بیان آیات
این آیات بى ربط با آیات قبل و بدون اتصال به آنها نیست براى اینکه آیات قبل بطورى که ملاحظه کردید سخنى از سر پیچى اهل کتاب در قبول دعوت اسلام داشت ، این آیات نیز به پاره اى از میثاقهائى که از اهل کتاب گرفته شده بود اشاره دارد، و آن میثاق این بود که با خدا پیمان بستند که نسبت بدانچه موسى مى گوید مطیع محض باشند، ولى در برابر موسى جبهه گیرى نموده ، بطور صریح دعوتش را رد کردند، و خداى تعالى در کیفر این گناهشان به عذاب تیه و سرگردانى که خود عذابى از ناحیه خدا بود گرفتار نمود.
و در بعضى اخبار عباراتى به چشم مى خورد که اشعار دارد بر اینکه این آیات قبل از جنگ بدر در اوائل هجرت نازل شده که ان شاءالله تعالى در بحث روایتى آینده متعرض آن اخبار مى شویم .
و اذ قال موسى لقومه یا قوم اذکروا نعمة الله علیکم ...
آیاتى که در داستانهاى موسى(علیه السلام) نازل شده دلالت دارد بر اینکه داستان مورد بحث که موسى(علیه السلام) قوم خود را دعوت کرده به اینکه داخل در سرزمین مقدس شوند در زمانى واقع شده که از مصر بیرون آمده بودند، همچنانکه جمله :(و جعلکم ملوکا) در آیه مورد بحث نیز بر این معنا دلالت دارد.
و از جمله : و آتیکم ما لم یؤ ت احدا من العالمین به دست مى آید که قبل از فرمان داخل شدن در سرزمین مقدس عده اى از معجزات از قبیل من و سلوى و انفجار چشمه هاى دوازده گانه از یک سنگ و سایه افکندن ابر بر سر آنان رخ داده بوده .
و از اینکه جمله :(القوم الفاسقین) دو نوبت تکرار شده چنین بر مى آید که قبل از این فرمان از ناحیه بنى اسرائیل مخالفت و معصیت رسول مکرر پیش آمده بوده و به قدرى این مخالفت را تکرار کرده اند که صفت فسق بر آنان صادق شده .
بنابراین همه اینها قرینه هائى است که دلالت مى کند بر اینکه داستان داخل نشدنشان به ارض مقدسه و در نتیجه سرگردانیشان در قسمت اخیر زندگى موسى(علیه السلام) در بین بنى اسرائیل واقع شده ، و غالب داستانهائى که در قرآن کریم از بنى اسرائیل حکایت شده قبل از این قسمت بوده .
پس اینکه موسى(علیه السلام) خطاب به قوم خود فرموده :(اذکروا نعمة الله علیکم) منظور از آن نعمتهائى است که خداى تعالى بر بنى اسرائیل ارزانى داشته و آنان را بدان اختصاص داده و اگر قبل از صدور این فرمان که باید داخل ارض مقدسه شوند نعمتها را به رخ آنان کشیده و بیادشان آورده ، براى این بوده که این فرمان را با نشاط بپذیرند، و آنرا مایه زیادتر شدن نعمت و تمامیت نعمتهاى قبلى خود تلقى کنند، چون خداى تعالى قبل از این فرمان نعمتها به آنان ارزانى داشته بود موسى را بر آنان مبعوث نموده و به سوى دین خود هدایتشان کرده بود و از شر آل فرعون نجاتشان داده تورات را بر آنان نازل و شریعت را برایشان تشریع کرده بود، دیگر تا تمامیت نعمت چیزى به جز تشکیل حکومت نمانده بود و فرمان داخل شدن در ارض مقدسه به همین منظور بوده که در آن سرزمین توطن نموده آقائى و استقلال به دست آورند.
سه قسم نعمت هایى که خداى سبحان به بنىاسرائیل ارزانى داشت
خداى تعالى در آیات مورد بحث که مى خواهد نعمتها را بطور تفصیل یاد آور شود آنها را به سه دسته تقسیم کرده و فرمود:(اذ جعل فیکم انبیاء)، که این یک قسم از نعمتهائى است که به بنى اسرائیل ارزانى داشته بود، و آن یا به این بود که ریشه دودمان آنانرا انبیائى چون ابراهیم و اسحاق و یعقوب و انبیاى بعد از ایشان قرار داده بود، و یا اینکه انبیائى از خصوص بنى اسرائیل چون یوسف و اسباط و موسى و هارون برگزیده بود، و این نعمت که آغازگر دودمان قومى برگزیدگان از خلق و انبیاى عظام باشد خود نعمتى است که هیچ نعمتى به پایه آن نمى رسد.
قسم دوم از نعمتها را جمله :(و جعلکم ملوکا) بیان مى کند و مى فرماید خداى عزوجل شما را استقلال داد و از ذلت رقیت و بردگى فراعنه و تحکم و زورگوئیهاى جباران نجات داد، چون کلمه ملک معنائى جز این ندارد، که انسان در کار خودش و اهلش و مالش استقلال داشته باشد، و بنى اسرائیل در سالهائى که زیر سایه موسى(علیه السلام) زندگى مى کردند بهترین سنت اجتماعى را داشتند و آن عبارت بود از سنت توحید که آنان را به اطاعت خدا و رسولش و به عدالت کامل در مجتمعشان مى خواند، بدون اینکه به احدى از امتهاى غیر امت خود تجاوزى داشته باشند و یا فردى از افراد خودشان بر آنان سرورى و حکمرانى کند، و یا گرفتار اختلاف طبقاتى باشند، آنچنان که امر مجتمعشان مختل گردد و هیچ کسى بر بالاى سر آنان نبود به جز موسى(على نبینا و آله و علیه السلام) که خود یک پیامبر اولوا العزم بود نه پادشاهى چون سایر پادشاهان ، و نه رئیس قبیله که بر ملت و قبیله خود به غیر حق سرورى مى کنند.
