بیان آیات
در این آیات به سیاق اصلى که سیاق خطاب بود، برگشته و مجددا آنجناب را مخاطب قرار داده ، مظالم مشرکین و انحرافاتى را که در اصول عقاید پاک یعنى(توحید)،(نبوت) و(معاد) داشتند برایش بیان مى فرماید، آیه(و من اظلم ...) راجع به توحید، و آیه(و منهم من یستمع الیک ...) راجع به نبوت ، و آیه(و قالوا ما هى الا حیاتنا الدنیا...) مربوط به معاد است .
بعد از بیان این سه جهت مى فرماید: اینان با این انحرافات خود، به خویشتن شدیدترین ظلم را کرده و خود را به هلاکت و خسران مى کشند، سپس بیان مى کند که این مظالم در روز قیامت به چه صورتى منعکس شده ، به چه کیفیت وحشتزائى به ایشان مى رسد، به طورى که از شدت آن با انکار آنچه که در دنیا مى گفتند خود را تکذیب کرده تمناى بازگشت به دنیا مى کنند، شاید که این بار عمل صالح کنند، و به خاطر کوتاهى هائى که در حق خداى سبحان نموده اند اظهار حسرت مى کنند.
توضیح اینکه افترا زننده بر خداى عزوجل و تکذیب کننده آیات او از هر ظالمى ظالم تراست .
و من اظلم ممن افترى على الله کذبا او کذب بآیاته
(ظلم) یکى از شنیع ترین گناهان است ، بلکه با کمى دقت و تحلیل عقلى باید گفت : زشتى و شناعت گناهان دیگر هم به مقدار ظلمى است که در آنها است ، و معناى ظلم عبارتست از خروج از عدالت ، و حد وسط و ظلم همانطورى که از جهت اختلاف خصوصیات آن شخص مرتکب ، مختلف و کم و زیاد مى شود، همچنین نسبت به اختلاف اشخاصى که ظلم برایشان مى شود و یا اراده ظلم بر آنان شده است ، اختلاف و شدت و ضعف پیدا مى کند، به این معنا که هر چه موقعیت و شان او عظیمتر باشد ظلم بر او شنیعتر و بزرگتر خواهد بود، و معلوم است که ساحتى مقدستر و منزلتى رفیعتر و عزیزتر از ساحت و منزلت پروردگار و آیات داله بر او نیست . بنابراین آنکسى هم که به چنین ساحت قدسى و یا به چیزى که منسوب به این ساحت است ظلم روا بدارد از هر ظالمى ظالمتر خواهد بود، این نیز معلوم است که چنین کسى جز به خود ظلم نکرده .
و این همان چیزى است که دقت عقلى آنرا اقتضا دارد.
خداى سبحان نیز با جمله(و من اظلم ممن افترى على الله کذبا او کذب بآیاته) همین نظریه عقلى را تصدیق فرموده است .
افتراى دروغ بر خداى تعالى عبارت است از اثبات شریک براى او، با اینکه او را شریکى نیست ، و همچنین ادعاى نبوت و نسبت دادن حکمى به وى از راه دروغ و بدعت . و تکذیب آیات داله بر او ، عبارتست از تکذیب پیغمبر صادق الوعدى که دعوتش توام با آیات و معجزات الهى است ، و یا انکار دین حق که از آن جمله است انکار کردن صانع بطور کلى .
احتجاجى که در این آیه است ، از چند جهت بر مشرکین یعنى بت پرستان تطبیق مى شود:
یکى از جهت اینکه براى خداى سبحان شرکائى به عنوان اینکه شفیع در درگاه خدا و مصدر امور عالمند، و تدبیر شؤ ون عالم مستقلا مستند به آنها است اثبات کرده اند.
و دیگر از جهت اینکه آیات پروردگار متعال را که دلالت بر نبوت و معاد مى کند انکار نموده اند.
قول به جواز شفاعت پیغمبر(ص) و ائمة معصومین(ع) و اولیاء الله شرک نیست .
و لیکن بعضى از مفسرین خواسته اند قائلین به جواز شفاعت پیغمبر و معصومین از ذریه آنجناب و یا اولیاى کرام از امتش را نیز مشمول آیه قرار داده و آنان را هم مشرک بدانند؛ و گفته اند: این آیه علاوه بر بت پرستان منطبق بر معتقدین به شفاعت نیز هست . و هر کس این حضرات را در باره حاجتى از حوائج دنیا و آخرت خود شفیع درگاه خدا قرار دهد نیز مشرک است . و گویا از این معنا غفلت ورزیده اند که پروردگار متعال ، خودش شفاعت را در صورتى که به اذن او باشد در کلام مجیدش بدون تقیید به دنیا و آخرت اثبات کرده و فرموده است :(من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه) علاوه بر اینکه فرموده :(و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم یعلمون) و بطورى که مى بینید شفاعت را حق علمایى دانسته که به حق شهادت مى دهند، و قدر متیقن از اینگونه علما، انبیا(علیهم السلام) هستند که از جمله آنان نبى محترم ما است .
پس اگر در شفاعت اولیاى کرام از امت هم بتوان تشکیک نمود، شفاعت این برگزیدگان خلق به هیچ وجه قابل تشکیک نیست ،
مخصوصا رسول الله(صلى الله علیه وآله و سلم) که خود خدا هم شاهد به حق بودن وى را تصدیق کرده و فرموده :(و جئنا بک على هؤ لاء شهیدا) و هم در باره علمش فرموده :(و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شى ء) و نیز فرموده :(نزل به الروح الامین على قلبک).
و معلوم است وقتى قرآن که بیان کننده هر چیزى است بر قلب کسى نازل شود صاحب آن قلب عالم به قرآن خواهد بود، و معقول نیست چنین کسى عالم به آن نباشد، همچنانکه معقول نیست خداى تعالى کسى را براى شهادت مبعوث کرده باشد و او خود شهادت به حق ندهد.
در آیه(لتکونوا شهداء على الناس) و آیه :(و یتخذ منکم شهداء) و آیه و(تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون) علاوه بر انبیا و خاتم النبیین ، شهدا و علماى دیگرى را در امت اسلام اثبات مى کند، و معلوم است که خداى تعالى جز حق اثبات نمى فرماید، پس در امت اسلام هم شهداى به حقى هست .
و در خصوص اهل بیت پیغمبر(صلوات الله علیهم و اجمعین) مى فرماید:(انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا) این آیه بیان مى کند که اهل بیت پیغمبر(علیهم السلام) به تطهیر خود پروردگار طهارت یافته اند، آیه(انه لقرآن کریم فى کتاب مکنون لا یمسه الا المطهرون) هم بیان مى کند که قرآن را جز مطهرون(پاکان) نمى فهمند، در نتیجه اثبات مى شود که اهل بیت پیغمبر(علیهم السلام) پاکان و علماى به قرآنى هستند که تبیان هر چیز است ، همانها در مساله شهادت به حقى که در آن لغو و تاءثیم راه نداشته باشد قدر متیقن از افراد امتند.
