background
قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
بگو: «به نظر شما، اگر عذاب خدا شما را دررسد يا رستاخيز شما را دريابد، اگر راستگوييد، كسى غير از خدا را مى‌خوانيد؟»
آیه 40 سوره الْأَنْعَام

بیان آیات

در این آیات در خصوص امر توحید و معجزه نبوت احتجاجات گوناگونى شده است .

و قالوا لو لا نزل علیه آیة من ربه قل ان الله قادر...

این آیه شریفه گفتار مشرکین را حکایت مى کند که به منظور عاجز ساختن رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) گفته بودند: چرا معجزه اى از ناحیه پروردگارش بر وى نازل نشد؟. و چون وقتى این کلام از آنان صادر شده که بهترین آیات و معجزات یعنى قرآن کریم در دسترسشان بوده ، و سوره ها و آیاتش یکى پس از دیگرى نازل و در هر لحظه بر آنان تلاوت مى شده ، از این جهت به طور مسلم معلوم مى شود که غرضشان از این معجزه اى که با جمله(لو لا نزل علیه آیة من ربه) پیشنهاد آنرا نمودند، غیر قرآن است و معلوم مى شود قرآن را آیه و معجزه قانع کننده اى نمى دانستند، چون قرآن مشتمل بر گزافه گوئى هائى که دل هوسباز آنان را راضى کند نبود.

و نیز از اینکه گفتند: از ناحیه پروردگارش ، و نگفتند: از ناحیه پروردگار ما، یا از ناحیه خدا و یا تعبیر دیگر، معلوم مى شود تعصب نسبت به بتها وادارشان ساخته که چنان از پروردگار متعال نام ببرند که تو گوئى خداى تعالى پروردگار آنان نیست ، و گویا مى خواستند به منظور توهین به امر آن جناب و اینکه بیشتر به ستوهش آورند بگویند: اگر ادعایش حق است مى بایستى پروردگارش یعنى همان کسى که او ما را به سویش دعوت مى کند براى تشویق و یاریش معجزه اى نازل کند که دلالت بر صدق ادعایش داشته باشد.

سبب اینکه مشرکین به منظور عاجز ساختن پیامبر(ص) درخواست معجزه از او کردندجهل به دو امر بوده است .

و تنها چیزى که به چنین پیشنهادى وادارشان نمود، جهل به دو امر بود:

اول - اینکه اینان معتقد بودند که خدایانشان هر کدام در امرى که از امور جهان به آنها محول شده ، مستقل در تاءثیرند، مثلا(خداى جنگ) و همچنین(خداى صلح) و(خداى خشکى) و(خداى دریا) و(خداى محبت) و(خداى دشمنى) و سایر خدایان هر کدام در کار خود مستقلند، و از ناحیه خدایان دیگر در کارشان کارشکنى نمى شود، روى این حساب کار دیگرى براى خداى تعالى نمانده که در آن دخل و تصرف نماید، بلکه همه را میان کارکنان خود تقسیم نموده ، گر چه خداى تعالى را(رب الارباب) و این خدایان را شفیع درگاه او مى دانستند، و لیکن در عین حال معتقد بودند(رب الارباب) هرگز نمى تواند معجزه اى را که دلالت بر نفى الوهیت خدایان مى کند به کسى نازل نموده ، اختیارات خدایان را باطل سازد.

اینان چنین اعتقادى داشتند، چیزهائى هم که از یهود درباره خداوند مى شنیدند،

آنان را در گمراهى و اشتباهشان تایید و تشویق مى نمود، از آن جمله این بود که یهود مى گفتند:(یدالله مغلولة خدا دست بسته است)، و بعد از ایجاد و به جریان انداختن نظام جارى در عالم اسباب ، دیگر نمى تواند چیزى از آن نظام را به طور خرق عادت تغییر دهد.

دوم - این بود که اینان نمى فهمیدند که معجزه اگر از قبیل معجزاتى باشد که خود خداى تعالى هر کدام را به یکى از انبیاى گرامى خود اختصاص داده ، و به تقاضاى مردم نازل نشده باشد، البته اینگونه معجزات مفید به حال مردم است ، چون شاهد صحت ادعاى پیغمبر صاحب معجزه بوده و هیچ محذورى هم بر آن مترتب نمى شده ، مانند عصا و ید بیضاى موسى(علیه السلام) و مرده زنده کردن و به کور مادرزاد و جذامى شفا دادن و مرغ آفریدن حضرت مسیح(علیه السلام) و قرآن رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم).

و اما اگر از قبیل معجزاتى باشد که خود مردم درخواست آن را کرده اند، سنت پروردگار در چنین معجزاتى این بوده که درخواست کنندگان را در صورت دیدن آن معجزه و ایمان نیاوردن ، بدون مهلت عذاب مى فرموده ، مانند معجزات نوح ، هود، صالح و امثال آنان .

در قرآن کریم آیات بسیارى بر این معنا دلالت مى کند. مانند آیه(و قالوا لو لا انزل علیه ملک و لو انزلنا ملکا لقضى الا مر ثم لا ینظرون) و آیه(و ما منعنا ان نرسل بالا یات الا ان کذب بها الاولون و آتینا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها و ما نرسل بالا یات الا تخویفا و در آیه مورد بحث اشاره بهر دو قسم معجزه کرده و فرموده : و قالوا لو لا نزل علیه آیة من ربه قل ان الله قادر على ان ینزل آیة و لکن اکثرهم لا یعلمون)

چنانچه مى بینید در این آیه مى فرماید: خدا قادر است بر اینکه معجزه اى را که فرض شود نازل کند و چطور ممکن است کسى که مسماى به اسم(الله) است چنین قدرت مطلقه اى نداشته باشد، و اگر در جواب ، لفظ(رب) را که در سؤ ال بود به اسم جلاله(الله) تبدیل نمود براى این بود که دلالت بر برهان و علت حکم نموده ، بیان کند که چرا قدرت او مطلقه است .

وجه این دلالت از این قرار است که الوهیت مطلقه هر کمالى را به طور مطلق داراست ، کمالات او محدود به هیچ حدى و مقید به هیچ قیدى نیست ، و بنابراین قدرت او هم که یکى از کمالات است مطلق است ، و جهل به همین معنا مشرکین را وادار ساخت که به منظور به ستوه آوردن رسول خدا و عاجز کردن خدا، تقاضاى معجزه کنند، و نفهمیدند که هیچ چیز خدا را عاجز نمى کند.

علاوه بر اینکه نفهمیدند نزول آیه مورد تقاضایشان موافق مصلحتشان نیست ، - همانطورى که گفته شد - جراءت بر چنین تقاضائى ، خود باعث هلاکت تمامى آنها و قطع نسلشان مى شود. و دلیل بر اینکه این معنا به وجهى و تا اندازه اى مورد نظر آیه است این است که در ذیل این احتجاجات مى فرماید:(قل لو ان عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بینى و بینکم و الله اعلم بالظالمین).

