بیان آیات
این سه آیه و تعدادى از آیاتى که بعد از آنها واقع شده اند، یعنى حدود صد و اندى از آیات این سوره در مقام بیان پاره اى از احکام فرعى هستند، و این آیات مجموعا نظیر جمله معترضه ایست که در بین دو دسته از آیاتى واقع شده اند که متعرض داستانهاى مسیح(علیه السلام) و مسیحیان است . و این آیات چون طوایف متفرقه اى هستند و درباره احکام مختلفى نازل شده اند، از این جهت مى توان گفت هر کدام براى خود مستقل اند، و در فهمانیدن مدلول خود تمام و غیر مربوط به مابقى آیات اند، بنابراین مشکل است گفته شود که همه آنها یکدفعه نازل شده اند، و یا با بقیه آیات سوره نازل شده اند، زیرا مضامین این آیات طورى است که نمى توان بین آنها ارتباط بر قرار کرد، تا بتوان آنرا شاهد این حرف قرار داد، و اما روایاتى که درباره شاءن نزول آنها وارد شده به زودى بعضى از آنها را که عمده آنها است در بحث روایتى آینده نقل خواهیم نمود.
در این سه آیه نیز مطلب از همین قرار است ، یعنى بین آنها ارتباط زیادى نیست ، چون آیه سومى مستقل در معنا و آیه اولى هم از سومى اجنبى است ، گر چه از بعضى جهات خالى از نوعى مناسبت هم نیست ، و آن این جهت است که یکى از وسایل حرام کردن طیبات سوگند است ، و از جمله مصادیق سوگند لغو، سوگندیست که بعضى طیبات را که خداوند حلالش کرده حرام نماید، و شاید همین جهت باعث بوده که بعضى ها - بطورى که از آنها نقل شده - نزول همه این آیات را راجع به سوگند لغو دانسته اند. این حال آیه اولى با سومى است و اما آیه دومى ، کانه دنباله همان آیه اولى است ، کما اینکه ذیل آن یعنى جمله(و اتقوا الله الذى انتم به مؤ من ون) بلکه و همچنین صدرش به بعضى عنایات به این معنا شهادت مى دهد، زیرا صدر آیه مشتمل بر(واو) عاطفه و امر به خوردن حلال طیبى است که آیه اولى از تحریم و اجتناب از آن نهى مى کند، و به این توجیه مى توان این دو آیه را از نظر معنا ملتنم و از جهت حکم متحد و سیاقشان را یکى کرد.
یا ایها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما احل الله لکم
راغب در مفردات گفته است :(حرام) به معناى چیزى است که از آن منع شده باشد، چه این منع به تسخیر الهى باشد، و چه به منع قهرى ، و چه به منع عقلى یا منع شرعى یا از ناحیه کسى که اطاعت امرش لازم است .
معناى کلمه :(حل) و مشتقات آن
و درباره معناى کلمه(حلال) هم گفته است(حل) در اصل به معناى گشودن گره است ، و به همین معنا است آیه شریفه(و احلل عقده من لسانى - بگشاى گره از زبان من) و حلول به معناى نزول است ، و گویا مناسبتش با معناى اصلى این است که نوعا در موقع پیاده شدن و نزول در منزل بارها را مى گشایند، و گره ها را باز مى کنند، آنگاه در نزولى هم که بار گشودن ندارد استعمال شده و گفته شده است :(حل حلولا واحله). خداى عزوجل هم در قرآن فرموده :(اوتحل قریبا من دارهم - یا عذاب فرود مى آید نزدیکى خانه هایشان).(و احلوا قومهم دار البوار - و فرود آوردند قوم خود را در خانه هلاکت) و گفته مى شود:(اذا حل الدین وجب ادائه - وقتى قرض حلول کرد(سر رسید) واجب است اداى آن)، و(حله) به معناى قومى است که پیاده شوند، و به همین معنا است(حى حلال) یعنى قبیله اى که نازل شدند، و(محله) به معناى مکان حلول و جاى نزول است ، و اینکه گفته مى شود: فلان چیز حلال است . استعاره است از حل عقده ، یعنى گشودن گره . و به این معنا در کلام خداى تعالى استعمال شده است ، آنجا که مى فرماید:(کلوا مما رزقکم الله حلالا طیبا - و بخورید از حلال و طیب آنچه روزیتان کرده ایم) و نیز مى فرماید:(هذا حلال و هذا حرام - این حلال است و این حرام).
و ظاهرا از این جهت(حل) را هم در مقابل(حرمت) و هم در مقابل(احرام) و هم(حرم) ذکر مى کنند، و مى گویند:(الحل و الحرمه) و(الحل و الحرام) و(الحل و الحرم) که در این سه لفظ یعنى حرمت و احرام و حرم گرهى خیالى بنظر مى رسد، چون ممنوعیتى که همان معناى حرمت و احرام و حرم است خود در حقیقت گره و عقده ایست .
