بیان آیات
رد سخن بعضى که گفته اند مائده نازل نشده ، و بیان عدم انطباق داستان مائده قرآنبا داستان نان و ماهى در انجى یوحنا
این آیات ، داستان نزول مائده را بر مسیح و یارانش یاد آورى مى کند، گر چه تصریح ندارد به اینکه چنین مائده اى نازل شده ، لیکن از اینکه آیه آخرى مشتمل است بر وعده قطعى و بدون قید به اینکه نازل خواهد کرد، و از اینکه خداى متعال همانطورى که خودش خود را وصف کرده ، تخلف در وعده نمى کند، استفاده مى شود که چنین مائده اى نازل کرده است ، و اینکه بعضى گفته اند: حواریین بعد از اینکه آن تهدید شدید را از خداوند نسبت به کسى که بعد از این معجره کفر بورزد شنیدند حرف خود را از عیسى پس گرفتند، گفتارى است که از قرآن و احادیث دلیل قابل اعتمادى بر آن یافت نمى شود، این سخن از عده اى از مفسرین از آن جمله مجاهد و حسن نقل شده است و دلیلى بر گفتار خود نیاورده اند، و اگر هم کسى بگوید گفتار مجاهد و حسن خود به منزله روایت است و روایت موقوفه خواهد بود، علاوه بر اینکه معارضند با روایات دیگرى که دلالت بر نزول مائده دارند، بر فرض اینکه اگر گفتار اینان به منزله روایت هم باشد تازه خبر واحدى بیش نیست ، و در جاى خود مسلم است که خبر واحد در غیر احکام حجت نیست .
پس به گفته اینان نمى توان استناد جست به اینکه چنین مائده اى نازل نشده ، و چه بسا استدلال شود بر نازل نشدن مائده به اینکه اگر چنین چیزى بود نصارا خبر دار مى شدند و در کتبشان اثرى از آن دیده مى شد، چون داعى آنها بر حفظ شعائر و مقدسات دینیشان زیاد بوده ، کما اینکه عشاى ربانى را به سیره مستمره دست به دست گردانیده و تاکنون حفظ کرده اند و از داستان مائده در کلمات خود آنها و نه در کتابهاى مقدسشان اثرى دیده نمى شود. این استدلال نیز صحیح نیست ، براى اینکه اگر کسى خبره در تاریخ و مطلع از مساءله شیوع نصرانیت و ظهور انجیل ها باشد، به امثال این حرفها اعتنایى نمى کند. زیرا نه کتابهاى مقدس نصارا به طور تواتر به زمان مسیح مستند مى شود و نه این نصرانیت فعلى به زمان آن جناب متصل مى گردد، بلى البته این هست که در بعضى از انجیل ها این معنا دیده مى شود که مسیح(علیه السلام) شاگردان خود و جماعتى از مردم را به نان و ماهى مختصرى بطور اعجاز اطعام کرده ، لیکن این حکایت با داستانى که قرآن راجع به مائده دارد در هیچیک از خصوصیات تطبیق نمى شود، در انجیل یوحنا، اصحاح ششم داستان نان و ماهى را چنین نقل مى کند:
1 - بعد از آن مسیح گذشت به پل دریاى جلیل(و آن دریاى طبریه است) 2 - جمع کثیرى هم به دنبالش رفتند، چون معجزاتى را که در خصوص بیماران انجام مى داد از او دیده بودند
3 - مسیح بر فراز کوهى صعود نمود و با شاگردانش در آنجا نشست 4 - و این داستان در ایامى بود که عید فصح یهود(روزى که یهود از مصر بیرون شدند) نزدیک بود 5 - مسیح چشم انداخت و دید که جمع کثیرى به سویش مى آیند، رو به فیلبس کرد و گفت : از کجا نانى تهیه کنیم که این جمعیت بخورند؟ 6 - این را براى این گفت که فیلبس را بیازماید، براى اینکه مسیح مى دانست که وى تصمیم چه عملى را گرفته 7 - فیلبس پاسخش داد با دویست دینار هم نمى توان این جمعیت را نان داد و لو اینکه سیر هم نشوند و هر کدام جز مختصرى نخورند 8 - یکى از شاگردانش که همان اندراوس برادر سمعان بطرس بود گفت 9 - در اینجا جوانى است که همراهش پنج گرده نان جو و دو عدد ماهى هست ، و لیکن این غذاى مختصر کجا کفاف این همه جمعیت را مى دهد 10 - مسیح گفت بگوئید مردم تکیه کنند، اتفاقا در آن مکان علف سبز فراوان بود، مردم که عده شان به پنج هزار نفر بالغ مى شد همه تکیه دادند 11 - مسیح نان ها را گرفت و شکر گذاشت آنگاه آنها را در بین شاگردان خود تقسیم نمود، شاگردان این نان ها را به مردمى که تکیه داده بودند دادند، و همچنین دو عدد ماهى را تقسیم کرد و هر کسى هر چه خواست گرفت 12 - پس از آنکه همه سیر شدند مسیح به شاگردانش گفت پاره نان ها را جمع کنید تا چیزى از آن ضایع نشود 13 - پس آنها را جمع کردند و دوازده زنبیل را از آن پاره هائى که از پنج گرده نان زیاد آمده بود پر کردند 14 - وقتى مردم این معجره را از مسیح دیدند، گفتند این مرد در حقیق همان پیغمبرى است که بنا بود به عالم بیاید 15 - و اما مسیح چون دانست که آنها بنا دارند بیایند و او را ببرند و به پادشاهى خود منصوبش کنند، از آنجا هم برگشت و به تنهایى بر فراز کوه رفت .
این بود داستان نان و ماهى که انجیل یوحنا آنرا نقل کرده ، و همان طورى که مى بینید با داستان مائده قرآن مطابقت ندارد، و به هر حال دقت در داستان مائده و سیاق آیات قرآن که متضمن نقل آن است انسان را به یک بحث دیگرى راهنمایى مى کند، زیرا سؤ الى که در اول این آیات از قدرت خداى تعالى شده به ظاهرش سؤ الى است خالى از ادبى که رعایتش در حق خداى تعالى واجب است ، آخر این آیات هم منتهى مى شود به اینکه خداى تعالى کسى را که به این آیات کفر بورزد تهدید به عذابى کرده که نظیرش در خصوص هیچیک از معجزات مخصوص به انبیا و معجزاتى که امت ها از پیغمبران خود مطالبه کرده اند، از قبیل درخواستهاى قوم نوح و هود و صالح و شعیب و موسى و محمد(صلى الله علیه و آله) دیده نشده است .
از دقت در صدر و ذیل آیه این سؤ ال پیش مى آید که حواریون به چه جرمى مستحق چنین کیفر باشند، کیفرى که نظیرى براى آن نباشد ؟ اگر بگویى از جهت سؤ ال که خارج از ادب و نزاکت شان بوده ، زیرا تعبیرشان تعبیر کسى است که در قدرت خداى سبحان شک داشته باشد.
