background
حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ۚ ذَٰلِكُمْ فِسْقٌ ۗ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ ۚ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا ۚ فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ ۙ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ
بر شما حرام شده است: مردار، و خون، و گوشت خوك، و آنچه به نام غير خدا كشته شده باشد، و [حيوان حلال گوشت‌] خفه شده، و به چوب مرده، و از بلندى افتاده، و به ضرب شاخ مرده، و آنچه درنده از آن خورده باشد -مگر آنچه را [كه زنده دريافته و خود] سر ببريد- و [همچنين‌] آنچه براى بتان سربريده شده، و [نيز] قسمت كردن شما [چيزى را] به وسيله تيرهاى قرعه؛ اين [كارها همه‌] نافرمانىِ [خدا]ست. امروز كسانى كه كافر شده‌اند، از [كارشكنى در] دين شما نوميد گرديده‌اند. پس، از ايشان مترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براى شما [به عنوان‌] آيينى برگزيدم. و هر كس دچار گرسنگى شود، بى‌آنكه به گناه متمايل باشد [اگر از آنچه منع شده است بخورد]، بى ترديد، خدا آمرزنده مهربان است.
آیه 3 سوره الْمَآئِدَة

بیان آیات

مضمون کلى آیات سوره مائده

اگر در آیات این سوره ، آیات اول و آخر و وسطش دقت کنیم و در مواعظ و داستانهائى که این سوره متضمن آنها است تدبر کنیم ، خواهیم دریافت که غرض جامع از این سوره دعوت به وفاى به عهدها، و پایدارى در پیمانها، و تهدید و تحذیر شدید از شکستن آن و بى اعتنائى نکردن به امر آن است و اینکه عادت خداى تعالى به رحمت و آسان کردن تکلیف بندگان و تخفیف دادن به کسى که تقوا پیشه کند و ایمان آورد و باز از خدا بترسد و احسان کند جارى شده ، و نیز بر این معنا جارى شده که نسبت به کسى که پیمان با امام خویش را بشکند، و گردن کشى و تجاوز آغاز نموده از بند عهد و پیمان در آید، و طاعت امام را ترک گوید، و حدود و میثاقهائى که در دین گرفته شده بشکند، سخت گیرى کند0

و به همین جهت است که مى بینى بسیارى از احکام حدود و قصاص ، و داستان مائده زمان عیسى(علیه السلام)، که از خدا خواست مائده اى از آسمان براى او و یارانش بیاید، و داستان دو پسران آدم ، و اشاره به بسیارى از ظلمهاى بنى اسرائیل و پیمان شکنى هاى آنان در این سوره آمده است ، و در آیاتى بر مردم منت مى گذارد که دینشان را کامل و نعمتشان را تمام کرد، و طیبات را برایشان حلال ، و خبائث را برایشان حرام کرد، و احکام و دستوراتى بر ایشان تشریع کرد که مایه طهارت آنان است ، و در عین حال عسر و حرجى هم نمى آورد0

مناسب با زمان نزول این سوره نیز تذکر این مطالب بوده ، براى اینکه اهل حدیث و تاریخ اتفاق دارند بر اینکه سوره مائده آخرین سوره از سوره هاى مفصل قرآن است ، که در اواخر ایام حیات رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بر آن جناب نازل شده ، در روایات شیعه و سنى هم آمده که در مائده ناسخ هست ولى منسوخ نیست ، چون بعد از مائده چیزى نازل نشد تا آن را نسخ کند، و مناسب با این وضع همین بود که در این سوره به حفظ پیمانهائى که خداى تعالى از بندگانش گرفته ، و خویشتن دارى در حفظ آنها سفارش ‍ کند0