پس نباید گفت : توسل به این بزرگواران و آنان را در درگاه خدا شفیع قرار دادن شرک است . و ما در جلد اول این کتاب بحث مفصلى در اطراف شفاعت گذراندیم .(بدانجا مراجعه شود).
معناى(فلاح).
انه لا یفلح الظالمون
(فلاح)،(فوز)،(نجاح)،(ظفر) و(سعادت) همه الفاظى هستند که معانیشان نزدیک به هم هستند، و لذا راغب(فلاح) را به رسیدن به آرزو که همان معناى سعادت است تفسیر نموده ، و در مفردات خود گفته :(الفلح) به معناى شکافتن است ، و در مثل گفته شده است(الحدید بالحدید یفلح - یعنى آهن با آهن شکافته مى شود)، و اگر برزگران را هم(فلاح) مى گویند به همین عنایت است که آنان زمین را مى شکافند.
و(فلاح) به معناى ظفر یافتن به مقصود است ، و آن دو قسم است : یکى دنیوى و دیگرى اخروى . فلاح و رستگارى دنیوى عبارتست از ظفر یافتن به سعادتهائى که با دستیابى به آنها زندگى دنیائى آدمى خوش و خرم مى شود، مانند بقاء و توانگرى و عزت ، شاعر هم که مى گوید:
افلح بما شئت فقد یدرک
بالضعف و قد یخدع الا ریب
همین معنى را اراده کرده است . و فلاح اخروى به داشتن چهار چیز است : 1- بقاء بدون فنا 2- غناى بدون فقر 3- عزتى که آمیخته و دستخوش ذلت نگردد 4- علمى که جهل در آن راه نیابد.
و بنابراین ممکن است گفته شود که فلاح همان سعادت است ، و براى خاطر عنایتى از سعادت به فلاح تعبیر مى کنند، و آن عنایت این است که لازمه سعادت ظفر یافتن و رسیدن به آرزوها با شکافتن و دریدن حجابهائى است که حایل بین آدمى و بین آن است ، و این عنایت در همه موارد استعمال این کلمه از قبیل :(قد افلح المؤ منون و قد افلح من زکیها) و انه(لا یفلح الکافرون) و سایر موارد لحاظ مى شود.
توضیح اینکه : ظالمان(فلاح) نمى یابند و به آرزوها و اهداف خود نمى رسند(انهلا یفلح الظالمون).
پس اینکه فرمود:(انه لا یفلح الظالمون) با در نظر گرفتن این جهت که ظلم را به عنوان وصف بکار برده ، معنایش این است که ستمگران به آرزوهائى که به منظور دستیابى به آنها، آن تشبثها را مى کنند، نمى رسند، چون ظالمند؛ و همین ظلمشان آنان را به آرزو و به سعادتشان رهبرى نمى کند چون سعادت وقتى سعادت است که بحسب واقع و وجود خارج ، مطلوب بوده باشد - نه خیال - در چنین موقعى است که طالب و آرزومند آن ، خود را بحسب وجود و طبع وجودیش به ادوات و وسائلى که سازگار و مناسب با آن سعادتست مجهز مى سازد.
مثلا انسان که یکى از سعادتهاى مورد آرزویش این است که با جبران اجزاى تحلیل رفته ، بقاى زندگى خود را تامین نماید وقتى به چنین آرزوئى نائل مى شود که نخست به جهاز دقیق تغذیه اى که مناسب با این آرزو است مجهز بوده و سپس اسباب و ادواتى را هم که سازگار با آن است واجد باشد، و علاوه بر این در دنیاى خارج از خودش به قدر احتیاجش از مواد غذائى مناسب با مزاجش بیابد، و آن ادوات را هم بکار ببندد، یعنى مواد غذائى را از خارج گرفته و تصفیه نموده ، صورت اصلى آنرا بکلى بهم زده به صورت اجزائى که از بدنش تحلیل رفته درآورد، و آنرا جزء بدن خود نموده کمبودهاى آن را جبران نماید، نه تنها انسان چنین است ، بلکه سایر انواع حیوانات نیز تا آنجا که ما دیده و توانسته ایم بدست آوریم بدون هیچ تخلف و اختلافى محکوم به همین حکم هستند.
بلکه نظام تمامى موجودات عالم به همین منوال جریان دارد، هر غایت و هدفى که مطلوب و هر سعادتى که مقصود باشد، طریق مخصوصى دارد که جز از آن طریق راه به آن برده نمى شود، و پیمودن غیر آن مسیرى که نظام کون براى رسیدن به هر هدفى تعیین نموده در حقیقت اسباب رسیدن به آن را عاطل و راه طبیعى رسیدن به آن را باطل کردن است ، و معلوم است که عاطل گذاردن آن و باطل کردن این ، ابطال جمیع سببهائى است که مربوط و متعلق به آن است و عینا شبیه انسانى است که بخواهد بقاى در زندگى را از غیر راه گرفتن غذا و لقمه کردن و جویدن و هضم آن تامین نماید، همانطورى که چنین شخصى دستگاه تغذیه و جهاز هاضمه خود را عاطل گذارده و در نتیجه انحرافى در قوه رشد دهنده و مولده خود پدید مى آورد، همچنین است کسى که بخواهد براى رسیدن به هدفى راه را گذاشته از بیراهه برود.
عنایت الهى هم بر این تعلق گرفته که انسان و سایر حیوانات که زندگیشان بر اساس شعور و اراده است
زندگى را با تطبیق اعمال با خارج تا آنجا که مى توانند به خارج علم پیدا کنند ، ادامه دهند، به طورى که اگر در عملى از اعمال خود به جهت عروض عوارضى از نظام خارج منحرف شوند، آن عمل بى نتیجه و باطل مى گردد، و اگر این انحراف تکرار شود سر از بطلان ذات آنان درمى آورد، و انسانى را مى ماند که زهر را به جاى غذا، و گل را بجاى نان مصرف کند، و یا به غلط کارهاى دیگرى نظیر آن انجام دهد.
از همین نظام عالم خارج ، آراء و عقایدى عمومى و کلى ، نظیر عقیده به مبداء و معاد و همچنین احکامى کلى براى نوع بشر پدید آمده که آن عقاید را ملاک سایر عقاید خود و آن احکام را محک اعمال خویش قرار داده ، سایر عقاید خود را با آن عقاید، و اعمال عبادى و معامله اى خود را با آن احکام تطبیق مى دهد.
