background
قُلْ لَا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنْزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ ۚ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ
بگو: «در آنچه به من وحى شده است، بر خورنده‌اى كه آن را مى‌خورد هيچ حرامى نمى‌يابم، مگر آنكه مردار يا خون ريخته يا گوشت خوك باشد كه اينها همه پليدند. يا [قربانيى كه‌] از روى نافرمانى، [به هنگام ذبح‌] نام غير خدا بر آن برده شده باشد. پس كسى كه بدون سركشى و زياده‌خواهى [به خوردن آنها] ناچار گردد، قطعاً پروردگار تو آمرزنده مهربان است.
آیه 145 سوره الْأَنْعَام

آیات

بیان آیات شریفه ، که متضمن احتجاج علیه مشرکین در مورد قربانى کردن فرزندانشاندر برابر بت ها، و بعض احکام در مورد

این آیات علیه مشرکین در باره عده اى از احکام حلال و حرام که در خوردنیها میان مشرکین دایر بوده احتجاج نموده حکم خدا را در آنها بیان مى کند.

و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصیبا...

کلمه(ذرء) به معناى ایجاد بر وجه اختراع است ، و گویا معناى اصلیش ظهور بوده . و کلمه(حرث) به معناى زراعت است . و اینکه فرمود:(بزعمهم : به خیالشان) یک نوع تنزیه است و معناى(سبحانه) را که در آیه(و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه) است افاده مى کند، و(زعم) در لغت عرب به معناى اعتقاد است ، و لیکن غالبا در اعتقاداتى استعمال مى شود که مطابق با واقع نباشد.

و اگر در جمله و(هذا لشرکائنا)، شرکا را به مشرکین نسبت داده براى این است که قائلین به شرکا همان مشرکین بودند، ایشان چنین خدایانى را اثبات نموده به آنها اعتقاد مى ورزیدند، پس این اطلاق نظیر(ائمة الکفر و ائمتهم و اولیاؤ هم) است .

بعضى دیگر گفته اند: اطلاق مزبور از این باب نیست ، بلکه از این جهت است که مشرکین خدایان خود را شریک در اموال خود مى دانستند، و مقدارى از اموال خود را در راه آنها خرج مى کردند.

به هر تقدیر، مجموع دو جمله مورد بحث یعنى جمله :(هذا لله بزعمهم) و جمله(هذا لشرکائنا) از باب تفریع تفصیل بر اجمال است ، قبلا بطور اجمال فرموده بود:(از آفریده هاى خدا بهره و سهمى براى خدا قرار دادند) و سپس آنرا تفسیر نموده و بطور تفصیل فرمود: پس گفتند: این براى خداى عالم و این براى خدایان ما و بدین وسیله زمینه را براى بیان حکم دیگرى نیز فراهم نمود، و آن حکم این بود که مى گفتند:(آنچه که سهم شرکا است به خدا عاید نمى شود، و لیکن آنچه که سهم خدا است به شرکا هم مى رسد).

و چون این حکم علاوه بر اینکه از اصل باطل و افتراى به خدا است توهین به خداى تعالى و ساحت او را کوچکتر از جانب بتها دانستن است ، لذا خداى تعالى با جمله(ساء ما یحکمون) آنرا تقبیح فرمود.

و کذلک زین لکثیر من المشرکین قتل اولادهم شرکاؤ هم ...

غیر از ابن عامر سایر قراء کلمه(زین) را به فتح زاء و به صیغه معلوم خوانده و کلمه(قتل) را هم به فتح لام قرائت نموده و آنرا مفعول(زین) گرفتهاند، و کلمه(اولادهم) را به کسر دال خوانده و آنرا مضاف الیه کلمه(قتل) و مفعول آن دانسته و کلمه(شرکاؤ هم) را فاعل(زین) گرفتهاند، و بنابراین قرائت معناى آیه چنین مى شود:(بتها با محبوبیت و واقعیتى که در دلهاى مشرکین داشتند فرزندکشى را در نظر بسیارى از آنان زینت داده و تا آنجا در دلهاى آنان نفوذ پیدا کرده بودند که فرزندان خود را به منظور تقرب به آنها براى آنها قربانى مى کردند) همچنانکه تاریخ این مطلب را در باره بت پرستان و ستاره پرستان قدیم نیز ضبط کرده است ، البته باید دانست که این قربانیها غیر از موؤ ده هایى است که در بنى تمیم معمول بوده ، زیرا موؤ ده عبارت بوده از دخترانى که زنده به گور مى شدند، و آیه شریفه دارد که اولاد خود را قربانى مى کردند، و اولاد هم شامل دختران مى شود و هم شامل پسران .

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(شرکاء) شیطانها هستند، و بعضى مقصود از آن را خدام بتکده و بعضى دیگر گمراهان از مردم دانستهاند.

و اما ابن عامر در میان قراء کلمه(زین) را به ضم زاء قرائت کرده و صیغه مزبور را مبنى بر مفعول و(کلمه) قتل را به ضم لام و نائب از فاعل(زین) و کلمه(اولادهم) را به نصب و مفعول قتل گرفته و کلمه(شرکاؤ هم) را به صداى زیر و مضاف الیه قتل و فاعل آن دانسته و کلمه(اولادهم) را فاصله بین مضاف(قتل) و مضاف الیه(شرکاءهم) انداخته است .

