background
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ ۖ لَا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، به خودتان بپردازيد. هر گاه شما هدايت يافتيد، آن كس كه گمراه شده است به شما زيانى نمى‌رساند. بازگشت همه شما به سوى خداست. پس شما را از آنچه انجام مى‌داديد، آگاه خواهد كرد.
آیه 105 سوره الْمَآئِدَة

بیان آیه

گر چه آیه معنایش بظاهر روشن است ، و مؤ منین را امر مى کند به اینکه بخود بپردازند، و مراقب راه هدایت خود باشند، و از ضلالت کسانى که از مردم گمراه شده اند نهراسند، و بدانند که خداى تعالى حاکم بر جمیع مردم است ، در هر کسى بر حسب عملش حکم مى کند، و لیکن در عین حال خالى از نکات دقیق نیست .

یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم ...

). لفظ(علیکم) در اینجا اسم فعل است ، و در فارسى به معناى بر شما باد و کلمه انفسکم مفعول آنست ،

معناى(هدایت) و(ضلالت) و اشاره به اینکه همه راهها به خدا منتهى مى شود

و خود معلوم است که گمراهى و هدایت(که دو معناى متقابلند معنایى هستند که در سلوک طریق محقق مى شوند، و در غیر آن معنا ندارند، کسى که همواره مراقب است از وسط جاده حرکت کند به نقطه اى که جاده به آن منتهى مى شود مى رسد، و آن نقطه همان غایت مطلوبى است که هر انسان سالکى غرضش رسیدن به آن است ، چنین کسى را مى گویند هدایت شده و بر عکس اگر در این باره سهل انگارى کند، و از وسط جاده به این طرف و آن طرف متمایل شود بتدریج گمراه شده و نتیجه مطلوب از او فوت مى شود، چنین کسى را مى گویند گمراه شده .

پس در حقیقت آیه شریفه براى انسان راهى و هدفى فرض کرده که هر کس بسوى آن هدف حرکت مى کند، و چنین فرض کرده که بعضى کمال مراقبت را در گم نشدن و راه را از دست ندادن بکار برده و به هدف مى رسند، و بعضى دیگر از راه منحرف شده و گمراه مى گردند، و بدون تردید بنظر چنین مى آید که آن هدفى را که قرآن منظور نظر همه مى داند جز سعادت زندگى و سرانجام نیک چیزى نیست ، و لیکن قرآن با این حال ناطق است به اینکه بشر چه سعادتمندش و چه گمراهش به سوى خدا مى رود.

از اینجا معلوم مى شود که قرآن مقدس ، آدمیان را به گم شده خود یعنى ثوابى که به حکم فطرت در جستجوى آن است یا همان سعادت و سرانجام نیکى که گفته شد، راهنمائى مى کند، و مى فرماید: گمشده شما نزد خداى سبحان است . هر کس به درگاهش ‍ هدایت شود گمشده اش را پیدا کرده ، و هر کس گمراه شود از آن محروم شده است .

لازمه این مطلب این است که بگوییم : همه راههایى که سلوک مى شود چه راه هاى هدایت و چه بیراهه ها همه و همه به سوى خدا منتهى مى شوند. چون غایت و نتیجه مقصود نزد اوست ، چیزى که هست این راهها مختلف اند، یکى آدمى را به مطلوبش و به رستگارى و فلاحش رسانیده و دیگرى زیانکارش مى سازد، و همچنین در نزدیکى و دورى از خدا. کما اینکه مى فرماید:(یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه) و نیز مى فرماید:(الا ان حزب الله هم المفلحون) و مى فرماید:(الم تر الى الذین بدلوا نعمت الله کفرا و احلوا قومهم دار البوار) و نیز مى فرماید:(فانى قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبوا لى و لیومنوا بى لعلهم یرشدون) و مى فرماید:(و الذین لا یومنون فى اذانهم وقر و هو علیهم عمى اولئک ینادون من مکان بعید).

خداى تعالى در این آیات بیان مى کند که همه راهروان خواه ناخواه به سوى خدا گام بر مى دارند، چیزى که هست بعضى راهشان کوتاه و رشد و رستگارى شان مسلم است ، و بعضى راههاى شان طولانى و غیر منتهى به سعادت است ، و برگشت کار سالک این راه جز به هلاکت و نابودى نیست .

مؤ منین مسؤ ول گمراهى اهل ضلالت نیستند. از ضلالت آنها نهراسند و تحت تاءثیرقرار نگیرند

و کوتاه سخن ، آیه شریفه براى مؤ منین و غیر مؤ منین دو راه فرض فرموده که هر دو منتهى بسوى خداى سبحان است و مؤ منین را دستور مى دهد به اینکه بخود بپردازند، و از دیگران که اهل ضلالتند صرفنظر کنند، و در زمره آنان و جزو آنان قرار نگیرند و از گمراهى شان نهراسند، و بدانند که حساب گمراهان با پروردگار آنان است نه با مؤ منین ، مؤ منین مسوول کار آنها نیستند تا بنشینند و سر به گریبان فرو برده و درباره گمراهى آنان فکر کنند. پس آیه از جهت مضمون نزدیک است به آیه شریفه ،(قل للذین آمنوا یغفروا للذین لا یرجون ایام الله لیجزى قوما بما کانوایکسبون) و نظیر این آیه شریفه ، آیه(تلک امه قد خلت لها ما کسبت و لکم ما کسبتم و لا تسئلون عما کانوا یعملون) مى باشد.

