بیان
سیاق این آیات ، مخصوصا ذیل آنها، این معنا را دست میدهد: که یهودیان عصر بعثت ، در نظر کفار، و مخصوصا کفار مدینه ، که همسایگان یهود بودند، از پشتیبانان پیامبر اسلام شمرده میشدند، چون یهودیان ، علم دین و کتاب داشتند، و لذا امید به ایمان آوردن آنان بیشتر از اقوام دیگر بود، و همه ، توقع این را داشتند که فوج فوج بدین اسلام در آیند، و دین اسلام را تاءیید و تقویت نموده ، نور آنرا منتشر، و دعوتش را گسترده سازند.
ولکن بعد از آنکه رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم بمدینه مهاجرت کرد، یهود از خود رفتارى را نشان داد، که آن امید را مبدل به یاءس کرد، و بهمین جهت خداى سبحان در این آیات مى فرماید:(افتطمعون اءن یؤ منوالکم ؟ و قد کان فریق منهم یسمعون کلام اللّه ،) الخ ، یعنى آیا انتظار دارید که یهود بدین شما ایمان بیاورد، در حالیکه یک عده از آنان بعد از شنیدن آیات خدا، و فهمیدنش ، آنرا تحریف کردند، و خلاصه کتمان حقایق ، و تحریف کلام خدا رسم دیرینه این طائفه است ، پس اگر نکول آنانرا از گفته هاى خودشان مى بینند، و مى بینید که امروز سخنان دیروز خود را حاشا مى کنند، خیلى تعجب نکنید.
(اءفتطمعون ان یؤ منوالکم) در این آیه التفاتى از خطاب به بنى اسرائیل ، خطاب به رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم مسلمانان بکار رفته ، و با اینکه قبلا همه جا خطاب به یهود بود، در این آیه یهود غایب فرض شده ، و گویا و جهش این باشد که بعد از آنکه داستان بقره را ذکر کرد، و در خود آن داستان ناگهان روى سخن از یهود برگردانید، و یهود را غایب فرض کرد، براى اینکه داستان را از تورات خود دزدیده بودند، لذا در این آیه خواست تا همان سیاق غیبت را ادامه داده ، بیان را با سیاق غیبت تمام کند، و در سیاق غیبت به تحریف توراتشان اشاره نماید، لذا دیگر روى سخن بایشان نکرد، و بلکه ایشان را غایب گرفت .
(و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلا) الخ ،(در این آیه شریفه دو جمله شرطیه مدخول(اذا) واقع شده ، ولى تقابلى میان آندو نشده ، یعنى نفرموده :(چون مؤ منین را مى بینند، میگویند: ایمان آوردیم ، و چون با یکدگر خلوت مى کنند، میگویند: ایمان نیاوردیم) بلکه فرموده :(چون مؤ منین را مى بینند، میگویند: ایمان آوردیم و چون با یکدگر خلوت مى کنند، مى گویند: چرا از بشارتهاى تورات براى مسلمانان نقل مى کنید؟ و باصطلاح سوژه بدست مسلمانان میدهید؟) و بدین جهت اینطور فرمود، تا دو مورد از جرائم و جهالت آنانرا بیان کرده باشد.
بخلاف آیه :(و اذا لقوا الذین آمنوا، قالوا: آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم ، قالوا: انا معکم ، انما نحن مستهزؤ ن ،) که میان دو جمله شرطیه مقابله شده است .
دو عمل جاهلانه یهود که خداوند از آنها پرده برمى دارد
و دو جریمه و جهالت یهودیان ، که در آیه مورد بحث بدان اشاره شده ، یکى نفاق ایشان است ، که در ظاهر اظهار ایمان مى کنند، تا خود را از اذیت و طعن و قتل حفظ کنند، و دوم این است که خواستند حقیقت و منویات درونى خود را از خدا بپوشانند، و خیال کردند اگر پرده پوشى کنند، میتوانند امر را بر خدا مشتبه سازند، با اینکه خدا بآشکار و نهان ایشان آگاه است ، همچنانکه در این آیه از سخنان محرمانه ایشان خبر داد.