(لیردوهم و لیلبسوا علیهم دینهم) -(ارداء) در لغت به معناى هلاک کردن و در اینجا مراد از آن هلاک نمودن مشرکین است به کفران نعمت خدا و ستم بر مخلوق او. و(لبس) به معناى خلط کردن و مراد در اینجا این است که دین آنان را که دین باطلى بود به صورت دین حق در نظرشان درآورده اند، بنابراین ضمیر:(هم) که سه مرتبه در جمله آمده در هر سه جا به(کثیر من المشرکین) برمى گردد.

بعضى دیگر از مفسرین گفته اند: معناى(ارداء) همان هلاک ساختن ظاهرى و کشتن است و اگر این حرف صحیح باشد لازمهاش ‍ این است که ضمیر اولى به اولاد و دومى و سومى به(کثیر من المشرکین) برگردد، و یا به عنایتى همه به مشرکین عاید شود، و به هر حال معناى آیه روشن است .

و قالوا هذه انعام و حرث حجر...

(حجر) - به کسر حاء - به معناى منع است و جمله(لا یطعمها الا من نشاء) همین معنا را تفسیر مى کند، یعنى : این چارپایان و این زراعتها حرام است مگر تنها بر کسى که ما بخواهیم و او را اذن بدهیم . چون بطورى که از روایات استفاده مى شود مشرکین چارپایان و زراعت معینى را پیشکش خدایان خود کرده آنگاه مى گفتند خوردن اینها بر کسى حلال نیست مگر تنها بر خدام بتکده آن هم به شرطى که مرد باشند نه زن .

(و انعام حرمت ظهورها) - و مى گفتند:(سوار شدن بر این چارپایان سوارى حرام است) و یا این است که مشرکین چارپایانى دارند که سوار شدن آنها حرام است .

این(انعام) همان(سائبه)،(بحیره) و(حام) هستند که خداى تعالى در آیه(ما جعل الله من بحیرة و لا سائبة و لا وصیلة و لا حام و لکن الذین کفروا یفترون على الله الکذب و اکثرهم لا یعقلون) آنرا نفى نموده ، و یا بعضى از آن چهار قسم است - بنا بر خلافى که در سوره مائده گذشت -.

(و انعام لا یذکرون اسم الله علیها) یعنى چارپایانى را هم در موقع ذبح به اسم بتها سر مى بریدند و نام خدا را نمى بردند. بعضى گفته اند: مراد آن چارپایانى است که در سفر حج بر آنها سوار نمى شدند. بعضى دیگر گفته اند: آن چارپایانى است که در هیچ شانى از شوؤ ن آنها خدا را ذکر نمى کردند، و بهر حال معناى آیه روشن است .

و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا...

مقصود از(ما فى بطون) بچه هایى است که در شکم بحیره و سائبه باشد، مشرکین آنها را اگر زنده به دنیا مى آمدند بر مردان حلال و بر زنان حرام مى دانستند، و اگر مرده به دنیا مى آمدند هم مردان از آن مى خوردند و هم زنان . بعضى گفته اند مقصود از(ما فى بطون) شیر آن حیوانات . و بعضى دیگر گفته اند: مقصود هم شیر آنها و هم جنین آنان است .

(سیجزیهم وصفهم) یعنى به زودى خود این حرفها را جزا و کیفر آنان قرار مى دهیم . و از این تعبیر برمى آید که همین حرفها به عینه در قیامت به صورت وبال و عذاب مجسم مى شود، پس در این کلام نوع خاصى از عنایت بکار رفته .

بعضى از مفسرین گفته اند: تقدیر این جمله :(سیجزیهم بوصفهم) است . بعضى دیگر تقدیر آن را(سیجزیهم جزاء وصفهم) گرفته و گفته اند: مضاف(جزاء) حذف شده و مضاف الیه(وصفهم) به جاى آن نشسته است ، و به هر حال معنا واضح است .

قد خسر الذین قتلوا اولادهم سفها بغیر علم ...

در این جمله آنچه را که در آیات قبلى از احکام مشرکین نقل کرده بود ابطال نموده مى فرماید: همه آن سخنان زیان کارى و گمراهى است ، و متکى بر علم و اهتدا نیست .

در این جمله قتل اولاد، سفاهت و جهل خوانده شده ، و نیز از انعام و حرث با جمله(ما رزقهم الله) تعبیر شده ، و تحریم آن ، افترا بر خدا خوانده شده تا هم تنبیهى باشد و هم تا اندازهاى جهت خسرانشان ذکر شده باشد، از این رو معناى کلام این مى شود: آنان زیانکار شدند در کشتن فرزندان خود، براى اینکه ندانسته سفاهت به خرج دادند، و نیز زیانکار شدند در اینکه اصنافى از چارپایان و زراعتها را بر خود حرام کردند، چون این عمل افترا بر خدا بود، حاشا بر خدا که چیزى را که به کسى روزى کرده همان چیز را تحریم نماید.

آنگاه با جمله(و هو الذى انشا جنات ...) همین معنا را به بیان مفصلترى و با ذکر دلیل عقلى و مصلحت زندگى بشر بیان نموده و با جمله(قل لا اجد فیما اوحى الى محرما على طاعم یطعمه ...) مطلب را به دلیل نقل که همان وحى آسمانى است مبرهن ساخت .

بنابراین ، معناى آیات پنجگانه مورد بحث این مى شود که : تحریم انواعى از حرث و انعام ، ضلالت و لغزشى است از آنان ، که نه با حجت عقلى قابل تفسیر و توجیه است و نه با مصالح زندگى بشر سازگار است ، و نه از وحى و دلیل نقلى چیزى با آن مساعد است ، پس این گروه در این گفتار و راءى خود حیرانند.