پس بر مومن لازم است که بکار خود و هدایت خود بپردازد و ضلالت و شیوع گناهانى که از مردم مى بیند او را نلغزاند و مردم او را مشغول نکنند، او هم خود به کار مردم نپردازد، حق حق است ، گر چه مردم ترکش کنند، باطل باطل است گر چه دو دستى آنرا بگیرند، چنانکه خداى تعالى فرموده :(قل لا یستوى الخبیث و الطیب و لو اعجبک کثره الخبیث فاتقوا الله یا اولى الالباب لعلکم تفلحون).

و نیز فرموده :(و لا تستوى الحسنه و لا السیئه)، پس اینکه فرمود:(لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم) مبنى است بر مطلبى که گفته شد، و بر حسب کنایه فرمود ضرر نمى رساند، و گرنه غرض نهى مؤ منین است از اینکه از ضلالت کسى که گمراه شده ، مرعوب و متاثر شوند، و این باعث شود که راه هدایت را رها کرده بگویند، چنان که مى گویند:

دنیاى امروز با معنویات مساعد نیست ، و اجازه نمى دهد انسان ادیان و معنویات را کیش و آیین خود قرار دهد، زیرا امور معنوى براى مردم قرون وسطى خوب بود، که مردمى ساده لوح و سطح معارف و تمدن شان خیلى نازل و پایین بود، نه براى مثل چنین زمانى که آن مردم منقرض و آن دوره سپرى شده است ، چنانکه خداى تعالى همین حرف را از زبان آنها نقل نموده و مى فرماید:(و قالوا ان نتبع الهدى معک نتخطف من ارضنا) خلاصه معنا این است که اگر ما هدایت تو را با اینکه حق است بپذیریم ما را از شهر بیرون مى کنند. و نیز نهى مى کند از اینکه از ضلالت آنان متوحش شده و بر هدایت خود بترسند و بخیال خود به جلوگیرى از ضلالت آنان پرداخته و خود را فراموش کنند، و رفته رفته مانند آنان گمراه شوند، زیرا آنچه بر هر مومنى واجب است دعوت مردم بسوى خدا و امر به معروف و نهى از منکر و خلاصه اسباب عادى هدایت را بکار بردن و سپس اثر و مسبب را به خدا واگذاشتن است ، زیرا همه امور بدست اوست .

و اما اینکه براى نجات مردم از هلاکت ، خود را به هلاکت بیندازند این صحیح نیست و خدا هم ، چنین دستورى نداده ، و کسى را به زشتى هاى دیگرى مواخذه نفرموده ، و هیچ کسى وکیل خدا بر دیگران نیست ، بنابراین برگشت معناى آیه به همان معنائى است که آیات زیر در مقام بیان آنند:(فلعلک باخع نفسک على آثارهم ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفا. انا جعلنا ما على الارض زینه لها لنبلوهم ایهم احسن عملا. و انا لجاعلون ما 242

و هم چنین این آیه :(و لو ان قرانا سیرت به الجبال او قطعت به الارض او کلم به الموتى بل لله الامر جمیعا ا فلم ییاس الذین آمنوا ان لو یشاء الله لهدى الناس جمیعا) و همچنین آیات دیگرى نظیر آن .

آیه شریفه :(علیکم انفسکم ...) هیچ منافاتى با آیات مربوط به امر به معروف ونهى از منکر ندارد

پس ، از این بیان بدست آمد که این آیه با آیات دعوت به دین و آیات مربوط به امر به معروف و نهى از منکر هیچگونه منافاتى ندارد، زیرا این آیه نهى مى کند مؤ منین را از اینکه به کار هدایت گمراهان پرداخته و از هدایت خویش بازمانده و در حقیقت در راه نجات مردم خود را به هلاکت بیندازند، علاوه ، دعوت به خدا و امر به معروف و نهى از منکر خود یکى از شوون بخود پرداختن و راه خدا پیمودن و وظیفه الهى را انجام دادن است ، با این حال چه جاى اینست که کسى احتمال دهد آیه مورد بحث با آیات دعوت به دین و امر به معروف و نهى از منکر منافات دارد یا ناسخ آنها است ؟ با اینکه خداى سبحان امر به معروف و نهى از منکر را یکى از مشخصات روحى اسلام بلکه یکى از پایه هایى نامیده که دین خود را بر آن اساس بنا نهاده و استوار ساخته است ، و فرموده :(قل هذه سبیلى ادعوا الى الله على بصیره انا و من اتبعنى) و نیز فرموده :(کنتم خیر امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر).

پس بر هر مومنى واجب است که مردم را با بصیرت تمام بسوى خدا دعوت نماید و بعنوان امتثال یکى از واجبات الهى امر به معروف و نهى از منکر نماید، و در عین حال چنین وظیفه اى را هم ندارد که خود را از شدت خشم و غیظ و یا از فرط جد و جهد در هدایت گمراهان به هلاکت اندازد. از اینکه خداى تعالى براى اهل ایمان راهى را فرض کرده که در آن هدایت آنان است ، و براى دیگران هم راهى را تقدیر نموده که در آن ضلالت آنها است ، و نیز از اینکه با جمله(علیکم انفسکم) مؤ منین را امر به پرداختن به نفس خود نموده ، بخوبى فهمیده مى شود که راهى که به سلوک آن امر فرموده همان نفس مومن است ، زیرا وقتى گفته مى شود: زنهار راه را گم مکن ، معنایش نگهدارى خود راه است نه جدا نشدن از راهروان ، پس در اینجا هم که مى فرماید: زنهار که نفسهایتان را از دست دهید، معلوم میشود نفس ها همان راه هستند نه راهرو، چنانکه نظیر این معنا در آیه :(و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله) به چشم مى خورد.