و این ظهور از این جهت که این سه لفظ در مقابل حل قرار مى گیرد روشن تر مى شود، زیرا حل استعاره است براى معناى جواز و اباحه ، و این دو لفظ یعنى حل و حرمت از حقایق عرفى است ، نه از مخترعات و اصطلاحات شرعى یا متشرعه ، و آیه مورد بحث ، مؤ منین را از تحریم حلال نهى مى کند، یعنى دستور مى دهد آنچه را که خدا برایشان حلال کرده بر خود حرام نکنند، و این تحریم حلال یا به این مى شود که در مقابل حلیت شارع حرمتش را تشریع کنند، و یا به این مى شود که کسى از انجام آن عمل حلال جلوگیرى نموده یا خودش از انجامش امتناع بورزد، چه همه اینها تحریم و منع و در حقیقت نزاع با خداى سبحان است در سلطنت او، و تجاوز به اوست ، و پر معلوم است که این نزاع و تجاوز با ایمان به خدا و آیات خداسازگار نیست ، و لذا در آیه مورد بحث نهى از این عمل را صادر کرده و فرموده :(یا ایها الذین آمنوا...) پس در حقیقت معناى آیه این است : حرام نکنید آنچه را که خدا برایتان حلال کرده ، با اینکه ایمان به خدا آورده اید و خود را تسلیم امر او نموده اید.
الزام و التزام به ترک آنچه خدا حلال کرده تعدى از حدود الهى و تجاوز به سلطنتتشریعى او است
و ذیل آیه بعدى هم که مى فرماید:(و اتقوا الله الذى انتم به مؤ من ون) این معنا را که آیه هم تشریع و هم جلوگیرى و هم امتناع را شامل است تایید مى کند، و اینکه کلمه(طیبات) را اضافه کرده است به جمله(احل الله لکم) با اینکه کلام بدون ذکر آن هم تمام بود، براى این بود که به تتمیم جهت نهى اشاره کرده باشد، و بفهماند تحریم حلال علاوه بر اینکه تجاوز از حد بندگى و معارضه با سلطنت خدا و مناقض با ایمان و تسلیم است ، خروج از حکم فطرت هم هست ، زیرا فطرت ، خود هر حلالى را پاکیره و طیب مى داند، و از آنها هیچ نفرتى ندارد، کما اینکه در آیه ذیل که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شریعتى را که آورده توصیف مى فرماید و از این معنایى که گفتیم خبر داده ، یعنى آنچه را که حلال است طیب و آنچه را که حرام است خبیث و پلید دانسته ، و فرموده است :(الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریه و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهیهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم ...).
و به همین معنائى که بیان کردیم تایید مى شود که :
اولا مراد از تحریم طیبات الزام و التزام به ترک حلالها است .
و ثانیا مراد از(حل) به قرینه مقابله با حرمت بطور عموم هر چیزى است که در قبال حرمت باشد، پس هم مباحات و هم مستحبات و هم واجبات را شامل مى شود.
و ثالثا اضافه(طیبات) به(ما احل الله) اضافه بیانیه است .
و رابعا مراد از(اعتداء) در جمله(و لا تعتدوا) همان تجاوز بر خداى سبحان است نسبت به سلطنت تشریعیش . یا اینکه مراد تعدى از حدود اوست به کناره گیرى از اطاعت و تسلیم او و تحریم حلالهاى او. چنان که در ذیل آیه طلاق مى فرماید:(تلک حدود الله فلا تعتدوها و من یتعد حدود الله فاولئک هم الظالمون) و نیز در ذیل آیه ارث مى فرماید:(تلک حدود الله و من یطع الله و رسوله یدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها و ذلک الفوز العظیم . و من یعص الله و رسوله و یتعد حدوده یدخله نارا خالدا فیها و له عذاب مهین).
و این آیات همانطورى که ملاحظه مى کنید اطاعت خدا و رسول را از روى استقامت و التزام به آنچه تشریع فرموده ، ممدوح دانسته ، و بر عکس خروج از مقام تسلیم و رضا و التزام و انقیاد را از راه تعدى و تجاوز نسبت به حدود خدا مذموم دانسته ، و مرتکبش را سزاوار عقاب معرفى نموده است ، بنابراین محصل مفاد آیه مورد بحث نهى است از تحریم محللات ، یعنى از اینکه کسى از استفاده از آنچه خدایش حلال کرده اجتناب و از نزدیکى به آن امتناع ورزد، چون این امتناع با ایمان به خدا و آیات او مناقض است ، و با این نمى سازد که محللات چیرهائى هستند که فطرت بشر آنرا طیب مى داند، و هیچگونه پلیدى در آنها نیست تا از آن جهت از آنها اجتناب شود، و اجتناب بى جهت تجاوز است ، و خداوند متجاوزین را دوست نمى دارد.
و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین
گفتیم ظاهر سیاق آیه این است که مراد از(اعتدا) همان تحریم حلالى است که شرحش تا اندازه اى داده شد، پس اینکه فرمود:(و لا تعتدوا) بمنزله تاکید است براى :(لا تحرموا...).
وجوهى که درباره مراد از اعتداء در جمله :(ولا تعتدوا ان الله لایحب المعتدین) گفتهشده است
بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از اعتدا تجاوز از حد اعتدال است در چیرهاى حلال ، و آیه نهى است هم از اینکه کسى یکباره روى به محللات نهاده و سرگرم تمتع و لذت بردن از آنها شود و هم از اینکه یکسره روى از آنها برتافته و رهبانیت و زهد و عبادت و تقرب به خدا را اختیار کند، بنابراین ، معنى آیه این مى شود: نه چنان باشید که آنچه را که خدا برایتان حلال کرده بر خود حرام کنید، و نه طورى باشید که از حد اعتدال گذرانده و در تمتع از آنها اسراف و افراط بورزید، و به این وسیله به جان و تن خود ضرر رسانید.