و هو الذى انشا جنات معروشات و غیر معروشات ...و غیر متشابه

(شجره معروشه) آن درختى را گویند که شاخه هایش به وسیله داربست بالا رفته و یکى بر بالاى دیگرى قرار گرفته باشد، مانند درخت انگور. و(عرش) در اصل لغت به معناى رفع و بلندى است . بنابراین ، جنات معروشات عبارت خواهد بود از تاکستانها و باغهاى انگور و مانند آنها، و(جنات غیر معروشات) باغهایى که درختهاى آن بر تنه خود استوار باشد نه بر داربست .

و اینکه فرمود:(و الزرع مختلفا اکله) معنایش این است که خوردنیها و دانه هاى آن زرع مختلف است ، یکى گندم است و یکى جو، یکى عدس است و آن دیگرى نخود.

مقصود از(متشابه) و(غیر متشابه) در جمله(و الزیتون و الرمان متشابها و غیر متشابه) بطورى که از سیاق برمى آید این است که هر یک از آن میوه ها از نظر طعم و شکل و رنگ و امثال آن هم متشابه دارد و هم غیر متشابه .

کلوا من ثمره اذا اثمر...

امرى که در اینجا است امر وجوبى نیست ، بلکه تنها اباحه را مى رساند، چون از اینکه قبلا مساءله خلقت جنات معروشات و نخل و زرع و غیر آن را خاطر نشان ساخته بود به دست مى آید که امر به خوردن از میوه هاى آنها امر در مورد توهم منع است و معلوم است در چنین موردى صیغه امر تنها اباحه را مى رساند نه وجوب را. در حقیقت تقدیر کلام این است که :(خداوند آن کسى است که جنات و نخل و زرع را آفرید و به شما دستور داد تا از میوه هاى آنها بخورید و امر فرمود که در موقع چیدن آن حق واجبش را بپردازید، و شما را از اسراف در آن منع و نهى کرد) و این سیاق بهترین دلیل است بر اینکه معناى(دستور داد) این است که به شما اجازه داد.

و مقصود از(حق) در جمله(و اتوا حقه یوم حصاده) آن حق ثابتى است که متعلق به میوه هاى مذکور مى شود. و بنابراین ، ضمیرى که در(حقه) است به کلمه(ثمر) برمى گردد و اگر فرمود:(حق میوه را بپردازید) به این جهت است که حق مزبور به آن میوه ها تعلق مى گیرد، همچنانکه گفته مى شود:(حق فقراء) چون حق به فقرا ارتباط خاصى دارد، بعضى ها احتمال داده اند که ضمیر مزبور مانند ضمیرى که در:(انه لا یحب المسرفین) است به خداى تعالى برگردد و معناى آیه این باشد که : حق خدا را بپردازید، چون میوه هاى مذکور انتسابى هم با خداى تعالى دارند، خداى تعالى است که آن میوه ها را ایجاد فرموده است .

به هر حال آیه شریفه به طور اجمال و سربسته از میوه ها و حبوبات حقى براى فقرا قائل شده ، و فرموده که در روز درو غلات و چیدن میوه ها حق فقرا باید داده شود. و این اشاره به حکم عقل است ، و در حقیقت حکمى را که عقل در این باره دارد امضاء کرده نه اینکه بخواهد مساءله زکات را خاطرنشان سازد، چون این آیه شریفه در مکه نازل شده و تشریع زکات و وجوب آن در مدینه اتفاق افتاده . علاوه براین ، اگر آیه شریفه راجع به زکات واجب مى بود مى بایست زکات در همه انواع نامبرده در آیه واجب بوده باشد، و حال آنکه در میان آنها چیزهایى هست که زکات ندارد.

بله ، بعید نیست بگوییم این آیه اجمال همان تفصیلى است که بعدا در مدینه نازل شده ، چون بطور کلى اصول شرایعى که در مدینه بطور تفصیل نازل شده در مکه بطور اجمال نازل گردیده است ، مثلا در آیات مکى به طور اجمال فرموده :(قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم) - تا آنجا که مى فرماید -(و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن).

مراد از نهى از اسراف در:(و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین).

و اینکه فرمود:(و لا تسرفوا) معنایش این است که در استفاده از این میوه ها و غلات از آن حدى که براى معاش شما صالح و مفید است تجاوز مکنید، درست است که شما صاحب آن هستید و لیکن نمى توانید در خوردن آن و بذل و بخشش از آن زیاده روى کنید، و یا در غیر آن مصرفى که خدا معین نموده به کار بزنید مثلا در راه معصیت خدا صرف نمایید. و همچنین فقیرى که از شما مى گیرد نمى تواند در آن اسراف نموده مثلا آن را تضییع کند. پس آیه مطلق و خطاب آن شامل جمیع مردم است چه مالک و چه فقیر. و اینکه بعضى گفته اند: خطاب آیه مختص به مالک آن اموال است . و همچنین اینکه بعضى دیگر گفته اند: خطاب تنها متوجه زمامدارى است که صدقات را از صاحبان این اموال مى گیرد. و همچنین اینکه بعضى گفته اند: معنایش این است که میوه ها را قبل از چیدن مخورید تا در نتیجه حق فقرا را کم کنید. و نیز اینکه عده اى دیگر گفته اند: معناى آیه این است که از دادن مقدار واجب کوتاهى مکنید. و یا گفته اند معنایش این است که : این اموال را در راه معصیت صرف مکنید، صحیح نیست ، و با اطلاق آیه و سیاق آن نمى سازد.