این است همان راهى که طبعا آدمى را به سعادت انسانیش مى رساند، و جز این ، راه دیگرى براى رسیدن به آرزوها و ظفر یافتن به سعادتش نیست ، و انحراف از این راه - که همان ظلم است - او را به آرزویش نمى رساند، و به فرض هم که برساند، دوام پیدا نمى کند، براى اینکه سایر طرق نیز مربوط به آن سعادتند، و با تمام قوا با آن راه منحرف(ظلم) مبارزه و ضدیت نموده و وى را مجبور به عقب نشینى و برگشت مى سازند، علاوه بر اینکه اجزاى عالم هم که منشا آن عقاید و احکام(راه طبیعى رسیدن به سعادت) بود، نیز با اعمال وى مخالفت نموده و او همچنان در چنین حالتى هست تا آنکه سعادتى را که از بیراهه(ظلم) به دست آورده ، از دست بدهد و روزگارش تلخ گردد.
بنابراین چه بسا ستمگرانى که طغیان شهوت وادارشان کند به اینکه عزت صورى و قدرت کاذب خود را که از راه غیر مشروع بدست آورده اند در راه تحصیل آرزو و سعادت موهومى بکار ببرند که مخالف با اعتقاد حق و توحید خداى سبحان و مزاحم با حقوق مشروع دیگران باشد، یعنى تعدى به اموال نموده و آنرا به زور و قلدرى غصب کنند یا به ناموس آنان دست درازى کرده و به عنف عرضشان را به باد دهند، و یا به جان آنان تجاوز کرده و بناحق ، خونشان را بریزند و یا رسمى از مراسم عبودیت پروردگار، از قبیل نماز و روزه و حج و امثال آنرا عصیان ورزند، و یا گناهى از گناهان ، از قبیل دروغ ، افترا، خدعه و امثال آن را مرتکب شده ، بوسیله ارتکاب یکى از این انحرافها به مقصد خود نائل آیند و خوشحالى و خرمى هم بکنند که چه خوب شد به کام دل رسیدیم .
همه اینها ممکن است ، لیکن باید دانست که چنین کسى در دنیا و آخرت خود را زیانکار ساخته و سعى و کوشش یک عمر را بهدر داده است .
اما در دنیا خود را چنین کرده ، براى اینکه راهى که این بینوا رفته ، راه هرج و مرج و اختلال نظام بوده ؛ به شهادت اینکه اگر این راه حق بود جایز بود که همه چنین راهى را سلوک کنند، و اگر براى همه جایز باشد، قطعا نظام اجتماع مختل مى شود ، و معلوم است که با ابطال نظام اجتماعى ، حیات مجتمع انسانى نیز باطل مى شود. پس نظامى که ضامن بقاى نوع انسانى است بهر شکل باشد با چنین شخص در آنچه که از راه غیر مشروع کسب کرده مبارزه نموده ، و تا زمانى که - دیر یا زود - نتیجه عملش را از کفش نرباید، از پاى نمى نشیند. آرى ظلم هرگز پایدار نمانده و نخواهد ماند.
و اما در آخرت خود را زیانکار، و کوشش یک عمر خود را بى نتیجه کرده است ، براى اینکه ظلمى که کرده ، در نامه عملش ثبت شده ، علاوه بر اینکه جان و دلش را هم آلوده و پلید کرده ، و در قیامت بر طبق آن نامه کیفر دیده و به مقتضاى آن روح آلوده زندگى خواهد کرد، این است معناى(ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله) و همچنین معناى آیات بسیارى دیگر از قبیل آیه(افتؤ منون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم الاخرى فى الحیوة الدنیا و یوم القیمة یردون الى اشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون) و آیه(کذب الذین من قبلهم فاتیهم العذاب من حیث لا یشعرون ، فاذاقهم الله الخزى فى الحیوة الدنیا و لعذاب الا خرة اکبر لو کانوا یعلمون) و آیه(و من الناس من یجادل فى الله بغیر علم و لا هدى و لا کتاب منیر، ثانى عطفه لیضل عن سبیل الله له فى الدنیا خزى و نذیقه یوم القیمة عذاب الحریق ، ذلک بما قدمت یداک و ان الله لیس بظلام للعبید) و آیات دیگرى که راجع به این مطالب است .
و این آیات همانطورى که ملاحظه کردید همگى مشتملند بر ظلمهاى فردى و اجتماعى ، و این خود شاهد صدق بحث ما است ، و شاملتر از همه اینها براى بحث ما، همان آیه مورد بحث ما است که فرمود:(انه لا یفلح الظالمون).
و یوم نحشرهم جمیعا...
(یوم) در اینجا ظرفى است متعلق به مقدر، و تقدیر آن چنین است :(اذکر یوم ... - بیاد آور روزى را که ...) و عنایت کلام تنها در کلمه(جمیعا) است ، زیرا این کلمه است که دلالت مى کند بر اینکه علم و قدرت پروردگار از احدى از آنان تخلف نکرده و محیط بر همه آنان است ، و به زودى همه شان را بحساب درآورده و محشورشان کرده ، احدى را از قلم نمى اندازد.
این جمله در مقام بیان جمله قبلى یعنى :(انه لا یفلح الظالمون) است . گویا وقتى گفته شد: ستمکاران رستگار نمى شوند، سؤ ال مى شد که چرا چنین است ؟ در جواب گفته شده است : براى اینکه خداوند بزودى آنان را محشور کرده و از شرکائى که براى خدا قائل بودند، سراغ مى گیرد، و چون شرکائى براى پروردگار نمى یابند تا حاضر سازند، لذا شرک خود را انکار کرده و به دروغ به خدا سوگند مى خورند.
و اگر ستمکاران در شرکائى که براى خدا اتخاذ کردند رستگار بودند، در آنروز شرکا را یافته ، خود را تکذیب نمى کردند، بلکه بر طبق ادعاى خود، آنها را شفیع قرار داده و از شفاعتشان بهره مند مى شدند.
(ثم لم تکن فتنتهم ...) بعضى ها گفته اند: مقصود از(فتنه) جواب است ، یعنى جوابى ندارند مگر اینکه به خدا سوگند یاد کنند که ما در دنیا مشرک نبودیم .
بعضى دیگر گفته اند: در کلام چیزى مضاف بر کلمه فتنه بوده و حذف شده ، و تقدیر آن چنین بوده :(ثم لم تکن عاقبة فتنتهم - سرانجام مفتونى و شیفتگیشان نسبت به بتها این شد که بگویند....)
بعضى دیگر گفته اند: مراد از فتنه معذرت است ، و البته براى هر یک از این احتمالات وجهى است .
بیان اینکه مشرکین در قیامت آلهه دروغین خود را نمى یابند.
انظر کیف کذبوا على انفسهم و ضل عنهم ما کانوا یفترون
این آیه ، محل استشهادى را که در داستان قیامت مشرکین بود، بیان مى کند. و مراد این است که اینان به زودى بر خود دروغ بسته شرکائى را که افترا مى بستند نمى یابند. و اگر اینان در ظلمى که کردند و در آنچه که انتظارش را داشتند(شفاعت بتها) رستگار مى بودند کارشان منجر به اینجا نمى شد که نه از شرکاى خود عین و اثرى بیابند و نه از شفاعت آنها بهره مند شوند.