معناى(عقد) و وجوهى که در بیان مراد از عقود در(اوفوا بالعقود) گفته شدهاست

یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود

کلمه(عقود) جمع عقد است ، و عقد به معناى گره زدن و بستن چیزى است به چیز دیگر، بستن به نوعى که به خودى خود از یکدیگر جدا نشوند، مثل بستن وگره زدن یک طناب و یک ریسمان به طناب و ریسمانى مثل خودش و لازمه گره خوردن این است که هر یک ملازم دیگرى باشد، و از آن جدا نباشد، و این لوازم در گره خوردن دو چیز محسوس در نظر مردم معتبر بوده ، و سپس ‍ همه اینها را در گره هاى معنوى نیز معتبر شمردند، مثلا در عقد معاملات از خرید و فروش و اجاره و سایر معاملات معمول و نیز در عهدها و پیمانها کلمه عقد را اطلاق کردند، چون اثرى که در گره زدن هست در اینها نیز وجود داشت و آن اثر عبارت بود از لزوم آن پیمان و التزام درآن 0

و چون عقد - که همان عهد باشد - شامل همه پیمانهاى الهى و دینى که خدا از بندگانش گرفته مى شود و نیز شامل ارکان دین و اجزاى آن چون توحید و نبوت و معاد و سایر اصول عقائد و اعمال عبادتى و احکام تشریعى و امضائى و از آن جمله شامل عقد معاملات و غیره مى شود، و چون لفظ(العقود) جمع محلى به الف و لام است ، لا جرم مناسب تر و صحیح تر آن است که کلمه(عقود) در آیه را حمل کنیم بر هر چیزى که عنوان عقد بر آن صادق است 0

با این بیان روشن مى شود که معناى خاصى که بعضى از مفسرین براى عقد کرده اند صحیح نیست ، یکى گفته : مراد از عقود عقودى است که در بین مردم جریان دارد، مانند عقد بیع و نکاح و عهد، و یا عهدى که آدمى خودش با خود مى بندد ، مثلا سوگند مى خورد که فلان کار را بکند یا نکند، و دیگرى گفته : مراد از عقود پیمانهایى است که اهل جاهلیت در بین خود مى بستند، مبنى بر اینکه یکدیگر را در هنگامى که مورد حمله قرار گرفتند یارى دهند، و یا اگر کسى خواست به آنها زور بگوید از او جلوگیرى نمایند و این همان حلفى است که در مردم جاهلیت دائر بوده ، و در سر زبانها معروف است 0

بعضى دیگر گفته اند: مراد از(العقود) میثاقهائى است که از اهل کتاب گرفته مى شده ، که بدانچه در تورات و انجیل هست عمل کنند اینها وجوهى است که در معنا و مراد به کلمه عقود ذکر کرده اند، و بر هیچ یک از آنها دلیلى از ناحیه لفظ آیه نیست ، علاوه بر اینکه ظاهر جمع محلى به الف و لام صیغه جمعى که الف ولام در اولش در آمده باشد عمومیت را مى رساند، و نیز مطلق آمدن عقد که در عرف شامل همه عقود مى شود از این وجوه نمى سازد0

بحثى پیرامون معناى عقد

قرآن کریم همانطور که از ظاهر جمله :(اوفوابالعقود) ملاحظه مى کنید، دلالت دارد بر اینکه دستور اکید داده بر وفا کردن به عقود، و ظاهر این دستور عمومى است ، که شامل همه مصادیق مى شود، و هر چیزى که در عرف عقد و پیمان شمرده شود و تناسبى با وفا داشته باشد را در بر مى گیرد، و عقد عبارت است از هر فعل و قولى که معناى عقد لغوى را مجسم سازد، و آن معناى لغوى عبارت است از برقرار کردن نوعى ارتباط بین یک چیز و بین چیز دیگر، بطورى که بسته به آن شود، و از آن جدائى نپذیرد، مانند عقد بیع ، که عبارت است از نوعى ربط ملکى بین کالا و مشترى ، بطورى که مشترى بعد از عقد بتواند در آن کالا به هر جورى که بخواهد تصرف کند، و علاقه اى که قبلا فروشنده با آن کالا داشت قطع شود، و دیگر نتواند در آن کالا دخل و تصرف کند چون دیگر مالکیتى در آن ندارد0

و مثل عقد نکاح که عبارت است از ایجاد رابطه زناشوئى بین زن و مردى بنحوى که آن مرد بتواند از آن زن تمتع ببرد و عمل زناشوئى با او انجام دهد و آن زن دیگر نتواند چنین رابطه اى با غیر آن مرد برقرار نموده ، مردى دیگر را بر ناموس خود تسلط دهد، و مانند عهدى که صاحب عهد شخص معهود له را بر خود مسلط مى سازد، تا آن عهد را براى او وفاکند، و نتواند عهد بشکند0