و من الانعام حمولة و فرشا...

(حموله) به معناى چارپایان بزرگسال است ، و از این جهت آنها را حموله مى خوانند که طاقت برداشتن حمل(بار) را دارند. و فرش به معناى خردسالان آنها است ، و وجه این تسمیه یا این است که از کوچکى مانند فرش زمینند، و یا این است که مانند فرش لگد مى شوند. امر در جمله(کلوا مما رزقکم الله) نیز مانند امر قبلى تنها براى اباحه خوردن و امضاى حکم عقل به اباحه آن است .

و معناى اینکه فرمود:(و لا تتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین) این است که : شما در این امرى که خداوند اباحه آنرا تشریع کرده راه پیروى شیطان را پیش مگیرید، و پا در جاى پاى او نگذارید و حلال خدا را حرام مکنید. در سابق نیز گذشت که پیروى خطوات شیطان معنایش همین تحریم حلال است بدون علم .

ثمانیة ازواج من الضان اثنین و من المعز اثنین ...

انعامى را که در آیه قبلى بطور اجمال اسم برده بود در اینجا بطور تفصیل بیان مى کند. و مراد، تشدید توبیخ و ملامت ایشان است به اینکه یکایک صور و وجوه را به تفصیل ذکر مى کند. و از این رو جمله(ثمانیة ازواج) عطف بیان(حمولة و فرشا) در آیه قبلى است . و کلمه(ازواج) جمع زوج است که هم به معناى عدد دو است و هم به معناى یکى است که همراه جفت خود باشد. و انواع چارپایانى که در آیه شریفه نامبرده شده چهار است : 1 - ضان(میش) 2 - معز(بز) 3 - بقر(گاو) 4 - ابل(شتر) و این چهار نوع از نظر اینکه هر کدام نر و ماده دارند هشت زوج خواهند بود.

و معناى آیه این است که : خداوند هشت زوج آفریده ، از ضان دو زوج یکى نر و یکى ماده و از معز هم دو زوج ، بگو آیا خداوند نر این دو نوع چارپا را حرام کرده و یا ماده آن دو را و یا آن بچه هایى را که در شکم ماده هاى آن دو است ، اگر راست مى گویید مرا به علم و مدرک صحیحى که دارید خبر دهید.

و من الابل اثنین و من البقر اثنین ... الانثیین

معناى این آیه از آنچه که در باره آیه قبلى گفته شد روشن مى شود. بعضیها در این آیات گفته اند معناى(اثنین) در همه چهار موردى که در این آیات آمده اهلى و وحشى است نه نر و ماده .

ام کنتم شهداء اذ وصیکم الله بهذا...

این جمله یک شق از دو شق تردید است و شق دیگر آن حذف شده ، و سیاق کلام دلالت بر آن مى کند، و تقدیر کلام این است که : آیا شما علمى را که به خیال خود دارید از طریق فکر تحصیل کرده و به دلیل عقلى و یا نقلى دست یافتهاید و یا از خود خدا شنیدید که این چارپایان را تحریم نمود، که اینطور سخت و محکم ادعاى حرمت آنرا مى کنید؟.

(فمن اظلم ممن افترى على الله کذبا...) - این جمله تفریع بر ما قبل است ، و این تفریع خود اشاره به نکته اى است ، و آن این است که مدعیان حرمت چارپایان از جواب این سؤ ال بازماندند، و از این رو ، معناى آیه چنین مى شود:(پس کیست ستمگرتر از شما)، و جمله(ممن افترى) کنایه است از همین مدعیان یعنى مشرکین . و اگر نفرمود:(فمن اظلم منکم کیست ستمگرتر از شما) و بجاى کلمه(شما) جمله(آن کس که به خدا افترا بست) را قرار داد براى این است که سبب آن حکمى را که از استفهام انکارى مفهوم مى شود بیان کرده و فرموده باشد: هیچ کس از شما ستمگرتر نیست ، براى اینکه شما به دروغ به خدا افتراء بستید تا بدین وسیله مردم را بدون علم گمراه کنید، و معلوم است که با چنین ظلمى دیگر به راه خدا هدایت نمى شوید، چون خداوند مردم ستمگر را هدایت نمى کند.

قل لا اجد فیما اوحى الى محرما على طاعم یطعمه ...

معناى آیه روشن است ، و در تفسیر آیات مشابه آن یعنى آیه سوم از سوره(مائده) و آیه(173) از سوره(بقره) مطالبى که به این آیه نیز ارتباط دارد گذشت .

و على الذین هادوا حرمنا کل ذى ظفر...

کلمه(ظفر) مفرد(اظفار) است که به معناى ناخن است که بر سر انگشتها میروید. و(حوایا) به معناى روده ها است . در مجمع البیان گفته است : احتمال دارد کلمه(حوایا) عطف به(ظهور) و در تقدیر مرفوع بوده باشد، و احتمال دارد عطف بر کلمه(ما) در(ما حملت) بوده و در تقدیر منصوب بوده باشد. و اما کلمه ما که در جمله(ما اختلط بعظم) است معطوف است به(ما)ى اول .

و از این دو احتمال که وى داده احتمال اول به نظر ما قویتر است .

