background
وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُوا يَقْتَرِفُونَ
و گناه آشكار و پنهان را رها كنيد، زيرا كسانى كه مرتكب گناه مى‌شوند، به زودى در برابر آنچه به دست مى‌آوردند كيفر خواهند يافت.
آیه 120 سوره الْأَنْعَام

بیان آیات

این آیات با اینکه به شهادت فاء تفریع در(افغیر الله) به آیات پیشین اتصال دارند در میان خودشان نیز - که هشت آیه هستند - اتصال دارند که برخى را به برخى ربط مى دهد و به همدیگر برمى گرداند، زیرا آیات مشتملند بر اینکه نباید جز خدا را حکم گرفت و به حکمش گوش داد در حالى که خداى متعال احکام خود را به تفصیل در کتاب خود بیان فرموده ، و مشتملند بر نهى از پیروى و فرمانبردارى از بیشتر مردم زیرا فرمانبردارى از بیشتر مردم که پیروى ظن و تخمین مى کنند گمراه کننده است . و در آخر آیات بیان مى کند که مشرکین - که اولیاى شیاطینند - با مؤ منین در باره خوردن مردار مجادله مى کنند، و در این آیات به خوردن آنچه به نام خدا ذبح شده امر و از آنچه به نام خدا ذبح نشده نهى شده است ، و اینکه آنچه خدا فرموده و براى بندگان خود پسندیده همین است .

این بیان مؤ ید آن روایتى است که از ابن عباس نقل شده که گفته است : مشرکین در مساءله خوردن گوشت میته با رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) و مؤ منین مجادله مى کردند که چرا شما حیوانى را که خودتان ذبح مى کنید میخورید و اما حیوانى را که خداوند کشته است نمیخورید؟ در پاسخ آنان این آیات نازل شد که فرق بین آن دو حیوان را بیان نموده و حکم خداى را اثبات کرده است .

افغیر الله ابتغى حکما و هو الذى انزل الیکم الکتاب مفصلا

در مجمع البیان مى گوید: لفظ(حکم) و(حاکم) به یک معنا است ، جز اینکه حکم در رسانیدن مدح بلیغتر است ،

براى اینکه در حق کسى اطلاق مى شود که استحقاق حکم کردن را دارد، و جز به حق حکومت و قضاوت نمى کند، به خلاف(حاکم) که مطلق است و به اشخاصى هم که گاهى به باطل حکومت و قضاوت مى کنند اطلاق مى شود. و در معناى کلمه تفصیل مى گوید: این کلمه به معناى روشن ساختن معانى و رفع اشتباه از آن است ، به نحوى که اگر خلط و تداخلى در آن معانى شده و در نتیجه مراد و مقصود مبهم شده باشد آن خلط و تداخل را از بین ببرد.

حرف(فاء) در جمله(افغیر الله) حرف تفریع است ، یعنى بیان مى کند که جمله مزبور فرع و نتیجه جملات قبل است که راجع به بیاناتى بود که از ناحیه خداى تعالى آمده ، و نیز پیشتر فرموده بود:(و هذا کتاب انزلناه مبارک مصدق الذى بین یدیه ...) پس معناى آیه چنین مى شود: آیا من به غیر خدا مانند شرکایى که شما آنها را معبود خود گرفتهاید یا کسانى که به آنها انتساب میجویید حکمى بگیرم و در طلب حکمى که حکمش را پیروى کنم برآیم در حالى که خداى تعالى سزاوار حکمیت است ، چون اوست آن کسى که این کتاب(قرآن) را بر شما نازل کرده ، که هیچ یک از معارفش مختلط به دیگرى نبوده و هیچ یک از احکامش مشتبه به دیگرى نیست ، و غیر چنین کسى سزاوار حکمیت نیست .

بنابراین ، این آیه در معناى آیه(و الله یقضى بالحق و الذین یدعون من دونه لا یقضون بشى ء ان الله هو السمیع البصیر) و آیه(افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى) مى باشد.

و الذین آتیناهم الکتاب یعلمون ...

