بیان آیات
این آیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) را در لغزشهائى که مشرکین در باره امر دعوت وى داشتند تسلیت داده و با وعده حتمى نصرتش ، دلخوش مى سازد، و بیان مى کند که دعوت دینى دعوتى است که باید در محیط آزاد و با حفظ اختیار اشخاص صورت گیرد، تا هر که مى خواهد ایمان آورد و هر که مى خواهد کفر ورزد، و چون دعوت دینى اساسش بر اختیار است ، قدرت و مشیت حتمى الهى در آن دخالت نمى کند، و اشخاص را مجبور به قبول نمى سازد، و گرنه خداوند مى توانست تمامى افراد بشر را بر هدایت مجتمع سازد.
قد نعلم انه لیحزنک الذى یقولون ...
(قد) حرفى است که اگر بر سر فعل ماضى(گذشته) درآید تحقیق آن فعل را مى رساند، و اگر بر سر مضارع(آینده) درآید افاده مى کند که این فعل کمتر اتفاق مى افتد، و چه بسا در مضارع هم به معناى تحقیق استعمال شود، از آن جمله همین آیه مورد بحث است .
معناى جمله :(فانهم لا یکذبونک و لکن الظالمین بایاتنا یجحدون).
(حزنه کذا) و(احزنه) به یک معنا است ، و لذا در این آیه به هر دو قسم قرائت شده است .(فانهم لا یکذبونک) کلمه(یکذبونک) هم به تشدید باب تفعیل قرائت شده و هم به تخفیف ، و ظاهر این است که(فا) در(فانهم) براى تفریع است گویا مى خواهد بفرماید که : به تحقیق ما مى دانیم سخنان مشرکین تو را اندوهناک ساخته ، لیکن سزاوار نیست که از این سخنان ناراحت شوى ، براى اینکه تکذیب مشرکین تکذیب تو نیست ؛ چون تو آنان را جز به سوى ما نمى خوانى ، و در این امر جز یک رسول و پیغام آور نیستى ، پس تکذیب آنان تکذیب ما و ظلم به آیات ما است . بنابراین مضمون این آیه به ضمیمه جمله آخر آن یعنى جمله(ثم الیه یرجعون) همان مضمونى است که آیه(و من کفر فلا یحزنک کفره الینا مرجعهم فننبئهم بما عملوا ان الله علیم بذات الصدور) و آیه(فلا یحزنک قولهم انا نعلم ما یسرون و ما یعلنون) و آیات دیگرى که درباره تسلیت رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) نازل شده ، آنرا افاده مى کند.
البته این وقتى است که کلمه(یکذبونک) به تشدید قرائت شود، و اما بنا بر قرائت به تخفیف معنایش این مى شود که : غم مخور، زیرا اینان نمى توانند با اثبات دروغ بودن آنچه که تو مردم را به آن دعوت مى کنى بر تو غلبه کرده و حجت تو را به وسیله حجتى دیگر ابطال نمایند، اینان کارى که مى کنند این است که به آیات خدا ظلم نموده و آنرا انکار مى نمایند. و سرانجام به سوى خدا بازگشت خواهند نمود.
(و لکن الظالمین بآیات الله یجحدون) ظاهر سیاق ، اقتضا داشت که بفرماید(و لکنهم) و اگر از ضمیر به اسم ظاهر عدول نموده و فرمود:(و لکن الظالمین) براى این بود که بفهماند انکار آنان ناشى از ظلمشان بود، نه از قصور و جهل و امثال آن ، پس انکارشان جز یاغیگرى و ستم و طغیان چیز دیگرى نبوده ، و به زودى خداوند مبعوثشان نموده به سوى او بازگشت مى کنند، التفاتى هم که در آیه از تکلم(قد نعلم) به غیبت(بآیات الله) به کار رفته ، به همین منظور بوده که دلالت کند بر اینکه انکارشان از باب ستیزه و معارضه با مقام الوهیت و استعلاى بر آن بوده است ، و حال آنکه این مقام ، مقامى است که هیچ چیزى را تاب مقاومت آن نیست ، و گرنه اگر افاده چنین معنائى منظور نبود جا داشت بفرماید:(بآیاتنا).