مراد از جمله :(و جعلکم ملوکا شما را ملوک قرار داد)
بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از اینکه فرمود:(شما را ملوک قرار داد) همان صاحب حکومت و دولت شدن است ، که بوسیله طالوت و پس از وى داود و پس از آن جناب سلیمان و سایر پادشاهان انجام شد، و بنابراین تفسیر آیه شریفه حکایت از روزگارى دارد که هنوز ملک و سلطنتى در بین بنى اسرائیل به وجود نیامده بود و موسى(علیه السلام) مى خواسته از پیش و به عنوان یک پیشگوئى و اخبار از غیب به آنان وعده دهد که روزگارى خواهد رسید که شما در آن روزگار صاحب تشکیلات حکومتى و پادشاهى در راءس آن تشکیلات خواهید شد، چون در زمان خود موسى(علیه السلام) چنین وضعى نداشتند، و اصلا خانه و شهرى نداشتند، آواره بیابانها بودند، و این وجه عیبى ندارد، جز اینکه با جمله :(و جعلکم ملوکا) نمى سازد، زیرا در این صورت باید مى فرمود:(و جعل منکم ملوکا) و از شما اشخاصى را پادشاه شما کرد همچنانکه فرمود:(و جعل فیکم انبیاء) و در بین شما پیغمبرانى قرار داد.
ممکن هم هست که مراد از(ملک) صرف تمرکز یافتن حکمرانى نزد بعضى از افراد جامعه باشد، که در این صورت شامل سنت ریش سفیدى نیز مى شود، و باز در این صورت موسى(علیه السلام) یکى از این افراد ریش سفید خواهد بود، و بعد از آن جناب یوشع پیغمبر نیز یکى دیگر و بعد از او یوسف که علاوه بر عنوان ریش سفیدى پادشاه رسمى نیز بود، آنگاه عنوان ملوک منتهى مى شود به کسانى که چون یوسف علاوه بر ریش سفیدى سلطنت نیز داشتند، نظیر طالوت و داود و سلیمان که سلطنتشان معروف است ، و غیر ایشان کسانى که این معروفیت را نداشتند،
خوب این هم وجهى است براى معناى و(جعلکم ملوکا)، ولى همان اشکالى که بر وجه قبلى وارد بود بر این نیز وارد است ، چون بنابراین وجه نیز همه بنى اسرائیل ملوک نبودند، بلکه بعضى از ایشان داراى چنین منصبى بودند پس باید مى فرمود:(و جعل منکم ملوکا).
و اتیکم ما لم یؤ ت احدا من العالمین
این جمله بیانگر قسم سوم از سه قسم نعمتهائى است که خداى تعالى بر بنى اسرائیل انعام فرمود و آن عبارت است از عنایات و الطاف الهیه اى که همراه بود با معجزات بسیار روشن و ارزنده که اگر بر گفته خود(که اى موسى ما به تو ایمان آوردیم) استقامت مى کردند و پیمان الهى را نمى شکستند، زندگیشان را تعدیل مى کرد آیاتى که تا در مصر بودند و بعد از آنکه خدا از شر فرعون و قومش نجاتشان داد از هر طرف بر آنان احاطه داشت ، آرى هیچ امتى از امم عالم که قبل از تاریخ زندگى موسى زندگى کرده بودند مانند قوم موسى این همه معجزات و برهانهاى ساطع و نعمتهاى بیکران نداشتند، این تنها قوم موسى(علیه السلام) بود که خداى تعالى چنین معجزاتى و چنان نعمتهائى به آنان ارزانى داشت .
بنابراین دیگر وجهى براى گفتار بعضى نمى ماند که گفته اند: مراد از(عالمین) جمعیتهاى هم عصر بنى اسرائیل است ، براى اینکه آیه شریفه بطور مطلق داشتن چنان معجزات و چنان نعمتها را از کل طوائف بشر نفى کرده ، صریحا مى فرماید هیچ جمعیتى آن معجزات و نعمتهائى که خدا به بنى اسرائیل داده بود نداشتند، و همین طور هم هست .
یا قوم ادخلوا الارض المقدسة التى کتب الله لکم و لا ترتدوا على ادبارکم فتنقلبوا خاسرین
در این آیه موسى به بنى اسرائیل دستور داده که داخل در سرزمین مقدس شوند و خود آن جناب از وضع آنان پیش بینى کرده بود که از این دستور تمرد خواهند کرد و رفتن به آن سرزمین را نخواهند پذیرفت ، به همین جهت امر خود را تاکید کرد به اینکه مبادا سرپیچى کنید، و دوباره به دوران سابق خود برگردید که اگر چنین کنید زیانکار خواهید شد، دلیل بر اینکه آن جناب چنین استنباطى داشته این است که وقتى بنى اسرائیل دستور آن جناب را رد کردند، موسى(علیه السلام) آنان را به وصف فاسقین توصیف کرد، و اگر بنى اسرائیل مردم درستى بودند و سابقه نافرمانى و تمرد نداشتند و تنها این یک دستور موسى را تمرد کرده بودند، اطلاق فاسق که اسم فاعل است و ثبات و دوام را مى رساند بر آنان درست نبود، و مى بایست فرموده باشد:(فافرق بینى و بین الذین فسقوا) خدایا بین من و مردمى که مرتکب فسق شدند جدائى بینداز.
خداى سبحان در این آیه سرزمین مورد نظر خود را به قداست توصیف کرده و مفسرین مقدس بودن آن سرزمین را تفسیر کرده اند به سرزمینى که به خاطر سکونت انبیاء و مؤ منین در آن مطهر از شرک است ، و در قرآن کریم چیزى که این کلمه را تفسیر کند و به ما بفهماند چرا آن سرزمین مقدس است وجود ندارد، و آنچه که ممکن است در این باب مورد استفاده قرار گیرد آیه شریفه :(الى المسجد الاقصى الذى بارکنا حوله)، و آیه شریفه :(و اورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون مشارق الارض و مغاربها التى بارکنا فیها) است ، که در هر دو آیه پیرامون مسجداقصى سرزمین مبارک معرفى شده ، و معلوم است که مبارک بودن آن جز براى این نبوده که خداى عزو جل خیر کثیر در آن سرزمین قرار داده بود، و منظور از خیر کثیر جز اقامه دین و از بین بردن قذارت شرک نمى تواند باشد.
