background
وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ
و نعمتى را كه خدا بر شما ارزانى داشته و [نيز] پيمانى را كه شما را به [انجام‌] آن متعهد گردانيده، به ياد آوريد، آنگاه كه گفتيد: «شنيديم و اطاعت كرديم.» و از خدا پروا داريد كه خدا به راز دلها آگاه است.
آیه 7 سوره الْمَآئِدَة

بیان آیات

آیه اول از این آیات متعرض حکم طهارت هاى سه گانه یعنى غسل ، وضو و تیمم است ، و آیه بعدش جنبه متمم و یا مؤ کد حکم آنرا دارد، البته در بیان حکم طهارت هاى سه گانه یک آیه دیگر هست که در سوره نساء قرار دارد، و تفسیرش گذشت ، و آن آیه زیر بود که مى فرمود:(یا ایها الذین آمنوا لا تقربوا الصلوة و انتم سکارى ، حتى تعلموا ما تقولون ، و لا جنبا الا عابرى سبیل حتى تغتسلوا، و ان کنتم مرضى او على سفر او جاء احد منکم من الغائط او لمستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم ان الله کان عفوا غفورا)0

و این آیه یعنى آیه سوره مائده از آیه سوره نساء روشن تر و گویاتر و نسبت به جهات حکم شامل تر است و به همین جهت بود که ما در سوره نساء بیان آن آیه را گذاشتیم تا در اینجا متعرض شویم تا در نتیجه خواننده بتواند هر دو آیه را با یکدیگر مقایسه نموده ، آسانتر مطلب را بفهمد.

معناى(قیام الى الصلوة) اراده نماز گزاردن است

یا ایها الذین آمنوا اذا قمتم الى الصلوة

کلمه(قیام) وقتى با حرف(الى) متعدى شود، بسا مى شود که کنایه از خواستن چیزى مى شود که قیام در آن استعمال شده ، در نتیجه معناى جمله :(قام الى الصلوة) این مى شود که فلانى خواست نماز بخواند، و وجه این استعمال این است که خواستن نماز ملازم با قیام و برخاستن است ، چون خواستن هر چیز بدون حرکت به سوى آن صورت نمى گیرد، مثلا اگر انسانى را فرض کنیم که نشسته و دارد حالت رفع خستگى و سکون خود را بسر مى برد، و فرض کنیم که بعد از رفع خستگى در همین حال که نشسته بخواهد کارى انجام دهد که عادتا لازم است حرکتى کند، چون آن کار را نشسته نمى تواند انجام دهد، بلکه احتیاج به قیام دارد، چنین کسى شروع مى کند به ترک سکون و به حرکت در آوردن خود، و برخاستن از زمین ، همین حالت برخاستن را(قیام الى الفعل) مى خوانیم ، و این حالت قیام الى الفعل ملازم است با اراده ، نظیر این آیه شریفه ، آیه زیر است که مى فرماید:(و اذا کنت فیهم فاقمت لهم الصلوة)، که جمله(فاقمت لهم الصلوة) را معنا مى کنیم ، به اینکه و خواستى برایشان نماز بپا دارى ، پس در این گونه استعمالها با اینکه شخص مورد گفتگو هنوز نماز را نخوانده ،

و تنها اراده خواندن نماز را کرده ، مى گوئیم(اقام الى الصلوة) و به عکس این استعمال گاه مى شود که شخص نامبرده کارى را انجام داده ، بجاى اینکه بگوئیم انجام داده ، در مقام تعبیر مى گوئیم خواست انجام دهد، نظیر آیه شریفه :(و ان اردتم استبدال زوج مکان زوج ، و آتیتم احدیهن قنطارا، فلا تاخذوا منه شیئا)، که در اینجا اراده فعل و طلب آن در مورد انجام آن قرار گرفته ، و این به وجهى عکس آیه مورد بحث است .

وضو شرط نماز است

و کوتاه سخن اینکه آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه نماز مشروط بشرطى است که در آیه آمده ، یعنى شستن و مسح کردن که همان وضو باشد، و از آن بیش از این مقدار استفاده نمى شود که نماز وضو مى خواهد، و اما اینکه آنقدر اطلاق داشته باشد بطورى که دلالت کند بر اینکه هر یک نماز یک وضو لازم دارد، هر چند که وضوى قبلى باطل نشده باشد، منوط بر این است که آیه شریفه اطلاق داشته باشد، و آیات تشریع کمتر اطلاق از جمیع جهات دارد، البته این سخن با قطع نظر از جمله :(و ان کنتم جنبا فاطهروا) است ، چون با در نظر گرفتن این جمله هیچ حرفى نیست که آیه شریفه نسبت به حال جنابت اطلاق ندارد بلکه مقید به نبودن جنابت است ، و حاصل معناى مجموع آیه این است که اگر جنب نباشید، و بخواهید به نماز بایستید، باید که وضو بگیرید و اما اگر جنب بودید باید خود را طاهر سازید.

گفتیم جمله مورد بحث اطلاق ندارد تا دلالت کند که یک یک نمازها وضو مى خواهد اینک اضافه مى کنیم که ممکن است همین معنا رااز جمله :(و لکن یرید لیطهرکم) استفاده کرد، چون این جمله به ما مى فهماند که غرض خداى تعالى از تشریع غسل و وضو و تیمم این نیست که تکلیف و مشقت شما را زیاد کند، بلکه غرض این است که شما داراى طهارت معنوى به آن معنائى که خواهد آمد بشوید خوب وقتى غرض داشتن طهارت است ، نمازگزار مادام که وضوى قبلیش باطل نشده طهارت معنوى را دارد، پس تک تک نمازها وضو نمى خواهد.

این بود آن مقدار سخنى که به عنوان بحث تفسیرى در تفسیر آیه مى توان گفت ، و اما زائد بر آن ربطى به تفسیر ندارد، بلکه بحثهاى فقهى است که باید در کتب فقه دید، هر چند که مفسرین همه حرفهاى فقهى و تفسیرى را در تفسیر خود آورده و کلام را طولانى کرده اند.

دستور وضو ساختن

فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق

کلمه(غسل) به فتح غین به معناى عبور دادن آب بر جسم است ، و غالبا به منظور تنظیف و پاک کردن چرک و کثافت از آن جسم صورت مى گیرد، و کلمه وجه به معناى روى و ظاهر سمت مقابل هر چیز است ، لیکن در غالب موارد در چهره و صورت آدمى و یا به عبارتى سمت جلو سر انسان استعمال مى شود، آن سمتى که چشم و بینى و دهان در آن سمت است و حد آن همان مقدارى است که هنگام گفتگو پیدا است این معناى لغوى وجه است ولى ائمه اهل بیت(علیهم السلام) آن را در تفسیر آیه مورد بحث به حد معینى از سمت جلو سر تفسیر کرده اند، و آن عبارت است از طرف طول بین ابتداى موى سر به پائین تا آخر چانه ، و از طرف عرض آن مقدار از صورت که میان دو انگشت شست و میانى و یا شست و ابهام قرار گیرد، البته در این میان اندازه گذاریهاى دیگرى براى کلمه(وجه) شده ، که مفسرین و فقها آنرا نقل کرده اند.

