background
أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَيْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الْأَنْهَارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِينَ
آيا نديده‌اند كه پيش از آنان چه بسيار امتها را هلاك كرديم؟ [امتهايى كه‌] در زمين به آنان امكاناتى داديم كه براى شما آن امكانات را فراهم نكرده‌ايم، و [بارانهاى‌] آسمان را پى در پى بر آنان فرو فرستاديم، و رودبارها از زير [شهرهاى‌] آنان روان ساختيم. پس ايشان را به [سزاى‌] گناهانشان هلاك كرديم، و پس از آنان نسلهاى ديگرى پديد آورديم.
آیه 6 سوره الْأَنْعَام

بیان آیات

این آیات اشاره است به تکذیب مشرکین و کفار و پافشاریشان در انکار حق و استهزاء شان به آیات خداوند سبحان ، و نیز موعظه و انذار و جوابى است بر پاره اى از یاوههائى که در انکار حق صریح به هم بافتند.

و ما تاتیهم من ایة من ایات ربهم الا کانوا عنها معرضین

این آیه اشاره است به طبیعت استکبار که در دلهاى کفار رسوخ کرده ، پس در نتیجه از آیات دال بر حق و حقیقت اعراض نموده اند، و چنان شده اند که دیگر به هیچ آیه اى از آیات التفات نمى کنند، آرى ، وقتى اصل را که حق است انکار کردند آیات دال بر آن را آسانتر تکذیب مى کنند، چنانکه فرموده :(فقد کذبوا بالحق لما جائهم).

فسوف یاتیهم انباء ما کانوا به یستهزؤ ن

این تخویف و انذار براى این است که استهزاء به آیات پروردگار استهزاء به حق است ، و حق چیزى است که خواه ناخواه روزى ظهور مى کند، و از مرحله نبا(خبر) تجاوز نموده و به مرحله خارج و عیان نمى رسد، همچنانکه فرموده :( و یمحو الله الباطل و یحق الحق بکلماته) و نیز فرموده :(یریدون لیطفؤ ا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون ، هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لو کره المشرکون).

و نیز راجع به مثالى که در باره حق و باطل زده ، مى فرماید:(کذلک یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فى الارض) و معلوم است که وقتى حق ظاهر مى شود مؤ من و کافر و آن کسى که خاضع در برابر حق است با آنکسى که مسخره کننده آن است برخوردشان با آن یکسان و مساوى نیست ، همچنانکه فرموده :(و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون فتول عنهم حتى حین و ابصرهم فسوف یبصرون ا فبعذابنا یستعجلون فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرین)

ا لم یروا کم اهلکنا من قبلهم من قرن ...

راغب گفته است : قرن مردمى را مى گویند که در یک زمان زندگى کنند و جمع آن(قرون) مى آید و نیز گفته : کلمه(مدرار) در آیه(و ارسلنا السماء علیهم مدرارا) و آیه(یرسل السماء علیکم مدرارا) در اصل در(بفتح دال) و دره(بکسر) بوده که به معناى شیر است و آنرا استعاره مى آورند براى باران ، نظیر استعاراتى که در اسماء شتران و اوصاف آنها به کار میبرند، و گفته مى شود(لله دره ، و در درک بسیار باد خیر تو)، و از همین باب است استعارهاى که براى بازار مى آورند و مى گویند:(للسوق دره - بازار رواج و رونقى گرفته).

(مکناهم فى الارض ما لم نمکن لکم)، در این آیه التفات از غیبت به حضور به کار رفته و وجهش على الظاهر رفع شبههاى است که از جهت مرجع ضمیر ممکن است پیدا شود،

زیرا اگر در جمله(ما لم نمکن لکم) التفات به حضور نبود و مى فرمود:(ما لم نمکن لهم) آن وقت از سیاق آیه پنداشته مى شد که این ضمیر هم برمى گردد به مرجعى که ضمیر:(مکنا لهم) به آنجا برمیگشت و گرنه اصل سیاق از همان ابتداى سوره ، سیاق غیبت بود.

قبلا در ضمن تفسیر جمله(هو الذى خلقکم من طین) نیز صحبتى از التفات بمیان آمد.

