بیان آیات
اتصال این آیات به آیات قبل روشن است ، و هیچ غبارى بر آن نیست ، چون یک سلسله خطابهائى است به مؤ منین که در آنها کلیاتى از امور مهم دنیائى و آخرتى ، فردى و اجتماعى آنان را بیان مى کند.
یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین لله شهداء بالقسط، و لا یجرمنکم شنان قوم على الا تعدلوا
این آیه شریفه نظیر آیه اى است که در سوره نساء آمده است مى فرماید:(یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله ، و لو على انفسکم او الوالدین و الاقربین ان یکن غنیا او فقیرا فالله اولى بهما فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا و ان تلووا او تعرضوا فان الله کان بما تعملون خبیرا).
با این تفاوت که آیه سوره نساء در مقام نهى از انحراف از راه حق و عدالت در خصوص شهادت است ، و مى فرماید: که هواى نفس شما را به انحراف نکشاند، مثلا به نفع کسى به خاطر اینکه قوم و خویش شما است بر خلاف حق شهادت ندهید،(و یا به نفع فقیرى به خاطر دلسوزیتان و به نفع توانگرى به طمع پول او شهادت بناحق ندهید)، ولى آیه مورد بحث در مقام شهادت بناحق دادن علیه کسى است به انگیزه بغضى که شاهد نسبت به مشهود علیه دارد، به این وسیله یعنى با از بین بردن حقش انتقام و داغ دلى گرفته باشد.
واضح تر بگویم در سوره مائده فرموده :(کونوا قوامین لله شهداء بالقسط)و در آیه سوره نساء فرموده :(کونوا قوامین بالقسط شهداء لله) و این تفاوت در تعبیر بخاطر تفاوتى است که در مقام این دو آیه هست ، در آیه سوره مائده غرض این بوده که مؤ منین را از ظلم در شهادت به انگیزه سابقه دشمنى شاهد نسبت به مشهود علیه نهى کند، لذا شهادت را مقید به قسط کرد، و فرمود:(باید که شهادت شما به قسط و به حق باشد و در شهادت دادن عداوت و غرضهاى شخصى را دخالت ندهید)، به خلاف آیه سوره نساء که سخن از شهادت دادن به نفع کسى به انگیزه دوستى و هوا دارد، و شهادت دادن به نفع دوست و محبوب ظلم به او نیست ، گو اینکه خالى از ظلم هم نیست(چون به غیر مستقیم حق خصم محبوبش را ضایع کرده) و لیکن از آن جهت که شهادت به نفع محبوب است ظلم شمرده نمى شود، و لذا در آیه سوره مائده امر کرد به شهادت به قسط و آنگاه این شهادت به قسط را تفریع کرد بر یک مساله کلى و آن قیام لله است و در سوره نساء اول امر کرد به شهادت دادن براى خدا و دخالت ندادن هواها و دوستیها را در شهادت ، و سپس آنرا تفریع کرد بر قیام به قسط.
و نیز به همین جهت در آیه مائده جمله :(اعدلوا هو اقرب للتقوى و اتقوا الله) را تفریع کرد بر شهادت دادن به قسط، و در این جمله که نتیجه شهادت بر قسط است امر کرد مؤ منین را به عدالت ، و این عدالت را وسیله اى شمرد براى حصول تقوا، ولى در آیه سوره نساء قضیه را به عکس کرد یعنى جمله :(فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا) را متفرع کرد بر امر به شهادت براى خدا، نخست امر کرد به اینکه براى خدا شهادت دهید، و سپس از پیروى هوا و ترک تقوا نهى نموده ، این پیروى هوا و ترک تقوا را بدترین وسیله براى ترک عدل شمرد.
آنگاه در هر دو آیه از ترک تقوا به یک جور تحذیر کرد، در آیه سوره نساء فرمود:(و ان تلووا او تعرضوا فان الله کان بما تعملون خبیرا) یعنى اگر تقوا به خرج ندهید خدا بدانچه مى کنید با خبر است ، و در سوره مائده فرموده :(و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون)، و اما معناى جمله :(قوامین لله شهداء بالقسط...) از سخنانى که پیرامون آیات قبلى داشتیم روشن شده است .