صاحب مجمع البیان سپس فرموده : کلمه(ذلک) در جمله(ذلک جزیناهم) ممکن است در تقدیر منصوب و مفعول دوم(جزیناهم) بوده و تقدیر کلام(جزیناهم ذلک ببغیهم) باشد، و لیکن ممکن نیست تقدیر آنرا مرفوع و آنرا در تقدیر مبتدا بگیریم ، زیرا در چنین صورت تقدیر کلام : ذلک(جزیناهموه) مى شود، نظیر:(زید ضربت) که تقدیرش :(زید ضربته) است ، و این تنها در شعر آنهم در مواقع ضرورت جایز است نه در همه جا.

و این آیه به نظر مى رسد که در مقام جواب از سؤ ال مقدرى است ، و آن سؤ ال این است که اگر چارپایان حلالند، و ما مشرکین را این همه توبیخ و ملامت میکنى که چرا انعام و حرث را بر خود تحریم کرده ایم پس چرا خداوند همین انعام را بر یهود حرام کرد؟ در این آیه جواب مى دهد که اگر خداوند طیباتى را بر یهود حرام فرمود به خاطر ظلمى بود که ایشان روا داشتند، و این در حقیقت یک نوع گوشمالى بود، که منافات با حلیت ذاتى ندارد، همچنانکه آیه(کل الطعام کان حلا لبنى اسرائیل الا ما حرم اسرائیل على نفسه من قبل ان تنزل التوریة و آیه فبظلم من الذین هادوا حرمنا علیهم طیبات احلت لهم و بصدهم عن سبیل الله کثیرا) نیز به این جواب اشاره دارند.

فان کذبوک فقل ربکم ذو رحمة واسعة ...

معناى آیه روشن است ، و در آن رسول خدا را ماءمور فرمود تا ایشان را به عذاب الهى که مفرى از آن نیست تهدید کند، البته نه بطورى که دچار یاس و نومیدیشان سازد، بلکه به بیانى که بترسند و هم در عین حال امیدوار رحمت او بوده باشند. و به همین منظور جمله ذو رحمة واسعة را جلوتر از ذکر عذاب ذکر فرمود.

خداوند متعال به مشیت تکوینى خود از هیچکس ایمان نخواسته است .

سیقول الذین اشرکوا لو شاء الله ما اشرکنا و لا آباؤ نا و لا حرمنا من شى ء...

احتجاجى است که کفار بر کفر و تحریم حلال خود کرده اند. و در ذیل آن جواب داده که اولا شما در آنچه که مى گویید و به آن احتجاج مى کنید عالم نیستید، و جز به ظن و تخمین اعتماد ندارید. و ثانیا حجتى را که ذکر کرده اید گو اینکه در جاى خود مطلب صحیحى است و قرآن هم در آیات بسیارى آنرا خاطر نشان ساخته و لیکن مدعاى شما را تصحیح نمى کند، چون شما مى خواهید با این مطلب شرک و تحریم حلال خود را اثبات نموده و بگویید خداوند شرک و تحریم حلال ما را امضاء فرموده و دیگر هیچ باکى بر ما نیست ، و چنین استدلال کنید که اگر خداوند غیر این را از ما مى خواست ما نیز غیر این مى شدیم یعنى مشرک نمى شدیم و حلال خدا را حرام نمى کردیم و لیکن از آنجایى که غیر این را از ما نخواسته ما مى فهمیم که او به ما اذن به شرک و تحریم داده است ، پس ما بر شرک و تحریم خود اشکالى نمى بینیم .

و لیکن این حجت نتیجه مورد نظر ایشان را اثبات نمى کند، و نتیجه آن بیش از این نیست که چون خداوند ترک شرک را از ایشان نخواسته پس ایشان را مضطر و مجبور به ترک شرک نکرده و بس ، و اما ترک شرک اختیارى را هم از ایشان نخواسته نتیجه آن حجت نیست ، پس نمى توانند قدرت و اختیار بر شرک و ترک شرک را انکار کنند، چون چنین است خداوند میتواند ایشان را به سوى ایمان و ترک افتراء دعوت نماید، پس حجت بالغه همان حجت خدا است نه حجتى که ایشان در این مقام اقامه کرده اند، چون حجت ایشان جز پیروى خیال و تخمین پایه و اساسى ندارد.

قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهدیکم اجمعین

به نظر مى رسد(فاء) اولى که بر سر اسم جلاله است براى تفریع و(فاء) دوم که بر سر حرف(لو) آمده براى تعلیل ، و کلام از قبیل قلب حجت بر خصم بوده باشد، و بعد از آنکه مقتضاى حجت خصم را بیان نموده فرموده باشد: این حجت علیه خود شما نتیجه مى دهد و شما از آنجایى که در معارف الهى جاهل و پیرو ظن و تخمینید نمى فهمید، چون حجت شما دلالت مى کند بر اینکه شما در مقابل کسى که شما را به ترک شرک و ترک افتراى به خدا دعوت مى کند حجتى ندارید. و آن حجتى که شما به خیال خود علیه او اقامه کرده اید علیه خود شما و حجت خدا است . براى اینکه شما در این حجت اقرار کرده اید بر اینکه اگر خداوند مى خواست همه شما را مجبور به ایمان و ترک شرک و ترک تحریم مى کرد، و چون نکرده و شما را به اختیار خودتان باقى گذارده میتواند شما را به ترک شرک و تحریم دعوت نماید.

و به عبارت دیگر: نتیجه حجت شما این است که حجت شما حجت خدا و علیه خود شما است .