(فاهلکناهم بذنوبهم)، این آیه دلالت دارد بر اینکه : گناهان دخالت قاطعى در پیش آمدن بلایا و محنتهاى عمومى دارند و در این معنا و همچنین در اینکه حسنات و اطاعتها در رسیدن به نعمتها و نزول برکات تاثیر زیادى دارند آیات بسیارى موجود است .

و لو نزلنا علیک کتابا فى قرطاس فلمسوه بایدیهم ...

این آیه اشاره است به اینکه استکبار کفار به جائى رسیده است که اگر این قرآن را در صورت کتابى که در برگهاى کاغذى نوشته شده باشد بفرستیم ، که آنان با چشم ببینند و با دست لمس کنند باز خواهند گفت که : این سحرى است آشکار، پس نباید به گفته پوچ آنان که مى گویند:(لن نؤ من لرقیک حتى تنزل علینا کتابا نقرؤ ه) اعتنا نمود.

در آیه مورد بحث کتاب را در(کتابا فى قرطاس) بدون الف و لام و نکره آورد تا بفهماند که نزول آن نوع خاصى است از نزول که ناگزیر باید بتدریج صورت گیرد، و اگر آن را مقید کرد به اینکه در کاغذ باشد براى این بود که به درخواست آنان نزدیک تر و از شبهه و توهمى که در دلهایشان خلجان مى کرد دورتر باشد، و آن توهم این بوده است که : آیات نازل بر رسول خدا از انشائات خود اوست ، نه این که روح الا مین آنرا نازل کرده باشد، چنانکه خدا مى فرماید:( نزل به الروح الامین على قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربى مبین).

و قالوا لو لا انزل علیه ملک و لو انزلنا ملکا لقضى الامر ثم لا ینظرون

منظورشان از اینکه گفتند: چرا فرشته اى بر او نازل نشد؟، این بوده که به خیال خود آن حضرت را تحریک به کارى کنند که از انجامش عاجز شود.

دو وجه در مراد کفار از درخواست نزول ملائکه .

پیغمبر(صلى الله علیه وآله و سلم)، آیاتى را هم که خبر مى دهد به اینکه آنکسى که این آیات را به وى مى رساند فرشته اى است کریم که از ناحیه خدا به سویش نازل مى شود، نظیر آیه :(انه لقول رسول کریم ، ذى قوة عند ذى العرش مکین ، مطاع ثم امین) و آیات دیگرى نظیر آنرا براى آنها تلاوت کرده بود پس با اینکه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله و سلم) به آنها مى گفت این آیات به وسیله فرشته اى بر من نازل مى شود این درخواست فرود آمدن ملک ناچار براى یکى از دو جهتى بوده است که از آیات کریمه دیگر استفاده مى شود:

اول اینکه : عذابى را که رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) از آن بیمشان میداده درخواست کنند، و آن عذابى است که در مثل آیه(فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود). و آیه( قل هو نبا عظیم - تا اینکه مى فرماید - ان یوحى الى الا انما انا نذیر مبین). از آن خبر مى دهد و چون دیدن ملائکه مستلزم این است که غیب(عالم فرشتگان) مبدل به شهود(عالم ماده) شود و اگر به فرض محال چنین چیزى صورت گیرد و باز هم ایمان نیاورند راه امید دیگرى برایشان باقى نمى ماند لذا دنبال پیشنهاد مزبور فرمود: اگر ایمان نیاورند(و البته نخواهند آورد به خاطر آن استکبارى که در دلهایشان ریشه دوانیده) در این صورت خداوند دیگر به فضل خود رفتار ننموده بلکه به عدل خود حکم مى کند، و آن حکم ناچار هلاکت ایشان است ، همچنانکه فرموده :( و لو انزلنا ملکا لقضى بینهم ثم لا ینظرون).