در جواب مى گوییم سوالات امت هاى سابق بر امت مسیح و همچنین رفتار سرکشان قوم رسول الله(صلى الله علیه و آله) و رفتار یهودى هاى معاصر آن جناب خیلى بدتر و به مقام پروردگار اهانت آمیزتر بود، بلکه آنان انبیاء خود را مسخره و استهزاء مى کردند، تا چه رسد به بى ادبى در کلام .
و اگر بگویى براى این بوده که حواریین قبل از این سؤ ال ایمان آورده بودند و در این صورت صحیح است که تهدید شوند به اینکه اگر بعد از ایمان و نزول مائده و مشاهده این معجره باهره باز هم کفر بورزند مستحق چنین عذاب شدید هستند.
در جواب مى گوییم : گر چه کفر اینطورى طغیان بزرگى است ، لیکن باز هم اختصاص به حواریین نداشته و عمل بیسابقه نیست ، زیرا در سایر امت ها نیز از این قبیل طغیانها زیاد بوده و هیچیک از آنان حتى کسانى که بعد از رسیدن به مقام قرب حق و مشاهده آیات خداوندى مرتد شدند به چنین وعیدى مواجه نشدند، مانند آن شخصى که خداى تعالى درباره اش فرمود:(و اتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین) چیزى که در این مقام ممکن است گفته شود این است که این قضیه از جهت سؤ الى که در صدر آن است به معناى مخصوصى از سایر معجزات انبیا، که در قبال درخواست امت هاى خود و یا ضرورت هاى دیگرى اقامه کرده اند متمایز مى شود.
ذکر انواع معجزات انبیاء(ع) و خصوصیت معجزه مائده
توضیح اینکه معجزاتى که کلام الله مجید از آنها یاد کرده چند قسم است : یکى معجزاتى که پروردگار در همان اوان بعثت انبیاء به آنان داده تا موید و حجت بر نبوت یا رسالتشان باشد، مانند ید بیضا و عصایى که به موسى(علیه السلام) داد، و زنده کردن مردگان و خلقت طیر و شفاى کور مادر زاد و پیسى ، که به عیسى(علیه السلام) ارزانى داشت ، و قرآنى که به رسول الله(صلى الله علیه و آله) نازل فرمود. و این نوع معجزات را به خاطر دعوت انبیا و اتمام حجت شان بر کفار، خداوند به آنان داده است تا اگر کسى زیر بار نرفت و گمراه شد حجت بر او تمام باشد و آن کس هم که پذیرفت و به نور ایمان زندگى یافت با حجت و بینه زنده شده باشد.
قسم دیگر، معجزاتى است که کفار، انبیاى خود را به ارائه آن تکلیف کرده اند، مانند ناقه صالح و امثال آن و از همین قسم است عذابهاى مخوفى که انبیا در دعوت خود استعمال کرده اند، مانند ملخ ، شپش و قورباغه و غیر اینها از عذابهاى هفتگانه اى که موسى(علیه السلام) درباره قوم فرعون بکار برده و نیز مانند طوفان نوح و زلزله ثمود و باد صرصر عاد و غیر اینها. و اینگونه معجزات مخصوص معاندینى بوده که زیر بار حق نمى رفتند.
قسم سوم معجزاتى است که خداوند متعال در مواقعى که احتیاج و ضرورتى ایجاب مى کرده آنرا ارائه میداده ، مانند منفجر شدن چشمه از شکم سنگ و نزول(من) و(سلوى) در بیابان بر بنى اسرائیل و کندن کوه طور از ریشه و نگهداشتنش بر بالاى سر آنان و شکافتن دریا براى نجاتشان از فرعون و ستمگرى هاى او، همه اینها معجزاتى بوده که به منظور ترسانیدن عاصیان و کسانى که از پذیرفتن حق استنکاف مى ورزیدند یا به منظور تعظیم و تکریم مؤ منین انجام مى شده ، تا شاید کلمه رحمت ، در حقشان تمام شود، گر چه خودشان درخواست نکرده باشند.
و از همین باب است مواعیدى که خداى تعالى در قرآن کریم مؤ منین را به آنها وعده داده تا کرامتى باشد براى رسول الله(صلى الله علیه و آله)، مانند وعده به فتح مکه و خذلان مشرکین از کفار قریش و غلبه روم و غیر آن .
این بود انواع معجزاتى که در قرآن کریم و در تعلیمات الهى از آنها یاد شده ، و اما اینکه بعضى از هوسبازان با دیدن معجره باز مطالبه معجره دیگرى کرده اند - و ما آنرا در این اقسام ذکر نکردیم - براى این بود که این عمل به تعبیر قرآن و تعلیمات الهى هذیانهائى بوده که نباید به آنها اعتنا نمود، مانند مطالبه کردن اهل کتاب از رسول الله(صلى الله علیه و آله) که با بودن قرآن در دسترس شان کتاب دیگرى بر ایشان نازل کند و قرآن در این باره مى فرماید:(یسئلک اهل الکتاب ان تنزل علیهم کتابا من السماء فقد سالوا موسى اکبر من ذلک فقالوا ارنا الله جهره) تا آنجا که مى فرماید:(لکن الله یشهد بما انزل الیک انزله بعلمه و الملائکه یشهدون و کفى بالله شهیدا) و نیز مانند درخواستیکه مشرکین در خصوص نازل کردن
ملائکه و نشان دادن پروردگارشان از رسول الله(صلى الله علیه و آله) کردند، و خداى تعالى درباره آنان فرموده :(و قال الذین لا یرجون لقائنا لو لا انزل علینا الملائکه او نرى ربنا لقد استکبروا فى انفسهم و عتوا عتوا کبیرا)و نیز فرموده :(و قالوا ما لهذا الرسول یاکل الطعام و یمشى فى الاسواق لو لا انزل الیه ملک فیکون معه نذیرا او یلقى الیه کنز او تکون له جنه یاکل منها و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا، انظر کیف ضربوا لک الامثال فضلوا فلا یستطیعون سبیلا) و همچنین آیات زیاد دیگرى نظیر اینها.
و این بى اعتنائیهاى قرآن همه براى این است که غرض از معجره ظهور حق و اتمام حجت است نه چیز دیگر، و معلوم است که براى ظهور حق و اتمام حجت ، انجام یک معجره کافى است ، و سؤ ال از تکرار آن جز بازیچه گرفتن آیات خدا و لعب با مقام ربوبى و تردید بى جا، معناى دیگرى ندارد و این خود بزرگترین طغیان و استکبار است ، و اگر همین عمل زشت از مؤ منین سر بزند معلوم است که گناهش بیشتر و زشتیش نمودارتر است . مومن با اینکه ایمان به خدا دارد و خصوصا مومنى که معجزات و آیات خدا را به چشم خود دیده آنگاه ایمان آورده است ، چه کار با معجره مجدد و نزول آیات آسمانى دارد؟ و آیا مطالبه معجزات مجدد را با این فرض جز به اقتراحات هواپرستان و درخواستشان از شعبده بازان و مرتاضین که براى سرگرمى و خوش گذرانى شان عجیب و غریب ترین نمایشها را بدهند، مى توان تشبیه نمود؟
و بیان وه تهدید شدید حواریون در((فمن یکفر منکم ...))