در اینجا خطاب را دوباره متوجه رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) نموده و مطلبى را گوشزد وى مى سازد که با شنیدن آن ایمان و ثبات قدم آنجناب نسبت به خطابى که قبلا به مشرکین داشت زیادتر مى گردد. پس در حقیقت در کلام التفاتى بکار رفته ، و جمله مورد بحث به منزله جمله معترضهاى است که به منظور ثبوت قدم و اطمینان قلب رسول خدا و نیز براى اینکه مشرکین بدانند که آن جناب در کار خود بصیرت دارد، در وسط کلام آورده شده .

کلمه(بالحق) متعلق است به جمله(منزل من ربک)، و نازل شدن به حق به همین است که از ناحیه شیطان و از تسویلات او و یا از مقوله کهانت - که خداوند در بارهاش فرموده :(هل انبئکم على من تنزل الشیاطین ، تنزل على کل افاک اثیم) نبوده باشد و شیطان در آن تصرف نکرده ، و وحى الهى با تسویلات شیطانى در آن مختلط نشده باشد، همچنانکه در آیه(عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم)اشاره فرموده است .

و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته و هو السمیع العلیم

معناى(کلمة) و موارد استعمال آن در قرآن .

لفظ(کلمه) در لغت به معناى لفظى است که دلالت کند بر معناى تام و یا غیر تام ، و در قرآن کریم گاهى استعمال مى شود در قول حقى که خداى تعالى آنرا گفته باشد از قبیل قضا و وعد، مانند آیه(و لو لا کلمة سبقت من ربک لقضى بینهم) که مقصود از کلمهاى که مى فرماید در سابق گفته شده ، آن سخنى است که در موقع هبوط آدم به وى فرموده بود، و قرآن کریم آنرا چنین حکایت مى کند:(و لکم فى الارض مستقر و متاع الى حین) و مانند آیه(حقت علیهم کلمت ربک لا یؤ منون) که اشاره است به آن حکمى که در داستان ابلیس کرد و فرمود(لاملئن جهنم منک و ممن تبعک منهم اجمعین). و همین قضا و حکم را در جاى دیگر تفسیر کرده و فرموده :(و تمت کلمة ربک لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعین) و مانند آیه(و تمت کلمة ربک الحسنى على بنى اسرائیل بما صبروا) که اشاره است به آن وعده اى که به بنى اسرائیل داده بود که به زودى ایشان را از ظلم فرعون نجات داده حکومت را به آنان خواهد سپرد، و قرآن آن وعده را چنین حکایت کرده :(و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین).

گاهى هم به معناى موجود خارجى از قبیل انسان استعمال مى شود، مانند آیه(ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسى بن مریم) و مسیح را از این جهت مورد استعمال این کلمه قرار داده که خلقت مسیح(علیهالسلام) خارق العاده بوده ، عادت در خلقت انسان بر این جارى است که به تدریج صورت گیرد، و مسیح(علیهالسلام) به کلمه ایجاد به وجود آمد، همچنانکه در قرآن فرموده :(ان مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون) ظاهر سیاق آیات در مورد بحث ما مى رساند که مراد از کلمة(ربک کلمه) دعوت اسلامى باشد با آنچه لازم آنست از قبیل نبوت محمد(صلى الله علیه وآله و سلم) و نزول قرآن که به همه کتابهاى آسمانى محیط و مسلط است و به عموم معارف الهى و کلیات شرایع دینى مشتمل مى باشد، چنانکه خداى تعالى در کلام خود در دعایى که از ابراهیم(علیهالسلام) هنگام بناى کعبه حکایت فرموده :(ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم 9 به آن اشاره نموده است .

و همچنین به سابقه ذکرش در کتابهاى آسمانى گذشته در آیه(الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل) اشاره مى فرماید، و همچنین آیه(و الذین آتیناهم الکتاب یعلمون انه منزل من ربک بالحق) و آیه(الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابناءهم) و آیات بسیار دیگر به آن اشاره دارد.