علاوه بر اینکه نفوس مردمى که فرو رفته در عالم ماده ، و دل بسته به دام طبیعتند، طاقت مشاهده ملائکه را ندارند، اگر بر آنها فرود مى آمدند، زیرا عالم اینان با عالم فرشتگان دو تا است ، و قرار گرفتنشان در عالم فرشتگان جز به این ممکن نیست که از حضیض ماده به اوج ماوراى ماده منتقل شوند،

و این انتقال همان مرگ است ، همچنانکه فرموده :( و قال الذین لا یرجون لقاءنا لو لا انزل علینا الملائکة او نرى ربنا لقد استکبروا فى انفسهم و عتوا عتوا کبیرا، یوم یرون الملائکة لا بشرى یومئذ للمجرمین و یقولون حجرا محجورا) و مراد از(یوم) در این آیه همان روز مرگ و بعد از مرگ است ، به دلیل اینکه بعد از این آیه مى فرماید:

(اصحاب الجنة یومئذ خیر مستقرا و احسن مقیلا) و بعد از آن مى فرماید:(و یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکة تنزیلا، الملک یومئذ الحق للرحمن و کان یوما على الکافرین عسیرا) و ظاهر سیاق آن این است که مراد از(یوم) روز دیگرى است(روز قیامت)، غیر آن روزى که در آیه قبلى بود(روز مرگ) و بعید نیست که در آیه(او تاتى بالله و الملائکة قبیلا) مقصودشان نیز همین پیشنهادى باشد که در آیه مورد بحث کرده اند.

و کوتاه سخن ، اینکه خداى تعالى فرمود: اگر فرشته اى نازل کنیم هلاکت شما حتمى است ، جوابى است از در خواست نزول ملائکه و آوردن عذاب .

و بنابراین براى تمام شدن معنى آیه جا دارد آیات دیگرى که مشتمل بر وعده خدا است به اینکه : عذاب از این امت به تاخیر مى افتد، ضمیمه بر این آیه شود، نظیر آیات سوره یونس که مى فرماید:

(و لکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون ، و یقولون متى هذا الوعد ان کنتم صادقین ، قل لا املک لنفسى ضرا و لا نفعا إ لا ما شاء الله لکل امة اجل) - تا آنجا که مى فرماید -(و یستنبئونک ا حق هو قل اى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزین).

و در این معنا آیات بسیار دیگرى است که به زودى در سوره اسراء بحث مستوفا و جامعى در پیرامون آن خواهیم نمود - ان شاء الله تعالى -

و نیز از جمله آیاتى که متضمن وعده به تاخیر عذاب در این امت است ، آیه(و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون) مى باشد، پس چیزى که از آیه مورد بحث استفاده مى شود این است که کفار درخواست نزول فرشته کردند، و ما اجابتشان نمى کنیم زیرا اگر اجابت مى کردیم ، و ملائکه را بر آنان نازل مى نمودیم ناچار میباید هلاکشان مى کردیم و دیگر مهلتشان نمى دادیم ، و حال آنکه مى خواستیم تا مدتى بمانند، و هر چه مى خواهند در آیات ما جدل و لجاج کنند، تا آنکه روز موعود خود را دیدار نمایند و به زودى آنچه را که آرزو مى کردند خواهند دید، و خداوند بین آنان حکم خواهد نمود.

این بود خلاصه معنائى که با در نظر گرفتن بیان ما، از آیه استفاده مى شود. و نیز ممکن هست آنرا بطور دیگرى معنا کنیم ، و آن این است که بگوییم منظور کفار از نزول ملائکه تنها دیدن معجزه اى بوده ، نه نزول عذاب ، و مراد از جواب هم این است که اگر ملائکه بر آنان نازل شوند و ایشان این معجزه را ببینند باز هم به خاطر عناد و استکبارى که دارند ایمان نمى آورند، آنوقت خداوند با آنان به عدل خود رفتار مى کند و دیگر مهلت داده نمى شوند.

دوم اینکه : غرضشان از نزول ملائکه این بوده که به جاى یک فرد بشر، ملائکه کار رسالت و دعوت به سوى خدا را انجام دهد، و یا لا اقل فرشته اى با این پیغمبر همکار شده و شاهد صدق او باشد. مؤ ید این وجه این است که خود قرآن همین پیشنهاد را از کفار حکایت کرده ، مى فرماید:( و قالوا ما لهذا الرسول یاکل الطعام و یمشى فى الاسواق لو لا انزل الیه ملک فیکون معه نذیرا) همانطور که ملاحظه مى کنید مضمون این آیه همان چیزى است که ما در آیه مورد بحث احتمال آنرا مى دهى م ،