و در دو کلمه(نزل) و(ینزل) به تشدید از باب تفعیل دلالت بر این هست که مشرکین معجزه اى را مى خواسته اند که تدریجى باشد یا چند معجزه یکى پس از دیگرى باشد، همچنانکه آیات دیگرى هم که تقاضاهاى دیگرشان را حکایت مى کند نیز دلالت بر این معنا دارند، مانند آیه(و قالوا لن نؤ من لک حتى تفجر لنا من الارض ینبوعا، او تکون لک جنة - تا آنجا که مى فرماید - او ترقى فى السماء و لن نؤ من لرقیک حتى تنزل علینا کتابا نقرؤ ه ...) و مانند:(و قال الذین لا یرجون لقائنا لو لا انزل علینا الملائکة او نرى ربنا) و نیز مانند آیه :(و قال الذین کفروا لو لا نزل علیه القرآن جملة واحدة).

البته از ابن کثیر نقل شده که وى ، دو کلمه مزبور را به تخفیف قرائت کرده است .

و ما من دابة فى الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم ...

(دابة) هر حیوانى را گویند که بر روى زمین بجنبد، ولى بیشتر در اسب استعمال مى شود،

(دب) - به فتح دال - و همچنین(دبیب) به معناى آهسته راه رفتن است .(طائر) هر حیوانى را گویند که با دو بال خود، در فضا شناورى کند، و جمع آن(طیر) است .(امت) به معناى جماعتى است از مردم ، که اشتراک در هدف واحد مانند:(دین) و یا(سنت واحده) و یا(وحدت) در زمان و مکان آنان را مجتمع ساخته باشد. این کلمه در اصل لغت به معناى قصد است ،(اءم) یعنى قصد کرد و(یؤ م) یعنى قصد مى کند. و(حشر) به معناى کوچ دادن جمعى است از جائى به جائى و یا بسیج دادن جمعى است به سوى جنگ و امثال آن .

چنین به نظر مى رسد که توصیف طائر به(یطیر بجناحیه) صرفا براى محاذات با جمله(دابة فى الارض) است و به منزله این است که بگوئیم :(هیچ حیوان زمینى و هوائى نیست مگر اینکه ...) و نیز از آنجائى که بیشتر اوقات(طیران) به طور مجاز در سرعت حرکت استعمال مى شود، و چون(دبیب) هم به معناى حرکت آهسته است ، و با بودن چنین قرائنى ممکن بود کسى احتمال دهد که مراد از طائر به قرینه اینکه در مقابل(دابة) قرار گرفته ، سرعت در حرکت باشد، توصیف مزبور تنها براى محاذات نیست بلکه براى فهماندن این جهت هم هست که مراد از طائر معناى مجازى آن(سرعت حرکت) نیست ، بلکه معناى حقیقیش ‍(پرنده) منظور است .

گفتارى پیرامون اجتماعات حیوانى .

این آیه خطابش به مردم است ، و مى فرماید حیوانات زمینى و هوائى همه امتهائى هستند مثل شما مردم ، و معلوم است که این شباهت تنها از این نظر نیست که آنها هم مانند مردم داراى کثرت و عددند، چون ، جماعتى را به صرف کثرت و زیادى عدد، امت نمى گویند، بلکه وقتى به افراد کثیرى امت اطلاق مى شود که یک جهت جامعى این کثیر را متشکل و به صورت واحدى درآورده باشد، و همه یک هدف را در نظر داشته باشند حال چه آن هدف ، هدف اجبارى باشد و چه اختیارى .

همچنانکه از این نظر هم نیست که این حیوانات انواعى و هر نوعى براى خود امتى است که افرادش همه در نوع خاصى از زندگى و ارتزاق و نحوه مخصوصى از تناسل و تولیدمثل و تهیه مسکن و سایر شؤ ون حیات مشترکند، زیرا اگر چه این مقدار اشتراک براى شباهت آنها به انسان کافى است ، لیکن از اینکه در ذیل آیه فرمود:(ثم الى ربهم یحشرون) استفاده مى شود که مراد از این شباهت تنها شباهت در احتیاج به خوراک و جفتگیرى و تهیه مسکن نیست ؛

بلکه در این بین ، جهت اشتراک دیگرى هست که حیوانات را در مساله بازگشت به سوى خدا شبیه به انسان کرده است .

وجه اشتراکى که بین انسان و حیوانات دیگر وجود دارد و موجب تشابه انسان و حیواناتدیگر در مساءله(حشر) و بازگشت

حال باید دید آن چیزى که در انسان ملاک حشر، و بازگشت به سوى خدا است چیست ؟ هر چه باشد همان ملاک در حیوانات هم خواهد بود، و معلوم است که آن ملاک در انسان جز نوعى از زندگى ارادى و شعورى که راهى به سوى سعادت و راهى به سوى بدبختى ، نشانش مى دهد، چیز دیگرى نیست ، آرى ، یک فرد از انسان ممکن است در طول زندگیش در دنیا به لذیذترین غذاها و موافقترین ازدواجها و زیباترین منزلها برسد و در عین حال به خاطر ظلم و جورى که کرده سعادتمند در زندگى هم نباشد، و بر عکس ‍ ممکن است جمیع انواع بلاها و شدائد به او روى آورده باشد و او در عین حال به خاطر داشتن کمالات انسانى و نور عبودیت ، خوش و سعادتمند بوده باشد.

پس ملاک تنها همان داشتن شعور و یا به عبارت دیگر، فطرت انسانیت است که به کمک دعوت انبیا راه مشروعى از اعتقاد و عمل به رویش باز مى کند که اگر آن راه را سلوک نماید و مجتمع هم با او و راه و روش او موافقت کند در دنیا و آخرت سعادتمند مى شود، و اگر خودش به تنهائى و بدون همراهى و موافقت مجتمع آن راه را سلوک کند در آخرت سعادتمند مى شود، یا در دنیا و آخرت هر دو، و اگر آن راه را سلوک نکند بلکه از مقدارى از آن و یا از همه آن تخلف نماید، در دنیا و آخرت بدبخت مى شود.

این آن سنتى است که فطرت هر انسانى آن را قبول داشته ، و در دو کلمه خلاصه مى شود، و آن دو کلمه عبارتند از: 1 - به کار خیر و اطاعت خدا وادار کردن ، 2 - از عمل بد و معصیت بازداشتن و یا بگو: 1 - به عدل و استقامت دعوت نمودن ، 2 - از ظلم و انحراف از حق نهى کردن . آرى هر انسانى به فطرت سلیم خود امورى را در باره خود و دیگران نیکو شمرده و آنرا عدالت مى داند، و امورى دیگر را زشت دانسته آن را به خود و به دیگران ظلم مى شمارد، دین الهى هم این فطرت را در همین تشخیص اجمالیش ‍ تایید نموده و تفصیل عدالت و ظلم را برایش شرح مى دهد.