مراد از تمامیت کلمه به صدق و عدل در:(تمت کلمة ربک ...)کمال یافتن شرایع - با تشریع شریعت اسلام است .

پس مراد از(تمامیت کلمه) - و خدا بهتر مى داند - اینست که این کلمه یعنى ظهور دعوت اسلامى با نبوت محمد(صلى الله علیه وآله و سلم) و نزول قرآن که مافوق همه کتابهاى آسمانى است پس از آنکه روزگارى دراز در مسیر تدریجى نبوتى پس از نبوت دیگر و شریعتى پس از شریعت دیگر سیر مى کرد به مرتبه ثبوت رسیده در قرارگاه تحقق قرار گرفت ، زیرا به دلالت آیات کریمه ، شریعت اسلامى به کلیات شرایع گذشته مشتمل است و زیادت بر آنان نیز دارد، چنانکه خداى تعالى مى فرماید:(شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و الذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى).

از این بیان روشن شد که مراد از(تمامیت کلمه) رسیدن شرایع آسمانى است از مراحل نقص و ناتمامى به مرحله کمال ، و مصداقش همین دین محمدى است . خدا مى فرماید:(و الله متم نوره و لو کره الکافرون هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لو کره المشرکون).

و تمامیت این کلمه الهى از جهت صدق این است که آنچنان که گفته شده تحقق پذیرد، و تمامیت آن از جهت عدل این است که مواد و اجزاى آن یکنواخت باشد بدون اینکه به تضاد و تناقض مشتمل شود، و هر چیز را آنطور که شانش مى باشد بسنجد، بدون حیف و میل . و از اینجا است که این دو قید یعنى صدق و عدل را با جمله(لا مبدل لکلماته) بیان فرمود، زیرا کلمه الهى وقتى که قابل تبدیل نباشد خواه تبدیل کننده خودش باشد و به واسطه تغییر اراده ، قول خود را به هم زند، یا کسى دیگر باشد که خدا را عاجز و مجبور به تغییر نظر کند، کلمه خدایى صدق و آنچه فرموده محقق مى شود، و عدل و بدون انحراف و تعدى انجام مى گیرد.

پس جمله :(لا مبدل لکلماته) نسبت به(صدقا و عدلا) به منزله تعلیل مى باشد.

مفسرین دیگر را در معناى این جمله اقوال دیگرى است ، از آن جمله یکى این است که مراد از(کلمه) و(کلمات)، قرآن مى باشد. و بعضى گفته اند: مراد از(کلمه) شرایع قرآن است که نسخ مى پذیرد و مراد از(کلمات) مطالب دیگر آن است که قابل نسخ نیست ، همچنانکه فرموده :(لا مبدل لکلماته). و بعضى گفته اند: منظور از(کلمه)، دین است . و بعضى گفته اند مراد از آن حجت است . و در باره معناى صدق و عدل گفته اند:(صدق)، وصف اخبارى است که در قرآن آمده و عدل وصف احکام آن است .

و اینکه در آخر فرموده :(و هو السمیع العلیم) معنایش این است که او اجابت مى کند آنچه را که شما به لسان حاجت از او میطلبید و مى داند حقیقت حوائجى را که شما دارید. و یا معنایش این است که او به وسیله ملائکه خود میشنود اخبار حوادثى را که شما دارید. و یا معنایش این است که او به وسیله ملائکه خود میشنود اخبار حوادثى را که در ملکش رخ مى دهد و مى داند همه آنها را بدون واسطه ملائکه . و یا معنایش این است که او میشنود گفتارهاى شما را و مى داند کارهایى را که شما انجام مى دهید.

در امورى از قبیل معارف الهى و شرایع ، نباید به حدس و تخمین بسنده کرد و جز به علمو یقین تکیه نباید کرد.

و ان تطع اکثر من فى الارض یضلوک عن سبیل الله ...