طریق انسان به سوى خداوند همان نفس انسان است که به منتهاى مسیر مى رسد(و انالى ربک المنتهى)

پس اگر فرمود: بر شما باد نفس تان ، مقصود این است که شما ملازمت کنید نفس خود را از جهت اینکه نفس شما راه هدایت شما است ، نه از جهت اینکه نفس یکى از رهروان راه هدایت است ، به عبارت دیگر اگر خداى تعالى مؤ منین را در مقام تحریک به حفظ راه هدایت امر مى کند به ملازمت نفس خود، معلوم مى شود نفس مومن همان طریقى است که باید آنرا سلوک نماید، بنابرایننفس ‍ مومن طریق و خط سیرى است که منتهى به پروردگار میشود، نفس مومن راه هدایت اوست ، راهى است که او را به سعادتش ‍ مى رساند.

پس آیه مورد بحث مطلبى را بطور روشن بیان کرده است که آیات زیرین به اجمال به آن پرداخته اند:(یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون . و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون . لا یستوى اصحاب النار و اصحاب الجنه اصحاب الجنه هم الفائزون)، که دستور مى دهد نفس را زیر نظر گرفته و اعمال صالح او را که سرمایه و توشه فرداى اوست(و بهترین توشه تقوا است) - تحت مراقبت قرار دهند، زیرا براى نفس امروز و فردایى است ، و نفس ‍ هر آنى در حرکت و در طى مسافت است ، و منتهاى سیرش خداى سبحان است ، چون نزد اوست حسن ثواب یعنى بهشت .

بنابراین بر انسان لازم است که این راه را ادامه داده و همواره بیاد خداى خود باشد و لحظه اى فراموشش نکند، چون خداى سبحان غایت و هدف است ، و انسان عاقل هدف را از یاد نمى برد، زیرا مى داند که فراموش کردن هدف باعث از یاد بردن راه است .

روى این حساب اگر کسى خداى خود را فراموش کند خود را هم فراموش کرده و در نتیجه براى روز واپسین خود زاد و توشه اى که مایه زندگیش باشد نیندوخته است ، و این همان هلاکت است . رسول الله(صلى الله علیه و آله) هم در روایتى که شیعه و سنى آنرا نقل کرده اند فرموده :(من عرف نفسه فقد عرف ربه - هر که خود را شناخت خداى خود را شناخته) و این معنا نکته ایست که دقت زیاد وتدبر تمام آنرا ثابت مى کند، و به اعتبار نزدیک است ، زیرا انسان در مسیر زندگیش اگر چه به هر نقطه اى امتداد داشته باشد هیچ همى جز خیر و سعادت زندگى خویش ندارد. اگر چه منافع و عواید کارهایش بظاهر عاید دیگران شود. خداى تعالى هم در این باره مى فرماید:(ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها).

این طریق ، طریقى است اضطرارى که مؤ من و کافر در آن گام مى نهند(انک کادح الىربک ...)

گفتیم از آیات استفاده مى شود: طریق انسان بسوى خداوند همان نفس انسان است ، زیرا جز خود انسان چیز دیگرى نیست که طریق انسان باشد، خود اوست که داراى تطوراتى گوناگون و درجات و مراحلى است مختلف ، روزى جنین ، روزى کودک ، زمانى جوان و زمانى پیر مى شود و پس از آن در عالم برزخ ادامه حیات مى دهد، و روزى در قیامت و پس از آن در بهشت و یا در دوزخ بسر مى برد، خلاصه این است آن مسافتى که هر انسان از بدو وجود تا انتهاى سیرش که به مقتضاى آیه کریمه(و ان الى ربک المنتهى) قرب به ساحت مقدس بارى تعالى است ، آن مسافت را مى پیماید. و همین انسان است که در این خط سیر به هیچ جاى قدم نمى گذارد، و هیچ راه تاریک و روشنى را نمى پیماید مگر اینکه همه آنها توام است با اعمالى قلبى که عبارتند از اعتقادات و امور قلبى دیگر، و همچنین توام است با اعمالى بدنى یا صالح و یا غیر صالح ، اعمالى که اثرش چه خوب و چه بد توشه فرداى اوست .

پس طریق آدمى بسوى پروردگارش همان نفس اوست ، و خداى سبحان غایت و هدف و منتهاى سیر اوست ، و این طریق مانند راههاى دیگر اختیارى نیست ، و اصولا براى این طریق ، شبیه و نظیرى نیست تا کسى یکى از آن دو را انتخاب و اختیار کند، بلکه این طریق همانطورى که از آیه(یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه) استفاده مى شود طریقى است اضطرارى ، و چاره اى جز پیمودن آن نیست ، طریقى است که مومن و کافر، آگاه و غافل ، و خلاصه همه و همه در آن شرکت دارند.

آیه شریفه هم نمى خواهد مردم را سفارش و تحریک کند که از پیمودن آن سر نپیچند. و بعبارت دیگر چنان نیست که کسانى که راه را سلوک نمى کنند مورد نظر آیه باشند و آیه بخواهد آنها را از این سرپیچى نهى کند، زیرا گفتیم همه در راه هستند و به کسانى که کج روى مى کنند گفته مى شود درست راه برو و خلاصه مى خواهد مؤ منین را به حقیقتى که از آن غفلت داشته اند آگهى دهد.