و اما اینکه چطور بر خود دروغ بستند؟ براى اینکه وقتى سوگند خوردند که ما هرگز مشرک نبودیم در حقیقت انکار کردند ادعائى را که در دنیا مى کردند، و مى گفتند براى خدا شرکائى است ، و بر این ادعا هم پافشارى نموده ، و از روى غرور و طغیان زیر بار هیچ حجت و برهانى هر چه هم دندانشکن بود نمى رفتند، این همان دروغ به خود بستن است .
و اما اینکه چطور در قیامت آلهه دروغى خود را نمى یابند؟ براى این است که روز قیامت روزى است که بر هر کس عیان مى شود که امر و ملک و قوت همگى از آن خدا است و بس ، و کسى غیر او هیچ نشانى از این شؤ ون را به طور استقلال دارا نیست ، مگر ذلت و فقر و احتیاج که لازمه عبودیت است .
خداى تعالى در این باره مى فرماید:(و لو یرى الذین ظلموا اذ یرون العذاب ان القوة لله جمیعا و ان الله شدید العذاب) و نیز مى فرماید:(لمن الملک الیوم لله الواحد القهار) و نیز مى فرماید:(یوم لا تملک نفس لنفس شیئا و الامر یومئذ لله).
در چنین وقتى به طور عیان مشاهده مى کنند که الوهیت تنها براى خدا است ، و براى او در این امر شریکى نیست ، بتها و شرکائى که براى خدا قائل بودند در مقابلشان ظاهر شده مى بینند که این شرکاء نه نفع و ضررى را براى خود مالک هستند و نه براى غیر خود، و نیز مى بینند اوصافى که براى این بتها قائل بودند، از قبیل ربوبیت و شفاعت و غیر آن ، همه اوصاف خداى تعالى بوده و بس ،
و امر بر آنها مشتبه شده بود، و به غلط خیال مى کردند که دیگرى هم داراى چنین اوصافى هست ،(و ضل عنهم ما کانوا یفترون و آنچه به دروغ به خدا نسبت مى دادند، محو و نابود شد).
و به فرضى هم که از شرکاى خیالى استمداد بجویند همان شرکا چنان دست ردى به سینهشان مى زنند که براى همیشه از خود ماءیوسشان مى کنند. و خداى تعالى در این باره مى فرماید:(و اذا راى الذین اشرکوا شرکاءهم قالوا ربنا هؤ لاء شرکاءنا الذین کنا ندعوا من دونک فالقوا الیهم القول انکم لکاذبون ، و القوا الى الله یومئذ السلم و ضل عنهم ما کانوا یفترون) و نیز فرموده :(ذلکم الله ربکم له الملک و الذین تدعون من دونه ما یملکون من قطمیر، ان تدعوهم لا یسمعوا دعاءکم و لو سمعوا ما استجابوا لکم و یوم القیمة یکفرون بشرککم) و نیز مى فرماید:(و یوم نحشرهم جمیعا ثم نقول للذین اشرکوا مکانکم انتم و شرکاؤ کم فزیلنا بینهم و قال شرکاؤ هم ما کنتم ایانا تعبدون ، فکفى بالله شهیدا بیننا و بینکم ان کنا عن عبادتکم لغافلین هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله مولیهم الحق و ضل عنهم ما کانوا یفترون).
دقت در این آیات شریفه این معنا را روشن مى سازد که مقصود از(و ضل عنهم ما کانوا یفترون) که در آیه مورد بحث نیز هست ، این است که شرکاى خیالى آنان در آنروز حقیقتشان ظاهر شده
و معلوم مى شود که فاقد وصف شرکت و شفاعتند، و به خوبى متوجه مى شوند که آن جلوه اى که این شرکا در نظرشان داشتند، جز جلوه اى سرابى نبوده ، همچنانکه خداى تعالى در این باره مى فرماید:(و الذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظمان ماء حتى اذا جائه لم یجده شیئا و وجد الله عنده فوفیه حسابه).
سرّ دروغگویى کفار در روز قیامت .
در اینجا راجع به آیه مورد بحث سؤ الى پیش مى آید، و آن این است که از آیاتى که متعرض وصف روز قیامت است - همانطورى که گذشت - برمى آید که آنروز، روزِ بُروز حقایق و بیرون افتادن اسرار است و خدعه و دروغى که از لوازم نشات دنیوى است در آنروز تصور ندارد، به شهادت خود قرآن که مى فرماید:(یوم هم بارزون لا یخفى على الله منهم شى ء) و با این حال به فرضى هم که مشرکین به دروغ سوگند یاد کنند چه نفعى بر دروغشان مترتب مى شود؟ و چطور ممکن است دروغ بگویند و حال آنکه هر دروغى که بگویند خلافش مشهود و عیان است ؟ به شهادت اینکه خداى تعالى مى فرماید:(یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء).
جواب این است که مساله دروغگوئى کفار و قسم دروغ خوردنشان در چند جاى قرآن ذکر شده است ، یکى آیه مورد بحث و دیگرى آیه شریفه(یوم یبعثهم الله جمیعا فیحلفون له کما یحلفون لکم) و این دروغگوئى و به دروغ قسم خوردن کفار براى این نیست که به این وسیله به اغراض فاسد خود رسیده حقیقت امر را پوشیده بدارند. آن دار دنیا است که با دروغ ممکن است حقیقتى مکتوم و مشتبه شود نه آخرت ، زیرا آخرت جاى پاداش و کیفر است نه محل عمل و تحصیل غرض . و لیکن کفار از آنجائى که در دنیا عادت کرده بودند که به وسیله دروغ و خدعه و فریب و سوگندهاى دروغ ، خود را از مهلکه ها رهانیده و منافع را به خود جلب کنند،
و دروغگوئى ملکه راسخه اى در دلهایشان شده بود، و وقتى مله اى در نفس رسوخ نمود نفس ناگزیر در اجابت خواسته هاى آن است ، همچنانکه مرد فحاش وقتى ملکه دشنام دادن در نفسش مستقر گشت ، هر چه هم تصمیم بگیرد، نمى تواند از آن خوددارى نماید، و همچنین مرد متکبر و لجوج و عنود نمى تواند نفس خود را به تواضع وادارد، و اگر هم احیانا در مواقف خطرناک خاضع شود خضوعش ظاهرى و ریائى است ، و در باطن همان متکبر و لجوجى است که بود، و بقدر خردلى تغییر حالت نداده است . از این جهت کفار نیز در قیامت روى عادت و مله اى که در دنیا داشتند بى اختیار لب به دروغ مى گشایند.
این است سرّ دروغگوئى کفار در روز قیامت ، چرا که روز قیامت روز برون ریختن سریره ها است و معلوم است سریره و باطنى که آمیخته با دروغ است جز دروغ از او ترشح نمى کند. خداى تعالى هم در این باره مى فرماید:(و لا یکتمون الله حدیثا).