زیرا زبان حال کفار در این آیه این است که مناسب شان یک نفر رسول از جانب خدا نیست که با مردم در امور عادیشان از قبیل خوردن و براى تحصیل روزى به بازار رفتن شرکت کند، بلکه شان چنین کسى اقتضا مى کند که زندگیش آسمانى و ملکوتى باشد و محتاج به کار و کوشش نبوده ، در امرار معاش دچار ناملایماتى که در راه تلاش روزى هست ، نشود و یا لا اقل اگر این بار به دوش ‍ بشرى گذاشته شد فرشته اى هم همراه او باشد و با او به کار انذار بپردازد تا مردم در حقانیت دعوت و واقعیت رسالت او شک نکنند، اگر مقصود کفار از پیشنهاد مزبور همین وجه دوم باشد جوابش آیه بعدى است که :

و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا و للبسنا علیهم ما یلبسون

( لبس) - بفتح لام - پوشاندن چیزى است که ستر آن واجب است ، یا براى اینکه کشف آن قبیح است و یا براى اینکه به ستر احتیاج دارد ، و اما لبس - بضم لام - به معناى پوشاندن حق است ، و این معنا گویا استعاره از معناى اول باشد و ریشه هر دو یکى است .

راغب مى گوید:(لبس الثوب)، یعنى با لباس ، خود را پوشانید و(البسه) یعنى دیگرى را پوشانید - تا آنجا که مى گوید - اصل(لبس) - بضم لام - هم همان پوشاندن است ، الا اینکه تنها در امور معنوى استعمال مى شود، مثلا گفته مى شود:(لبست علیه امره - امر را بر او مشتبه کردم .) خداى تعالى هم فرموده :( للبسنا علیهم ما یلبسون - هر آینه مشتبه مى کنیم بر آنان چیزهائى را که آنان بر مردم مشتبه مى کردند)، و نیز فرموده :(و لا تلبسوا الحق بالباطل) و در جاى دیگر فرموده :( لم تلبسون الحق بالباطل) و نیز فرموده :( الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم) و گفته مى شود:( فى الا مر لبسة - در این امر اشتباه و غلط اندازى است).

و باید دانست که در آیه مورد بحث ، معمول(یلبسون) حذف شده و چه بسا از همین حذف معمول ، استفاده عموم شود یعنى تقدیر آن چنین بوده :( و للبسنا علیهم ما یلبس الکفار على انفسهم - و هر آینه مشتبه مى کردیم بر کفار آن چیزى را که خودشان مشتبه مى کردند)(خودشان بر خودشان مشتبه کرده باشند یا بعضیشان بر بعض دیگر).

چگونه انسان در عین علم به چیزى در آن چیز گمراه مى شود؟

مشتبه کردن بر دیگرى نظیر تبلیغات سوئى است که علماى سوء کرده و مى کنند، از جهل مریدها سوء استفاده نموده ، حق را با باطل خلط و مشتبه مى نمایند، و نیز نظیر تبلیغاتى است که گردنکشان عالم نسبت به رعایاى ضعیف خود داشته و حق را با باطل خلط مى کردند، مانند حرفى که فرعون - بنا به حکایت قرآن کریم - زد و گفت :( یا قوم ا لیس لى ملک مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى ا فلا تبصرون ام انا خیر من هذا الذى هو مهین و لا یکاد یبین ، فلو لا القى علیه اسورة من ذهب او جاء معه الملائکة مقترنین ، فاستخف قومه فاطاعوه) و آن سخن دیگرش که گفت :(ما اریکم الا ما ارى و ما اهدیکم الا سبیل الرشاد).

و مشتبه کردن بر خودشان به این است که : خود را به این خیال بیاندازند که حق باطل است و باطل حق ، آنگاه همین خیال را در دل خود جاى دهند و بدنبال باطل به راه بیفتند. زیرا گر چه انسان به فطرت خدادادیش حق را از باطل تشخیص مى دهد و هر نفسى به تقوا و فجور خود ملهم است ، ولى تقویت جانب هوا و تایید شهوت و غضب هم باعث پدید آمدن ملکه استکبار و حقکشى مى شود، وقتى چنین مله اى در نفس پیدا شد قهرا آدمى مجذوب گشته و به عمل باطل خود مغرور مى شود، دیگر این ملکه نمى گذارد توجه و التفاتى به حق نموده دعوتش را بپذیرد. در چنین حالتى است که عمل آدمى در نظرش جلوه نموده و دانسته حق و باطل در نظرش ‍ مشتبه مى شود، همچنانکه خداى تعالى در این باره مى فرماید:( ا فرایت من اتخذ الهه هویه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة و نیز مى فرماید: قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فى الحیوة الدنیا وهم یحسبون انهم یحسنون صنعا).