التفات و توجه به این مسیر، تاءثیر بارزى درعمل انسان دارد و عمل صالح منبع استکمال نفس و سعادت آنست

همانطورى که گفتیم این حقیقت ، حقیقتى خارجى و مانند سایر حقایق تکوینى ثابت و لا یتغیر است و علم اشخاص و جهلشان در بود و نبود آن دخالت ندارد، لیکن التفات و توجه داشتن شان هم بى اثر در عمل آنان نیست بلکه تاءثیر بارزى در عمل آنها دارد و معلوم است که یگانه مربى نفس انسان همان عمل اوست ، عمل است که نفس را مطابق سنخ خود بار مى آورد، عمل است که اگر با واقع و نفس الامر و غایتى که ایجاد و صنع براى آن بود مطابقت و سازگارى داشته باشد نفسى که با چنین عملى استکمال کند نفسى سعید و نیکبخت بوده و پاداش تمامى زحماتى که متحمل شده و نتیجه همه مساعیش را در مى یابد و در اینراه خسران و ضررى نمى بیند. و ما راجع به این معنا در بسیارى از مواضع این کتاب بطورى که جاى شبهه اى نماند بیان بیشترى نموده ایم ، اینک در اینجا نیز بمنظور توضیح و مقدار مناسب اشاره به آن نموده و مى گوییم :

انسان مانند سایر مخلوقات موجودى است تحت تربیت الهى ، بطورى که هیچ شانى از شوون او از نظر پروردگار دور نیست کما اینکه خداى تعالى فرموده :(ما من دابه الا هو اخذ بناصیتها ان ربى على صراط مستقیم) و این تربیت ، تربیتى است تکوینى ، نظیر تربیتى که خداى سبحان در غیر آدمیان و جمیع کائنات در مسیرى که همگى بسوى خداى خود دارند اعمال نموده ، و خودش فرموده است :(الا الى الله تصیر الامور) و چگونگى این تربیت بین هیچ موجودى و موجود دیگرى تفاوت ندارد، زیرا این صراط صراطى است مستقیم ، و امرى است متشابه ، و شامل جمیع کائنات ، همچنان که فرموده :(ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت).

و خداى سبحان سرانجامى را که کار آدمى از جهت سعادت و شقاوت و رستگارى و حرمان به آنجا منتهى مى شود مبنى بر احوال و نفسانیاتى نموده ، که آن احوال خود مبنى بر اعمالى است از انسان که به دو نوع صالح و طالح و یا تقوا و فجور تقسیم مى شود، کما اینکه فرموده :(و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها). بنابراین همین آیات هم بطورى که مى بینید مسیر و راهى را فرض کرده که یکسر آن نفس معتدل و ساده ، و یکسر دیگرش رستگارى و یا محرومیت است ، آنگاه این دو نتیجه یعنى رستگارى یا محرومیت را مبنى بر تزکیه نفس و آلودگى آن نمود،(و معلوم است که این تزکیه و آلودگى نفس مربوط به اخلاق و از مراحل آن است) آنگاه فضیلت و رذیلت را مبنى بر تقوا و فجور یعنى عمل نیک و بدى کرده که آیات مذکور خوبى و بدى آنها را از فطریات و انسان را از جانب خداوند ملهم به آن دانسته است .

اختلاف مردم در مقام(تذکر) و درک این حقیقت که در طریق و مسیر(الى الله)هستند

خلاصه این آیات از شکل و چگونگى نفس تعدى ننموده و نفس را همانطور که هست موجودى دانسته معتدل و ساده ، موجودى که تقوا و فجور را به آن نسبت مى دهند، موجودى که با فجور آلوده و با تقوا تزکیه مى شود، آرى نفس همان مخلوقى است که انسان از ناحیه آن و به ملاحظه آن محروم و یا رستگار مى شود، و این معنایى که قرآن بیان نموده همانطورى که گفتیم و فهمیدید معنایى است مطابق با مقتضاى تکوین ، لیکن چنان نیست که عموم مردم در درک این معنا یکسان باشند.

و بعبارت دیگر کسانى که تنبه دارند و متذکرند به تذکرى که هرگز دستخوش نسیان نشود با کسانى که غفلت دارند، و واقعیتى را که هیچ آنى از آن جدا نیستند(یعنى اینکه در زندگى در حال پیمودن راهى هستند که یک قدم نمى توانند از آن تخطى کرده یا یک لحظه آن را ترک گفته پا از آن بیرون نهند) را درک نمى کنند یکسان نیستند، چنانکه خداى تعالى فرموده :(هل یستوى الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انما یتذکر اولوا الالباب) و نیز فرموده :(فمن اتبع هداى فلا یضل و لا یشقى . و من اعرض عن ذکرى فان له معیشه ضنکا. و نحشره یوم القیمه اعمى . قال رب لم حشرتنى اعمى و قد کنت بصیرا قال کذلک اتتک ایاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسى).

و این اختلاف در درک براى این است که متذکر به این حقیقت هر لحظه که به یاد آن مى افتد و متوجه مى شود که نسبت به خداى خویش در چه موقفى قرار دارد و نسبت او با سایر اجزاى عالم چه نسبتى است ، نفس خود را مى یابد که منقطع و بریده از غیر خداست و حال آنکه غیر متذکر چنین درکى ندارد و همین متذکر هم قبل از تذکرش نفس خود را بسته و مربوط به عالم مى یافت و نیز مى یابد که در برابرش حجابهایى است که کسى را جز پروردگارش به آن حجابها مساس و دسترسى و احاطه و تاءثیر نیست تنها پروردگار او قادر بر رفع آن حجابها است پروردگارى که او را هم از پشت سر دفع داده و دورش مى کند، و هم از پیش روى بوسیله قدرت و هدایت بسوى خود مى کشاند، و نیز نفس خود را مى یافت که با پروردگار خود خلوتى دارد که مونسى و دوستى جز او برایش ‍ نیست .