اعدلوا هو اقرب للتقوى ...
ضمیر(هو) به کلمه عدل بر مى گردد، گواینکه قبل از ضمیر چنین کلمه اى نبود، و لیکن از معناى(اعدلوا) فهمیده مى شد، در نتیجه معناى جمله چنین است : عدالت پیشه کنید که عدالت به تقوا نزدیکتر است .
وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر عظیم .
جمله دوم یعنى جمله(لهم مغفرة و اجر عظیم) انشاى وعده است که قبلا یعنى در اول آیه داده ، و فرموده بود:(وعد الله ...) بطورى که دیگران نیز گفته اند و این تعبیر مؤ کدتر از آن است ، مى فرمود:(وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات مغفرة و اجرا عظیما)، البته این مؤ کدتر بودن به خاطر آن نیست که در آیه مورد بحث جمله مورد گفتگو خبر بعد از خبراست ، نه ، این اشتباهى است که بعضى کرده اند، بلکه به خاطراین است که تصریح دارد به انشاى وعده ، نه چون آیه سوره فتح که ضمنا بر آن دلالت دارد.
و الذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب الجحیم
راغب در مفردات مى گوید: ماده(جیم - حاء - میم) به معناى شدت فوران آتش است ، دوزخ را هم که جحیم خوانده اند به این مناسبت است ، و این آیه مشتمل است بر خود وعید(نه بر تهدید به آن)، در مقابل آیه قبلى که خود وعده را ذکر مى کرد، و مى فرمود:(لهم مغفرة و اجر عظیم).
در آیه مورد بحث کفر را مقید کرده به تکذیب آیات تا کفر بدون تکذیب را شامل نگردد، زیرا کفارى که منشا کفرشان انکار حق با علم به حق بودن آن نیست بلکه اگر کافر بخاطر این است که حق بگوششان نخورده و یا مستضعفى هستند که تشخیص حق از باطل را ندارند، اهل دوزخ نیستند بلکه کار آنان به دست خدا است ، اگر بخواهد آنان را مى آمرزد و اگر خواست عذابشان مى کند، پس دو آیه مورد بحث یکى وعده جمیل است به کسانى که ایمان آورده اعمال صالح انجام مى دهند، و دیگرى تهدید شدیدى است به کسانى که به خدا کفر ورزیده ، آیات خدا را تکذیب کنند، و معلوم است که بین این دو مرحله مراحلى است متوسط، که خداى تعالى امر آن مراحل و عاقبت امر صاحب هر مرحله را ذکر نکرده .
یا ایها الذین آمنوا اذکروا نعمة الله علیکم اذ هم قوم ان یبسطوا...
این مضمون قابل آن هست که بر چندین واقعه منطبق گردد، وقایعى که بین کفار و مسلمانان واقع شد، از قبیل داستان جنگ بدر و احد و احزاب و غیره و بنابراین نمى توان گفت نظر خاصى به واقعه خاصى دارد، بلکه منظورش مطلق توطئه هائى است که مشرکین علیه مسلمانان و براى کشتن آنان و محو کردن اثر اسلام و دین توحید مى ریختند.
و اینکه بعضى از مفسرین آنرا بر واقعه خاصى حمل نموده و گفته اند مراد از آن داستانى است که در آن آمده : مشرکین تصمیم گرفتند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را به قتل برسانند، و یا بعضى از یهودیان تصمیم گرفتند آن جناب را ترور کنند. که هر دو داستان به زودى مى آید سخنى است که از ظاهر لفظ آیه بعید است و این ناسازگارى بر کسى پوشیده نیست .