این است مصحح تصویر اینکه چطور انسان در عین علم به چیزى ، در آن چیز گمراه مى شود.

پس اشکال نشود که مشتبه کردن انسان حق و باطل را بر خود، اقدام به ضرر قطعى است و این غیر معقول است . علاوه بر این ، اگر در احوال خود کمى تعمق کرده و انصاف را هم کنار نگذاریم ، یقینا به عادات زشتى در خود برخورد خواهیم کرد که در عین اعتراف به زشتى آن ، دست از آن بر نمیداریم ، چرا؟ براى اینکه عادت مزبور در ما رسوخ کرده است ، و این همان گمراهى در عین علم و مشتبه کردن حق و باطل بر خود، و سرگرم شدن به لذات موهوم و بازماندن از پایدارى بر حق و عمل به آن است . خداوند ما را در انجام کارهائى که مرضى او است مدد فرماید.

چون در دنیا دار اختیار است و دعوت الهى متوجه انسان مختار استرسول باید یکى از خود مردم باشد نه از ملائکه .

به هر صورت ، اینکه فرمود:(و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا...) جوابى است از درخواست نزول ملائکه ، و انجام یافتن انذار به دست آنان و ایمان آوردن مردم از دیدن ایشان .

و خلاصه جواب این است که دنیا، دار اختیار است ، و در این دنیا سعادت حقیقى آدمى جز از راه اختیار بدست نمى آید، خود انسان باید موجبات سعادت و یا زیان خود را فراهم آورد، و هر یک از این دو راه را که اختیار کند خدا هم همان را امضا مى کند. چنانکه فرمود:(انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا).

زیرا هدایتى که در این آیه هست بمعناى نشان دادن راه است ، تا هر کسى به اختیار خود مسیر خود، - راه و یا بیراهه - را اختیار کند، بدون اینکه اضطرار و اجبارى در پیمودن یکى از آن دو داشته باشد، خودش بکارد و خود کشت خویش را درو کند، و همچنانکه خداوند فرموده :

(و ان لیس للانسان الا ما سعى و ان سعیه سوف یرى ثم یجزیه الجزاء الاوفى)

پس آدمى را حاصلى جز نتیجه تلاش و عملش نیست ، اگر عمل خیر باشد، خداوند همان را به او نشان خواهد داد و اگر شر باشد همان را در حقش میگذراند، و نیز فرموده :

(من کان یرید حرث الاخرة نزد له فى حرثه و من کان یرید حرث الدنیا نؤ ته منها و ما له فى الاخرة من نصیب)

کوتاه سخن آنکه امر دعوت الهى جز به این صورت نمى گیرد که با اختیار بندگان و بدون اجبار آنان انجام پذیرد.

بنابراین ، چاره اى جز این نیست که رسول و حامل رسالت پروردگار یکى از همین مردم باشد تا با آنان به زبان خودشان حرف بزند تا سعادت را با اطاعت و یا شقاوت را با مخالفت اختیار نمایند، نه اینکه با فرستادن آیتى آسمانى آنان را وادار و مجبور به قبول دعوت خود نماید اگر چه خداوند قادر به انزال چنین آیتى هم هست ، براى اینکه غرض از رسالت جز به آنچه گفتیم حاصل نمى شود، همچنانکه فرمود:(لعلک باخع نفسک الا یکونوا مؤ منین ، ان نشا ننزل علیهم من السماء آیة فظلت اعناقهم لها خاضعین) بنابر این اگر خداى تعالى تقاضاى کفار را میپذیرفت و فرشته اى به عنوان رسالت بر آنان نازل مى فرمود باز هم حکمت اقتضا مى کرد که همان فرشته را هم به صورت بشرى مثل خودشان نازل فرماید، تا کسانى از این معامله سود برده و زیانکارانى خاسر شوند، و حق و باطل را بر خود و اتباع خود مشتبه کنند، همچنانکه با رسول همجنس و همنوع خود مى کردند، و خدا هم این اختیارشان را امضا مى کرد و کار را بر آنان مشتبه مى نمود، همانطورى که خود مى کردند. همچنانکه فرموده :( فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم).