قرآن کریم در وفاء به عهد به همه معانى که دارد تاکید کرده ، و رعایت عهد را و در همه معانى آن و همه مصادیقى که دارد تاکید شدید فرموده ، تاکیدى که شدیدتر از آن نمى شود، و کسانى که عهد و پیمان را مى شکنند را به شدیدترین بیان مذمت فرموده ، و به وجهى عنیف و لحنى خشن تهدید نموده ، و کسانى را که پاى بند وفاى به عهد خویشند در آیاتى بسیار مدح و ثنا کرده ، و آیات آنقدر زیاد است که حاجتى بذکر آنها نیست 0

حسن وفاى به عهد و قبح نقض عهد از فطریات بشر است و انسان در زندگى فردى واجتماعى بى نیاز از عهد و وفاى به آن نیست

و لحن آیات و بیاناتى که دارد طورى است که دلالت مى کند بر اینکه خوبى وفاى به عهد و زشتى عهدشکنى از فطریات بشر است ، و واقع هم همین است 0

و علت و ریشه این مطلب این است که بشر در زندگیش هرگز بى نیاز از عهد و وفاى به عهد نیست ، نه فرد انسان از آن بى نیاز است ، و نه مجتمع انسان ، و اگر در زندگى اجتماعى بشر که خاص بشر است دقیق شویم ، خواهیم دید که تمامى مزایائى که از مجتمع و از زندگى اجتماعى خود استفاده مى کنیم ، و همه حقوق زندگى اجتماعى ما که با تامین آن حقوق آرامش مى یابیم ، بر اساس عقد اجتماعى عمومى و عقدهاى فرعى و جزئى مترتب بر آن عهدهاى عمومى استوار است ، پس ما نه از خود براى انسانهاى دیگر اجتماعمان مالک چیزى مى شویم ، و نه از آن انسانها براى خود مالک چیزى مى شویم ، مگر زمانى که عهدى عملى به اجتماع بدهیم ، و عهدى از اجتماع بگیریم ، هر چند که این عهد را با زبان جارى نکنیم چون زبان تنها در جائى دخالت پیدا مى کند که بخواهیم عهد عملى خود را براى دیگران بیان کنیم ، پس ما همینکه دور هم جمع شده و اجتماعى تشکیل دادیم در حقیقت عهدها و پیمانهائى بین افراد جامعه خود مبادله کرده ایم هر چند که به زبان نیاورده باشیم و اگر این مبادله نباشد هرگز اجتماع تشکیل نمى شود، و بعد از تشکیل هم اگر به خود اجازه دهیم که یا به ملاک اینکه زورمندیم ، و کسى نمى تواند جلوگیر ما شود، و یا به خاطر عذرى که براى خود تراشیده ایم این پیمانهاى عملى را بشکنیم ،اولین چیزى را که شکسته ایم عدالت اجتماعى خودمان است ، که رکن جامعه ما است ، و پناهگاهى است که هر انسانى از خطر اسارت و استخدام و استثمار، به آن رکن رکین پناهنده مى شود0

و به همین جهت است که خداى سبحان این قدر در باره حفظ عهد و وفاى به آن سفارش هاى اکید نموده ، از آن جمله فرموده :(و اوفوا بالعهد ان العهدکان مسئولا)، و این آیه شریفه مانند غالب آیاتى که وفاى به عهد را مدح و نقض آن را مذمت کرده هم شامل عهدهاى فردى و بین دو نفرى است ، و هم شامل عهدهاى اجتماعى و بین قبیله اى و قومى و امتى است ، بلکه از نظر اسلام وفاى به عهدهاى اجتماعى مهم تر از وفاى به عهدهاى فردى است ، براى اینکه عدالت اجتماعى مهم تر و نقض آن بلائى عمومى تر است 0

