، یعنى وزن در آن روز(وزن حق) است ، و وزن حق به معناى وزن عادلانه است ، به شهادت اینکه در آیه دیگرى از وزن حق به(وزن قسط) تعبیر شده ، و آن آیه(و نضع الموازین القسط لیوم القیمه) است . بعضى دیگر گفته اند: کلمه(وزن) مبتدا و خبرش(یومئذ) است ، و(حق) صفت وزن مى باشد و تقدیر آیه چنین است :(و الوزن الحق یومئذ) وزن حق در روز قیامت است . صاحب کشاف گفته :(مرفوع بودن وزن براى این است که وزن در ترکیب مبتدا است ، و خبرش(یومئذ) است و حق صفت آن است). آنگاه وقتى آیه را معنا کرده وزن را مبتدا و خبرش را کلمه حق گرفته است ، زیرا در معناى آیه گفته است :(معناى آیه این است که در روزى که خداوند امت ها و پیغمبران را مورد بازخواست قرار مى دهد وزن وزن حق است) و این از مانند زمخشرى بسیار عجیب است مگر اینکه کلامش را توجیه کرده بگوییم : اینکه در آخر گفت(وزن ، وزن حق است) تتمه معناى آیه نیست ، بلکه ابتداى کلام دیگرى است .

مراد از(موازین) و معناى(ثقل موازین) در جمله :(فمن ثقلت موازینه)

(فمن ثقلت موازینه) -(موازین) بنابر بیانى که گذشت جمع(میزان) است ، آیه(47) سوره انبیا هم که قبلا ذکر شد این معنا را تایید مى کند. و اگر به آن معنایى باشد که جمهور مفسرین گفته اند مناسب تر آن است که(موازین) جمع(موزون) باشد، و لو اینکه با صرفنظر از معنایى که ما براى میزان کردیم ممکن هم هست آن را به اعتبار تعدد اعمالى که سنجیده مى شود جمع(میزان) گرفت ، و بدین وسیله معنایى را که مفسرین کرده اند توجیه نموده لیکن تصور اینکه میزان با حسنات سنگین و با سیئات سبک شود مشکل است ، زیرا چنین چیزى که با حسنات سنگین و با سیئات سبک شود تصور ندارد. علاوه بر اینکه(حق) را صفت وزن گرفتن صحیح نیست ، زیرا(حق) که همان(قسط) و عدل مى باشد صفت خداوندى است که اعمال را وزن مى کند، نه صفت وزن ، به شهادت اینکه مى فرماید:(و نضع الموازین القسط...)؛ چون ظاهر جمله(فلا تظلم ...) این است که خداوند به آنان ظلم نمى کند، نه میزان ، پس عدالت صفت خدا است نه صفت میزان - دقت فرمایید -.

غفلت از همین نکته مفسرین را بر آن داشته که به نوعى از تجوز،(ثقل موازین) را به رجحان اعمال تفسیر کرده آن را چنین معنا کنند که(در روز قیامت سنجش ، عادلانه است ، پس کسى که اعمالش به خاطر غلبه حسناتش رجحان داشته باشد، رستگار و کسى که اعمالش بخاطر غلبه سیئاتش رجحان داشته باشد او از زیانکاران خواهد بود، و به سبب ظلمى که به آیات ما کردند سرمایه هاى شان که همان نفس شان است از دست مى رود).

از این مفسرین سؤ ال مى شود: آن ملاک و محکى که رجحان حسنات بر سیئات را - مخصوصا در آنجا که کسى هم حسنه دارد و هم سیئه - معلوم مى کند چیست ؟ و با اینکه حسنات همه مثل هم نیستند و سیئات هم همه از حیث زشتى و مفسده در یک درجه نیستند آن ملاکى که غلبه یکى را بر دیگرى معلوم کند کدام است ؟ از آیه شریفه بر مى آید که چنین چیزى در روز قیامت هست ، و یقینا میزان عادلانه اى که حجت را بر بندگان تمام کند در کار هست ، و یقینا آن میزان چیزى است که تنها حسنات بر آن مشتمل است نه سیئه ، و در جایى که از هر کدام تعدادى وجود داشته باشد رجحان و غلبه یکى بر دیگرى به وسیله آن معلوم مى شود بدون اینکه گزافى لازم آید. و اینها همه موید احتمال ما است که گفتیم میزان همان حق است ، و مراد از توزین عادلانه همان است ، و اعمال بندگان را به همان محک مى سنجند،