در تفسیر معناى این آیه ، وجوه دیگرى نیز گفته شده است :
یکى از آن وجوه ، وجهى است که از بیشتر مفسرین نقل شده که گفته اند معناى آیه این است که : اینان اگر تو را تکذیب مى کنند معتقد به گفته خود نیستند. بلکه از روى عناد و در عین اعتقاد به راستگوئى تو، به زبان تو را تکذیب مى کنند.
دوم - این است که اینان تو را تکذیب نمى کنند، بلکه در حقیقت مرا تکذیب مى کنند زیرا برگشت تکذیب تو به تکذیب من است ، و تو تنها تکذیب نشده اى .
این وجه بى شباهت به وجهى که ما در معناى آیه ذکر کردیم نیست ، و لیکن عین آنهم نیست .
در هر صورت ، این وجه و وجه اولى که از اکثر مفسرین نقل شده وقتى صحیح است که(یکذبونک) با تشدید قرائت شود.
سوم - اینکه اینها هرگز مصادف با دروغ تو نشده و از تو دروغ نشنیده اند، چون عرب از اینگونه تعبیرات دارد مثلا در جائى که مى خواهد بگوید:(ما صادفناهم جبناء ما در نبردهائى که با فلان قوم کرده ایم هرگز مصادف با جبن و بزدلى آنان نشده ایم)، مى گویند:(قاتلناهم فما اجبناهم) و لیکن وجه صحیح همان بود که ما در معناى آیه بیان نمودیم .
و لقد کذبت رسل من قبلک فصبروا على ما کذبوا...
رسول گرامى خود را به راهى که انبیاى گذشته پیمودند، هدایت مى کند، و آن راه عبارت است از صبر در راه پروردگار، همچنانکه در جاى دیگر مى فرماید:(اولئک الذین هدى الله فبهدیهم اقتده).
و جمله(حتى اتیهم نصرنا) بیان نتیجه حسنه صبر انبیا(علیهم السلام) و اشاره به وعده الهى به یارى آن جناب است . و در اینکه فرمود:(لا مبدل لکلمات الله) تاکید نصرت و حتمى بودن آن است ، و نیز اشاره اى است به همان معنائى که در آیه(کتب الله لاغلبن انا و رسلى) و آیه(و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین ، انهم لهم المنصورون) و اینکه مبدل در جمله(لا مبدل لکلمات الله) در سیاق نفى واقع شده خود دلیل بر این است که هیچ مغیر مفروضى کلمات خدا را تغییر نمى دهد، چه مغیرى که از ناحیه خود او باشد، مثلا مشیتش در خصوص کلمه اى تغییر یافته آنرا پس از اثبات ، محو یا پس از ابرام ، نقض کند، و چه از ناحیه غیر او باشد، و غیر او به کلمه خدا دست یافته و آنرا بر خلاف مشیت وى به وجهى از وجوه تغییر دهد، از اینجا معلوم مى شود: این کلماتى که خداى تعالى از آن چنین خبر داده که قابل تبدیل نیستند، امورى هستند که از لوح محو، و از اثبات خارجند، در نتیجه مى توان گفت که :
مراد از:(کلمة الله)،(قول الله) و(وعد الله) در عرف قرآن مجید.
(کلمة الله)،(قول الله) و(وعد الله)، به طور کلى در عرف قرآن عبارتند از:(احکام حتمیه اى که تغییر و تبدیل در آن راه ندارد). از جمله آیاتى که در آن از این گونه احکام به قول تعبیر شده ، آیه(قال فالحق و الحق اقول) و آیه(و الله یقول الحق) است . و از جمله آیاتى که از اینگونه امور به(وعد الله) تعبیر فرموده ، آیه(الا ان وعد الله حق) و آیه(لا یخلف الله المیعاد) است و ان شاء الله تعالى به زودى بحث مفصلى درباره(کلمات الله و تعبیرات دیگرى که در عرف قرآن مرادف آن است خواهد آمد.