معناى(کتب الله لکم) در جمله(ادخلوا الارض التى کتب الله لکم)
(کتب الله لکم) از ظاهر آیات بر مى آید که مراد از این جمله این است که خداى تعالى سکنى گزیدن شما بنى اسرائیل در سرزمین مقدس را مقدر فرموده ، و این با جمله آخر آیه که مى فرماید:(فانها محرمة علیهم اربعین سنة)، منافات ندارد، براى اینکه جمله مورد بحث کلامى است مجمل ، و در آن(وقت) و(اشخاص) معین نشده ، آنهائى که بطور یقین مشمول این قضاى الهى بوده اند همان یهودیان عصر موسى(علیه السلام) هستند که همه آنان(بطورى که گفته شده) تا آخرین نفرشان در همان مدت چهل سال از دنیا رفتند، و داخل در سرزمین مقدس نشدند، تنها فرزندان و نوه هایشان بودند که همراه با وصى موسى یوشع بن نون(علیهماالسلام) داخل در سرزمین فلسطین شدند، و سخن کوتاه اینکه جمله :(فانها محرمة علیهم اربعین سنة)، خالى از اشعار به این معنا نیست که قضاى مذکور براى بعد از چهل سال بوده ، و این قضاء همان قضائى است که آیه شریفه زیر متعرض آن است :(و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض ، و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین ، و نمکن لهم فى الارض)، موسى(علیه السلام) هم امید چنین روزى را براى امت خود داشت ،
البته به شرط اینکه امتش به خدا استعانت جویند، و صبر پیشه سازند، و در این باب قرآن کریم از آن جناب حکایت کرده که به قوم خود فرمود:(استعینوا بالله ، و اصبروا ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده ، و العاقبة للمتقین ، قالوا اوذینا من قبل ان تاتینا و من بعد ما جئتنا، قال عسى ربکم ان یهلک عدوکم ، و یستخلفکم فى الارض فینظر کیف تعملون).
و این همان معنائى است که آیه دیگرى آنرا خاطرنشان ساخته و مى فرماید:(و اورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون مشارق الارض و مغاربها التى بارکنا فیها و تمت کلمة ربک الحسنى على بنى اسرائیل بما صبروا) چون این آیه نیز دلالت دارد بر اینکه استیلاى بنى اسرائیل بر سرزمین مقدس و توطنشان در آن کلمه اى الهى و یا قضائى بدون هیچ قید و شرط نبوده ، بلکه قضائى بوده مشروط به اینکه بنى اسرائیل در برابر طاعت و ترک معصیت ، و ناگواریهاى حوادث صبر کنند.
و اگر ما صبر در آیه شریفه را عمومیت دادیم و شامل هر سه قسم صبر نمودیم بخاطر این بود که صبر در این آیات مطلق آمده ، و نیز به این دلیل بوده که عزت در دوران موسایشان اثر هر سه قسم صبرشان بود، صبر در برابر حوادث متراکم و ناگوار زمان موسى و صبر در برابر اوامر و نواهى آن جناب و صبر در برابر معصیت که هر وقت بر گناهى اصرار مى ورزیدند بلافاصله مبتلا به تکالیفى طاقتفرسا مى گشتند که آیات قرآنى راجع به اخبار و قصص بنى اسرائیل بر این معنا دلالت دارد.
این معنائى که تاکنون براى جمله(کتب الله لکم) کردیم معنائى بود که از ظاهر آیات قرآنى استفاده نمودیم ، ولى در عین حال آیات در اینکه این کتاب و قضاى الهى در چه زمانى و به چه مقدارى بوده مبهم است ، بله در ذیل آیات سوره اسراء مى خوانیم :(و ان عدتم عدنا، و جعلنا جهنم للکافرین حصیرا)،
و نیز در حکایت کلام موسى در ذیل : آیات قبل مى خوانیم :(عسى ربکم ان یهلک عدوکم ، و یستخلفکم فى الارض فینظر کیف تعملون) که ترجمه اش در صفحه قبل گذشت ، و نیز مى خوانیم :(و اذ قال موسى لقومه اذکروا نعمة الله علیکم ...) تا آنجا که مى فرماید:(و اذ تاذن ربکم لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم ان عذابى لشدید)، و از این آیات و نظائر آن استفاده مى کنیم که کتابت نامبرده مشروط بوده نه مطلق ، و تبدل ناپذیر.
بله بعضى از مفسرین گفته اند مراد موسى در جمله مورد بحث که حکایت گفتار او است همان وعده اى بوده که ابراهیم(علیه السلام) از سابق داده بود، این مفسر سپس وعده ابراهیم(علیه السلام) را از تورات چنین نقل مى کند: در سفر تکوین آمده :(که وقتى ابراهیم از سرزمین کنعانیها عبور مى کرد، رب(پروردگار) برایش تجلى کرد، و گفت : من این سرزمین را به نسل تو مى دهم)، و نیز در همان سفر آمده :(در این روز رب با ابرام(ابراهیم) میثاقى را قطعى کرد و آن این بود که من این سرزمین را از نهر مصر تا نهر کبیر یعنى نهر فرات به نسل تو مى دهم)، و در سفر تثنیة الاشتراع آمده که :(رب معبود ما در حوریب با ما تکلم کرد، او مى گفت : دیگر نشستنتان در این کوه بس است ، باید که تحولى کنید، و از این کوه کوچ نموده و داخل در کوهستان اموریین شوید، و همه زمینهاى جلگه و کوه و هموار و جنوب و ساحل دریا را که سرزمین کنعانیان است و نیز لبنان را تا نهر کبیر یعنى نهر فرات در قلمرو خویش قرار دهید، و به دقت نظر کنید که من همه این سرزمین را پیش روى شما قرار دادم ، تا زمینى را که رب در سابق براى پدرانتان ابراهیم و اسحاق و یعقوب سوگند خورده بود که آنرا به شما و نسل بعد از نسل شما واگذار مى کنم تملک کنید و در تحت سیطره خود در آورید)، مفسر نامبرده بعد از آن ، بحثى طولانى در این باره کرده است .
و فعلا بحث در این باره مورد نظر ما نیست ، و چون با شرطى که در آغاز این کتاب کردیم که مطالب را به اختصار برگزار کنیم نمى سازد و کارى نداریم به اینکه این وعده هائى که از تورات نقل کرده جزء آیات اصلى است و یا از تورات دست خورده تحریف شده است ، براى اینکه صحیح نیست که ما قرآن را با تورات تفسیر کنیم .