هر کس که اعمالش مشتمل بر مقدار بیشترى از حق بود او رستگارتر است و هر کس میزانش سبک بود یعنى اعمالش مشتمل بر حق نبود او از کسانى است که نفس خود را باخته و خود را زیانکار ساخته اند و با ظلم به آیات خدا و تکذیب آن چیزى براى خود باقى نگذاشته اند که در مثل چنین روزى با آن اعاشه و زندگى کنند.

معناى وزن اعمال در روز قیامت ، تطبیق اعمال است بر حق و براى هر کدام ازاعمال انسان میزانى است .

از بیان قبلى ما دو نکته روشن گردید:

نکته اول :

این که معناى وزن اعمال در روز قیامت تطبیق اعمال است بر حق ، به این معنا که هر شخصى پاداش نیکش به مقدار حقى است که عمل او مشتمل بر آن است ، در نتیجه اگر اعمال شخصى ، به هیچ مقدارى از حق مشتمل نباشد از عملش جز هلاکت و عقاب بهره و ثمره عایدش نمى شود، و این همان توزین عدلى است که در سایر آیات بود.

با این بیان دیگر محتاج به این نمى شویم که آیه مورد بحث را تاءویل نموده آن را بر خلاف ظاهرش حمل کنیم ، و مانند بعضى ها بگوییم در آیه یک نوع استعاره به کار رفته و مراد از وزن ، عدالت و مراد از ثقل میزان ، رجحان عمل است . و یا مثل بعضى دیگر بگوییم : خداوند در روز قیامت ترازویى نصب مى کند که مانند ترازوهاى معمولى دنیا داراى دو کفه و یک زبانه است ، و اعمال نیک و بد بندگان را با آن موازنه مى کند. و اگر کسى بپرسد که عمل قابل کشیدن و سنجیدن نیست علاوه بر اینکه عمل پس از صدورش ‍ معدوم مى شود، و اعاده معدوم هم در اعراض باطل و محال است ، در جواب مى گویند: اینکه گفتیم عمل کشیده مى شود مرادمان دفتر اعمال است نه خود آن . و یا مى گویند: در نشات آخرت براى هر عمل نیک و بدى آثار و علامتهاى مخصوصى ظاهر گشته و آن آثار در ترازوها کشیده مى شود. یا مى گویند: حسنات به صورت زیبا و سیئات به صورت زشتى مجسم شده بین آن مجسم شده ها اندازه گیرى و موازنه بعمل مى آید. و یا مى گویند: خود مؤ من و کافر وزن مى شوند نه اعمالشان . و یا مى گویند: وزن عبارت است از ظهور مقدار و منزلت آدمى ، و ثقل میزان عبارت است از کرامت و جلالت قدر او، و خفت میزان عبارت است از خوارى و ذلتش .

نه تنها هیچ کدام از این حرفها با ظاهر آیه نمى سازد و از الفاظ آیه دلیل و شاهدى ندارد بلکه اشکالى هم بر همه آنها وارد است ، و آن این است که لازمه این حرفها گزاف بودن وزن است ، و سابقا گفته شد که میزان در آن روز علاوه بر اینکه گزافى نیست ، بلکه آن قدر دقیق است که حجت را بر عبد تمام مى کند.

نکته دوم :

اینکه معلوم شد که براى هر انسانى میزان هاى متعددى است که هر کدام از عمل هایش با یکى از آنها سنجیده مى شود، و میزان هر عملى همان مقدار حقى است که عمل مشتمل بر آن است ، چون روز قیامت روزى است که کسى جز حق ، سلطنت نداشته و ولایت در حق هم تنها و تنها در دست خداى تعالى است ، به شهادت اینکه از یکطرف مى فرماید(امروز روز حق است) و از طرفى دیگر مى فرماید:(اینجا ولایت بر حق ، تنها و تنها براى خدا است) و نیز مى فرماید:(هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله مولیهم الحق و ضل عنهم ما کانوا یفترون).

