بیان آیه
معناى آیه صرفنظر از سیاقى که آیات قبل و بعدش دارند روشن و ظاهر است ، زیرا در آیه دو نکته بطور روشن بیان شده یکى دستوریست که خداى تعالى به رسول الله(صلى الله علیه و آله) داده است(البته دستور اکیدى که پشت سرش فشار و تهدید است) به اینکه پیغام تازه اى را به بشرابلاغ کند، و یکى هم وعده اى است که خداى تعالى به رسول خود داده که او را از خطراتى که در این ابلاغ ممکن است متوجه وى شود نگهدارى کند، لیکن کمى دقت در موقعیتى که آیه دارد آدمى را به شگفت وامى دارد، زیرا آیات قبل و بعد آن همه متعرض حال اهل کتاب و توبیخ ایشانند به اینکه آنان به انحاء مختلف از دستورات الهى تعدى شده اند، و محرمات الهى را مرتکب شده اند؛ و این مضمون با مضمون آیه مورد بحث هیچ ارتباط ندارد؛ چه آیه قبلى آن آیه(و لو انهم اقاموا التوریه و الانجیل و ما انزل الیهم من ربهم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم) است که روى سخن در آن با اهل کتاب است ؛ و آیه بعدى هم آیه(قل یا اهل الکتاب لستم على شى ء حتى تقیموا التوریه و الانجیل و ما انزل الیکم ...) است که خطاب در آن نیز به اهل کتاب است ؛
علاوه دقت در جملات خود آیه مورد بحث تعجب آدمى را در اینکه چطور هیچ ربطى بین این آیه و آیات قبل و بعدش نیست ؟!! زیادتر مى کند، و اگر آیه مورد بحث به همین ترتیبى که فعلا با سایر آیات قبل و بعد خود دارد نازل شده باشد و همه داراى یک سیاق بوده باشند در اینصورت از مجموع آنها این مطلب بدست مى آید که این دستور موکد به رسول الله(صلى الله علیه و آله) براى تبلیغ پیغامى است که خدا در خصوص اهل کتاب نازل فرموده .
مراد از(ناس) در آیه شریفه ، یهود نیست و موضوع ماءموریت جدید امرى بسیار مهمو خطیر مى باشد.
و از جهت وحدت سیاق بطور متعین مراد از آن پیام ، همان چیزى خواهد بود که در آیه بعدش فرموده :(و ما انزل الیکم من ربکم - و آنچه از جانب پروردگارتان بسوى شما نازل شده) لیکن سیاق خود آیه به هیچ وجه با این احتمال سازگار نیست ، و این ناسازگارى دلیل بر اینست که این آیه جایش اینجا نیست ، وجه ناسازگارى آن اینست که از جمله(و الله یعصمک من الناس) بر مى آید حکمى که این آیه در صدد بیان آنست و رسول الله(صلى الله علیه وآله) مامور به تبلیغ آن شده ، امر مهمى است که در تبلیغ آن بیم خطر هست یا بر جان رسول الله و یا بر پیشرفت دینیش ، و اوضاع و احوال یهود و نصاراى آنروز طورى نبوده که از ناحیه آنان خطرى متوجه رسول الله(صلى الله علیه و آله) بشود تا مجوز این باشد که رسول الله(صلى الله علیه و آله) دست از کار تبلیغ خود بکشد، و یا براى مدتى آنرا به تعویق بیندازد و حاجت به این بیفتد که خدا به رسول خود - در صورتى که پیغام تازه را به آنان برساند - وعده حفظ و حراست از خطردشمنش را بدهد، علاوه بر این ، اگر این خطر، چشم زخمى بوده که احتمالا ممکن بوده که از اهل کتاب به آن جناب برسد جا داشت این سوره در اوایل هجرت نازل شود، زیرا در اوایل هجرت که رسول الله(صلى الله علیه و آله) در شهر غربت و در بین عده معدودى از مسلمین آن شهر بسر مى برد از چهار طرفش یهودیان او را شدت محصور کرده ب ودند، آنهم یهودیانى که با حدت و هر چه بیشتر به مبارزه علیه رسول الله(صلى الله علیه و آله) برخاسته و صحنه هاى خونینى نظییر خیبر و امثال آن براه انداختند، اگر در آیه مورد بحث مراد از(ناس) یهود بود جا داشت در آنروزها این آیه نازل شود، لیکن نزول این سوره در اواخر عمر شریف آن حضرت اتفاق افتاده که همه اهل کتاب از قدرت و عظمت مسلمین در گوشه اى غنوده اند، پس بطور روشن معلوم شد که آیه مورد بحث هیچگونه ارتباطى با اهل کتاب ندارد، علاوه بر همه ، در این آیه تکلیفى که از سنگینى ، کمرشکن و طاقت فرسا باشد به اهل کتاب نشده تا در ابلاغ آن به اهل کتاب خطرى از ناحیه آنها متوجه رسول الله(صلى الله علیه و آله) بشود.
از همه اینها گذشته در سالهاى اول بعثت ، رسول الله(صلى الله علیه و آله) مامور شد تکالیف بس خطرناکى را گوشزد بشر آنروز سازد، مثلا مامور شد کفار قریش و آن عرب متعصب را به توحید خالص و ترک بت پرستى دعوت کند، مشرکین عرب را که بسیار خشن تر و خونریزتر و خطرناکتر از اهل کتابند به اسلام و توحید بخواند، این تهدید و وعده اى که امروز به رسول الله(صلى الله علیه و آله) مى دهد آنروز نداد، معلوم مى شود پیغام تازه ، خطرناکترین موضوعاتى است که رسول الله(صلى الله علیه و آله) به تازگى مامور تبلیغ آن شده است .
علاوه بر آن چه گفته شد آیاتى که متعرض حال اهل کتابند قسمت عمده سوره مائده را تشکیل مى دهند، و این آیه هم بطور قطع در این سوره نازل شده است ، و یهود همچنان که گفته شد در موقع نزول این سوره داراى قدرت و شدتى نبودند، آن قدرت و شوکت سابق خود را از دست داده و آن آتش ، رو به خاموشى مى رفت ، غضب و لعنت پروردگار هم شامل حالشان شده و هر آتش افروزى و فتنه اى به پا مى ساختند، خداوند آن را خنثى و خاموشش مى کرد، با این حال چه معناى صحیحى براى اینکه رسول الله(صلى الله علیه و آله) در دین خدا از یهود بترسد مى توان تصور کرد؟! و با اینکه ایام نزول این سوره ایامى است که یهود به طوع و رغبت به حظیره اسلام قدم مى گذارد، و یا مانند نصارا به حکومت اسلام جزیه مى دهد، چه وجهى براى ترس رسول الله(صلى الله علیه و آله) از یهود مى توان جست ؟ و چه معنائى براى اینکه خداى تعالى او را در این ترس محق بداند و به وعده حمایت خود دلگرمش سازد مى توان یافت ؟! با آن همه مواقف خطرناک و موقعیت هاى وحشت زائى که سابق بر این داشت ؟!