و چیزى که ظاهر آیه(اذ قال الحواریون یا عیسى بن مریم هل یستطیع ربک ان ینزل علینا مائده) آنرا افاده مى کند این است که حواریین از مسیح تقاضاى معجره مخصوصى کرده اند در حالى که خود از اصحاب و از خواص آن جناب بوده اند، و بارها معجزات باهره و کرامات ظاهره اى که داشت از او دیده بودند. آرى مسیح مبعوث به قوم خود نشد مگر به همان معجزات ، کما اینکه آیه(و رسولا الى بنى اسرائیل انى قد جئتکم بایه من ربکم انى اخلق لکم من الطین کهیئه الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله ...) این معنا را به خوبى مى رساند، با این حال چگونه تصور مى شود کسى که به مسیح ایمان آورده معجزات او را ندیده باشد؟
با اینکه مسیح خودش به خودى خود معجره بود، زیرا خداوند او را بدون پدر آفریده ، و به روح القدس تاییدش نمود، و در نتیجه در گهواره با مردم تکلم مى کرد، همانطورى که در کهولت مى کرد، و خداوند با معجزات پى در پى روز بروز به کرامتش مى افزود تا آنکه بسوى درگاه خویش صعودش داد، و عاقبت امرش را هم به عجیب ترین معجزات خاتمه داد، با این حال درخواست کردن حواریین معجره اى را که به سلیقه خود انتخاب کرده بودند(مائده) بعد از مشاهده آن همه آیات ، عمل بسیار زشتى بود، و از همین جهت مسیح(علیه السلام) با این کلام خود(اتقوا الله ان کنتم مؤ منین) آنها را توبیخ نموده است ، و بخاطر همین زنندگى بود که خود آنها اقتراح و درخواست خود را توجیه کرده و مطالبى گفتند که آن حدت و صولتى را که در اطلاق کلامشان بود شکست و آن مطالب این بود که گفتند:(نرید ان ناکل منها و تطمئن قلوبنا و نعلم ان قد صدقتنا و نکون علیها من الشاهدین) غرض ما از این درخواست تنها خوردن و تفنن به امور خارق العاده و بازیچه گرفتن آیات الهى نیست بلکه اغراض دیگرى در نظر گرفته ایم و آن عبارتست از تکمیل علم خود و ازاله خاطرات سوء از دلهایمان و گواه بودنمان بر آن معجره .
و این اعتذارشان خود موید گفتار ما است که این درخواست از حواریین زشت و غیر متوقع است ، و لیکن در عین اینکه غرض خود را از این درخواست توجیه کردند، مع ذلک از مساءله خوردن صرفنظر نکردند، و اشکال هم همین جا است ، باز اگر مى گفتند:(نرید ان ناکل منها فتطمئن قلوبنا... - مى خواهیم از آن مائده بخوریم و در نتیجه خوردن آن دلهایمان مطمئن شود) اشکال کمتر بود از اینکه گفته اند:(نرید ان ناکل منها و تطمئن قلوبنا - مى خواهیم از آن بخوریم و دلهایمان مطمئن شود) براى اینکه بین این دو تعبیر فرق واضحى است ، تعبیر اول به خوبى مى رساند که غرض هوسرانى و گزاف گوئى نیست به خلاف تعبیر دومى .
و چون حواریین در این پیشنهاد خود پافشارى کردند، عیسى(علیه السلام) درخواست آنان را پذیرفت و از پروردگار خود خواهش کرد که آنها را به مائده اى که خواسته اند اکرام نماید، و چون این معجره در نوع خود منحصر است به امت عیسى و بر خلاف سایر معجزات که در حال ضرورت انجام مى شده بدون هیچ ضرورت و تنها به خاطر اقتراح در یک امر غیر لازم انجام یافته است ، از همین جهت عیسى(علیه السلام) به درخواست خود عنوانى داد که صلاحیت داشته باشد سؤ ال خود را از ساحت عظمت و کبریائى خداوند به آن عنوان توجیه نماید، عرض کرد:(اللهم انزل علینا مائده من السماء تکون لنا عیدا لاولنا و اخرنا - بار الها فرو فرست بر ما خوانى از آسمان تا براى همه ما از اولین و آخرین عیدى باشد) چون عید در نزد هر قوم و ملتى عبارتست از روزى که در آن روز به افتخار موهبتى اختصاصى نایل آمده باشند، و روز نزول مائده هم براى مسیحیت همین خاصیت را دارد.
بارى عیسى(علیه السلام) از پروردگار خود خواست آنچه را که خواست ، و حاشا که عیسى از خدا خواهشى کند مگر بعد از اینکه بداند و امیدوار باشد که خداوند دعایش را مستجاب مى کند و او را در نزد امتش خوار و رسوا نمى سازد، و حاشا که پروردگار، پیغمبرش را در خواهشى که کرده نا امید ساخته و دست رد به سینه اش بزند. آرى پروردگار مسیح دعاى او را مستجاب کرد، الا اینکه شرط کرد که هر کس نسبت به این معجره کفر بورزد همانطورى که خود معجره بى سابقه و مخصوص این امت است ، عذاب آنکس هم بى سابقه و عذابى خواهد بود که کسى تاکنون به آن عذاب معذب نشده است و فرمود:(انى منزلها علیکم فمن یکفر بعد منکم فانى اعذبه عذابا لا اعذبه احدامن العالمین).
اذ قال الحواریون یا عیسى بن مریم هل یستطیع ربک ان ینزل علینا مائده من السماء
کلمه(اذ) ظرفى است متعلق به مقدر و تقدیر آن چنین است :(اذکر اذقال - به یاد آر روزى را که حواریون گفتند) و یا کلمه دیگرى نظیر آن .
بعضى از مفسرین بر آنند که کلمه(اذ) متعلق است به(قالوا امنا...) که در آیه قبلى است و معناى آن این است : حواریون گفتند ایمان آوردیم به خدا و تو گواه باش که ما مسلمانیم ، وقتى این را گفتند و اظهار ایمان کردند که به عیسى گفتند آیا پروردگار تو مى تواند مائده اى از آسمان به سوى ما نازل کند؟
و به زعم این مفسرین مراد از این آیه این است که حواریون نه در دعوى ایمان راستگو بودند و نه در اینکه عیسى(علیه السلام) را که بر اسلام و ایمان خود گواهى مى گرفتند جدى بودند، و این تفسیر صحیح نیست ، و نمى توان گفت متعلق(اذ) جمله(قالوا امنا) در آیه قبلى است ، زیرا با ظاهر سیاق آیه قبلى نمى سازد چون از آن آیه استفاده مى شود که ایمان حواریون خالص بوده و خداوند به آنان الهام کرد که به من و به رسولم ایمان بیاورید و به همین موهبت به عیسى منت نهاده ، با این حال چطور مى توان گفت ایمان شان خالص نبوده ؟! علاوه براین ، اگر آیه مورد بحث نشانه بى ایمانى شان بود جا نداشت حواریون این حرف را بزنند و بى ایمانى خود را اظهار کنند تا آنکه خداوند رسوایشان سازد.