عده دیگرى گفته اند مراد از اعتدا تجاوز از(محللات طیبه) است به(خبائث محرمه)، بنابراین ، برگشت معنى آیه به این معنى مى شود که نه از محللات اجتناب کنید و نه محرمات را مرتکب شوید، به عبارت دیگر، آنچه را که خدا حلال کرده بر خود حرام و آنچه را حرام کرده بر خود حلال مکنید.
و این دو معنایى که نقل شد گر چه در جاى خود معانى صحیحى هستند و حتى آیات صریحى هم از قرآن بر طبق آن داریم ، لیکن هیچکدام از آنها با آیه مورد بحث منطبق نمى شود، زیرا سیاق آیه و آیه بعدش با این دو معنا سازگارى ندارد، و بنا نیست هر حرف صحیحى را بر هر کلامى اگر چه با سیاق و موقعیت آن نسازد تحمیل کرد.
و کلوا مما رزقکم الله حلالا طیبا...
ظاهر عطف ، یعنى عطف شدن جمله(و کلوا) بر(لا تحرموا) این است که مفاد آیه دومى به منزله تکرار و تاکید مضمون آیه سابق باشد، کما اینکه همینطور هم هست ، به شهادت سیاق صدر آیه ، چون صدر آیه مشتمل است بر حلالا طیبا که محاذى است با جمله(طیبات ما احل الله) در آیه سابقه ، و همچنین به شهادت ذیل آن از جهت محاذاتى که بین جمله(و اتقوا الله ان کنتم مؤ منین) از آن آیه و جمله(یا ایها الذین آمنوا) از آیه سابقه است ، و ما سابقا این معنا را بیان نمودیم .
و بنابراین ، جمله(کلوا مما رزقکم الله ...) از قبیل ورود امر است در مقام توهم حظر که جز بر جواز، دلالت ندارد. یعنى چون جاى این بود که کسى خیال کند بهرمندى از نعمت هاى خدا زیاده از حد ضرورت جایز نباشد و این آیه در چنین مقامى مى فرماید: بخورید از چیرهائى که خدا روزیتان کرده . از این رو کلمه(بخورید) دلالت بر وجوب ندارد. تنها جواز را مى رساند، و تخصیص جمله(کلوا) بعد از تعمیمى که در جمله(لا تحرموا) است ، یا تخصیص بحسب لفظ تنها است ، و در معناى عام و به معناى مطلق تصرف در طیبات از نعمتها و داده هاى خدا است ، چه به خوردن باشد و چه به سایر وجوه تصرف ، و سابقا هم در چند جا گذشت که استعمال(اکل) در مطلق تصرف ، استعمالى است شایع و متداول ، یا آنکه تخصیص بحسب لفظ و معنا هر دو است ، و ممکن هم هست که اینطور باشد، و مراد از اکل همان خوردن به معناى واقعى خود باشد، و سبب نزول این دو آیه این باشد که بعضى از مؤ منین در روزهاى نزول این دو آیه بعضى از خوردنى هاى طیب را بر خود حرام کرده بوده اند.
و روى این فرض این دو آیه درباره نهى از این عمل نازل شده باشد، و اینکه در آیه اولى نهى را بطور عموم بیان فرمود نه تنها از نخوردن ، از این جهت است که مى خواهد قاعده کلى بیان کند، چون ملاک نهى ، هم در خوردنى هاى حلال است و هم در غیر خوردنى ها، و لازمه استظهارى که ما از معناى آیه کردیم این است که جمله(مما رزقکم الله) مفعول باشد براى(کلوا) و نیز بنابراین معنا(حلالا طیبا) دو حال خواهند بود از براى(ما) موصوله ، و به همین معنایى که ما استظهار کردیم این دو آیه مربوط و متوافق مى شوند. و چه بسا کسانى که گفته اند:(جمله حلالا طیبا) مفعول است براى(کلوا) و جمله(مما رزقکم الله) متعلق است به(کلوا) یا حال است از براى حلال ، که چون نکره است مقدم بر خود آن ذکر شده است ، یا آنکه(حلالا) وصفى باشد براى موصوفى محذوف ، و تقدیر چنین باشد:(و کلوا مما رزقکم الله رزقا حلالا طیبا) و همچنین توجیهاتى دیگر.
و چه بسا بعضى از مفسرین استدلال کرده اند به کلمه(حلالا) بر اینکه رزق شامل حلال و حرام هر دو مى شود، و گرنه ذکر این کلمه لغو بود.
جوابش اینست که وقتى(حلالا) چنین دلالتى دارد که قید احترازى باشد، و بخواهد رزق غیر حلال و غیر طیب را خارج کند، و لیکن چنین نیست ، بلکه قید توضیحى است که با مقیدش مساوى است ، و نکته اى که در ذکر آنست - کما اینکه سابقا هم گفتیم - این است که اشاره کند به اینکه حلال و طیب بودن روزى عذر براى کسى که بخواهد پیرامون رهبانیت بگردد باقى نمى گذارد، و ما در سابق در ذیل آیه 27 از سوره آل عمران(جلد 3 ترجمه) راجع به رزق مطالبى بیان کردیم .