کلمه(خرص) در لغت هم به معناى دروغ آمده و هم به معناى تخمین ، و معناى دوم با سیاق آیه مناسبتر است زیرا جمله(و ان هم الا یخرصون) و همچنین جمله قبلیش در حقیقت کار تعلیل را مى کند، و براى جمله(و ان تطع اکثر من فى الارض) به منزله علت است ، و مى رساند که تخمین زدن در امورى از قبیل معارف الهى و شرایع که مى بایستى از ناحیه خدا اخذ شود و در آن جز به علم و یقین نمیتوان تکیه داشت طبعا سبب ضلالت و گمراهى است .

گو اینکه سیر انسان در زندگى دنیاییش بدون اعتماد به ظن و استمداد از تخمین قابل دوام نیست ، حتى دانشمندانى هم که پیرامون علوم اعتبارى و علل و اسباب آنها و ارتباطش با زندگى دنیوى انسان بحث مى کنند به غیر از چند نظریه کلى به هیچ موردى برنمى خورند که در آن اعتماد انسان تنها به علم خالص و یقین محض بوده باشد.

لیکن همه این اعتباریات قابل تخمین ، مربوط است به جزئیات زندگى دنیوى ، و اما سعادتى که رستگارى انسان در داشتن آن و هلاکت ابدى و خسران دائمیش در نداشتن آن است امرى نیست که قابل تخمین باشد، و خداوند در امور مربوط به سعادت انسان و همچنین در مقدمات تحصیل آن از تفکر در عالم و اینکه چه کسى آنرا آفریده و غرضش چه بوده و سرانجام آن به کجا میانجامد و آیا بعث و نشورى در کار است و اگر هست براى تاءمین سعادت در آن نشات ، بعثت انبیا و فرستادن کتب لازم است یا نه ؟ به هیچ وجه از بندگانش جز به علم و یقین راضى نمى شود، همچنانکه در آیات بسیارى از قبیل آیه ،(و لا تقف ما لیس لک به علم) این معنا خاطرنشان شده ، و یکى از روشنترین آنها آیه مورد بحث است که مى فرماید: بیشتر اهل زمین از آنجا که پیرو حدس و تخمین اند نباید ایشان را در آنچه که بدان دعوت مینمایند و طرقى که براى خداپرستى پیشنهاد مى کنند اطاعت نمود براى اینکه حدس و تخمین آمیخته با جهل و عدم اطمینان است ، و عبودیت با جهل به مقام ربوبى سازگار نیست .

این مطلب با قطع نظر از آیات و روایات مطلبى است که عقل صریح نیز به آن حکم مى کند، البته خداى سبحان هم آنرا امضا نموده و در آیه بعدى که به منزله تعلیل آیه مورد بحث است مى فرماید:(ان ربک هو اعلم من یضل عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین) که نهى از اطاعت مردم را تعلیل کرده است به علم خدا و اسمى از اینکه عقل چنین حکمى مى کند نبرده . و در پارهاى از آیات به هر دو جهت یعنى هم به علم خدا و هم به حکم عقل تعلیل کرده ، از آن جمله فرموده است :(و ما لهم به من علم ان یتبعون الا الظن و ان الظن لا یغنى من الحق شیئا) تا اینجا تعلیل مطلب است به حکم عقل ، و در قسمت بعد، یعنى(فاعرض عمن تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا ذلک مبلغهم من العلم ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بمن اهتدى) تعلیل شده به علم خداى سبحان و حکم او.

ان ربک هو اعلم من یضل عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین

گفته اند که اگر به دنبال کلمه(اعلم) لفظ(من) ذکر نشود گاهى معناى تفضیل(داناتر) مى دهد و گاهى معناى صفت خالى از تفضیل(دانا). و در این آیه احتمال هر دو معنا هست ، چه اگر مقصود از علم حقیقت علم به گمراهان و هدایت یافتگان باشد کلمه مزبور به معناى دوم(دانا) خواهد بود، زیرا غیر خداى تعالى کسى چنین علمى را ندارد تا خدا از او داناتر باشد. و اگر مقصود مطلق علم - اعم از علم ذاتى و علمى که به عطیه خداى تعالى است - باشد کلمه مزبور معناى اول(داناتر) را خواهد داشت براى اینکه غیر خدا نیز به آن مقدارى که خداوند از نعمت علم به او افاضه کرده نسبت به گمراهان و هدایت یافتگان علم دارد.

