بیان آیات
بیان آیات مربوط به تحریم محرماتى که به شریعت معینى از شرایع اختصاص ندارد.
این آیات محرماتى را بیان مى کند که اختصاص به شریعت معینى از شرایع الهى ندارد ، و آن محرمات عبارت است از: شرک به خدا، ترک احسان به پدر و مادر، ارتکاب فواحش و کشتن نفس محترمه بدون حق که از آن جمله است کشتن فرزندان از ترس روزى ، نزدیک شدن به مال یتیم مگر به طریق نیکوتر، کمفروشى ، ظلم در گفتار، وفا نکردن به عهد خدا و پیروى کردن از غیر راه خدا و بدین وسیله در دین خدا اختلاف انداختن .
شاهد اینکه محرمات مذکور عمومى است و اختصاصى به یک شریعت ندارد - این است که مى بینیم قرآن کریم همانها را از انبیا(علیهم السلام) نقل مى کند که در خطابهایى که به امتهاى خود مى کرده اند از آن نهى مى نموده اند، مانند خطابهایى که از نوح ، هود، صالح ، ابراهیم ، لوط، شعیب ، موسى و عیسى(علیهماالسلام) نقل کرده ، علاوه بر این ، در آیه(شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و الذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه) صریحا فرموده :
***
سفارشهایى که به این امت شده همان سفارشهایى است که به انبیاى سلف شده است . لطیف ترین تعبیرى که اشاره به این معنا مى کند این است که هم در آیه فوق شرایع انبیا(علیهم السلام) را(توصیه) و سفارش خوانده و هم در سه آیه مورد بحث که اصول محرمات این شریعت را مى شمارد سه مرتبه تکرار کرده است که آنچه گفته شد سفارشهایى است که خداوند به شما کرده است ، و این خود شاهد روشنى است بر اینکه محرمات مذکور اختصاص به این شریعت نداشته است .
از این هم که بگذریم اگر مساءله را دقیقا مورد مطالعه قرار دهیم خواهیم دید ادیان الهى هر چه هم از جهت اجمال و تفصیل با یکدیگر اختلاف داشته باشند، هیچ یک از آنها بدون تحریم این گونه محرمات معقول نیست تشریع شود، و به عبارت ساده تر، معقول نیست دینى الهى بوده باشد و در آن دین اینگونه امور تحریم نشده باشد حتى آن دینى که براى ساده ترین و ابتدایى ترین نسل بشر تشریع شده است .
قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم الا تشرکوا به شیئا)
بعضى از مفسرین گفته اند: کلمه(تعال) امرى است مشتق از ماده(علو) به این عنایت که آمر این امر در مکان بلندى قرار دارد، گر چه حقیقتا در مکان بلند قرار نداشته باشد. کلمه(اتل) از ماده(تلاوت) است که معنایش نزدیک به معناى قرائت است . کلمه(علیکم) متعلق است به کلمه ا(تل) یا به کلمه(حّرم) و این را تنازع در متعلق مى نامند. بعضیها گفته اند: کلمه(علیکم) اصلا جار و مجرور و مرکب از لفظ(على) و لفظ(کم) نیست ، بلکه اسم فعل و به معناى(بر شما است) مى باشد، و جمله(الا تشرکوا) معمول آن و نظم کلام :(علیکم ان لا تشرکوا بر شما است که شرک نورزید) است . و لیکن این معنا از سیاق آیه به ذهن نمى رسد.
و چون در جمله تعالوا(اتل ما حرم ...) دعوت کرده است مردم را به اینکه بیایید تا برایتان بخوانم ، لذا دنبال آن محرمات را اسم نبرده بلکه عین وحى را به جاى آن نقل کرده ، یعنى اینکه نفرمود: آنچه پروردگار شما حرام کرده شرک و قتل نفس و فلان و فلان است بلکه فرمود:
(ان لا تشرکوا به شیئا اینکه چیزى را شریک او نگیرید) و نیز فرموده :(و لا تقتلوا اولادکم من املاق)،(و لا تقربوا الفواحش ...)، و(بالوالدین احسانا)، و(اوفوا الکیل و المیزان)، و(اذا قلتم فاعدلوا....)
و اگر شرک را از سایر گناهان جلوتر ذکر کرده براى این است که شرک ظلم عظیمى است که با ارتکاب آن هیچ امیدى به مغفرت خداوند نیست ، همچنانکه فرموده :(ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء)، گناهى است که سرانجام سایر گناهان منتهى به آن است ، همچنانکه منتهاى هر عمل صالح و حسنهاى توحید خداى تعالى است .
و بالوالدین احسانا)
یعنى احسان کنید به پدر و مادر احسان کردنى . در مجمع البیان گفته :(تقدیر کلام این است که خداوند سفارش کرده در باره پدر و مادر احسان را) و کلام خود را چنین توجیه کرده که : جمله(حرم الله کذا خداوند فلان چیز را حرام کرده) معنایش این است که(خداوند پیغمبر خود را سفارش کرده که فلان چیز را تحریم کند و امت خود را امر به اجتناب از آن نماید).
عقوق والدین ، بعد از شرک به خدا، در شمار بزرگترین گناهان است .
به هر حال ، خداى تعالى در قرآن کریمش در چند جا احسان به پدر و مادر را تالى توحید و ترک شرک دانسته و هر جا به آن امر کرده قبلا به توحید و ترک شرک امر کرده است ، مانند آیه(و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا) و آیه(و اذ قال لقمان لابنه و هو یعظه یا بنى لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم و وصینا الانسان بوالدیه) و آیاتى دیگر.