لا یواخذکم الله باللغو فى ایمانکم و لکن یواخذکم بما عقدتم الایمان
(لغو) چیزى را گویند که اثرى از آثار عملى بر آن مترتب نشود، و(ایمان) جمع(یمین) و به معناى سوگند است .
راغب در مفردات گفته است :(یمینى) که به معناى قسم است استعاره است از یمین به معناى دست ، به اعتبار کارهائى که شخصى معاهد و صاحب سوگند و غیر او انجام مى دهند، و یمین به این معنا در چند جاى قرآن بکار رفته ، از آن جمله مى فرماید:(ام لکم ایمان علینا بالغه الى یوم القیمه) و نیز مى فرماید:(و اقسموا بالله جهد ایمانهم) و نیز مى فرماید:(لا یواخذکم الله باللغو فى ایمانکم) و(عقدتم) را اگر با تشدید قاف بخوانیم از تعقید و به معناى مبالغه در عقد و گره زدن است ، و لیکن(عقدتم) به تخفیف هم قرائت شده ،(فى ایمانکم) متعلق است به جمله(لا یواخذکم) یا به جمله(باللغو) البته دومى به صحت نزدیک تر است ،
سوگندهاى لغو سوگندهاى است که عقد و التزام نداشته باشد
و تقابلى که بین دو جمله(باللغوفى ایمانکم) و جمله(بما عقدتم الایمان) هست مى رساند که مراد از لغو در سوگندها، سوگندهاى بیهوده ایست که غرض از آنها عقد و پیمان و معاهده اى نباشد، و صرفا از روى عادت یا سبب دیگرى بر زبان جارى شود، و سوگند لغو عبارتست از همان گفتن نه ، و الله و آرى و الله ، که مخصوصا در معامله ها و خرید و فروش ها بیشتر بر زبان جریان مى یابد، و اما سوگندهائى که بمنظور عقد و التزام به عملى و یا به ترک آن بر زبان جارى مى شود مثلا گفته مى شود و الله فلان عمل نیک را انجام مى دهم ، و یا و الله فلان عمل زشت را ترک مى کنم ، سوگند لغو نیستند.
این است آنچه از ظاهر آیه استفاده مى شود، و این منافات ندارد با اینکه شارع مقدس گفتن : و الله فلان حرام را مرتکب و یا و الله فلان واجب را ترک مى کنم ، را جزو سوگند لغو بشمارد، و اثرى براى آن قائل نشود، و بفرماید:(هر عملى که سوگند بر انجام آن و یا ترک آن خورده مى شود باید آن عمل و یا آن ترک رجحان و حسن داشته باشد، و گرنه لغو و بى اثر است) زیرا این حکمى است که از ناحیه سنت به حکم قرآن ضمیمه و ملحق شده است ، و لازم نیست آنچه را که سنت بر آن دلالت دارد قرآن نیز بخصوص آن دلالت کند. ممکن است کسى خیال کند که جمله(و لکن یواخذکم بما عقدتم الایمان) دلیل است بر اینکه سوگند همین که در عقد و التزام بکار رفت صحیح و موثر و مورد مواخذه است ، چون مطلق است و شامل مى شود جائى را که رجحان داشته باشد، و مواردى را که فاقد رجحان باشد، و لیکن این خیال باطل است و در آیه چنین دلالتى نیست ، براى اینکه آیه سوگندى را مى گوید که بر حسب موازین شرع صحیح و ممضى باشد، زیرا در ذیل آیه این جمله است :(و احفظوا ایمانکم) و اگر مراد مطلق سوگند بود لازمه اش این بود که در این ذیل فرموده باشد مطلق سوگند را چه داراى رجحان باشد و چه نباشد حفظ کنید، و حال آنکه شارع از این دو یکى را که همان فاقد رجحان است لغو فرموده ، پس معین شد که در صدر آیه مراد از سوگند لغو، سوگندى است که عقد و التزام نداشته باشد، و سوگندهائى که عقد و التزام دارد سوگند لغو نیست .
