background
فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ ۖ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ ۚ كَذَٰلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ
پس كسى را كه خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را به پذيرش اسلام مى‌گشايد؛ و هر كه را بخواهد گمراه كند، دلش را سخت تنگ مى‌گرداند؛ چنانكه گويى به زحمت در آسمان بالا مى‌رود. اين گونه، خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى‌آورند قرار مى‌دهد.
آیه 125 سوره الْأَنْعَام

بیان آیات

تشبیه ایمان ، به حیات و نور و کفر، به مرگ و تاریکى .

او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس کمن مثله فى الظلمات ....

معناى آیه روشن است ، و آنچه از آیه به ذهن ساده و بسیط تبادر مى کند اینست که مثلى است که براى هر مؤ من و کافرى زده شده ، زیرا انسان قبل از آنکه هدایت الهى دستگیریش کند شبیه میتى است که از نعمت حیات محروم است و حس و حرکتى ندارد، و پس ‍ از آنکه موفق به ایمان شد و ایمانش مورد رضایت پروردگارش هم قرار گرفت مانند کسى است که خداوند او را زنده کرده و نورى به او داده که با آن نور مى تواند هر جا که بخواهد برود، و در پرتو آن نور راه خود را از چاه و خیرش را از شر و نفعش را از ضرر تمیز دهد، منافع و خیرات را بگیرد و از ضرر و شر احتراز کند. به خلاف کافر که مثلش مثل کسى است که در ظلمت و تاریکى محض به سرمیبرد و راه نجات و مفرى پیدا نمى کند، کافر زندگى و مرگش و همچنین در عوالم بعد از مرگش همه در ظلمت است ، در زندگى خیر را از شر و نفع را از ضرر تشخیص نمى دهد. این آیه از نظرى نظیر آیه(انما یستجیب الذین یسمعون و الموتى یبعثهم الله) و آیه(من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤ من فلنحیینه حیوة طیبة) است .

بنابراین ، در آیه شریفه استعاراتى به کار رفته : ضلالت را به مرگ ، ایمان و هدایت یافتن را به زندگى ، هدایت به سوى ایمان را به احیا، راه پیدا کردن به اعمال صالح را به نور، و جهل را به ظلمت تشبیه کرده ، و همه این تشبیهات براى نزدیک ساختن مطلب به ذهن عامه مردم است ، چون فهم عامه مردم آنقدر رسا نیست که براى انسان از آن نظر که انسان است زندگى دیگرى غیر از زندگى حیوانیش ‍ سراغ کند، او در افق پستى که همان افق مادیت است به سرمیبرد، و به لذایذ مادى و حرکات ارادى به سوى آن سرگرم است ، و جز این سنخ لذایذ و این قسم پیشرویها لذت و حرکت دیگرى سراغ ندارد، و منشاء این سنخ شعور همان زندگى حیوانى است نه انسانى تا او بتواند به زندگى انسانى خود پى ببرد.

این سنخ مردم فرقى بین مؤ من و کافر نمى بینند و هر دو را از نظر داشتن موهبت حیات برابر میدانند. براى چنین مردمى معرفى کردن مؤ من را به اینکه او زنده است به زندگى ایمانى و داراى نورى است که با آن نور راه میرود، و همچنین معرفى کردن کافر را به اینکه او مرده به مرگ ضلالت است و در ظلمتى به سر مى برد که مخرج و مفرى از آن نیست ، محتاج است به تشبیهاتى که حقیقت معناى مورد نظر را به افق فهم آنان نزدیک کند. حیات طیبه مؤ من یکى زندگى ممتاز از دیگر انسانهاست .

این آن معنایى است که هر کس آنرا از آیه مى فهمد، لیکن اگر در اطراف آیه دقت و تامل بیشترى شود معناى دقیقترى از آن به دست مى آید، زیرا مى بینیم که خداى سبحان در کلام مجید خود به انسانهاى الهى حیات جاویدى را نسبت مى دهد که با مردن سپرى نمى شود، و پس از مرگ هم در تحت ولایت خدا محفوظ به حفظ او است . در آن زندگى تعب و فرسودگى نیست ، ذلت و شقاوت نیست ، صاحبان آن زندگى مستغرق در محبت پروردگار خود و خرسند به تقرب درگاه او هستند، و جز خیر چیزى نمى بینند، و جز با سعادت مواجه نمى شوند، در امنیت و سلام به سر مى برند، امنیت و سلامتى که آمیخته با خوف و خطر نیست ، و سعادت و بهجت و لذتى که آخر نداشته و از بین رفتنى نیست ، چیزهایى را مى بینند و مى شنوند که مردم دیگر از دیدن و شنیدن آن محرومند، عقل و اراده شان به جاهایى دست مى یابد که عقل و اراده مردم دیگر بدان دست پیدا نمى کند، گر چه ظواهر اعمال و صور حرکات و سکناتشان عینا شبیه به ظواهر اعمال و حرکات و سکنات دیگران است پس ناگزیر شعور و اراده اى فوق شعور و اراده دیگران دارند و ناگزیر در آنان منشا دیگرى براى اینگونه اراده و شعور هست . و آن حیات انسانى است ، آرى ، این چنین افراد علاوه بر حیات نباتى و حیات حیوانى حیات دیگرى دارند که مردم کافر فاقد آنند، و آن حیات انسانى است .

***

همانطورى که حیوانات در عین اینکه در تغذیه و نمو با نباتات شریکند از آنها امتیاز داشته ، و ما به خاطر حرکت ارادى که در آنها مى بینیم حکم مى کنیم به اینکه علاوه بر حیات نباتى حیات دیگرى بنام حیات حیوانى دارند، و نیز همانطورى که مردم بى ایمان را با اینکه در درک لوازم زندگى و داشتن حرکات ارادى با سایر حیوانات مشترکند بخاطر آثار عجیب و افکار و تعقلات عالیترى که در آنان مشاهده مى کنیم بدون تردید حکم مى کنیم به اینکه حیاتى فوق حیات سایر حیوانات دارند، همچنین باید حکم کنیم به اینکه انسانهاى با علم و ایمان و آن افرادى که پروردگار خود را شناخته و با شناختن او از غیر او قطع علاقه نموده اند داراى حیاتى فوق حیات سایر انسانها هستند، چون این گونه افراد نیز چیزهایى را درک مى کنند که درک آن در وسع و طاقت دیگران نیست و چیزهایى را اراده مى کنند که دیگران از اراده کردن آن عاجزند.