بحث روایتى

(روایاتى در مورد مکى بودن سوره اعراف ، وزن و میزاناعمال و ثقل و خفت اعمال و...)

در الدر المنثور است که ابن ضریس و نحاس در کتاب ناسخ خود و ابن مردویه و بیهقى در کتاب دلائلش از چند طریق از ابن عباس ‍ روایت کرده اند که گفت : سوره اعراف در مکه نازل شده .

مؤ لف : این روایت را ابن مردویه از عبدالله بن زبیر هم نقل کرده .

و نیز در الدر المنثور است که ابن منذر و ابوالشیخ از قتاده نقل کرده اند که گفت : از سوره اعراف آیه(و اسالهم ...) در مدینه و ما بقى همه در مکه نازل شده است .

مؤ لف : این در حقیقت اجتهادى است که قتاده از پیش خود کرده ، و به زودى درباره اشتباه وى بحث خواهیم کرد - ان شاء الله -. و نیز در الدر المنثور در ذیل آیه(فلنسئلن الذین ارسل الیهم ...) مى گوید: احمد از معاویه بن حیده روایت کرده که گفت : رسول خدا فرمود: پروردگار من مرا به سوى خود خواهد خواند و از من خواهد پرسید:(آیا رسالت مرا به بندگان من تبلیغ کردى ؟) و من عرض خواهم کرد: پروردگارا من دین تو را به آنان تبلیغ نمودم . بنابراین براى اینکه در این جوابم راست گفته باشم باید شما هر چه از من مى شنوید به غائبین برسانید، و به زودى شما نیز خواهید مرد، و مورد بازخواست قرار خواهید گرفت ، در حالى که دهنهایتان لگام بسته باشد، و بدانید که اولین عضوى که از شما جدا مى شود ران و کف دست شما خواهد بود.

و نیز در الدر المنثور است که بخارى ، مسلم ، ترمذى و ابن مردویه از ابن عمر روایت کرده اند که گفته است : رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: همه شما شبان هایى هستید، و هر کدامتان از رعیت خود پرسش خواهید شد، اگر زمامدار است از ملت و رعیتش و اگر مرد است از زن و فرزندش و اگر زن است از خانه شوهرش و اگر غلام است از مال آقایش بازخواست خواهد شد.

مؤ لف : در خصوص این مضمون و همچنین درباره اینکه در روز قیامت از چه چیزهایى سؤ ال مى شود روایات بسیارى از طریق شیعه و سنى وارد شده که - ان شاء الله - در جاى مناسبى همه آنها را نقل خواهیم کرد. و نیز در الدر المنثور از ابوالشیخ از جابر روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: در روز قیامت میزان را مى گذارند و حسنات و سیئات را مى سنجند، کسى که حسناتش بر سیئاتش رجحان داشته باشد داخل بهشت مى شود، و کسى که سیئاتش بر حسناتش رجحان داشته باشد وارد آتش مى گردد.

و نیز در الدر المنثور از ابن ابى الدنیا نقل مى کند که در کتاب اخلاص از على بن ابى طالب(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: کسى که در دنیا ظاهرش بر باطنش رجحان داشته باشد کفه میزانش در روز قیامت سبک مى شود و کسى که در دنیا باطنش بر ظاهرش ‍ رجحان داشته باشد کفه اش در قیامت سنگین مى شود.

مؤ لف : در این دو روایت از جهت مضمون اشکالى نیست ، لیکن صلاحیت تفسیر آیه را ندارند و در مقام آن هم نیستند، براى اینکه این دو روایت هم براى حسنات وزن و رجحان قائل است و هم براى سیئات . و نیز از ابن مردویه از عایشه روایت کرده که گفت از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) شنیدم که فرمود: خداوند دو کفه میزان را مانند آسمان و زمین آفرید، ملائکه عرض کردند: پروردگارا! با این میزان چه کسى را مى سنجى ؟ فرمود هر که را که بخواهم . و خداوند صراط را به تیزى دم شمشیر آفرید، ملائکه عرض کردند پروردگارا از پلى به این باریکى چه کسى را عبور مى دهى ؟ فرمود: هر که را که بخواهم .