از اینکه در جمله(اعلم بالمهتدین) کلمه(اعلم) به حرف(باء) متعدى شده است بر مى آید که کلمه(من) در(من یضل) منصوب به نزع خافض است ، و تقدیر آن(اعلم بمن یضل) مى باشد، آیه اى هم که قبلا از سوره نجم نقل کردیم مؤ ید این تقدیر است .

فکلوا مما ذکر اسم الله علیه ان کنتم بایاته مؤ منین

در بیانى که پیش از این آیه ایراد نمود به ثبوت رسانید که خداى تعالى که پروردگار جهان و جهانیان است به اطاعت سزاوارتر از دیگران است ،

اینک در این آیه از بیان قبلى استنتاج مى کند که بنا بر این باید حکمى را که خداوند تشریع فرموده(خوردن از گوشت حیوانى که نام خدا بر آن برده شده) اطاعت کرد ، و آنچه را دیگران از روى هواى نفس و بدون علم ، اباحه و تجویز مى کنند(خوردن از گوشت حیوان مردار که نام خدا بر آن برده نشده) و بر سر آن به وحى و وسوسه شیاطین با مؤ منین به مجادله مى پردازند باید به دور انداخت .

از اینجا معلوم مى شود که در جملات این آیه و سه آیه بعد از آن عنایت اصلى متعلق به همین دو جمله(فکلوا...) و(لا تاکلوا...) است ، و جملات دیگر به تبع آن دو جمله ذکر شده ، و غرض از ذکر آنها بیان جهات آن دو حکمى است که در آن دو جمله ذکر شده است ، و گر نه اصل کلام همان دو جمله(فکلوا مما ذکر اسم الله علیه و لا تاکلوا مما لم یذکر اسم الله علیه) است که مفادش فرق گذاشتن بین حیوان ذبح شده و حیوان مردار و حلیت آن و حرمت دیگرى است . مى فرماید: شما از آن بخورید و از این مخورید هر چند مشرکین با شما در فرق بین آن دو مجادله کنند.

بنابراین ، جمله(فکلوا مما ذکر اسم الله علیه) تفریع حکم است بر بیان قبلى .

و ما لکم الا تاکلوا مما ذکر اسم الله علیه ...

این آیه تفریعى را که اجمالا در آیه قبلى ذکر شده بود بطور تفصیل بیان مى کند، و معنایش این است که : خداوند آنچه را که بر شما حرام کرده بیان فرموده ، و صورت اضطرار را نیز استثنا کرده است و گوشت حیوانى که در هنگام ذبحش اسم خدا بر آن برده شده جزء آن محرمات نیست ، پس خوردن چنین گوشتى مانعى نخواهد داشت . بسیارى از مردم هستند که کارشان گمراه ساختن دیگران است و آنان را با هواى نفس خود و بدون داشتن علم از راه به در مى برند، لیکن پروردگارت به کسانى که از حدود خدایى تجاوز مى کنند داناتر است . و این متجاوزین همان مشرکین هستند که مى گفتند: چه فرق است بین آن گوشتى که با اسم خدا ذبح شده و آن حیوانى که مردار شده و خدا آنرا کشته است ، یا باید هیچکدام را نخورد، و یا هر دو را خورد.

بنابراین ، حرف(ما) در(ما لکم) براى استفهام تعجبى است و معناى جمله(و ما لکم الا تاکلوا) این خواهد بود:(چه فایدهاى براى شما هست در نخوردن). بعضى دیگر گفته اند که(ما) نافیه است و معناى جمله مزبور این است که :(نیست براى شما که نخورید).