کلمه :(ایدى) جمع کلمه(ید) است ، که نام عضو خاصى از انسان است که با آن مى گیرد و مى دهد و مى زند و کارهایى دیگر مى کند، و آن عضو که نامش به فارسى دست است از شانه شروع شده تا نوک انگشتان ادامه مى یابد، و چون عنایت در اعضاى بدن به مقدار اهمیت مقاصدى است که آدمى از هر عضوى از اعضاى خود دارد، و مثلا غرض و مقصدش از دست دادن و گرفتن است ، بدین جهت از همین عضو که گفتیم حدش از کجا تا به کجا است به خاطر اینکه نیمه قسمت پائین آن یعنى از مرفق تا سر انگشتانش ‍ بیشتر و یا بگو مثلا 90 مقاصدش را انجام مى دهد، لذا کلمه( ید دست) را بیشتر در همین قسمت به کار مى زند، و باز به خاطر اینکه از آن 90 درصد باز 90 درصد از مقاصدش را به وسیله قسمت پائین تر یعنى از مچ دست تا سر انگشتان انجام مى دهد، این کلمه را بیشتر در همین قسمت به کار مى برد، بنابراین کلمه(دست) سه معنا دارد، 1 از نوک انگشتان تا مچ 2 از نوک انگشتان تا مرفق 3 از نوک انگشتان تا شانه .

و این اشتراک در معنا باعث شده که خداى تعالى در کلام خود قرینهاى بیاورد تا یکى از این سه معنا را در بین معانى مشخص کند، و آن قرینه کلمه الى المرافق است ، تا بفهماند منظور از شستن دستها در هنگام وضو، شستن از نوک انگشتان تا مرفق است نه تا مچ دست و نه تا شانه ، چیزى که هست از آنجا که ممکن بوده کسى از عبارت دستها را بشوئید تا مرفق خیال کند که منظور از شانه تا مرفق است سنت این جمله را تفسیر کرد به اینکه منظور از آن قسمتى از دست هست که کف در آن قرار دارد.

توضیحى در مورد قید(الى المرافق) و شستن دست از بالا به پائین ، در وضو

و اما کلمه(الى) این کلمه بطورى که استعمال آن به ما مى فهماند وقتى در مورد فعلى که عبارت باشد از امتداد حرکت استعمال شود، حد نهائى آن حرکت را معین مى کند،(وقتى مى گوئیم من تا فلان جا رفتم ، معنایش این است که نقطه نهائى عمل من که همان رفتن باشد فلان جا است و اما اینکه خود آن نقطه هم حکم ما قبل از کلمه(الى تا) را داشته باشد و یا حکم آن را نداشته باشد مطلبى است که از معناى این کلمه خارج است)( مثلا وقتى گفته شود(من ماهى را تا سرش خوردم) کلمه(تا) دلالت نمى کند بر اینکه سر آنرا هم خورده ام ، و یا نخورده ام) بنابراین حکم شستن خود مرفق از کلمه(إ لى) استفاده نمى شود، آنرا باید سنت بیان کند.

ولى بعضى از مفسرین گفته اند که کلمه(الى) به معناى کلمه(مع با) است ، و جمله(و ایدیکم الى المرافق) به معناى این است که فرموده باشد(و ایدیکم مع المرافق و دست ها را با مرفق ها بشوئید) همچنانکه در آیه :(و لا تاکلوا اموالهم الى اموالکم) به این معنا آمده ، دلیلى که براى این دعوى خود آورده اند روایاتى است که مى گوید رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) در هنگام وضو مرفق خود را نیز مى شست ، و این جراءت عجیبى است که در تفسیر کلام خداى عزوجل به خود داده اند، براى اینکه روایاتى که در این باب هست خالى از دو حال نیست ، یا صرفا عمل رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) را حکایت مى کند، که پر واضح است نمى تواند بیانگر آیه قرآن باشد، براى اینکه عمل مبهم است ، و زبان ندارد، و با این حال نمى تواند به لفظى از الفاظ قرآن معنائى غیر آنچه در لغت دارد بدهد، تا بتوانیم بگوئیم یکى از معانى کلمه(الى) معنائى است که کلمه(مع) دارد، و یا آنکه حکم خدا را بیان مى کند نه عمل رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم)را، که در این صورت آن روایات نمى تواند تفسیر آیه باشد، و اینکه در شق اول گفتیم عمل مبهم است ، و مى تواند وجوهى داشته باشد، یکى دیگر از وجوه آن این است که شستن خود مرفق از باب مقدمه علمى بوده باشد، یعنى رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) مرفق را هم مى شسته تا یقین کند به اینکه دستها را تا مرفق شسته است ، یکى دیگر از وجوه آن این است که رسولخدا(صلى الله علیه وآله و سلم) این مقدار را بر حکم خدا افزوده باشد، و آنجناب چنین اختیارى را دارد، همچنانکه میدانیم نمازهاى پنجگانه همه از طرف خداى تعالى بطور دو رکعتى واجب شده بود، و رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) در بعضى از آنها دو رکعت و در نماز مغرب یک رکعت اضافه کرد، و روایات صحیحه اى این معنا را ثابت کرده است .

و اما اینکه آیه مورد بحث را تشبیه کرده به آیه :(و لا تاکلوا اموالهم الى اموالکم) این تشبیه درست نیست ، زیرا در این آیه نیز کلمه(الى) به معناى کلمه(مع) نیامده ، بلکه فعل(لا تاکلوا) متضمن معناى(لا تضموا ضمیمه مکنید) یا مثل آن است ، مى خواهد بفرماید مال مردم را ضمیمه مال خود نکنید.

از آنچه گذشت روشن گردید که جمله(الى المرافق) قید است براى کلمه(ایدیکم)، در نتیجه حکم وجوب شستن به اطلاق خود باقى است و مقید به آن غایت نیست(واضح تر بگویم یک مرتبه موضوع حکم را عبارت میدانیم از(دست) به تنهائى : و مى گوئیم آنرا تا مرفق بشوى که در اینجا حکم شستن مقید به قید تا مرفق است ، و بار دیگر موضوع حکم را عبارت مى دانیم از دست تا مرفق و سپس مى گوئیم این را بشوى ، که در این صورت حکم ما مطلق است ، موضوع حکم مقید است اگر تعبیر اول را بیاوریم ، معنایش این مى شود که شستن دست را از سر انگشتان شروع کن تا برسى به مرفق ، و اگر تعبیر دوم را بیاوریم معنایش این است که این عضو محدود و معین شده را بشوى ، حال چه اینکه از بالا به پائین بشوئى یا از پائین ببالا، مؤ لف فرموده جمله :(الى المرافق) قید موضوع است نه قید حکم) علاوه بر اینکه هر انسانى که بخواهد دست خود را بشوید چه در حال وضو و چه در غیر حال وضو بطور طبیعى مى شوید، و شستن طبیعى همین است که از بالا به پائین بشوید، و از پائین به بالا شستن هر چند ممکن است ، لیکن طبیعى و معمولى نیست ، و روایات وارده از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) هم به همان طریقه طبیعى فتوا مى دهد نه به طریقه دوم .