بیان کفار حنث(شکستن) قسم
فکفارته اطعام عشره مساکین ... او تحریر رقبه
(کفاره) عبارتست از عملى که بوجهى از وجوه ، زشتى معصیت را بپوشاند، و اصل این کلمه از کفر است که به معناى پوشاندن است ، خداى تعالى مى فرماید:(نکفر عنکم سیاتکم)، راغب گفته است : کفاره چیزى است که گناه را بپوشاند، و از همین باب است کفاره سوگند(فکفارته) این کفاره به یک اعتبار از متفرعات سوگند است ، و آن اعتبار مقدر و عبارتست از شکستن سوگند، و تقدیر این است :(فان حنثتم فکفارته - اگر سوگند را شکستید کفاره اش این است که فلان طور کنید) چون از خود لفظ کفاره گناهى که کفاره دارد فهمیده مى شود، و این گناه خود سوگند نیست ، چه اگر سوگند معصیت بود در ذیل همین آیه نمى فرمود:(و احفظوا ایمانکم) چون معنا ندارد خداوند سبحان سفارش به حفظ چیزى کند که خود معصیت است ، پس کفاره ، مربوط به شکستن سوگند است نه به خود آن ، و از همین جهت مواخذه اى هم که در(و لکن یواخذکم) است مواخذه بر شکستن سوگند است نه بر خود آن . خواهید پرسید پس چرا فرمود خداوند شما را بخاطر عقد سوگند به آن مواخذه مى کند؟! با اینکه بنابراین بیان عقد سوگند خودش مواخذه ندارد، و مواخذه در شکستن آنست ، جواب این است که چون متعلق مواخذه که همان شکستن سوگند است از متعلقات آنست ، به عبارت ساده تر چون اگر سوگندى نبود حنثى(شکستن) پیش نمى آمد، از این جهت فرمود: بخاطر سوگندتان مواخذه مى کند. پس کفاره متفرع است برحنث ، که چون قرینه در کلام بود ذکر نشده است ، و آن قرینه جمله(یواخذکم) است و نظیر این بیانى که در(کفارته) گذشت عینا در جمله(ذلک کفاره ایمانکم اذا حلفتم) نیز جارى است ، یعنى تقدیر در آنجا نیز چنین است :(ذلک کفاره ایمانکم اذا حلفتم و حنثتم - این است کفاره سوگندهایتان هر وقت قسم خوردید و شکستید).
اطعام عشره مساکین من اوسط ما تطعمون اهلیکم او کسوتهم او تحریر رقبه ...
بیان خصال سه گانه کفارات است که چون با لفظ(او) که براى تردید است عطف شده و دلالت دارد بر اینکه یکى از آن سه ، وجوب دارد نه هر سه ، و از این هم که فرمود:(فمن لم یجد فصیام ثلاثه ایام) استفاده مى شود که خصال مذکور تخییرى است ، و چنان نیست که سومى در صورت عجز از دومى و دومى در صورت عجز از اولى واجب باشد، بلکه هر سه در عرض هم واجبند، و ترتیبى در بینشان نیست چه اگر ترتیبى در ذکر آنها بود این تفریع که در جمله(فمن لم یجد...) است لغو بود، و بطور متعین سیاق اقتضاى این را داشت که بفرماید:(او صیام ثلاثه ایام) در این آیه ابحاث و فروع فقهى زیادى است که مرجع آنها علم فقه است و باید آنجا بحث شود.
ذلک کفاره ایمانکم اذا حلفتم ...
گفتیم در این جمله لفظ(حنثتم) مقدر است ، و در این جمله و همچنین در جمله(کذلک یبین الله لکم) نوعى التفات بکار رفته است ، و وجه کلام از خطاب به مؤ منین به خطاب برسول(صلى الله علیه و آله) معطوف شده است ، و شاید نکته اش این باشد که این دو جمله هر دو بیان مى کنند حکم الهى را، و چون بیان پروردگار براى بندگانش بوسیله و وساطت پیغمبر(صلى الله علیه و آله) انجام مى گیرد پس کانه در این التفات خواسته است مقام وساطت رسول خود را در بیان آنچه بر او نازل مى شود حفظ فرموده باشد، کما اینکه در جاى دیگر اشاره به این مقام نموده مى فرماید:(و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم).
کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تشکرون
یعنى بوسیله نبى خود احکام خود را بیان مى کند تا شاید شما به یاد گرفتن و عمل کردن آن او را شکرگزار باشید.
بحث روایتى
روایاتى درباره نزول آیه شریفه :(لاتحرموا طیبات ...) در شاءن جمعى ازصحابه پیامبر(ص) که امورى را بر خود ممنوع کرده بودند
در تفسیر قمى در ذیل آیه شریفه(یا ایها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما احل الله لکم ...) گفته است پدرم از ابن ابى عمیر از بعضى از اصحاب خود از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: این آیه درباره امیرالمؤ منین(علیه السلام) و بلال و عثمان بن مظعون نازل شده ، چون امیرالمؤ منین(علیه السلام) سوگند یاد کرده بود که هیچگاه - تا زنده است - در شب نخوابد، و همه شبها را به عبادت بسر برد، و اما بلال او نیز قسم یاد کرده بود که هیچ روزى افطار نکند، و تمامى عمر خود را روزه بگیرد، و اما عثمان بن مظعون او نیز سوگند یاد کرده بود که هیچگاه با زنان جمع نشود، اتفاقا روزى زن عثمان بن مظعون بر عایشه وارد شد، عایشه وقتى او را که زنى زیبا بود دیده و دید که خود را زینت نکرده پرسید چرا چنین دست از خود کشیده اى ؟! و خود را زینت نکرده اى ؟! زن عثمان گفت : براى کى خود را زینت کنم ؟ به خدا سوگند از فلان موقع تاکنون شوهرم بسر وقت من نیامده ، مثل اینکه رهبانیت اختیار کرده و به من توجهى ندارد، لباس هاى موئى و زبر پوشیده و نسبت به دنیا زهد ورزیده است .