این خلاصه و چکیده مطالبى است که بحثهاى گذشته ، آنرا افاده نموده و بسیارى از آیات قرآنى تاییدش مى نماید، مانند آیه(و نفس ‍ و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها)

و آیه(کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جائتهم البینات بغیا بینهم فهدى الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه و الله یهدى من یشاء الى صراط مستقیم).

تفکر عمیق در اطوار زندگى حیواناتى که ما در بسیارى از شؤ ون حیاتى خود، با آنها سر و کار داریم ، و در نظر گرفتن حالات مختلفى که هر نوع از انواع این حیوانات در مسیر زندگى به خود مى گیرند، ما را به این نکته واقف مى سازد که حیوانات هم مانند انسان داراى آراء و عقاید فردى و اجتماعى هستند، و حرکات و سکناتى که در راه بقاء و جلوگیرى از نابود شدن از خود نشان مى دهند، همه بر مبناى آن عقاید است ، مانند انسان که در اطوار مختلف زندگى مادى ، آنچه تلاش مى کند، همه بر مبناى یک سلسله آراء و عقائد مى باشد، و چنانکه یک انسان وقتى احساس میل به غذا و یا نکاح و داشتن فرزند و یا چیز دیگر مى کند بیدرنگ حکم مى کند به اینکه باید به طلب آن غذا برخاسته یا اگر حاضر است بخورد، و اگر زیاد است ذخیره نماید، و همچنین باید ازدواج و تولید نسل کند. و نیز وقتى از ظلم و فقر و امثال آن احساس کراهت مى نماید حکم مى کند به اینکه تن به ظلم دادن و تحمل فقر حرام است ، آنگاه پس از صدور چنین احکامى ، تمامى حرکت و سکون خود را بر طبق این احکام انجام داده ، و از راهى که احکام و آراى مزبور برایش تعیین نموده ، تخطى نمى کند.

همین طور یک فرد حیوان هم - به طورى که مى بینیم - در راه رسیدن به هدفهاى زندگى و به منظور تامین حوائج خود از سیر کردن شکم و قانع ساختن شهوت و تحصیل مسکن ، حرکات و سکناتى از خود نشان مى دهد، که براى انسان ، شکى باقى نمى ماند در اینکه این حیوان نسبت به حوائجش و اینکه چگونه مى تواند آنرا برآورده سازد، داراى شعور و آراء و عقایدى است که همان آراء و عقاید او را مانند انسان به جلب منافع و دفع ضرر، وامى دارد. بلکه بسیار شده است که در یک نوع و یا در یک فرد از یک نوع ، در مواقع به چنگ آوردن شکار و یا فرار از دشمن به مکر و حیله هائى برخورده ایم که هرگز عقل بشر آنرا درک نمى کرده و با اینکه قرن ها از عمر این نژاد گذشته ،

هنوز به آنچه که آن حیوان درک کرده ، منتقل نشده است .

آرى ، زیستشناسان در بسیارى از انواع حیوانات ، مانند: مورچه ، زنبور عسل و موریانه به آثار عجیبى از تمدن و ظرافتکاریهائى در صنعت ، و لطائفى در طرز اداره مملکت ، بر خورده اند که هرگز نظیر آن جز در بعضى از ملل متمدن دیده نشده است .

قرآن کریم هم در امثال آیه(و فى خلقکم و ما یبث من دابة آیات لقوم یوقنون) مردم را به شناختن عموم حیوانات و تفکر در کیفیت خلقت آنها و کارهائى که مى کنند، ترغیب نموده ، و در آیات دیگرى به عبرت گرفتن از خصوص بعضى از آنها، مانند: چهارپایان ، پرندگان ، مورچگان و زنبور عسل دعوت کرده است .

انسان وقتى این آراء و عقاید را در حیوانات مشاهده کرده و مى بیند که حیوانات نیز با همه اختلافى که انواع آن در شؤ ون و هدفهاى زندگى دارند، با اینهمه ، همه آنها اعمال خود را بر اساس عقاید و آرائى انجام مى دهند، به خود مى گوید: لابد حیوانات هم احکام باعثه(اوامر) و زاجره(نواهى) دارند، و اگر چنین احکامى داشته باشند، لابد مثل ما آدمیان خوب و بد را هم تشخیص مى دهند، و اگر تشخیص مى دهند ناچار، مانند ما عدالت و ظلم هم سرشان مى شود، و گرنه اگر داراى آن احکام نبودند، و خوب و بد و عدالت و ظلم سرشان نمى شد، چرا بایستى انواع مختلفشان در آراء و عقاید مختلف باشند؟ از این هم که بگذریم ، چرا افراد یک نوع با هم فرق داشته باشند؟ مى بایستى همه ، مثل هم باشند، و حال آنکه مى بینیم این اسب با آن اسب و این قوچ با آن قوچ و این خروس با آن خروس در تند خلقى و نرمى ، تفاوت فاحش و روشنى دارند، و همچنین در جزئیات دیگرى از قبیل حب و بغض و مهربانى و قساوت و رامى و سرکشى و امثال آن ، همین اختلافات را مشاهده مى کنیم .

و این اختلافات خود مؤ ید این معنا است که حیوانات هم مثل انسان احکامى دارد، خیر و شر و عدالت و ظلم را تشخیص مى دهد، چطور شد که ما اختلاف افراد انسان را در اینگونه اخلاقیات دلیل بر اختلاف عقاید و آراء وى و تشخیص خوب و بد و عدالت و ظلم در افعالش مى دانیم ، و مى گوئیم که نه تنها این اختلاف در زندگى دنیایى وى تاثیر دارد، بلکه در سعادت و بدبختى اخرویش نیز مؤ ثر است ، چون ملاک خوبى و بدى در قیامت و حساب اعمال و استحقاق کیفر و پاداش همین(عدالت) و(ظلم) است ، آنوقت ، همین سخن را درباره حیوانات نگوییم ،

و نگوییم که حیوانات هم مانند انسان حشرى دارند؟ مگر جز این است که خداى سبحان ، ملاک خوبى حشر و سعادت اخروى انسان را، این دانسته که اعمالش با عدالت و تقوا منطبق باشد، و ملاک بدى آنرا این دانسته ، که اعمالش با ظلم و فجور تطبیق کند؟ و مگر نفرموده :(ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فى الارض ام نجعل المتقین کالفجار) از این بالاتر مگر نبودن حشر را مستلزم این ندانسته است که تمامى آسمانها و زمین و آنچه که در آن دو است بازیچه و گزاف شود و مگر در آیه پیش از آن نفرموده :(و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار) پس چرا حیوانات مانند انسان حشرى نداشته باشند؟. آیا به راستى حیوانات هم قیامتى دارند؟ و آیا در پیشگاه خداى سبحان ، محشور مى شوند به همان نحوى که انسان محشور مى شود؟ و آیا اگر محشور مى شوند، حشر آنها هم مانند حشر انسان است ؟ اعمال آنها هم به حساب درآمده و در میزانى سنجیده شده آنگاه بر حسب تکالیفى که در دنیا داشتند با دخول در بهشت پاداش یا با ورود در آتش کیفر مى بینند؟ و آیا آنها نیز براى خود انبیائى دارند، و در دنیا تکالیفشان به وسیله بعثت انبیائى به گوششان مى رسد؟ و اگر چنین است آیا انبیاى آنها از جنس خود آنها است ، و یا از جنس بشر است ؟

اینها همه سؤ الاتى است که در این بحث به ذهن خواننده مى رسد، و جواب یک یک آنها از آیات قرآنى استفاده مى شود:

پاسخ به چند سؤ ال در مورد حشر حیوانات غیر انسانى و حشرامثال آسمانها و زمین و آفتاب و ماه و...