و جمله(و لقد جائک من نباء المرسلین) تثبیت و استشهاد است براى جمله(و لقد کذبت رسل من قبلک ...) از همین جمله ممکن است استفاده شود که سوره انعام بعد از بعضى از سوره هاى مکى اى که قصص انبیا(علیهم السلام) را بیان مى کند - مانند سوره شعراء و مریم و امثال آن - نازل شده ، و از طرفى چون مى دانیم که سوره انعام بعد از سوره هاى علق و مدثر و امثال آن نازل شده ، نتیجه مى گیریم که این سوره در طبقه سوم از سوره هائى است که قبل از هجرت در مکه نازل شده(و خدا داناتر است).
و ان کان کبر علیک اعراضهم ... فتاتیهم بآیة
راغب مى گوید:(نفق) به معنى تونل و راهى است که از زیر زمین برود، آنگاه آیه مورد بحث را که مى فرماید:(فان استطعت ان تبتغى نفقا فى الارض) ذکر کرده ، سپس مى گوید: و از همین باب است که سوراخ و لانه موش صحرائى را(نافقاء) نامیده و مى گویند:(نافق - و یا - نفق الیربوع)، یعنى موش صحرائى به سوراخ رفت ، و نیز از این باب است کلمه(نفاق) یعنى دخول در دین از درى و خروج از آن از در دیگر خداى تعالى هم به همین معنا اشاره کرده و فرموده است :(ان المنافقین هم الفاسقون منافقین خارج از دینند) و نیز منافقین را بدتر از کفار دانسته و فرموده :(ان المنافقین فى الدرک الاسفل من النار منافقین در پستترین درجه و درک دوزخند) و(نیفق) زیرجامه و خشتک آن است .
و درباره(سلّم) مى گوید:(سلّم) در اصل لغت چیزى را گویند که در مواقع خطر به وسیله آن مى توان به مکانهاى بلند برآمده و سلامت خود را حفظ نمود، آنگاه این لفظ اسم شده براى هر چیزى که آلت بالا رفتن و وسیله آن باشد. خداى تعالى فرموده :(ام لهم سلم یستمعون به) و نیز فرموده :(او سلما فى السماء).
شاعر هم گفته است : و لو نال اسباب السماء بسلم و اگر چه به وسیله نردبان به اسباب آسمان دست مى یافت .
و چون جواب شرط(ان) معلوم بوده ، لذا در کلام ذکر نشده ، و تقدیر آیه چنین است :(فان استطعت ان تبتغى کذا و کذا فافعل پس اگر مى توانى همچو کارى بکنى ، بکن) و مراد از آیه در(فتاتیهم بایة ...)، چیزى است که مشرکین را مجبور به ایمان کند نه صرف معجزه ،
زیرا اگر مشرکین به صرف دیدن معجزه ، ایمان مى آوردند، خود این خطاب یعنى جمله و(ان کان کبر علیک اعراضهم ...) خطابى است قرآنى ، و قرآن خود بهترین معجزه است براى دلالت بر حقانیت دعوت آن جناب ، معجزه اى است که اتفاقا با فهم مشرکین هم که خود از بلغا و عقلاى عرب بودند نزدیک است ، پس معلوم مى شود مراد از آیه صرف معجزه نیست ، بلکه چیزى است که سلب اختیار از آنان کند، و این هم با دعوت الهى سازگار نیست ،
دعوت به حق و قبول آن باید در مجراى اختیار جریان یابد گو اینکه خداوند بر هدایتاجبارى و اضطرارى مردم قادر است .