این بود تا رسول الله(صلى الله علیه و آله) وارد بر عایشه شد، عایشه داستان وى را با آن جناب در میان گذاشت ، حضرت از خانه بیرون شد و دستور داد تا مردم براى نماز جمع شوند، وقتى جمع شدند پیامبر به بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى خدا فرمود: چه شده است که اقوامى طیبات و رزق حلال را بر خود حرام کرده اند؟! هان اى مردم آگاه باشید، من از پیشواى شمایم در شب مى خوابم ، و با زنان نکاح مى کنم ، تمامى روزها را روزه نمى گیرم ، و با این حال اگر کسى از رفتار و سنت من اعراض نماید از من نیست ، این سه نفر برخاستند و عرض کردند تکلیف ما که سوگند یاد کرده ایم چیست ؟! در جوابشان این آیه نازل شد:(لا یواخذکم الله).
مؤ لف : انطباق آیه(لا یواخذکم ...) بر این داستان و سوگند خوردن این سه نفر خیلى روشن نیست ، سابقا هم گفتگوى مختصرى درباره این حدیث شد، مرحوم طبرسى در مجمع البیان همین قصه را از امام ابى عبدالله(علیه السلام) نقل کرده است . چیزى که هست ذیل آنرا نقل نکرده . پس جا دارد در این حدیث دقت و تامل بیشترى بعمل آید.
و در احتجاج حدیثى از حسن بن على(علیهماالسلام) روایت کرده که به معاویه و اصحابش فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آیا هیچ مى دانید که على(علیه السلام) در بین اصحاب رسول الله(صلى الله علیه و آله) اول کسى است که شهوات را بر خود حرام کرد و این آیه نازل شد:(یا ایها الذین آمنوا لا تحرموا...)
و در مجمع البیان در ذیل همین آیه مى گوید: مفسرین گفته اند: روزى رسول الله(صلى الله علیه و آله) نشسته بود و داشت مردم را به عواقب وخیمشان تذکر مى داد، و قیامت و احوالش را براى آنها توصیف مى فرمود، مردم چنان رقت کردند که به گریه درآمدند، دنبال این قصه ده نفر از آنها در منزل عثمان بن مظعون جمحى جمع شدند، و بنا گذاشتند که همواره روزها را روزه بگیرند و شبها را به عبادت بپردازند، و هیچگاه در بستر نخوابند، و گوشت و چربى نخورند، و با زنان نزدیکى نکنند، و از استعمال عطر خوددارى نموده و لباس موئى و زبر بپوشند، و خلاصه یکباره دنیا را ترک گفته و به سیاحت در اقطار زمین بپردازند، حتى بعضى ها تصمیم گرفتند آلت رجولیت خود را قطع کنند، که یکباره دل از این جهت آسوده دارند، و آن ده نفر عبارت بودند از:
1 - على(علیه السلام) 2 - ابوبکر 3 - عبدالله بن مسعود 4 - ابوذر غفارى 5 - سالم مولى ابى حذیفه 6 - عبدالله بن عمر 7 - مقداد بن اسود کندى 8- سلمان فارسى 9 - معقل بن مقرن .1 - عثمان بن مظعون . این خبر به رسول الله(صلى الله علیه و آله) رسید بى درنگ به خانه عثمان آمد، لیکن او را ندید، به عیالش ام حکیم دختر امیه که اسمش حولاء و کارش گرفتن عطر بود فرمود: آیا این مطلب که من درباره شوهرت و رفقاى شوهرت شنیده ام صحیح است ؟ حولاء که دشوارش بود به رسول الله(صلى الله علیه و آله) دروغ بگوید، و از طرفى هم میل نداشت سر شوهر را فاش نماید، ناچار عرض کرد: یا رسول الله اگر این داستان را از خود عثمان شنیده اید صحیح است ، رسول الله(صلى الله علیه و آله) برگشت ، وقتى عثمان به خانه آمد همسرش داستان را برایش گفت ، عثمان رفقاى خود را خبر کرده و نزد رسول الله(صلى الله علیه و آله) آمدند، رسول الله(صلى الله علیه و آله) فرمود: مى خواهید خبر دهم که تصمیم بر چنین و چنان گرفته اید؟ گفتند آرى یا رسول الله ، و ما غرض بدى نداشتیم ، غرض ما جز خیر نبود، حضرت فرمود: آرى و لیکن من به چنین روشى مامور نیستم ، آنگاه فرمود: نفس شما هم حقى به گردن شما دارد، پس ناگزیر براى اینکه هم حق خدا و هم حق نفس خود را ادا کرده باشید گاهى افطار کنید، پاره اى از شبها را بخوابید و در پاره اى از آن به عبادت بپردازید، زیرا مى بینید که من نیز چنین مى کنم ، هم عبادت مى کنم و هم مى خوابم ، هم روزه مى گیرم و هم افطار مى کنم ، گوشت و چربى مى خورم و بسراغ زنان مى روم ، هر کسى که از سنت من اعراض کند از من نیست ، آنگاه مردم را جمع کرده و در برابرشان این خطبه را ایراد فرمود:
چه شده است اقوامى را که زنان و طعام و عطریات و خواب و شهوات دنیا را بر خود حرام کرده اند؟ اما من شما را به چنین روشى که روش کشیشان و رهبانان است دعوت نمى کنم ، زیرا ترک خوردن گوشت و دورى از زنان و گوشه گیرى و اتخاذ صومعه براى عبادت ، در دین من نیست ، جهان گردى امت من همان روزه دارى آنهاست ، و رهبانیتشان همان جهاد آنها است ، خدا را عبادت کنید و چیزى را انبازش مگیرید، حج و عمره و نماز بجاى آرید، زکات بپردازید، روزه رمضان را بر پا دارید، در دین استقامت بورزید، تا آنکه خدا هم براى شما استقامت را بخواهد، چه مللى که قبل از شما بودند و هلاک شدند هلاکتشان از این جهت بود که بر خود دشوار گرفتند، خدا هم بر آنان سخت گرفت ، و این رهبانانى که در گوشه و کنار بیابانها مى بینید از بقایاى آنانند، بعد از این جریان این آیه نازل شد:(یا ایها الذین آمنوا لا تحرموا...) این بود گفتار مفسرین درباره شان نزول آیه .