از آیه شریفه به دست مى آید که محرمات از خوردنیها قبل از سوره انعام نازل شده ، و چون این محرمات در میان سور مکى در سوره نحل است پس باید سوره نحل قبل از انعام نازل شده باشد.

و ذروا ظاهر الاثم و باطنه ...

این آیه گر چه به حسب مضمون مطلق است ، و از جمیع گناهان ظاهرى و باطنى نهى مى کند ولى از سیاق آیات قبل و بعد از آن استفاده مى شود که این آیه تهمید و زمینه چینى است براى نهیى که بعدا در جمله(و لا تاکلوا) مى آید و لازمه آن این است که خوردن از گوشت حیوانى که اسم خدا بر آن برده نشده حرام و از مصادیق اثم باشد، تا این جمله مربوط به جمله(و ذروا ظاهر الاثم و باطنه) شود، پس این خوردن ،(اثم ظاهر) یا(اثم باطن) هر دو میتواند باشد، ولى از تاءکید بلیغى که در جمله(و انه لفسق) است به دست مى آید که خوردن چنین گوشتى جزو گناهان باطنى است ، وگرنه هیچ احتیاجى به چنین تاءکید اکیدى نبود.

مراد از گناه ظاهرى در: ذروا ظاهر الاءثم و باطنه) واقوال مفسرین در این باره .

از این بیان معلوم شد که مراد از(گناه ظاهرى) آن گناهى است که شومى عاقبت و زشتى اثرش بر کسى پوشیده نیست ، مانند شرک ، آشوبگرى و ظلم ، و مراد از(گناه باطنى) آن گناهى است که زشتیش همه کس فهم نیست ، مانند خوردن میته ، خون و گوشت خوک ، این قسم از گناه با تعلیم خدایى شناخته مى شود و عقل نیز گاهى آنرا درک مى کند.

این معنایى که ما براى گناه ظاهرى و باطنى کردیم معنایى است که ظاهر سیاق آنرا افاده مى کند، بعضى از مفسرین معانى دیگرى براى آن کرده اند، از آن جمله گفته اند: ظاهر بودن گناه و باطن بودن آن به معناى علنى بودن و پنهانى بودن آن است . و نیز گفته اند: مقصود از گناه ظاهرى گناهانى است که از جوارح سرمیزند، و گناه باطنى گناهان قلبى و درونى است . و نیز گفته اند: گناه ظاهرى به معناى زنا و گناه باطنى روابط پنهانى نامشروع است . بعضى دیگر گفته اند: گناه ظاهرى ازدواج با زن پدر و گناه باطنى به معناى زنا است . و نیز گفته اند: گناه ظاهرى آن زنایى است که علنى انجام گیرد، و گناه باطنى زنایى است که در نهان انجام شود، چون مردم جاهلیت بین این دو قسم زنا فرق مى گذاشتند، و مى گفتند زنا در صورتى که در نهان انجام شود گناه نیست ، وقتى گناه است که علنا ارتکاب شود.

این بود اقوال مفسرین در معناى گناه ظاهرى و باطنى ، و همانطورى که ملاحظه مى کنید هیچکدام این اقوال با سیاق آیه سازگار نیست و دلیلى هم که اقتضا کند آیه را بر خلاف ظاهرش حمل کنیم در کار نیست .

جمله(ان الذین یکسبون الاثم سیجزون بما کانوا یقترفون) نهى قبلى را تعلیل نموده از مخالفت آن میترساند.

و لا تاکلوا مما لم یذکر اسم الله علیه

نهى در این جمله مقابل امرى است که در جمله(و کلوا مما ذکر اسم الله علیه) بود. جمله(و انه لفسق ...) نیز نهى مزبور را تعلیل نموده تثبیت مى کند. و تقدیر جمله(و انه لفسق) در حقیقت چنین است :(خوردن از گوشت میته و گوشتى که در هنگام ذبحش اسم خدا بر آن برده نشده فسق است ، و هر فسقى اجتنابش واجب است پس اجتناب از خوردن چنین گوشتى نیز واجب است).