بنابراین هیچ شک و تردیدى نیست که این آیه در بین آیات قبل و بعد خود اجنبى و سیاق آن با سیاق آنها دو تا است ، این معنا که روشن شد اینک به تجزیه و تحلیل خود آیه مى پردازیم :
آیه شریفه از یک امر مهمى - که یا عبارتست از مجموع دین و یا حکمى از احکام - آن کشف مى کند.
آن امرى هر چه هست امرى است که رسول الله(صلى الله علیه و آله) از تبلیغ آن مى ترسد، و در دل بنا دارد آن را تا یک روز مناسبى تاخیر بیندازد، چه اگر ترس آن جناب و تاخیرش در بین نبود حاجتى به این تهدید که بفرماید:(و ان لم تفعل فما بلغت رسالته) نبود، و لذا در آیات اول بعثت هم که آن جناب را به تبلیغ احکام تحریک مى کند تهدیدى دیده نمى شود. بلکه بر عکس لحن آنها خیلى ملایم است ، مثلا در سوره(علق) مى فرماید:(اقرء باسم ربک الذى خلق ...) و در سوره(حم سجده) مى فرماید:(فاستقیموا الیه و استغفروه و ویل للمشرکین) و در سوره(مدثر) مى فرماید:(یا ایها المدثر قم فانذر) و امثال این آیات .
خطرى که رسول الله(ص) از آن نگران بوده خطر جانى نبوده بلکه پیامبر(ص) ازخطر اضمحلال دین بیمناک بوده است
گفتیم رسول الله(صلى الله علیه و آله) خطرات محتملى در تبلیغ این حکم پیش بینى مى کند لیکن این خطر خطر جانى براى شخص آن جناب نیست ، زیرا آن جناب از اینکه جان شریف خود را در راه رضاى خدا قربان کند دریغ نداشت ، آرى او اجل از این است که حتى براى کوچکترین اوامر الهى از خون خود بخل ورزد، ترس او از جان خود مطلبى است که سیره خود آن جناب و مظاهر زندگى شریفش آنرا تکذیب مى کند، علاوه بر این ، خداى تعالى ، خود در کلام کریمش بر طهارت دامن انبیاء از این گونه ترس ها شهادت داده و فرموده :(ما کان على النبى من حرج فیما فرض الله له سنه الله فى الذین خلوا من قبل و کان امر الله قدرا مقدورا الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله و کفى بالله حسیبا) و درباره نظائر این فریضه فرموده :(فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤ منین) و نیز عده اى از که با اینکه دشمن آنان را تهدید کرده مع ذلک جز از خدا از احدى باک ندارند و مى فرماید:
(الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل) و این حرف هم از غلطهاى واضح است که کسى(العیاذ بالله) بگوید رسول خدا براى اینکه مبادا چشم زخمى به وى برسد انجام امر خدا را به تعویق بیندازد، زیرا برگشت این توهم و خیال لابد به این است که اگر رسول الله امر خدا را امروز انجام دهد او را خواهند کشت و در نتیجه کار خدا زمین خواهد ماند، و این حرف خود غلط فاحشى است ، زیرا به فرض اینکه رسول الله(صلى الله علیه و آله) هم چشم زخمى مى دید خدا کارش زمین نمى ماند، و با اینکه سبب ساز در عالم او است و با اینکه در قرآن کریم از رسول الله(صلى الله علیه و آله) سلب استقلال در تاءثیر را کرده و فرموده :(لیس لک من الامر شى ء) آیا از پیش بردن کار خود به وسائل مختلف دیگر عاجز است ؟! پس نمى شود خطر محتمل ، خطر جانى رسول الله باشد و لیکن ممکن است آن خطر را خطر اضمحلال واز بین رفتن دین دانست ، به این بیان که بیم آن مى رفت اگر آن جناب عمل تبلیغ آن پیغام را در غیر موقع انجام دهد او را متهم سازند، و هو و جنجال راه بیندازد و در نتیجه دین خدا و دعوت او فاسد و بى نتیجه شود، و این گونه اجتهادات و مصلحت اندیشى ها براى آن جناب جایز بوده است و اسم این مصلحت اندیشى را نباید ترس از جان گذاشت .
این احتمال که آیه در اوایل بعثت نازل شده و مراد از:(ماانزل) مجموع دین باشد مردود است
از اینجا معلوم مى شود احتمال اینکه آیه در اوایل بعثت نازل شده همانطور که بعضى از مفسرین این احتمال را داده اند احتمال صحیحى نیست ، براى اینکه این احتمال با جمله(و الله یعصمک من الناس) سازگار نیست . زیرا در اول بعثت هنوز دین تبلیغ نشده تا در تبلیغ این امر مهم بیم از بین رفتن دین و هدر رفتن زحمات پیامبر وجود داشته باشد، لابد همان خطر جانى و در نتیجه زمین ماندن کار خداست که آنهم گفتیم احتمال غلطى است ، علاوه بر این اگر مراد از(ما انزل الیک من ربک) اصل دین یا اصل و فرع آن باشد آیه لغو و برگشت معناى آن به جمله معروف(آنچه در جوى مى رود آب است) خواهد بود. زیرا معناى آیه این مى شود: هان اى رسول ! ابلاغ کن دین را زیرا اگر ابلاغ نکنى دین را ابلاغ نکرده اى دین را، بعضى ها گفته اند ممکن است به همین احتمال سر و صورتى داد و گفت مراد از جمله :(ما انزل) همان دین باشد چیزى که هست آیه از قبیل گفتار ابى النجم باش د که گفته :(انا ابو النجم و شعرى شعرى - منم ابو النجم و شعر من همان شعر من است) که در بلاغت و فوق العادگى معروف است .
و بنابراین معناى آیه مذکور چنین خواهد شد: اگر رسالت را ابلاغ نکنى دچار این شفاعت خواهى شد که در تبلیغ و سرعت عمل در انجام امر خداوند سبحان با آن همه تاکیدى که همراه داشت اهمال و کوتاهى کرده اى ، کما اینکه شعر ابى النجم هم این معنا را داشت که : شعر من همان شعرى است که به بلاغت و برترى شناخته شده است . همین معنا را داشت . لیکن این توجیه هم صحیح نیست ، زیرا این نکته اى که در کلام ابوالنجم است در جائى مستحسن است که مقام اطلاق و تقیید و عام و خاص و نظائر آن باشد، به این معنا که در جائى که شنونده خیال کرده یکى از افراد عام یا مطلق یا یک فرد در برهه اى از برهه هاى زمان از تحت عموم افراد یا عموم زمانها بیرون شده گوینده براى رفع این توهم مى گوید: این فرد کما فى السابق در تحت عموم باقى است ، مثلا معناى شعر ابى النجم این است که خیال نشود قدرت و قریحه شعرى من فرسوده و از دست رفته و در نتیجه اشعار امرو زم غیر اشعار برجسته سابق است ، نه ، اشعار امروزم واجد همه محاسنى است که اشعار سابقم بود.