و به همین جهت قرآن این کتاب عزیز هم در مورد دقیق ترین عهدها و هم بى اهمیت ترین آن موارد با صریح ترین بیان و روشن ترین سخن از نقض عهد منع کرده ، از آن جمله فرموده :(براءة من اللّه و رسوله الى الذین عاهدتم من المشرکین فسیحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انکم غیر معجزى اللّه ، و ان اللّه مخزى الکافرین O و اذان من اللّه و رسوله الى الناس یوم الحج الاکبر ان اللّه برى من المشرکین و رسوله فان تبتم فهو خیر لکم و ان تولیتم فاعلموا انکم غیر معجزى اللّه ، و بشر الذین کفروا بعذاب الیم O الا الذین عاهدتم من المشرکین ثم لم ینقصوکم شیئا، و لم یظاهروا علیکم احدا، فاتموا الیهم عهدهم الى مدتهم ، ان اللّه یحب المتقین O فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجد تموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم کل مرصد)0

اهتمام شارع مقدس اسلام به حرمت عهد و لزوم وفاى به آن

و این آیات همانطور که سیاقش به مامى فهماند بعد از فتح مکه نازل شده ، بعد از آنکه خداى تعالى در آن روز مشرکین را خوار کرد، و قوت و شوکتشان را از بین برد، اینک در این آیات بر مسلمانان واجب کرده که سرزمین تحت تصرف خود را که بر آن تسلط یافته اند از قذارت و پلیدى شرک پاک کنند، و به همین منظور، خون مشرکین را بدون هیچ قید و شرطى هدر کرده ، مگر آنکه ایمان آورند، و با این همه تهدید مع ذلک جمعى از مشرکین را که بین آنها و مسلمانان عهدى برقرار شده استثناء کرده ، و فرموده متعرض ‍ آنان نشوند، و اجازه هیچگونه آزار و اذیت آنان را به مسلمین نداده ، با اینکه روزگار، روزگار ضعف مشرکین و قوت و شوکت مسلمین بوده است ، و هیچ عاملى نمى توانسته مسلمانان را از آزار و اذیت آن عده جلوگیر شود، و همه اینها به خاطر احترامى است که اسلام براى عهد و پیمان قائل است ، و براى اهمیتى است که اسلام در امر تقوا دارد0

بله علیه شکننده عهد حکم کرده است که اگر عهدى رابعد از عقد شکست ، آن عقد و آن پیمان ملغى و باطل است ، و به طرف مقابلش اجازه داده که بر وى تجاوز کند، به همان مقدارى که او به وى تجاوز کرده ، و در این باره فرموده است :(کیف یکون للمشرکین عهد عند اللّه و عند رسوله ، الا الذین عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم ، ان اللّه یحب المتقین ،... لا یرقبون فى مومن الا و لا ذمه ، و اولئک هم المعتدون فان تابوا و اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة فاخوانکم فى الدین ، و نفصل الایات لقوم یعلمون ، و ان نکثوا ایمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دینکم ، فقاتلوا ائمه الکفر انهم لا ایمان لهم ، لعلهم ینتهون)0

و نیز فرموده :(فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علیکم ، و اتقوا اللّه) و باز فرموده :(و لا یجرمنکم شنان قوم ان صدوکم عن المسجد الحرام ان تعتدوا و تعاونوا على البر و التقوى ، و لا تعاونوا على الاثم و العدوان ، و اتقوا اللّه)0

و جان کلام اینکه اسلام حرمت عهد و وجوب وفاى به آن را بطور اطلاق رعایت کرده ، چه اینکه رعایت آن به نفع صاحب عهد باشد، و چه به ضرر او، آرى کسى که با شخصى دیگر هر چند که مشرک باشد پیمان مى بندد، باید بداند که از نظر اسلام باید به پیمان خود عمل کند و یا آنکه از اول پیمان نبندد، براى اینکه رعایت جانب عدالت اجتماعى لازم تر، و واجب تر از منافع و یا متضرر نشدن یک فرد است ، مگر آنکه طرف مقابل عهد خود را بشکند، که در این صورت فرد مسلمان نیز مى تواند به همان مقدارى که او نقض ‍ کرده نقض کند و به همان مقدار که او به وى تجاوز نموده وى نیز به او تجاوز کند زیرا اگر در این صورت نیز نقض و تجاوز جائز نباشد، معنایش این است که یکى دیگرى را برده و مستخدم خود نموده و بر او استعلاء کند، و این در اسلام آنقدر مذموم و مورد نفرت است که مى توان گفت نهضت دینى جز براى از بین بردن آن نبوده است 0