1 - آیا حیوانات غیر انسانى هم نظیر انسان حشر دارند یا نه ؟

آیه(ثم الى ربهم یحشرون) متکفل جواب از این سؤ ال است ، همچنانکه آیه(و اذا الوحوش حشرت) قریب به آن مضمون را افاده مى کند، بلکه از آیات بسیار دیگرى استفاده مى شود که نه تنها انسان و حیوانات محشور مى شوند، بلکه آسمانها و زمین و آفتاب و ماه و ستارگان و جن و سنگها و بتها و سایر شرکائى که مردم آنها را پرستش مى کنند و حتى طلا و نقرهاى که اندوخته شده و در راه خدا انفاق نگردیده همه محشور خواهند شد،

و با آن طلا و نقره پیشانى و پهلوى صاحبانشان داغ مى شود.

خلاصه اینکه آیات در این باره بسیار و روایات از حد شمار بیرون است .

2 - آیا حشر حیوانات شبیه حشر انسان است ، و آنها هم مبعوث شده ، و اعمالشان حاضر گشته و بر طبق آن پاداش و یا کیفر مى بینند؟

جواب : آرى معناى حشر همین است ، زیرا حشر به معناى جمع کردن افراد و آنها را از جاى کندن و به سوى کارى بسیج دادن است .

3 - آیا امثال آسمانها و زمین و آفتاب و ماه و سنگها و غیر آن نیز حشر دارند؟

جواب : قرآن کریم در خصوص اینگونه موجودات تعبیر به حشر نفرموده ، و لیکن چنین فرموده است :(یوم تبدل الارض غیر الارض ‍ و السموات و برزوا لله الواحد القهار) و نیز فرموده :(و الارض جمیعا قبضته یوم القیمة و السموات مطویات بیمینه) و نیز فرموده :(و جمع الشمس و القمر) و نیز فرموده :(انکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون ، لو کان هؤ لاء آلهة ما وردوها) علاوه بر اینکه از آیه شریفه(ان ربک هو یفصل بینهم یوم القیمة فیما کانوا فیه یختلفون) و آیه(ثم الى مرجعکم فاحکم بینکم فیما کنتم فیه تختلفون) و همچنین از آیات دیگرى استفاده مى شود که : تنها ملاک حشر مساله فصل خصومت در بین آنان و احقاق حق است که در آن اختلاف دارند. و مرجع همه این آیات به دو کلمه است ، و آن انعام نیکوکار و انتقام از ظالم است ، همچنانکه در آیه(انا من المجرمین منتقمون) و آیه(فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله ان الله عزیز ذو انتقام ،

یوم تبدل الارض غیر الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار) همین دو چیز را ذکر فرموده ، یعنى(انعام) و(انتقام) را جزاى دو وصف احسان و ظلم دانسته ، و چون این دو وصف در بین حیوانات وجود دارد، و اجمالا افرادى از حیوانات را مى بینیم که در عمل خود ظلم مى کنند و افراد دیگرى را مشاهده مى کنیم که رعایت احسان را مى نمایند از این رو به دلیل این آیات باید بگوییم که حیوانات نیز حشر دارند.

مؤ ید این معنا ظاهر آیه(و لو یؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترک علیها من دابة و لکن یؤ خرهم الى اجل مسمى) است ، زیرا که این آیه ظهور در این دارد که اگر ظلم مردم مستوجب مؤ اخذه الهى است تنها به خاطر این است که ظلم است ، و صدورش از مردم دخالتى در مؤ اخذه ندارد، بنابراین هر جنبده ظالمى ، چه انسان و چه حیوان ، باید انتقام دیده و هلاک شود - دقت بفرمائید -.

گو اینکه بعضى ها گفته اند که مراد از دابة در این آیه خصوص انسان است .

این را هم باید خاطر نشان ساخت که لازمه انتقام از حیوانات ، در روز قیامت ، این نیست که حیوانات در شعور و اراده با انسان مساوى بوده و در عین بى زبانى همه آن مدارج کمال را که انسان در نفسانیات و روحیات سیر مى کند، آنها نیز سیر کنند، تا کسى اشکال کند و بگوید: این سخن مخالف با ضرورت است ، و شاهد بطلان آن آثارى است که از انسان و حیوانات بروز مى کند، براى اینکه : صرف شریک بودن حیوانات با انسان در مساله(مؤ اخذه) و(حساب) و(اجر) مستلزم شرکت و تساویشان در جمیع جهات نیست ، به شهادت اینکه افراد همین انسان ، در جمیع جهات با هم برابر نیستند و جمیع افراد انسان در روز قیامت از جهت دقت و سختگیرى در حساب ، یک جور نبوده ، عاقل و سفیه ، رشید و مستضعف به یک جور حساب پس نمى دهند.

علاوه بر اینکه خداى تعالى از پاره اى از حیوانات لطائفى از فهم و دقائقى از هوشیارى حکایت کرده که هیچ دست کمى از فهم و هوش انسان متوسط الحال در فهم و تعقل ندارد، مانند داستانى که از مورچه و سلیمان حکایت کرده و فرموده است :

(حتى اذا اتوا على واد النمل قالت نملة یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لا یحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لا یشعرون) و نیز مانند مطلبى که از قول هدهد در داستان غایب شدنش حکایت کرده و فرموده است :(فقال احطت بما لم تحط به و جئتک من سبا بنبا یقین ، انى وجدت امراة تملکهم و اوتیت من کل شى ء و لها عرش عظیم ، وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون الله و زین لهم الشیطان اعمالهم فصدهم عن السبیل فهم لا یهتدون ....).

خواننده هوشیار اگر در این آیات و مطالب آن دقت نموده و آن مقدار فهم و شعورى را که از این حیوانات استفاده مى کند وزن کرده و بسنجد، تردید برایش باقى نمى ماند که تحقق این مقدار از فهم و شعور موقوف به داشتن معارف بسیارى دیگر و ادراکات گوناگونى است از معانى بسیطه و مرکبه .

و چه بسا عجائب و غرائبى که دانشمندان حیوانشناسى پس از مطالعات عمیقى در انواع مختلفى از حیوانات و تحت نظر گرفتن تربیت آنها به دست آورده اند، گفتار ما را تایید نماید، براى اینکه چنین عجائب و غرائبى ، جز از موجودى صاحب اراده و داراى فکر لطیف و شعور تیز و عمیق ، سرنمى زند.