پس ، فرستادن ملائکه به عنوان رسالت ، اثر بیشترى از فرستادن رسول بشرى ندارد بنابراین ، پیشنهاد و درخواست مزبور که گفتند:(لو لا انزل علیه ملک) بیش از درخواست امر لغوى نیست ، و آن نتایجى که آنان در نظر داشتند بر آن مترتب نمى شود، این بود معناى جمله(و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا و للبسنا علیهم ما یلبسون).

از این توجیه روشن شد که اولا: اینکه گفتیم ، فرشته هم اگر نازل شود ناچار باید به صورت بشر درآید، از این جهت بود که در دعوت دینى ، الهى ، حکمت اقتضا مى کند که اختیار انسان در فعل و ترک محفوظ باشد، و اگر فرشته به همان صورت ملکوتى و آسمانى خود نازل

شود و در نتیجه عالم غیب مبدل به عالم شهود گردد، پاى اجبار و الجاء در کار آمده و دعوت اختیارى از بین مى رود.

ثانیا: تنها چیزى که از آیه استفاده مى شود این معنا است که اگر فرشته اى هم نازل شود ناچار به صورت مردى درخواهد آمد، و اما اینکه این تغییر شکل به طور قلب ماهیت ملکوتى به ماهیت ملکى است(چنانکه بعضى آنرا محال مى دانند) یا به تمثل به مثال انسانى است ، مثل تمثل روح الا مین براى مریم به صورت بشر، و تمثل ملائکه کرام براى ابراهیم و لوط به صورت مهمانانى از جنس بشر. آیه شریفه از این جهت ساکت است ، اگر چه سایر آیات راجع به ملائکه بیشترشان وجه دوم را تایید مى کند الا اینکه باید گفت آیه و(لو نشاء لجعلنا منکم ملائکة فى الارض یخلفون)(به احتمال اینکه(منکم) متعلق به(جعلناکم) باشد) هم خالى از دلالت بر وجه اول نیست . از آنجائى که این رشته سر دراز و دامنه وسیعى دارد از آن صرف نظر کرده و خواننده را به جاى دیگر حواله مى دهى م .

و ثالثا: اینکه فرمود:( و للبسنا علیهم ما یلبسون از قبیل آیه فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم) مى باشد. و از آن به خوبى استفاده مى شود که اگر خدا آنان را گمراه کرد بعد از آن بود که خودشان گمراهى را براى خود اختیار کردند، نه اینکه خداوند ابتداء گمراهشان کرده باشد، زیرا چنین چیزى لایق ساحت قدس خدا نیست .

و رابعا: کلمه(یلبسون) چون متعلقش حذف شده ، هم شامل التباس بر خودشان مى شود و هم شامل التباس بر یکدیگر.

و خامسا: اینکه محصل این آیه ، بنابر این توجیه ، احتجاج خداى تعالى است علیه کفار. به این بیان که اگر ملکى را به عنوان رسالت به سوى ایشان بفرستد نفعى به حال آنان نداشته و ازاله حیرتشان نمى کند، براى اینکه در چنین فرضى ناچار آن ملک به صورت مردى از بشر درخواهد آمد و آش همان آش و کاسه همان کاسه خواهد بود، چون کفار مى خواستند از حکومت یک مرد عادى از جنس ‍ خود خلاص شوند، و علاوه با این پیشنهاد، شک و تردید خود را مبدل به یقین کنند، و این پیشنهاد غرض آنان را تامین نمى کند.