و این خود بهترین دلیل است بر اینکه عقوق والدین بعد از شرک به خداى بزرگ در شمار بزرگترین گناهان ، و یا خود، بزرگترین آنها است ، اعتبار عقلى هم مؤ ید این معنا است ، براى اینکه جامعه انسانى که هرگز انسان نمى تواند بدون آن زندگى و دین داشته باشد امرى است اعتبارى و قراردادى که در حدوث و بقاى خود بستگى به محبت نسل دارد،
و محبت نسل نیز سرچشمهاى آن رابطه و علاقهاى است که در بین ارحام رد و بدل مى شود، و معلوم است که مرکز این رابطه خانواده است و قوام خانواده از یک طرف به پدر و مادر است و از طرفى دیگر به فرزندان ، و فرزندان موقعى احتیاج به رحمت و راءفت پدر و مادر دارند که پدر و مادر طبعا مشتاق اولاد و شیفته پرورش آنانند، به خلاف پدر و مادر که احتیاجشان به فرزندان موقعى است که پیرى عاجز و زبونشان ساخته و از اینکه مستقلا به ضروریات زندگى خود قیام کنند بازشان داشته . بر عکس ، فرزندان به عنفوان جوانى رسیده و مى توانند حوایج پدر و مادر را برآورده کنند. و معلوم است که در چنین روزهایى جفاى اولاد نسبت به آنان و متعارف شدن این جفا کارى در میان همه فرزندان نسبت به همه پدران و مادران باعث مى شود عواطف تولید و تربیت به کلى از جامعه رخت بربسته و کسى رغبت به تناسل و تربیت فرزند نکند، و افراد از تشکیل جامعه کوچک که همان خانواده است استنکاف ورزیده ، در نتیجه از نسل بشر تنها طبقهاى باقى بماند که در بینشان قرابت رحم و رابطه خویشاوندى وجود نداشته باشد. و پر واضح است که چنین جامعهاى به سرعت رو به انقراض گذاشته دیگر هیچ قانون و سنتى فساد روى آورده را جبران نمى کند، و سعادت دنیا و آخرت از آنان سلب مى شود. و ما در آینده نزدیکى در باره این حقیقت دینى بحث مفصلى خواهیم نمود - ان شاء الله تعالى -.
نهى از کشتن فرزندان از ترس فقر و گرسنگى .
و لا تقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم و ایاهم
کلمه(املاق) به معناى افلاس و نداشتن مال و هزینه زندگى است ،(تملق) هم مشتق از همین ماده است ، و این مطلب یعنى کشتن فرزندان از ترس هزینه زندگى آنان در میان عرب جاهلیت سنتى جارى بوده ، چون بلاد عرب غالب سالها دستخوش قحطى و گرانى مى شده ، و مردم وقتى مى دیدند که قحط سالى و افلاس آنان را تهدید مى کند فرزندان خود را مى کشتند تا ناظر ذلت فقر و گرسنگى آنان نباشند.
لذا در آیه مورد بحث که ایشان را از این عمل ناستوده نهى کرده نهى را با جمله(نحن نرزقکم و ایاهم) تعلیل کرده و فرموده : منطق شما در فرزندکشى جز این نیست که نمیتوانید روزى و هزینه زندگى آنان را فراهم نمایید، و این خود منطقى است غلط، براى اینکه این شما نیستید که روزى فرزندانتان را فراهم مى کنید، بلکه خداى تعالى است که روزى ایشان و خود شما را مى دهد، پس شما چرا مى ترسید و از ترس ، آنان را به دست خود از بین میبرید؟.
نهى از نزدیک شدن به فواحش و قتل بنا حق نفس محترمه .
و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن
کلمه(فواحش) جمع(فاحشه) است که به معناى کار بسیار زشت و شنیع است ، و خداى تعالى در کلام خود زنا و لواط و نسبت زنا به مردان و زنان پاکدامن را از مصادیق(فاحشه) شمرده ، و از ظاهر کلام برمى آید که مراد از(فاحشه ظاهرى) گناه علنى و مقصود از فاحشه باطنى گناه سرى و روابط نامشروع برقرار کردن در پنهانى است .
از اینگونه امور از این جهت نهى فرموده که اگر مباح مى بود و تحریم نمى شد شناعت و زشتیش از میان مى رفت و شایع مى گردید، براى اینکه اینگونه امور از بزرگترین موارد علاقه نفس است و نفس از محرومیت در باره آنها طبعا سخت ناراحت مى باشد و طبیعت بشر طورى است که اگر به خود واگذار شود به سرعت فحشا را در بین افراد خود شیوع مى دهد، و شیوع فحشاء باعث انقطاع نسل و فساد جامعه خانواده است ، و با فساد خانواده ها جامعه کبیر انسانى از بین میرود، و ما به زودى در محل مناسبى بحث مفصلى در این باره خواهیم نمود - ان شاء الله تعالى -.
و همچنین قتل نفس و سایر انواع فحشا امنیت عمومى را سلب نموده و با از میان رفتن امنیت ، بناى جامعه انسانى فرو ریخته ، ارکان آن سست مى گردد.
و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ...
در اینجا دو احتمال هست : یکى اینکه معناى(حرم الله)،(حرام کرده است خداوند کشتنش را) باشد، دیگر این که معنایش (محترم کرده است آنرا به احترام قانونى و بدین وسیله او را و یا حقى از حقوق او را از ضایع شدن حفظ کرده باشد). بعضى از مفسرین در تفسیر این آیه گفته اند: اگر مى بینید خداى تعالى تنها قتل را با آنکه آنهم جزء فحشا مى باشد اسم برد براى این است که اهمیت آنرا رسانیده باشد، همچنانکه فرزندکشى را هم به همین عنایت اسم برد، چون عرب خیال مى کرد خوف از فقر، ریختن خون فرزندان را مباح مى کند، و همچنین حفظ آبرو مجوز این عمل شنیع است ، و نیز خیال مى کردند پدر بودن خود یکى از اسباب تملک است .
و اینکه فرمود:(الا بالحق) مقصود استثناى قتل بعضى از نفوسى است که در اثر پاره اى از گناهان احترامى را که خداوند براى مسلمانان و یا کفار هم پیمان با مسلمین جعل کرده ، از خود سلب نموده اند ، مانند قتل به قصاص و حد شرعى .
(ذلکم وصیکم به لعلکم تعقلون) - بعد از آنکه تحریم امور نامبرده را بیان نمود در آخر آنرا با این کلام تاءکید نمود، و اما اینکه چرا نهى از امور پنجگانه را با جمله(لعلکم تعقلون) تعلیل فرمود؟ وجهش در آینده نزدیکى بیان خواهد شد - ان شاء الله تعالى -.