و اتقوا الله و على الله فلیتوکل المؤ منون
در این جمله مؤ منین را دعوت فرموده به اینکه تقوا پیشه نموده و بر خدا توکل کنند، و در حقیقت منظور تحذیر شدید از ترک تقوا و ترک توکل بر خداى سبحان است ، دلیل براینکه منظور نهى شدید است داستانى است که از بنى اسرائیل و نصارا در همین سیاق حکایت مى کند که بعضى از آنها که گفتند، ما نصارائیم چنین و چنان کردند، و یهود و نصارا هر دو عهد الهى را شکستند، و خداى تعالى آنان را به لعن خود و به قساوت قلب و فراموش کردن بهره هائى که از دینشان داشتند و انداختن دشمنى و خشم بین آنان تا روز قیامت گرفتار ساخت .
میثاقى که خداوند از یهود و نصارا گرفت و پیمان شکنى آنان
و معلوم است که غرض از نقل این قصه جز این نبوده که براى روشنگرى مؤ منین به آن استشهاد نموده و آنرا پیش روى مؤ منین قرار داده ، آویزه گوش آنان کند تا از آن عبرت گیرند، و هوشیار شده بدانند که اگر یهود و نصارا مبتلا شدند به آن بلاهائى که شدند، همه به خاطر این بود که میثاقى را که با خداى سبحان بسته بودند فراموش کردند، و آن میثاق این بود که تسلیم خداى تعالى باشند و دستوراتش را به سمع و طاعت تلقى کنند و لازمه این معنا آن بود که از مخالفت پروردگارشان بپرهیزند، و در امور دینیشان بر او توکل کنند، یعنى او را وکیل خویش بگیرند، در نتیجه اختیار نکنند مگر چیزى را که خداى تعالى برایشان اختیار کرده و ترک کنند هر چیزى را که خداى تعالى آنرا براى آنان ناستوده دانسته و راه آن اسلام و این لوازمش همانا طریقه طاعت رسولان او است ، کسى که بخواهد واقعا تسلیم خداى تعالى باشد بجز این نمى شود که به رسولان او ایمان بیاورد، و دست از پیروى غیر خدا و رسولان او بردارد، دعوى هر کس که از راه مى رسد و مردم را به اطاعت و خضوع در برابر دستورات خویش مى خواند نپذیرد، در برابر جباران و طاغوتها و غیر آنان سر تسلیم فرود نیاورد، حتى از احبار و رهبان و یا از خاخامها و کشیشها هیچ سخنى را بدون دلیل قبول نکند، و خلاصه اینکه بداند که غیر از خداى تعالى و هر کس که خدا اطاعتش را واجب کرده باشد از احدى نباید اطاعت کند.
اما مع الاسف یهود و نصارا میثاق خدائى را پشت سرانداختند، و در نتیجه خداى تعالى آنان را از رحمت خود دور ساخت و به دنبال دور شدن از رحمت خدا دست به کارهاى جنایت آمیزى زدند و آن این بود که آیات کلام خدا را جابجا و تحریف کردند، و آن را به غیر آن معنائى که خداى تعالى اراده کرده بود تفسیر نمودند، و این باعث شد که بهره هائى از دین را از دست بدهند، و این بهره ها امورى بود که با از دست دادن آنها هر خیر و سعادتى را از دست دادند، و علاوه بر این ، آن مقدار از دین هم که برایشان باقى مانده بود را فاسد ساخت ، آرى دین احکامى غیر مربوط به هم نیست ، مجموعه اى از معارف و احکامى است که همه به هم ارتباط دارند، بطورى که اگر بعضى از آنها فاسد شود فساد آن بعض باقیمانده را هم فاسد مى کند، مخصوصا احکامى که جنبه رکن و زیر بنا براى دین دارد، مثالى که مطلب را روشن کند نماز خواندن کسى است که منظورش از نماز بندگى خدا نباشد بلکه منظورش این باشد که در بین جامعه نمازگزار خود را جا بزند، و همینکه جامعه به وى اعتماد نمود کلاه سر جامعه بگذارد، و معلوم است که چنین نمازى و یا چنین انفاقى و یا جهاد به چنین منظورى در حقیقت با زبان شکار حرف زدن است ، و به جاى اینکه قدمى به خدا نزدیکترش کند قدمها و بلکه فرسنگها از خداى تعالى دورشان مى سازد پس نه آنچه برایشان مانده سودى به حالشان دارد، و نه از آنچه از دین که تحریف کرده اند بى نیازند، چون هیچ انسانى بى نیاز از دین نیست آن هم اصول و ارکان دین .