خداى تعالى هم درباره آنان فرموده :(فلنحیینه حیوة طیبة) و نیز در باره انسانهاى فاقد ایمان فرموده :(لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون)، و در عین اینکه همان دل و چشم و گوش که در مردم با ایمان است براى مردم بى ایمان هم اثبات همان را کرده ، آن آثار کاملى که دل و چشم و گوش در مردم با ایمان دارد از مردم بى ایمان نفى کرده و به این مقدار هم اکتفا ننموده براى مردم با ایمان روح مخصوصى اثبات کرده و فرموده :(اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه).

پس به خوبى روشن گردید اینکه مى گوییم براى مؤ من حیات و نورى دیگر است مجاز گویى نبوده بلکه راستى در مؤ من حقیقت و واقعیتى داراى اثر، وجود دارد که در دیگران وجود ندارد. و این حقیقت سزاوارتر است به اینکه اسم حیات و زندگى بر آن گذاشته شود تا آن حقیقتى که در دیگر مردم است ، و آن را در مقابل حیات نباتى حیات و زندگى حیوانى مى نامیم .

پس اینکه در آیه مورد بحث فرمود:(او من کان میتا فاحییناه) معنایش این مى شود:(آیا کسى که از ناحیه نفس خود گمراه و فاقد هدایت است و یا مدتى کافر بوده - و این خود نوعى مرگ است - و خداوند او را به حیات ایمان و هدایت زنده کرده و براى او نور یعنى علمى که زاییده ایمان است قرار داده مثل کسى است که به گمراهى ذاتى و یا به گمراهى سابق خود باقى است ؟) و اینکه گفتیم(نور) به معناى آن علمى است که از ایمان متولد مى شود شاهدش روایتى است که شیعه و سنى آنرا از رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) نقل کرده اند که فرمود:(هر که عمل کند به آنچه که عالم به آن است خداوند علم به آنچه را هم که نمى داند روزیش نموده آنچه را هم که نمى دانست به او یاد مى دهد) جهت این مطلب روشن است ، زیرا وقتى روح ایمان در دل کسى جایگیر شد عقاید و اعمال او هم عوض شده به صورتى که مناسب با ایمان باشد در مى آید، عینا مانند ملکات نفسانى از قبیل فضایل و رذایل که وقتى در نفس پیدا شد رنگ اعمال را هم مناسب با خود مى سازد.

بعضى دیگر از مفسرین در معناى آیه گفته اند: مراد از(نور) ایمان و یا قرآن است . و این معنا از سیاق آیه به دور است .

به هر حال ، یکى از آثار این نور را دین شمرده که مؤ من داراى این نور در مسیر زندگى اجتماعى که مسیر تاریک و پرتگاه عجیبى است راه خود را پیدا نموده ، از اعمال ، آن عملى را انجام مى دهد که در سعادت زندگیش نافع باشد، و آن کارهایى که برایش ضرر دارد نمى کند.

وقتى حال مؤ من چنین باشد آیا او مثل کسى است که در ظلمتهاى گمراهى و نداشتن نور ایمان به سر برده و از آن بیرون شدنى نیست ؟ هرگز مثل او نیست ، براى اینکه مرگ هیچوقت اثر زندگى را ندارد، پس نباید امیدوار بود که کافر در عین کفرش به سوى اعمالى که نافع براى آخرتش باشد هدایت شود.

پس ، از آنچه گفته شد روشن گردید که جمله(کمن مثله فى الظلمات ...) در تقدیر:(هو فى الظلمات لیس بخارج منها) بوده ، و مبتدایى که همان ضمیر(هو) باشد حذف شده و ضمیر مزبور ضمیر موصول(من) و عاید به آن است . بعضیها گفته اند : تقدیرش ‍(کمن مثله مثل من هو فى الظلمات) بوده ، و این حرف جز کثرت تقدیر عیب دیگرى ندارد.

کذلک زین للکافرین ما کانوا یعملون

از ظاهر سیاق صدر آیه چنین برمى آید که تشبیه(کذلک) از قبیل تشبیه فرع به اصل و به منظور اعطاى قاعده کلى بوده باشد، مانند تشبیهى که در آیه(کذلک یضرب الله الحق و الباطل) و(کذلک یضرب الله الامثال) است و در حقیقت به رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) مى فهماند که آن مثالى را که ما زدیم قاعده اى کلى گرفته و بر مثل دیگرى که زده مى شود بر آن قیاس کن .

بنا بر این ، معناى جمله(کذلک زین ...) این خواهد بود: کافر مفرى از ظلمات ندارد، براى اینکه اعمال او آنچنان به نظرش جلوه کرده و او را مجذوب ساخته که نمى گذارد به فکر بیرون آمدن از ظلمت همان عمل افتاده خود را به فضاى روشن سعادت بکشاند. آرى ، خداوند مردم ستمگر را هدایت نمى کند.

بعضى دیگر در وجه تشبیه مزبور گفته اند: تشبیه عمل کفار است به عمل مسلمین و مؤ منین ، و معنایش این است که : کفر در نظر کفار جلوه کرده و به آن عمل کرده اند همچنانکه ایمان در نظر مؤ منین جلوه کرده و بدان عمل نموده اند. و لیکن این معنا از سیاق صدر آیه به دور است .

مکر بزرگان و اعیان هر قریه در برابر دعوت انبیاء و استهزائشان به رسالت پیغمبر(ص).

و کذلک جعلنا فى کل قریة اکابر مجرمیها...

گویا مقصود این باشد که ما گروهى را زنده نموده و براى ایشان نورى قرار دادیم که با آن نور در میان مردم زندگى کنند، و گروهى دیگر را از این زندگى محروم ساختیم ، در نتیجه در ظلمتها مانده و از آن بیرون شدنى نیستند، اعمالشان هم که در نظرشان خیلى جلوه کرده آنان را در خلاصى از ظلمتها سود نمى دهند، و ما به همین نحو از مجرمین هر قریهاى بزرگتران ایشان را واداشتیم تا در آن قریه در مقابل دعوت دینى پیغمبر و گروندگان مکر کنند، لیکن مکرشان سودى به حالشان نمى دهد، چون ایشان در ظلمت بسر مى برند، و نمى توانند خیر و شر خود را ببینند، و نمى فهمند که خسارت مکرشان به خودشان عاید مى شود.