(مائده) سفره و خوانى را گویند که در آن طعام باشد. راغب گفته است :(مائده) طبق و خوانى است که در آن طعام باشد هم بخود آن طبق مائده گفته مى شود و هم به آن طعام ، و گفته مى شود:(مادنى ، یمیدنى - غذایم داد، غذایم میدهد).
و متن سؤ الى که خداوند در این آیه از حواریون حکایت نموده ، یعنى جمله : آیا پروردگار تو مى تواند مائده اى از آسمان بر ما نازل کند، معنى ظاهریش معنائى است که بسیار بعید به نظر مى رسد که از مثل حواریین صدور یابد و حال آنکه آنان اصحاب مسیح و شاگردان و خواص و ملازمین او بودند و از انوار علم و معارف او اقتباس مى نمودند، از آداب و آثارش پیروى مى کردند و پست ترین مراتب ایمان در آدمى این مقدار اثر را دارد که بفهمد خدا بر هر چیز قادر است و عجز و زبونى در ساحت او راه ندارد. با این حال چطور ممکن است حواریون با داشتن مراتب عالیه ایمان این معنا را نفهمند و از پیغمبر خود بپرسند که آیا پروردگارش میتواند مائده اى از آسمان نازل کند؟!، از همین جهت بوده که کسائى - که یکى از قاریان هفتگانه است - آیه شریفه را اینطور قرائت کرده :(هل تستطیع ربک) یعنى کلمه(تستطیع) را با(تاء) که یکى از علائم فعل مضارع است خوانده و کلمه(ربک) را هم به فتح(باء) قرائت کرده تا مفعول باشد براى فعل مقدر و تقدیر آیه - بنابراین قرائت - چنین است :(هل تستطیع ان تسال ربک - آیا مى توانى از پروردگارت خواهش کنى که ...) و چون معنا معلوم بوده ، کلمه(تسال) حذف شده و(تستطیع) به جاى آن باقیمانده است . اکثر مفسرین نیز بناى شان بر این است که آیه را توجیه کنند چون فهمیده اند که مراد از آیه غیر آن چیزى است که از ظاهر آن استفاده مى شود، زیرا ساحت حواریین از چنین جهالت سخیف و رسوایى منزه است .
بهترین توجیهى که در باره مسئول حواریون گفته شده است
بهترین توجیهى که در این باب شده است این است که(استطاعت) کنایه است از اقتضاى مصلحت و وقوع اذن و رخصت ، چنانکه(امکان) و(قوه) و(قدرت) هم کنایه آورده مى شود براى وجود مصلحت و گفته مى شود: پادشاه قدرت ندارد به حرف یک یک ارباب حوائج گوش دهد.
و مراد این است مصلحت ملک مانع است از اینکه شاه اینقدر افتادگى کند. نه اینکه گوش دادن به حرف اشخاص از قدرت او خارج است ، و نیز گفته مى شود: مرد توانگر استطاعت ندارد که به هر سائلى پول بدهد، و مراد این است که مصلحت حفظ مال مانع است از بذل و بخشش او، نه اینکه برایش مقدور نیست ، و نیز گفته مى شود: ممکن نیست دانشمندان آنچه را که مى دانند انتشار دهند، و مراد این است که مصلحت دین و مصلحت مردم و نظامى که در میان شان دائر است اجازه نمى دهد که چنین کنند، خود ما هم به یکدیگر مى گوییم : آیا استطاعت دارى با من بیائى ؟، اینگونه پرسشها سوال از اصل استطاعت و توانایى نیست ، بلکه از استطاعت بر حسب مصلحت و حکمت است .
این بود بهترین وجهى که درباره سؤ ال حواریون گفته شده است ، البته وجوه دیگر هم گفته شده است ، از آن جمله یکى این است که این سؤ ال براى خاطر بدست آوردن اطمینان از راه ایمان به راى العین است ، نه براى خاطر رفع شک در قدرت خداى سبحان ، نظیر تقاضایى است که ابراهیم(علیه السلام) از خداى خود نمود، و قرآن آنرا حکایت مى کند که گفت :(رب ارنى کیف تحیى الموتى قال اولم تومن قال بلى و لکن لیطمئن قلبى)، و این توجیه صحیح نیست ، زیرا شاهدى بر آن نیست ، و اگر سؤ ال ابراهیم را به همین وجه توجیه مى کنیم و مى گوییم براى اطمینان و بدست آوردن ایمان از راه مشاهده بود دلیلش این است که ابراهیم داراى مقام عصمت است و این خود دلیل منفصل و شاهد بزرگى براى این حمل است .
و اما حواریون ، چون ثابت نشده که آنها هم داراى مقام عصمت اند، از این رو مجبور نیستیم کلام شان را به وضعى که خالى از رکاکت باشد توجیه کنیم . بلکه دلیل بر خلاف داریم ، و آن این است که تعبیر حواریون نظیر تعبیر ابراهیم(علیه السلام) نیست ، زیرا حواریون نگفتند:(نرید ان ناکل منها فتطمئن قلوبنا - مى خواهیم از آن بخوریم تا در نتیجه ایمانمان کامل و دل هایمان مطمئن شود) کما اینکه ابراهیم همین طور گفت :(بلى ولکن لیطمئن قلبى - ایمان دارم و لیکن براى این تقاضا کردم که دلم مطمئن شود)، و اما حواریین گفتند:(و تطمئن قلوبنا - مى خواهیم از آن بخوریم و دل هایمان مطمئن شود) خوردن را یکى از غرضها و اطمینان قلب را هم یکى دیگر غیر مربوط به خوردن ذکر کردند، علاوه براین ، این توجیه تنها مى تواند دلهاى حواریین را منزه از شک و تردید کند،
و اما اشکال زشتى کلام شان به جاى خود باقى است ، مضافا بر اینکه در تفسیر آیه شریفه(اذ قال ابراهیم رب ارنى کیف تحیى الموتى ...) گذراندیم که مراد آن جناب مشاهده وضع زنده شدن مردگان بعد از مردن و پوسیدن نیست کما اینکه مبناى این توجیه بر همین نحو مشاهده است . زیرا اگر مراد این باشد لازمه اش این است که ابراهیم(علیه السلام) بعد از آنکه خدا را به عیان دیده و در عین اینکه با او تکلم مى کند از او معجره بخواهد، بلکه مراد آن جناب دیدن کیفیت زنده کردن است به معنایى که در تفسیرش گذشت . توجیه دیگر اینکه این سؤ ال در حقیقت سؤ ال از فعل است نه از قدرت بر فعل ، الا اینکه حواریین لازمه فعل را که قدرت است ذکر کرده اند.