دستور و سفارش در مورد مال یتیم ، وفا و عدالت در میزانوکیل و پرهیز از سخن ناحق حتى به خاطر نزدیکان .
و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتى هى احسن حتى یبلغ اشده
اینکه از نزدیک شدن به مال یتیم نهى فرموده براى این است که دلالت بر عمومیت مطلب کند، یعنى بفهماند که تنها خوردن آن حرام نیست ، بلکه استعمال و هر گونه تصرفى در آن نیز حرام است مگر اینکه منظور از تصرف در آن حفظ آن باشد آن هم به شرطى که بهترین راههاى حفظ بوده باشد. و نهى از نزدیکى به مال یتیم همچنان امتداد دارد تا زمانى که یتیم به حد رشد و بلوغ برسد، و دیگر از اداره اموال خود قاصر و محتاج به تدبیر ولى خود نباشد.
پس معلوم شد مقصود از یبلغ اشده رسیدن به حد بلوغ و رشد هر دو است ، چنانکه آیه(و ابتلوا الیتامى حتى اذا بلغوا النکاح فان آنستم منهم رشدا فادفعوا الیهم اموالهم و لا تاکلوها اسرافا و بدارا ان یکبروا) به آن دلالت مى کند.
و نیز معلوم شد که غرض از آیه مورد بحث این نیست که بفرماید وقتى یتیم به حد رشد رسید میتوانید اموالش را تصرف کنید و دیگر خوردن آن حرام نیست ، بلکه مقصود بیان آن وقتى است که مال یتیم صلاحیت این را پیدا مى کند که اشخاص به آن نزدیک شوند، در حقیقت آیه شریفه مى خواهد بفرماید: مال یتیم را نگهدارى و اصلاح کنید تا وقتى که خودش به حد رشد رسیده و بتواند از عهده اصلاح و حفظ آن برآید.
و اوفوا الکیل و المیزان بالقسط لا نکلف نفسا الا وسعها
(ایفاء به قسط) عبارت است از عمل کردن به عدالت بدون اجحاف . و اینکه فرمود:(ما هیچ کس را تکلیف نمى کنیم مگر به آنچه که در خور طاقت او است) به منزله دفع توهمى است که ممکن است بشود، گویا کسى مى پرسد: مگر در کیل و وزن ممکن است رعایت عدالت واقعى و حقیقى بشود؟ هرگز ممکن نیست ، و انسان در اینگونه امور هیچ چارهاى جز این ندارد که به تقریب و تخمین اکتفا کند، و خداى تعالى با جمله مورد بحث جوابش را داده مى فرماید: ما هیچ کس را تکلیف نمى کنیم مگر به چیزى که در وسع طاقت او باشد. و نیز ممکن است بگوییم جمله(لا نکلف نفسا الا وسعها) تنها متعلق و مربوط به مساءله کیل و وزن نیست ، بلکه مربوط به آن و به مساءله نزدیک شدن به مال یتیم هر دو است .
و اذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربى ...
براى این اقربا را یادآور شد که عاطفه قرابت و خویشاوندى از هر داعى دیگرى بیشتر آدمى را به دفاع بیجا و جانبدارى ناروا وامیدارد،
و از همین جا میتوان فهمید که مقصود از(قول) آن گفتارى است که اگر انسان آنرا بگوید ممکن است نفعى عاید طرف بشود، و یا ضررى متوجه او بگردد. ذکر عدالت نیز دلالت بر این دارد، چون معلوم مى شود قول مزبور مانند شهادت و قضاوت و امثال آن دو قسم است یکى ظلم و دیگرى عدل .
بنابراین ، معناى آیه این مى شود که :(باید مراقب گفتارهاى خود باشید، و زبان خود را از حرفهایى که براى دیگران نفع و یا ضرر دارد حفظ کنید، و عاطفه قرابت و هر عاطفه دیگرى شما را به جانبدارى بیجا از احدى وادار نکند. و به تحریف گفته هاى دیگران و تجاوز از حق و شهادت بناحق یا قضاوت ناروا وادار نسازد، و خلاصه بناحق جانب آن کس را که دوستش مى دارید رعایت ننموده و حق آن کسى را که دوستش نمیدارید، باطل مسازید.
در مجمع البیان گفته است : آیه مورد بحث با همه کوتاهى و کمى حروفش مشتمل بر دستورات بلیغى در باره اقاریر، شهادتها، وصیتها، فتاوا، قضاوتها، احکام ، مذاهب و امر به معروف و نهى از منکر است .
مراد از عهد خدا که به وفا به آن امر شده ، دستورات الهى است .
و بعهد الله اوفوا...
راغب در مفردات خود مى گوید:(عهد) به معناى حفظ و چیزى را در این حال و آن حال مورد مراقبت قرار دادن است . و این معناى صحیحى است که وى کرده ، و لذا کلمه مذکور هم بر دستورات و تکالیف شرعى اطلاق مى شود، و هم بر پیمان و میثاق و بر نذر و سوگند.
و لیکن در قرآن کریم این لفظ بیشتر در دستورات الهى استعمال مى شود، مخصوصا در آیه مورد بحث که به اسم پروردگار(الله) اضافه شده ، مورد بحث آیه هم مناسب با همین معنا است . البته ممکن هم هست بگوییم مقصود از(عهد) در اینجا پیمان و میثاق است ، همچنانکه مى گوییم :(من با خدا عهد بسته ام که چنین و چنان کنم) و در غیر اینجا هم به این معنا آمده ، مانند آیه(و اوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولا) و بنابر اینکه کلمه(عهد) به این معنا باشد اضافه شدنش به اسم(الله) مثل اضافه شدن شهادت به آن اسم در آیه(و لا نکتم شهادة الله) براى اشاره به این است که طرف معامله خداى تعالى است .
در این آیه بعد از بیان وظایف مذکور آنرا با جمله(ذلکم وصیکم به لعلکم تذکرون) تاءکید مى کند.
و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ...
بعضى از قراء کلمه اول آیه را(اءن) به فتح همزه و با تشدید و بدون تشدید قرائت کرده اند و گویا مدخول آنرا عطف بر محل(الا تشرکوا به شیئا) گرفتهاند. بعضى دیگر آنرا به کسر همزه قرائت کرده اند که بنابراین قرائت ، جمله مدخول آن جملهاى مستانفه خواهد بود.