با این بیان پاسخ از سخنى که ممکن است گفته شود داده شد، و آن این است که کسى بگوید: مقید شدن جمله(دستها را بشوئید) به جمله(تامرفق) دلالت دارد بر اینکه واجب است شستن از ناحیه انگشتان شروع شده ، در ناحیه مرفق تمام شود، و آن پاسخ این است که همه حرفها در این بود که آیا قید(الى المرافق) قید جمله :(فاغسلوا) است ، و یا قید موضوع حکم ، یعنى کلمه(ایدى) است ، و ما گفتیم که قید کلمه(ایدى) است و در این صورت دستها باید تا مرفق شسته شود، نه اینکه شستن تا مرفق باشد، و دستها تا مرفق را دو جور مى توان شست یکى از مرفق به پائین و دیگرى از انگشتان ببالا، پس باید بگوئیم لفظ(الى المرافق) لفظ مشترکى است که باید قرینه اى از خارج یکى از دو قسم شستن را معین کند، و معنا ندارد بگوئیم قید(الى المرافق) قید هر دو قسم است .

علاوه بر اینکه بنا به گفته صاحب مجمع البیان امت اجماع دارد بر اینکه وضوى کسى که از بالا به پائین میشوید صحیح است و این نیست مگر بخاطر اینکه جمله مورد بحث با آن سازگار است و این هم نیست مگر بخاطر اینکه جمله :(الى المرافق) قید براى موضوع یعنى(ایدیکم) است ، نه براى حکم یعنى جمله(فاغسلوا).

و امسحوا برؤ سکم و ارجلکم الى الکعبین

کلمه(مسح) به معناى کشیدن دست و یا هر عضو دیگر از لامس است بر شى ء ملموس ، بدون اینکه حائلى بین لامس و ملموس ‍ باشد، و نیز خود لامس دست و یا عضو دیگر خود را به آن شى ء بکشد، وقتى گفته مى شود:(مسحت الشى ء) و یا گفته شود(مسحت بالشى ء) هر دو به یک معنا است ، همچنانکه در آیه مورد بحث نیز حرف(با) آمده و فرموده :(برؤ سکم) لیکن اگر بدون حرف با استعمال شود، و شى ء ملموس را مفعول خود بگیرد، استیعاب و شمول را مى رساند، و اگر با حرف باء مفعول بگیرد، دلالت مى کند بر اینکه بعضى از شى ء ملموس را لمس کرده ، نه همه آنرا.

پس اینکه فرمود:(و امسحوا برؤ سکم) دلالت دارد بر اینکه مسح سر، فى الجمله واجب است نه بالجمله ، ساده تر بگویم مسح مقدارى از آن واجب است نه همه آن ، و اما اینکه آن مقدار کجاى سر است ؟ از مدلول آیه خارج است و این سنت است که عهده دار بیان آن است ، و سنت صحیح وارد شده به اینکه سمت پیشانى یعنى جلو سر باید مسح شود.

اختلاف در اعراب کلمه(ارجلکم) و در نتیجه اختلاف در اینکه مسح پا واجب است یاشستن آن

و اما جمله :(و ارجلکم)، بعضى کلمه(ارجل) را به صداى پائین لام قرائت کرده اند، که قهرا آنرا عطف بر کلمه(على رؤ سکم) گرفته اند، و چه بسا گفته باشند که مجرور بودنش از باب تبعیت است نه از باب عطف ، نظیر آیه :(و جعلنا من الماء کل شى ء حى) که مجرور بودن کلمه(حى) به صرف تبعیت است و گر نه مفعول جعلنا بود، و باید منصوب خوانده مى شد ولى این حرف اشتباه است ، براى اینکه در ادبیات گفته اند که تبعیت لغت طرد شده و بدى است و ما نمى توانیم کلام خداى عزوجل را بر چنین لغتى حمل کنیم ، و جمله اى که به عنوان شاهد آورده یعنى جمله :(و جعلنا من الماء کل شى ء حى) به معناى(قرار دادیم) نیست تا کلمه(حى) مفعول آن باشد و به نصب خوانده شود و اگر به نصب خوانده نشده بگوئیم به تبعیت مجرور خوانده شده ، بلکه کلمه(جعلنا) به معناى(خلقنا) است و معناى جمله این است که(ما از آب هر چیزى را خلق کردیم) که معلوم است در این صورت مجرور بودن کلمه(حى) بخاطر تبعیت نیست ، بلکه بخاطر این است که صفت کلمه(شى ء) است .

علاوه بر اینکه مساله تبعیت بطورى که گفته اند اگر هم ثابت شده باشد در مورد خاصى ثابت شده ، و آن جائى است که تابع و متبوع متصل به هم باشند، همچنانکه در عبارت :(حجر ضب خرب(لانه سخت سوسمار) گفته اند کلمه خرب از باب تبعیت بجر خوانده مى شود، نه مثل آیه مورد بحث ما که واو عاطفه بین(رؤ سکم) و(ارجلکم) فاصله شده است .

بعضى دیگر کلمه(ارجلکم) را به نصب - صداى بالا خوانده اند، و شما خواننده عزیز اگر با ذهن خالى از هر شائبه و اینکه فلانى چه گفته و آن دیگرى چه گفته این کلام را از گوینده اى بشنوى ، بدون درنگ حکم مى کنى به اینکه کلمه(ارجلکم) عطف است بر موضعى که کلمه(رؤ سکم) دارد، و در جمله :(و امسحوا برؤ سکم) کلمه رؤ وس هر چند که به ظاهر مجرور به حرف جر است ، ولى موضعش موضع مفعول براى فعل(امسحوا) است ،(چون مى فرماید سر خود را مسح کنید)، و چون موضع کلمه رؤ وس نصب است ، کلمه(ارجل) نیز باید به نصب خوانده شود، در نتیجه از کلام آیه مى فهمى که در وضو واجب است صورت و دو دست را بشوئى ، و سر و دو پا را مسح کنى ، و هرگز به خاطرت خطور هم نمى کند که از خودت بپرسى چطور است ما کلمه(ارجلکم) را بر گردانیم به کلمه(وجوهکم) که در اول آیه است ، زیرا خودت در پاسخ خودت مى گوئى حکم اول آیه یعنى شستن بخاطر آمدن و فاصله شدن حکمى دیگر(یعنى مسح کردن) بریده شد، آرى طبع سلیم هیچ گاه حاضر نیست کلامى بلیغ چون کلام خداى عزوجل را جز بر چنین معنائى حمل کند حتى در کلمات معمولى مانند این کلام که(من صورت و سر فلانى را بوسیدم و به شانه او دست کشیدم و دستش) بگوید معنایش این است که من صورت و سر و دست فلانى را بوسیدم ، و به شانه اش ‍ دست کشیدم ، و به عبارتى دیگر با اینکه مى تواند کلمه(دستش) را عطف کند به موضع کلمه شانه و در نتیجه(دستش) نیز مجرور به حرف(با) و تقدیر کلام(به شانه او دست کشیدم و به دستش) بشود، این کار را نکند و به جاى آن کلمه ،(دستش) را بشکل مفعول بخواند و بگوید این کلمه عطف است بر کلمات(صورت و سر) و معناى جمله چنین است(من صورت و سر زید را بوسیدم ، و به شانه او دست کشیدم ، و دستش را)، آرى با اینکه وجه اول وجهى است روبراه و کثیرالورود در کلام عرب هیچ انسان سلیم الفطرهاى وجه دوم را اختیار نمى کند.