این توجیه نیز صحیح نیست ، براى اینکه اولا دلیل و شاهدى بر آن نیست ، و ثانیا به فرضى هم که ما از دلیل صرفنظر کنیم تازه این توجیه مى تواند جهل آنان را به قدرت مطلقه الهیه نفى کند نه اشکال زشتى تعبیرشان و ناسازگارى آنرا با مراسم بندگى .
وجوه دیگرى در توجیه سخن حواریون
توجیه دیگر اینکه از کلام حواریین چیزى حذف شده و تقدیر آن چنین بوده(هل تستطیع سؤ ال ربک - آیا مى توانى از خدایت خواهش کنى) شاهد این توجیه هم این است که بعضى از قراء آیه را(هل تستطیع ربک) قرائت کرده اند و بنابراین قرائت معناى آیه این است که : آیا مى توانى بدون اینکه چیزى جلوگیرت شود از خدایت خواهش کنى که ...؟
این وجه نیز باطل است زیرا اولا حذف و تقدیر هیچوقت باعث نمى شود که لفظ(یستطیع ربک) بر گردد و بشود(تستطیع ربک) براى اینکه خود فعل در این دو قرائت از نظر غیبت و حضور مختلف است ، تقدیر هرگز نمى تواند فعل غایب را حاضر کند، خوب بود صاحب این توجیه مى گفت : این آیه از قبیل نسبت دادن کار عیسى است به پروردگار عیسى ، چون فعل عیسى هم فعل خدا است یا از نظر اینکه عیسى هر چه دارد از خدا است . چون اگر اینطور توجیه مى کرد اشکال حضور و غیبت بر آن وارد نمى شد، لیکن متاسفانه اگر اینطور هم مى گفت اشکال دیگرى متوجهش مى شد و آن این بود که افعالى را از انبیا میتوان به خدا نسبت داد که مستلزم نقص و قصور در ساحت مقدس باریتعالى نشود، مانند هدایتشان و علم و سایر کمالاتشان ، نه صفاتى که از لوازم عبودیت و بشریت شان مى باشد، مانند زبونى و فقر و احتیاج به آب و نان و امثال اینها، و ثانیا این توجیه ، مساءله زشتى تعبیر و خالى بودن آن را از مراسم ادب علاج نمى کند.
توجیه دیگر اینکه(استطاعت) در اینجا به معنى(اطاعت) است ، و معنى آیه این است : آیا خداوند تو را اطاعت مى کند و اگر دعا کنى دعایت را اجابت مى نماید یا نه ؟ این توجیه نیز اشکال دارد و در حقیقت از اشکال کوچکى گریختن و به اشکال بزرگترى ملتزم شدن است . زیرا معلوم است که استفهام از اطاعت و فرمانبرى خداى سبحان در برابر عیسى رکیک تر و زننده تر از استفهام از قدرت اوست .
بعضى هم در مقام سر و صورت دادن به این توجیه بر آمده و آنرا چنین تقریر کرده اند: استطاعت و اطاعت هر دو از ماده(طوع) مشتق مى شوند، و(طوع) در لغت ضد(کره) است . روى این حساب اطاعت عبارتست از اینکه کار از روى رضا و اختیار انجام شود، و استفعال از این ماده مانند استفعال از ماده اجابت است ، همانطورى که معنى استجابت ، قبول دعا و خواهش است معنى استطاعت هم قبول طاعت و انقیاد و در فرمان درخواست کننده در آمدن است ، زیرا(سین) و(تا)ى باب استفعال در هر دو ماده - بنابر قول مشهور - طلب کردن است ، لیکن طلبى است که در حقیقت متعلق است به فعل محذوفى که فعل مذکور دلالت و ترتب بر آن دارد. و معنى(استطاع الشى ء) این است که از فلان چیز طلب اطاعت نمود، و خواست تا در فرمانش در آید و آن چیز هم پذیرفت و در اطاعتش در آمد. و معنى(استجاب) این است که از کسى سؤ ال کرد و خواست تا آن کس اجابتش کند آن شخص هم اجابت کرد. آنگاه این شخص اضافه مى کند که با این شرح دقیقى که ما کردیم خواهید فهمید که گفتار مفسرى که گفته است :(یستطیع) در اینجا به معنى(یطیع) است و معنى یطیع کار را از روى اختیار و رضایت انجام دادن است گفتارى است صحیح . بنابراین حاصل معنى آیه این مى شود که : آیا پروردگار تو رضایت مى دهد و اختیار مى فرماید که مائده اى از آسمان بر ما نازل کند تا ما درخواستش را بکنیم یا تو براى ما آنرا درخواست کنى ؟.
اشکالاتى که بر یکى از آن توجیهات که گفته مراد از((یستطیع))((یطیع)) استوارد مى باشد
این بود حاصل تقریرى که این شخص در کلام مفسر مزبور نموده ، و در آن چند اشکال است :
اول اینکه این شخص در تقریر مزبور کارى صورت نداده ، جز اینکه(استطاع) را به(استجاب) قیاس کرده و معنى این را به آن داده و این خود قیاسى است که در لغت ممنوع است .
دوم اینکه برگشت(استطاع) به حسب ماده به(طوع) که مقابل(کره) است چه ربطى دارد باینکه بگوییم واجب است در تمامى استعمالات رعایت معناى ماده اصلى را نمود و در همه مشتقات آنرا حفظ
زیرا بسیارى از مواد هست که معناى اصلى خود را در هیاءت هاى اشتقاقى از دست مى دهد مانند(ضرب - زد)(اضرب - اعراض کرد) و(قبل - پذیرفت)(اقبل - روى آورد)(قابل - مقابله نمود)(استقبل - پیشواز رفت) که بر حسب تبادر استعمالى چیزى که اصلا به ذهن نمى آید معناى ماده اصلى آنها است ، و اگر در بحث اشتقاق لغوى حفظ ماده را معتبر مى دانند غرضشان این است که بفهمند و بفهمانند ماده اصلى بر حسب عروض اشتقاق هاى مختلف بر آن و جدا شدن شاخ و برگ ها از آن تا کجا معناى اصلیش محفوظ مانده و کجا است که دیگر معناى اصلى خود را از دست داده و داراى معناى دیگرى شده است ، نه اینکه غرض شان این باشد که احکام مشتقات لغو است و معناى ماده اصلى باید در تمامى شاخ و برگ ها محفوظ مانده و همه مشتقات در همان معنا استعمال شود(دقت فرمائید).