از ظاهر سیاق آیه چنین برمى آید که مضمون این آیه ، یکى از همان وصیتهایى است که خداوند رسول گرامى خود را ماءمور به خواندن آن بر مردم فرموده ، و لازمه این مطلب این است که جمله(و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه) متعلق غرض اصلى نباشد، چون غرض اصلى متعلق به بیان کلیات دین بود که در دو آیه قبل بیان شد، پس ایراد این جمله وجهى ندارد مگر اینکه مقدمه و زمینه چینى باشد براى جمله(و لا تتبعوا السبل) همچنانکه همین جمله نیز توطئه و زمینه است براى جمله(فتفرق بکم عن سبیله). مقصود اصلى از آیه مورد بحث این است که بفرماید: شما از راه خدا متفرق مشوید و در آن اختلاف راه میاندازید. و بنابراین ، سیاق این آیه سیاق آیه شریفه(شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و الذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه) است . پس اگر بعد از گفتن اینکه این وصایا صراط مستقیم من است و اختصاص به دین معینى ندارد مجددا امر کرد به اقامه دین ، در حقیقت خواست تا زمینه کلام را براى نهى از تفرقه در دین فراهم سازد.
بنابراین ، معناى آیه چنین مى شود: علاوه بر محرماتى که گفته شد یکى دیگر از محرمات این است که این صراط را که اختلاف و تخلف پذیر نیست واگذاشته و راههاى دیگر را پیروى کنید، چون این عمل شما را از راه خدا متفرق مى سازد و در میان شما ایجاد اختلاف مى نماید، و سرانجام باعث مى شود که از صراط مستقیم خدا یکسره بیرون شوید.
مقتضاى ظاهر سیاق این است که مقصود از:(صراطى راه من) صراط رسول خدا و دین او باشد چون آنجناب است که ماءمور شده این تکالیف را به مردم برساند همچنانکه فرمود:(قل تعالوا اتل بگو بیایید تا براى شما بخوانم) پس گوینده و بیان کننده تکالیف مذکور رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) است ، و خداى تعالى در این سیاق مقام غیبت را دارا است ، همچنان که فرموده :(فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصیکم به که بیم آن میرود شما را از راه او متفرق سازد او شما را به آن سفارش کرده).
و اگر کسى شبهه کند که صراط از آن خدا است نه از پیغمبر او و یا شخصى دیگر، جوابش این است که هیچ مانعى ندارد صراطى را که از آن خدا است به پیغمبر او هم نسبت دهیم ، همچنانکه در آیه شریفه(اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم) صراط به جمعى از بندگان که خداوند به ایشان انعام فرموده از قبیل انبیا، صدیقین ، شهدا و صالحین نسبت داده شده است .
البته سایر مفسرین همگى مثل اینکه مسلم دانستهاند که ضمیر تکلم در(صراطى) راجع به خداى سبحان است . بنا به گفته ایشان در آیه شریفه یک نوع التفات به کار رفته ، البته این التفات در(صراطى) نیست ، بلکه در(عن سبیله) است ، چون بنا به گفته ایشان معناى آیه این است که : بیایید تا من بر شما بخوانم آن وصیتها و سفارشاتى را که پروردگار شما به شما کرده ، و آن این است که به شما وصیت کرده :(بدرستى که این وصایا صراط مستقیم من است پس آنرا پیروى کنید، و راههاى دیگر را پیش نگیرید که شما را از راه من متفرق مى سازد). و اگر در کلمه(عن سبیله) التفات به کار نرفته بود جا داشت بفرماید:(عن سبیلى از راه من) پس این التفات در(عن سبیله) از راه او) به کار رفته است .
به هر حال خداى تعالى در این آیات کلیات دین را صراط مستقیم خود و صراطى خوانده که نه در هدایت پیروان و رسانیدن ایشان به هدف ، تخلف پذیر است و نه در اجزاى آن ، و نه در میان پیروان آن مادامى که پیروند اختلاف هست ، سپس پیروان را از پیروى سایر راهها نهى کرده ، چون پیروى از آن راهها باعث تفرقه و اختلاف است ، براى اینکه راههاى دیگر راههاى هواهاى شیطانى است که در تحت یک ضابطه کلى قرار ندارد، به خلاف راه خدا که اساسش فطرت و آفرینش است ، و معلوم است که در خلقت خدا اختلاف و تغییر و تبدیل نیست ، و به همین جهت در ذیل آیه حکمى را که در آیه بیان فرموده بود با جمله(ذلکم وصیکم به لعلکم تتقون) تاءکید نمود.
وجه اختلاف تعابیر در آخر سه آیه شریفه :(لعلکم تعقلون)،(لعلکم تذکرون)،(لعلکم تتقون).
و چنانکه مى بینید خاتمه این سه آیه مختلف است . خاتمه آیه(اولى ذلکم وصیکم به لعلکم تعقلون) و خاتمه آیه دوم(ذلکم وصیکم به لعلکم تذکرون) و خاتمه آیه سوم(ذلکم وصیکم به لعلکم تتقون) قرار داده شده . ممکن است وجه اختلاف این باشد که امورى که در این آیات مورد نهى قرار گرفته مانند سایر احکام الهى امورى است که فطرت خود بشر نیز به حرمت آنها حکم مى کند.
البته همه این امور فطرى بودنشان در وضوح یکسان نیست ، بعضى از آنها فطرى بودنش بسیار روشن است ، مانند حرمت شرک به خداى بزرگ و عقوق والدین و کشتن فرزندان از ترس فقر و ارتکاب کارهاى شنیع و قتل نفس بدون حق که در آیه اول نام برده شده ، چون این چند عمل از امورى است که فطرت بشر در بدو نظر حکم به حرمت آن مى کند و هیچ انسانى که فطرت و عقلش سالم باشد حاضر به ارتکاب آنها نیست مگر اینکه عقل را که عامل تمیز انسان و سایر حیوانات است با پیروى اهواء و عواطف غلط در پس پرده ظلمت قرار داده باشد، و گر نه ، تنها داشتن عقل و دور بودن از هواهاى شیطانى کافى است که هر انسانى به حرمت و شومى اینگونه امور واقف گردد، و به همین جهت خاتمه آیه(اولى لعلکم تعقلون) قرار داده شده است .