و اما جمله(و ان الشیاطین لیوحون الى اولیائهم لیجادلوکم) این جمله رد آن سخنى است که مشرکین به دهان مؤ منین انداخته و جواب شبهه اى است که به ذهن مؤ منین القا کرده بودند، و آن این بود که : چطور حیوان ذبح شده بدست شما حلال است و اما حیوانى که خدا آنرا کشته خوردنش حرام ؟ جواب مى دهد: این سخن از چیزهایى است که شیطان به دلهاى اولیاى خود(مشرکین) القا مى کند، زیرا بین این دو قسم گوشت فرق هست ، یکى خوردنش فسق است و آن دیگرى نیست ، خدا خوردن میته را حرام کرده و آن دیگرى را نکرده ، زیرا در بین محرمات الهى اسمى از حیوان تذکیه شده برده نشده است .

خطاب به مؤ منین که اگر در خوردن مردار، از مشرکین پیروى کنند در زمره آنان قرارخواهند گرفت .

و اما جمله(و ان اطعتموهم انکم لمشرکون) این جمله تهدید مى کند مخالفت کنندگان را به خروج از ایمان ، و معنایش این است که : اگر شما مشرکین را در خوردن از گوشت میته اطاعت کنید شما نیز مانند ایشان مشرک خواهید شد. حال یا از این جهت که قائل به سنت مشرکین شده اند، و یا از این جهت که با اطاعت ایشان از اولیاى ایشان مى شوند، همچنانکه فرموده :(و من یتولهم منکم فانه منهم).

اینکه این جمله ، یعنى جمله(و ان اطعتموهم) در ذیل نهى از خوردن گوشت مردار واقع شده نه در ذیل امر به خوردن گوشتى که اسم خدا بر آن برده شده خود دلیل بر این است که غرض مشرکین از جدالى که باداشتند این بوده که مؤ منین گوشت مردار را هم بخورند نه اینکه گوشت تذکیه شده را نخورند.

بحث روایتى

(روایاتى در ذیل جمله(و تمت کلمة ربک ...) و تذکیه حیوانات و...).

در الدرالمنثور است که ابن مردویه از ابى الیمان جابر بن عبد الله روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) در روز فتح مکه داخل مسجد الحرام شد در حالى که چوبدستى در دست داشت ، اقوام عرب هر کدام در مسجد الحرام براى خود بتى داشتند که آنرا مى پرستیدند، رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) به هر یک از این بتها که مى گذشت عصاى خود را به سینه آن مى کوبید و مى گذشت و تا بتى واژگون مى شد مردمى که دنبال آن حضرت بودند با تبرهایى که در دست داشتند آن بت را خرد کرده از مسجد بیرون مى انداختند. و رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) مکرر این آیه را مى خواند:(و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته و هو السمیع العلیم).

و نیز در همان کتاب است که ابن مردویه و ابن النجار از انس بن مالک از رسول خدا روایت کرده اند که در تفسیر آیه(و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا) فرمود: مقصود کلمه(لا اله الا الله) است .

و در کافى به سند خود از محمد بن مروان روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیهالسلام) شنیدم که مى فرمود: امام در همان موقعى هم که در شکم مادر است گفتگوها را مى شنود، و وقتى به دنیا مى آید بین دو کتفش نوشته شده :(و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته و هو السمیع العلیم). و هر گاه زمام امر به دست او بیفتد خداوند عمودى از نور برایش قرار مى دهد که با آن نور آنچه را که اهل هر شهرى عمل مى کنند مى بیند.

مؤ لف : این معنا به طرق دیگرى از عده اى از اصحاب ما از امام صادق(علیهالسلام) روایت شده . مرحوم قمى و عیاشى نیز در تفسیر خود آنرا از آن حضرت روایت کرده اند، و در بعضى از آن طرق دارد که آیه شریفه در بین دو چشم امام و در بعضى دیگر دارد که در بازوى راست او نوشته مى شود.