معناى(جبارین) در جمله(قالوا یا موسى ان فیها قوما جبارین)
قالوا یا موسى ان فیها قوما جبارین ، و انا لن ندخلها حتى یخرجوا منها فان یخرجوا منها فانا داخلون
راغب گفته : اصل ماده(جیم باء راء جبر) به معناى اصلاح چیزى با نوعى قهر و زور است ، وقتى گفته مى شود:(جبرته فانجبر و اجتبر) معنایش این است که من او را و یا آنرا به زور اصلاح کردم و سرانجام اصلاح شد، و گاهى این کلمه در اصلاح مجرد یعنى بدون دلالت بر قهر و زور استعمال مى شود، نظیر کلام على رضى الله عنه که در دعایش گفته :(یا جابر کل کسیر و یا مسهل کل عسیر) اى خدائى که هر شکسته را شکسته بندى ، و هر دشوارى را آسان مى کنى . و از همین باب که نان را جابر بن حبه مى نامند یعنى اصلاح گرى که از دانه گندم درست مى شود و گاهى هم در مجرد قهر یعنى بدون دلالت بر اصلاح استعمال مى شود، نظیر عبارت معروف آن حضرت(علیه السلام) که فرمودند(لا جبر و لا تفویض) نه جبر درست است و نه تفویض بلکه امرى است بین این دو. راغب سپس مى گوید: اجبار که باب افعال ماده جبر است در اصل به معناى این بوده که(ما کسى را وادار کنیم به اینکه او دیگرى را جبر و اصلاح کند) و لیکن فعلا در صرف اکراه متعارف شده گفته مى شود:(اجبرته على کذا) من فلانى را مجبور بر فلان کار کردم . در حقیقت اجبار در معناى اکراه استعمال مى شود، آنگاه گفته : کلمه :(جبار) صفت آدمى است ، یعنى انسانها را با آن توصیف مى کنند، مى گویند فلانى جبار است ، یعنى نواقصى را که دارد به این وسیله جبران و روپوشى مى کند، که به دروغ ادعا کند که من بزرگتر از آنم که چنین نواقصى داشته باشم چه اینکه این ادعا را به زبان جارى کند، و چه با قیافه گرفتن و خود بزرگ شمردن ، و براى خود مقام و منزلت قائل بودن ، مقام و منزلتى که استحقاق آنرا ندارد، و این تنها در مقام مذمت بر آن شخص اطلاق مى شود نه در مقام مدح ، همچنانکه خداى تعالى در حکایت از بنى اسرائیل فرموده :(ان فیها قوما جبارین) و نیز گفته مى شود:(نخلة جبارة و ناقة جبارة درخت خرمائى جبار و ناقه شترى جبار) و این در وقتى است که گوینده یک نحوه برترى براى آن درخت از سایر درختان و براى آن ماده شتر از سایر شتران تصور کرده باشد، این بود آن مقدار از کلام راغب که مورد حاجت ما بود.
پس روشن شد که مراد از کلمه(جبارین) کسانى است که صاحب سطوت و نیرو باشند، و به مردم زور بگویند و هر چه بخواهند به مردم تحمیل کنند.
بنى اسرائیل در جمله :(و انا لن ندخلها حتى یخرجوا منها) به موسى شرط کرده اند که ما وقتى دستور تو را عملى نموده و داخل این سرزمین مى شویم که آن جباران از آنجا خارج شوند و حقیقت این شرط کردن رد گفتار موسى(علیه السلام) است ، هر چند که بعد از رد گفتار آن جناب دوباره وعده داده اند که اگر آنها خارج شوند ما داخل خواهیم شد.
در تعدادى از روایات پیرامون توصیف جباران مورد بحث ، آمده که سکنه آن سرزمین از عمالقه بودند، که مردمى درشت هیکل و بلندقامت بودند و از درشت هیکلى و بلندقامتى آنان داستانهاى عجیبى وارد شده که عقل سلیم نمى واند آنها را بپذیرد، و در آثار باستانى و بحثهاى طبیعى نیز چیزى که این روایات را تایید کند وجود ندارد، ناگزیر باید گفت که روایات مذکور ماخذى جز جعل و دسیسه ندارد.
قال رجلان من الذین یخافون انعم الله علیهما...
از ظاهر سیاق و زمینه آیه بر مى آید که مراد از(مخافة) ترس از خداى سبحان است ، معلوم مى شود در بین آن جمعیت دو نفر بوده اند که از خدا مى ترسیده اند و از نافرمانى امر او و دستور پیغمبر او دلواپس بوده اند، و نیز از کلمه(من الذین) استفاده مى شود که خداترسان تنها آندو نفر نبوده اند ، بلکه جماعتى بوده اند که از میان آنان دو نفر برخاسته و گفته اند اى مردم به شهر درآئید، همینکه از در داخل شوید غالب خواهید بود، در سابق هم در چند مورد از این کتاب گذشت که کلمه نعمت هر جا که در قرآن کریم و در عرف آن اطلاق شود منظور از آن ولایت الهیه است ، پس این دو نفرى که خدا بر آنان انعام کرده بود دو تن از اولیاءالله بوده اند و این خود فى نفسه قرینه است بر اینکه مراد از مخافت مخافة الله سبحانه است ، چون اولیاى خدا از غیر خدا نمى ترسند همچنانکه خود خداى تعالى فرموده :(الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون).
و نیز ممکن است که متعلق کلمه(انعم)(یعنى نعمتى که با آن انعام شده اند) یعنى کلمه خوف حذف شده باشد که در این صورت معنا چنین مى شود(دو تن از کسانى که خداى تعالى با ترس از خودش انعامشان کرده بود، گفتند...)، و اگر مفعول کلمه(یخافون) را نیاورد و نفرمود: از چه مى ترسند، بدین جهت بود که از جمله :(انعم الله علیهما) فهمیده مى شد، چون معلوم بود که ترس آن دو تن از مردم جبار آن سرزمین نبوده و گر نه به بنى اسرائیل نمى گفتند:(ادخلوا علیهم الباب).
بعضى از مفسرین گفته اند: ضمیر جمع در کلمه(یخافون مى ترسند) به بنى اسرائیل بر مى گردد، و ضمیرى که باید از جمله به موصول(الذین) برگردد حذف شده ، و تقدیر کلام(و قال رجلان من الذین یخافهم بنو اسرائیل) است ، و معناى آیه چنین است :(و دو نفر از کسانى که بنى اسرائیل از آنان مى ترسیدند به یکدیگر گفتند: این جماعت که به اسلام در آمده اند و تسلیم فرمان موسى هستند مورد انعام خدا واقع شده اند) و مفسرین نامبرده گفتار خود را با روایتى که به ابن جبیر منسوب است تایید نموده اند، چون به حسب آن روایت ابن جبیر کلمه(یخافون) را به صیغه مجهول یعنى با ضمه یا خوانده ، در نتیجه معناى(الذین یخافون) کسانى که مردم از آنها مى ترسند. خواهد بود، و در توجیه نظریه خود گفته اند: دو نفر از عمالقه یعنى اهل سرزمین مقدس قبلا به موسى ایمان آورده ، و به بنى اسرائیل پیوسته بودند، آن دو نفر به بنى اسرائیل به عنوان راهنمائى و اینکه چگونه بر عمالقه مسلط شوند و چگونه سرزمین مقدس را موطن خود سازند گفتند: خدا بر ما منت نهاده که به دین اسلام درآمدیم ، اینک به شما سفارش مى کنیم که چنین و چنان کنید.