و بعضى دیگر فطرى بودنش به این روشنى نیست ، مانند اجتناب از مال یتیم و ایفاى کیل و وزن و رعایت عدالت در گفتار و وفاى به عهد خدا، چون اینگونه امور که در آیه دوم نام برده شده اند مانند آنهایى که در آیه اولى ذکر شده روشن نیست بلکه انسان در درک آنها علاوه بر عقل فطرى به تذکر نیازمند است و آن همانا مراجعه به مصالح و مفاسد عمومى است که در نزد عقل فطرى روشن مى باشند. اگر امور نامبرده از نظر مصالح و مفاسد مورد دقت قرار گیرد پى بردن به مفاسد بنیان کن آنها براى عقل بسیار آسان است ، و عقل حکم قطعى مى کند به اینکه جامعه اى که در آن به صغیر و ضعیف رحم نشود، و در کیل و وزن خیانت شود، و در حکم و قضاوت رعایت عدالت نگردد، و به کلمه حقى در میان آن جامعه گوش ندهند چنین جامعه اى قابل دوام نبوده ، و هیچ خیرى در آن نخواهد بود، جمله(ذلکم وصیکم به لعلکم تذکرون) اشاره به همین است که با تذکر مى توان به حرمت و شناعت اینگونه امور پى برد.
و اما آیه سوم - غرضى که این آیه در مقام ایفاى آن است نهى از تفرق و اختلاف در دین و پیروى راههاى غیر خدایى است ، و اینکه پیش گرفتن این راهها با راه خدا سازگارى ندارد و راه خدا و تقواى دینى جز به اجتناب از اینگونه راهها پیموده نمى شود.
توضیح اینکه ، پیمودن راه خدا و تقواى دینى وقتى حاصل مى شود که در درجه اول محرمات الهى شناخته شود و در درجه دوم به کمک تعقل و تذکر از آن محرمات اجتناب به عمل آید، و به عبارت دیگر انسان به فطرت انسانیت که بناى دین خدا بر اساس آن نهاده شده ملتزم شود و از آن تخطى نکند، همچنانکه فرمود:(و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها) و نیز پرهیزکاران را به کمک در پرهیزکاریشان و روشن ساختن راهشان بطورى که حق را از باطل به خوبى تشخیص دهند وعده داده و فرموده :(و من یتق الله یجعل له مخرجا) و نیز فرموده :(ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا).
تقواى دینى با تفرقه و اختلاف نمى سازد، ولى راههاى غیر راه خدا مختلف و متعددند وپیروانشان متشتت مى باشند.
پس انسان تا وقتى در راه تقوا میتواند باشد که طریق تعقل و تذکر را از دست ندهد، و از فطرت انسانیت منحرف نگردد، که اگر منحرف شد و راه اهواء و غرور به زندگى دنیا را پیش گرفت این هوا و هوسها او را به بى بند و بارى کشانیده و به مخالفت با عقل سلیم و ترک تقواى دینى و بى مبالاتى و تهور نسبت به عواقب شوم آن وادار مى کند، و کار او را به جایى مى کشاند که مانند مردم مست نمى فهمد چه مى کند و با او چه مى کنند.
و همانطورى که قبلا هم اشاره نمودیم ، این اهواء شیطانى مختلفند و در تحت یک ضابطه کلى و یک نظامى که حاکم بر آن بوده و اهل آن را در آن مجتمع و یک کلام سازد، قرار ندارند. و لذا دو نفر هواپرست را نخواهید یافت که در یک مسیر با هم همراه شوند و اگر هم بشوند قطعا این همراهى را تا به آخر نمى رسانند، و لذا مى بینیم خداى تعالى هم در کلام خود راه غیر از راه خود را یکى ندانسته ، بلکه آنرا متعدد شمرده : یکجا فرموده :(و لا تتبع سبیل المفسدین) و در جاى دیگر فرموده :(و لتستبین سبیل المجرمین) و نیز یکجا فرموده :(و لا تتبعان سبیل الذین لا یعلمون) و در باره مشرکین فرموده :(ان یتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس و لقد جاءهم من ربهم الهدى) و این اختلاف تعبیر در آیات راجع به هدایت و ضلالت اگر دقیقا مورد بررسى قرار گیرد بسیار به چشم مى خورد.
خلاصه ، تقواى دینى چیزى است که هیچ وقت با تفرقه و اختلاف نمى سازد، و معقول نیست کسى داراى تقواى دینى باشد و در عین حال به هر سازى برقصد و هر راهى را پیش بگیرد، چون معناى تقواى دینى التزام به صراط مستقیمى است که اختلاف و تخلف در آن راه ندارد و لذا مى بینیم خداى تعالى بدنبال جمله(و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله) فرموده است :(ذلکم وصیکم به لعلکم تتقون).
توجیه ناصحیح صاحب تفسیر روح المعانى در مورد اختلاف تعابیر در آخر سه آیهشریفه .
صاحب تفسیر روح المعانى گفته است : اگر مى بینید که در آخر آیه اول فرموده :(لعلکم تعقلون) و در آخر آیه دوم فرموده :(لعلکم تذکرون) براى این است که مشرکین که روى سخن در آیه اول با ایشان است شرک و فرزندکشى و زنا و قتل نفس را یک عمل پیش پا افتاده میدانستند، و عقل ایشان حکم به قبح اینگونه امور نمى کرد. بنابراین ، نتیجه نهى خداوند از اینگونه امور تعقل آنان و پى بردن به زشتى آن امور است ، به خلاف حفظ اموال یتامى و ایفاى کیل و وزن و عدالت در گفتار و وفاى به عهد که در آیه دوم ذکر شده ، چون مشرکین اینکارها را مى کرده اند و افتخار به آن هم داشتند، خداى تعالى از آنها نهى فرمود تا شاید متوجه شوند که دچار فراموشى شده اند. آنگاه گفته است : قطب رازى هم همین توجیه را کرده است .