پس از اینجا مى فهمیم که مقام اقتضاء مى کرده که مؤ منین را از مخالفت تقوا و ترک توکل بر خدا بر حذر داشته و وادارشان کند به اینکه از این داستانى که برایشان نقل کرد عبرت بگیرند.
مراد از توکل بر خدا
و نیز از همین جا روشن مى شود که مراد از توکل چیزى است که شامل امور تشریعى و تکوینى(هر دو) مى شود، و یا حداقل مختص به امور تشریعى است ، به این معنا که خداى تعالى مؤ منین را دستور داده به اینکه خدا و رسول را در احکام دینى اطاعت کنند و آنچه را که پیامبرشان آورده و برایشان بیان کرده بکار ببندند، و امر دین و قوانین الهى را به خداى تعالى که پروردگارشان است محول نموده و به وى واگذار کنند، و به هیچ وجه خود را مستقل ندانند، و در شرائطى که خداى تعالى تشریع نموده و به دست آنان ودیعت سپرده و دخل و تصرف ننمایند، همچنانکه دستورشان داده که او را در سنت اسباب و مسبباتى که در عالم جارى ساخته اطاعت کنند و در عین اینکه بر طبق این سنت عمل مى کنند در عین حال آن اسباب و مسببات را تکیه گاه خود ننموده ، براى آنها استقلال در تاثیر که همان ربوبیت است معتقد نشوند،(بیمارانشان را مداوا بکنند، ولى دوا را مستقل در شفا ندانند، به دنبال کار و کسب بروند ولى کسب را رازق خود ندانند و همچنین) بلکه همه این وظایف را به عنوان یکى از هزار شرط انجام داده منتظر آن باشند که اگر خدا خواست نهصد و نود و نه شرط دیگرش را ایجاد کند در نتیجه اگر ایجاد کرد به مشیت و تدبیر او رضا دهند و اگر هم نکرد باز به مشیت او راضى باشند.
و لقد اخذنا میثاق بنى اسرائیل و بعثنا منهم اثنى عشر نقیبا...
راغب در مفردات خود مى گوید: کلمه(نقب) وقتى در مورد دیوار و یا پوست به کار مى رود معناى کلمه(ثقب) را که در مورد چوب بکار رود مى دهد، آنگاه مى گوید: نقیب به معناى کسى است که از قومى آمار مى گیرد، و احوال آن قوم را پى گیرى مى نماید، و جمع آن نقباء مى آید.
المیران ج 5 ص 390
خداى سبحان براى مؤ منین از این امت داستانى که بر بنى اسرائیل گذشت مى سراید، که چگونه برایشان احکام دینى تشریع کرد ، و با اخذ میثاق امر آنان را تثبیت نمود، و نقباء برایشان برگزید، و بیان خود را به آنان ابلاغ فرموده حجت را بر آنان تمام کرد، ولى آنها در عوض به جاى آنکه شکر او را بگذارند میثاقش را نقض کردند، و خداى تعالى هم به کیفر این رفتارشان ایشان را لعنت کرد و دلهایشان را دچار قساوت نمود،...