این اختلافى که در مورد نوشته شدن آیه است کشف مى کند از اینکه مراد از نوشته شدن ، قضاى الهى و ظهور حکم او است ، و اختلاف در موضع کتابت از جهت اختلاف در اعتبار است ، مثلا آن روایتى که مى گوید آیه شریفه بین دو چشم امام نوشته شده آیه را وجهه و هدف امام قرار داده و مى رساند که امام همیشه متوجه این آیه است . و آن روایتى که مى گوید آیه شریفه بین دو کتف امام نوشته شده منظور از آن این است که بار امامت به دوش آن حضرت گذاشته شده و ظهور و تاءیید امام به برکت این آیه است . و آن روایتى که مى گوید آیه شریفه به بازوى راست امام نوشته شده مى رساند که این آیه برنامه عملى امام است و تقویت و تاءیید امام در عمل به وسیله این آیه است .

این روایت و آن دو روایتى که قبل از آن ایراد شد آنچه را که در بیان آیه گفتیم که آیه ظهور دارد در اینکه مراد از تمامیت کلمه ، ظهور دعوت اسلامى و لوازم آن از قبیل نبوت رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) و نزول قرآن و امامت ائمه اهل بیت(علیهم السلام) است را تاءیید مى کند.

در تفسیر عیاشى در ذیل آیه(فکلوا مما ذکر اسم الله علیه) از محمد بن مسلم روایت شده که گفت : من از امام(علیهالسلام) پرسیدم مردى ذبح مى کند و در هنگام ذبح(لا اله الا الله) و یا(سبحان الله) و یا(الحمد لله) و یا(الله اکبر) مى گوید آیا اینگونه ذکرها کفایت از(بسم الله) مى کند؟ فرمود: آرى همه اینها اسماى خداى تعالى است .

و نیز در همین تفسیر عیاشى از ابن سنان روایت شده که گفت : از امام صادق(علیهالسلام) پرسیدم آیا خوردن ذبیحه پسر بچه و زنان حلال است ؟ فرمود: آرى ، در صورتى که زن مسلمان باشد و در هنگام ذبح اسم خدا را ببرد ذبیحهاش حلال است ، و همچنین پسر بچه در صورتى که بازویش قدرت ذبح را داشته باشد و در هنگام ذبح اسم خدا را ببرد ذبیحهاش حلال است ، و اگر هم مرد مسلمان بردن اسم خدا را فراموش کند باز خوردن ذبیحهاش اشکال ندارد، مگر آنکه در دین متهم باشد.(یعنى در اثر اتهام گمان برى که گفتن بسم الله را عمدا ترک نموده).

مؤ لف : در این معنا روایات دیگرى از طرق اهل سنت وارد شده .

و نیز در همان کتاب از حمران روایت شده که گفت : من از امام صادق(علیهالسلام) شنیدم که در باره ذبیحه ناصبى و یهودى مى فرمود: ذبیحه آنان را مخور مگر آنکه بشنوى که در هنگام ذبح اسم خدا را بردهاند، مگر نشنیدهاى قول خداى تعالى را که مى فرماید:(و لا تاکلوا مما لم یذکر اسم الله علیه).

و در الدر المنثور است که ابو داوود و بیهقى در کتاب سنن خود و ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : آیه(و لا تاکلوا مما لم یذکر اسم الله علیه و انه لفسق) نسخ شده ، و آیه(و طعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم) ذبیحه اهل کتاب را از مفاد آن آیه استثنا کرده .

مؤ لف : مساءله نسخ از ابى حاتم از مکحول نیز روایت شده . و در اول سوره مائده در تفسیر آیه(و طعام الذین اوتوا الکتاب) هم گذشت که این آیه اگر ناسخ آیه مورد بحث هم باشد تنها در مساءله اشتراط اسلام در شخص تذکیه کننده آنرا نسخ کرده نه در مساءله وجوب بردن اسم خدا، براى اینکه آیه اول سوره ، نظرى به مساءله بردن اسم خدا ندارد و در این مساءله تنافى و تضادى بین دو آیه نیست ، و چون بحث در این مساءله مربوط به فقه است ***463