روى این حساب منظور از جمله(کذلک زین للکافرین ما کانوا یعملون) بیان این جهت خواهد بود که اعمال کفار با همه جلوهاى که در نظر ایشان دارد در استخلاص از ظلمتهایى که ایشان در آن به سر مى برند کوچکترین سودى برایشان ندارد. و منظور از جمله(و کذلک جعلنا فى کل قریة اکابر مجرمیها...) بیان این جهت خواهد بود که اعمال ایشان و مکر و خدعه هایى که به ضرر دعوت دینى و علیه انبیا و گروندگانشان مى کنند ضررى به حال آنان نداشته بلکه همه ضررها متوجه خودشان مى شود، و لیکن نمى فهمند، چون در ظلمت به سر مى برند.

بعضى از مفسرین گفته اند:(معناى تشبیهى که در آیه است این است که نظیر آنچه که ما برایت شرح دادیم عمل کفار در نظرشان جلوه کرد،

و باز نظیر آن در هر قریهاى بزرگتران مجرمینش را واداشتیم تا مکر کنند، و در مقابل مکر آنان مؤ منین را نور دادیم ، پس هر رفتارى که با مؤ منین کردیم با کفار هم کردیم الا اینکه کفار به سوء اختیار خود گمراهى و مؤ منین به حسن اختیار خود هدایت را اختیار کردند، زیرا(جعل)(جعلنا) در هر دو به معناى صیرورت است جز اینکه در باره لطف و نسبت به کفار متمکن ساختن ایشان از مکر و فریب مى باشد). و این سخن خالى از بعد نیست .

کلمه(جعل) در جمله(جعلنا فى کل قریة اکابر مجرمیها) به همان معنایى است که(جعل) در جمله(و جعلنا له نورا) به آن معنا است ، و چون در دومى به معناى خلق است ناگزیر باید در اولى هم به معناى خلق باشد. و بنابراین ، معناى جمله اولى این مى شود که : ما در هر قریهاى بزرگترین مجرمین آن قریه را براى این خلق کردیم که در آن قریه مکر کنند و غایت خلقت بودن مکر در این آیه نظیر غایت بودن دخول در آتش است در آیه(و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس) - که معناى آن در چند جاى این کتاب گذشته - و اگر اکابر مجرمین را اختصاص به ذکر داد براى این است که بفهماند فریب هر فریبکارى به خودش برمى گردد، و معلوم است که مکر کننده ها در هر قومى اکابر آن قومند، و اما اصاغر و کوچکترها که همان عامه مردمند در حقیقت اتباع اکابرند، و از خود اراده مستقلى ندارند.

و اما اینکه فرمود:(و ما یمکرون الا بانفسهم و ما یشعرون) جهتش این است که مکر به معناى عملى است که مکر شده آنرا به حال خود نافع بداند و حال آنکه مکر کننده آن عمل را به منظور ضرر رسانیدن به او و خنثى کردن زحمات و باطل ساختن غرضش انجام داده ، و از آنجا که خداوند سبحان غرضى از دعوت دینى خود نداشته از آن ، نفعى عاید او نمى شود، و منظورش همه منتفع شدن خود مردم است ، پس اگر کسى با خدا مکر کند و نگذارد که غرض از دعوتهاى دینى حاصل شود در حقیقت به خود ضرر زده نه به پروردگار خود.

و اذا جاءتهم آیة قالوا لن نؤ من ...رسالته

اینکه گفتند :(ما به تو ایمان نخواهیم آورد تا آنکه به خود ما نازل شود) آنچه که به رسولان خدا نازل مى شود مقصودشان این بوده که آنان نیز به مقام رسالت نائل شده و علاوه بر اصول و فروع معارف دینى ، داراى خود رسالت نیز بشوند، و گر نه اگر مقصودشان این نبود جا داشت گفته آنان به عبارت :(مثل ما اوتى انبیاء الله) و امثال آن حکایت شود، مانند آیه(لو لا یکلمنا الله او تاتینا آیة) و آیه(لو لا انزل علینا الملئکة او نرى ربنا).

پس مرادشان از اینکه گفتند:(نؤ تى مثل ما اوتى رسل الله) این بوده که ما ایمان نمى آوریم مگر وقتى که آنچه به فرستادگان خدا آمده براى ما نیز بیاید، و این خود یک نحو استهزا است ، زیرا بت پرستان اصل رسالت را قبول نداشتند، پس این سخنشان به یک معنا شبیه به کلام دیگرشان است که گفتند:(لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم) و جوابش هم همان جوابى است که خداى تعالى از این کلامشان داده و فرموده :(اهم یقسمون رحمة ربک) و نیز در همین آیه مورد بحث فرموده :(الله اعلم حیث یجعل رسالته خدا بهتر مى داند رسالت خود را در کجا قرار دهد).

از آنچه گذشت معلوم شد ضمیرى که در جمله(اذا جاءتهم) است به(اکابر مجرمین) که در آیه قبلى بود بر مى گردد، چون اگر بگوییم به عموم کفار و مشرکین بر مى گردد جمله(حتى نؤ تى مثل ما اوتى رسل الله) معنا نمى دهد، زیرا معنا ندارد مشرکین همگى آرزوى رسالت را کرده باشند، اگر همه این توقع را مى داشتند دیگر کسى براى تبلیغ رسالت باقى نمى ماند. و نیز جمله(الله اعلم حیث یجعل رسالته) هم جواب ایشان نمى شد، براى اینکه جواب مشرکین در این فرض این است که این آرزوى شما نشدنى و لغو است نه اینکه بفرماید:(خدا داناتر است بر اینکه رسالتش را در کجا قرار دهد).

و عید و تهدیدى هم که در ذیل آیه است ، یعنى جمله(سیصیب الذین اجرموا صغار عند الله و عذاب شدید بما کانوا یمکرون) نیز نظر ما را تاءیید مى کند، براى اینکه این جمله مى فهماند این آرزو از همان اکابرى است که مرتکب جرم شده اند، و علت عذاب را هم همان مکرى قرار داده که در آیه قبل به اکابر مجرمین نسبت داده بود. پس معلوم مى شود صغار و ذلت و خوارى هم عذاب همانها است ، نه دیگران .

معناى(شرح صدر) و بیان اینکه خداوند براى هدایت بنده سینه او را شرح و توسعه مى دهد.

فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام

کلمه(شرح) به معناى بسط و وسعت دادن است . راغب در مفردات خود گفته : اصل این کلمه به معناى پهن کردن و بسط کردن گوشت و امثال آن است . و شرح صدرى هم که در قرآن به معناى ظرفیت داشتن براى فرا گرفتن علم و عرفان آمده در حقیقت به همان معناى اصلیش استعمال شده ، چون سینه را شرح دادن و آنرا پذیراى هر معارفى که پیش بیاید کردن خود یک نحو توسعه است ، به شهادت اینکه در باره اضلال که مقابل شرح صدر است مى فرماید:(یجعل صدره ضیقا حرجا).

پس کسى که خداوند سینهاش را براى قبول اسلام - که همان تسلیم بودن است - شرح کرده باشد در حقیقت سینه اش را براى تسلیم در برابر اعتقادات صحیح و عمل صالح وسعت داده ، به طورى که هیچ مطلب حق و صحیحى به او پیشنهاد نمى شود مگر آنکه او را مى پذیرد، و این نیست مگر بخاطر اینکه چشم بصیرتش نورى دارد که همیشه به اعتقاد صحیح و عمل صحیح میتابد، به خلاف آن کسى که چشم دلش کور شده ، او حق را از باطل و راست را از دروغ تشخیص نمى دهد، همچنانکه فرموده :(فانها لا تعمى الابصار و لکن تعمى القلوب التى فى الصدور).

خود خداى تعالى هم شرح صدر را در آیه(افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر الله) به همین بیان معنا کرده و فرموده : چنین کسى بر نورى خدایى سوار است که پیش پایش را روشن مى کند و با توصیف مقابل آن - که همان اضلال است - به قساوت قلب ، فهمانیده که اثر شرح صدر نرمى دل است که دل را براى قبول ذکر خدا قابل و مستعد مى کند، سپس فرموده :(الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الى ذکر الله ذلک هدى الله یهدى به من یشاء و من یضلل الله فما له من هاد) با ذکر نرمى دل براى پذیرفتن ذکر خدا و خضوع در برابر حق فهماند که نرمى دل همان هدایتى است که خداوند هر که را بخواهد بدان موفق مى سازد،

اینجا است که میتوان گفت برگشت این دو آیه یعنى آیه مورد بحث و آیه سوره(زمر) به یک معنا است ، و آن این است که خداى سبحان وقتى بندهاى از بندگان خود را هدایت مى کند سینه اش را شرح و توسعه مى دهد، و در نتیجه سینه اش براى قبول هر اعتقاد حق و عمل صالحى گنجایش یافته و آن را به نرمى مى پذیرد، و داراى قساوت نیست تا آنرا رد کند. و این خود یک نوع نور معنوى است که اعتقادات صحیح و عمل صالح را در نظر روشن ساخته و صاحبش را در عمل به آن مدد مى کند، و همین معنا معرف هدایت الهى است .

از اینجا معلوم مى شود جمله(فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام) در حقیقت به منزله بیان دیگرى است براى جمله(او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس). و اگر بر سر جمله مزبور(فاء) تفریع درآمده از باب تفریع یک بیان بر بیان دیگر و نتیجه بودن دومى براى اولى است ، و مى فهماند که بین این دو بیان آنقدر تصادق هست که میتوان یکى را نتیجه دیگرى دانست ، و این خود عنایتى است لطیف .

پس بنا بر آنچه گفته شد، معناى جمله مورد بحث این مى شود: وقتى حال کسى که خداوند او را پس از مرده بودن زنده کرده چنین باشد، یعنى بر نورى خدایى سوار باشد که با آن نور اعتقادات و اعمال صحیح روشن شود لاجرم کسى که خداوند خواسته باشد هدایتش کند سینه اش را فراخ مى کند تا در نتیجه تسلیم اوامر پروردگار خود شده از عبادت او استنکاف نورزد. پس اسلام نورى است از ناحیه خداوند و مسلمانان یعنى آنان که تسلیم امر پروردگار خود شدهاند بر نورى سوارند که خدا روزیشان کرده است .

و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا...

(اضلال) معناى مقابل(هدایت) است ، و به همین جهت اثرش هم مقابل اثر آن است ، و آن این است که دل گنجایش حق و صدقه را نداشته و از داخل شدن حق و صدق در آن امتناع داشته باشد، لذا دنبال کلمه(ضیقا) کلمه(حرجا) را که همان امتناع داشتن است ذکر فرمود.

کلمه(حرج) بطورى که صاحب مجمع البیان گفته به معناى تنگترین تنگ است . و در مفردات گفته :(حرج) و(حراج) در اصل به معناى آن فاصله تنگى است که در هنگام اجتماع دو چیز در میان آن دو مشاهده مى شود و به همین جهت هر فضاى تنگى را حرج مى نامند و گناه را هم حرج مى خوانند.

و بنا به گفته وى جمله(حرجا کانما یصعد فى السماء) به منزله تفسیر است براى کلمه(ضیقا) و اشاره است به اینکه امتناع دلهاى گمراهان از قبول حق شبیه است به امتناع ظرفى که بخواهند چیزى را که حجمش بیشتر از حجم آن است در آن جاى دهند.

جمله(کذلک یجعل الله الرجس على الذین لا یؤ منون) قاعده اى کلى را در مساءله اضلال ممتنعین از ایمان بیان مى کند و مى فرماید: خداوند رجس(ضلالت) را نصیب کسانى مى کند که فاقد حالت تسلیم بودن در برابر خدا و رام بودن در برابر حقند.

در این جمله(ایمان) را مطلق ذکر کرده با اینکه مورد بحث آیات ، ایمان به خدا بود که نداشتن آن عبارت بود از شرک ، لیکن بیانى که ما براى آیه کردیم هم شامل عدم ایمان به خدا(شرک) مى شود، و هم عدم ایمان به آیات خدا و رد بعضى از معارف دینى او، پارهاى از جملات هم این اطلاق را مى رساند، مانند جمله(یشرح صدره للاسلام و جمله و جعلنا له نورا یمشى به) و جمله(یجعل صدره ضیقا حرجا) و جمله(فى الظلمات لیس بخارج منها).

در این آیه ضلالت که همان ایمان نیاوردن است(رجس) خوانده شده ، و(رجس) به معناى قذارت و نجاست است ، الا اینکه در معناى این قسم نجاست یک نوع استعلا خوابیده ، و به همین جهت در آیه آنرا با کلمه(على) که دلالت بر استعلا دارد متعدى نموده و فرموده :(على الذین لا یؤ منون) و این تعبیر براى این است که بفهماند قذارت مزبور مسلط و محیط به آنان است ، به طورى که میان آنان و دیگران حائل شده ، دیگران از نزدیکى به آنان نفرت دارند همانطورى که مردم از یک غذاى آلوده به قذارت متنفر مى شوند.