توجیهات نادرستى که به منظور توجیه برخى روایات مخالف کتاب ، بر آیه وضوتحمیل کرده اند

اتفاقا بر طبق وجه اول روایاتى از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده ، و اما روایاتى که از طرق اهل سنت آمده هر چند که ناظر به تفسیر لفظ آیه نیست ، و تنها عمل رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) و یا فتواى بعضى از صحابه را حکایت مى کند، که در وضو پاى خود را مى شسته اند، و لیکن از آنجائى که خود آن روایات در مضمونى که دارند متحد نیستند، و در بین خود آنها اختلاف است ، بعضى حکایت کرده اند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) پاى خود را مسح مى کرده ، و بعضى دیگر حکایت کرده اند که مى شسته ، و چون این دو دسته روایات با هم متعارضند، ناگزیر باید طبق روایات ائمه اهل بیت عمل کرد.

ولى بیشتر علماى اهل سنت اخبار دسته دوم را بر اخبار دسته اول ترجیح داده اند. و ما نیز در اینجا که مقام تفسیر آیه قرآن است سخنى با آنان نداریم ، زیرا جاى بگومگوى در این مساله ، کتب فقهى است و ربطى به کتاب تفسیر ندارد، تنها بگومگوئى که ما با آنان داریم این است که در صدد بر آمده اند آیه را طبق فتوائى که خود در بحث فقهى داده اند حمل کنند، و به این منظور براى آیه توجیهات مختلفه اى ذکر کرده اند، که آیه شریفه تحمل هیچیک از آنها را ندارد، مگر در یک صورت و آن این است که قرآن کریم را از اوج بلاغتش تا حضیض پست ترین و نسنجیده ترین کلمات پائین بیاوریم .

مثلا(پناه مى بریم به خدا از خطر تعصب جاهلانه) بعضى گفته اند کلمه(ارجلکم) عطف است بر کلمه(وجوهکم)، به آن بیانى که گذشت ، البته این در صورتى است که(ارجلکم) به نصب خوانده شود، و اما بنا به قرائت(ارجلکم) به صداى پائین لام ، مساله تبعیت را که بیان مختصر آن گذشت ، پیش کشیده اند، و شما خواننده محترم فهمیدى که آیه شریفه و هیچ کلام بلیغى که در آن وضع و طبع تطابق داشته باشد نه تحمل آنرا دارد و نه تحمل این را.

و بسیارى دیگر در توجیه قرائت به صداى پائین لام ، گفته اند: این از قبیل عطف در لفظ به تنهائى است و خلاصه گفتارشان این است که کلمه(ارجلکم) فقط لفظش عطف شده به کلمه(رؤ سکم)، و اما معناى آن عطف است به کلمه(وجوهکم)، پس اگر آنرا به صداى پائین لام مى خوانیم دلیل بر این نیست که پاها نیز مانند سر باید مسح شود، همچنانکه شاعر گفته :(علفتها تبنا و سقیتها ماء باردا)، یعنى من به شتر خود غذائى از کاه و آب خنک دادم ، که تقدیر کلام علفتها(تبنا و سقیتها ماء باردا) است ، یعنى به شتر خود غذائى از کاه خوراندم و آبى خنک نوشاندم .

و خلاصه کلام اینکه خواسته است بگوید: در آیه مورد بحث نیز فعلى در تقدیر هست که عمل کرد به آن موافق است با عمل کرد فعل قبلى ، آرى از اینکه به شعر آن شاعر استشهاد کرده معلوم مى شود خواسته است این معنا را بگوید، حال از او مى پرسیم : آن فعلى که در آیه مورد بحث در تقدیر گرفتهاى چیست ؟ اگر فعل(اغسلوا) باشد، و تقدیر آیه(فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق ، و امسحوا برؤ سکم و اغسلوا ارجلکم) است که فعل(اغسلوا) بدون احتیاج به حرف جر مفعول مى گیرد، پس چرا کلمه(ارجلکم) را به صداى بالا نمى خواند و در صدد توجیه صداى زیر آن بر آمده ؟ و اگر چیز دیگرى در تقدیر بگیرد با ظاهر کلام نمى سازد و لفظ آیه به هیچ وجه با آن مساعدت ندارد.

آن شعرى هم که به عنوان شاهد بر گفتار خودش آورده یا از باب مجاز عقلى است ، که نوشاندن آب خنک به حیوان را تعلیف حیوان خوانده ، و یا اینکه تعلیف متضمن معناى(دادن) و یا سیر کردن و یا امثال آن شده ،(همانطور که چند صفحه قبل در باره آیه :(لا تاکلوا اموالهم ...) گفتیم که جمله :(لا تاکلوا) متضمن معناى لا تضموا است)، علاوه براینکه بین این شعر و آیه فرق هست ، زیرا اگر در شعر فعلى در تقدیر گرفته نشود معنایش فاسد مى شود، پس براى رو براه شدن معناى آن بطور قطع علاجى لازم است ، به خلاف آیه شریفه که از جهت لفظ رو براه است هیچ احتیاجى قطعى به علاج ندارد.

توجیه بى اساس دیگرى براى اینکه شستن پا در وضوء را به گردن آیه بیندازند

بعضى دیگر در توجیه صداى زیر لام در جمله(ارجلکم)(البته بنابراین که شستن پاها در وضو واجب باشد) گفته اند: عطف جمله :(ارجلکم) به جمله(رؤ سکم) به جاى خود محفوظ است ، و معناى آیه این است که سر و پاها را مسح کنند، لیکن منظور از مسح شستن خفیف و یا به عبارتى تر کردن است ، پس چه مانعى دارد که منظور از مسح پاها شستن آنها باشد، چیزى که این احتمال را تقویت مى کند این است که تحدید و توقیتى که در این باب وارد شده همه راجع به عضوى است که باید شست ، یعنى صورت(و دست) و در باره عضو مسح کردنى هیچ تحدید حدودى نشده ، به جز پا که فرموده پا را تا کعب مسح کنید، از همین تحدید مى فهمیم که مسح پا هم حکم شستن آنرا دارد.