و به جان خودم سوگند که این یکى از تعالیم عالیه اى است که دین اسلام آن را براى بشر و به منظور هدایت انسانها به سوى فطرت بشرى خود آورده ، و عامل مهمى است که عدالت اجتماعى را که نظام اجتماع جز به آن تحقق نمى یابد حفظ مى کند و مظلمه استخدام و استثمار را از جامعه نفى مى کند0 و قرآن این کتاب عزیز به آن تصریح و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بر طبق آن مشى نموده و سیره و سنت شریفه خود را بر آن اساس بنا نهادند و اگر نبود که ما در این کتاب تنها به بحث قرآنى مى پردازیم ، داستانهائى از آن جناب در این باره برایت نقل مى کردیم ، و تو خواننده عزیز مى توانى به کتبى که در سیره و تاریخ زندگى آن حضرت نوشته شده مراجعه نمائى .

مقایسه اسلام با دیگر سنت هاى اجتماعى در مساءله عهد و وفاى به آن

و اگر بین سنت و سیره اسلام و سنتى که سایر امت هاى متمدن و غیر متمدن در خصوص احترام عهد و پیمان دارند مقایسه کنى ، و مخصوصا اخبارى را که همه روزه از رفتار امت هاى قوى با کشورهاى ضعیف مى شنویم که در معاملات و پیمانهایشان چگونه معامله مى کنند؟! و در نظر بگیرى که تازمانى که با پیمان خود آنها را مى دوشند پاى بند پیمان خود هستند، و زمانى که احساس کنند که عهد و پیمان به نفع دولتشان و مصالح مردمشان نیست آن را زیر پا مى گذارند، آن وقت فرق بین دو سنت را در رعایت حق و در خدمت حقیقت بودن را لمس مى کنى 0

آرى سزاوار منطق دین همین ، و لایق منطق آنان همان است ، چون در دنیا بیش از دو منطق وجود ندارد یک منطق مى گوید: باید حق رعایت شود، حال رعایت آن به هر قیمتى که مى خواهد تمام شود، زیرا در رعایت حق ، مجتمع سود مى برد، و منطقى دیگر مى گوید: منافع مردم باید رعایت شود، حال به هر وسیله اى که مى خواهد باشد ، هر چند که منافع امت با زیر پا گذاشتن حق باشد، منطق اول منطق دین ، و دوم منطق تمامى سنت هاى اجتماعى دیگر است ، چه سنت هاى وحشى ، و چه متمدن ، چه استبدادى و دموکراتى ، و چه کمونیستى و چه غیر آن 0

خواننده عزیز توجه فرمود که اسلام عنایتى که در باب رعایت عهد و پیمان دارد را منحصر در عهد اصطلاحى نکرد، بلکه حکم را آن قدر عمومیت داد که شامل هر شالوده و اساسى که بر آن اساس بنائى ساخته مى شود بگردد، و در باره همه این عهدها چه اصطلاحیش و چه غیر اصطلاحیش سفارش فرمود0

در خاتمه بحث توجه بفرمائید که این بحث دنباله اى دارد که ان شاءاللّه تعالى در آینده خواهد آمد0

احلت لکم بهیمة الانعام الا ما یتلى علیکم ...

کلمه(احلال) که فعل ماضى مجهول(احلت) از آن اشتقاق یافته به معناى مباح کردن چیزى است ، و کلمه(بهیمه) بطورى که صاحب مجمع گفته اسم است براى هر حیوان صحرائى و دریائى که با چهار پا راه برود و بنا به گفته وى اضافه بهیمه به کلمه(انعام) از باب اضافه نوع به یکى از اصناف خودش است ،(مثل اینکه بگوئى(چهارپایان حلال گوشت)، که چهارپایان نوعى است مشتمل بر دو صنف حلال گوشت و حرام گوشت ، و در آن عبارت چهارپایان اضافه شده به صنف خودش)، و مثل اینکه بگوئى نوع انسان چنین یا جنس حیوان چنان است ، که در هر دو عبارت ، نوع اضافه شده به صنف ، زیرا کلمه(جنس) هم نسبت به انواع حیوانات ، نوع ، و آن انواع صنف اویند0