دو اشتباه در مورد انتساب هدایت و ضلالت انسان به خداى تعالى .

بعضى از دانشمندان به این آیه استدلال کرده اند بر اینکه مساءله هدایت و ضلالت کار خود خداى تعالى است و هیچ کس را در آن دخالتى نیست . و این حرف اشتباه بزرگى است ، براى اینکه آیه شریفه - همانطورى که گفته شد - در مقام بیان حقیقت هدایت و ضلالتى است که از ناحیه خدا است و در حقیقت یک نوع معرف براى آن دو است ، نه اینکه بخواهد آن دو را منحصر در خداى تعالى کند، و از دیگران نفى نماید.

نظیر این اشتباه را بعضى دیگر کرده اند که گفته اند: آیه شریفه همچنانکه به الفاظش دلالت مى کند بر انحصار هدایت و ضلالت در خداى تعالى همچنین با الفاظ خود دلالت مى کند بر اینکه این مساءله یعنى مساءله انحصار از مسلمات عقل است .

توضیح اینکه : بنده مخلوق ، قدرتش بر ایمان و کفر به یک اندازه است ، و مادامى که براى یکى از این دو مرجحى در کار نباشد محال است که آن یکى را بر دیگرى ترجیح دهد و بر گزیند، پس اختیار یکى از آن دو وقتى صورت مى گیرد که مرجحى براى آن باشد،

و این مرجح ناچار یک امر قلبى خواهد بود، و آنهم جز علم یا اعتقاد و یا مظنه بر وجود مصلحت زائده و منفعت راجح و نبود ضرر زائد و منقصت راجح چیز دیگر نمى تواند باشد، و چون در محل خود ثابت شده که حصول علم و اعتقاد و مظنه در قلب از ناحیه خداى تعالى است ، پس لاجرم اختیار کفر و یا ایمان مستند به او است و بنده را در انتخاب یکى از آن دو اختیارى نیست . درست است که بنده داراى قدرت هست ، و لیکن آن چیزى که باعث بر اختیار است قدرت تنها نیست ، بلکه قدرت و داعى است که آن از ناحیه خدا است .

وقتى این معنا ثابت شد اینک مى گوییم صدور ایمان از بنده وقتى ممکن است که خداى تعالى در قلب او اعتقاد رجحان ایمان را بر کفر ایجاد کرده باشد که اگر چنین اعتقادى را خداوند در قلب کسى ایجاد نمود البته قلب و نفس متمایل به ایمان مى شود، و گر نه محال است کسى از پیش خود ایمان را اختیار کند، و این همان شرح صدرى است که در آیه مورد بحث است . و همچنین صدور کفر از بنده وقتى ممکن است که خداوند در قلب او اعتقاد رجحان آنرا بر ایمان بیافریند و همین که آفرید قلب از ایمان نفرت کرده و به طرف کفر میگراید وگرنه اختیار کفر هم محال است ، مراد از جمله(یجعل صدره ضیقا حرجا) هم همین است . بنابراین ، تقدیر آیه چنین مى شود: کسى که خداوند از او ایمان را بخواهد دواعى نفسانیش را نسبت به ایمان تقویت مى کند، و کسى که خداوند کفر را از او بخواهد موانع و صوارف از ایمان را در دلش تقویت نموده در مقابل ، دواعى کفر را در دلش قوى مى کند. و چون عقل هم همین حکم را مى کند پس باید گفت قرآن کریم نیز به همین ادله عقلى اشاره مى کند. این بود خلاصه کلام این دانشمند .

و در این کلام چند اشکال است : اول اینکه اگر اشیا را مستند به خداى تعالى مى دانیم بخاطر اینکه خداى تعالى اسباب و مقدمات وجود آنرا فراهم نموده باعث نمى شود که به غیر خدا مستند نباشد و گر نه قانون عمومى علت و معلول از بین رفته در نتیجه احکام عقلى به کلى از میان میرود، پس ممکن است تمامى اشیا، و از آن جمله هدایت و ضلالت ، در عین اینکه بطور حقیقت مستند به خدا هستند به همان گونه مستند به غیر خدا هم باشند و تناقضى هم نباشد.

دوم اینکه آیه شریفه تنها متعرض این جهت بود که هدایت و ضلالت و یا سعه و ضیق قلب کار خداى تعالى و از صنع او است ، و اما اینکه هدایت و ضلالت همان رغبت نفس و نفرت آن باشد گذشته از اینکه سخن درستى نیست آیه شریفه هم از آن ساکت بلکه از آن بیگانه است ،

و صرف اینکه اراده فعل مستلزم رغبت ، و کراهت از فعل مستلزم نفرت است باعث نمى شود که بگوییم مراد از سعه قلب اراده و مقصود از ضیق قلب کراهت است و این مغالطه ، و یکى از دو مقارن را در جاى آن دیگرى اخذ کردن است . و از این عجیب تر اینکه چون خیال کرده که آیه با آن دلیل عقلى که اقامه کرده منطبق است گفته : لفظ آیه بر این دلیل عقلى دلالت دارد-.

سوم اینکه در سابق گفتیم آیه شریفه تنها در مقام بیان عملى است که خدا در موقع هدایت و اضلال در قلب انجام مى دهد و اما اینکه آیا تمامى هدایتها و ضلالتها تنها از ناحیه خدا است ، آیه از آن اجنبى است ، گو اینکه هدایت و ضلالت از ناحیه خدا است و لیکن غرض از آیه مورد بحث ، افاده آن نیست .

و هذا صراط ربک مستقیما...

این جمله اشاره است به همان بیانى که در آیه قبلى گذشت ، و ما سابقا معناى صراط و استقامت را بیان کردیم . خداى تعالى در این جمله شرح صدر دادن در موقع هدایت را و سینه را ضیق و حرج قرار دادن در موقعى که بخواهد کسى را گمراه کند، صراط مستقیم و سنت جارى خود خوانده ، و خاطرنشان ساخته که این سنت جارى اختلاف و تخلف پذیر نیست ، پس هیچ مؤ منى نیست مگر آنکه داراى شرح صدر و دلش براى تسلیم در برابر خداوند آماده است و هیچ غیر مؤ منى نیست مگر آنکه وضعش عکس این است .