و این تفسیر همانطور که گفتیم مستند به بعضى از اخبار است که در تفسیر این آیات وارد شده ، و لیکن از آنجا که همه خبر واحد است و مضمونش هیچ شاهدى از قرآن و غیر قرآن ندارد نمى توان به آن اعتماد نمود.
(ادخلوا علیهم الباب) بعید نیست منظور از اینکه گفتند(از در بر آنان درآئید) این باشد که اول به اولین شهر عمالقه حمله کنید، که در مرز عمالقه و به منزله دروازه این سرزمین است ، و بطورى که گفته اند: اولین شهر آن سرزمین اریحا بوده و استعمال کلمه(باب) در شهر مرزى شایع است ، ممکن هم هست مراد از باب دروازه شهر باشد.
(فاذا دخلتموهم فانکم غالبون) این جمله وعده اى است که آن دو نفر به بنى اسرائیل داده و گفتند آنگاه که داخل شوید پیروز خواهید شد و بر دشمن ظفر خواهید یافت ، و اگر دو نفر نامبرده اینطور قاطع وعده داده اند به خاطر ایمانى بوده که به موسى(علیه السلام) داشتند، همینکه از موسى شنیدند که خدا مقدر کرده سرزمین مقدس از آن بنى اسرائیل باشد یقین پیدا کردند که چنین خواهد شد، ممکن هم هست خود آن دو نفر که در سابق گفتیم از اولیاى خدا بودند به نور ولایت این معنا را دریافته باشند، بزرگان از مفسرین شیعه و سنى نیز گفته اند که این دو مرد عبارت بودند از یوشع بن نون و کالب بن یوفنا، دو تن از دوازده نقیب بنى اسرائیل .
دو تن نامبرده بعد از آن وعده بنى اسرائیل را دعوت کردند به توکل نمودن بر پروردگارشان ، و گفتند:(و على الله فتوکلوا ان کنتم مؤ منین)، چون ایمان داشته اند به اینکه خداى تعالى کفایت و کفالت مى کند هر کسى را که به وى توکل کند، و این جمله خود تشویقى است مایه دلگرمى بنى اسرائیل ، تا بخود جراءت داده دعوت آن دو را بپذیرند.
پاسخ جسارت آمیز بنى اسرائیل به موسى(ع) که به آنان دستور داده بود واردارض مقدس شوند
قالوا یا موسى انا لن ندخلها ابدا ما داموا فیها
اینکه در این آیه شریفه البته به حکایت قرآن کریم عبارت(هرگز داخل آن نمى شویم) را تکرار کرده اند براى این بوده که موسى(علیه السلام) را براى همیشه مایوس سازند، تا در نتیجه موسى دیگر نسبت به دعوتش اصرار نورزد، و دعوت خود را تکرار نکند.
و در این گفتار بنى اسرائیل وجوهى از اهانت و عتاب و زورگوئى نسبت به مقام موسى(علیه السلام) و نسبت به تذکرى که آن جناب در باره امر خداى تعالى داد، دیده مى شود و این عبارت نظامى عجیب دارد:
اولا: با اینکه على القاعده باید روى سخن خود به آن دو نفر کنند که گفته بودند: اى مردم دعوت موسى(علیه السلام) را بپذیرید و داخل در این سرزمین بشوید، بنى اسرائیل چنین نکردند بلکه خطاب را متوجه موسى ساختند سپس در این نوبت به اختصار برگزار نموده طول و تفصیل سابق را ندادند و این قسم سخن گفتن را ایجاز بعد از اطناب مى گویند، یعنى مختصر گوئى بعد از تفصیل گوئى و از نظر ادبیات جاى ایجاز بعد از اطناب مقام تخاصم و بگو مگو کردن است ، و به این منظور بعد از تفصیل به اجمال گوئى پرداخته مى شود که به طرف بفهماند دیگر حوصله گفتگوى با تو را ندارم ، و از شنیدن سخنان تو خسته شدم .
ثانیا: سخن بى ادبانه و عصیانگرانه خود را دوباره تکرار و تاکید کردند که ما هرگز داخل این سرزمین نخواهیم شد، و ثالثا: جهالتشان آنقدر جراءت و جسارتشان داد که از بى ادبى هاى قبلى خود نتیجه اى گرفتند که از سخنان سابقشان زشت تر بود، و آن این بود که :(تو و پروردگارت بروید با مردم این سرزمین قتال کنید ما همین جا نشسته ایم).
و این گفتارشان به روشن ترین وجهى دلالت دارد بر اینکه در باره خداى تعالى همان اعتقاد باطلى را داشته اند که بت پرستان دارند، و آن این است که پنداشته اند خداى تعالى هم موجودى شبیه به یک انسان است ، و واقعا هم یهود چنین اعتقادى داشته اند، براى اینکه همین یهود بود که بنا به حکایت قرآن کریم بعد از عبور از دریا و رسیدن به قومى که بت مى پرستیدند به موسى گفتند: تو نیز براى ما خدایانى چند درست کن ، همانطور که اینها خدایان زیاد دارند، موسى در پاسخشان فرمود: به راستى که شما مردمى نادان هستید و این اعتقاد به جسمانى بودن خدا و شباهتش به انسانها همواره در یهود بوده و امروز نیز بر همان اعتقاد هستند، به دلیل کتابهائى که در بین آنان دائر و رائج است .
قال رب انى لا املک الا نفسى و اخى فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین
زمینه گفتار دلالت دارد بر اینکه جمله :(انى لا املک الا نفسى و اخى) کنایه از ناتوانى است ، ناتوانى از وادار کردن مردم بر قبول دعوتى که برایشان آورده ، خلاصه کلام اینکه نمى خواسته بگوید: من تنها مالک نفس خودم و برادرم هستم زیرا هیچکس مستقلا مالک نفس خود نیست ، بلکه خواسته است بگوید من تنها مى توانم خود را به امضاى دعوتم وادار ساخته ، و برادرم هارون را نیز وادار کنم چون او نیز پیغمبرى مرسل بود، و جانشین موسى در حیات او بود، او هرگز از امر خداى تعالى سرپیچى نمى کند، پس یا همانطور که گفتیم مراد جمله مورد بحث کنایه از نداشتن قدرت بر غیر خود و برادرش است و یا مراد این است که من جز بر خودم قدرت ندارم ، و برادرم نیز جز بر خودش قدرت ندارد.