بعضى از مفسرین گفته اند: اصلا کلمه بهیمه به انعام اضافه نشده ، بلکه به کلمه(جنین) که در تقدیر است اضافه شده ، و تقدیر کلام(بهیمه جنین الانعام) است ، بنا به گفته این آقایان اضافه(لامى) خواهد بود، یعنى حرف(لام) در تقدیر خواهد بود، و به هر حال منظور از بهیمة الانعام همان هشت جفت حیوانى است که گوشتش حلال است ، و جمله :(الا ما یتلى علیکم) اشاره است به احکامى که بعدا در آیه :(حرمت علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیراللّه به ...) مى آید، که در آیه بعضى از حالات آن هشت جفت حرام شده ، و آن حالتى است که حیوان حلال گوشت ذبح و تذکیه نشود، بلکه مردار گردد، و یا اگر ذبحش کردند بنام خدا نکردند0

و جمله(غیر محلى الصید و انتم حرم) حال است از ضمیر خطاب در(احلت لکم)، مى فرماید: گوشت بهیمه انعام بر شما حلال است ، مگر آنهائى که بعدا نام مى بریم ، و مگر در حالى که خود شما وضعى خاص داشته باشید، یعنى محرم باشید، و در حال احرام یکى از آن هشت صنف حیوان از قبیل آهو و گاو وحشى و گورخر را شکار کرده باشید، که در این صورت نیز خوردن گوشت آن بر شما حلال نیست ، و چه بسا مفسرین که گفته باشند این جمله حال از ضمیر خطاب در جمله(یتلى علیکم) است ، و کلمه(صید) مصدرى است که به معناى مفعول صید شده آمده ، همچنانکه کلمه(حرم) به دو ضمه ، جمع حرام است و حرام به معناى محرم به کسره راء اسم فاعل است 0

یا ایها الذین آمنوا لا تحلوا شعائر اللّه ، و لا الشهر الحرام و لا الهدى و لا القلائد، و لا آمین البیت الحرام یبتغون فضلا من ربهم و رضوانا

در این آیه مجددا مؤ منین مورد خطاب واقع شده اند، و این تکرار خطاب شدت اهتمام به حرمات خداى تعالى را مى رساند0

در جمله(لا تحلوا حلال مکنید) کلمه احلال که مصدر آن فعل است ، به معناى حلال کردن است ، و حلال کردن و مباح دانستن ملازم بابى مبالات بودن نسبت به حرمت و مقام و منزلت پروردگارى است که این عمل را بى احترامى به خود دانسته ، و این کلمه در هر جا به یکى از این معانى است ، یا به معناى بى مبالاتى است ، و یا به معناى بى احترامى نسبت به مقام و منزلت است(احلال شعائر اللّه) به معناى بى احترامى به آن شعائر و یا ترک آنها است ،(و احلال شهر الحرام) به معناى این است که حرمت این چهار ماه را که جنگ در آنها حرام است نگه ندارند، و در آنها جنگ کنند، و همچنین در هر جا معناى مناسب به آنجا را افاده مى کند0

کلمه(شعائر) جمع شعیره است ، که به معناى علامت است ، و کانه مراد از شعائر اعلام حج و مناسک آن باشد، و کلمه شهرالحرام به معناى ماههائى است که خداى تعالى آنها را مورد احترام قرار داده ، و آن عبارت است از چهار ماه قمرى ، محرم و رجب و ذى القعده و ذى الحجه ، و کلمه(هدى) به معناى آن حیوانى است که آدمى از شهر خود با خود به طرف مکه مى برد، تا قربانى کند، از قبیل گوسفند و گاو و شتر، و کلمه قلائد جمع قلاده به معناى گردن بند است ، و در اینجا به معناى هر چیزى است مانند نعل و مثل آن ، که به عنوان اعلام به قربانى ، به گردن حیوان مى اندازند و به این وسیله اعلام مى کنند - که این شتر یا گاو یا گوسفند قربانى راه خدا است ، اگر احیانا گم شد، و کسى او را پیدا کرد، باید به منا بفرستد تا از طرف صاحبش قربانى شود - و کلمه :(آمین) جمع کلمه آم است ، که اسم فاعل از فعل(ام ، یوم) است ، و ماده آن(ام) به معناى قصد کردن است ، پس معناى جمله(آمین البیت الحرام) کسانى هستند که قصد زیارت خانه خدا را دارند، و جمله :(یبتغون فضلا) حال از کلمه(آمین) است(فضل) به معناى مال و یا سود مالى است ، که در آیه(فانقلبوا بنعمة من اللّه و فضل لم یمسسهم سوء)، و آیاتى دیگر به این معنا است ، و یا به معناى اجر آخرتى ، و یا مطلق پاداش مالى است ، و یا پاداش اعم از مالى و غیر مالى است 0