و اما سؤ ال چهارم و پنجم اینکه : آیا حیوانات تکالیف خود را در دنیا از پیغمبرى که وحى بر او نازل مى شود مى گیرند یا نه ؟ و آیا پیغمبرانى که فرضا هر کدام به یک نوع از انواع حیوانات مبعوث مى شوند، از افراد همان نوعند یا نه ؟ جوابش این است که : تاکنون بشر نتوانسته از عالم حیوانات سر درآورده و حجابهائى که بین او و بین حیوانات وجود دارد، پس بزند، لذا بحث کردن ما پیرامون این سؤ ال ، فائده اى نداشته و جز سنگ به تاریکى انداختن چیز دیگرى نیست ، کلام الهى نیز، تا آنجا که ما از ظواهر آن مى فهمیم ، کوچکترین اشاره اى به این مطلب نداشته و در روایات وارده از رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) هم چیزى که بتوان اعتماد بر آن نمود دیده نمى شود.

از آنچه که گفتیم به خوبى معلوم شد که اجتماعات حیوانى هم مانند اجتماعات بشرى ، ماده و استعداد پذیرفتن دین الهى در فطرتشان وجود دارد، همان فطریاتى که در بشر سر چشمه دین الهى است و وى را براى حشر و بازگشت به سوى خدا، قابل و مستعد مى سازد، در حیوانات نیز هست .

گو اینکه حیوانات بطورى که مشاهده مى کنیم ، جزئیات و تفاصیل معارف انسانى را نداشته و مکلف به دقائق تکالیفى که انسان از ناحیه خداوند مکلف به آن است ، نیستند، چنانکه آیات قرآنى نیز این مشاهده را تایید مى نماید، زیرا جمیع اشیاء عالم را مسخر انسان مى داند و او را از سایر حیوانات افضل مى شمارد. این منتها چیزیست که در باره حیوانات مى توان اظهار داشت .

اکنون به متن آیه مورد بحث برگشته و مى گوییم : اینکه خداى تعالى فرمود:(و ما من دابة فى الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم) دلالت بر این دارد که تاسیس اجتماعاتى که در بین تمامى انواع حیوانات دیده مى شود، تنها به منظور رسیدن به نتائج طبیعى و غیر اختیارى ، مانند تغذیه و نمو و تولید مثل که تنها محدود به چهار دیوارى زندگى دنیا است ، نبوده ، بلکه براى این تاسیس ‍ شده که هر نوعى از آن ، مانند آدمیان به قدر شعور و اراده اى که دارند به سوى هدفهاى نوعیهاى که دامنه اش تا بیرون این چهار دیوار، یعنى عوالم بعد از مرگ هم کشیده است ، رهسپار شده و در نتیجه ، آماده زندگى دیگرى شود، که در آن زندگى سعادت و شقاوت منوط به داشتن شعور و اراده است .

تاءمل و دقت در(مختار) بودن بود و حالات نفسانیه اى که به وسیله آنافعال اختیارى خود را انجام مى دهد.

در اینجا ممکن است کسانى اعتراض کرده ، بگویند: گویا دانشمندان حیوانشناس هم همه متفق باشند بر اینکه غیر انسان ، از انواع حیوانات ، هیچ نوعى نیست که از موهبت اختیار برخوردار باشد، به شهادت اینکه مى بینیم کارهاى حیوانات را مانند کارهاى نباتات طبیعى و غیر اختیارى مى دانند، و شاید حق هم با ایشان باشد، براى اینکه مى بینند وقتى حیوان به چیزى که نفعش در آن است برخورد نماید، مثلا وقتى گربه به موش و شیر به شکار دست بیابد از اقدام به عمل نمى تواند خوددارى نماید، و همچنین موش و شکار وقتى به دشمن خونخوار خود برمى خورند، نمى توانند از فرار خوددارى کنند، با این حال چگونه مى توان گفت حیوانات دیگر هم مانند انسان داراى سعادت و شقاوت اختیارى هستند؟

جواب این اعتراض از تامل در معناى اختیار و دقت در حالات نفسانیهاى که انسان بوسیله آن افعال اختیاریه خود را انجام مى دهد به دست مى آید،

زیرا اگر عنایت الهى ، شعور و اراده اى را - که در حقیقت ملاک اختیار انسان در افعالش مى باشد - در آدمى به ودیعه سپرده ، براى این است که وى حیوانیست که به وسیله شعور مى تواند در مواد خارجى عالم دخل و تصرف نموده و از آن مواد براى بقاى خود استفاده نماید، مفید آنرا از مضرش تشخیص دهد. وقتى در ماده اى از مواد سودى سراغ کرد، اراده خود را به کار زده ، از آن بهره بردارى کند، بنابراین ، اگر انسان به شعور و اراده بیشترى احتیاج دارد این دلیل نیست بر اینکه حیوان در آن مقدار شعورى که دارد، در بکار زدنش اختیارى ندارد، بلکه خیلى از کارهاى انسان هست که عینا مانند موش گرفتن گربه ، به تفکر احتیاج ندارد، او نیز مانند گربه و شیر بیدرنگ اقدام مى کند.

آرى ، انسان هم چیزهائى را که نفعش روشن است و حکم به نافع بودنش مقدمه اى جز سراغ داشتن نمى خواهد، همین که آنرا در جائى سراغ کرد اراده اقدام به عمل مى کند، مانند تنفس و غالب عملیات دیگرى که از روى ملکه انجام مى دهد.

البته چیزهائى که یا از نظر نقص وسائل ، و یا وجود موانع خارجى ، و یا اعتقادى ، نفعشان براى انسان روشن نیست و صرف علم به وجود آن در برانگیختن اراده کافى نیست ، چون جزم به نافع بودن آن را ندارد و انگیزش اراده به سوى آن ، محتاج به تفکر است ، ناگزیر است که فکر و شعور خود را به کار زده ببینند که آیا نواقص و موانعى همراه آن هست یا نه ؟ و خلاصه نافع است یا مضر؟ اگر دید که نافع است البته اراده اش به آن تعلق گرفته ، آن کار را مى کند، عینا مثل اینکه از اول ، علم به نافع بودنش داشت .

مثلا انسان گرسنه اى که به غذائى قابل ، براى سد جوع دست یافته ، اگر در امر آن شک کند و نفهمد که آیا غذاى پاکیزه و صالحى است یا پلید و مسموم و مشتمل بر مواد مضره ؟ و همچنین نفهمد که آیا این غذا، ملک خود او است و یا ملک غیر است و تصرف در آن جایز نیست ؟ و اگر هم ملک او است آیا مانعى از تصرف در آن ، از قبیل : روزه بودن و یا احتیاج مبرم بعدى هست یا نه ؟ و ناگزیر شود که در چنین مواردى آنقدر فکر خود را به کار بزند تا به یک طرف این احتمالات یقین پیدا کند این چطور دلیل بر آن است که حیواناتى که طهارت و نجاست و ملک غیر و ملک خود، سرشان نمى شود، کارهایشان اختیارى نباشد؟ خلاصه اینکه همه تلاش و اعمال فکرى ، که بشر در اینگونه موارد دارد، براى این است که مورد را، یا مانند موش براى گربه نافع بداند و یا مانند گربه براى موش ‍ مضر بودنش را مسلم سازد، وقتى نافع و ضرر مورد را به این روشنى تشخیص داد، هر وقت به آن دست یافت ، بیدرنگ تحصیلش ‍ نموده و هر وقت دچار این شد، بدون تامل از آن مى گریزد، عینا مثل اینکه از اول نفع و ضررش روشن بوده است .