و اما در آیه مورد بحث جاى بکار بردن این نکته نیست ، براى اینکه اگر مراد از رسالت مجموع دین و یا اصول دین باشد و نزول آیه هم در اوایل بعثت باشد کما اینکه فرض همین است ، دیگر دو چیز در بین نیست ، تا گفته شود اگر این رسالت را تبلیغ نکنى رسالت را تبلیغ نکرده اى ، زیرا فرض شد یک رسالت است نسبت به سر تا پاى دین ، پس معلوم شد که سیاق آیه مورد بحث سیاقى نیست که بشود آنرا از آیات نازله اول بعثت شمرد، و مراد از(ما انزل) را هم مجموع و یا اصل دین دانست .
و همچنین روشن شد که نه تنها نمى شود مقصود از(ما انزل) را مجموع دین در اوایل بعثت دانست ، بلکه در هیچ زمانى به این معنا نمى توان گرفت ، زیرا اشکال از جهت لغو بودن جمله(ان لم تفعل) بود و این اشکال منحصر به یک زمان نیست . علاوه بر اینکه اگر مراد از رسالت ، مجموع و یا اصول دین بود، ممکن نبود تاریخ نزول آیه جز اول بعثت باشد، تازه محذور خوف رسول الله(صلى الله علیه و آله) هم در دین بجاى خود باقى است .
پس از همه این وجوه بخوبى استفاده شد که آن چیزى را که بتازگى به رسول الله(صلى الله علیه و آله) نازل شده و فشار و تاکید همراه دارد، بهیچ تقدیر و فرضى نمى توان آنرا عبارت از ا صل دین و یا مجموع آن گرفت ، ناگزیر باید آنرا به معناى بعضى از دین و حکمى از احکام آن دانست ، و آیه را بدین صورت معنا کرد: این حکمى که از ناحیه پروردگارت بتو نازل شده تبلیغ کن ، که اگر این یکى را تبلیغ نکنى مثل اینست که از تبلیغ مجموع دین کوتاهى کرده باشى ، و لازمه این معنا اینست که مقصود از(ما انزل) آن حکم تازه و مقصود از رسالت مجموع دین باشد، و گرنه دچار همان محذور سابق خواهیم شد که عبارت بود از لغو بودن آیه نظیر جمله : آنچه در جوى میرود آبست ، زیرا همان طورى که گفتیم اگر مراد از کلمه(رسالته) همین رسالت مخصوصى باشد که تازه نازل شده است معناى آیه این مى شود: این رسالت تازه را تبلیغ کن که اگر آنرا تبلیغ نکنى آنرا تبلیغ نکرده اى ، و معلوم است که این کلامى است لغو و از ساحت مقدس خداى حکیم دور، پس مراد این است که این حکم را تبلیغ کن و گرنه اصل دین و یا مجموع آنرا تبلیغ نکرده اى ، و این یک معناى صحیح و معقولى است که شعر ابوالنجم هم در مقام افاده همانست .
این چه تکلیفى است که لازمه ابلاغ نکردن آن(به تنهائى) عدم ابلاغاصل دین و مجموع آن مى باشد؟
در اینجا این سؤ ال پیش مى آید که این چه تکلیفى است که لازمه تبلیغ نکردن آن به تنهائى این است که اصل دین و مجموع آن تبلیغ نشده باشد؟ و ممکن است کسى هم در پاسخ بگوید: این بدان جهت است که اصولا احکام دین همه به هم پیوسته و مربوطند و بین آنها کمال ارتباط و بستگى بر قرار است ، بطورى که اگر در یکى از آنها اخلال شود در همه اخلال شده است ، مخصوصا اگر این اخلال ، در تبلیغ آن فرض شود، براى اینکه ارتباط بین احکام در ناحیه تبلیغ شدیدتر و کاملتر از ناحیه عمل است ، لیکن جواب آن سؤ ال این نیست ، و این جواب با اینکه در جاى خود حرف صحیحى است ، لیکن با ظاهر جمله اى که در ذیل آیه مورد بحث است یعنى جمله :(و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین) سازگار نیست ، زیرا ازاین جمله استفاده مى شود که مخالفین این حکم از مسلمانها نبوده و مخالفتشان هم مخالفت علمى نبوده است ، بلکه کسانى با این حکم مخالفت کرده و یا خواهند کرد که یا کافر باشند و یا از دین بیزارى جسته و مخالفتشان هم مخالفت اساسى است ، کسانیکه با تمام وسایل براى ابطال و بى اثر گذاردن این حکم خواهند کوشید؛ و لذا خداوند وعده مى دهد که رسول خود را به زعم آنها یارى نموده و فعالیتهاى آنها را خنثى خواهد کرد، و در کارشان و بسوى هدفشان هدایت نخواهد نمود.
علاوه بر این ، این مخالفت را نمى توان مخالفت عملى دانست ، براى اینکه نیستند، مثلا احکام اسلام همه در یک درجه از اهمیت نیستند؛ مثلا بعضى از واجبات دین از کمال مصلحت به مثابه عمود دین اند، و بعضى به این درجه نیستند، مانند دعا در وقت دیدن هلال ، کما اینکه در محرمات هم این تفاوت دیده مى شود، و همه در یک مرتبه از مفسده نیستند.
مثلا یکى زناى محصنه است و یکى نگاه بنامحرم ، و این هر دو حرام است لیکن آن کجا و این کجا؛ پس نمى توان گفت اگر کسى مثلا دعاى در وقت دیدن ماه نو را نخواند(و لو همه عبادتهاى واجبه را انجام داده باشد) و یا به نامحرم نگاه کند(و لو از تمامى محرمات دیگر پرهیز کرده باشد) هیچیک از احکام اسلام را امتثال نکرده . بنابراین ترس رسول الله را نمى توان توجیه کرد، زیرا مخالفت یک یک احکام چیزى نیست که رسول الله(صلى الله علیه و آله) از آن بترسد، و خداوند هم او را به نگهدارى از شر آن مخالفت ها وعده دهد،
این تکلیف تکلیفى بوده حائز کمال اهمیت ورسول الله(ص) در ابلاغ آن از ناحیه مسلمین اندیشناک بوده است نه از ناحیه کف ار ومشرکین
بنابراین جاى تردید نیست که این حکم حکمى است که حائز کمال اهمیت است بحدى که جا دارد رسول الله(صلى الله علیه و آله) از مخالفت مردم با آن اندیشناک باشد و خداوند هم با وعده خود وى را دلگرم و مطمئن سازد، حکمى است که در اهمیت به درجه ایست که تبلیغ نشدنش تبلیغ نشدن همه احکام دین است ، و اهمال در آن اهمال در همه آنها است ، حکمى است که دین با نبود آن جسدى است بدون روح که نه دوامى دارد و نه حس و حرکت و خاصیتى .