پس در حقیقت جمله(و هذا صراط ربک مستقیما) بیان دومى است که تعریف در آیه قبلى را تاءکید نموده و میفهماند که تعریف مزبور براى هدایت و ضلالت تعریفى است جامع افراد و مانع اغیار، و همین معنا را نیز در جمله(قد فصلنا الایات لقوم یذکرون) تاءکید نموده مى فرماید: بیان مزبور نزد آنان که متذکر معارف فطرى و عقاید اولیهاى شوند که خداوند در نفس آنان به ودیعه سپرده و با تذکر آن انسان به معرفت هر حق و تشخیص آن از باطل راه مى یابد بیانى است حق و روشن ، علاوه بر اینکه ، این بیان بیان آن خدایى است که همو انسان را بعد از هدایت به حجت به سوى نتیجه حجت هدایت مى کند.

لهم دارالسلام عند ربهم و هو ولیهم بما کانوا یعملون

به طورى که از ظاهر سیاق برمى آید کلمه(سلام) در اینجا به همان معناى لغوى یعنى دور بودن از آفات ظاهرى و باطنى است . و(دارالسلام) به معناى آن محلى است که در آن هیچ آفتى از قبیل مرگ ، مرض و فقر و هیچ عدم و فقدانى دیگر و هیچ غم و اندوهى واردین را تهدید نمى کند، و چنین محلى همان بهشت موعود است و جز آن نمى تواند باشد، مخصوصا بعد از آنکه مقید به قید(عند ربهم) شده است .

آرى ، اولیاى خدا در همین دنیا هم وعده بهشت و دارالسلام را که خداوند به آنان داده احساس مى کنند، یعنى دنیا هم براى آنان دارالسلام است ، براى اینکه اینگونه افراد کسى را جز خداوند مالک نمى دانند، و در نتیجه مالک چیزى نیستند تا بترسند روزى از دستشان برود و یا از فقدان و از دست دادنش اندوهگین شوند، همچنانکه خداى تعالى در حقشان فرموده :(الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون) و در فکر هیچ چیزى جز پروردگار خود نیستند، و زندگیشان همه در خلوت با او مى گذرد، به همین جهت ایشان در همین دنیا هم که هستند در دارالسلاماند، و خداوند ولى ایشان است و آنان را در مسیر زندگى به نور هدایت سیر مى دهد، همان نورى که از دلهایشان تابیده چشم عبرت بینشان را روشن ساخته است .

بعضى از مفسرین گفته اند مراد از(سلام) خداى تعالى و مقصود از(دارالسلام) بهشت او است . و لیکن این تفسیر با سیاق آیه سازگار نیست . و مرجع ضمیرهاى جمعى که در آیه است - بطورى که گفته مى شود - کلمه قوم در(لقوم یذکرون) است ، چون این کلمه از کلمات دیگرى که ممکن است مرجع باشد به ضمایر مزبور نزدیک تر است . لیکن دقت در آیه رجوع ضمایر را به هدایت یافتگان مذکور در آیه قبل تاءیید مى کند، چون آیات مورد بحث در مقام بیان احسانى است که خدا به هدایت یافتگان مى کند، پس ناگزیر باید ضمایرى که در وعده مزبور است نیز به آنان برگردد، و اگر در میان آیات ذکرى از قوم نامبرده به میان آمده تبعى بوده نه بالاصاله .

گفتارى در معناى هدایت الهى .

هدایت به معنایى که از آن مى فهمیم در هر حال از عناوینى است که افعال به آن متصف مى شود، مثلا وقتى گفته مى شود(من فلانى را به فلان کار هدایت کردم) مقصود بیان چگونگى رسیدن فلان شخص به فلان مقصود است ، حال چه اینکه فلان راه رسیدن به مقصود را به او نشان داده باشى و چه اینکه دست او را گرفته و تا مقصد همراهیش کرده باشى . که در صورت اول هدایت به معناى ارائه و نشان دادن طریق است و در صورت دوم به معناى ایصال به مطلوب .

خلاصه ، آنچه که در خارج از شخص هدایت کننده مشاهده مى شود افعالى از قبیل بیان آدرس و یا نشان دادن به اشاره و یا برخاستن و طرف را به راه رساندن است ، اما خود هدایت عنوان و صفت فعل و دائر مدار قصد است ،

همچنانکه اعمالى که از طرف مقابل سر میزند معنون به عنوان اهتدا و هدایت یافتن است . این معنا را براى این خاطر نشان ساختیم که وقتى مى گویى م :(هدایت که یکى از اسماى حسنى است و به خدا نسبت داده مى شود، و به آن نظر خداى تعالى هادى نامیده مى شود صفتى است از صفات فعل خدا مانند رحمت و رزق و امثال آن نه از صفات ذات او) خواننده محترم به سهولت آنرا درک نماید.

تقسیم هدایت الهى به دو قسم : تکوینى و تشریعى . و تقسیم هدایت تشریعى به دو قسم: ارائه طریق و ایصال به مطلوب .

و هدایت خداى تعالى دو قسم است : یکى هدایت تکوینى و دیگرى تشریعى . و اما هدایت تکوینى هدایتى است که به امور تکوینى تعلق مى گیرد، مانند اینکه خداوند هر یک از انواع مصنوعات را که آفریده ، او را به سوى کمال و هدفى که برایش تعیین کرده و اعمالى که در سرشتش گذاشته راهنمایى فرموده و شخصى از اشخاص آفریده را به سوى آنچه برایش مقدر شده و نهایت و سر رسیدى که براى وجودش قرار داده است به راه انداخته ، چنانکه مى فرماید:(ربنا الذى اعطى کل شى ء خلقه ثم هدى) و مى فرماید(الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى).

و اما هدایت تشریعى - این هدایت مربوط است به امور تشریعى از قبیل اعتقادات حق و اعمال صالح که امر و نهى ، بعث و زجر و ثواب و عقاب خداوند همه مربوط به آن است . این قسم هدایت نیز دو گونه است : یکى ارائه طریق یعنى صرف نشان دادن راه که هدایت مذکور در آیه(انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا) از آن قبیل است . و دیگر ایصال به مطلوب یعنى دست طرف را گرفتن و به مقصدش رساندن که در آیه(و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الى الارض و اتبع هویه) به آن اشاره شده . در آیه(فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام) هم به بیان دیگرى همین هدایت را تعریف کرده و فرموده : این قسم هدایت عبارت است از اینکه قلب به نحو مخصوصى انبساط پیدا کرده و در نتیجه بدون هیچ گرفتگى قول حق را پذیرفته به عمل صالح بگراید، و از تسلیم بودن در برابر امر خدا و اطاعت از حکم او ابا و امتناع نداشته باشد.