خواننده محترم به خوبى مى داند که هیچ تاریخى عرب جاهلیت را به حفظ اموال ایتام و ایفاى کیل و عدالت در گفتار توصیف نکرده ، و خلاصه این قوم هیچ وقت داراى این اوصاف نبودهاند تا بگوییم در زمان نزول این آیه این اوصاف را از یاد برده و آیه شریفه در مقام این است که آنرا به یادشان بیاورد. علاوه ، این توجیه وقتى صحیح است که(تذکر) در آیه به معناى(ذکر) باشد و حال آنکه لفظ مزبور در عرف قرآن به این معنا نیست .
مفسر مذکور سپس اضافه کرده است ، که : امام فخر رازى در تفسیر خود در توجیه این تعبیرات چندگانه در آخر این آیات چنین گفته است : تکالیف پنجگانهاى که در آیه اول نام برده شده از آنجایى که خوب روشن است تنها احتیاج به تعقل دارد، و لذا این آیه به(جمله لعلکم تعقلون) ختم شده ، بخلاف تکلیفهاى چهارگانهاى که در آیه دوم نام برده شده ، که چون امورى خفى و مسائلى غامض بوده و اینگونه مسائل محتاج به اجتهاد و فکر بسیار است تا انسان بتواند حد اعتدال آن را پیدا کند لذا آیه شریفه با جمله :(لعلکم تذکرون) ختم شده است .
این توجیه نزدیک است به آن توجیهى که ما در این باره کردیم ، و تنها خردهاى که مى توانیم از آن بگیریم این است که امور نامبرده در این آیه به آن خفا و غموضى که او گفته نیست ، بلکه فکر انسان با مختصر دقتى به آن پى میبرد، و شاید همین جهت باعث شده که فخر رازى تذکر را به پى بردن به حد اعتدال این امور ارجاع دهد نه به اصل آنها، و از این جهت معناى آیه را تباه کرده ؛
براى اینکه ظاهر سیاق آیه این است که امیدوارى به تذکر مشرکین تنها نسبت به حرمت اصل این امور است ، نه پى بردن به حد اعتدال آنها. و از این امور آن امرى که به حسب طبع احتیاج دارد که آدمى به حد اعتدال آن واقف شود مساءله اجتناب از مال یتیم و ایفاى کیل و وزن است که آن هم خود آیه وجوب رعایت این مقدار از دقت و مته به خشخاش گذاردن را با جمله(لا یکلف الله نفسا الا وسعها) برداشته است - دقت کنید -.
مفسر مزبور در ذیل آیه سوم از ابو حیان نقل کرده که گفته است : از آنجایى که صراط مستقیم جامع همه تکالیف دینى است ، و خداوند هم در این آیه امر به پیروى آن و اجتناب از سایر صراطها و طریقه ها کرده از این رو آیه را با جمله(لعلکم تتقون) ختم نموده ، چون معناى تقوا پرهیز و ترسیدن از آتش دوزخ است ، و معلوم است کسى که صراط مستقیم او را پیروى و دنبال مى کند براى همیشه نجات پیدا مى کند، و به سعادت جاوید نایل مى گردد.
و این توجیه وقتى صحیح است که امر به اتباع و پیروى از صراط مستقیم بخاطر این باشد که این پیروى مقصود اصلى خدا است ، و حال آنکه در سابق هم گفتیم که از سیاق آیه بر مى آید که امر به اتباع از صراط مستقیم مقدمه و زمینه چینى است براى نهى از پیروى و اتباع صراطهاى دیگر، و خلاصه ، مقدمه است براى جمله(و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله).
ثم آتینا موسى الکتاب تماما على الذى احسن ...
چون کلیات شرایع که خداى تعالى در آیات گذشته بیان و وصیت فرمود تکالیف مشروعه اى بودند که در ادیان همه انبیا عمومیت داشت و هم کلى و مجمل بودند بدین سبب زمینه فراهم شد که بیان کند که پس از آنکه احکام مذکور را بطور اجمال براى همه انبیا تشریع فرموده ، بحسب اقتضاى مصلحت براى موسى(علیهالسلام) در کتابى که به وى نازل کرده تفصیل داده و پس از آن براى رسول خدا محمد(صلى الله علیه وآله و سلم) در کتاب مبارکى که نازل فرموده مفصلا بیان نموده . این است که به دنبال آیات سابق فرمود:(ثم آتینا موسى الکتاب تماما على الذى احسن ...).
بنابراین ، معناى آیه مورد بحث این است که : ما پس از آنکه آن کلیات و مجملات را تشریع نمودیم به موسى(علیهالسلام) کتابى فرستادیم تا نواقص آن کسانى را که آن شرایع اجمالى را به خوبى عمل کرده و به کار بستند تکمیل کنیم ، و فروع آن شرایع را که مورد احتیاج بنى اسرائیل بود تفصیل و توضیح دهیم ، و این هدایت و رحمتى بود از ما، شاید ایشان به معاد و لقاى پروردگارشان ایمان بیاورند. این است آنچه از سیاق خود آیه و اتصالش به سیاق آیات سه گانه گذشته استفاده مى شود.
پس در حقیقت جمله(ثم اتینا موسى الکتاب) برگشت به سیاق آیات قبل از آیه(قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم) است که در آنها روى سخن با پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله و سلم) بود، و خطاب در آنها به صیغه متکلم مع الغیر(ما فلان و فلان کردیم) بود و با لفظ ثم که به تاخیر دلالت مى کند به این معنى اشاره شده که این کتاب براى این نازل شده که تمام کننده و تفصیل دهنده آن شرایع عمومى اجمالى باشد.
وجوهى که درباره ارتباط آیه شریفه :(ثم آتینا موسى الکتاب ....) با آیات دیگرذکر شده است .
مفسرین دیگر آیه مورد بحث را به وجوه عجیب و غریبى توجیه نموده اند از آنجمله گفته اند: در این آیه چیزى حذف و در تقدیر گرفته شده و آن جمله(بگو اى محمد) است و تقدیر آیه :(ثم قل یا محمد اتینا موسى الکتاب) است .