اینجا است که معناى جمله اى که بعد از جمله :(علیکم انفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم) یعنى جمله(الى الله مرجعکم جمیعا فینبئکم بما کنتم تعملون) و نیز معناى این کلامش را که فرمود:(او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس ‍ کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها) بخوبى درک مى کند. و اینجاستکه ادراک و شعور نفس عوض شده و نفس از افق شرک به موطن عبودیت و مقام توحید مهاجرت نموده و اگر عنایت الهى دستگیرش شود و توفیق شامل حالش گردد شرک و اعتقاد به موهومات و دورى از خدا و تکبر شیطانى و استغناى پوشالى و خیالى را یکى پس از دیگرى به توحید و درک حقایق و نزدیکى به خدا و تواضع رحمانى و فقر و عبودیت تبدیل مى نماید. و ما گر چه از نظر اینکه موجودى خاک نشین و دل بسته به علایقى هستیم که ما را از درک حقایق مشغول نموده و نمى توانیم آنطور که باید این حقیقت را هم درک نماییم ، و ما را مانع مى شود از اینکه بجاى اهتمام به فضلات این دنیاى فانى که کلام الهى در بیانات خود آنرا جز لهو و لعب معرفى ننموده چنان که در سوره انعام فرموده :(و ما الحیوه الدنیا الا لعب و لهو) و در سوره نجم فرموده :(ذلک مبلغهم من العلم) غوطه اى در دریاى حقایق بزنیم الا اینکه اعتبار صحیح و بحث زیاد و تدبر کافى ما را به تصدیق کلیات این معنا بطور اجمال وادار مى سازد اگر چه به تفصیل آن احاطه پیدا نکنیم ،(و خداوند هدایت کننده است).

احتمالات دیگرى که در معناى آیه شریفه :(یا ایهاالذین آمنوا علیکم انفسکم ...) مىرود.

این بود توضیح درباره نکته اى که آیه مورد بحث اشاره به آن نموده است ، و گویا ما در این توضیح از حد اختصار تجاوز نمودیم ، بنابراینبه همان مقدار که بیان شد قناعت نموده ، بر سر اصل مطلب رفته و مى گوییم :

ممکن هم هست آیه را به خطاب اجتماعى حمل نموده و گفت که روى سخن در جمله(یا ایها الذین آمنوا) مجتمع مؤ منین است ، و در نتیجه مراد از اینکه فرمود:(علیکم انفسکم) اصلاح وضع اجتماعى جامعه اسلامى و مهتدى به هدایت الهیه دین شدن و معارف دینیه و عمل صالح و شعائر عامه اسلامیه را حفظ کردن است ، چنانکه فرمود:(و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا) و ما در تفسیر آن بیان کردیم که مراد از این اعتصام دسته جمعى ، همان اخذ به کتاب و سنت است ، و نیز بنابراین حمل ، مراد از(لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم) همانطور که گفتیم این است که جامعه مسلمین ایمن است از اضرار مجتمعات گمراه و غیر مسلمان ، بنابراینلازم نیست مسلمین خود را به تعب انداخته و بیش از حد متعارف در انتشار و تبلیغ اسلام جدیت بخرج دهند، و یا مراد این است که جائز نیست مسلمین از دیدن اینکه مجتمعات گمراه بشرى همه در شهوات و تمتع از مزایاى زندگى باطل خود فرو رفته اند نسبت به هدایت دینى خود دلسرد گردند، زیرا مرجع همه شان بسوى خداست و بزودى خداى تعالى آنان را به آنچه که کرده و مى کنند خبر مى دهد.

بنابراین احتمال ، آیه شریفه مورد بحث جارى مجراى آیه :(لا یغرنک تقلب الذین کفروا فى البلاد. متاع قلیل ثم ماویهم جهنم و بئس ‍ المهاد) و همچنین آیه :(لا تمدن عینیک الى ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحیوه الدنیا) خواهد بود.

در اینجا ممکن است از جمله :(لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم) از نظر اینکه منفى در آن یعنى جمله : گمراهان بشما ضرر نمى رسانند مطلق است ، و صفت و عمل معینى از آنها نیست این معنا را استفاده کرد که کفار هیچ وقت نمى توانند به جامعه اسلامى پرداخته و آن را بصورت جامعه غیر اسلامى در آورند، بعبارت دیگر ممکن است معناى آیه این باشد که : شما اى مسلمین هدایت خود را حفظ کنید، و بدانید که گمراهان هیچوقت نمى توانند با قوه قهریه خود مجتمع اسلامى شما را به یک مجتمع غیر اسلامى تبدیل کنند.

بنابراین احتمال ، آیه مورد بحث در مقام بیان مطلبى است که آیه(الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون) و آیه :(لن یضروکم الا اذى و ان یقاتلوکم یولوکم الادبار) در صدد بیان آنند.

جمعى از مفسرین گذشته گفته اند که مفاد آیه ، ترخیص و تجویز ترک دعوت دینى و تبلیغ و امر به معروف و نهى از منکر است ، و گفته اند که آیه مختص است به زمان و حالى که شرط دعوت و امر به معروف و نهى از منکر که همان ایمنى از ضرر است موجود نباشد، و در این باره روایات زیادى هم نقل کرده اند که ما بزودى در بحث روایتى آینده به آنها اشاره مى کنیم ، و لازمه این تفسیر این است که جمله(لا یضرکم من ضل اذ اهتدیتم) کنایه باشد از نبودن تکلیف یعنى شما خود پایدار در دین باشید و بدانید که آنان بشما ضررى نمى رسانند، یعنى از ناحیه ایشان تکلیفى متوجه شما نمى شود. و گرنه متضرر شدن مجتمع اسلامى از ناحیه شیوع گمراهى و کفر و فسق آنها قابل انکار و جاى شک نیست .

این معنایى است که بعضى از مفسرین سلف براى آیه کرده اند، و لیکن معنائى است بسیار بعید، و سیاق آیه بهیچوجه با آن سازگار نیست ، چون لسان آیه لسان مخصص عمومات امر به معروف و نهى از منکر نیست ، ناسخ هم نمى تواند باشد، زیرا آیات دعوت به دین و امر به معروف و نهى از منکر قابل نسخ نیستند، به هر حال براى این بحث تتمه ایست که(ان شاء الله) بعدا از نظرتان خواهد گذشت .