مؤ لف : از مراجعه به روایات عامه بر مى آید که این تفصیل خلاصه ایست از روایات بسیار زیادى که در این باب نقل شده ، و گلچینى است که از تلفیق مضامین روایات درست شده ، و بصورت روایتى در آمده است .
و اما خود آن روایات با همه کثرتى که دارند مع ذلک در هیچ کدامش این ده نفر اسم برده نشده است ، بلکه صحابه در هر کدام به لفظى تعبیر شده است ، مثلا در بعضى ازآنها دارد:
بعضى رجالى از اصحاب نبى(صلى الله علیه و آله)، و همچنین کلماتى که در این روایت از خطبه رسول الله(صلى الله علیه و آله) نقل شده به این تفصیل در هیچ روایتى نیست ، بلکه هر فقره از آن از روایتى گرفته شده است . و همچنین تصمیمى که عثمان بن مظعون و اصحابش در این روایت گرفته اند آن تصمیم هم در سایر روایات مختلف است ، و هیچ روایتى با همه آن ها مطابقت ندارد، بلکه بعضى از آنها تصریح دارد که این چند نفر تصمیم هایشان یکى نبوده ، و هر کدام تصمیم بر ترک چیزى گرفته اند، غیر از آنچه دیگرى گرفت .
چنانکه در صحیح بخارى و مسلم از عایشه روایت شده که گفت جمعى از اصحاب رسول الله(صلى الله علیه و آله) از زنان آن حضرت پرسیدند از رفتار آن جناب که در خلوت چگونه است ؟ آنگاه بعضى گفتند ما بنا گذاشته ایم که گوشت نخوریم ، و بعضى گفتند ما بنا داریم با زنان نزدیکى نکنیم ، و بعضى گفتند ما تصمیم داریم در بستر نیارمیم ، این مطلب از ناحیه زنان بگوش آن جناب رسید، فرمود این چه حرفهائى است که این مردم مى زنند؟ یکى مى گوید: من چنین مى کنم دیگر مى گوید: من چنان مى کنم ، و لیکن من که پیغمبر خدایم هم روزه مى گیرم ، و هم افطار مى کنم ، هم پاسى از شب را مى خوابم ، و هم در ساعتى از آن ، شب زنده دارى مى کنم ، هم گوشت مى خورم و هم با زنان مى آمیزم ، پس اگر کسى از روش من اعراض کند از من نخواهد بود.
بنابراین با این همه اختلافى که در روایات هست نمى شود به روایت مجمع البیان اعتماد نمود، و تصمیم بر ترک همه آن امور را به همه آن ده نفر حتى على(علیه السلام) نسبت داد، مگر اینکه کسى بگوید: گر چه در روایت مجمع البیان هم جمله : بنا را گذاشتند بر اینکه همه روزها را روزه بدارند و...، وجود دارد، لیکن نمى خواهد بگوید همه آنها بنا را گذاشتند بر ترک این امور، پس بعید نیست که روایت مزبور روایتى جداگانه باشد، نه گلچین از سایر روایات ، به هر حال چه روایت مجمع البیان روایت مستقلى باشد و چه نباشد تامل در آن و در روایات دیگر، گر چه هم در مضمون و هم در سند مختلفند - یعنى سند بعضى ضعیف و بعضى مرسل و بعضى معتبر است - براى آدمى اطمینان مى آورد که اجمالا عده اى از اصحاب که از آن جمله على(علیه السلام) و عثمان بن مظعون بوده اند چنین تصمیمى گرفتند، و بنا را بر این چنین زهد و عبادتى گذاشتند و رسول الله(صلى الله علیه و آله) هم آنها را تخطئه کرد، و به آنها فرمود: کسى که از سنت من اعراض کند از من نیست(و خدا داناتر است). و همچنین کسانى که بخواهند بیشتر و بیش از این مقدار درباره این قضیه اطلاع بدست آورند باید به تفسیرهاى روایتى از قبیل تفسیر طبرى و الدر المنثور و فتح القدیر و امثال آن مراجعه نمایند.
در الدر المنثور است که ترمذى و ابن جریر و ابن ابى حاتم و ابن عدى در کامل و طبرانى و ابن مردویه همگى این روایت را که ترمذى آنرا حسن دانسته از ابن عباس نقل کرده اند، که گفت : مردى آمد خدمت رسول الله(صلى الله علیه و آله) و عرض کرد یا رسول الله من هر وقت گوشت مى خورم رغبتم به زنان بیشتر شده و شهوتم تحریک مى گردد، لذا جز این چاره ندیدم که گوشت را بر خود حرام کنم ، و چنین کردم ، در جواب آن مرد این آیه نازل شد:(یا ایها الذین آمنوالا تحرموا...).