خلاصه اینکه کفار و اهل دنیا رفتارشان در قیامت عینا همان رفتارى است که در دنیا با یکدیگر داشتند، و خداى تعالى هم در موارد بسیارى از قرآن رفتار آنان را حکایت مى کند، از آن جمله آیه زیر است که از همه آن آیات کوتاهتر و اشاره اش اجمالیتر است :(ان ذلک لحق تخاصم اهل النار) همچنانکه اهل مغفرت و بهشت هم در آن نشات همان صفا و سلامتى را که در دنیا داشتند از خود نشان مى دهند، و خداى تعالى در باره آنان مى فرماید:(لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما، الا قیلا سلاما سلاما).
و منهم من یستمع الیک ...
(اکنه) جمع(کن) - بکسر کاف -، به معناى چادر و پرده اى است که در آن چیزى را پنهان و پوشیده مى دارند، و(وقر) به معناى سنگینى گوش است ، و(اساطیر)جمع اسطوره و بنا بر آنچه از مبرد نقل شده به معناى دروغ و خدعه است ؛ و گویا ریشه این لغت سطر بوده که به معناى صفى از نوشته و یا از درخت و یا از انسان است ، آنگاه در مجموعه و منظومه اى از اخبار کاذب غلبه استعمال پیدا کرده است .
ظاهر سیاق اقتضا مى کرد که بدون ذکر کفار بفرماید:
(یقولون ان هذا الا اساطیر الاولین) شاید جهت اینکه نام گوینده(کفار) را اظهار کرد و فرمود:(یقول الذین کفروا) این باشد که خواست بفهماند چه چیز آنان را بر این داشت که چنین نسبت ناروائى به قرآن دهند.
و هم ینهون عنه و یناون عنه و ان یهلکون الا انفسهم و ما یشعرون
نهى مى کنند از آن ، یعنى از پیروى آن ، و ناى به معناى دور شده است ، و قصرى که در جمله(و ان یهلکون الا انفسهم) به کار رفته قصر قلب است زیرا کفار خیال مى کردند اگر مردم را از پیروى قرآن نهى کنند و آنانرا از قرآن دور سازند قرآن را هلاک کرده و دعوت خدائى را از بین مى برند، و با اینکه خداى تعالى خواه ناخواه نور خود را تمام مى کند، لاجرم این بینوایان دارند خود را هلاک مى کنند و نمى فهمند.
و لو ترى اذ وقفوا على النار...
بیان عاقبت انکار و اصرارشان بر کفر و سرانجام اعراضشان از آیات الهى است .
(یا لیتنا نرد و لا نکذب بایات ربنا...) بنابراین که قرائت(نکذب) بفتح با، و(نکون) بفتح نون باشد، معناى آیه این است که : کفار آرزو مى کنند بار دیگر به دنیا برگشته و در سلک مؤ منین درآیند، باشد که از عذاب آتش قیامت رهایى یابند. این آرزویشان نظیر همان انکار شرک به خدا و سوگند دروغ خوردنشان از باب ظهور ملکات نفسانیشان مى باشد زیرا کفار همانطورى که دروغ ، ملکه نفسانیشان بود، آرزوى خیرات و منافعى هم که از آنان فوت شده ، مخصوصا وقتى که فوت آن مستند به اختیار خودشان و قصور تدبیر در عملشان باشد خود ملکه دیگرى است در نفسشان ، همچنان اظهار تاسف و تحسرى هم که درباره کوتاهى در امر قیامت مى کنند، - که به زودى بحث آن خواهد آمد - ملکه دیگرى است در نفس آنان .
علاوه بر اینکه آرزوى امر محال صحیح است ، همانطورى که آرزوى امرى که ممکن هست و لیکن متعسر و دشوار است صحیح است ، نظیر آرزوى برگشتن ایام گذشته و امثال آن ، همچنانکه این شاعر عرب در شعر خود چنین آرزوئى کرده و گفته است :
لیت و هل ینفع شیئا لیت
لیت الشباب بوع فاشتریت
اى کاش - و آیا گفتن اى کاش سودى دارد؟ ! - بهر حال ، اى کاش جوانى خرید و فروش مى شد و من آنرا مى خریدم .
مواجه شدن با آتش و هول روز قیامت کفار را به تمناى رجوع به دنیا وادار مى کند نه ظهور حق .
بل بدا لهم ما کانوا یخفون من قبل ...
ظاهر کلام این است که مرجع ضمیر در(لهم) و(کانوا) و(یخفون) یکى است و آن عبارت است از مشرکین که در آیات قبل ذکرشان گذشت ، و نیز ظاهر این است که مراد از قبل همان دار دنیا است . بنابراین معناى آیه این مى شود که : وقتى مشرکین به لب پرتگاه دوزخ قرار مى گیرند، با دیدن آتش ، آنچه که در دنیا پنهان مى داشتند برایشان ظاهر مى شود، و همین ظهور وادارشان مى کند که آرزوى برگشتن به دنیا و ایمان به آیات خدا و دخول در جماعت مؤ منین کنند. و نیز از ظاهر آیه استفاده مى شود که چیزى جز همان آتشى که با آن مواجه مى شوند، برایشان ظاهر نمى شود، پس معلوم مى شود این آتش همان عمل آنان بوده و کفرى بوده که در دنیا مى ورزیدند و با کفر خود حق را با آنکه برایشان روشن بوده مستور و پوشیده مى داشتند، همچنانکه آیه شریفه :(لقد کنت فى غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید) هم به همین معنا اشاره مى کند.
و کفار را بر تمناى رجوع به دنیا وادار نکرد مگر همان برخورد به آتش و هول روز قیامت ، نه مساله ظهور حق ، چرا که از ظاهر آیه مورد بحث و آیه سابق الذکر چنین برمى آید که حق و حقیقتى که در دنیا به آن کفر مى ورزیدند، هم در دنیا و هم در قیامت و قبل از برخورد به آتش برایشان روشن بوده ، چنانکه بعضى از آیاتى که متعرض مباحثى نظیر مبحث ما است ، نیز به این معنا اشعار دارد؛ از آن جمله این دو آیه است :
(و اذا قیل ان وعد الله حق و الساعة لا ریب فیها قلتم ما ندرى ما الساعة ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستیقنین و بدا لهم سیئات ما عملوا و حاق بهم ما کانوا به یستهزؤ ن) و(و لو ان للذین ظلموا ما فى الارض جمیعا و مثله معه لافتدوا به من سوء العذاب یوم القیمة و بدا لهم من الله ما لم یکونوا یحتسبون ، و بدا لهم سیئات ما کسبوا و حاق بهم ما کانوا به یستهزؤ ن .)
وجوه نه گانه اى که درباره(بل بدالهم من الله ...) گفته شده است .
در معناى جمله(بل بدالهم من الله ما کانوا یخفون من قبل) وجوه و احتمالاتى است که صاحب المنار آنرا به نه وجه رسانیده .