پس خلاصه معناى اختیار این شد که : انسان وقتى بعضى از امور را تشخیص نمى دهد و نمى تواند بفهمد که آیا تصرف در آن نافع است یا مضر؟ فکر را به کار مى اندازد تا نفع و ضرر آن را در بین سایر محتملات ، معلوم نماید، و اما اگر مانند موش در نظر گربه و گربه در نظر موش نفع و ضررش روشن باشد از همان اول بدون درنگ و بدون هیچ احتیاجى به تفکر، اراده خود را در تصرف آن به کار مى زند.

پس انسان اختیار مى کند چیزى را که نفعش را، یا همان حال و یا بعد از تفکر ببیند، و در حقیقت اندیشیدن و تفکر جز براى رفع موانع حکم نیست .

اختلاف فاحشى که در مبادى(اختیار) و اسباب آن در انسان وجود دارد.

حال که این نکته روشن شد مى گوییم : اگر شما حالات افراد انسان را، که مختار بودنش ، مورد اتفاق ما و شما است ، در نظر بگیرید، خواهید دید که افراد آن در مبادى اختیار، یعنى صفات روحى و احوال باطنى از قبیل شجاعت و ترس ، عفت و بیبندوبارى ، نشاط و کسالت ، وقار و سبکى ، و همچنین قوت تعقل و ضعف آن و برخورد فکر و خطاى آن با هم اختلاف زیادى دارند، و بسیار مى شود که آدم شهوتران ، خود را در مقابل شهوتى که اشتهاى آنرا دارد، ناچار و مضطر و مسلوب الاختیار مى بیند، در حالى که آدم عفیف و پاکدامن ، هیچ اعتنائى به امر آن شهوت ندارد، و همچنین آدم ترسو، چه بسا ممکن است از ترس جانش کوچکترین آزارى که احتمال مى دهد در این جنگ و یا در این امر مهم به وى برسد از او آرام و قرار را سلب نماید، در حالى که مرد شجاع و دلیر و زورنشنو، مرگ خونین ، و هر صدمه بدنى دیگر را، امر آسانى شمرده و در راه رسیدن به مقاصدش حتى براى بزرگترین مصائب ، اهمیتى قائل نمى شود، و چه بسا اشخاص سفیه و سبک مغز، با تصور واهى مختصرى ، چیزى را ترجیح داده و اختیار نمایند و حال آنکه عاقل وزین ، ترجیحى در آن فعل ندیده و چیزهائى که در نظر آن بى مغز، مرجح بوده در نظر این جز مشتى لهو و لعب نباشد، و نیز کارهائى که بچه هاى غیر ممیز مى کنند با اینکه به اعتراف خصم ، اختیارى است ، و با مقدارى تامل و اعمال رویه انجام مى شود با اینهمه در نظر اشخاص بالغ و رشید قابل اعتنا نیست .

حتى خود اشخاص بالغ هم در بسیارى از کارهائى که انجام مى دهند وقتى صحبت از آن کارها به میان مى آید خود را در ارتکاب آن مضطر و مجبور مى دانند، و به صرف اینکه به خاطر بعضى از ملاحظات اجتماعى ، ارتکاب کرده اند و با اینکه عذرشان موجه نیست ، مى گویند: مجبور به ارتکاب بودیم . شخص سیگارى مى گوید: چه کنم ؟ معتادم . پرخواب مى گوید: چاره چیست ؟ کسلم . دزد و خائن مى گوید: بى پولى و فرط احتیاج مجبورم کرد و...

همین اختلاف فاحشى که در مبادى اختیار و اسباب آن هست و همین عرض عریضى که افعال اختیارى دارد،

باعث شده که دین و سایر سنن اجتماعى ، آن فعلى را اختیارى بدانند که افراد متوسط اجتماع آنرا اختیارى تشخیص دهند، و مساله صحت امر و نهى و ثواب و عقاب و نفوذ تصرف و امثال آن را هم منوط به این جور تشخیص بدانند، و کسى را که عملش از روى مبادى و اسباب اختیار، یعنى استطاعت و فهم اشخاص متوسط نبوده ، معذور بدانند.

البته این که گفتیم حد متوسط از افعال آدمى اختیارى است ، مقصود این نبود که کمتر از آن به حسب واقع اختیارى نیست ، زیرا به حسب واقع و نفس الامر و بر حسب نظر تکوینى ، کمتر از آنهم اختیارى است . لیکن بر حسب نظریه دین و یا سنن اجتماعى و به ملاحظه مصلحت دین و اجتماع است که تنها حد متوسط، اختیارى شناخته شده است .

مى توان گفت حیوانات هم تا اندازه اى مختار هستند و احتمالا به تکالیفى مناسب با افقفهم و اختیارشان مکلف هستند.

دقت در آنچه گذشت آدمى را مطمئن و جازم مى کند به اینکه حیوانات نیز مانند آدمیان تا اندازه اى از موهبت اختیار بهره دارند، البته نه به آن قوت و شدتى که در انسانهاى متوسط هست . شاهد روشن این مدعا این است که ما به چشم خود بسیارى از حیوانات و مخصوصا حیوانات اهلى را مى بینیم که در بعضى از موارد که عمل مقرون با موانع است . حیوان از خود حرکاتى نشان مى دهد که آدمى مى فهمد این حیوان در انجام عمل مردد است ، و در بعضى از موارد مى بینیم که به ملاحظه نهى صاحبش و از ترس شکنجهاش ‍ یا به خاطر تربیتى که یافته از انجام عملى خوددارى مى کند.

اینها همه دلیل بر این است که در نفوس حیوانات هم حقیقتى به نام اختیار و استعداد حکم کردن به سزاوار و غیر سزاوار، هست . او نیز مى تواند یکجا حکم کند به لزوم فعل و جائى دیگر حکم کند به وجوب ترک ، ملاک اختیار هم همین است ، و لو اینکه این صلاحیت بسیار ضعیفتر از آن مقدارى باشد که ما آدمیان در خود سراغ داریم .