و نیز در الدر المنثور است که ابن جریر و ابن ابى حاتم از زید بن اسلم نقل کرده اند که عبدالله بن رواحه را شخصى از بستگانش میهمان شد، وقتى به خانه اش وارد شد که او نزد رسول الله(صلى الله علیه و آله) بود، همسر عبد الله به انتظار آمدن وى میهمان را طعام نداد، وقتى عبدالله وارد شد زن را عتاب کرد که چرا میهمان را حبس کرده و طعام ندادى ؟! حرامم باد این طعام ، همسرش هم از روى خشم گفت : حرامم باد این طعام ، میهمان هم چون چنین دید گفت : حرامم باد این طعام ، عبدالله وقتى دید کار به اینجا کشید دست به طعام برده ، و گفت : بنام خدا تناول کنید، بعد از صرف غذا خدمت حضرت رسول(صلى الله علیه و آله و آله) رفته و ماجرا را بعرض آن حضرت رسانید، حضرت فرمود: تکلیف همان بود که کردى ، آنگاه این آیه نازل شد:(یا ایها الذین آمنوا...)
مؤ لف : ممکن است این دو سببى که در این دو روایت اخیر براى نزول آیه ذکر شده ، یعنى داستان تحریک شدن شهوت آن مرد و داستان عبدالله بن رواحه ، شان نزول آیه نبوده باشد، و راوى وقتى داستان را نقل کرده آیه را از پیش خود بعنوان استشهاد ذکر کرده است ، و از این قبیل استشهادات روایات اسباب نزول زیاد دیده مى شود، و ممکن هم هست براى نزول آیه اسباب و حوادث متعددى واقع شده باشد.
چندى روایت درباره سوگند لغو
و در تفسیر عیاشى از عبدالله بن سنان نقل شده که گفت از امام(علیه السلام) پرسیدم از مردى که به زنش مى گوید: اگر از این به بعد من شربت حلال و یا حرامى بیاشامم تو طالق باشى ، و یا به بردگان خود مى گوید اگر چنین کنم شما آزاد باشید. آیا طلاق و عتق او صحیح است ؟ حضرت فرمود: اما حرام ، که نباید نزدیکش برود چه سوگند بخورد و چه نخورد، و اما حلالى که سوگند بر آن خورده چون تحریم حلال است آن نیز حرام نمى شود، باید که آنرا بیاشامد، زیرا حق ندارد حلالى را حرام کند. خداى تعالى مى فرماید:(یا ایها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما احل الله لکم) پس در سوگندى که بر ترک حلال خورده چیزى بر او نیست .
و مرحوم کلینى در کافى به سند خود از مسعده بن صدقه نقل کرده که گفت : من از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که در ذیل آیه شریفه(لا یواخذکم الله باللغو فى ایمانکم) مى فرمود: سوگند لغو، گفتن نه و الله و آرى و الله که در هیچ چیزى عقد و التزام نیاورد.
مؤ لف : عیاشى هم در تفسیر خود نظیر این روایت را از عبد الله بن سنان نقل کرده و نیز نظیر همان را از محمد بن مسلم روایت نموده ، با این تفاوت که در آخرش دارد: با سوگند لغو عقدى بسته نمى شود.
و در الدرالمنثور است که ابن جریر از ابن عباس نقل مى کند که گفت : وقتى آیه(یا ایها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما احل الله لکم) درباره قومى که زنان و گوشت را بر خود حرام کرده بودند نازل شد، گفتند یا رسول الله پس تکلیفمان نسبت به سوگندهائى که خورده ایم چیست ؟ در جواب ، این آیه نازل شد:(لا یواخذکم الله باللغو فى ایمانکم).
مؤ لف : این روایت بى شباهت نیست به ذیل اولین روایتى که در این بحث نقل کردیم ، الا اینکه با ظاهر آیه منطبق نیست براى اینکه سوگند خوردن بر ترک واجب یا ترک مباح چنین نیست که هیچ گونه عقدى در آن نباشد، با اینکه در آیه شریفه ، جمله(باللغو فى ایمانکم) مقابل جمله(بما عقدتم الایمان) قرار گرفته ، و این خود دلیل است بر اینکه سوگند لغو سوگندى است که هیچگونه عقدى در آن نباشد، و در این روایت سوگند آن مردم بر ترک زن و گوشت بوده ، و خواسته اند با سوگند این عقد و التزام ببندند، پس سوگندشان لغو و بیهوده نبوده ، و ظاهر این آیه موافق روایت است که سوگند لغو را تفسیر مى کند، و مى فرماید: سوگند لغو عبارتست از گفتن نه و الله و آرى و الله ، که بیهوده و از روى عادت بر زبان جارى مى شود، و گوینده اش نمى خواهد با آن چیزى بر خود واجب کند، پس آیه شامل سوگندى که عقد و التزام دارد و لیکن شارع آنرا لغو و بى اثر دانسته ، نمى شود، چه لغویت چنین سوگندى مستند به سنت است نه به کتاب ، علاوه بر اینکه سیاق آیه بهترین دلیل است بر اینکه آیه در صدد بیان کفاره سوگند و امر به حفظ آنست بطور استقلال نه بر سبیل تطفل و تبعیت ، کما اینکه لازمه این تفسیر است .