وى مى گوید: در معناى این آیه اقوالى است :
اول - اینکه آن چیزى که برایشان ظهور مى کند همان عملیات زشت و گناهان بد آنان است که در نامه هاى عملشان ظاهر شده و اعضاء و جوارحشان هم بر آن گواهى مى دهند.
دوم - اینکه مراد از آن ، همان کارهائى است که مى کردند و آنرا به خدا نسبت مى دادند و خیال مى کردند که سعادتشان در آن کارها است ، و اینک خداى تعالى آنرا هیچ و پوچ کرد.
سوم - اینکه مراد از آن کفر و تکذیبى است که تا قبل از مواجه شدن با آتش پنهانش مى داشتند، چنانکه قبل از این جمله در جمله :(ثم لم تکن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ما کنا مشرکین) حکایتش گذشت .
چهارم - اینکه مقصود از آن ، حق و ایمانى است که از جهت عنادى که با رسول الله و استکبارى که از حق داشتند، با اظهار کفر، ایمان را و با تکذیب آن ، حق را مى پوشاندند، و البته این وجه با کسانى تطبیق دارد که کفرشان از همه مردم بیشتر بوده است ، و آنان همان معاندین و متکبرانى بوده اند که خداى تعالى در باره بعضى از آنان فرمود:(و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا)
پنجم - اینکه مقصود از آن حقایقى است که انبیا آورده بودند و رؤ ساى آنان آنرا از اتباع خود پوشیده مى داشتند، و اینکه آن حقایق براى آن اتباعى که از آن رؤ سا تقلید مى کردند روشن مى شود، از آن جمله ، کتمان بعضى از اهل کتاب است رسالت نبى محترم ما و صفات آن جناب و بشارتى را که انبیاى اهل کتاب به آمدن وى داده بودند.
ششم - اینکه مراد از آن ، عمل منافقین ، یعنى اظهار ایمان و اسلام کردن و کفر درونى را نهان داشتن ، است .
هفتم - اینکه مراد از آن ، بعث و جزا و من جمله عذاب جهنم است ،
و اخفاى آن عبارت است از تکذیب کردنش که ریشه و ماده اصلى کفر است .
هشتم - اینکه در کلام مضافى حذف شده و تقدیر چنین بوده :(و بدا لهم وبال ما کانوا...) و معلومشان شد وبال کفر و گناهى که پنهان مى داشتند و گریبانگیرشان گشت عقاب آن ، و لذا به ناله درآمده آرزو کردند که اى کاش روزى از این عذاب نجات یافته و بار دیگر به دنیا برمى گشتند و دیگر به آیات خدا تکذیب ننموده ایمان به خدا را ترک نکرده و کارشان به اینجا نمى کشید.
و هیچ یک از این احتمالات در نظر ما رجحانى ندارد، احتمالى که از همه راجحتر است ، احتمال نهم است :
نهم - اینکه در روز قیامت براى هر یک از کفارى که این آیه در حق آنان و امثال آنان نازل شده ، تمامى افعال قبیحى که در دنیا پنهانش مى داشتند ظاهر مى شود، چه آن قبائحى که در نظر خودشان قبیح بوده و چه آن افعالى که در نظر بینندگان زشت بوده است .
این بود احتمالاتى که صاحب المنار در کتاب خود در باره آیه مورد بحث نقل کرده ، و پس از آن مختار و نظر خود را گفته ، و سپس در خلال کلام طویلى آیه را که تنها در باره رؤ ساى کفار است تعمیم داده و گفته است که آیه شریفه ، پیروان و مقلدین آنان و همچنین منافقین و اهل فسق و هر کسى را که گناه مرتکب مى شده و از مردم پنهان مى داشته و یا واجبات را ترک مى کرده و به عذرهاى بدتر از گناهى معتذر مى شده و حقیقت حال را پنهان مى داشته اند، شامل مى شود.
خوانندگان محترم اگر در مطالبى که ما در معناى آیه گذراندیم تامل نمایند مى توانند به خلل و نقاط ضعف هر یک از این وجوه و احتمالات واقف شوند. لذا حاجت و نیازى نیست که ما معترض آن شده و کلام را طول دهیم .
(و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه) این جمله تاثیر ملکات رذیله اى را که در نشات دنیا در دلهایشان رسوخ کرده خاطر نشان مى سازد، زیرا آنچیزى که وادارشان کرد به اینکه آرزوى برگشتن به دنیا و ایمان به آیات خدا و دخول در جماعت مؤ منین کنند همان جلوه نمودن حقى است که در دنیا ترک نموده بودند، و اینک آن حق با جمیع لوازم دوزخى و عذاب اخرویش ظاهر شده است ؛ و این جلوه کردن رذائل نفسانى در قیافه عذاب خود از مقتضیات نشاءت آخرت است ، که حقایق غیبى و معنوى هم در آن به صورت عیان جلوه مى نماید،
روى این حساب اگر به فرض محال بار دیگر هم به دنیا برگردند باز هم دچار همان غفلت نخستین شده حجابى بین آنان و بین عالم غیب انداخته خواهد شد. دنیاى امروزشان هم دار اختیار است ، همان هواى نفس و وساوس شیطانى و قریحه عناد و تکبر و طغیانى را که در این دنیا داشتند عینا همان را در آن دنیا نیز خواهند داشت ، در نتیجه باز هم مشرک و معاند با حق خواهند بود، زیرا همان چیزى که آنان را امروز وادار به مخالفت با حق و تکذیب آیات خداى تعالى کرد آنروز هم که بر حسب فرض به دنیا برگشته اند همان عوامل به حال خود باقى است ، و همان آثارى را که این عوامل امروز دارند بدون کم و زیاد آنروز هم خواهند داشت .
دروغ گفتن کفار، در آرزوى رجوع به دنیا و عدم تکذیب آیات خدا.
(و انهم لکاذبون) یعنى در اینکه گفتند:(یا لیتنا نرد و لا نکذب بایات ربنا...) دروغ مى گویند، گو اینکه تمنى انشاء است و صدق و کذب در آن راه ندارد، لیکن اینکه گفتند:(نرد و لا نکذب اى کاش خداوند ما را به دنیا برمى گردانید، که اگر برمى گرداند دیگر تکذیب نمى کردیم) و نگفتند:(یا لیتنا نعود و لا نکذب - اى کاش برمى گشتیم و دیگر تکذیب نمى کردیم) خیلى روشن است که تنها انشاء نیست تا صدق و کذب در آن راه نیابد، بلکه هم انشاء(تمنى) است ، و هم وعده ، هم تمناى برگرداندن است و هم وعده به اینکه اگر خداوند چنین کند به وى ایمان آورده عمل صالح مى کنیم . همچنانکه در آیه شریفه(و لو ترى اذ المجرمون ناکسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون) و آیه :(و هم یصطرخون فیها ربنا اخرجنا نعمل صالحا غیر الذى کنا نعمل به) این دو جهت تصریح کرده است .