پس اعتبار تنها به آن معنایى است که لفظ بر حسب استعمال دایر و رایجى که دارد آنرا افاده مى کند نه به معنائى که در ماده لغوى آن است : در کلام خداى تعالى بیش از چهل مورد لفظ(استطاعت) به کار رفته ، و در تمامى این موارد به معنى قدرت استعمال شده ، و لفظ(اطاعت) هم نزدیک به هفتاد مورد به چشم مى خورد و در همه این موارد به معنى انقیاد استعمال شده و هم چنین لفظ(طوع) در هر جا استعمال شده در معنى مقابل(کره) استعمال شده است ، با این حال چطور ممکن است(یستطیع) به معنى(یطیع) و(یطیع) هم به معنى(طوع) گرفته شود آنگاه حکم شود به اینکه(یستطیع) در آیه به معنى رضایت مى دهد است ؟! و اما داستان(اجاب) و(استجاب) این دو لفظ هم در کلام الله مجید هر جا استعمال شده به یک معنى بوده چیزى که هست استعمال(استجابت) خیلى بیشتر است از استعمال(اجابت)،(استجاب) در حدود سى مورد و(اجابت) در حدود ده مورد استعمال شده اند، با این حال چطور مى توان(اطاع) و(استطاع) را به آن قیاس نمود؟
و اگر این دو کلمه اجابت و استجابت به یک معنا استعمال شده براى این بوده که دو عنایت مختلف در یک مورد منطبق شده اند، نه اینکه معناى آنها یکى بوده باشد. زیرا معناى اجابت این است که جواب از شخص مسوول تجاوز کرده و به سائل برسد، استجابت اینست که مسوول خودش از خود مطالبه جواب سؤ ال را نموده و خود را حاضر کند که جواب سائل را بدهد. از همینجا معلوم مى شود تفسیرى که این شخص براى کلمه(استجابت) کرد و گفت : معناى استجابت این است که از کسى سؤ ال کند و بخواهد که آن شخص اجابتش کند و او هم اجابت بکند، تفسیر صحیح و درستى نیست ، براى اینکه معلوم است که باب استفعال براى طلب فعل(جواب) است نه براى طلب افعال(اجابت).
سوم اینکه سیاق آیه با این توجیه سازگار نیست ، زیرا اگر معنى گفتار حواریین که گفتند:(هل یستطیع ربک ان ینزل علینا مائده من السماء) این باشد که آیا خدایت راضى مى شود که ما از او درخواست کنیم ، یا تو براى ما از او تقاضا کنى که مائده اى از آسمان بر ما نازل کند، و غرض شان این باشد که بخواهند با کسب اجازه براى سؤ ال یا با دیدن نزول مائده ایمان شان قوى شود، دیگر چه جا داشت که عیسى ایشان را توبیخ نموده و بفرماید:(اتقوا الله ان کنتم مؤ منین)؟! و وجه اینکه خداوند در جواب شان کفار را وعده عذابى دهد که احدى از عالمیان را به آن عذاب دچار نکرده باشد چیست ؟!! بنابراین توجیه و تقریر حواریین که جز حرف حسابى چیزى نگفتند و جز حاجتى مشروع چیزى نخواستند، پروردگار خودش فرموده :(و اسئلوا الله من فضله).
قال اتقوا الله ان کنتم مؤ منین
توبیخى است که عیسى(علیه السلام) از آنان نموده براى اینکه کلام شان مشتمل بود بر پرسش از قدرت پروردگار وى بر فرستادن مائده ، و این کلام به هر صورت شبهه آور است . و این توبیخ بنابر وجهى که ما اختیار کردیم جهتش واضح است ، زیرا گفتیم اصل این مواخذه و بازخواست که متعقب است به آن وعید شدید، مربوط به معجره خواستن بیجا و بدون حاجت است که در حقیقت بازى کردن با آیات خدا است و مربوط به تعبیر رکیکشان است که از ظاهر آن استفاده مى شود که ایمان قلبى به قدرت ربوبى ندارند.
دلائل و معاذیرى که حواریون براى درخواستنزول مائده ذکر کرده اند
قالوا نرید ان ناکل منها و تطمئن قلوبنا و نعلم ان قد صدقتنا و نکون علیها من الشاهدین
سیاق این آیه ظاهر در این است که حواریین با این گفتار خود خواسته اند اعتذار جسته و خود را از توبیخ عیسى(علیه السلام) رها سازند. و این اعتذارشان به درخواست نابجاى شان بهتر مى چسبد تا به سؤ ال رکیکشان از قدرت خداوند. و همین ظهور نیز یکى از شواهدى است که دلالت مى کند بر این که ملاک مواخذه تنها مساءله رکاکت تعبیر نیست بلکه ملاک معجره خواستن بیجا و بدون حاجت آنان است ، و اما اینکه گفتند: مى خواهیم از آن بخوریم ...، در این کلام براى بیان غرض خود از درخواست معجره چهار چیز را شمرده اند.
اول : خوردن ، و گویا مرادشان از ذکر این جهت این است که بگویند غرض ما از این درخواست غیر عقلایى نبود و نمى خواستیم معجره را بازیچه بگیریم ، بلکه مى خواستیم از آن بخوریم ، و این خود یک غرض عقلایى است قبلا هم گفتیم که از این حرف به خوبى بر مى آید که حواریین کاءنه تسلیم شده اند بر اینکه مستحق این توبیخ از ناحیه مسیح و آن وعید شدید از ناحیه خداوند نسبت به کسى که بعد از نزول مائده باز هم کفر بورزد بوده اند. بعضى گفته اند مرادشان از این که غرض خوردن به میان آوردند اظهار گرسنگى زیاد و احتیاج شدید به غذا بوده ، چون حواریون چیزى نداشته اند که با آن سد جوع کنند.
بعضى دیگر گفته اند غرض این بوده که با خوردن از مائده آسمانى متبرک شوند. و لیکن خواننده محترم مى داند که این دو معنا از کلمه(اکل) استفاده نمى شود، پس اگر غرض حواریون یکى از این دو معنا بوده با اینکه در مقام عذر خواهى و توجیه درخواست خود بودند جا داشت که صریحا عذر خود را بگویند، و چون نگفتند مى فهمیم که مقصودشان بیان این معانى نبوده ، بلکه همان معناى ساده و مطلق خوردن بوده است و تنها از نظر اینکه خوردن و سد جوع خود غرضى است عقلایى و یکى از غرضهایشان از درخواست نزول مائده بوده آنرا ذکر کرده اند.
دوم : اطمینان قلب ، و اطمینان قلب عبارت است از آرامش آن و بیرون شدن خاطرات منافى با اخلاص از آن .
سوم : اینکه بدانند که عیسى(علیه السلام) در آنچه که آنان را از ناحیه پروردگار به آن تبلیغ نموده راست گفته است .