و فرمود:(و لقد اخذ الله میثاق بنى اسرائیل) و این مطلبى است که در سوره بقره و سوره هاى دیگر تکرار کرده ، و(بعثنا منهم اثنى عشر نقیبا) که على الظاهر منظور از این دوازده نقیب دوازده رئیس است ، که هر یک بر یکى از اسباط دوازده گانه بنى اسرائیل ریاست داشتند، و به منزله والى بر آنان بودند، کارهاى آنان را فیصله مى دادند، و نسبتى که این دوازده نقیب به دوازده تیره بنى اسرائیل داشتند نظیر نسبتى بوده که اولى الامر به افراد این امت دارند، در حقیقت مرجع مردم در امور دین و دنیاى آنان بودند، چیزى که هست خود آنان وحیى از آسمان نمى گرفتند و شریعتى را تشریع نمى کردند، و کار وحى و تشریع شرایع تنها به عهده موسى بود و(قال الله انى معکم)و خداى تعالى به ایشان فرمود: که من با شمایم ، در این جمله به بنى اسرائیل اعلام مى دارد در صورتى که او را اطاعت کنند او ایشان را یارى مى کند، و گرنه بى یاورشان مى گذارد، و به همین جهت هر دو امر را خاطرنشان کرده و فرمود:(لئن اقمتم الصلوة و آتیتم الزکوة و آمنتم برسلى و عزرتموهم)، که تعزیر همان نصرت است ، البته نصرت تواءم با تعظیم ، و مراد از کلمه(رسلى) پیغمبرانى است که بعد از موسى براى آنان مبعوث مى کند، که شریعتى نو و دعوتى على حده دارند، مانند عیسى بن مریم(علیه السلام) و رسول اسلام محمد(صلى الله علیه وآله) ، و سایر رسولانى که بین این دو بزرگوار بودند، ولى شریعتى نیاوردند(و اقرضتم الله قرضا حسنا) منظور از این قرض دادن به خدا صدقه هاى مستحبى است نه زکات واجب(لاکفرن عنکم سیئاتکم و لا دخلنکم جنات تجرى من تحتها الانهار) برگشت این جمله به وعده جمیلى است که خداى تعالى به بنى اسرائیل داده ، به شرطى که نماز بپا دارند، و زکات واجب دهند، و به رسولان او ایمان آورده ، هم یارى و هم تعظیمشان کنند و صدقه مستحبى بدهند، که در این صورت گناهانشان را محو نموده داخل در جناتشان مى کند که از زیر آنها نهرها روان است ، آنگاه در تهدید کسانى که به این دستورات عمل نکنند فرموده :(فمن کفر بعد ذلک منکم فقد ضل سواء السبیل).
المیران ج 5 ص 391
نقمت هایى که به سبب پیمان شکنى به یهود رسید
فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیة ...
خداى تعالى در آیه قبل سزاى کفر و قدر ناشناسى نسبت به میثاق نامبرده را عبارت از گمراه شدن از راه میانه و مستقیم ، و این ذکر اجمالى آن کیفر بود، و در آیه مورد بحث بطور مفصل آن کیفر را بیان مى کند، و آن عبارت است از انواع نقمتها و عذابها که خداى سبحان بعضى از آنها را که همان لعنت و تقسیه قلوب باشد را به خودش نسبت داده ، چون این دو نقمت در واقع کار خود او است و بعضى دیگر را به خود بنى اسرائیل نسبت داده ، و آن نقمتى است که جمله(و لا تزال تطلع على خائنة منهم) آنرا در نظر دارد همه اینها کیفر همه کفرانهاى آنان است ، که در راءس آنها کفر به میثاق است ، و یا کیفر تنها کفر به میثاق است ، براى اینکه سایر کفرهاشان در شکم این یک کفر خوابیده همچنانکه سایر کیفرهاشان در شکم کیفر آن نهفته است .
آرى راه وسطى که آنان گم کرده اند راه سعادتى است که آبادى دنیا و آخرت آنان در آن راه است .