و وقتى صحیح باشد که بگوییم حیوانات هم تا اندازهاى خالى از معناى اختیار نیستند و آنها هم از این موهبت سهمى دارند، هر چه هم ضعیف باشد، چرا صحیح نباشد احتمال دهیم که خداى سبحان حد متوسط از همان اختیار ضعیف را ملاک تکالیف مخصوصى قرار دهد که مناسب با افق فهم آنان باشد، و ما از آن اطلاعى نداشته باشیم ؟ و یا از راه دیگرى با آنها معامله مختار بکند و ما به آن معرفت نداشته باشیم ، و خلاصه راهى باشد که از آن راه پاداش دادن به حیوان مطیع و مؤ اخذه و انتقام از حیوان سرکش ، صحیح باشد. و جز خداى سبحان کسى را بر آن راه آگهى نباشد؟.

و جمله(ما فرطنا فى الکتاب من شى ء) جمله اى است معترضه ، و ظاهرش این است که : مراد از آن چیز، که در آن تفریط و کوتاهى نشده ، همان کتاب است ،

و مراد از(شى ء) کوتاهیهاى گوناگونى است که نفى شده ، و خلاصه معنا اینکه : چیزى نیست که رعایت حال آن واجب و قیام به حق آن و بیان آن لازم باشد، مگر اینکه ما آن را در این کتاب رعایت نموده و در امر آن کوتاهى نکرده ایم ، پس کتاب ما تام و کامل است .

چند احتمال در معناى(کتاب) در(ما فرطنا فى الکتاب من شى ء).

و در معناى(کتاب) دو احتمال هست : یکى اینکه مراد از آن لوح محفوظى باشد که خداى سبحان در مواردى از کلام خود آنرا کتابى نامیده که تمامى اشیائى که بوده و هست و خواهد بود، در آن نوشته شده است .

بنابراین احتمال ، معناى آیه چنین مى شود: این نظامها که در حیوانات جارى است و نظیر نظام انسانى است ، نظامى است که عنایت خداى سبحان واجب دانسته که انواع حیوانات را بر طبق آن ایجاد نماید، تا برگشت خلقتش به عبث نبوده و وجود حیوانات عاطل و بى فایده نباشد، و تا آنجا که مى توانند و لیاقت قبول کمال را دارند از موهبت کمال بى بهره نمانند.

و بنابراین احتمال ، آیه شریفه آن معنائى را به طور خصوص مى رساند که آیه شریفه(و ما کان عطاء ربک محظورا) و آیه شریفه(ما من دابة الا هو اخذ بناصیتها ان ربى على صراط مستقیم) آن را به طور عموم مى رساند.

دوم اینکه مراد از آن ، همین قرآن باشد، به شهادت اینکه در چند جا از کلام مجیدش قرآن را کتاب نامیده است . و در این صورت معناى آیه چنین مى شود: قرآن مجید از آنجائى که کتاب هدایت است و بنایش بر اساس بیان حقایق و معارفى نهاده شده که چاره اى در ارشاد به حق صریح جز بیان آن نیست ، از این جهت ، در این کتاب ، در بیان جمیع آنچه که در سعادت دنیا و آخرت آدمى دخیل است دریغ و کوتاهى نشده است . همچنان که آیه(و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شى ء) هم همین مضمون را افاده مى کند.

و از جمله مطالبى که آگهى بر آن براى مردمى که مى خواهند از امر معاد مطلع شوند، لازم و ضرورى است ، این است که چگونگى ارتباط حشر و بعث دسته جمعى را با تشکلشان در صورت امت در دنیا بدانند، چنانکه این حال را در خودشان و در سایر حیوانات نیز مى بینند، و دقت در این امر علاوه بر کمک در فهم معاد آدمى را در توحید خداى تعالى و قدرت و عنایت لطیف حضرتش نسبت به امر مخلوقات و نظام عامى که در عالم جارى است نیز بینا و هوشیار مى سازد،

مهمترین فایده اش این است که آدمى را به این جهت آشنا مى کند که موجوداتى که در سلسله نظام عمومى قرار گرفته اند، به طور کلى از نقص رو به کمال میروند، بعضى از قسمتهاى این سلسله و زنجیر را که خود مشتمل بر حلقههائى است ، انسان و حیوان تشکیل مى دهد، البته پائینتر از انسان و حیوان مراتب مختلف دیگرى است که هر کدام پس از دیگرى قرار گرفته اند، و از پستترین مراتب نباتى شروع شده به آخرین مرحله حیوانیت که بعد از آن ، مرتبه انسانیت است و از آنجا به خود انسانیت ختم مى شود.

خداى تعالى هم در خصوص دقت و سیرى که گفتیم سفارش کرده و مردم را با تاکید هر چه بیشتر به مطالعه و دقت در امر حیوانات و آیاتى که در آنها به ودیعه سپرده شده است ، دعوت فرموده ، و مطالعه در آنرا وسیله رسیدن بهترین نتائج علمى دانسته ، و آن ایمان و یقین به پروردگار است که خود مایه سعادت انسانى است . از آن جمله فرموده :(و فى خلقکم و ما یبث من دابة آیات لقوم یوقنون) و آیات مشابه این آیه که مردم را به مطالعه و تفکر در امر حیوانات توصیه مى کند، در قرآن کریم بسیار است . این بود آن دو معنائى که درباره معناى کتاب احتمال مى دادیم .

و نیز ممکن است آیه را طورى معنا کنیم که هر دو قسم کتاب را شامل شود، چنانکه گفته شود: معناى آیه این است که خداى سبحان در آنچه که مى نویسد(چه در کتاب تکوین و چه در قرآن که کلام او است) تفریط و کوتاهى نمى کند.

اما اینکه نسبت به نوشته شده هاى در کتاب تکوین کوتاهى نمى کند؟ براى اینکه در این کتاب آن مقدار کمال را که هر نوعى از انواع موجودات استحقاق رسیدن به آن را دارند، براى آن نوع مقدر فرموده است ، از آن جمله براى حیوانات هم تا آنجا که ظرفیت و لیاقت دارند از نعمت سعادت در زندگى اجتماعى ، چیزى مقدر کرده است .

و اما اینکه در کتابى که کلام او است و بر بشر وحى شده ، تفریط نکرده ؟ براى اینکه در آن کتاب هر چیزى را که معرفتش براى بشر نافع و موجب سعادت دنیا و آخرت آنان است ، بدون هیچ مسامحه و کوتاهى بیان فرموده . و از جمله چیزهائى که دانستنش براى بشر مفید است این است که خداى تعالى در باره امتها و انواع حیوانات هم کوتاهى نکرده است و در آیه مورد بحث هم همین معنا را تذکر مى دهد،

و حقیقت آنچه را که خداوند از سعادت وجود به حیوانات بخشیده و آنها را امتهاى زندهاى قرار داده که با هستى خود به سوى خدا در حرکت و تکاملند، و سرانجام هم مانند انسان به سوى او محشور مى شوند، بیان مى کند. و جمله(ثم الى ربهم یحشرون) عمومیت حشر را به حدى که شامل حیوانات هم مى شود، بیان مى کند، و از آن برمى آید که زندگى حیوانات ، نوعى از زندگى است که مستلزم حشر به سوى خداوند است ، همانطورى که زندگى انسانى مستلزم آن است ، و لذا ضمیر(هم) را که مخصوص ذوى العقول و صاحبان شعور است در باره حیوانات به کار برده و فرموده :(الى ربهم) و نفرموده :(الى ربها). و این خود اشاره است به اینکه ملاک اصلى رضاى خدا و سخطش و ثواب و عقابش در حیوانات نیز هست .