و سادسا: اینکه فرمود:(لجعلناه رجلا) و نفرمود:(لجعلناه بشرا) براى این بود که بشر شامل مرد و زن هر دو مى شود.(رجل) گفت تا - به طورى که بعضى ها گفته اند - اشاره کند

پیغمبر نمى شود، همچنانکه خالى از اشعار به*** این معنى هم نیست که این تغییر شکل به طور انقلاب ماهیت ملکى به ماهیت بشرى نیست ، بلکه به طور تمثل بصورت انسانى است . این بود خلاصه کلام ما در این آیه .

توجیه اغلب مفسرین در خصوص این آیه و نقد توجیه آن

غالب مفسرین آن را چنین توجیه کرده اند که چون پیشنهاد کنندگان مردمانى فرو رفته در مادیات بودند و ممکن نبود بتوانند فرشته را به صورت اصلى خود ببینند، از این رو اگر خدا مى خواست درخواستشان را قبول کند، ناگزیر او را به صورت بشرى تمام عیار درمى آورد، و باز همان شبههاى که در امر رسول بشرى داشتند در بین مى آمد، و از این پیشنهاد چیزى عایدشان نمى شد.

لیکن این توجیه صحیح نیست زیرا بفرضى هم که قبول کنیم که انسان عادى توانائى دیدن فرشتگان را در صورت اصلیشان ندارد و استناد کنیم به امثال آیه( یوم یرون الملائکة لا بشرى یومئذ للمجرمین) الا اینکه بنابراین توجیه ، جواب ، جواب صحیحى نخواهد بود، زیرا همانطورى که خداوند مى تواند به انبیاى خود قدرت دیدار جبرئیل را در صورت اصلیش عنایت کند، - همانطور که در روایات فریقین(شیعه و سنى) وارد است که پیغمبر(صلى الله علیه وآله و سلم) جبرئیل را دو بار در صورت اصلیش دید - مى تواند سایر مردم را هم چنین قدرتى بدهد، تا آنان هم ملائکه را ببینند، و به آنان ایمان بیاورند، محذور خلاف حکمت هم لازم نمى آید، مگر همان مساله الجاء و سلب اختیارى که گفتیم آیه دلالت بر رفع آن دارد، و گرنه دیدن ملائکه محال نیست ، چنانکه بقاى شبهه را هم نباید محذور دانست ، زیرا براى خدا مقدور هست که ملائکهاى را که به صورت بشر نازل کرده معرفى کند، و مردم به فرشته بودن آنان اطمینان و یقین پیدا کرده و ایمان بیاورند، همچنانکه خود پروردگار در داستان ابراهیم و لوط(علیهماالسلام) خبر داده که اندکى پس از دیدن ملائکه ، ایشان را شناختند و در امر آنان تردید نکردند.

و نیز در داستان مریم خبر داده که وى روح القدس را دید و شناخت و در او تردید نکرد، بنابر این چرا جایز نباشد که سایر مردم هم مثل انبیاء، ملائکه را در قالب بشر ببینند و یقین هم بکنند؟ آیا جز محذورى که ما گفتیم که لازمه دیدن ملائکه ، ابراهیم شدن همه مردم و محو غرائز و فطریات آنان و تبدیل نفوس بشر به نفوس طاهره قادسه است محذور دیگرى در کار است ؟ نه . تنها همین محذور الجاء است که باعث از بین رفتن موضوع امتحان مى شود و این دو آیه آنرا دفع مى نماید.

و لقد استهزى ء برسل من قبلک ...

(حیق) به معناى حلول و رسیدن است ، در مفردات راغب است که بعضى ها گفته اند: اصل(حیق)،(حق) بوده ، و با قلب(قاف) به(یاء) بدین صورت درآمده است ، مانند کلمه(زال) که اصلش(زل) بوده است ، و لذا در آیه(فازلهما الشیطان) بعضى ها قرائت کرده اند:( فازالهما الشیطان) و به همین منوال است(ذمه) و(ذامه).

و اما(استهزاء) کفار به پیغمبران عبارت بوده از اینکه عذابى را که آن حضرات مردم را از آن بیم میداده اند و به نزول آن تهدید مى کرده اند مسخره مى نمودند، و در نتیجه همان عذاب بر آنان نازل مى شد، در آیه اول خداوند هم رسول گرامى خود را دلخوش ‍ کرده و هم مشرکین را انذار نموده ، و در آیه دوم مردم را به اینکه از شنیدن موعظه پند گیرند امر فرموده است .