بطوریکه از لحن کلام بر مى آید، جریان از این قرار بوده : که عوام ایشان از ساده لوحى ، وقتى بمسلمانان مى رسیده اند، اظهار مسرت میکردند، و پاره اى از بشارتهاى تورات را بایشان مى گفتند، و یا اطلاعاتى در اختیار مى گذاشتند، که مسلمانان از آنها براى تصدیق نبوت پیامبرشان ، استفاده مى کردند، و رؤ سایشان از اینکار نهى مى کردند، و مى گفتند: این خود فتحى است که خدا براى مسلمانان قرار داده ، و ما نباید آنرا براى ایشان فاش سازیم ، چون با همین بشارت ها که در کتب ما است ، نزد پروردگار خود علیه ما احتجاج خواهند کرد.
کاءنه خواسته اند بگویند: اگر ما این بشارتها را در اختیار مسلمانان قرار ندهیم ،(العیاذباللّه)، خود خدا اطلاع ندارد، که موسى علیه و السلام ما را به پیروى پیامبر اسلام سفارش کرده ، و چون اطلاع ندارد، ما را با آن مؤ اخذه نمى کند، و معلوم است که لازمه این حرف این است که خدایتعالى تنها آنچه آشکار است بداند، و از نهانیها خبر نداشته باشد، و بباطن امور علمى نداشته باشد، و این نهایت درجه جهل است .
لذا خداى سبحان با جمله :(اولا یعلمون ان اللّه یعلم ما یسرون و ما یعلنون ؟) الخ این پندار غلطشان را رد مى کند، چون این نوع علم - یعنى علم بظواهر امور به تنهائى ، و جهل بباطن آن ، - علمى است که بالاخره منتهى بحس میشود، و حس احتیاج به بدن مادى دارد، بدینکه مجهز بآلات و ابزار احساس ، از چشم ، و گوش ، و امثال آن باشد، و باز بدینکه مقید بقیود زمان و مکان ، و خود مولود علل دیگرى مانند خود مادى باشد، و چیزیکه چنین است مصنوع است نه صانع عالم .
ریشه مادى عقاید یهود
و این جریان یکى از شواهد بیان قبلى ما است ، که گفتیم بنى اسرائیل بخاطر اینکه براى ماده اصالت قائل بودند، درباره خدا هم باحکام ماده حکم مى کردند، و او را موجودى فعال در ماده مى پنداشتند، چیزیکه هست موجودیکه قاهر بر عالم ماده است ، اما عینا مانند یک علت مادى ، و قاهر بر معلول مادى .
البته این طرز فکر، اختصاص به یهود نداشت ، بلکه هر اهل ملت دیگر هم که اصالت را براى ماده قائل بودند، و قائل هستند، آنها نیز درباره خداى سبحان حکمى نمى کنند، مگر همان احکامیکه براى مادیات ، و بر طبق اوصاف مادیات مى کنند، اگر براى خدا حیات ، و علم ، و قدرت ، و اختیار، و اراده ، و قضاء، و حکم ، و تدبیر، امر و ابرام قضاء، و احکامى دیگر، قائلند، آن حیات و علم و قدرت و اوصافى را قائلند که براى یک موجود مادى قائلند، و این دردى است بى درمان ، که نه آیات خدا درمانش مى کند، و نه انذار انبیاء،(و ما تغنى الایات و النذر عن قوم لا یؤ منون). حتى این طبقه از دین داران ، کار را بجائى رساندند، و درباره خدا احکامى جارى ساختند، که حتى کسانى هم که دین آنانرا ندارند، و هیچ بهره اى از دین حق و معارف حقه آن ندارند، طرز تفکر آنان را مسخره کردند، از آن جمله گفتند: مسلمانان از پیامبر خود روایت مى کنند که خدا آدم را بشکل و قیافه خودش آفریده ، و خودشان هم که امت آن پیامبرند، خدا را بشکل آدم مى آفرینند.
پس امر این مادى گرایان ، دائر است بین اینکه همه احکام ماده را براى پروردگار خود اثبات کنند، همچنانکه مشبهه از مسلمانان ، و همچنین دیگران که بعنوان مشبهه شناخته نشده اند، اینکار را کرده و مى کنند،
و بین اینکه اصلا از اوصاف جمال خداوندى ، هیچ چیز را نفهمند، و اوصاف جمال او را باوصاف سلبى ارجاع داده ، بگویند: الفاظى که اوصاف خدا را بیان مى کند، در حق او باشتراک لفظى استعمال میشود، و اینکه میگوئیم : خدا موجودى است ، ثابت ، عالم ، قادر، حى ، وجود و ثبوت و علم و قدرت و حیات او معنائى دارد، که ما نمى فهمیم ، و نمى توانیم بفهمیم ، ناگزیر باید معانى این کلمات را به امورى سلبى ارجاع دهیم ، یعنى بگوئیم : خدا معدوم ، و زایل ، و جاهل ، و عاجز، و مرده ، نیست ، اینجا است که صاحبان بصیرت باید عبرت گیرند، که انس بمادیات کار آدمى را بکجا مى کشاند؟ چون این طرز فکر از اینجا سر در مى آورد که بخدائى ایمان بیاورند، که اصلا او را درک نکنند، و خدائى را بپرستند که او را نشناسند، و نفهمند، و ادعائى کنند که نه خودشان آنرا تعقل کرده باشند، و نه احدى از مردم .