کوتاه سخن ، اینکه گفتند:(یا لیتنا نرد و لا نکذب ...) به معناى این است که گفته باشند: پروردگارا اگر ما را به دنیا برگردانى دیگر آیات تو را تکذیب نمى کنیم ، و از مؤ منین خواهیم بود. و به این اعتبار احتمال صدق و کذب در آن راه دارد، و صحیح است که از دروغگویان شمرده شوند.
بعضى ها خواسته اند نسبت کذبى که خداى تعالى در آرزوئى که کفار کرده اند، به آنان داده ، چنین توجیه کنند که مراد این است که : آرزوى کفار، آرزوى کاذب است ،
یعنى از آرزوهائى است که هرگز در خارج محقق نمى شود، همچنانکه به کسى که تمناى چیزى را مى کند که هیچوقت به آن نمى رسد گفته مى شود: آرزویت به تو دروغ گفته است .
بعضى دیگر گفته اند: مراد، دروغگوئى آنان است در سایر خبرهائى که از خود مى دهند، از قبیل اصابت با واقع و اعتقاد به حق .
و این توجیه همانطورى که ملاحظه مى کنید قابل اعتنا نیست .
و قالوا ان هى الا حیاتنا الدنیا...
این دو آیه انکار صریح مشرکین نسبت به اصل معاد و فروع آن از قبیل : احضار گواهان و گرفتن اعتراف نسبت به آنچه انکار مى کردند را ذکر مى فرماید: چون مسلک و ثنیت و بت پرستى قائل به معاد نیست همچنانکه خداى تعالى در چند جا از کلام مجید خود انکار معاد را از آنان حکایت کرده است ، و اگر هم معتقد بودند به اینکه بتها در درگاه خدا شفیعند مقصودشان شفاعت در کار آخرت نبوده ، بلکه تنها منظورشان شفاعت در رفع گرفتاریها و جلوگیرى از پیش آمدهاى هول انگیز دنیوى و جلب منافع مادى بوده است .
بنابراین جمله(و قالوا ان هى ...) انکار معادشان را حکایت مى کند، و معنایش این است که جز همین حیات دنیوى حیات دیگرى بعد از آن نیست ، و ما پس از مرگ زنده شدنى نیستیم .
و جمله(و لو ترى اذ وقفوا) به منزله جوابى است از انکار آنان ، البته به این بیان که لازمه گفتارشان(ان هى الا) را، به صورت تمنا(و لوترى اى کاش مى دیدى) خاطر نشان پیغمبر گرامى خود مى سازد، و آن لازمه و تالى فاسد این است که : به زودى آنچه را که با گفتن(و ما نحن بمبعوثین) انکار مى کردند، تصدیق و اعتراف خواهند نمود، و این در حالى است که در برابر پروردگار خود مى ایستند و آنچه را که انبیاء(علیهم السلام) در دنیا گوشزدشان مى کردند و مى گفتند که بعد از مرگ دوباره زنده خواهید شد و اینان انکارش مى کردند، به عیان مشاهده مى کنند.
از اینجا معلوم مى شود که جمله(اذوقفوا) تفسیر همان معاد و حشر است ، و مؤ ید آن این است که در آیه بعد هم که مى فرماید:(قد خسر الذین کذبوا بلقاء الله حتى اذا جاءتهم الساعة ...) از حشر و بعث و قیامتى که در جملات قبلى بود به لقاء الله تعبیر کرده و بلا فاصله ساعت را ذکر فرموده ، تا برساند که منظور از آن همان ساعت لقاء الله است .
و اینکه فرمود:(الیس هذا بالحق) معنایش این است که آیا بعث و برانگیختنى که در دنیا انکارش مى کردید با اینکه بعث همین لقاء الله بود، حق است یا نه ؟.
(قالوا بلى و ربنا قال فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون گفتند: بله ، به پروردگار ما سوگند. گفت پس بچشید عذاب را به کیفر کفرى که مى ورزیدید و حقى که پنهان مى داشتید).
قد خسر الذین کذبوا بلقاء الله ...
در مجمع البیان مى گوید: هر چیزى را که ناگهانى پیش آید(بغت) گویند، مثلا گفته مى شود:(بغتة الامر فلان امر ناگهانى براى او پیش آمد). و به همین معنا است سایر مشتقات آن .
راغب هم در مفردات در باره معنى حسرت گفته است :(حسر) عبارت است از کنار زدن لباس از هر چیزى که ملبس به آن است ، گفته مى شود:(حسرت عن الذراع یعنى آستین را از ذراع بالا زدم) و(حاسر) کسى را گویند که زره بر تن و کلاه جنگى بر سر نداشته باشد، و(محسرة) به معناى جاروب است - تا آنجا که مى گوید - خسته و فرسوده را هم که حاسر مى خوانند براى این است که اندازه توانائیش براى دیگران معلوم شده - تا آنجا که مى گوید - و حسرت به معناى اندوه و ندامت بر امرى است که فوت شده باشد، و ارتباط این معنا با معناى کشف از این راه است که گوید شخص اندوهناک برایش کشف شده و پى برده به جهلى که او را وادار نمود به ارتکاب کارى که مرتکب شده ، و یا از این راه است که قوایش از فرط اندوه و ندامت بر ما فات منحسر(ضعیف) شده و یا از تدارک آن دچار حسر(خستگى) گشته است ، این بود آن مقدارى که از کلام راغب در معناى کلمه حسر محل حاجت بود.
و نیز در باره معناى(وزر) مى گوید:(وزر) - به فتح واو و زاء - پناهگاه در کوه را گویند، در قرآن کریم هم که فرموده :(کلا لا وزر الى ربک یومئذ المستقر) به همین معنا آمده ، و(وزر) - به کسر واو و سکون زاء - به معناى سنگینى است ، و رابطه بین این لغت و لغت(وزر) شباهتى است که سنگینى با کوه دارد. و لذا گناه را هم(وزر) مى خوانند و هم از آن به ثقل تعبیر مى کنند.
از جمله آیاتى که در آن(وزر) به معنى گناه به کار رفته آیه(لیحملوا اوزارهم کاملة) مى باشد. همچنانکه در آیه(و لیحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم) نیز به این معنا به کار رفته است .
به هر حال آیه مورد بحث یکى دیگر از آثار سوء انکار بعث مشرکین را بیان مى کند و آن اثر سوء عبارت است از اینکه به زودى به طور ناگهانى قیامتشان قیام نموده و ناله شان به حسرت بر دنیائى که مفت از دستشان رفته بلند شده ، گناهان را که آن روز به صورت بارى سنگین مجسم مى شود به دوش خواهند کشید. و این خود پستترین و دشوارترین احوال آدمى است و بد بارى است که به دوش مى کشند، یا بد گناه ، و یا بد وزر و وبالى است که حمل مى کنند. و این آیه ، یعنى آیه(قد خسر الذین کذبوا بلقاء الله) به منزله نتیجه اى است که از جمله(و قالوا ان هى الا حیاتنا الدنیا...) گرفته مى شود و آن این است که مشرکین با عوض کردنشان راحت آخرت و مسرت لقاء الله را با انکار بعث و عذاب الیمى که از لوازم آن است خود را خاسر و زیانکار کردند.