و یا گفته اند: تقدیر آیه :(ثم اخبرکم ان موسى اعطى الکتاب سپس به شما خبر مى دهم که به موسى کتاب داده شد) است .
و نیز از آنجمله گفته اند: تقدیر آیه :(ثم اءتل علیکم آتینا موسى الکتاب سپس برایتان بخوانم که به موسى کتاب دادیم) است .
بعضى دیگر گفته اند: این آیه متصل است به آیه(و وهبنا له اسحاق و یعقوب) و نظم و ترتیب کلام :(و وهبنا له اسحق و یعقوب ثم آتینا موسى الکتاب) است .
چیزى که این مفسرین را وادار به این توجیهات عجیب و غریب کرده این است که فکر کرده اند تورات قبل از قرآن نازل شده ، پس چگونه در این آیه لفظ(ثم) که مفید بعدیت و تاءخر است در باره تورات استعمال شده ؟ لازمه این لفظ این است که تورات بعد از قرآن نازل شده باشد، و حال آنکه در همین آیات یعنى در آیه(قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم) تقدم نزول تورات خاطرنشان شده است ؟ جواب این شبهه همان بیانى است که ما در ذیل آیه مورد بحث گذراندیم .
جمله(تماما على الذى احسن) این معنا را بیان مى کند که غرض از انزال تورات تتمیم نواقص کسانى است از بنى اسرائیل که شرایع کلى و احکام اجمالى سابق الذکر را به خوبى عمل کرده و به کار بستند، همچنانکه در داستان موسى بعد از نازل شدن تورات نیز به مساءله نیکو بکار بستن احکام تورات امر نموده و فرموده :(و کتبنا له فى الالواح من کل شى ء موعظة و تفصیلا لکل شى ء فخذها بقوة و امر قومک یاخذوا باحسنها)
و نیز در جاى دیگر این داستان فرموده :(و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفر لکم خطایاکم و سنزید المحسنین) از این رو، و به شهادت این دو آیه موصولى که(الذى احسن) در آیه مورد بحث است ، اشاره به شخص معینى نیست ، بلکه مفید جنس است . و معنایش این است :(نزول تورات براى تکمیل نواقص هر کسى است که ....)
اقوالى که در معناى جمله :(تماما على الذى احسن) گفته شده است .
مفسرین دیگر هر یک براى جمله معنایى ذکر کرده اند، یکى گفته : نزول این کتاب براى این بود که نیکوکارى موسى را با نبوت و کرامت تتمیم کنیم . یکى دیگر گفته : معنایش این است که فرستادن این کتاب براى این بود که هر کس به آن کتاب به نیکویى ایمان بیاورد ما نعمت خود را بر او تکمیل کنیم . و یکى دیگر گفته : معنایش این است که نعمت خود را بر پیغمبرانى که نیکوکارند تمام کنیم . یکى دیگر گفته : معنایش این است که فرستادن این کتاب به این منظور بود که ما کرامت و پاداش نیک خود را در بهشت بر کسانى که در دنیا احسان نمودند تکمیل نماییم . و آن دیگر گفته است : معنایش این است که احسان خود را به موسى(علیهالسلام) که با نبوت و غیر آن کرده بودیم با کتاب تتمیم کنیم . و بعضى گفته اند: این جمله متصل و مربوط است به داستان ابراهیم(علیهالسلام) و معنایش این است که فرو فرستادن این کتاب براى اتمام نعمت بر ابراهیم(علیهالسلام) بود، و ضعف این وجوه بر همه روشن است و احتیاج به توضیح ندارد.
(و تفصیلا لکل شى ء) یعنى این کتاب را فرستادیم تا در آن تفصیل جمیع احتیاجات بنى اسرائیل و هر چیزى را که غیر بنى اسرائیل از آن منتفع مى شوند در دسترسشان قرار داده باشیم ، و هدایت و رحمتى بوده باشد که به آن متنعم و منتفع شوند، و از اینکه فرموده :(لعلهم بلقاء ربهم یؤ منون) مى توان استفاده کرد که بنى اسرائیل از ایمان به مساءله معاد استنکاف داشتهاند، مؤ یدش هم این است که در تورات فعلى که قرآن مجید آنرا دست خورده و تحریف شده خوانده است در هیچ جاى آن صحبتى از قیامت به میان نیامده ، بعضى از مورخین نیز نوشته اند که حزب بنى اسرائیل معتقد به معاد نبودند.
و هذا کتاب انزلناه مبارک ...
یعنى و این کتاب کتابى است مبارک که در خصایص مذکور در سابق با کتاب موسى(علیهالسلام) اشتراک دارد پس آن را نیز باید پیروى کنید.
ان تقولوا انما انزل الکتاب على طائفتین من قبلنا...
معناى(ان تقولوا)(کراهة ان تقولوا تا نگویید) است ، و این نحو تعبیر در کلام عرب بسیار است ، و جمله مذکور متعلق است به کلمه(انزلناه) که در آیه قبل بود.
و مقصود از(دو طایفه قبل از ما) یهود و نصارا است که انجیل و تورات برایشان نازل شد، زیرا کتب دیگرى که به انبیا قبل از موسى و عیسى(علیهماالسلام) نازل شد مانند کتاب نوح و کتاب ابراهیم(علیهالسلام) مانند این دو کتاب مشتمل بر جزئیات و تفصیل شرایع نبوده ، و تنها متعرض اصول و کلیات شرایع بوده است ، و اما کتب دیگرى که به سایر انبیا نسبت داده شده از قبیل زبور داوود و امثال آن اصلا متعرض شرایع نبوده ، معاصرین رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) از آن اطلاعى نداشته اند. به هر حال معناى آیه مورد بحث این است که : ما قرآن را نازل کردیم تا نگویند کتاب آسمانى که متعرض جزئیات شرایع الهى باشد همان دو کتاب انجیل و تورات بود که به دو طایفه قبل از ما یعنى یهود و نصارا نازل شد، و ما از تلاوت و آموختن آن غفلت ورزیدیم و با غفلت هم حرجى بر ما نیست .
او تقولوا لو انا انزل علینا الکتاب لکنا اهدى منهم ...