و این سخن از نا مربوطترین سخنانى است که در تفسیر آیه مورد بحث و توجیه فتواى بعضى از صحابه در مورد شستن پاها در وضو گفته اند، براى اینکه هر کسى مى داند که مسح غیر شستن و شستن غیر مسح کردن است ،(در مثل معروف توپ صدادار و توپ آهسته معنا ندارد، شستن خفیف هم مثل توپ آهسته است) علاوه براینکه اگر بنا باشد مسح پاها را به شستن پاها معنا کنیم چرا این کار را در مورد مسح سر نکنیم ؟ و براستى من نمى فهمم که در چنین صورتى چه چیز ما را مانع مى شود از اینکه هر جا در کتاب و سنت به کلمه مسح بر خوریم آنرا به معناى شستن گرفته و هر جا که به کلمه : غسل(شستن) بر خوریم بگوئیم منظور از آن مسح(دست کشیدن) است ؟ و چه چیز مانع مى شود از اینکه ما تمامى روایاتى که در باره غسل وارد شده همه را حمل بر مسح کنیم ؟ و همه روایاتى که در باره مسح رسیده حمل بر شستن نمائیم ؟ و آیا اگر چنین کنیم تمامى ادله شرع مجمل نمى شود؟ چرا مجمل مى شود آن هم مجملى که مبین ندارد.

و اما اینکه گفتار خود را با تحدید مسح پاها تا بلندى کعب تقویت کرد این کار وى در حقیقت تحمیل کردن دلالتى است بر لفظى که به حسب لغت آن دلالت را ندارد، به صرف قیاس کردن آن با لفظى دیگر، و این خود از بدترین نوع قیاس است .

بعضى دیگر گفته و یا چه بسا بگویند که : خداى تعالى دستور کلى داده به اینکه در وضو باید دست را به روى پاها بکشند، همچنانکه دستور عمومى دیگرى داده به اینکه در تیمم دست خاک آلود را به صورت بکشند، حال وقتى که شما در وضو دست به روى پاها بکشید هم عنوان ماسح بر شما صادق است ، هم عنوان غاسل ، اما ماسح صادق است ، براى اینکه دست به روى پاى خود کشیدهاید و اما عنوان غاسل صادق است ، براى اینکه دست تر به روى آن کشیده اید و در واقع آن را شسته اید، پس شما هم غاسل هستید و هم ماسح ، بنابراین اگر کلمه(ارجلکم) را به صداى بالا مى خوانیم به این عنایت است که شستن پا واجب است ،(و در حقیقت کلمه مذکور را عطف بر کلمه(وجوهکم) گرفته ایم ، و اگر به صداى پائین بخوانیم به این عنایت است که دست تر روى پا کشیدن واجب است ،)(و در حقیقت کلمه مذکور را عطف به کلمه(برؤ سکم) کرده ایم)، این بود خلاصه گفتار آن شخص .

و ما نفهمیدیم که این شخص چطور در مورد سر و پاها فرق مى گذارد و مى گوید مسح سر مسح بدون غسل و مسح پاها مسح با غسل است ؟ و این وجه در حقیقت همان وجه قبلى است ، ولى با فسادى بیشتر، و به همین جهت همان اشکالى که به آن وجه وارد بود به این نیز وارد است . به اضافه اشکالى دیگر و آن این است که گفته بود خداى تعالى دستور کلى داده به اینکه در وضو چنین و چنان کنند، اگر منظورش از قیاس وضو به تیمم این بوده که حکم اینجا را قیاس به حکم آنجا کند، و به وسیله روایاتى که تنها مورد قبول خود او است به آیه شریفه دلالت بدهد، در پاسخش مى گوئیم روایاتى که مى گوید باید در وضو پاها را شست چه دلالتى و چه ربطى به دلالت آیه دارد؟ در حالى که همانطور که توجه کردید روایات اصلا در صدد تفسیر لفظ آیه نیست .

و اگر منظورش این است که آیه :(فامسحوا برؤ سکم وارجلکم الى الکعبین) را که در خصوص وضو است قیاس کند به آیه :(فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه) که راجع به تیمم است ، مى گوئیم مدعاى وى را نه در آیه مقیس یعنى آیه اول که مربوط به وضو است قبول داریم ، و نه در آیه دوم که مقیس علیه و مربوط به تیمم است ، نه در آیه اول مسح همه سر واجب است ، و نه در آیه دوم دست کشیدن به همه صورت و همه دست ، براى اینکه خداى تعالى در هر دو آیه مسح متعدى به حرف با را آورده ، نه مسح متعدى بخودى خود، در اولى فرموده :(فامسحوابرؤ سکم ...) و در دومى فرموده :(فامسحوابوجوهکم ...) و ما در سابق گفتیم که ماده :(م - س - ح) اگر به وسیله(با) متعدى شود دلالت ندارد که مسح همه سطح ممسوح را فرا گرفته وقتى بر این فراگیرى دلالت دارد که خود به خود متعدى شود.

کتاب خدا بوسیله سنت رسولش نسخ شد

این بود آن وجوهى که خواستند با آن و با امثال آن آیه را طورى معنا کنند که بالاخره مساله شستن پاها در وضو را به گردن آن بگذارند، چرا؟ براى اینکه روایاتى که گفته باید پاها شسته شود را بدان جهت که مخالف کتاب است طرح نکرده باشند، خلاصه کلام اینکه به خاطر تعصبى که نسبت به بعضى روایات داشته اند آیه را با توجیهاتى نچسب طورى توجیه کرده اند که موافق با روایات نامبرده بشود، و در نتیجه آن روایات عنوان مخالفت کتاب بخود نگیرد، و از اعتبار نیفتد، حرفى که ما با این آقایان داریم این است که اگر این عمل شما درست باشد و بشود هر آیه اى را به خاطر روایتى حمل بر خلاف ظاهرش کرد، پس دیگر چه وقت و کجا عنوان مخالفت کتاب مصداق پیدا مى کند.

پس خوب بود آقایان براى حفظ آن روایات همان حرفى را بزنند که بعضى از پیشینیان از قبیل انس و شعبى و غیر آن دو زده اند بطورى که از ایشان نقل شده گفته اند: جبرئیل امین در وضو مسح بر پاها را نازل کرد، ولى سنت شستن پاها را واجب ساخت ، و معناى این حرف این است که کتاب خدا به وسیله سنت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نسخ شد و در این صورت عنوان بحث برگشته و صورتى دیگر به خود مى گیرد، و آن این است که آیا جائز است که کتاب خدا به وسیله سنت نسخ بشود یانه ؟ آن وقت این بحث از جنبه تفسیرى بى ارتباط با تفسیر مى شود، بلکه مسالهاى اصولى مى شود که باید در علم اصول پیرامون آن بحث کرد و اگر مفسرى بدان جهت که مفسر است مى گوید: فلان روایات مخالف با کتاب است نمى خواهد(در بحث اصولى دخالت نموده ، نظر بدهد که آیا سنت مى تواند کتاب را نسخ کند یا نه ، و نمى خواهد) در یک بحث فقهى دخالت نموده ، به حکمى شرعى بر مبناى نظریهاى اصولى فتوا بدهد، بلکه تنها مى خواهد بگوید: کتاب به چیزى دلالت مى کند، و فلان روایت به چیز دیگر.

الى الکعبین

کلمه(کعب) به معناى استخوان بر آمده در پشت پاى آدمى است ، هر چند که بعضى گفته اند به معناى غوزک پا یعنى آن استخوان بر آمده اى است که در نقطه اتصال قدم به ساق آدمى قرار دارد، ولى اگر کعب این باشد در هر یک از پاهاى انسان دو کعب وجود دارد.