پس اینکه فرمود:(فبما نقضهم میثاقهم على الظاهر) مراد همان کفرى است که در آیه قبلى از آن تهدید کرد و لفظ(ما) در کلمه :(فبما) هر جا که استعمال شود دو اثر دارد، یکى اینکه مطلب را تاکید مى کند و دوم اینکه ابهام آنرا مى رساند، به این معنا که اهل زبان در جائى که بخواهند شخصى یا غرضى را که در جاى خود معین است نامعین و مبهم ذکر کنند تا در نتیجه آن شخص یا آن غرض را تعظیم یا تحقیر کرده باشند این کلمه را به کار مى برند(مثلا وقتى بپرسى که چه کسى آمده بود در خانه و تو با او سخن مى گفتى او به منظور اینکه بفهماند مردى بود که از بزرگى نمى شود نامش را برد و یا از پستى قابل آن نیست که نامش را ببرم در پاسخت مى گوید:(رجل ما) مردى از مردها و بنابراین معناى آیه چنین مى شود که بنى اسرائیل به خاطر پیمان شکنى هائى که نمى شود گفت که چیست مورد لعن ما واقع شدند) و لعن عبارت است از دور کردن کسى از رحمت خدا(و جعلنا قلوبهم قاسیة) کلمه(قاسیة) اسم فاعل از(ماده قسى) است و این ماده به معناى سفتى و سختى است ، و قساوت قلب از قسوت سنگ که صلابت و سختى آن است گرفته شده ، و قلب قسى(با قساوت) آن قلبى است که در برابر حق خشوع ندارد، و تاثیرى بنام رحمت و رقت به آن دست نمى دهد، در قرآن کریم فرموده :(الم یان للذین آمنوا اءن تخشع قلوبهم لذکرالله و ما نزل من الحق ؟ و لا یکونوا کالذین اوتوا الکتاب من قبل فطال علیهم الامد فقست قلوبهم و کثیر منهم فاسقون).
و سخن کوتاه اینکه خداى سبحان دنبال مساله قساوت قلبشان مى فرماید: نتیجه آن این شد که برگشتند و دست به تحریف کلام خدا زدند(یحرفون الکلم عن مواضعه)، یعنى آنرا طورى تفسیر کردند که صاحب کلام آن معنا را در نظر نداشت و خداى تعالى که صاحب کلام بود به آن تفسیر راضى نبود و یا از کلام خدا هر چه را که خوشایندشان نبود انداختند و چیزهائى که دلشان مى خواست از پیش خود به آن اضافه کردند و یا کلام خدا را جابجا نمودند، همه اینها تحریف است ، و بنى اسرائیل به این ورطه نیفتادند مگر به خاطر اینکه دستشان از حقائق روشن دین برید،(و نسوا حظا مما ذکروا به)، و معلوم است که این حظى که فراموش کردند قسمتى از اصول دینیشان بوده که سعادتشان دائر مدار آن اصول بوده ، اصولى که هیچ چیزى جاى آن را اشغال نکرد مگر آنکه شقاوت دائمى را علیه آنان مسجل نمود مثل اینکه بجاى منزه دانستن خداى تعالى از داشتن شبیه که یکى از اصول دین توحید است مرتکب تشبیه شدند، و یا موسى را خاتم انبیا شمردند، و شریعت تورات را براى اءبد همیشگى پنداشتند، و نسخ و بداء را باطل دانستند، و گرفتار عقائد باطل غیر اینها شدند.
و لا تزال تطلع على خائنة منهم
کلمه(خائنة) چه به معناى اسم فاعل باشد و چه به معناى خیانت بدان جهت که نکره آمده و به خاطر کلمه(منهم) طائفه اى از آنان را شامل مى شود، و معناى جمله این است که تو همواره به طائفه اى از آنان اطلاع پیدا مى کنى که خائنند، و یا همیشه بر خیانت طائفه اى از آنان اطلاع پیدا مى کنى ،(الا قلیلا منهم ، فاعف عنهم ، و اصفح ان الله یحب المحسنین)، در سابق مکرر گفته ایم که استثناى قلیلى از بنى اسرائیل منافات با این معنا ندارد که لعنت و عذاب متوجه این امت و این نژاد بشود.