و منظور از گفتار مورد بحث این نبوده که قدرت را بطور مطلق از خود نفى کند، چون ما مى دانیم که موسى(علیه السلام) این مقدار قدرت داشته که بعضى از مردم را وادار به اجابت مسؤ ول خود بسازد،
مثلا عده اى به وى ایمان بیاورند، و یا خواسته دیگر او را انجام دهند پس منظور این نبوده که بفرماید: من اصلا نسبت به غیر خودم و برادرم هیچگونه قدرتى ندارم ، زیرا این معنا منافات دارد با اینکه مى دانیم عده اى و از آن جمله آن دو مرد به وى ایمان آورده بودند، و دعوتش را پذیرفته بودند و نیز منافات دارد با اینکه خانواده اش به وى ایمان آورده باشند، با اینکه از ظاهر امر بر مى آید که خانواده او و خانواده برادرش هرگز از انجام دستورات او و پذیرفتن دعوتش سرپیچى نداشته اند.
و اگر بطور مطلق عرضه داشته که پروردگارا من بر بیش از خودم و برادرم قدرت ندارم مقام مناجات ، اقتضاى اینطور سخن گفتن را داشته ، چون موسى(علیه السلام) بنى اسرائیل را به دینى فطرى و همه کس فهم ، خوانده و در ابلاغ رسالت خود هیچگونه کوتاهى نکرده ولى مجتمع بنى اسرائیل دعوتش را رد کرده ، آن هم به بدترین و بى ادبانه ترین وجه ، خوب در چنین مقامى اقتضا داشته که بگوید پروردگارا من رسالت تو را ابلاغ کردم ، و عذر را از گردنم افکندم ، و در اقامه امر تو صاحب اختیار و مالک غیر خودم نیستم ، برادرم نیز مثل من و ما هر دو آن مقدار تکلیف را که متوجه ما بود انجام دادیم ، ولى قوم با شدیدترین وجه انکار و امتناع در برابر ما جبهه گیرى کردند، و ما الان در حالى هستیم که به کلى از بنى اسرائیل ماءیوسیم ، و خلاصه راه قطع شده ، تو خودت به ربوبیت گره از اینکار بگشا، و راه را براى رسیدن آنان به وعده اى که به ایشان داده اى هموار ساز، وعده اتمام نعمت ، و به ارث دادن زمین ، و جانشین کردن آنان در زمین ، و بین ما و قوم فاسق ما حکمى قاطع بفرما.
آرى بنى اسرائیل در خصوص دستور مورد بحث یعنى داخل شدن در سرزمین مقدس عصیانى ورزیدند که شباهت به سایر عصیانهاى آنان یعنى نافرمانى در مساله دیدن خدا، و پرستش گوساله و داخل شدن باب و گفتن حطه و موارد دیگر نداشت ، زیرا در خصوص این مورد خیلى صریح و بدون هیچ ملایمت و رو دربایستى گفتند و دو بار هم گفتند که ما به هیچ وجه داخل این سرزمین نمى شویم ، و این برخورد خشن موسى(علیه السلام) را بیچاره کرد، چون نمى توانست بنى اسرائیل را به حال خودشان واگذارد و از دستورى که داده بود چشم پوشى نماید، براى اینکه اگر چنین مى کرد دعوتش از اصل باطل مى شد، و دیگر از این به بعد هم نمى توانست امر و نهیى به آنان بکند، و ارکان آن وحدتى که تا امروز در بین آنان ایجاد کرده بود به کلى متلاشى مى شد.
پاسخ جسارت آمیز بنى اسرائیل به موسى(ع) با خدا بعد از عصیان بنىاسرائیل وجود دارد
با این بیان چند نکته روشن مى شود:اول اینکه مقتضاى چنین حالى این بوده که موسى(علیه السلام) در شکایت به درگاه پروردگارش فقط متعرض حال خود و برادرش بشود،
چون آن دو بزرگوار مبلغ از طرف خداى تعالى بودند، مسؤ ولیت تنها به عهده آنان بود، و سایر مؤ منین حتى آنهائى هم که تمرد نکردند در این جریان دخالتى نداشتند، چون در مساله تبلیغ و دعوت مسؤ ول نبودند، و مقام اقتضا مى کرد تنها متعرض حال مبلغ حکم بشود، نه عامل و کسى که به آن حکم اخذ نموده و آنرا اجابت کرده است ، و موسى(علیه السلام) همین اقتضا را رعایت نموده تنها متعرض حال خود و برادرش شد.
دوم اینکه مقام اقتضا مى کرده که موسى چنین رجوعى به پروردگار خود بکند و از وضعى که در کار تبلیغ و رسالتش دچار آن شده شکایت بنماید، چون شکوه در حقیقت یارى طلبیدن در اجراى امرالهى است ، و پاى منافع شخصى در بین نیست .
سوم اینکه کلمه(واخى) عطف است بر یا در کلمه(انى)، و معناى عبارت این است که(برادر من نیز مثل من است) او نیز اختیار جز خودش را ندارد، گو اینکه اگر عطف بر کلمه(نفسى) هم بگیریم معنایش به همان بیانى که گذشت صحیح است ، و لیکن به خلاف آن چیزى است که سیاق اقتضاى آن را دارد، براى اینکه موسى و هارون همانطور که هر یک مالک اطاعت و امتثال خود بودند موسى مالک اطاعت و امتثال برادرش بود، براى اینکه هارون خلیفه آن جناب در حال حیات او بود و این دو بزرگوار مالک اطاعت و امتثال مؤ منین خالص نیز بودند.