و ان کنتم جنبا فاطهروا

کلمه(جنب) در اصل مصدر بوده ، ولى استعمالش در معناى فاعل غلبه یافته ، در نتیجه هر کس آنرا بشنود معناى(شخصى که حالت جنابت دارد) به ذهنش مى رسد، و به همین جهت که مصدر است در مذکر و مؤ نث و مفرد و غیر مفرد به یک شکل مى آید، مى گوئیم : مردى جنب ، و زنى جنب ، و دو زن جنب ، و دو مرد جنب ، و زنانى جنب و مردانى جنب ، و در هنگامى که بخواهند معناى مصدرى را حکایت کنند، تنها از کلمه جنابت استفاده مى کنند.

امر به تحصیل طهارت با غسل ، بعد از جنایت

و این جمله یعنى جمله(و ان کنتم جنبا فاطهروا) عطف است بر جمله :(فاغسلوا وجوهکم)، براى اینکه زمینه آیه زمینه بیان این معنا است که نماز طهارت لازم دارد، و طهارت شرط در آن است ، در نتیجه تقدیر کلام چنین مى شود:(یا ایها الذین آمنوا اذا قمتم الى الصلوة چنین و چنان کنید، اینطور وضو بگیرید، و تطهروا ان کنتم جنبا، یعنى طهارت بگیرید اگر چنانچه جنب بودید) پس ‍ برگشت معناى آیه به تقدیر شرط خلاف در طرف وضو است ساده تر بگویم ، تقدیر کلام چنین است :(یا ایها الذین آمنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم و امسحوا برؤ سکم و ارجلکم ، ان لم تکونوا جنبا، و ان کنتم جنبا فاطهروا) اى کسانى که ایمان آورده اید چون خواستید نماز بخوانید صورت و دستهاى خود را بشوئید، و سر و پاى خود را مسح کنید البته این در صورتى است که جنب نبوده باشید، و اما اگر جنب بودید باید طهارت کسب کنید.

در نتیجه از آن استفاده مى شود که تشریع وضو تنها مخصوص حالتى است که انسان جنب نباشد، و اما در صورت جنابت فقط باید غسل کند همچنانکه اخبار نیز بر همین معنا دلالت دارند.

و این حکم عینا در سوره نساء نیز بیان شده ، در آنجا آمده :(و لا جنبا الا عابرى سبیل حتى تغتسلوا)، بنابراین آیه مورد بحث یک نکته اضافى دارد و آن این است که در این آیه غسل را تطهر(خویشتن را پاک کردن) نامیده ، همچنانکه شستشوى بدن از چرک را تنظیف مى نامند.

از این آیه نکته اى که در بعضى اخبار هست استفاده مى شود و آن این است که فرموده اند:(ما جرى علیه الماء فقد طهر) هر چیزى که آب بر آن جریان یابد پاک شده است .

و ان کنتم مرضى او على سفر او جاء احد منکم من الغائط او لمستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا

در این جمله شروع شده به بیان حکم کسى که دسترسى به آب ندارد تا غسل کند، و یا بدن خود را بشوید، و مواردى که با تردید شمرده ، در مقابل یکدیگر نیستند و مقابله بین آنها مقابله حقیقى نیست براى اینکه بیمارى و مسافرت در مقابل غائط موجب حدث نیست ، تا وضو یا غسل را بر انسان واجب سازد بلکه بردن نام آنها به این منظور بوده که آدم بیمار و مسافر یا نمى تواند بدن خود را با آب آشنا سازد، و یا دسترسى به آب پیدا نمى کند، و اینگونه افراد اگر به حدث اصغر و یا اکبر محدث بشوند، باید وضو و یا غسل و یا تیمم بگیرند پس دو شق آخرى که مساله غائط و تماس با زنان باشد، در مقابل دو شق اول نیستند، بلکه دو شق اول هر یک به دو شق دوم تقسیم مى شوند، به این معنا که مسافر و بیمار دو حال دارند، یا محدث به حدث اصغرند و یا محدث به حدث اکبر، به همین جهت بوده که بعضى احتمال داده اند که کلمه(او) در جمله(او جاء احد منکم) به معناى واو باشد، که نقل کلام این قائل به زودى مى آید، علاوه بر اینکه عذرهائى که تکلیف غسل و وضو را به تیمم مبدل مى کند، منحصر در مرض و سفر نیست بلکه مصادیقى دیگر نیز دارد.

بنابراین باید فکر کرد ببینیم چرا خداى تعالى در میان عذرها تنها سفر و بیمارى را ذکر کرد، و در میان موجبات وضو و غسل تنها مساله غائط و تماس با زنان را آورد؟ باید دانست منظور آوردن نمونه هائى است از مواردى که انسان اتفاقا مبتلا به بى آبى مى شود، و نمونه مواردى که طبعا و غالبا پیش مى آید بیمارى و سفر است ، که آدمى در این دو حال غالبا در معرض و در مظنه بى آبى قرار مى گیرد و نمونه مواردى که احیانا بطور اتفاق پیش مى آید غائط و جنابت است که دست نیافتن به آب در این دو حال اتفاقى است ، و از جهتى دیگر عکس گذشته پیش آمدن اصل بیمارى و سفر در مقایسه با بنیه طبیعى بشر امرى است که احیانا پیش مى آید، ولى احتیاج به دفع غائط و تماس با زنان امرى طبیعى است ، یکى از آن دو باعث حدث اصغر و نجاست بدن مى شود، و دیگرى موجب حدث اکبر و غسل است ، یکى وضو را واجب مى کند و دیگرى غسل را، پس این موارد چهارگانه مواردى است که انسان مبتلا بدان مى شود، بعضى از آنها اتفاقا پیش مى آید و بعضى دیگر طبیعتا، و دست نیافتن به آب در بعضى از آن موارد غالبا پیش مى آید، مانند مرض و سفر، و در بعضى دیگر احیانا مانند تخلى کردن و مباشرت با زنان که در این موارد اگر دست آدمى به آب نرسید باید تیمم کند.

و بنابراین مساله نبودن آب کنایه است از اینکه انسان نتواند آب را استعمال کند، حال یا به خاطر اینکه آب ندارد، و یا آب برایش ‍ ضرر دارد، و یا وقت براى غسل و وضو ندارد، و اگر از همه این موارد تعبیر کرد به اینکه آب نیابد، براى این بود که غالب مواردى که انسان قدرت بر وضو و غسل ندارد موردى است که آب پیدا نمى کند، و لازمه این سخن آن است که یافت نشدن آب قید باشد براى امور چهارگانه ، و حتى براى بیمار.

پنج نکته در آیه شریفه :(و ان کنتم مرضى اوعلى سفر...)

از آنچه گذشت پنج نکته که در آیه شریفه هست روشن مى شود، اول اینکه مراد از مرض در کلمه(مرضى) آن بیماریهایى است که انسان مبتلاى به آن ، نمى تواند آب استعمال کند، به این معنا که استعمال آب براى او یا حرجى یا مایه ضرر است ، این نکته را ما از اینجا استفاده کردیم که جمله :(ان کنتم مرضى) را مقید کرده به جمله(فلم تجدوا ماء)، هر چند که از سیاق آیه نیز استفاده مى شود.