و این مطلب بخوبى از آیه استفاده مى شود، و آیه کشف مى کند آن حکم ، حکمى است که مایه تمامیت دین و استقرار آنست ، حکمى است که انتظار مى رود مردم علیه آن قیام کنند؛ و در نتیجه ورق را برگردانیده و آنچه را که رسول الله(صلى الله علیه و آله) از بنیان دین بنا کرده منهدم و متلاشى سازند، و نیز کشف مى کند از اینکه رسول الله(صلى الله علیه و آله) هم این معنا را تفرس مى کرده و از آن اندیشناک بوده ، و لذا در انتظار فرصتى مناسب و محیطى آرام ، امروز و فردا مى کرده که بتواند مطلب را به عموم مسلمین ابلاغ کند و مسلمین هم آنرا بپذیرند. و د ر چنین موقعى این آیه نازل شده است ، و دستور فورى و اکید به تبلیغ آن حکم داده است .
و باید دانست که این انتظار از ناحیه مشرکین و بت پرستان عرب و سایر کفار نمى رفته ، بلکه از ناحیه مسلمین بوده زیرا دگرگون ساختن اوضاع و خنثى کردن زحمات رسول خدا(صلى الله علیه و آله) وقتى از ناحیه کفار متصور است که دعوت اسلامى منتشر نشده باشد، اما پس از انتشار اگر انقلابى فرض شود جز بدست مسلمین تصور ندارد، و کارشکنى ها و صحنه سازیهائى که از طرف کفار تصور دارد همان افتراآتى است که قرآن کریم از اول بعثت تا کنون از آنان نقل کرده ؛ که گاهى دیوانه اش خوانده مى گفتند:( معلم مجنون)) و گاهى یادش مى دهند:(انما یعلمه بشر) و گاه شاعرش نامیده و مى گفتند:(شاعر نتربص به ریب المنون) و گاه ساحرش دانسته و مى گفتند:(ساحر او مجنون)؛(ان تتبعون الا رجلا مسحورا) و یا قرآنش را از حرفهاى کهنه و قدیمى خوانده و مى گفتند:(ان هذا الا سحر یوثر)،(اساطیر الاولین اکتتبها فهى تملى علیه بکره و اصیلا)؛(ان امشوا و اصبروا على الهتکم ان هذا لشى ء یراد)، و امثال اینها از مزخرفاتى که درباره آن جناب گفتند و باعث وهن و سستى ارکان دین هم نشد، براى اینکه جواب همه این افتراآت یک کلمه است ، و آن اینست که از این حرفها بر مى آید صاحبان این افتراآت نسبت به دین اسلام متزلزلند، و هنوز حق بر ایشان روشن نشده و درباره اسلام و حقانیت آن : 67 این افتراآت و تهمت ها مختص به اسلام و پیغمبر عزیزش نبوده ، تا رسول خدا از تفرس و بو بردن وقوع آن مضطرب شود؛ چه سایر انبیاء و مرسلین(علیهم ا لسلام) هم در این گونه ابتلاآت و روبرو شدن با این گونه گرفتاریها از ناحیه امت خود با آنجناب شریک بوده اند، کما اینکه خداى متعال در قرآن کریم اینگونه گرفتاریها را نسبت به حضرت نوح و انبیاى بعد از نوح(علیه السلام) سراغ میدهد، پس خطر محتمل را نمى توان از قبیل گرفتاریها و افتراآت کفار در اوایل بعثت دانست ، بلکه خطرى اگر بوده(و مسلما هم بوده) امرى بوده که از جهت کیفیت و زمان با آن گرفتاریها منطبق نمى شود، و وقوعش جز در بعد از هجرت و پاى گرفتن دین در مجتمع اسلامى تصور ندارد.
آرى مجتمع آنروز مسلمین طورى بوده که میتوان آنرا به یک معجون تشبیه کرد؛ چه جامعه آنروز مسلمین مخلوط بوده از یک عده مردان صالح و مسلمانان حقیقى و یک عده قابل ملاحظه از منافقین که بظاهر در سلک مسلمین درآمده بودند، و یک عده هم از مردمان بیماردل و ساده لوح که هر حرفى را از هر کسى باور مى کردند و قرآن کریم هم بر این چند جور مردم آنروز اشاره صریح دارد، و به شهادت آیات زیادى از قرآن که تفسیر آن در مجلدات قبلى این کتاب گذشت ، ایشان در عین اینکه به ظاهر و یا واقعا ایمان آورده بودند رفتارشان با رسول الله(صلى الله علیه و آله) رفتار رعیت با شاه بوده ، و همچنین احکام دینى را هم به نظر قانونى از قوانین ملى و قومى مى نگریسته اند، بنابراین ممکن بوده که تبلیغ بعضى از احکام ، مردم را به این توهم گرفتار کند(العیاذ بالله) که رسول الله(صلى الله علیه و آله) این حکم را از پیش خود و به نفع خود تشریع کرده ، و خلاصه از تشریع این حکم سودى عاید آن جناب مى شود، این توهم باعث این مى شود که مردم به این فکر بیفتند که راستى نکند این شخص پادشاهى باشد که براى موفقیت خود خویشتن را پیامبر قلمداد کرده ، و این احکام هم که به اسم دین مقرر نموده همان قوانینى باشد که در هر مملکت و حکومتى به انحاى مختلف اجراء مى گردد.
و پر واضح است که اگر چنین توهم و شبهه در بین مردم پاى گیرد و در دلهایشان جاگیر شود تا چه اندازه در فساد و از بین بردن دین تاءثیر دارد، و هیچ نیرو و هیچ فکر و تدبیرى نمى تواند آن اثر سوء را متوجه سازد،
علت نگرانى رسول الله(ص) از ابلاغ آنچه بدان ماءمور شده است
پس غیر این نیست که این حکمى که درآیه مورد بحث رسول الله(صلى الله علیه و آله) مامور به تبلیغ آن شده حکمى است که تبلیغ آن مردم را به این توهم مى اندازد که رسول خدا این مطلب را از پیش خود مى گوید، و مصلحت عموم و نفع شان در آن رعایت نشده است ، نظیر داستان زید و تعدد زوجات رسول و اختصاص خمس غنیمت به رسول الله(صلى الله علیه و آله) و امثال این احکام اختصاصى ، با این تفاوت که سایر احکام اختصاصى چون مساسى با عامه مسلمین ندارد یعنى نفعى از آنها سلب نمى کند و ضررى به آنها نمى رساند از این جهت طبعا باعث ایجاد آن شبهه در دلها نمى شود.