بحث روایتى

در الغرر و الدرر آمدى از على(علیه السلام) روایت شده است که فرمود:(من عرف نفسه عرف ربه) یعنى هر کس نفس خود را بشناسد خداى خود را هم شناخته است .

مؤ لف : این روایت را شیعه و سنى از رسول الله(صلى الله علیه و آله) نیز نقل کرده اند. و خود حدیث معروفى است . بعضى از علما گفته اند: این حدیث معرفت نفس را تعلیق بر محال نموده و امام مى خواهد بفرماید شناختن نفس محال است چنان که احاطه علمى بر خداى تعالى داشتن محال است ، و لیکن این سخن مردود است ، اولا بدلیل اینکه در روایت دیگرى دارد:(اعرفکم بنفسه اعرفکم بربه) نفس شناس ترین شما خداشناس ترین شما است ، ثانیا بدلیل اینکه حدیث مزبور در حقیقت عکس نقیض آیه شریفه(و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم) است و نیز در همان کتاب مذکور از آن جناب نقل کرده که فرمود: زیرک کسى است که خود را بشناسد و اعمال خود را خالص کند.

مؤ لف : در بیان سابق این مطلب که چگونه اخلاص عمل مربوط به معرفت نفس و متفرع بر آنست تشریح شد.

و نیز در همان کتاب از آن جناب نقل شده است که فرمود: از آن دو معرفت معرفت به نفس از دیگرى بهتر است .

مؤ لف : ظاهرا مراد آن جناب از دو معرفت معرفت به آیات انفسى و آیات آفاقى است که خداى تعالى فرموده : سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق ا و لم یکف بربک انه على کل شى ء شهید) و نیز فرموده :(و فى الارض آیات للموقنین . و فى انفسکم افلا تبصرون).

بیان علت کلام معصوم(ع) که در روایت آمده : معرفت و سیر انفسىافضل از معرفت و سیر آفاقى است

و اما اینکه چرا معرفت و سیر انفسى از سیر آفاقى بهتر است شاید از این جهت باشد که معرفت نفس عادتا خالى از اصلاح اوصاف و اعمال نفس نیست ، بخلاف معرفت آفاقى ، توضیح اینکه : نافع بودن معرفت آیات بطور کلى براى این است که معرفت آیات به خودى خود آدمى را به خداى سبحان و اسماء و صفات و افعال او آشنا مى سازد، و مى فهماند که خداوند متعال زنده اى است فنا ناپذیر، و قادر دانایى است که قدرتش مشوب به عجز و دانائیش آمیخته با جهل نیست ، و اینکه خالق و مالک هر چیزى خداى تعالى است ، اوست که پرورش دهنده و مراقب اعمال هر فردى است ، خلق را آفرید بدون اینکه حاجتى به آنها داشته باشد، و خلقتش صرفا براى این بود که به هر یک از آنها به مقدار استحقاق و قابلیتش انعام کند، آنگاه در روز جمع و قیامتى که در آمدنش شبهه اى نیست همه را جمع نموده ، کسانى را که بدى کرده اند به عمل بدشان جزا داده و کسانى را که احسان کرده اند به نیکى پاداش دهد.

این مطالب و نظائر اینها معارفى است که اگر آدمى بطور محکم و مستدل به آنها راه یابد به حقیقت و واقع زندگیش راه یافته و با کمال وضوح مى بیند که زندگیش دائمى و پایدار و سعادتش جاودانى و همیشگى است ، و آنطور که به نظر اشخاص سطحى مى رسد فانى و ناپایدار و آنچنان که آنان خیال مى کنند سرسرى و از روى هوس نیست ، اینجاست که آدمى به یک موقف علمى مواجه مى شود که وى را در دنیا و آخرت به این حق یعنى به تکالیف و وظائفى که نسبت به پروردگار خود و همچنین نسبت به همنوع خود دارد هدایت مى نماید، و اصولا از برخورد به این موقف علمى بوده که جمیع طوایف بشرى حتى وحشى ها و صحرانشینان ، سننى براى زندگى خود وضع کرده و یا از دیگران اخذ و اقتباس نموده و به آن ملتزم شده اند، و این بسیار روشن و جاى هیچ تردید نیست که طوایف بشرى با اینکه در تشخیص نوع زندگى بعد از مرگ اختلاف دارند، لیکن عموما احساس کرده اند که پس از مرگ حیاتى سرمدى و جاودانه دارند، از همین جهت هر طایفه بر طبق سلیقه و استحسان خود بمنظور سعادت دادن به آن زندگى ، سنت و مقرراتى براى خود معین و به آن پاى بند شده . آرى ، حیاتى که انسان براى خویش سراغ داشت او را به احساس حوایجى مناسب آن حیات وادار نمود، و در نتیجه به اعمالى که عادتا متضمن رفع آن حوایج است هدایت شد و ناگزیر عمل روزمره خود را با آن اعمال که همان سنت و دین است تطبیق داد.