دوم اینکه جمله :(او على سفر) شق دیگر تردید است ، و شقى است جداى از شق قبلى و از شق بعدى ، چون مسافرت خود یکى از ابتلا آتى است که آدمى دارد، و در آن حال بسیار مى شود که دسترسى به آب پیدا نمى کند، پس این جمله مقید به جمله :(او جاء احد منکم من الغائط) نیست ، بلکه خودش مستقلا عطف است بر جمله :(فاغسلوا)، و تقدیر کلام چنین است(و اذا قمتم الى الصلوة و کنتم على سفر و لم تجدوا ماء فتیمموا) و چون خواستید نماز بخوانید و در سفر بودید و آب نیافتید پس تیمم کنید بنابراین حال ، این فرض در مطلق بودن و مقید نبودنش به وقوع یکى از دو حدث غائط و جنابت حال جمله معطوف علیه ، یعنى جمله :(اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا...)، همانطور که این جمله در ابتدا احتیاجى به تقیید ندارد، جمله دوم نیز که به آن عطف شده حاجتى به تقیید ندارد، آن دستور مى دهد هر گاه خواستید نماز بخوانید وضو بگیرید، و این مى گوید هر گاه خواستید نماز بخوانید و چون در سفر هستید آب نیافتید تیمم کنید.

نکته سوم اینکه جمله :(او جاء احد منکم من الغائط) شق دیگرى است مستقل از شق قبلى ، و آنطور که بعضى پنداشته اند حرف(او) در آن به معناى واو و نظیر حرف(او) در آیه : و ارسلناه الى مائة الف او یزیدون) نیست ، براى اینکه قبلا گفتیم و توجه فرمودید که هیچ حاجت به این نیست که حرف(اءو) را به معناى واو گرفته بگوئیم : معناى آیه این است که هر گاه خواستید به نماز بایستید اگر بیمار و یا در سفر بودید و از غائط آمدید و یا جنب شدید چنین و چنان کنید، علاوه بر اینکه کلمه(اءو) در آیه شریفه اى که به آن استشهاد کرده اند یعنى در آیه :(مائة الف او یزیدون) به معناى حقیقیش نیست ، و به معناى واو هم نیست زیرا مقام مقامى است که طبعا در آن تردید مى شود، نه اینکه خداى تعالى در عدد آن قوم تردید داشته ، و شما بگوئید از آنجائى که تردید و جهل در خصوص خداى تعالى محال است پس حرف(اءو) در این جمله به معناى واو است ، خیر، تردید از خداى تعالى نیست بلکه تردید مربوط به مقام تخاطب است ، همانطور که در آیاتى چون(لعلکم تتقون) و(لو کانوا یعلمون) و امثال آن اظهار امید در اولى و اظهار آرزو در دومى از ناحیه خداى تعالى به معناى جهل خداى تعالى و عجز او نیست ، بلکه این امید و آرزو مربوط به مقام تکلم است .

و حکم جمله مورد بحث در عطف ، حکم جمله قبلى را دارد، در اینجا نیز مى گوئیم تقدیر کلام چنین است :(اذا قمتم الى الصلوة ، و کان جاء احد منکم من الغائط، و لم تجدوا ماء فتیمموا) و چون خواستید به نماز بایستید، و یکى از شما قبلا از غائط آمده بود، و آبى نیافتید که وضو بگیرید تیمم کنید.

و بعید نیست که از این جمله استفاده شود اعاده تیمم یا وضو براى کسى که تیمم یا وضویش را به حدث اصغر نشکسته ، و هنوز آنرا دارد واجب نیست ، البته این استفاده مبنى بر یک بحث اصولى است ، و آن این است که آیا مفهوم شرط حجت است یا نه ،(مثلا اگر بزرگتر ما به ما چنین دستور داد: اگر دستخط مرا برایتان آوردند که در آن نوشته بودم از سفر برگردید آیا در صورتى که دستخط وى را نیاوردند باز هم برگشتن از سفر واجب است ، و یا به حکم مفهوم شرط برگشتن واجب نیست) و این استفاده بوسیله روایاتى که دلالت دارد بر عدم وجوب طهارت بر کسى که طهارت قبلى را دارد تایید مى شود.

رعایت ادب در تعبیر از قضاى حاجت در جمله :(اوجاء احد منکم من الغائط)

توجه بفرمائید که در عبارت(او جاء احد منکم من الغائط) تا چه اندازه و چقدر زیبا رعایت ادب شده است ، ادبى که بر هیچ متدبرى پوشیده نیست ، براى اینکه منظور خود را با کنایه فهمانده ، و آن کنایه آمدن از غائط(چاله گودى) است ، چون کلمه غائط به معناى محلى است که نسبت به اطراف خود گود باشد، و مردم صحرانشین همواره براى قضاى حاجت به چنین نقطه هائى مى رفتند، تا به منظور رعایت ادب نسبت به مردم خود را در آنجا پنهان سازند و استعمال کلمه(غائط) در معنائى که امروز معروف است یک استعمال جدید و نو ظهور، و از قبیل کنایاتى است که حالت کنایه بودن خود را از دست داده(نظیر کلمه(توالت) که در آغاز ورودش به ایران به معناى آرایش بود، و چون کلمه مستراح از معناى خود کسب زشتى کرده بود آنرا کنار گذاشته توالت را در معناى آن بطور کنایه استعمال کردند، و اکنون حالت کنایه بودن خود را از دست داده و معناى مستراح را به خود گرفته) و نیز نظیر کلمه(عذرة) که به گفته صاحب صحاح در اصل به معناى درگاه در خانه بوده ، و مرسوم چنین بوده که اهل خانه کثافات خانه را که در کنیف جمع مى شده به درگاهى منتقل مى کردند، خرده خرده کلمه(عذرة) به معناى کثافات و سپس به معناى مدفوع استعمال شده ، و این استعمال آنقدر شایع شده که مدفوع معناى واقعى آن گشته .

قرآن کریم در جمله مورد بحث مى توانست منسوب الیه را معین کند، و بفرماید(او جئتم من الغائط) و یا از غائط آمدید و یا اگر به این اندازه مشخص نکرد، به کمتر از این معین مى کرد، و مى فرمود:(او جاء احدکم من الغائط) و یا یکیتان از غائط آمد، ولى به این مقدار از تعیین نیز راضى نشد بلکه ابهام و گنگ گوئى را به نهایت رسانیده و فرمود:(او جاء احد منکم من الغائط) و یا یکى از شما از غائط آمد، تا رعایت ادب را به نهایت درجه رسانده باشد.

مراد از(لمستم النساء) ملامست حقیقى نیست چنانچه بعضى پنداشته اند

چهارم اینکه جمله :(او لمستم النساء)، مثل جمله قبلیش شقى دیگر از شقوق فرض شده است ، شقى است مستقل که حکم آن در عطف و در معنا حکم همان جمله قبلیش مى باشد و این جمله تعبیرى است کنایه اى که منظور از آن عمل جماع است ، و به منظور رعایت ادب جماع را لمس زنان خوانده ، تا به زبان تصریح بنام عملى که طبع بشر از تصریح بنام آن عمل امتناع دارد نکرده باشد.