مثلا داستان ازدواج رسول خداى(صلى الله علیه وآله) با همسر زید - پسر خوانده خود - تنها حکمى مخصوص به خود آن جناب نبوده ، گر چه ممکن است توهم شود که این هم بمنظور انتفاع شخص رسول الله(صلى الله علیه و آله) تشریع شده است ، لیکن چون این حکم عمومى اعلام شده است و عموم مسلمین مى توانند با زن پسر خوانده هاى خود ازدواج کنند، از این رو خیلى به ذوق نمى زند، و در داستان ازدواج بیش از چهار همسر دائمى ، گر چه حکمى است مخصوص به رسول الله(صلى الله علیه و آله) لیکن باز هم باعث تقویت آن شبهه در دلها نمى گردد، زیرا بفرض اینکه(العیاذ بالله) رسول الله(صلى الله علیه و آله) این حکم را از روى هواى نفسانى و بدون دستور خداوند مقرر کرده باشد چون هیچ مانعى براى آن جناب بنظر نمى رسد که این حکم را توسعه دهد و هیچ فرضى تصور نمى رود که از این توسعه مضایقه نماید، از این رو باز هم به ذوقها نمى زند، مخصوصا رسول اللهى که سیره و رفتارش در ایثار بنفس بر مسلمان و کافر معلوم و معروف است ، رسول اللهى که مردم را در آنچه خداوند از مال و چیرهاى دیگر روزى فرموده بر خود مقدم مى دارد، چگونه ممکن است مردم را محدود و محکوم کند به اینکه بیش از چهار همسر دائمى اختیار نکنند و لیکن خود تا 9 نفر اختیار کند؟! پس جاى هیچ تردیدى نیست که اجراى این حکم نسبت به خصوص خود از ناحیه خداوند بوده نه از روى هوا.
از اینجا و از همه آنچه تاکنون گفته شد بخوبى استفاده مى شود که در آیه شریفه رسول الله(صلى الله علیه و آله) مامور به تبلیغ حکمى شده که تبلیغ و اجراى آن مردم را به این شبهه دچار مى کند که نکند رسول الله(صلى الله علیه و آله) این حرف را بنفع خود مى زند، چون جاى چنین توهمى بوده که رسول الله(صلى ال له علیه وآله) از اظهار آن اندیشناک بوده ، از همین جهت بوده که خداوند امر اکید فرمود که بدون هیچ ترسى آنرا تبلیغ کند، و او را وعده داد که اگر مخالفین درصدد مخالفت بر آیند آنها را هدایت نکند،
آن امر مهم و خطیرى که پیامبر(ص) ماءمور به ابلاغ آن شده است(ولایت) وجانشینى امیرالمؤ منین(ع) است
و این مطلب روایاتى را که هم از طرق عامه و هم از طرق امامیه وارد شده است تایید مى کند، چون مضمون آن روایات اینست که آیه شریفه در باره ولایت على(علیه السلام) نازل شده ، و خداوند رسول الله(صلى الله علیه و آله) را مامور به تبلیغ آن نموده ، و آن جناب از این عمل بیمناک بوده که مبادا مردم خیال کنند وى از پیش خود پسرعم خود را جانشین خود قرار داده است ، و به همین ملاحظه انجام آن امر را به انتظار موقع مناسب تاخیر انداخت تا اینکه این آیه نازل شد، ناچار در غدیر خم آنرا عملى کرد و در آنجا فرمود:(من کنت مولاه فهذا على مولاه) یعنى هر که من مولاى اویم ، این - على بن ابیطالب - نیز مولاى اوست .
اما(ولایت): باید دانست همانطورى که در زمان رسول الله امور امت و رتق و فتق آن بدست آن جناب اداره مى شده بطور مسلم و بدون هیچ ابهامى پس از در گذشت وى نیز شخصى لازم است که این امر مهم را عهده دار باشد، و قطعا هیچ عاقلى بخود اجازه نمى دهد که توهم کند دینى چنین وسیع و عالمگیر، دینى که از طرف خداى جهان ، جهانى و ابدى اعلام و معرفى شده است ، دینى که وسعت معارفش جمیع مسائل اعتقادى و همه اصول اخلاقى و احکام فرعى را که تمامى قوانین مربوط به حرکات و سکنات فردى و اجتماعى انسانى را متضمن است بر خلاف سایر قوانین و استثنا احتیاج به حافظ و کسى که آنطور که شاید و باید آنرا نگهدارى کند ندارد، و یا توهم کند که مجتمع اسلامى استثناء و بر خلاف همه مجتمعات انسان ى بى نیاز از والى و حاکمى است که امور آنرا تدبیر و اداره نماید، کیست که چنین توهمى بکند؟! و اگر کرد جواب کسى را که از سیره رسول الله(صلى الله علیه و آله) بپرسد چه مى گوید؟! زیرا رسول الله(صلى الله علیه و آله) سیره اش بر این بو د که هر وقت به عزم جنگ از شهر بیرون مى رفتند کسى را به جانشینى خود و به منظور اداره امور اجتماعى مسلمین جاى خود مى گذاشتند، کما اینکه على بن ابیطالب(علیه السلام) را در جنگ تبوک جانشین خود در مدینه قرار دادند، على(علیه السلام) هم که عشق مفرطى به شهادت در راه خدا داشت عرض کرد: آیا مرا خلیفه و جانشین خود در مدینه قرار مى دهى ؟ با اینکه در شهر جز زنان و کودکان کسى باقى نمانده ؟! پیامبر فرمود: آیا راضى نیستى که نسبت تو، به من نسبت هارون باشد به موسى ، با این تفاوت که بعد از موسى(علیه السلام) پیغمبرانى آمدند و پس از من پیغمبرى نخواهد آمد؟!.
و همچنین آن حضرت در سایر شهرهائى که آنروز بدست مسلمین فتح شده بود مانند مکه و طائف و یمن و امثال آنها جانشینان و حکامى نصب مى فرمود، و نیز بر لشکرها چه کوچک و چه بزرگ که باطراف مى فرستادند امرا و پرچمدارانى مى گماردند،این بوده است رفتار رسول الله(صلى الله علیه و آله) در ایام حیات خود، و چون فرقى بین آنزمان و زمان پس از رحلت آنجناب نیست ، از این رو باید براى زمان غیبت خود هم فکرى بکند، و شخصى را براى اداره امور امت تعیین بفرماید، بلکه احتیاج مردم به والى در زمان غیبت آن جناب بیشتر است از زمان حضورش ، و با این حال چگونه مى توان تصور کرد که آن جناب براى آنروز مردم هیچ فکرى نکرده است ؟!.
نکاتى که در آیه شریفه :(یا ایها الرسول بلغ ماانزل الیک من ربک) مى باشد
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک
چند نکته در این آیه شریفه هست که به یک یک آنها اشاره مى کنیم :
یکى اینکه در این آیه رسول الله(صلى الله علیه و آله) با اینکه داراى القاب زیادى است بعنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته ، واین از این جهت است که در این آیه گفتگو از تبلیغ است ، و مناسب ترین القاب و عناوین آن جناب در این مقام همان عنوان رسالت است ، براى اینکه بکار رفتن این لقب خود اشاره ایست به علت حکم ، یعنى وجوب تبلیغى که بوسیله همین آیه به رسول الله(صلى الله علیه و آله) گوشزد شده است ، و مى فهماند که رسول ، جز رسالت و رسانیدن پیام کارى ندارد، و انجام رسالت رفته البته به لوازم آن که همان تبلیغ و کسى که زیر بار رسانیدن است قیام مى کند.