وجه اشتراک و وجه افتراق معرفت نفس و معرفت آفاقى

پس خلاصه سخن ما این شد که نظر و سیر در آیات انفسى و آفاقى و نتیجتا آشنا شدن به خداى سبحان از نظر اینکه حیات ابدى انسانى را در نظر مجسم مى سازد و نیز از نظر اینکه این حیات بستگى تمام به توحید و نبوت و معاد دارد از این رو آدمى را به تمسک به دین حق و شریعت الهى هدایت مى نماید، و در این هدایت هر دو طریق یعنى سیر از طریق آفاق و از طریق انفس موثر و در راهنمایى به دین و ایمان و تقوا هر دو شریک و هر دو نافعند، جز اینکه نظر و سیر در آیات نفس نافع تر است ، زیرا این سیر از اطلاع بر ذات نفس و قوا و ادوات روحى و جسمى و عوارض آن از اعتدال و افراط و تفریط در کار و همچنین ملکات فاضله و رذیله و احوال پسندیده و ناپسندى که مقارن با آن است خالى نیست . و معلوم است که اشتغال آدمى به معرفت اینگونه امور و باور داشتن به لوازم آن از قبیل اءمن و یا خطر و سعادت یا شقاوت درد و درمان ، آدمى را از یک موقف نزدیکى به گوش دل مى رساند و وقتى آدمى به دردهاى روحى خود و درمان آن واقف شد به اصلاح آنچه فاسد شده و به التزام به آنچه صحیح است مى پردازد، بخلاف سیر در آیات آفاقى که ندایش به این نزدیکى نیست ، درست است که آن سیر هم آدمى را به اصلاح نفس و تهذیب آن از اخلاق رذیله و نکوهیده و آراستنش به فضایل معنوى و مکارم اخلاق وادار مى کند، لیکن این معانى را از راهى دور بگوش دل مى رساند. این بود توجیه روشنى درباره روایت .

البته براى آن معناى دقیق ترى نیز هست . که آن معنا از نتایج ابحاث حقیقیه اى که در علم النفس هست استخراج مى شود، و آن ابحاث عبارتند از اینکه نظر در آیات آفاقى و معرفت حاصله از آن نظر و معرفتى است فکرى ، و علمى است حصولى بخلاف نظر در نفس ‍ و قواى آن و اطوار وجودى آن و معرفتى که خود از تجلیات و آثار آن است که نظر در آن نظرى است شهودى ، و علمى است حضورى ، و فرق علم حصولى با علم حضورى این است که علم و معرفت حصولى در تحققش محتاج است به استعمال برهان و ترتیب قیاس ، بطورى که قوام آن به این مقدمات است ، و مادامى که این مقدمات ترتیب داده در ذهن ، منعکس و منتقش هست و انسان از آن غفلت و انصراف ندارد آن تصدیق و علم هم باقى است و همینکه اشراف از بین رفت و کمترین غفلتى رخ داد، کوچکترین شبهه اى تار و پود آن معرفت را متلاشى مى سازد. ولى معرفت و علم حضورى چنین نیست چون مراد از آن علم عارف شدن است به نفس خود و یا به قوا و اطوار وجودیش ، و این علم از قبیل مشاهده و عیان است ، و حاجت به

علم حاصل از سیر نفسى ، ع لم حضورى استحاصل از سیر آفاقى ، علم حصولى است و علم حضورى سودمندتر مى باشد

وقتى انسان مشغول مطالعه و سیر در آیات نفس خود شود و ببیند چگونه به پروردگار خویش احتیاج دارد و چطور در تمامى اطوار و همه شوون زندگیش نیازمندیهایى دارد، آنگاه به حقیقت عجیبى بر مى خورد، چون مى بیند نفسش وابسته و مربوط به عظمت و کبریا و خلاصه وجود و حیات و علم و قدرت و شنوایى و بینایى و اراده و محبت دیگرى است ، و جمیع صفات و افعال نفسش قطره ایست از دریایى بیکران و خوشه ایست از خرمنى بى پایان ، مخزنى که دربها و روشنى و جمال و جلال و کمال وجود و حیات و قدرت و سایر کمالات غیر متناهى است .

شاهد اینکه گفتیم علم حضورى نافع تر از حصولى است این است که نفس انسانى کارهایش جز در خودش انجام نمى شود، و چیزى نیست که او را از خودش بیرون و جدا سازد، و او جز سیر قهرى و اضطرارى ، و بعبارت دیگر فطرى درباره مسیر خود کارى ندارد، او از هر چیزى که بر حسب ظاهر با آن اختلاط و اجتماع دارد جدا و بیگانه است ، مگر از پروردگار خود، چون او محیط است به باطن و ظاهر نفس و به هر چیزى که با نفس است ، روى این حساب انسان مشاهده مى کند و در مى یابد که نفسش اگر چه در ظاهر با مردم است لیکن در واقع دائما با پروردگار خود در خلوت است ، اینجاست که از هر چیزى منصرف و منقطع شده و بسوى خداى خود متوجه مى شود، و هر چیزى را از یاد مى برد و تنها به یاد خدایش ذاکر است . در این حال دیگر چیزى بین او و خدایش حجاب و مانع نمى شود، این است همان حق معرفتى که براى آدمیان میسور و ممکن دانسته شده است ، و سزاوار است نام آنرا(خدا را به خدا شناختن) نهاد.

و اما معرفت فکرى که از آثار سیر آفاقى است و از ترتیب دادن قیاس و یا حدسیات و یا مقدمات دیگرى بدست مى آید در حقیقت معرفت بصورت هایى است که در ذهن نقش بسته است ، از صورتهاى دیگر ذهنى و خداى معبود بزرگتر از آن است که در ذهن بگنجد، و ذهن بر وى احاطه یابد و یا ذات مقدسش برابر و مساوى با صورتى شود که مخلوقى از مخلوقاتش آنرا در نفس خود آفریده و منقش ساخته است ،(و لا یحیطون به علما).

نمونه اى از فرماشیات ائمه اطهار علیه السلام در این زمینه

در روایتى هم که مرحوم مجلسى در بحار از ارشاد و احتجاج از شعبى از امام امیرالمؤ منین(علیه السلام) نقل مى کند دارد که آن جناب در ضمن یکى از کلماتش فرمود: بدرستى خداوند بزرگتر از آنست که از چیزى در پرده و نهان شود، و یا چیزى از او پوشیده و پنهان گردد.