با اینکه دعوت دینى با معارف حقه خود، بطلان این اباطیل را روشن کرده ، از یکسو به عوام مردم اعلام داشته : در میان دو اعتقاد باطل تشبیه و تنزیه سخن حق و لب حقیقت را رعایت کنند، یعنى درباره خداى سبحان اینطور بگویند: که او چیزى است ، نه چون چیزهاى دیگر، و او علمى دارد، نه چون علوم ما، و قدرتى دارد، نه چون قدرت ما، و حیاتى دارد، نه چون حیات ما، اراده مى کند، اما نه چون ما، و سخن میگوید: ولى نه چون ما با باز کردن دهان .
و از سوى دیگر بخواص اعلام داشته : تا در آیاتش تدبر و در دینش تفقه کنند، و فرموده :(هل یستوى الذین یعلمون ، و الذین لا یعلمون ؟ انما یتذکر اولواالالباب)،(آیا آنانکه میدانند، برابرند با کسانیکه نمیدانند؟ نه ، تنها کسانى متذکر میشوند که صاحبان عقلند).
و از سوى دیگر در تکالیف ، طائفه عوام ، و طائفه خواص ، را یکسان نگرفته ، و بیک جور تکالیف را متوجه ایشان نکرده ، و این است وضع تعلیم آن دینى که بایشان و در حق ایشان نازل شده ، مگر آنکه اصلا کارى با دین نداشته باشند، و گرنه اگر بخواهند دین خدایرا محفوظ نگه بدارند، راه براى همه هموار است .
(و منهم اءمیون لا یعلمون الکتاب ، الا اءمانى) کلمه(امى) بمعناى کسى است که قادر بر خواندن و نوشتن نباشد، که اگر بخواهیم با زبان روز ترجمه اش کنیم ، بچه نه نه میشود، و از این جهت چنین کسانى را(امى - بچه نه نه)، خوانده اند، که مهر و عاطفه مادرى باعث شده که او را از فرستادن بمدرسه باز بدارد، و در نتیجه از تعلیم و تربیت استاد محروم بماند، و تنها مربى او همان مادرش باشد.
و کلمه(امانى) جمع امنیه است ، که بمعناى اکاذیب است ، و حاصل معناى آیه این است : که ملت یهود، یا افراد باسوادى هستند، که خواندن و نوشتن را میدانند، ولى در عوض بکتب آسمانى خیانت مى کنند، و آنرا تحریف مینمایند، و یا مردمى بى سواد و امى هستند، که از کتب آسمانى هیچ چیز نمیدانند، و مشتى اکاذیب و خرافات را بعنوان کتاب آسمانى پذیرفته اند.
(فویل للذین یکتبون) کلمه ویل ، بمعناى هلاکت و عذاب شدید، و نیز بمعناى اندوه ، و خوارى و پستى است ، و نیز هر چیزى را که آدمى سخت از آن حذر مى کند، ویل میگویند، و کلمه(اشتراء) بمعناى خریدن است .
(فویل لهم مما کتبت ایدیهم ، و ویل لهم) ضمیرهاى جمع در این آیه ، یا به بنى اسرائیل برمى گردد، و یا تنها بکسانیکه تورات را تحریف کردند، براى هر دو وجهى است ، ولى بنا بر وجه اول ، ویل متوجه عوام بى سوادشان نیز میشود.