و یکى از حرفهاى عجیبى که بعضى از مفسرین در تفسیر این آیه زده اند این است که گفته اند: مراد از کلمه(قلیل) عبدالله بن سلام و اصحاب او است ، و آیه شریفه مى خواهد بفرماید همه یهودیان خائنند، مگر او و دوستانش ، و وجه عجیب بودن این تفسیر این است که عبدالله بن سلام مدتها قبل از نازل شدن سوره مائده اسلام آورد، و معنا ندارد که آیه شریفه شامل مسلمانان در روز نزول بشود، زیرا آیات مورد بحث سخن از میثاق بنى اسرائیل و سخن از بدیهاى یهود دارد، یهودیانى که در آن ایام همچنان یهودى مانده بودند و عبدالله بن سلام در آن روز یهودى نبود.
پیمان شکنى نصارا و عواقب آن
و من الذین قالوا انا نصارى اخذنا میثاقهم فنسوا حظا مما ذکروا به فاغرینا
راغب در مفردات گفته وقتى گفته مى شود(غرى بکذا) معنایش این است که به فلان چیز چسبید، و ملازم آن شد، و اصل این کلمه از غراء است ، که به معناى سریش و سریشم و امثال آن است ، و چون گفته شود:(اغریت فلانا بکذا) که باب افعال این ماده است همان معناى ثلاثى مجرد را مى دهد، و مى فهماند که من او را به فلان چیز چسباندم).
عیسى بن مریم(علیه السلام) پیغمبر رحمت بود و مردم را به صلح و صفا مى خواند، و تشویقشان مى کرد به اینکه نسبت به آخرت اشراف و توجه کامل داشته و از لذائذ دنیا و زخارف دلفریب آن اعراض کنند، و نهیشان مى کرد از اینکه بر سر دنیا این کالاى پست(و غرض اءدنى) تکالب کنند، یعنى مانند درندگان بر سر یک شکار پنجه به روى هم بکشند که اگر خواننده عزیز بخواهد کلمات آن جناب را ببیند باید به مواقف مختلفى که انجیل هاى چهارگانه از آن جناب نقل کرده اند مراجعه کند.
لیکن پیروانش عکس العمل بر خلاف ، از خود نشان داده و مواعظ و تذکرات آن جناب را از یاد بردند، و چون چنین کردند خداى عزوجل به جاى سلم و صفا کینه و دشمنى را در دلهاشان ثابت کرد، و به جاى برادرى و دوستى که عیسى(علیه السلام) آنان را به آن مى خواند، دشمنى و کینه توزى را در دلهاشان مستقر نمود، و در باره آنان فرمود:(فنسوا حظا مما ذکروا به فاغرینا بینهم العداوة و البغضاء الى یوم القیمة).
و این عداوت و بغضا که خداى تعالى نام برده جزء ملکات راسخه امت هاى مسیحى شده و در دل آنها ثابت و پایدار گردیده است ، همچنانکه آتش آخرت هم سرنوشت حتمى آنها است ، و از آن مفرى ندارند، هر چه بخواهند از غمى از غمهاى آن رها شوند دوباره به آن اندوه برگردانده مى شوند و به ایشان گفته مى شود بچشید عذاب حریق و سوزنده را.
و از روزى که عیسى بن مریم به آسمان برده شد حواریون او و داعیان و مبلغین دین او پیوسته با یکدیگر اختلاف کردند، و اختلاف آنان روز به روز بیشتر شد و همه مسیحیت را فرا گرفت ، و در آغاز آنان را به جان هم انداخت ، جنگها و قتل و غارتها بپا کرد، انواع دربدریها بوجود آورد، خانواده هائى را آواره کرد، و فسادهائى دیگر بر انگیخت تا آنکه کار به جنگهاى بزرگ و بین المللى بیانجامید، جنگهائى که کره زمین را تهدید به خراب و بشریت را تهدید به فناء و انقراض نمود، همه اینها همان وعدهاى بود که خداى تعالى در آیه مورد بحث داد، و این خود مصداق تبدل نعمت به نقمت و گمراه ترشدن به دنبال بیشتر متلاشى شدن است ، تازه همه اینها عقوبت دنیائى آنان بود.(و سوف ینبئهم الله بما کانوا یصنعون).