در عده اى از آیات قبلى هم بیان کرده بود که خداوند بندگان خود را مجبور به ایمان نمى کند، و هیچ وقت و از هیچ کس به مشیت تکوینى خود ایمان را نخواسته تا مجبور به آن شود، بلکه به خلاف آن نیز اذن داده است - البته اذن تکوینى - به این معنا که موانع شرک و کفر را برداشته و بندگان را هم نسبت به فعل قدرت داده و هم نسبت به ترک و این همان اختیار است که اساس تکلیف و امر و نهى و وعد و وعید است .

قل هلم شهداءکم الذین یشهدون ...

کلمه(هلم) اسم فعل است و در مفرد و تثنیه و جمع به همین یک شکل استعمال مى شود، و معناى(هلم شهداءکم) این است که شهداى خود را بیاورید، و مقصود از این شهادت شهادت اداء است ، و اسم اشاره(هذا) اشاره به محرماتى است که مشرکین از پیش خود درست کرده اند، و خطایى که در آیه است خطاب تعجیز است نه تکلیف ، و مقصود از آن این است که بدانند از عهده اثبات ادعاى خود برنمى آیند، و دعویشان بر اینکه خدا فلان چیز را حرام کرده جز افتراى بر خدا چیزى دیگرى نیست . بنابراین ، جمله(قل هلم شهداءکم ...) کنایه از عدم تحریم خداوند است ، و با جمله(فان شهدوا فلا تشهد معهم) مطلب را ترقى داده و فرموده : حتى اگر شهادت هم دادند شهادتشان را مپذیر زیرا شهادت مردمى که پیرو هواى نفسند قابل اعتنا نیست .

بنابراین ، جمله(و لا تتبع اهواء الذین کذبوا بآیاتنا) عطف تفسیر است براى جمله(فان شهدوا فلا تشهد معهم) و معنایش این است که اگر تو هم با آنان شهادت دهى شهادتت پیروى از اهواء ایشان است ،

همچنانکه شهادت خود آنان پیروى اهواء است و چگونه نباشد؟ و حال آنکه ایشان مردمى هستند که آیات باهره خداى را تکذیب نموده ، به آخرت ایمان نیاوردند، و غیر خدا را که همان بتهایشان باشد معادل و برابر خدا قرار دادند، و کسى با کمال بیان و روشنى برهان به چنین انحرافى جرات نمى کند مگر آنانکه اهواء خود را پیروى نمایند.

بحث روایتى .

در مجمع البیان در ذیل جمله :(فما کان لشرکائهم فلا یصل الى الله) از ابن عباس و قتاده نقل کرده که مشرکین وقتى آنچه به بتها داده بودند با آنچه به خدا داده بودند خلط مى شد آنرا به بتها بر مى گردانیدند و اگر مال خدا به مال بتها خلط مى شد رد نمى کردند و مى گفتند خدا غنى تر است . و همچنین اگر آبى که از آن زراعت خدا بود بند خود را شکسته به زراعت بتها سرازیر مى شد آنرا نمى بستند و اگر آب زراعت بتها به زراعت خدا سرازیر مى شد آنرا مى بستند و مى گفتند خدا غنى تر است . و سپس فرموده : در روایات ائمه ما(علیهم السلام) نیز این معنا وارد است .

و در تفسیر قمى در ذیل جمله(و کذلک زین لکثیر من المشرکین) از معصوم(علیهالسلام) نقل شده که فرمود: معنایش این است که اسلاف و نیاکان مشرکین فرزندکشى را در نظر آنان زینت دادند.

و نیز در ذیل جمله(و قالوا هذه انعام و حرث حجر) آمده که فرمود:(حجر) به معناى تحریم شده است .

روایاتى در مورد حق فقراء و مساکین در محصول زراعت .

و در همان کتاب در ذیل جمله(و هو الذى انشا جنات) نقل شده که فرمود مقصود از(جنات) بستانها است . و در ذیل جمله(و آتوا حقه یوم حصاده و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین) گفته است : احمد بن ادریس از احمد بن محمد از على بن حکم از ابان بن عثمان از شعیب عقرقوفى براى ما حدیث کرد که وى گفته است :

من از امام صادق(علیهالسلام) معناى جمله(و اتوا حقه یوم حصاده) را پرسیدم ، فرمود : حق از خوشه(گندم و جو...) یک دسته و از خرما هنگامى که چیده شود یک مشت است . سپس اضافه کرد که از ایشان پرسیدم آیا ممکن است انسان این حق را بعد از بردن خرمن به خانه بپردازد ؟ فرمود: نه اگر قبل از بردنش بپردازد به سخاوت وى نزدیکتر است .

و نیز در همان تفسیر از احمد بن ادریس از برقى از سعد بن سعد از حضرت رضا(علیهالسلام) نقل کرده که شخصى از آن جناب پرسید: اگر در موقع درو و برداشت حاصل مساکین حاضر نباشند چه باید کرد؟ حضرت فرمود: در این صورت تکلیفى بر او نیست .