و آیه شریفه(افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه ... ذلک هدى الله یهدى به من یشاء) به همین معنا اشاره نموده و این حالت را نور خوانده است ، چون قلب با داشتن این حالت نسبت به اینکه چه چیزهایى را باید در خود جاى دهد، و چه چیزهایى را قبول نکند روشن و بینا است .

خداى تعالى براى این قسم هدایت رسم دیگرى را هم ترسیم کرده ، آنجا که هدایت انبیا(علیهم السلام) و اختصاصات ایشان را ذکر کرده دنبالش مى فرماید:(و اجتبیناهم و هدیناهم الى صراط مستقیم ذلک هدى الله یهدى به من یشاء من عباده) و این آیه همچنانکه در تفسیرش بیان داشتیم دلالت دارد بر اینکه یکى از خواص هدایت الهى افتادن به راه مستقیم و طریقى است که انحراف و اختلاف در آن نیست ، و آن همانا دین او است که نه معارف اصولى و شرایع فروعیش با هم اختلاف دارد، و نه حاملین آن دین و راهروان در آن راه با یکدیگر مناقضت و مخالفت دارند، براى اینکه منظور از تمامى معارف و شرایع دین الهى یک چیز است و آن توحید خالص ‍ است که خود حقیقت واحدى است ثابت و تغییر ناپذیر. و نیز خود آن معارف هم همه مطابق با فطرت الهى است که نه خود آن فطرت عوض شدنى است و نه احکام و مقتضیاتش قابل تغییر است ، به همین جهت حاملین دین خدا یعنى انبیا(علیهم السلام) نیز با یکدیگر اختلاف ندارند، همه به یک چیز دعوت نموده خاتم آنان همان را مى گوید که آدم آنان گفته بود، تنها اختلاف آنان از جهات اجمال دعوت و تفصیل آن است .

بحث روایتى

(در ذیل آیات مربوط به حیات و نور شخص مؤ من و شرح صدر...).

در کافى به سند خود از زید روایت کرده که گفت : از حضرت ابى جعفر(علیهالسلام) شنیدم که در تفسیر آیه(او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس مى فرمود:

میت آن کسى است که هیچ چیز نمى داند، و مقصود از(نورا یمشى به فى الناس) امامى است که به او اقتدا کند، و مقصود از(کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها) آن کسى است که امام خود را نشناسد.

مؤ لف : این تفسیر از باب تطبیق کلى بر مصداق است نه اینکه معناى نور، امام باشد چون قبلا هم گفتیم که مقصود از نور، هدایت به سوى قول حق و عمل صالح است و سیاق آیه جز این را نمى رساند. سیوطى در الدرالمنثور از زید بن اسلم نقل کرده که آیه مزبور در باره عماربن یاسر نازل شده .و روایت دیگرى از ابن عباس و زید بن اسلم نقل کرده که گفته اند: آیه در شان عمر بن خطاب و ابى جهل بن هشام نازل شده . و حال آنکه سیاق آیه سیاقى نیست که بتوان گفت در مورد خاصى نازل شده است .

و نیز در الدرالمنثور است که ابن ابى شیبه ، ابن ابى الدنیا، ابن جریر، ابو الشیخ ، ابن مردویه ، حاکم و بیهقى در کتاب شعب از چند طریق از ابن مسعود نقل کرده اند که گفت وقتى آیه(فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام) نازل شد رسول خدا فرمود: وقتى خداوند نور را در دل کسى بتاباند آن دل فراخ و پر ظرفیت مى شود. عرض کردند آیا براى چنین دلى علامتى هست ؟ فرمود: علامتش اقبال و رو آوردن به سراى جاوید و اعراض و پرهیز از دار غرور و آمادگى براى مرگ قبل از رسیدن آن است .

مؤ لف : سیوطى این روایت را از عده اى از مفسرین نیز نقل کرده ، و ایشان آن را از جمعى از تابعین از قبیل ابى جعفر مدائنى و فضل و حسن و عبد الله بن سور از رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) روایت کرده اند.

و در کتاب عیون به سند خود از حمدان بن سلیمان نیشابورى نقل کرده که گفت : من از حضرت رضا(علیهالسلام) معناى آیه(فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام) را پرسیدم ، حضرت فرمود: معنایش این است که : خداوند هر کس را که بخواهد در دنیا به سوى ایمان و در آخرت به سوى بهشت و دار کرامت خود هدایت کند او را براى تسلیم بودن در برابر اوامر خود و وثوق و اطمینان داشتن نسبت به ثواب و پاداشش شرح صدر مى دهد، و هر کافر و گنهکارى را که بخواهد از بهشت و دار کرامت خود گمراه سازد در اثر کفر و نافرمانى سینهاش را تنگ و کم ظرفیت مى کند تا در ایمان خودش متزلزل شده اضطرابش به حدى برسد که گویا به آسمان بالا میرود،(کذلک یجعل الله الرجس على الذین لا یؤ منون خداوند اینچنین پلیدى و آلودگى را بهره کسانى که ایمان نمى آورند قرار مى دهد.) مؤ لف : در این حدیث نکاتى است که همه آنها به بیان سابق ما اشاره دارد.

و در کافى به سند خود از سلیمان بن خالد از امام صادق(علیهالسلام) روایت کرد، که فرمود: خداى عز و جل وقتى براى بندهاى از بندگانش خیرى بخواهد نقطه نورى در دلش ایجاد نموده گوش دلش را باز مى کند، و فرشتهاى را بر او مى گمارد تا او را به صلاح و سداد وادارد، و وقتى براى بندهاى بدى بخواهد نقطه سیاهى در دلش ایجاد نموده گوش دلش را کر مى کند و شیطانى را بر او میگمارد تا او را گمراه سازد. راوى مى گوید: امام(علیهالسلام) به اینجا که رسید آیه(فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا کانما یصعد فى السماء) را تلاوت کرد.