و در کتاب توحید از امام موسى بن جعفر(علیه السلام) نقل شده است که در ضمن یکى از کلمات خود فرمود: بین او و بین خلق حجابى جز خود مخلوقاتش نیست ، اگر نهان است با حجابى نادیدنى نهان نیست ، و اگر مستور است با پرده اى نامرئى مستور نیست ، معبودى جز او نیست ، اوست خداوند کبیر و متعال .

و نیز در کتاب توحید بطور مسند از عبدالاعلى از امام صادق(علیه السلام) در ضمن حدیثى روایت شده که فرموده کسى که خیال مى کند خدا را شناخته ولى خدا را به حجاب و یا به صورت و یا به هیکلى شناخته او مشرک است ، و در حقیقت خدا را نشناخته براى این که حجاب و صورت و یا مجسمه غیر خداوند متعالند، و مطلب از این قرار است : که خداى تعالى هم واحد است و هم موحد یعنى شدید التوحد، بنابراین کسى که مى خواهد خدا را بوسیله غیر خدا واحد کند چنین کسى چطور به توحید خدا راه یافته است ؟ کسى به توحید خدا پى برده که او را بوسیله خود شناخته باشد، و اما کسى که او را به غیر او شناخته باشد در حقیقت او را نشناخته ، و چیز دیگرى را شناخته است(تا آخر حدیث).

و اخبارى که از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) بر طبق بیان گذشته ما وارد شده است بسیار زیاد است ، و ما امیدواریم خداوند متعال توفیقمان دهد بلکه در آینده در تفسیر سوره اعراف آن اخبار را ایراد نماییم(انشاء الله العزیز).

پس ، از آنچه گذشت چنین بدست آمد که سیر و نظر در آیات انفسى نفیس تر و پر ارزش تر از سیر آفاقى است ، تنها و تنها سیر انفسى است که نتیجه اش معرفت حقیقى و حقیقت معرفت است ، و این معنا با فرمایش امیرالمؤ منین(علیه السلام) در روایت مورد بحث که فرمود: معرفت به نفس نافع تر از معرفت آفاقى است ، منافات ندارد، زیرا اینکه امام معرفت به نفس را از دیگرى مهمتر شمرده و نفرمود تنها راه بسوى حقیقت و بسوى پروردگار همانا سیر انفسى است ، براى این بود که عامه مردم سطح فکرشان آن اندازه بالا نیست که بتوانند این معناى دقیق را درک کنند، عامه مردم خدا را از همین طریق آفاقى مى شناسند، قرآن کریم و سنت رسول الله(صلى الله علیه و آله) و همچنین سیره طاهره آن جناب و اهل بیت اطهارش این طریقه را پذیرفته و ایمان کسى را که ایمانش را از ناحیه سیر آفاقى کسب کرده قبول نموده ، و عامه را در پیمودن این طریق تخطئه نکرده است ، و این نظر و سیر، نظرى است شایع در بین متشرعه مؤ منین ، پس طریقه سیر آفاقى و انفسى هر دو نافع اند، لیکن دومى نفعش تمام تر و بیشتر است .

روایاتى درباره معرفت نفس ، و خداشناسى از راه خودشناسى

و در کتاب الدرر و الغرر از على(علیه السلام) روایت شده است که فرمود: عارف کسى است که نفس خود را بشناسد و او را آزاد سازد، و از هر چیزى که دورش مى کند منزهش بدارد.

مؤ لف : یعنى از اسیرى هواى نفس و بندگى شهوات آزادش کند.

و نیز در کتاب مزبور از آن جناب روایت شده که فرمود: بزرگترین جهل ها و جهل انسان است به نفس خویش .

و نیز فرمود: بزرگترین حکمت ها براى انسان نفس خود را شناختن است .

و نیز فرمود: از مردم هر کس که بیشتر نفس خود را مى شناسد او از پروردگار ترسنده تر است .

مولف : جهتش این است که چنین کسى به خداى خود بیشتر عالم و عارف است کما اینکه خداى سبحان فرمود:(انما یخشى الله من عباده العلماء - از بندگان ، تنها علما از خداى مى ترسند).

و نیز در کتاب مذکور از آن حضرت روایت مى کند که فرمود: بهترین عقل انسان خودشناسى اوست . بنابراینکسى که خود را شناخت خردمندى یافت ، و کسى که نادان به نفس خود بود گمراه شد.

و نیز در کتاب مزبور از آن حضرت روایت مى کند که فرمود: در شگفتم از کسى که براى گمشده خود جار میزند، و از این و آن مى پرسد، در حالى که خودش را گم کرده و در پى یافتن خود نیست .

و نیز فرمود: در شگفتم از کسى که خود را نشناخته چگونه مى تواند پروردگار خود را بشناسد.

و نیز فرمود: کمال معرفت و نهایت درجه آن این است که آدمى خود را بشناسد.

مؤ لف : سابقا وجه این مطلب گذشت و گفتیم که حقیقت معرفت همین است و نیز فرمود: چگونه دیگرى را مى شناسد، کسى که هنوز خود را نشناخته ؟.

و نیز فرمود: در معرفت آدمى همین بس که خود را بشناسد، و در نادانیش همین بس که خود را نشناسد.

و نیز فرمود: هر که خود را بشناسد مجرد شده است .

مؤ لف : مقصود از تجرد، یا تجرد از علاقه هاى دنیایى است ، و یا تجرد از مردم و گوشه گیرى است ، و یا بوسیله اخلاص عمل براى خدا از هر چه جز اوست مجرد شدن است .