دوم اینکه در این آیه از خود آن مطلبى که باید تبلیغ شود اسم نبرده ، تا هم به عظمت آن اشاره کرده باشد و هم به آن چیزى که لقب رسالت به آن اشاره داشت ، اشاره کند، یعنى بفهماند که این مطلب امرى است که رسول الله(صلى الله علیه و آله) در آن هیچ گونه اختیارى ندارد، بنابراین ، در آیه شریفه دو برهان بر سلب اختیار از رسول الله(صلى الله علیه و آله) در تبلیغ کردن و یا تاخیر در تبلیغ اقامه شده است ، یکى تعبیر از آن جناب به رسول ، و یکى هم نگفتن اصل مطلب ، و در عین اینکه دو برهان است دو عذر قاطع هم هست براى رسول الله(صلى الله علیه و آله) در جراتش بر اظهار مطلب و علنى کردن آن براى عموم ، و در عین حال تصدیق فراست رسول الله(صلى الله علیه و آله) هم هست ، یعنى مى فهماند که رسول الله(صلى الله علیه وآله) درست تفرس کرده و در احساس خطر مصیب بوده است ، و نیز مى رساند که این مطلب از مسائلى است که تا رسول الله(صلى الله علیه و آله) زنده است باید به زبان مبارک خودش به مردم ابلاغ شود و کسى در ایفاى این وظیفه جاى خود آن جناب را نمى گیرد.
جمله(و ان لم تفعل فما بلغت رسالته) گر چه صورت تهدیدى دارد ولى در حقیقتمبین اهمیت موضوع است
و ان لم تفعل فما بلغت رسالته
همانطورى که سابقا هم اشاره کردیم مراد از(رسالت) و یا به قرائتهاى دیگر(رسالات) مجموع وظایفى است که رسول الله(صلى الله علیه و آله) بدوش گرفته بود، و نیز سابقا گفتیم که از لحن آیه اهمیت و عظمت این حکمى که به آن اشاره کرده استفاده مى شود، و فهمیده مى شود که حکم مذکور حکمى است که اگر تبلیغ نشود مثل اینست که هیچ چیز از رسالتى را که بعهده گرفته است تبلیغ نکرده باشد، بنابراین مى توان گفت گر چه کلام صورت تهدید دارد لیکن در حقیقت در صدد بیان اهمیت مطلب است ، و مى خواهد بفهماند مطلب اینقدر مهم است که اگر در حق آن کوتاهى شود حق چیزى از اجزاى دین رعایت و ادا نشده است .
پس جمله(و ان لم تفعل فما بلغت) جمله شرطیه ایست که ریخت و سیاقش براى بیان اهمیت و تاءثیر بود و نبود شرط است ، و اینکه بود و نبود جزا هم متفرع بر بود و نبود شرط است ، و در حقیقت این جمله شرطیه که صورتا شرطیه است ، در واقع شرطیه نیست ، زیرا جمله شرطیه در محاورات مردم معمولا وقتى بکار مى رود که تحقق جزا مجهول باشد به جهت جهل بتحقق شرط، و چون در جمله شرطیه مورد بحث یعنى(ان لم تفعل فما بلغت) نمى توان به خداى تعالى نسبت جهل داد از این رو اگر هم مى بینیم جمله بصورت شرطیه بیان شده است که در مى دانیم حقیقت شرطیه نیست ، علاوه بر اینکه ساحت مقدس رسول الله(صلى الله علیه و آله) منزه است از اینکه خداى تعالى و لو بصورت شرطیه و(اگر) نسبت مخالفت و نافرمانى و ترک تبلیغ به او بدهد، با اینکه خودش در مدح او فرموده :
(الله اعلم حیث یجعل رسالته - یعنى خداوند داناتر است که رسالت خود را در کجا و به چه شخصى محول کند)، پس جمله(و ان لم تفعل فما بلغت ...) درست است که بظاهر تهدید را مى رساند لیکن در واقع اعلام اهمیت این حکم است به آن جناب و به سایر مردم و اینکه رسول الله در تبلیغ آن هیچ جرمى و گناهى ندارد، و مردم حق هیچگونه اعتراض به او ندارند.
معناى عصمت در جمله :(والله یعصمک من الناس)))
و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین
راغب گفته است :(عصم)(بفتح عین و سکون صاد) به معناى امساک است ، و اعتصام به معناى آن حالتى است از انسان که در طلب حافظى که او را حفظ کند از خود نشان مى دهد. راغب همچنین در معناى این کلمه بسط کلام مى دهد تا آنجا که مى گوید:(عصام)(بکسر عین) چیزى است که بوسیله آن چیزى بسته و حفظ مى شود و عصمتى که در انبیا است به معناى نگهدارى ایشانست از معصیت ، و خداوند ایشان را با وسایل گوناگونى حفظ مى کند: یکى با صفاى دل و پاکى گوهرى است که خداى تعالى ایشان را به آن کرامت اختصاص داده است و یکى دیگر با نعمت فضائل جسمانى و نفسانى است که به آنان ارزانى داشته و دیگر با نصرت و تثبیت قدمهاى آنها است ، و نیز سکینت و اطمینان خاطر و نگهدارى دل هایشان و توفیقاتشان است ، کما اینکه خداى تعالى فرموده :(و الله یعصمک من الناس).
و عصمت چیزى است نظیر دست بند که زنان در دست مى اندازند، و از دست ، آن موضعى را که عصمت(دست بند) بر آن قرار مى گیرد معصم گویند، و بعضى به سفیدى مچ دست با پاى چارپایان از نظر شباهتش به دست بند عصمت گفته اند، نظیر اینکه چارپائى را که یک پایش سفید باشد به چارپائى که یک پایش بسته باشد تشبیه کرده و محجل مى گویند و بر همین قیاس گفته مى شود:(غراب اعصم - کلاغ قلاده دار).
و اما معنائى را که راغب براى عصمت انبیا(علیهم السلام) کرد، گر چه معناى صحیحى است لیکن مثال زدنش به آیه مورد بحث درست نیست ، براى اینکه آیه مورد بحث مربوط به عصمت انبیا نیست ، وى خوب بود براى عصمت انبیا به آیات دیگرى مثل مى زد نه به آیه مورد بحث ، و آن معنائى که براى عصمت انبیا کرده است اگر بخواهیم با آیات قرآنى تطبیق کنیم با آیه(و ما یضرونک من شى ء و انزل الله علیک الکتاب و الحکمه و علمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیما) بهتر تطبیق مى شود.