چهارم اینکه جمله :(فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین) نفرین آن جناب بر بنى اسرائیل نبوده و نخواسته است که خداى تعالى بین آن جناب و بنى اسرائیل حکم فصل کند که مستلزم نزول عذاب بر آنان و یا مستلزم آن است که بین موسى و هارون و بین بنى اسرائیل جدایى بیفتد، و به دستور آن دو بزرگوار از میان بنى اسرائیل بیرون روند، و یا مرگ بین آن دو و ایشان جدائى بیندازد، براى اینکه موسى داشت ایشان را دعوت مى کرد به قبول سرنوشتى که خدا به نفع آنان مقدر کرده بود یعنى تمام کردن نعمت بر آنان موسى همان کسى بود که باید به دست او این سرنوشت خوب براى بنى اسرائیل صورت گیرد و به دست او نجات یابند و در زمین جانشین دیگران شوند، همچنانکه خداى تعالى در همین باره فرموده :(و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین) که ترجمهاش قبلا گذشت و بنى اسرائیل هم این معنا را از آن جناب مى دانستند، به شهادت اینکه بنا به حکایت قرآن کریم گفته بودند:(اوذینا من قبل ان تاتینا و من بعد ما جئتنا)، که از آن پیدااست انتظار نجات بوسیله آن جناب را مى کشیدند.
شاهد دیگر این معنا آیه شریفه زیر است که مى فرماید:(فلا تاس على القوم الفاسقین)، که از آن بر مى آید موسى از اینکه مبادا عذاب الهى بر آنان نازل شود غمگین بوده ، و مردم هم همین انتظار را از او داشته اند، که به خاطر نازل شدن عذاب تیه به حال آنان غمناک شود.
قال فانها محرمة علیهم اربعین سنة یتیهون فى الارض فلا تاس على القوم الفاسقین)
ضمیر در کلمه(فانها) به ارض مقدس بر مى گردد، و مراد از این جمله که فرمود: آن سرزمین محرم شده ، حرمت شرعى نیست ، بلکه منظور حرمت تکوینى است ، یعنى خداى تعالى(به خاطر سرپیچى بى ادبانه و بى شرمانه که کردید) چنین مقدر فرموده که تا چهل سال نتوانید داخل آن سرزمین شوید و گرفتار سرگردانى گردید، و الف و لامى که در کلمه(الارض) است الف و لام عهد است ، و معناى همان سرزمین را مى دهد، و جمله :(فلا تاس) نهى از اءسى است که به معناى اندوه است ، و خداى تعالى در این آیه نظریه و کلام موسى را که آن مردم را فاسق خوانده بود امضا و تصدیق نموده و خود او نیز آنان را فاسق خواند.
و معناى آیه این است که سرزمین مقدس بر آنان حرام شد، یعنى داخل شدنشان به آن سرزمین حرام تکوینى شد، به این معنا که :(ما چنین مقدر نمودیم که تا چهل سال موفق به داخل شدن در آن نشوند و از صبح تا شام به طرف آن سرزمین راهپیمائى بکنند ولى مانند اسب عصارى در آخر روز ببینند که در همان نقطه اى هستند که صبح از آنجا براه افتاده بودند، نه قدمى به سوى آن سرزمین نزدیک شده باشند و نه لحظه اى و روزى به شهر دیگرى از شهرهاى روى زمین برسند و خستگى در آورند، و نه زندگى صحرانشینى داشته باشند تا چون قبائل بدوى و صحرانشین زندگى کنند، پس اى موسى دل تو به حال این مردمى که به قول خودت فاسقند نسوزد و غمشان را مخور که مبتلا به این عذاب یعنى عذاب سرگردانى شده اند براى اینکه اینها فاسقند، و نباید در باره مردم فاسق وقتى که وبال فسق خود را مى چشند محزون شد.
بحث روایتى
(روایاتى درباره ملوک بودن بنى اسرائیل و عصیان آنها از امر بهدخول در ارض مقدسه و تیه ایشان)
در درالمنثور است که ابن ابى حاتم از ابى سعید خدرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) روایت کرده که فرمود: بنى اسرائیل را رسم چنین بود که وقتى فردى از آنان داراى خادم و مرکب سوارى و داراى همسر مى شد او را ملک مى نامیدند.
و در همان کتاب آمده که ابو داود در روایات مرسل خود که یک جا جمع نموده و نامش را مراسیل نهاده از زید بن اسلم روایت کرده که در تفسیر(وجعلکم ملوکا) گفته است : رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرموده : منظور از این(ملک)، همسر، مسکن و خادم است .
مؤ لف : الدرالمنثور به جز این دو روایت روایاتى دیگر در این معنا نقل کرده ولى چیزى که هست آیه شریفه با در نظر گرفتن سیاق آن با اینگونه تفسیر سازش ندارد، براى اینکه هر چند ممکن است بنى اسرائیل چنین رسمى و اصطلاحى داشته باشند، اما چیزى که هست این معنا بدیهى است که همه افراد بنى اسرائیل که عده کثیرى از آنان خدمت کار بودند چنین وضعى نداشتند، یعنى همه آنها داراى خانه و زن و خادم نبودند و کسانى که چنین وضعى داشتند بعضى از بنى اسرائیل بودند نه همه آنان ، در حالى که آیه شریفه بطور کلى بنى اسرائیل را ملوک خوانده ، از سوى دیگر اگر معناى ملوک این باشد اختصاصى به بنى اسرائیل ندارد، همه امتها و اقوام چنین بوده و چنین هستند که بعضى از آنها داراى خانه و زن و خادمند، داشتن زن و خانه و خادم یک عادت جاریه در میان همه امتها است ، هیچ امتى در دنیا وجود نداشته و ندارد که در آن چنین افرادى نباشد، پس مساله ، اختصاص به بنى اسرائیل ندارد، تا خداى تعالى بر سر آنان منت بگذارد که خدا شما را داراى خانه و زن و فرزند و خادم کرده ، ولى در اینکه آیه در مقام منت نهادن است هیچ حرفى نیست .
و شاید همین اشکال باعث شده که بعضى از صاحبان این نظریه متوجه آن شده و در توجیه بعضى از روایات نظیر روایتى که از قتاده نقل شده بگویند: البته همه امتها زن و خانه و خادم دارند ولى بنى اسرائیل اولین قومى بودند که خدمتکار گرفتند اما تاریخ این سخن را تایید نمى کند.