در این آیه شریفه التفات از غیبت به تکلم مع الغیر(ما) و از متکلم مع الغیر به غیبت به کار رفته ، و دقت در آن این معنا را به خوبى مى رساند که اصل در این سیاق همان سیاق غیبت بوده و اگر در جمله(ما فرطنا فى الکتاب من شى ء) سیاق برگشته و متکلم مع الغیر شده براى این بوده است که این جمله ، جمله معترضهاى است و خطاب در آن ، مخصوص به رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) است ، پس وقتى که جمله معترضه تمام شد به سیاق اصلى که غیبت بود برگشته مى فرماید:(ثم الى ربهم یحشرون).

سخنان نادرستى که در معناى آیه مربوط به(امت بودن) و(محشور شدن)حیوانات غیر انسانى گفته شده است .

درباره معناى این آیه ، دیگران حرفهاى عجیبى زده اند، از آن جمله ، استدلالى است که بعضى از علما با این آیه براى مساله تناسخ کرده ، و گفته اند که روح آدمى پس از مرگ و مفارقت از بدن ، متعلق به بدن حیوانى مى شود که طبع آن با فضائل و رذائل اخلاقى وى متناسب باشد، مثلا شخص مکار و حیله گر وقتى مى میرد روحش به کالبد روباهى منتقل مى شود و شخص فتنه انگیز و کینه توز جانش ‍ در بدن گرگ حلول مى کند، و آن دیگرى که در زندگى کارش دنبال کردن لغزشها و معایب مردم بوده ، پس از مرگ جانش به بدن خوک ، و آنکه شهوتپرست و پرخور بوده ، جانش به بدن گاو منتقل مى شود، و همچنین از این بدن به آن بدن انتقال یافته و به همین وسیله عذاب مى بیند. و اگر مرد با سعادت و داراى فضائل نفسانى باشد روحش به بدن نیکانى از افراد انسان که از سرمایه سعادت خویش متنعمند، متعلق مى شود و روى این حساب معناى این آیه چنین مى شود: هیچ حیوانى از حیوانات نیست مگر اینکه امتهایى از انسان ، مانند خود شما بوده اند، و بعد از مرگ هر کدام همینطورى که مى بینید به صورت حیوانى درآمده اند. این است آن معناى عجیبى که براى آیه شریفه کرده اند، و لیکن از گفته هاى قبلى ما بطلان این حرف به خوبى روشن مى شود،

و خواننده خود قضاوت مى کند که معناى آیه ، با این معنائى که کرده اند، فرسنگها فاصله دارد. علاوه بر آنچه گفته شد، ذیل آیه شریفه که مى فرماید:(ثم الى ربهم یحشرون) با این معنا مخالفت دارد، زیرا انتقال به بدنهاى دیگر، حشر به سوى خدا نیست ، از این هم که بگذریم اصل این سخن بطلان و فسادش به حدى واضح است که هیچ حاجت به تعرض آن و بحث در صحت و فسادش ‍ نیست .

و از آن جمله این است که مراد از حشر حیوانات ، مرگ آنها است ، نه اینکه بعد از مرگ دوباره زنده مى شوند، و یا مراد از آن مجموع مرگ و بعث است .

این دو معنا نیز باطل است ، اما اولى - به دلیل اینکه ظاهر(الى ربهم) آنرا نفى مى کند، زیرا اگر این سخن صحیح باشد معناى(الى ربهم یحشرون) این خواهد بود که : به سوى پروردگار خود مى میرند و این معناى غلطى است .

و اما دومى - براى اینکه هیچ دلیلى بر التزام به آن نیست ، و هیچ عنایت و جهتى ایجاب نمى کند که مرگ را ضمیمه بعث بگیریم . در آیه هم چیزى که مستوجب آن باشد نیست .

و الذین کذبوا بایاتنا صم و بکم فى الظلمات ...

مقصود از این جمله ، بیان این جهت است که تکذیب کنندگان آیات خداوند، از نعمت شنوائى و گویائى و بینائى محرومند و محرومیتشان بدان علت است که در ظلماتى قرار دارند که در آن ظلمات ، چشم کار نمى کند. پس تکذیب کنندگان آیات خدا به خاطر کر بودنشان ، قادر به شنیدن کلام حق نیستند، تا چه رسد به اینکه آنرا بپذیرند، و به خاطر لال بودنشان ، نمى توانند به گفتن حق ، لب گشوده به توحید و رسالت انبیا، شهادت دهند، و به خاطر ظلمتى که به آنان احاطه کرده نمى توانند طریق حق را از راه باطل تشخیص ‍ داده ، آنرا اختیار نمایند.

(من یشا الله یضلله ...) - این جمله دلالت بر این دارد که این کرى و لالى و در ظلمت بودن ، عذابى است که به کیفر تکذیب آیات خدا دچار آن شده اند، و دلالتش از این راه است که خداى سبحان اضلال چنین کسى را که به خود نسبت داده ، کیفر عمل قرار داده ، نظیر آیه(و ما یضل به الا الفاسقین) پس تکذیب آیات خدا مسبب از کر و لال و تاریک بودنشان نیست ،

بلکه بر عکس کر و لال بودن و در ظلمت قرار گرفتنشان مسبب از تکذیب است .

و بنابراین مراد از اضلال بر حسب انطباق بر مورد ، کر و گنگ کردن و در ظلمت انداختن آنان است . و مراد از(من یشا) همان کسانند که آیاتش را تکذیب نمودند.

از اینکه(صراط مستقیم) را مقابل کورى و کرى و تاریکى قرار داد، استفاده مى شود که مراد از آن ، داشتن گوشى است که دعوت خداى را بشنود و آنرا بپذیرد، و داشتن چشمى است که حق را ببیند و درباره آن روشن باشد، این است پاداش آنکس که آیات خداى را تکذیب نکند، پس خداوند هر کس را که بخواهد گمراه مى کند، و البته مشیتش جز به گمراه کردن کسانى که استحقاق آنرا دارند تعلق نمى گیرد، و هر کس را بخواهد بر صراط مستقیم قرارش مى دهد، و البته مشیتش به این تعلق نمى گیرد مگر درباره کسى که متعرض رحمتش شود.

نکته اى که در توصیف مشرکین به گنگى و کورى و کرى ، گاه بهوصل و گاه به فصل ، وجود دارد.

و اما اینکه چگونه خداى تعالى آنان را به کرى و کورى و لالى توصیف فرموده ، و اینکه معناى حقیقى آن و توصیفهاى نظیر آن چیست ، قبلا در آن بحث کرده ایم .

در این آیه نکته دیگرى منظور است ، و آن