معناى خطئیه و سرنوشت انسان محاط بدن
(بلى من کسب سیئة ، و احاطت به خطیئته) الخ ، کلمه خطیئه بمعناى آن حالتى است که بعد از ارتکاب کار زشت بدل انسان دست میدهد، و بهمین جهت بود که بعد از ذکر کسب سیئه ، احاطه خطیئه را ذکر کرد، و احاطه خطیئه(که خدا همه بندگانش را از این خطر حفظ فرماید،) باعث میشود که انسان محاط بدان ، دستش از هر راه نجاتى بریده شود، کانه آنچنان خطیئه او را محاصره کرده ، که هیچ راه و روزنه اى براى اینکه هدایت بوى روى آورد، باقى نگذاشته ، در نتیجه چنین کسى جاودانه در آتش خواهد بود، و اگر در قلب او مختصرى ایمان وجود داشت و یا از اخلاق و ملکات فاضله که منافى با حق نیستند، از قبیل انصاف ، و خضوع ، در برابر حق ، و نظیر این دو پرتوى مى بود، قطعا امکان این وجود داشت ، که هدایت و سعادت در دلش رخنه یابد، پس احاطه خطیئه در کسى فرض نمیشود، مگر با شرک بخدا، که قرآن درباره اش فرموده :(ان اللّه لا یغفر ان یشرک به ، و یغفر مادون ذلک لمن یشاء)،(خدا این جرم را که بوى شرک بورزند، نمى آمرزد، و پائین تر از آنرا از هر کس بخواهد مى آمرزد)، و نیز از جهتى دیگر، مگر با کفر و تکذیب آیات خدا که قرآن درباره اش مى فرماید:(و الذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون)،(و کسانیکه کفر بورزند، و آیات ما را تکذیب کنند، اصحاب آتشند، که در آن جاودانه خواهند بود)، پس در حقیقت کسب سیئه ، و احاطه خطیئه بمنزله کلمه جامعى است براى هر فکر و عملى که خلود در آتش بیاورد. 326
این را هم باید بگوئیم : که این دو آیه از نظر معنا قریب به آیه :(ان الذین آمنوا، و الذین هادوا و الصابئین ،) الخ است ، که تفسیرش گذشت ، تنها فرق میان آن ، و آیه بقره این است که آیه مورد بحث ، در مقام بیان این معنا است که ملاک در سعادت تنها و تنها حقیقت ایمان است ، و عمل صالح ، نه صرف دعوى ، و دو آیه سوره بقره در مقام بیان این جهت است که ملاک در سعادت حقیقت ایمان و عمل صالح است ، نه نامگذارى فقط.
بحث روایتى(شامل دو روایت درباره جمعى از یهود و مراد از سیئه)
در مجمع البیان در ذیل آیه :(و اذا لقوا الذین) الخ ، از امام باقر(علیه السلام) روایت آورده ، که فرمود: قومى از یهود بودند که با مسلمانان عناد و دشمنى نداشتند، و بلکه با آنان توطئه و قرارداد داشتند، که آنچه در تورات از صفات محمد صلى الله علیه و آله و سلم وارد شده ، براى آنان بیاورند، ولى بزرگان یهود ایشانرا از اینکار باز داشتند، و گفتند: زنهار که صفات محمد صلى الله علیه و آله و سلم را که در تورات است ، براى مسلمانان نگوئید. که فرداى قیامت در برابر پروردگارشان علیه شما احتجاج خواهند کرد، در این جریان بود که این آیه نازل شد.
و در کافى از یکى از دو امام باقر و صادق(علیهماالسلام) روایت آورده : که در ذیل آیه :(بلى من کسب سیئه) الخ ، فرمود: یعنى وقتى که ولایت امیر المؤ منین را انکار کنند، در آنصورت اصحاب آتش و جاودان در آن خواهند بود.
مؤ لف : قریب باین معنا را مرحوم شیخ در امالیش از رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت کرده ، و هر دو روایت از باب تطبیق کلى بر فرد و مصداق بارز آنست ، چون خداى سبحان ولایت را حسنه دانسته ، و فرموده :(قل لا اساءلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى و من یقترف حسنة ، نزدله فیها حسنا)،(بگو من از شما در برابر رسالتم مزدى نمى طلبم ، مگر مودت نسبت به قربایم را، و هر کس حسنه اى بیاورد، ما حسنى در آن مى افزائیم).
ممکن است هم آنرا از باب تفسیر دانست ، به بیانیکه در سوره مائده خواهد آمد، که اقرار بولایت ، عمل بمقتضاى توحید است ، و اگر تنها آن را به على علیه و السلام نسبت داده ، بدین جهت است که آنجناب در میان امت اولین فردى است که باب ولایت را بگشود، در اینجا خواننده عزیز را بانتظار رسیدن تفسیر سوره مائده گذاشته مى گذریم .
327