در اینجا ممکن است بپرسى در صورتى که غرض از این تعبیر رعایت ادب بوده باشد، چرا تعبیر به جنابت نکرد، و همانطور که قبلا فرموده بود:(و ان کنتم جنبا) اینجا چنین تعبیرى نکرد، با اینکه این تعبیر مؤ دبانه تر بود؟.

در پاسخ مى گوئیم بله تعبیرى که گفتید مؤ دبانه تر است ، و لیکن اگر آن تعبیر را مى آورد نکته اى که در نظر بوده فوت مى شده ، و آن نکته عبارت بود از اینکه به شنونده بفهماند مساله تماس با زنان و عمل جنسى عملى است که به بیانى که گذشت طبیعت بشر اقتضاى آنرا دارد، و تعبیر به جنابت به این نکته اشاره ندارد،(زیرا جنابت چند قسم است که یکى از آنها به وسیله عمل جنسى حاصل مى شود، قسم دیگرش جنابتهائى است که یا خود به خود رخ مى دهد، و یا به وسیله عواملى دیگر).

و نیز از این سؤ ال و جواب روشن شد اینکه بعضى پنداشته اند که مراد از جمله :(او لمستم النساء) ملامست حقیقى است نه کنایه از عمل جنسى ، نادرست است و وجه نادرستى آن این است که زمینه و سیاق آیه با این وجه نمى سازد، و تنها با کنایه بودن آن سازگار است ، براى اینکه خداى سبحان این گفتار را با بیان حکم حدث اصغر که همان گرفتن وضو است و حکم حدث اکبر یعنى وجوب غسل کردن در حال عادى آغاز کرد، و آن حال دستیابى به آب است ، و آنگاه از این گفتار منتقل شد به بیان حکم این دو حدث در حال غیر عادى ، یعنى حال دسترسى نداشتن به آب ، در این بیان بدل وضو را که همان تیمم باشد بیان کرد، باقى ماند بیان بدل غسل ، در بیان آن بجاتر و مناسب تر به طبع این است که بدل غسل را هم بیان کند، و آن را بدون بیان نگذارد، ناگزیر عبارتى آورد که ممکن باشد بر سبیل کنایه منطبق بر آن بیان شود و قهرا هر شنونده اى مى فهمد که غرض از جمله :(او لمستم النساء...) بیان بدل غسل است ، پس هیچ وجهى براى پندار این شخص نیست ، و صحیح نیست بگوئیم منظور از این جمله تنها بیان بدل وضو است ، با اینکه وضو یکى از دو لنگه طهارت است بدل آنرا بیان کرده ، و بدل لنگه دیگر را مهمل گذاشته و اصلا متعرض آن نشده است .

ایراداتى که بر آیه شریفه گرفته شده پاسخ به آنها

پنجم اینکه از آنچه گذشت فساد ایرادها و بى پایه بودن اشکالهائى که بر آیه شریفه شده روشن مى گردد، و ما اینک بعضى از آن ایرادها و وجه فساد آنرا در اینجا مى آوریم .

1 بعضى بر آیه شریفه ایراد گرفته اند که(ذکر بیمارى) و(سفر) بیهوده است ، براى اینکه بیمارى و سفر هیچ دخالتى در حکم تیمم ندارد، آنچه باعث تیمم مى شود حدث اصغر،(آمدن از غائط)، و حدث اکبر(آمیزش با زنان) است ، چه در سفر باشد و چه نباشد، و اگر انسان محدث به یکى از دو حدث نگردد تیمم واجب نمى شود، باز چه اینکه مسافر و بیمار باشد یا نباشد، پس اگر بیمارى و سفر دخالتى در این حکم دارد وقتى است که یکى از آن دو حدث ضمیمه این حالتها بشود، پس ذکر بیمارى و سفر ما را از ذکر دو حدث بى نیاز نمى کند.

جوابى که ما به این ایراد دادیم این بود که اگر دو شق دوم یعنى غائط و لمس با زنان را نام برد براى این نبود که با یکى از دو شق اول یعنى بیمارى و سفر ضمیمه شود، و گرنه معناى آیه چنین مى شد: که غائط و لمس با زنان تنها در حال بیمارى و در حال سفر باعث تیمم مى شود، و وضو و طهارت قبلى را مى شکند، بلکه نام بردن هر یک از این چهار شق بخاطر غرض خاصى بوده که اگر در کلام ذکر نمى شدند آن غرض حاصل نمى شد.

2 شق دوم یعنى(مسافر بودن) بى جهت ذکر شده ، به همان دلیلى که در اشکال قبلى بیان شد و اما بیمارى چون عذرى است که باعث مى شود وظیفه وضو مبدل به تیمم شود ذکر آن مناسب هست ، البته با توجیه ، چون در بیمارى عذر عبارت از نبودن آب نیست ، بلکه بیمار نمى تواند آب استعمال کند، ولى به هر حال نام بیمارى نیاوردن و اکتفا کردن به ذکر دو شق اخیر صحیح نبود، پس باید بیمارى ذکر مى شد که شده ، ولى مساله مسافرت هیچ دخالتى در حکم نداشت و ذکر آن فقط جنبه استدراک دارد(یعنى بیخودى آمده) جواب از این اشکال این بود که گفتیم جمله :(فلم تجدوا ماء) کنایه است از اینکه نمازگزار نتواند وضو بگیرد حال یا به علت اینکه آب ندارد تا با آن وضو یا غسل کند، و یا به علت اینکه اگر آب هست او به خاطر بیماریش نمى تواند آب استعمال کند که بیانش ‍ گذشت .

3 اصلا آمدن جمله :(فلم تجدوا ماء) کافى بود و شنونده را از ذکر آن سه شق دیگر بى نیاز مى کرد، و اگر مى فرمود:(و ان کنتم مرضى فلم تجدوا ماء) هم کوتاه تر شده بود و هم شنونده روشن تر مى فهمید، جواب از این اشکال این است که در این صورت آن همه نکته هاى مهم که در آیه بود و بیانش گذشت ناگفته مى ماند.

4 اگر به جاى(فلم تجدوا ماء) مى فرمود:(فلم تقدروا على الماء)، و یا عبارتى نظیر این آورده بود بهتر بود، چون هم شامل صورتى مى شد که نمازگزار آب براى وضو و غسل ندارد، و هم آنجائى که آب دارد و قدرت بر استعمال آن ندارد، جواب از این اشکال این است که عبارتى که در قرآن کریم آمده همان مطلب را به کنایه مى فهماند، و معلوم است که کنایه رساتر از تصریح است .

دستور تیمم

فتیمموا صعیدا طیبا فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه

کلمه(تیمم) به معناى قصد کردن است ، و کلمه(صعید) به معناى رویه و پوست زمین است ،(آنچه از ظاهر زمین به چشم مى خورد) و توصیف صعید به اینکه صعیدى طیب باشد