پس حاصل معناى آیه این است که : جا ندارد تو اینقدر در مقابل اعراض آنان متاثر شوى ، زیرا دنیا دار اختیار است و دعوت به حق و قبول آن باید در مجراى اختیار جریان یابد، و تو نمى توانى آیه اى تهیه کنى که آنان را بر ایمان آوردن مضطر و بى اختیار سازى ، براى اینکه خداوند چنین ایمانى را از آنان نخواسته ، بلکه از آنان ایمان به طوع و رغبت و اختیار خواسته است . از همین جهت آیه اى که مردم را مجبور بر ایمان و اطاعت کند نیافریده ، و گرنه خودش مى توانست چنین کار را بکند، و جمیع افراد بشر را به جبر، مجتمع بر ایمان سازد و در نتیجه این کفار هم ، به مؤ منین به تو، ملحق شوند؛ پس ، از اینکه اینان اعراض کرده اند اینقدر جزع و ناشکیبى مکن ، تا در شمار کسانى که نسبت به معارف الهى جاهل هستند قرار نگیرى .
و اینکه بعضى ها احتمال داده اند که مراد از جمله(فتاتیهم بآیة) این باشد که معجزه اى بالاتر از معجزه قرآن برایشان بیاورى ، با سیاق آیه مخصوصا جمله و(لو شاء الله لجمعهم على الهدى) سازگار نیست ، زیرا ظاهر این جمله این است که مراد از این هدایت ، هدایت اجبارى و اضطرارى است .
از اینجا ظاهر مى شود که مراد از(شاء الله) هم ، مشیت تکوینى پروردگار است ، و معنایش این است که خداى تعالى به طورى هدایت را از آنان بخواهد که مجبور به قبول شده و اختیارشان باطل گردد.
از ظاهر سیاق آیه شریفه استفاده مى شود که خداى تعالى چنین چیزى را نخواسته و لیکن خداى سبحان در آیات دیگرى که مشابه با این آیه است مانند آیه(و لو شئنا لاتینا کل نفس هدیها و لکن حق القول منى لاملان جهنم من الجنة و الناس اجمعین) این را هم نفرموده که نخواستنش طورى است که کفر کفار و گمراهى گمراهان بطور اجبار و اضطرار باشد، زیرا به طورى که ملاحظه مى کنید از آیه سابق الذکر و هم چنین از آیه(قال فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منک و ممن تبعک منهم اجمعین) استفاده مى شود که :
اگر مشیت خداى تعالى تعلق نگرفته باشد به اینکه جمیع افراد بشر هدایت بیابند، از جهت حکمى بوده که در برابر سوگند ابلیس مبنى بر اینکه جمیع بندگان خدا مگر مخلصین از آنان را گمراه خواهد نمود حتمى کرده ، بلکه در مواضع دیگرى از قرآن صریحا گمراهى گمراهان را به خود آنان نسبت داده ، و در داستان آدم و ابلیس فرموده :(قال رب بما اغویتنى لازینن لهم فى الارض و لاغوینهم اجمعین ، الا عبادک منهم المخلصین قال هذا صراط على مستقیم ان عبادى لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین ، و ان جهنم لموعدهم اجمعین) همچنانکه شیطان هم همین نسبت را به آنان داده ، و خداى تعالى گفتارى را که در روز قیامت خطاب به گمراهان مى کند، چنین حکایت فرموده :(و قال الشیطان لما قضى الامر ان الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فاخلفتکم - تا آنجا که مى فرماید - انى کفرت بما اشرکتمون من قبل) از این آیات به طورى که مى بینید استفاده مى شود که گناهان ، که از جمله آنها شرک به خدا است ، همه منتهى به گمراهى خود انسان مى شود و گمراهى انسان هم مستند به نفس اوست ، منافاتى هم با سایر آیاتى که ظاهر است در اینکه آدمى نمى تواند چیزى را بخواهد مگر اینکه خدا بخواهد ندارد؛ مانند آیه(ان هذه تذکرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبیلا، و ما تشاؤ ن الا ان یشاء الله)،
و آیه(ان هو الا ذکر للعالمین ، لمن شاء منکم یستقیم و ما تشاؤ ن الا ان یشاء الله رب العالمین).