مؤ لف : حاکم در روایتى صحیح نظیر این روایت را از سلمان نقل کرده ، و ظاهر آن این است که میزان آخرتى هم مانند میزان هاى دنیایى است ، از روایات بسیار دیگرى نیز این معنا استفاده مى شود، و لیکن باید دانست که اینگونه تعبیرات براى تقریب مطلب به ذهن ساده عوام است ، بدلیل روایات دیگرى که ذیلا از نظر خواننده محترم مى گذرد.

روایتى در بیان مراد از وزن اعمال که مى گویدعمل صفت کارى است که انجام مى شود و قابل توزین(اصطلاحى) نیست و="خداجاهل نیست و احتیاج به توزین اشیاء ندارد.

در کتاب احتجاج در حدیث هشام بن حکم از امام صادق(علیه السلام) دارد که زندیقى از آنجناب پرسید: آیا نه این است که اعمال وزن مى شود؟ فرمود: نه ، عمل جسم نیست تا قابل سنجش باشد، بلکه صفت کارى است که عامل انجام مى دهد، و دیگر اینکه کسى محتاج به سنجیدن است که عدد و سنگینى و سبکى چیزى را نداند و بخواهد با کشیدن یا شمردن آن علم به مقدار آن حاصل کند، و خداوند چیزى برایش مجهول نیست . پرسید پس معناى میزان چیست ؟ فرمود: میزان به معناى عدل است . پرسید: معناى اینکه خداى تعالى مى فرماید:(فمن ثقلت موازینه) چیست ؟ فرمود: معنایش رجحان عمل است .

مؤ لف : این رویت به خوبى شهادت مى دهد بر اینکه تعبیراتى که در روایات قبلى بود براى نزدیک کردن مطلب به اذهان است .

نکته لطیفى که در این روایت است و احتمال ما را تایید مى کند این است که مى فرماید:(عمل ، صفت کارى است که عامل انجام مى دهد)، چون این جمله اشاره به این مى کند که مراد از اعمال در این روایات حرکات بدنى و طبیعى صادر از انسان نیست ، زیرا این حرکات همانطورى که در اطاعت هست عینا در معصیت هم هست ، بلکه مراد از آن ، صفات عارض بر اعمال است که سنن و قوانین اجتماعى و یا دینى آن را براى اعمال معتبر مى داند، مثلا در حال جماع حرکاتى از انسان سر مى زند که اگر مطابق با سنت اجتماعى و یا اذن شرعى باشد نکاح و اگر نباشد زنا نامیده مى شود، و حال آنکه طبیعت حرکت در هر دو یکى است .

و امام(علیه السلام) از دو راه استدلال فرموده است : اول اینکه اعمال از صفاتند و صفات وزن ندارند. دوم اینکه خداوند تعالى احتیاج به توزین اشیاء ندارد، زیرا عالم است و متصف به جهل نیست .

بعضى از علما در این روایت اشکال کرده و گفته اند: بنا بر مذهب حق که اعمال در قیامت مجسم مى شود و حسن عمل در ثقل میزان صاحبش تاءثیر مى کند، و حکمت و غرض از سنجیدن اعمال ترساندن و رسوا کردن گناهکار و بشارت و مزید سرور شخص مطیع است این روایت از جهات متعددى اشکال دارد، و بنابراین مذهب ، ناگزیر باید روایت را در صورتى که ممکن باشد تاءویل و توجیه نمود و در صورت عدم امکان ، طرح و یا حمل بر تقیه کرد.

مؤ لف : ما قبلا درباره معناى تجسم اعمال بحث کردیم ، و بنابر معنایى که ما کردیم روایت منافات با تجسم اعمال ندارد، زیرا بنابر آن معنا، ممکن است اعمال در موقع حساب مجسم شده ، و خداى تعالى با میزان مخصوصى که مناسب با اعمال است آن را سنجیده و در عین حال اعمال هم مانند متاعهاى مادى محکوم به جاذبه زمین نباشند که هر قدر جاذبه زمین نسبت به آن بیشتر باشد وزن آن متاع بیشتر شود.