و ما الحیوة الدنیا الا لعب و لهو و للدار الاخرة خیر...
این آیه تتمه کلام قبلى است که در آن بیان مى کند حال حیات دنیوى و اخروى و مقایسه بین آندو را، و اینکه حیات دنیوى لهو و لعب است و بس ، زیرا که این زندگى چیزى جز یک سلسله عقاید اعتبارى و غرضهاى موهوم نیست ، و چون لعب هم عبارت است از سرگرمى به موهومات ، بنابراین دنیا نیز یک نوع لعب خواهد بود. و از آنجائى که آدمى را از مهمات حیات اخرویش که حیات حقیقى و دائمى است بازمى دارد، و لهو هم چیزى است که آدمى را از مهماتش بازمى دارد؛ پس دنیا هم نوعى لهو است . و اما اینکه چرا دار آخرت خیر است آنهم تنها براى متقین ؟ جهتش این است که دار آخرت حیاتى است حقیقى و ثابت ، و چنین حیاتى جز براى متقین دست نمى دهد، از این جهت فرمود:(خیر است براى متقین).
بحث روایتى .
در تفسیر عیاشى از هشام بن سالم از ابى عبد الله(علیه السلام) نقل کرده که فرمود: خداى تعالى در روز قیامت این قدر عفو مى کند که احدى تصور آنرا نمى کند، حتى مشرکین هم به طمع افتاده و مى گویند:(و الله ربنا ما کنا مشرکین).
در مجمع البیان در ذیل آیه(ثم لم تکن فتنتهم الا ان قالوا...) مى گوید: فتنه در اینجا به معناى معذرت است ، و بر طبق همین معنا روایتى هم از امام صادق(علیه السلام) نقل شده .
در تفسیر قمى در ذیل جمله :(و هم ینهون عنه و یناون عنه ...) گفته است که بنى هاشم همواره رسول خدا را یارى کرده و قریش را مانع مى شدند از اینکه به آن جناب آسیب رسانند، و در عین حال :(یناون عنه از او دورى نموده و ایمان نمى آوردند).
مؤ لف : مضمون این روایت قریب به مضمون روایتى است که از عطا و مقاتل نقل شده که : مراد از این آیه ابو طالب عموى رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) است ، زیرا وى قریش را از آسیب رساندن به رسول الله(صلى الله علیه وآله و سلم) بازمى داشت ، و در عین حال از آن جناب و از ایمان به او هم دورى مى کرد.
و لیکن سیاق این آیه با این مطلب سازگار نیست ، براى اینکه ظاهرش این است که ضمیر به قرآن برمى گردد، نه به رسول الله ، علاوه بر اینکه روایاتى که از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در خصوص ایمان ابو طالب وارد شده ، بسیار زیاد است .
روایات و شواهدى در مورد ایمان جناب ابوطالب .
در مجمع البیان مى گوید: اجماع اهل بیت(علیهم السلام) بر ایمان ابو طالب به ثبوت رسیده ، و اجماع آنان حجت است ، براى اینکه آنان یکى از دو ثقلى هستند که رسول الله امت را امر به تمسک به آن دو کرده و فرموده است :(ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا مادامى که تمسک کنید به آن دو، هرگز گمراه نمى شوید).
روایت عبد الله عمر هم دلالت بر این معنا دارد، که ابوبکر در روز فتح مکه پدرش را که در آن ایام مرد نابینائى بود نزد رسول الله آورد. حضرت فرمود: چرا این پیر مرد را زحمت دادى ؟ به من مى گفتى من خود نزد او مى رفتم ؟ ابوبکر عرض کرد: خواستم تا خداوند اجر و ثواب به او مرحمت کند، به خدائى که تو را به حق مبعوث کرد من آن روزى که ابو طالب اسلام آورد بیشتر خوشحال بودم تا امروز که پدرم اسلام مى آورد، منظورم خوشحالى و خشنودى و روشنى چشم شما است ، حضرت فرمود : راست مى گوئى .
طبرى هم به سند خود روایت کرده که وقتى رؤ ساى قریش حمایت ابوطالب را از رسول الله(صلى الله علیه وآله و سلم) دیدند نزد وى اجتماع کرده گفتند: ما عمارة بن ولید را که زیباترین و سخیترین و شجاعترین جوانان قریش است آورده ایم که به تو واگذارش کنیم و تو در عوض برادرزاده ات را که باعث تفرقه جماعت ما شده و عقاید ما را خرافات و سفاهت دانسته به ما واگذار کنى تا او را بکشیم . ابو طالب فرمود: شما با من انصاف نکردید، فرزندتان را به من مى دهید تا آب و نانش دهم و من فرزند خود را به شما واگذار کنم تا او را بکشید؟ انصاف اینست که شما قریش هم از هر خانواده یک فرزند از فرزندان خود را به من واگذار کنید تا بکشم ، آنگاه گفت :
منعنا الرسول رسول الملیک
ببیض تلا لا کلمع البروق
اذ ودوا حمى رسول الملیک
حمایة حام علیه شفیق
و کلمات و اشعارى که از او نقل شده و دلالت بر اسلامش مى کند بسیار و بى شمار و همه مشهور است ، از آن جمله این شعر است :
الم تعلموا انا وجدنا محمدا
نبیا کموسى خط فى اول الکتب
الیس ابونا هاشم شد ازره
و اوصى بنیه بالطعان و بالضرب
و نیز از آن جمله ، این دو بیت است که از ابیات قصیده او است :
و قالوا لا حمد انت امرؤ
خلوف اللسان ضعیف السبب
الا ان احمد قد جائهم
بحق و لم یاتهم بالکذب
و از آن جمله این چند بیت است که آن جناب در ضمن اشعارى که درباره داستان عهد نامه قریش و معجزه رسول الله(صلى الله علیه وآله و سلم) سروده است :
و قد کان فى امر الصحیفة عبرة
متى ما یخبر غائب القوم یعجب
محا الله منها کفرهم و عقوقهم
و ما نقموا من ناطق الحق معرب
و امسى ابن عبد الله فینا مصدقا
على سخط من قومنا غیر معتب
و نیز از آن جمله این چند بیت از قصیده اى است که وى در تحریک برادرش حمزه بر پیروى رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) و صبر در اطاعتش سروده است :
صبرا ابا یعلى على دین احمد
و کن مظهرا للدین وفقت صابرا
فقد سرنى اذ قلت انى مؤ من
فکن لرسول الله فى الله ناصرا
و این بیت از قصیده دیگر اوست :