پس مشیت انسان گر چه در تحققش محتاج و متوقف بر مشیت خداى سبحان است ، الا اینکه خداى سبحان هم وقتى مشیتش به مشیت او تعلق گرفته و خواست او را مى خواهد که او خود با داشتن حسن سریره ، استعداد و قابلیت این معنا را کسب کرده و از این طریق متعرض رحمت او شده باشد، به شهادت اینکه مى فرماید:(و یهدى الیه من اناب).
و اما فاسق که دلش منحرف شده و به پستى و گمراهى متمایل گشته ، البته خداوند هدایتش را نخواسته و رحمتش او را فرا نمى گیرد، همچنانکه فرموده :(یضل به کثیرا و یهدى به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین) و نیز فرموده :(فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم) و نیز فرموده :(و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الى الارض و اتبع هویه) و کوتاه سخن اینکه ، دعوت دینى جز طریقه اختیار را سلوک ننموده ، و آیات الهى جز با مراعات آن نازل نشده ، و خداى سبحان هم به سوى خود هدایت نمى کند مگر آن کسى را که به اختیار خود متعرض رحمت وى و مستعد هدایتش شده باشد.
چرا مشیت خداى تعالى بر هدایت همگانى انسانها با حفظ اختیار آنها، تعلق نگرفته است ؟
به همین بیان شبهه دیگرى هم که خالى از پیچیدگى نیست ، حل مى شود، و آن شبهه این است که به فرض هم که این معنا را قبول کنیم که نازل کردن آیه اى از طرف خداى تعالى که کفار را هم مجبور به ایمان و قبول دعوت دینى سازد منافات با اختیارى دارد که بناى آن دعوت ، بر آن اساس است ، لیکن چرا جایز نباشد که خداوند ایمان جمیع افراد مردم را بخواهد، همانطورى که ایمان مؤ منین را خواسته ، و در نتیجه همه مردم ایمان آورند و چه عیبى داشت
که خداى تعالى بخواهد همه افراد بشر هدایت و ایمان را بخواهند، همانطورى که از مؤ منین خواست ، آنگاه علاوه بر مشیت و خواستش آیه اى را هم نازل کند تا آن آیه آنانرا به اختیار خودشان به هدایت سوق داده و به لباس ایمان متلبسشان سازد؟ و در نتیجه هم حریت و اختیار آنان محفوظ بماند و هم جمیع افراد بشر هدایت یابند؟.
جواب این سؤ ال و حل این شبهه به طور اجمال از بیان قبلى ما استفاده مى شود، و اینک در توضیح آن مى گوئیم : گر چه هدایت دسته جمعى بشر همانطورى که در شبهه گفته شد امر ممکنى است ، و لیکن با ناموس عمومى عالم اسباب و نظامى که در استعداد قابل و افاضه فاعل است منافات دارد، چون هدایت تنها و تنها به کسى افاضه مى شود که تقوا پیشه خود ساخته و نفس را تزکیه کند،(قد افلح من زکیها) و در مقابل ، ضلالت هم تنها نصیب کسى مى شود که از ذکر پروردگارش اعراض نموده و نفس را آلوده سازد،(و قد خاب من دسیها) و این اصابت ضلالت عبارت است از اینکه آدمى زیر بار هدایت نرود.
خداى تعالى در این باره مى فرماید:(من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا، و من اراد الاخرة و سعى لها سعیها و هو مؤ من فاولئک کان سعیهم مشکورا، کلا نمد هؤ لاء و هؤ لاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظورا)(محظورا) به معناى ممنوع است .
پس خداى سبحان عطاى هر نفسى را به آن مقدارى که استحقاق دارد به او مى رساند، اگر خیر بخواهد به او مى دهد، و اگر شر بخواهد باز هم به او مى دهد، به این معنا که چنین کسى را از خیر منع مى کند، و با این حال اگر خداى تعالى بخواهد که جمیع مردم - از صالح و طالح - خیر را بخواهند و همه آنان به اختیار خود ملازم ایمان و تقوا شوند معلوم است که نظام عمومى عالم با اینکه عالم اسباب است تباه مى شود.
آیه(انما یستجیب الذین یسمعون ...) که بعد از آیه مورد بحث ما است ، و به زودى معنایش خواهد آمد بیان ما را تایید مى کند.