علاوه بر اینکه اشکال مزبور مبنى بر این است که از آیه مورد بحث و سایر آیات چنین بر مى آید که کیفیت و زن به این است که حسنات را در کفه اى و سیئات را در کفه دیگرى مى گذارند، و آن وقت بین آن دو مقایسه و توزین به عمل مى آورند، و حال آنکه آیه مورد بحث و همچنین سایر آیات از این معنا ساکتند، و دلالتى بر آن ندارند.

در کتاب توحید به سند خود از ابى معمر سعدانى از امیر المؤ منین(علیه السلام) حدیثى روایت مى کند که در آن حدیث امام(علیه السلام) فرموده : و اما آیه(فمن ثقلت موازینه) و آیه(و من خفت موازینه) معنایش این است که حسنات و سیئات را با حسنات وزن مى کنند، پس حسنات باعث ثقل میزان و سیئات سبب خفت آن است .

مؤ لف : بطورى که ملاحظه مى کنید این روایت گفتار ما را به صراحت تایید مى کند، زیرا مقیاس را(حسنه) گرفته که عبارت است از امر واحدى که ممکن باشد با آن ، غیر آن را سنجید، و معلوم است که چنین امرى عملى است که به باطل و معصیت مشتمل نباشد.

و در کتاب معانى الاخبار به سند خود از منقرى از هشام بن سالم نقل کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) از معناى آیه(و نضع الموازین القسط لیوم القیمه فلا تظلم نفس شیئا) پرسیدم . فرمود: منظور از(موازین)، انبیا و اوصیاى انبیا است .

مؤ لف : این روایت را کافى نیز از احمد بن محمد از ابراهیم همدانى بطور رفع از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده ، و معناى آن روشن است ، زیرا مقیاس را همان اعتقاد به حق و عمل حق و حق اعتقاد و عمل گرفته ، و معلوم است که چنین اعتقاد و عملى همان اعتقاد و عمل انبیا و اوصیاى آنان است .

و در کافى به سند خود از سعید بن مسیب از على بن الحسین(علیه السلام) نقل کرده که در ضمن مواعظش فرمود: خداى تعالى روى سخن را به اهل معصیت کرد و فرمود:(و لئن مستهم نفحه من عذاب ربک لیقولن یا ویلنا انا کنا ظالمین)(و اگر پر عذاب پروردگارت آنان را بگیرد قطعا اعتراف به جرم خود نموده و خواهند گفت واى بر ما که ما در دنیا ستمکار بودیم) و شما اى مردم نمى توانید بگویید مقصود از این آیه مشرکینند، زیرا این آیه شامل همه ستمکاران - که از آن جمله اهل معصیتند - مى شود، و آیه(و نضع الموازین القسط لیوم القیمه فلا تظلم نفس شیئا و ان کان مثقال حبه من خردل اتینا بها و کفى بنا حاسبین) مخصوص اهل گناه است ، چون اهل شرک در آن روز بدون اینکه میزانى برایشان نصب شود و یا دیوانى از اعمالشان باز شود، بدون حساب به سوى جهنم محشور مى شوند، تنها اهل اسلامند که موازین برایشان نصب شده و بر طبق نامه اعمال شان جزا مى بینند.

مؤ لف : امام(علیه السلام) در این روایت اشاره فرموده است به آیه(فلا نقیم لهم یوم القیمه وزنا).

و در تفسیر قمى در ذیل جمله(و الوزن یومئذ الحق ...) از امام(علیه السلام) روایت شده که فرمود: مقصود از(وزن حق) مجازات اعمال است ، اگر خیر است خیر و اگر شر است شر.

مؤ لف : این تفسیر در حقیقت تفسیر آیه است به نتیجه آن .

و نیز در همان تفسیر در ذیل جمله(بماکانوا بایاتنا یظلمون) روایت کرده که امام(علیه السلام) فرمود: مراد از ظلم به آیات ، انکار امامت ائمه دین است .

مؤ لف : این نیز از باب تطبیق کلى بر مصداق است ، و درباره هر یک از این معانى روایات دیگرى نیز هست .