بنابراین مراد از علم یا همان علم یقینى است که بعد از بر طرف شدن خاطرات و وسوسه هاى نفسانى از قلب در آن پدید مى آید، و یا فهمیدن این معنا است که آیا عیسى(علیه السلام) وعده هایى که به آنان داده مثلا فرموده : از ثمرات ایمان شما، استجابت دعا است ، صحیح است یا نه ، و آیا به این وعده وفا مى کند یا خیر؟ چنانکه بعضى هم چنین احتمالى داده اند، لیکن این احتمالى است خیلى بعید، زیرا اگر مقصود حواریون از نزول مائده ، مشاهده ثمرات ایمان مسیح به دعا و خواهش و خلاصه مشاهده اعجاز او بوده است چنانکه همین طور هم بوده ، قبلا از مسیح اینقدر استجابت دعا دیده بودند که حاجت به امتحانش نداشتند. زیرا حیات آن جناب همواره توام با معجزات بزرگ بوده است ، آرى مسیح مبعوث به قوم خود نشد مگر با معجره ، و قوم خود را به چیزى دعوت نفرمود مگر با معجره ، بنابراین حواریین ثمرات ایمان مسیح را که یکى از آنها استجابت دعا است بسیار دیده بودند. و اگر مقصود حواریین مشاهده ثمرات ایمان خودشان بوده ، باید خودشان دعا مى کردند نه اینکه به مسیح بگویند دعا کند. و حال آنکه مائده جز به دعاى مسیح نازل نشد، پس این احتمال احتمالى است خیلى بعید.
چهارم : اینکه این معجره را به چشم خود ببینند و در مواقع لزوم مثلا در برابر کسى که منکر معجزات آن حضرت است و یا در روز قیامت شهادت دهند، بنابراین ، مراد از شهادت مطلق شهادت است ، ممکن هم هست که مراد تنها شهادت نزد خداى سبحان باشد، چنانکه در پاره اى از اقوال حواریون - بطورى که خداى تعالى حکایت کرده - این معنا واقع شده است ، و آن گفتار این است :(ربنا امنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین) پس نتیجه گفتار ما این شد که حواریون در عذر خواهى خود امور جمیله و پسندیده اى را ضمیمه غرض اصلى شان که همان خوردن از مائده آسمانى بود، کردند تا بدین وسیله رکاکت و قباحتى که در تقاضاى معجره شان - با دیدن آنهمه معجزات کافى - بود به طور کلى از بین ببرند، و نیز مسیح را به قبول تقاضاى خود وادار سازند، مسیح(علیه السلام) هم در اثر اصرار آنان درخواست شان را پذیرفت .
نکات و دقائقى که در دعاى عیسى(ع) براىنزول مائده وجود دارد و
حکایت مى کند از ادب عبودیت او در برابر خداوند سبحان
قال عیسى بن مریم اللهم ربنا انزل علینا مائده من السماء تکون لنا عیدا لاولنا و اخرنا و ایه منک و ارزقنا و انت خیر الرازقین
مسیح در این خواهشى که از خداى تعالى کرد خود را هم داخل آنها نمود و در ابتداى کلامش ندا را به لفظ عام ادا کرد و گفت :(ربنا - اى پروردگار ما)، با اینکه آنان به مسیح گفته بودند: آیا پروردگار تو قادر است ، زیرا منظورش این بود که ندا با دعا مطابقت کند. نکته اى که در این آیه است ، این است که این دعا در میان همه دعاها و تقاضاهایى که در قرآن از انبیا حکایت شده داراى خصوصیتى است که در هیچ یک از آنها نیست و آن افتتاح دعا است به نداى(اللهم ربنا) و سایر ادعیه انبیا افتتاحشان به نداى(رب) و یا(ربنا) است و این خصوصیت نیست مگر براى دقت مورد و هول مطلع . البته در غیر دعا یعنى در اقسام ستایشهائى که از انبیا(علیهم السلام) حکایت شده نظیر این افتتاح دیده مى شود، مانند(قل الحمد لله) و(قل اللهم مالک الملک) و(قل اللهم فاطر السموات و الارض).
مسیح(علیه السلام) سپس عنوانى به مائده داده که صلاحیت داشته باشد غرض او و اصحابش قرار گیرد، و آن این بود که او و امتش روز نزول مائده را عید بگیرند، و این ابتکار کار مسیح(علیه السلام) بود، و در درخواست حواریین از مسیح چنین عنوانى وجود نداشت .
دیگر اینکه مسیح(علیه السلام) با اینکه این پیشنهاد، پیشنهاد حواریین بود بعنوان عموم(ما) مطلب را ادا نمود. و به همین تعبیر زیبا مطلب را از صورت درخواست معجره با وجود معجزات بزرگ الهى در دسترس و پیش چشم همه بیرون آورد و طورى ادا کرد که مرضى رضاى پروردگار و غیر منافى با مقام عزت و کبریائى او باشد، چون عید گرفتن داراى آثار حسنه اى است . از آن جمله وحدت کلمه است و تجدید حیات ملى و مسرت دلهاى مردم و اعلان دین در هربار که فرا مى رسد. و از همین جهت گفت :(لاولنا و اخرنا) و معنى آن بنابر آنچه سیاق دلالت دارد این است که میخواهیم روز نزول مائده عیدى باشد براى نسل حاضر از امت و هم براى نسل آینده آن . چون اصولا لفظ(عید) از ماده(عود) و به معناى برگشتن و تکرار شدن است ، و عید، عید نمى شود مگر اینکه براى همیشه و هر چند وقت یکبار تکرار شود. و این عید از مختصات قوم عیسى(علیه السلام) است چنانکه خود این معجزه هم همانطورى که گفتیم بى سابقه و از خصایص مسیحیت است .
(و ایه منک) بعد از اینکه فائده اساسى نزول مائده را که همان عید بودن است که خود خواهشى به جا و خالى از اشکال است ذکر نمود، دنبالش عرض کرد مى خواهیم این مائده معجره اى باشد، کانه خواست اشاره کند به اینکه غرض اصلى ما این نبود، بلکه همان عید بودن روز نزول مائده بود، و این یک فائده زائدى است که قهرا بر آن غرض اصلى مترتب مى شود، نه اینکه غرض اصلى ما این باشد تا مستحق سرزنش و یا سخط تو گردیم . و گرنه اگر غرض تنها دیدن معجره بود نتیجه این درخواست نامطلوب مى شد زیرا آنچه را که از مزایاى حسنه براى دیدن این معجره فرض شود همه آنها در سایر معجزات روزمره عیسى ممکن الحصول بود.
(و ارزقنا و انت خیر الرازقین) این فائده دیگرى است که مسیح آنرا به عنوان یکى دیگر از فوائدى که بر غرض اصلى(عید) مترتب میشود برشمرده . در حالیکه حواریون همین را غرض اصلى خود دانسته و گفته بودند:(نرید ان ناکل منها) حتى این را جلوتر از سایر اغراض خود ذکر کرده بودند. و لیکن مسیح(علیه السلام) آنرا در ضمن فوائد غیر مطلوب بالذات ، آنهم در آخر همه ذکر نمود، علاوه بر این ، لفظ(اکل - خوردن) را هم برداشت و بجایش کلمه رزق را بکار برد، و بلا فاصله گفت : و تو بهترین روزى دهندگانى .