95 ***
توصیف مؤ منین به وصف حیات و شنوایى و توصیف مشرکین و معرضین به وصف مردگى ،کرى و کورى .
انما یستجیب الذین یسمعون و الموتى یبعثهم الله ثم الیه یرجعون
این آیه شریفه به منزله بیانى است براى جمله(و ان کان کبر علیک اعراضهم ...) زیرا حاصل جمله مزبور این بود که : تو نمى توانى کفار را از این اعراضشان منصرف کنى ، و به معجزه اى که آنان را سوق به ایمان دهد دست بیابى .
در این آیه نیز همین معنا را توضیح داده مى فرماید: به جهت اینکه اینان به منزله مرده اند، شعور ندارند و داراى گوش شنوا نیستند تا دعوت دعوت کننده اى را که پیغمبر خدا است شنیده معناى دعوت دینى را بفهمند، این هیکلها که از مردم به چشم تو مى خورد، دو جور است : یکى زنده و شنوا که البته چنین کسانى دعوت تو را اجابت مى کنند، و یکى مردگانى ناشنوا که به ظاهر در صورت زندگانند، و این طایفه شنوائیشان موقوف بر این است که خداوند پس از مرگ مبعوثشان کند، و به زودى خواهد کرد، آن وقت است که مى شنوند آنچه را که در دنیا قدرت شنیدنش را نداشتند.
خداى تعالى همین معنا را از خود آنان حکایت نموده مى فرماید:(و لو ترى اذ المجرمون ناکسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون). در حقیقت سیاق آیه مورد بحث سیاق کنایه است ، و مراد از کسانى که مى شنوند، مؤ منین و مراد از مردگان ، اعراض کنندگان از پذیرش دعوت الهى است ، چه مشرکین و چه دیگران ، و این کنایه تنها در این آیه به کار برده نشده ، بلکه در کلام خداى تعالى مکرر مؤ منین به حیات و شنوائى و کفار به مردگى و کرى وصف شده اند، از آن جمله مى فرماید:(او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها) و نیز مى فرماید:(انک لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولو مدبرین ، و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم ان تسمع الا من یؤ من بآیاتنا فهم مسلمون)
و همچنین آیات بسیارى دیگر.
بیشتر مفسرین هم اینگونه اوصاف را حمل بر تشبیه و کنایه کرده اند ، و لیکن ما در بعضى از مباحث گذشته خود مکررا بیان کردیم که براى اینگونه اوصاف ، معنائى از حقیقت نیز هست - به آن مباحث رجوع شود -.
این آیه دلالت مى کند بر اینکه به زودى در عالم آخرت خداى تعالى حقیقت را به کفار و مشرکین فهمانیده و دعوت خود را به گوششان فرو خواهد کرد، همانطورى که در دنیا به مؤ منین فهمانیده و شنوانید. بنابراین ، انسان - چه مؤ من و چه کافر - ناگزیر است از فهمیدن حق در دنیا یا در آخرت .
بحث روایتى .
قمى در تفسیر خود مى گوید: و در روایت ابى الجارود است که امام ابى جعفر(علیه السلام) فرمود، رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) به اسلام آوردن حارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بسیار علاقه داشت و او را به اسلام دعوت نموده خیلى سعى مى کرد بلکه قبول کند، لیکن بدبختى بر او غلبه کرده از قبول اسلام سرباز زد، این معنا بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) گران آمد، لذا این آیه نازل شد:(و ان کان کبر علیک اعراضهم - تا آنجا که مى فرماید - نفقا فى الارض).
مؤ لف : این روایت علاوه بر ضعف سند و ارسالش با ظاهر روایات بسیارى که دلالت دارد بر اینکه سوره انعام یکجا نازل شده سازگار نیست ، گر چه ممکن است آنرا چنین توجیه نمود که این واقعه قبل از نزول اصل سوره رخ داده و این آیه به عنوان انطباق ، اشاره به آن فرموده است .