و اما عصمت در آیه مورد بحث ظاهرش اینست که به معناى نگهدارى و حفاظت از شر مردم باشد، شرى که انتظار مى رفته متوجه نفس شریف رسول الله(صلى الله علیه و آله) شده و یا مانع مقاصد و هدفهاى مقدس دینیش و یا موفقیت در تبلیغش و یا به نتیجه رسیدن زحماتش و سخن کوتاه آنچه مناسب ساحت مقدس اوست بشود، و این ربطى به مساءله عصمت انبیا ندارد.
و بهر حال از موارد استعمال این کلمه بدست مى آید که این کلمه به معناى گرفتن و نگهدارى است ، بنابراین استعمالش در معنى حفظ از قبیل استعاره لازم است براى ملزوم ، چه لازمه حفظ گرفتن است ، و اینکه عصمت از شر مردم را معلق گذاشت ، و بیان نفرمود که آن شر چه شریست و مربوط به چه شانى از شوون مردم است ؟ آیا از قبیل کشتن و مسموم کردن و غافلگیر ساختن است ؟ یا مقصود آزارهاى روحى از قبیل دشنام و افترا است ؟ یا از قبیل کارشکنى و بکار بردن مکر و خدعه است ؟ و سخن کوتاه از بیان نوع شکنجه و آزار مردم سکوت کرد تا افاده عموم کند، و همه انواع آزارها را شامل شود، و لیکن از همه بیشتر همان کارشکنى ها و اقداماتى که باعث سقوط دین و کاهیدن رونق و نفوذ آن است به ذهن مى رسد.
مفهومى که کلمه(ناس) متضمن آنست و مراد از(ناس) در:(والله یعصمک منالناس)))
(الناس) به معناى نوع انسان است نه انسان خاص ، جامعى است که در صدق آن نه خصوصیات تکوینى از قبیل نر و مادگى دخالت دارد، و نه امتیازات غیر تکوینى ، مانند داشتن علم و فضل و مال و نداشتن آنها، و از همین جهت که به همه افراد این جنس صادق است بیشتر در جماعت استعمال مى شود و کمتر دیده شده است که به یک فرد(ناس) گفته شود و نیز از جهت اینکه این کلمه متضمن معناى انسانیت است ، چه بسا دلالت بر مدح کند، البته این دلالت در مواردى است که در آن فضیلت به معناى انسانیت ملاحظه شده باشد، مانند این آیه :(اذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس) که در این آیه ناس ممدوح است ، و مراد از آن کسانى اند که در آنها انسانیت که ملاک درک حق و تمیز آن از باطل است وجود داشته باشد؛ پس معناى آیه این مى شود: وقتى به آنها گفته مى شود ایمان آرید همانطورى که مردم کامل ایمان آوردند، و چه بسا بر عکس دلالت بر نکوهش کند، یعنى در پاره اى از موارد خست و پستى افرادى را برساند، و این در جائى است که گفتگو از امرى باشد که محتاج به لحاظ پاره اى از فضائل انسانیت زائد بر آنچه در صدق اسم انسان لازم است باشد، مانند این آیه :(و لکن اکثر الناس لا یعلمون) چون بیشتر مردم فضائلى زائد بر اصل معناى انسانیت ندارند، و نیز مانند اینکه به کسى بگوئى :
خیلى به وعده هاى مردم اعتماد مکن و خیلى به جمعیت آنها غره مباش ، و غرضت از این گفتار این باشد که وعده کسانى قابل اعتماد و جمعیتشان مایه پشت گرمى است که از فضلا و دارندگان ملکه وفا و ثبات عزم باشند، نه هر دو پائى که کلمه انسان بر او صادق باشد، گاهى هم نه بر مدح دلالت دارد و نه بر ذم ، و این در جائى است که گفتگو در چیزى باشد که در آن تنها جنس انسانى بدون ملاحظه چیز دیگرى دخیل باشد، مانند این آیه :(یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم).
زیرا در این آیه شریفه گفتگو از جنس انسانى است نه از انسان فاضل و یا ناقص ، و بعید نیست که در آیه مورد بحث هم به همین معنا باشد، یعنى مراد از ناس سواد مسلمین باشد، سوادى که همه رقم اشخاص از مؤ من و منافق و بیمار دل بطور غیر متمایز و آمیخته با هم در آن وجود دارند، بنابراین اگر کسى از چنین سوادى بیمناک باشد از همه اشخاص آن بیمناک خواهد بود، و چه بسا جمله(ان الله لا یهدى القوم الکافرین) هم این آمیختگى و عمومیت و بى نشانى را برساند، زیرا معلوم مى شود کسانى از کفار بى نام و نشان در لباس مسلمین و در بین آنها بوده اند، و این هیچ بعید نیست ، زیرا سابقا هم گفتیم که آیه مورد بحث بعد از هجرت و در ایامى نازل شده است که اسلام شوکتى بخود گرفته و جمعیت انبوهى به آن گرویده بودند، و معلوم است که در چنین ایامى صرفنظر از اینکه مسلمانان واقعى انگشت شمار بودند، سواد مسلمین سواد عظیمى بوده و ممکن بوده است کسانى از کفار خود را در بین آنها و بعنوان مسلمان جا بزنند، و عملیات خصمانه و کارشکنى هاى خود را بسهولت انجام دهند، و لذا مى بینیم خداوند در مقام تعلیل جمله(و الله یعصمک من الناس) مى فرماید:(ان الله لا یهدى القوم الکافرین)، چون بعد از اینکه وعده حفاظت به رسول خود مى دهد، مخالفین را کفار مى خواند.
دو توضیح لازم درباره معناى جمله :(والله یعصمک من الناس) و جمله(ان الله لایهدى القوم الکافرین)))
در اینجا این سؤ ال پیش مى آید: همانطورى که از آیه مورد بحث استفاده مى شود خداوند رسول خود را از شر کفار حفظ فرمود؟ و اگر چنین است پس آن همه آزار و محنت ها که از کفار و از امت خود دید چه بود؟! و آیا این آیه با سایر آیات قرآنى که صریح اند در اینکه رسول الله(صلى الله علیه و آله) در راه تبلیغ دین محنت هاى طاقت فرسائى دیده منافات ندارد؟! و آیا جز این است که رسول خدا خودش فرمود: هرگز هیچ پیغمبرى به مقدار و مانند آزارهائى که من دیدم ندیده و همچنین این سؤ ال پیش مى آید که این آیه مى فرماید: خداوند کفار ر ا هدایت نمى کند، آیا این جمله منافى سراپاى قرآن و مخالف صریح عقل نیست ؟! خداوندى که خود تمامى وسایل هدایت را که یکى از آنها فرستادن انبیا و کتابهاى آسمانى است فراهم فرموده ، آیا معقول است همین خداى مهربان از طرفى به انبیاى خود اصرار بورزد که بندگان مرا به خدایشان آشنا کنید و از طرفى خودش بفرماید: خداوند کفار را هدایت نمى کند مگر اینکه حجت خالص بر آنها تمام شود؟! و آیا جز این است که ما به چشم خود مى بینیم که خداوند کفار را یکى پس از دیگرى هدایت مى کند؟!.