دلیل اینکه گفتیم مسیح فائده مقصود بالذات حواریین(خوردن) را به عنوان فائده مترتبه بر غرض اصلى ذکر کرد، این است که مسیح(علیه السلام) غرض اول را که همان عید بودن است و او خودش از پیش خود آنرا اضافه کرد و براى خود و امتش درخواست نمود، و باین وسیله مساءله معجره بودن و روزى بودن مائده دو وصف خاصى شد که در نظر بعضى فائده است و در نظر بعضى فائده نیست .
نظیر فوائد مترتبه اى که عمومیت ندارند. اینجاست که خواننده محترم بخوبى پى مى برد که تا چه اندازه این پیغمبر عظیم الشان نسبت به پروردگار خود مودب بوده ، مخصوصا وقتى کلام او را با کلام حواریین مقایسه نماید، با اینکه هر دو کلام در مقام اداى یک چیز(نزول مائده) بودند، یقینا به شگفت درمى آید. زیرا مى بینید که عیسى(علیه السلام) حرف آنان را گرفت و چیزى را بر آن اضافه و چیزى را از آن حذف نمود و بعضى از جملات آنرا مقدم و بعضى را مؤ خر کرد و پاره اى از الفاظ را بلفظ دیگرى تبدیل و پاره اى دیگر را دست نزد تا بدین وسیله کلام سراپا پر از اشکال حواریین را بصورتى در آورد که براى عرض به درگاه عزت و ساحت عظمت پروردگار، لایق شود. و از جهت مشتمل بودنش بر آداب عبودیت زیباترین کلام شود. خواننده محترم بیشتر در جزئیات کلام آن جناب دقت فرماید تا بیش از پیش تعجب کند.
قال الله انى منزلها علیکم فمن یکفر بعد منکم فانى اعذبه عذابا لا اعذبه احدا من العالمین
اهل مدینه و شام و هم چنین عاصم کلمه(منزلها) را با تشدید(زاء) خوانده اند و سایر قراء به طورى که مجمع البیان گفته بدون تشدید قرائت کرده اند، و به نظر مى رسد بدون تشدید با قواعد موافق تر باشد، زیرا(انزال) دلالت بر نزول دفعى دارد و مائده هم دفعتا نازل شده نه به تدریج ، به خلاف(تنزیل)، که همانطورى که مکرر گفته ایم استعمال شایع تنزیل در نزول تدریجى است .
او وعده صریح خداوند به انزال مائده(انى منزلها علیکم) استفاده مى شود که مائدهنازل شده است
اینکه فرمود:(انى منزلها علیکم) وعده صریح است به انزال ، مخصوصا از نظر اینکه با صیغه اسم فاعل ذکر شده ، نه با لفظ فعل . و از همین جا استفاده مى شود که مائده مورد سوال مسیح نازل شده و لو اینکه مسیحیان از آن خبرى ندارند. بعضى از مفسرین گفته اند که مائده نازل نشد کما اینکه صاحب در المنثور و مجمع البیان و غیر این دو از حسن و مجاهد نقل کرده اند که گفته اند: مائده نازل نشد، زیرا حواریین وقتى آن شرط مذکور در آیه را در جواب شنیدند از تقاضاى خود صرفنظر کردند. و درخواست کردند که نازل نشود، و گفتند: ما به مائده احتیاج نداریم . از همین جهت مائده نازل نشد. و لیکن حق مطلب این است که ظاهر آیه به خوبى دلالت بر نزول آن دارد.
زیرا متضمن وعده صریح به نزول آن است . و حاشا که خداى تعالى با اینکه مى دانست بزودى حواریین از سؤ ال خود صرفنظر مى کنند چنین وعده قطعى و صریحى به آنها بدهد. آرى وعده اى که در آیه است صریح است ، ولى شرطى که در آن ذکر شده صریح و قطعى نیست ، بلکه مشروط و مربوط به کفر بعد از نزول است ، به عبارت دیگر نخست وعده قطعى و بدون قید و شرطى به انزال مائده داده و سپس تعذیب بر کفر را متفرع بر آن نموده است ، نه اینکه مشتمل باشد به وعده به انزال ، مشروط بر اینکه آنان عذاب تخلف و کفر را بپذیرند تا در نتیجه مشروط که وعده به انزال است با نبودن شرط که قبول عذابست منتفى شود. و مائده با استعفاى آنان نازل نگردد(دقت فرمائید).
و به هر حال نمى توان گفت وعده خداوند به انزال مائده از جهت اینکه مشتمل است بر وعید شدید به عذاب کفار بنى اسرائیل رد دعاى عیسى است ، بلکه این وعده صریح ، خود استجابت دعاى اوست ، چیزى که هست چون ظاهر سیاق استجابت بعد از دعا، این است که معجره براى تمامى مردم نعمت است چه اولین و چه آخرین ، و ممکن است خیال شود که حتى کفار امت هم از این نعمت برخوردار مى شوند، از این جهت خداى تعالى براى رفع چنین توهمى اطلاق کلام خود را مقید به آن شرط نمود و ما حصل آن شرط هم این بود که این عید که خداوند مسیحیت را به آن اختصاص داد نعمتى است که همه شان از آن منتفع نمى شوند. بلکه تنها کسانى از آن بهره مند مى گردند که ایمان داشته و بر ایمان خود پایدار باشند. و اما کسانى که به این نعمت کفر مى ورزند نه تنها از این نعمت برخوردار نمى شوند، بلکه به شدیدترین وجه متضرر هم مى گردند. پس در حقیقت این دو آیه شریفه از جهت اینکه دعا در آن بر حسب لازمه اى که دارد، مطلق و استجابت در آن مقید است ، عینا نظیر این آیه است :(و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین) و هم چنین این آیات که داستان موسى(علیه السلام) را حکایت مى کند:(انت ولینا فاغفرلنا و ارحمنا و انت خیر الغافرین . و اکتب لنا فى هذه الدنیا حسنه و فى الاخره انا هدنا الیک قال عذابى اصیب به من اشاءو رحمتى وسعت کل شى ء فساکتبها للذین یتقون و یوتون الزکوه و الذین هم بایاتنا یومنون) سابقا هم گفته شد که جهت اصلى در این عذابى که مخصوص به قوم مسیح است همان درخواستى است که خودشان کردند و در نوع خود بى نظیر و مخصوص به خودشان مى باشد، بنابراین اگر خداوند دعایشان را مستجاب کند، بجا است که در صورتى که کفر بورزند عذابى بچشند که آن هم در نوع خود بى نظیر باشد.
از همین جا روشن مى شود که مراد از(عالمین) عالمهاى جمیع اعصار است نه تنها عالمهاى زمان آنان ، براى اینکه امتیازى که خدا به آنان داد منحصر به امت معاصرشان نبود، بلکه آنان را از جمیع اهل عالم و براى همیشه ممتازشان کرد. و نیز از اینجا معلوم مى شود که جمله(فانى اعذبه عذابا لا اعذبه احدا من العالمین) گر چه وعید شدیدى است به عذاب سختى ، لیکن کلام ناظر به این نیست که شدت و دردناک