یعنى : و تا نگویید اگر به ما هم کتابى نازل مى شد ما از ایشان(یهود و نصارا) بهتر و زودتر هدایت مى یافتیم .
(فقد جاءکم بینة من ربکم) این جمله تفریع بر جمله(ان تقولوا) و جمله(او تقولوا) هر دو است ، و اگر در آن ، کتاب را بینه خوانده براى این است که دلالت کند بر اینکه حجیت کتاب و دلالتش روشن و واضح است ، و دیگر براى کسى عذرى و بهانهاى باقى نمانده . و کلمه(یصدفون) از ماده(صدف) است که معناى اعراض را مى دهد، و معناى بقیه آیه روشن است .
بحث روایتى
(چند روایت در ذیل آیه :(قل تعالوا اتل ... و درباره صراط مستقیم).
در تفسیر عیاشى از ابى بصیر نقل شده که گفت : من در خدمت امام ابى جعفر(علیهالسلام) نشسته بودم ، و آنجناب بر بساط خود به متکایى تکیه داشت ، در این بین شروع کرد به تلاوت آیات محکمه اى از سوره انعام که دستخوش نسخ نشده است و وقتى به آیه(قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم الا تشرکوا به شیئا) رسید، فرمود: این آیات را هفتاد هزار ملک مشایعت نمود.
و در الدرالمنثور است که عبد بن حمید، ابن ابى حاتم ، ابو الشیخ ، ابن مردویه و حاکم - وى روایت را صحیح دانسته - از عبادة بن صامت روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) فرمود : کدامیک از شما حاضر است بر این سه آیه یعنى آیه(قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم) و دو آیه بعد از آن با من بیعت کند؟ آنگاه فرمود: پس هر که به این سه آیه وفا کند پاداشش با خدا است ، و هر که چیزى از آن را ناقص بگذارد و خداوند در دنیا عذابش کند عقوبتش همان بوده است ، و اگر عقوبتش را به آخرت بیندازد، در آخرت اگر خواست او را مؤ اخذه مى کند، و اگر نه او را عفو مى فرماید.
مؤ لف : این روایت بى اشکال نیست ، براى اینکه از جمله احکامى که در این سه آیه ذکر شده مساءله حرمت شرک به خدا است که عقوبت دنیوى از آن کفایت نمى کند و مرتکب آن در آخرت مشمول مغفرت هم نمى شود، همچنانکه قرآن کریم صراحتا فرموده :(ان الله لا یغفر اءن یشرک به) و نیز فرموده :(ان الذین کفروا و ماتوا و هم کفار اولئک علیهم لعنة الله و الملئکة و الناس اجمعین خالدین فیها لا یخفف عنهم العذاب و لا هم ینظرون).
علاوه بر اینکه این روایت ظهور دارد در اینکه احکام نامبرده اختصاص دارد به این شریعت مانند روایت دیگرى که از پارهاى از صحابه و تابعین نقل شد، و سیوطى یکى از آنها را در الدرالمنثور از جمعى از ابن مسعود نقل کرده که گفت : هر که دوست دارد وصیت رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) را که به خاتم آنجناب مهر شده نگاه کند باید آیات :(قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم ... لعلکم تتقون) را بخواند. و نظیر آن از منذر ثورى از ربیع بن خیثم روایت شده(و حال آنکه همانطور که در سابق گذشت احکام نامبرده در این آیات اختصاص به این شریعت ندارد).
و در تفسیر عیاشى از عمرو بن ابى المقدام از پدرش از على بن حسین(علیهماالسلام) نقل شده که در معناى(و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن) فرمود:(فواحش ظاهرى) مانند ازدواج با زن پدر و(فواحش باطنى) مانند زنا.
مؤ لف : این روایت از باب تطبیق کلى بر مصداق است .
و در الدرالمنثور است که احمد، عبد بن حمید، نسائى ، بزاز، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشیخ ، ابن مردویه و حاکم از ابن مسعود روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) با دست خود خط مستقیمى کشید و فرمود: راه خدا اینطور مستقیم است ، و سپس خطوط کج و معوجى در طرف چپ و راست آن کشید و فرمود: این راههاى غیر خدا است ، و هیچ یک از این راهها نیست مگر اینکه شیطانى بر سر آن قرار گرفته و مردم را به سوى آن دعوت مى کند، سپس آیه :(و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله) را تلاوت فرمود.
و نیز در آن کتاب است که احمد، ابن ماجه ، ابن ابى حاتم و ابن مردویه از جابر بن عبد الله روایت کرده اند که گفت : وقتى در نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) نشسته بودیم ، رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) خطى در پیش روى خود کشید و فرمود: این راه خدا است ، و دو خط در طرف چپ و راست آن کشید و فرمود: اینها راه شیطان است ، آنگاه دست خود را بر روى خط وسط نهاد و آیه(و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه ...) را تلاوت فرمود.
و قمى در تفسیر خود مى گوید: حسن بن على از پدرش حسین بن سعید از محمد بن سنان از ابى خالد قماط از ابى بصیر از امام ابى جعفر(علیهالسلام) براى ما روایت کرد که آن حضرت در ذیل آیه(و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله) فرمود: ماییم این راه که خدا فرموده ، و هر که زیر بار آن نرود این او و این راههاى دیگر، لیکن باید بداند که اگر راه خدا را نپیماید کافر مى شود.
مؤ لف : مقصود این نیست که صراط، تنها امامانند، بلکه مقصود این است که امامان هم صراط مستقیم اند، همچنانکه آیه شریفه(قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى) به ضمیمه آیه شریفه(قل ما اسئلکم علیه من اجر الا من شاء ان یتخذ الى ربه سبیلا) این معنا را افاده نموده و از مجموع دو آیه استفاده مى شود که ائمه هدى(علیهم السلام) راه خدا و صراط مستقیم اویند.
این معنا تنها از طرق شیعه روایت نشده ، بلکه هم از طرق شیعه و هم از طرق عامه روایات بسیارى وارد شده که صراط مستقیم خدا عبارت است از امیر المؤ منین على بن ابیطالب(علیهالسلام)، و ما در تفسیر سوره فاتحه در جلد اول این کتاب به آن روایات اشاره کردیم .