جواب سؤ ال اولى اینست که خداى تعالى که فرموده(ان الله لا یهدى القوم الکافرین) در حقیقت جمله(و الله یعصمک من الناس) را توضیح داده ، به این معنا که در سعه اطلاق آن تصرف کرده و اطلاق آن را که شامل تمامى انواع محنت ها ، چه آنهائى که ممکن بود در مقابل تبلیغ این حکم ببیند و چه غیر آن بود تقیید کرده است به آزارهائى که در خصوص این حکم و قبل از موفقیت به اجراى آن ممکن بود از دشمنان برسد، حالا یا به این بوده که آن جناب را در حین تبلیغ این حکم بقتل برسانند، و یا بر او شوریده و اوضاع را دگرگون سازند، و یا او را به باد تهمت هائى که باعث ارتداد مردم است گرفته و یا حیله اى بکار برند که این حکم را قبل از اینکه به مرحله عمل برسد خفه کرده و در گور کنند، و لیکن خداى تعالى کلمه حق و دین مبین خود را بر هر چه بخواهد و هر کجا و هر وقت و هر کس که بخواهد اقامه و اظهار مى نماید، کما اینکه در کلام عزیز خود فرموده :(ان یشا یذهبکم ایها الناس و یات باخرین و کان الله على ذلک قدیرا).
و اما جواب از سؤ ال دوم : باید دانست که مقصود از کفر در اینجا، کفر به خصوص آیه ایست که متضمن حکم مورد بحث است ، حکمى که جمله(ما انزل الیک من ربک - آنچه از پروردگارت بتو نازل شده) اشاره به آن دارد، کما اینکه در آیه حج ، مخالفین خصوص حج را کافر خوانده و فرموده :(و من کفر فان الله غنى عن العالمین) نه کفرى که به معناى استکبار از اصل دین و از اقرار به شهادتین است ، زیرا کفر به این معنا با مورد آیه مناسبت ندارد، مگر اینکه کسى بگوید مراد از(ما انزل الیک من ربک) مجموع دین و قرآن است ، که ما سابقا جوابش را داده و این حرف را نپذیرفتیم ، و بنابراین مراد ا ز هدایت هم هدایت به راه راست نیست ، بلکه مراد هدایت به مقاصد شوم آنها است ، و معنایش این است که خداوند ابزار کار و اسباب موفقیت آنان را در دسترسشان قرار نمى دهد، نظیر این آیه که مى فرماید:(ان الله لا یهدى القوم الفاسقین) و این آیه :(و الله لا یهدى القوم الظالمین) که معلوم است مراد از هدایت در این دو آیه هدایت به فسق و ظلم است ، و ما سابقا در جلد دوم این کتاب راجع به این هدایت بحث کردیم .
پس معناى آیه اینست که خداوند آنها را مطلق العنان نمى گذارد تا هر لطمه که بخواهند به دین و به کلمه حق وارد آورده و نورى را که از جانب خود نازل کرده خاموش کنند، چون بطور کلى کفار و ظالمین و فاسقین از شومى و بدى که دارند همواره در پى تغییر سنت خداوند، و مى خواهند سنتى را که بین خلق خدا جارى است و مسیر اسبابى را که یکى پس از دیگرى در راه تحصیل مسببات در جریانند عوض کرده اسبابى را که همه اسباب هدایت و فضیلتند و بین آنها و اینکه نام گناه بر آنها اطلاق شود فرسنگ ها فاصله است ، آلوده کرده و بسوى مقاصد باطل و فاسد خود منحرف کنند، آرى آنان اینطور مى خواهند و لیکن قدرت و شوکت شان که آنرا هم خدا ارزانى شان داشته خداوند را زبون و عاجز نمى کند، هر چند مساعى شان آنان را احیانا و در چند قدم کوتاه پیشرفت دهد و در نتیجه ، کارشان سامان یابد و به مقاصد پلید خود نائل شوند و لیکن این استعلا و استقامت کارهایشان جز براى مدت کوتاهى دوام نیافته و بالاخره تباه خواهد شد، بلکه خداوند آنان را در چاهى که براى مسلمین کنده بودند در خواهد انداخت ، آرى(و لا یحیق المکر السى ء الا باهله).
بحث روایتى
(روایاتى در ذیل آیه شریفه :(یا ایهاالرسول بلغ ...) شاءن نزول آن و ابلاغ ولایت على(ع) در غدیر خ م
در تفسیر عیاشى از صالح از ابن عباس و جابربن عبدالله روایت شده که گفته اند: خداى تعالى نبى خود محمد(صلى الله علیه و آله) را مامور کرد که على(علیه السلام) را بعنوان علمیت در بین مردم نصب کرده و مردم را به ولایت وى آگاهى دهد، و از همین جهت رسول الله(صلى الله علیه و آله) ترسید مردم متهمش ساخته و زبان به طعنش گشوده بگویند: در بین همه مسلمانان على را نامزد این منصب کرده است ، و لذا خداى تعالى این آیه را فرو فرستاد:(یا ایها الرسول ...) ناگزیر رسول الله(صلى الله علیه و آله) در روز غدى خم به امر ولایت على(علیه السلام) قیام نمود.
و در همان کتاب از حنان بن سدیر از پدرش از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت مى کند که آن حضرت فرمود: وقتى که جبرئیل در حیات رسول الله(صلى الله علیه و آله) در حجه الوداع براى اعلان ولایت على(علیه السلام) نازل شد و این آیه را فرود آورد:(یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک . ..) رسول الله(صلى الله علیه و آله) سه روز در انجام آن مکث کرد تا رسید به جحفه ، و در این سه روز از ترس مردم دست على را نگرفت و او را بالاى دست خود بلند نکرد، تا اینکه در روز غدیر در محلى که آنرا(مهیعه)) مى گفتند بار گرفته و پیاده شد، آنگاه دستور داد بانگ نماز سر داده و مردم را براى نماز دعوت کنند، مردم هم بر حسب معمول اجتماع کردند، رسول الله(صلى الله علیه و آله) در برابرشان قرار گرفت و فرمود: چه کسى از خود شما به شما اولویت دارد؟ همه به بانگ بلند عرض کردند خداو رسول ، آنگاه بار دیگر همین کلام را تکرار کرد و همه همان جواب را دادند، بار سوم نیز همان را پرسید و همان جواب را شنید، و سپس دست على را گرفته فرمود:
هر که من مولاى اویم على مولاى اوست ، پروردگارا دوست بدار دوستداران على را و دشمن بدار کسى را که با على دشمنى کند و یارى کن هر که را که به على یارى دهد، و تنها بگذار کسى را که در موقع حاجت على را تنها بگذارد، چون که على از من و من از على هستم ، و على نسبت به من بمنزله هارون است نسبت به موسى ، با این تفاوت که بعد از موسى پیغمبرانى بودند و پس از من پیغمبرى نخواهد بود.