و در کتاب امالى شیخ مفید(رحمة الله علیه) روایتى با ذکر سند از ابى حمزه از امام باقر(علیه السلام) آمده که فرموده : بعد از آنکه موسى بنى اسرائیل را تا نزدیکیهاى سرزمین مقدس آورد، به ایشان دستور داد که به این سرزمین درآئید:(ادخلوا الارض المقدسة التى کتب الله لکم ، و لا ترتدوا على ادبارکم فتنقلبوا خاسرین)،
و با اینکه خداى تعالى براى آنان مقدر کرده بود که صاحب آنجا شوند، لیکن در پاسخ موسى گفتند:(ان فیها قوما جبارین و انا لن ندخلها حتى یخرجوا منها فان یخرجوا منها فانا داخلون قال رجلان من الذین یخافون انعم الله علیهما ادخلوا علیهم الباب فاذا دخلتموه فانکم غالبون و على الله فتوکلوا ان کنتم مؤ منین قالوا یا موسى انا لن ندخلها ابدا ما داموا فیها فاذهب انت و ربک فقاتلا انا هیهنا قاعدون ، قال رب انى لا املک الا نفسى و اخى فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین)، و بعد از آنکه آب پاکى روى دست پیغمبرشان ریختند، خداى تعالى همان سرنوشت را تغییر داده و مقدر کرد که دیگر به آن سرزمین در نیایند، در نتیجه در مسافت چهار فرسخ مدت چهل سال سرگردان شدند،(فلا تاس على القوم الفاسقین) و به موسى وحى شد که به حال مشتى مردم فاسق غمگین مباش .
امام صادق(علیه السلام) فرموده : در آن مدت همه روزه عصر، منادیشان ندا در مى داد که کوچ کوچ مرکبها را بار مى کردند، و با حدى آوازى که براى شتران مى خوانند تا به سرعت بروند و با زجر و شلاق مى راندند و شبانه راه طى مى کردند تا هنگام سحر و خداى عزوجل به زمین فرمان مى داد تا آنان را دور بچرخاند، همینکه صبح مى شد مى دیدند درست در همان نقطه دیروز هستند، با خود مى گفتند حتما راه را عوضى رفته ایم ، دوباره نزدیک غروب بار مى کردند، و این وضع چهل سال ادامه یافت و در این مدت(به خاطر اینکه نه کشتى داشتند و نه زرعى و نه تجارتى) غذایشان من و سلوى بود، در این مدت تمامى آنان مردند جز دو نفر 1 یوشع بن نون 2 کالب بن یوفنا، و فرزندان آن جمعیت که در بیابانى به طول چهار فرسخ سرگردان بودند به محض اینکه مى خواستند کوچ کنند لباسهایشان مانند تخته در بدنشان خشک مى شد، و همچنین پا افزار و کفششان .
امام سپس اضافه فرموده که این قوم با خود سنگى داشتند که وقتى پیاده مى شدند موسى(علیه السلام) عصاى خود را به آن سنگ مى کوبید، و دوازده چشمه از آن روان مى شد، تا هر سبطى از یکى از آن دوازده نهر آب بنوشند، و چون مى خواستند کوچ کنند آبها دوباره به درون سنگ بر مى گشت ، و سنگ را بر گرده مرکبى سوار مى کردند(تا آخر روایت).
مؤ لف : روایت پیرامون این معانى و قریب به آن بسیار زیاد است ، هم از طرق شیعه و هم از طرق اهل سنت ، و این که در روایت بالا با اینکه از امام ابى جعفر باقر(علیه السلام) بود ناگهان راوى گفت : امام صادق(علیه السلام) فرموده :
در حقیقت روایت دیگرى بوده که شیخ مفید نقل کرده و این روایات هر چند که مشتمل بر معناى تیه و سایر جزئیاتى است که در کلام مجید خداى تعالى نیامده ، و هر چند که در کلام خداى تعالى چیزى که این روایات را تایید کند دیده نمى شود ولى با این حال چیزى هم که مخالف قرآن باشد ندارد، و امر بنى اسرائیل در زمان موسى(علیه السلام) به راستى عجیب است ، زیرا سراپاى زندگى این قوم خارق العاده بوده ، با این حال چه مانعى دارد که تیه آنان به این نحوى باشد که در روایات مذکور آمده ؟.
و در تفسیر عیاشى از مسعدة بن صدقه از امام صادق(علیه السلام) روایت آمده که شخصى از آن جناب از آیه :(ادخلوا الارض المقدسة التى کتب الله لکم) سؤ ال کرد و آن جناب در پاسخش فرمود: بله خداى تعالى در آغاز براى آنان مقدر کرده بود که در سرزمین مقدس ماوائى داشته باشند و لیکن این تقدیر خود را محو نموده و براى فرزندان ایشان نوشت و فرزندانشان بعد از انقراض پدران داخل آنجا شدند، و خداى تعالى هر چه را بخواهد محو مى کند و هر چه را بخواهد اثبات مى نماید، و نزد او است ام الکتاب(و الله یمحو ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب).
مؤ لف : عیاشى نیز این معنا را از اسماعیل جعفى از آن جناب ، و همچنین از زراره و حمران و محمد بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) نقل کرده ، و امام(علیهالسلام) در این حدیث خواسته است کتابت را نسبت به خصوص حاضرین در زمان موسى مقایسه کند و بفرماید که خطاب موسى با مخاطبینش چه نسبتى داشته و با فرزندان آنان چه نسبتى داشته ، و از این مقایسه مساله محو و اثبات و یا بداء را در خصوص پدران نتیجه گرفته و بنا براین منافاتى بین این حدیث با آنچه از ظاهر سیاق بر مى آید نیست ، از ظاهر سیاق بر مى آید که مساله داخل شدن در سرزمین مقدس تقدیرى الهى بوده براى کل بنى اسرائیل چه پدران و چه فرزندان چیزى که هست پدران به خاطر نافرمانى چهل سال محروم شدند، و پسران از این تقدیر الهى برخوردار گشتند، چون خطاب در آیه شریفه به حسب معنا به جامعه اسرائیلى است که بطور مساوى هم شامل پدران مى شود که برایشان مقدر شده بود، و هم شامل پسران که بالاخره آنها برخوردار شدند، چون همگى یک امت هستند و تقدیرى الهى بطور سربسته و اجمال براى این امت مقدر شده بوده ، یک نسل از این امت به خاطر نافرمانى چند صباحى از آن محروم شدند و نسل دیگر از آن منتفع گشتند پس در واقع بدائى و محو و اثباتى رخ نداده ، هر چند که نسبت به خصوص اشخاص موجود در زمان خطاب بداء به نظر مى رسد.
و در کافى به سند خود از عبد الرحمان بن یزید از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرموده :(رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند داود پیغمبر روز شنبه ناگهان از دنیا رفت و مرغانى بر بالاى جنازه اش سایه افکندند، و موسى کلیم الله در تیه از دنیا رفت ، و فریاد کننده اى از آسمان فریاد برآورد که موسى مرد، و آن کدام کس است که نمیرد.