و در کافى از على بن ابراهیم از ابن ابى عمیر از معاویة بن حجاج روایت کرده که گفت : من از امام صادق(علیهالسلام) شنیدم که مى فرمود: در زراعت دو حق هست : حقى است گرفتنى و حقى است دادنى . عرض کردم گرفتنى آن کدام است و دادنیش کدام ؟ فرمود: حقى که از زراعت به حکم اجبار مى گیرند همان عشر و نصف عشر(صدى ده و صدى پنج) است و اما آن حقى که انسان خودش به طیب خاطر خود مى دهد همان حقى است که آیه :(و آتوا حقه یوم حصاده) متعرض آن است . و مقصود از روز حصاد همان روزى است که شروع به چیدن مى شود و به تدریج روى هم انباشته مى گردد، همه این مدت روز حصاد است . آنگاه معاویة بن حجاج اضافه کرد(که مطلب دیگرى را نیز امام فرمود) و به خاطرم جز این نیست که فرمود: حقى که در روز حصاد باید داد عبارت از این است که در طول مدت حصاد هر دفعه که مسکینى مراجعه مى کند یک دسته به او بدهد تا از حصاد فارغ شود. و نیز در کافى به سند خود از ابن ابى نصر از حضرت ابى الحسن رضا(علیهالسلام) روایت کرده که از آنجناب از معناى جمله(و اتوا حقه یوم حصاده و لا تسرفوا) پرسیدم ، حضرت فرمود: پدرم بارها مى فرمود: اسراف در روز درو و روز چیدن خرما به این است که انسان با دو مشت خود بدهد. آنگاه فرمود پدرم وقتى در چنین مواقعى به غلامى برمیخورد که با دو مشت خود صدقه میداد، صدایش میزد و مى فرمود: خرما را مشت مشت و سنبل(خوشه) را دسته دسته بده .

و نیز در همان کتاب به سند خود از مصادف روایت کرده که گفت : وقتى در خدمت امام صادق(علیهالسلام) در یکى از زمینهاى زراعیش بودم ، موقعى بود که داشتند درو مى کردند، اتفاقا سائلى نزدیک آمد و سؤ ال کرد من در جوابش گفتم خدا روزیت دهد، حضرت فرمود: ساکت ، شما نمى توانید چنین جوابى بدهید مگر بعد از آنکه به سه نفر داده باشید پس از آن در دادن و ندادن مختارید.

و نیز در کافى به سند خود از ابن ابى عمیر از هشام بن مثنى روایت کرده که گفت : مردى از امام صادق(علیهالسلام) معناى جمله(و اتوا حقه یوم حصاده و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین) را پرسید. حضرت فرمود : فلان بن فلان انصارى(و اسمش را برد) زراعتى داشت وقتى حاصلش دست مى آمد همه را صدقه میداد و براى خود و عیالش چیزى باقى نمى گذاشت خداى تعالى این عمل را اسراف خواند.

مؤ لف : مراد امام(علیهالسلام) این است که آیه شریفه بر عمل آن شخص منطبق است ، نه اینکه آیه در شان او نازل شده ، زیرا آیه شریفه مکى است و در آن روز انصارى در میان نبود، بعید نیست که آن انصارى که امام(علیهالسلام) اسم برده ثابت بن قیس بن شماس باشد چون طبرى و دیگران نیز از ابن جریح نقل کرده اند که گفته است : آیه مورد بحث در باره ثابت بن قیس بن شماس نازل شده ، چون وى درخت خرمایى داشت ، وقتى آن را چید گفت : امروز هیچ کس نزد من نمى آید مگر اینکه از این خرما به خوردش ‍ مى دهم ، و به مردم همى داد تا شب شد در حالیکه خرمایى براى خودش نمانده بود. خداوند جمله(و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین) را نازل فرمود. و لیکن همانطورى که گفتیم داستان ثابت بن قیس نمى تواند شان نزول آیه باشد چون او مردى است مدنى و آیه شریفه نزولش در مکه بوده . آرى ، آیه با عمل وى منطبق است .

و در تفسیر عیاشى از امام صادق(علیهالسلام) نقل شده که در ذیل آیه مذکور فرموده :(از محصول جمع آورى شده خود) به هر مسلمانى که نزدت آمد، بده و اگر هیچ مسلمانى نزدت نیامد به مشرک بده .

مؤ لف : در این معانى روایات وارده از امام باقر و امام صادق و امام رضا(علیهالسلام) بسیار است .

و در کتاب الدرالمنثور است که ابن منذر، نحاس ، ابو الشیخ و ابن مردویه از ابى سعید خدرى روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) در ذیل آیه(و آتوا حقه یوم حصاده) فرمود: آن حق عبارت است از آنچه از سنبل ها مى ریزد.

و نیز در همان کتاب مى گوید: سعید بن منصور، ابن ابى شیبه ، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، نحاس و بیهقى در سنن خود از ابن عباس ‍ روایت کرده اند که در تفسیر(و آتوا حقه یوم حصاده) گفته است : این آیه را آیه مربوط به صدى ده و صدى پنج نسخ کرده است .

مؤ لف : نسبتى که میان این آیه و آیه زکات است نسبت نسخ نیست ، چون تنافى و تضادى در میان آن دو دیده نمى شود چه اینکه قائل به وجوب صدقه باشیم و چه به استحباب آن .

و نیز در الدرالمنثور است که ابو عبید، ابن ابى شیبه ، عبد بن حمید و ابن منذر از ضحاک روایت کرده اند که گفته است : آیه زکات تمامى آیات راجع به صدقه را نسخ کرده است .

مؤ لف : اشکال بالا بر این قول نیز وارد است .

و در همان کتاب است که ابن ابى شیبه ، عبد بن حمید، ابن منذر و ابو الشیخ از میمون بن مهران و یزید بن اصم روایت کرده اند که گفت : اهل مدینه رسمشان این بود که وقتى موسم چیدن خرما مى رسید خوشه خرما را از درخت پایین آورده آن را مى گذاشتند در مسجد تا فقرا از آن استفاده کنند، هر سائلى مى آمد که با چوب به آن خوشه مى زد و آنچه مى ریخت میخورد و آیه شریفه(و آتوا حقه یوم حصاده) به همین مناسبت نازل گردید.