مؤ لف : این روایت را عیاشى در تفسیر خود بدون ذکر سند و صدوق در توحیدش با سند از امام صادق(علیهالسلام) نقل کرده اند.

و در کافى به سند خود از حلبى از ابى عبد الله(علیهالسلام) روایت کرده که فرمود: قلب براى یافتن حق همیشه در اضطراب است و این در و آن در میزند تا به آن دست پیدا کند پس از آنکه دست یافت مطمئن مى شود و اضطرابش خاتمه مى یابد. راوى مى گوید امام(علیهالسلام) سپس آیه(فمن یرد الله ان یهدیه ...) را تا کلمه(فى السماء) تلاوت فرمود.

مؤ لف : این روایت را عیاشى نیز در تفسیر خود از ابى جمیله از عبد الله بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر(علیهالسلام) روایت کرده است .

و نیز در تفسیر عیاشى از ابى بصیر از خیثمه روایت شده که گفت : از امام ابى جعفر(علیهالسلام) شنیدم که مى گفت : مادامى که قلب به حق دست نیافته همواره در زیر و رو شدن است و از جاى خود تا حنجره کنده مى شود تا به حق دست بیابد، آن موقع در جاى خود قرار مى گیرد.

راوى مى گوید: امام(علیهالسلام) موقعى که فرمود:(در جاى خود قرار مى گیرد)، انگشتهاى دو دست را در هم حلقه زد و سپس ‍ آیه(فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا) را تلاوت فرموده و نیز مى گوید امام به موسى بن اشیم فرمود: معناى(حرج) را میدانى ؟ عرض کرد: نه . حضرت دستها را محکم به یکدیگر چسبانیده و فرمود: این را(حرج) مى گویند که نه چیزى در آن فرو میرود و نه چیزى از آن بیرون مى آید.

مؤ لف : قریب به این مضمون در تفسیر برهان از صدوق روایت شده ، برقى نیز صدر حدیث را در کتاب محاسن خود از خیثمه از حضرت ابى جعفر(علیهالسلام) روایت کرده . تفسیرى که در این روایات براى حرج شده مناسب با آن معنایى است که ما از راغب نقل کردیم .

و در اختصاص به سند خود از آدم بن حر روایت کرده که گفت : موسى بن اشیم از امام صادق(علیهالسلام) معناى آیهاى از آیات قرآن را مى پرسید و من در آن مجلس حاضر بودم ، امام(علیهالسلام) هم به سؤ الش جوابى داد، چیزى نگذشت مردى وارد شد و از آنجناب معناى همان آیه را پرسید و لیکن امام جوابى داد بر خلاف آن جوابى که به موسى بن اشیم داده بود. ابن اشیم به من رو کرد و گفت : من از این جوابهاى ضد و نقیض آنقدر در اضطراب و شک افتاده ام که گویى دلم را با کارد پاره پاره مى کنند، با خود گفتم این تقصیر خود ما است که ابا قتاده را رها کرده نزد کسى آمدیم که اینجور اشتباهات بزرگ دارد، و جوابى مى دهد که سراپایش خطا است ، با اینکه اباقتاده حتى در یک واو و یا حرف دیگرى اشتباه نمى کند، در این بین که این افکار در دلم خطور مى کرد مرد دیگرى وارد شد و اتفاقا او هم از امام معناى همان آیه را سؤ ال کرد، و با کمال تعجب دیدم جوابى که به او داد بر خلاف جواب من و جواب شخص دوم بود این را که شنیدم قدرى آسوده شدم و فهمیدم که امام عمدا اینطور جواب مى دهد، و خود را با افکار دیگرى سرگرم کردم .

ناگاه امام(علیهالسلام) به من التفات کرده و فرمود: اى ابن اشیم ! آن کار را که در فکر آن هستى انجام مده . به این ترتیب حدیث نفس ‍ من آشکار شد، آنگاه فرمود: اى ابن اشیم ! خداى تعالى امر را واگذار کرد به سلیمان بن داوود و فرمود:

(هذا عطاؤ نا فامنن او امسک بغیر حساب) و واگذار کرد به پیغمبر گرامیش(صلى الله علیه وآله و سلم). آرى ، اى ابن اشیم ! خدا امر را به ما واگذار کرده و هر کس که خدا بخواهد هدایتش کند او را براى اسلام شرح صدر مى دهد و هر کس را بخواهد گمراه کند سینه اش را تنگ و حرج مى کند، هیچ میدانى حرج چیست ؟ عرض کردم نه . دست خود را محکم بست و به من فهماند حرج هر چیزى مصمتى(میان پرى) است که نه چیزى از آن بیرون شود و نه چیزى بتواند در آن داخل گردد.

مؤ لف : مساءله تفویض و واگذارى امر به سلیمان و به رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) و ائمه اهل بیت گر چه روایات زیادى در تفسیرش وارد شده و لیکن از خود این حدیث و اینکه آیه مورد بحث را با داستان سلیمان تطبیق کرده میتوان فهمید که معناى آن این است که علمى که خداوند از معناى قرآن به ایشان داده منحصر در یک معنا و دو معنا نیست ، بلکه براى هر آیه قرآن معانى زیادى در نزد ایشان است ، و ایشان از آن معانى آن مقدارى را انتشار مى دهند که خدا اذنشان داده باشد، و بعید نیست که مقصود امام از خواندن آیه راجع به سلیمان اشاره به همین معنا باشد، گو اینکه روایت ظهور دارد در اینکه مقصود از تلاوت آیه بیان حال دلها و تعریض بر موسى بن اشیم و اضطراب و قلق خاطر او است .

در تفسیر قمى در ذیل جمله(... ضیقا حرجا) روایت کرده که فرمود: مثل آن دلهایى که خداوند ضیق و حرجش قرار داده مثل درختى است که در میان درختهاى زیادى سبز شده باشد و شاخه هاى آن از هیچ طرف جایى براى رشد و باز شدن ندارند و ناچار این درخت به طرف آسمان رشد نموده هر چه بیشتر بماند بیشتر در تنگنا قرار مى گیرد.

مؤ لف : این روایت نیز مناسب با معنایى است که راغب براى لفظ(حرج) کرده .

و در تفسیر عیاشى از ابى بصیر از امام صادق(علیهالسلام) روایت شده که در تفسیر جمله(کذلک یجعل الله الرجس على الذین لا یؤ منون) فرموده مراد از این رجس شک و تردید است .

مؤ لف : این نیز از باب تطبیق کلى بر مصداق است .