معناى :(ثمانیه ازواج من الظاءن اثنین ...).

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(ثمانیة ازواج من الضان اثنین و من المعز اثنین ...) چنین آمده که : در سوره زمر بطور اجمال هشت جفت از انعام را حلال کرده و فرموده :(و انزل لکم من الانعام ثمانیة) ازواج آنگاه در آیه(ثمانیة ازواج من الضان اثنین و من المعز اثنین و من الابل اثنین و من البقر اثنین) آنرا تفصیل داده و تفسیر فرموده است . رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) در معناى(من الضان اثنین) فرمود: مقصود اهلى و وحشى آن است ، و همچنین مقصود از(و من المعز اثنین و من البقر اثنین) اهل و وحشى است ، و اما اینکه فرمود:(و من الابل اثنین) مقصود از این دو جفت بخاتى و عراب است این چارپایان را خداوند حلال کرده .

مؤ لف : در کتاب کافى و کتاب اختصاص و تفسیر عیاشى نیز روایتى از داوود رقى و صفوان جمال از امام صادق(علیهالسلام) نقل شده که روایت فوق را تاءیید مى کند، چیزى که در اینجا باقى مى ماند این است که آیا زوجى که در آیه(ثمانیة ازواج من الضان اثنین) است به معناى همان زوجى است که در آیه(و انزل لکم من الانعام ثمانیة ازواج) مى باشد همچنانکه از روایت عیاشى و قمى استفاده مى شد؟ و یا آنکه هر کدام معناى على حدهاى دارد، بحث از این جهت به زودى خواهد آمد - ان شاء الله تعالى -.

و در تفسیر عیاشى از حریز از امام صادق(علیهالسلام) روایت شده که شخصى از آنجناب از مرغهاى وحشى و گوشتخوار سؤ ال کرد و در سؤ ال از خارپشت ، و طواط(خفاش)، درازگوش ، قاطر و اسب نیز اسم برد، حضرت فرمود: غیر از آنچه که خداوند در قرآن حرام فرموده هیچ حیوان دیگرى حرام نیست و اگر رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) در روز جنگ خیبر از خوردن گوشت درازگوش نهى فرمود از این جهت نبود که گوشت درازگوش حرام است ، بلکه غرض آن حضرت این بود که اگر در میان مردم خوردن گوشت این حیوان متداول شود بیم این میرود که نسل این حیوان منقرض گردد و گر نه حرام همان است که در آیه(قل لا اجد فیما اوحى الى محرما على طاعم یطعمه الا ان یکون میتة او دما مسفوحا او لحم خنزیر فانه رجس او فسقا اهل لغیر الله) به اسم برده شده است .

مؤ لف : در این باره اخبار دیگرى از امام باقر و امام صادق(علیهالسلام) نیز روایت شده ، و در پارهاى از آنها دارد: حرام همان است که خداوند در کتاب خود تحریم نموده و لیکن چون عرب قبل از اسلام گوشت بسیارى از حیوانات دیگر را نیز نمى خوردند ما آل محمد هم آنها را نمى خوریم . و در اینکه آن حیوانات کدامند روایات زیادى وارد شده ، و در بعضى از آنها حیوانات وحشى و داراى دندان و مرغهاى داراى چنگال و غیر آن اسم برده شده ، در روایات اهل سنت هم مطلب از همین قرار است ،

و چون مساءله مورد بحث مسالهاى است فقهى لذا آنرا دنبال نکرده تنها این جهت را خاطرنشان مى سازیم که وقتى مسلم شد که غیر از آنچه در قرآن حرام شده نیز محرماتى هست باید دانست که آن محرمات دیگر چیزهایى است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) از جهت خباثتى که در آنها مى دیده تحریم فرموده ، و خداوند هم تحریم آنجناب را امضا نموده ، و فرموده است :(الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهیهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث).

در مجمع البیان در ذیل آیه(و على الذین هادوا حرمنا کل ذى ظفر ...) مى گوید: پادشاهان بنى اسرائیل را رسم چنین بود که فقراى خود را از خوردن گوشت مرغ و پیه نهى مى کردند، و چون چنین ظلمى را بر فقراى خود روا مى داشتند خداوند آنرا بر همه آنان تحریم نمود. على بن ابراهیم نیز همین مطلب را در تفسیر خود ذکر نموده است .

در قیامت از جاهل سؤ ال مى شود: چرا علم نیاموختى تا بدانعمل کنى ؟.

و در امالى شیخ به سند خود از مسعدة بن زیاد روایت شده که گفت از امام صادق(علیهالسلام) شنیدم که در پاسخ کسى که معناى جمله(فلله الحجة البالغة) را پرسید، فرمود: خداى تعالى روز قیامت به یک یک بندگان خود مى فرماید: بنده من ! بگو ببینم در دنیا عالم بودى یا جاهل ؟ اگر بگوید عالم بودم مى پرسد پس چرا به علم خود عمل نکردى ، و اگر بگوید جاهل بودم مى فرماید چرا علم نیاموختى تا بدان عمل کنى ؟ با همین حجت او را مجاب مى کند و حجت بالغه این است .

مؤ لف : این از باب تطبیق آیه بر مصداق است نه اینکه معناى حجت بالغه تنها همین باشد.