مفسرین در تفسیر کلمات(شعائر) و(قلائد) و غیر آندو از سائر مفرداتى که در آیه آمده اختلاف کرده اند، و اقوال مختلفى ارائه داده اند، و آنچه ما از این میان انتخاب کرده ایم همان است که ذکر کردیم ، چون با سیاق آیه سازگارتر بود، و چون در نقل و انتقاد در اقوال دیگر فائده اى نبود، از نقل آنها صرف نظر کردیم 0

و اذا حللتم فاصطادوا

و چون از احرام در آمدید شکار بکنید، جمله :(شکار بکنید) از آنجا که در مقامى آمده که شنونده احتمال مى داده شاید شکارکردن بعد از احرام نیز حرام باشد دلالت بر وجوب ندارد، تنها دلالت مى کند بر اینکه بعد از احرام ، حرام و ممنوع نیست ، و اصطلاحا چنین امرى را(امر عقیب حظر) مى گویند، یعنى امرى که بعد از نهى در کلام بیاید، و کلمه(حل) که ثلاثى مجرد است ، و نیز(احلال) که ثلاثى مزید و از باب افعال است ، هر دو یک معنا مى دهد، و آن عبارت است از خارج شدن از احرام 0

و لا یجرمنکم شنان قوم ان صدوکم عن المسجدالحرام ان تعتدوا

وقتى گفته مى شود:(جرمه و یجرمه) معنایش این است که او را وادار به جرم کرد، و اگر معصیت را هم جریمه مى گویند چون وبال و عقوبت آن را که یا مال است و یا شکنجه بر آدمى تحمیل مى شود0

راغب گفته است : اصل در معناى ماده(جیم را میم) بریدن است ، و کلمه :(شنآن) به معناى دشمنى و بغض است ، و اینکه فرمود:(ان صدوکم)، معنایش این است که شما را از داخل شدن در مسجدالحرام منع کردند، و این جمله یا بدل از(شنآن) است ، و یا عطف بیان مى باشد0

و حاصل معناى آیه این است که :(این کینه و دشمنى که آنها نگذاشتند شما داخل مسجدالحرام بشوید، شما را وادار نکند براینکه بر آنان تعدى کنید و حال آنکه خدا شما را بر آنان مسلط کرده ، وبال این جرم بر شما تحمیل نشود)0

و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان ...

معناى این جمله روشن است و این جمله بیانگر اساس سنت اسلامى است ، و خداى سبحان در کلام مجیدش کلمه(بر) را تفسیر کرده ، و فرموده :(و لکن البر من آمن باللّه و الیوم الاخر) و ما در همانجا در باره(بر) بحث کردیم ، و کلمه(تقوا) به معناى مراقب امر و نهى خدا بودن است ، در نتیجه برگشت معناى تعاون بر بر و تقوا به این است که جامعه مسلمین بر بر و تقوا و یا به عبارتى بر ایمان و عمل صالح ناشى از ترس خدا اجتماع کنند، و این همان صلاح و تقواى اجتماعى است ، و در مقابل آن تعاون بر گناه یعنى عمل زشت که موجب عقب افتادگى از زندگى سعیده است ، - و بر(عدوان) که تعدى بر حقوق حقه مردم و سلب امنیت از جان و مال و ناموس آنان است ، قرار مى گیرد، و ما در این معنا در ذیل آیه شریفه :(یا ایها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا...) در جلد سوم این کتاب پاره اى مطالب آورده ایم 0

خداى سبحان بعد از آنکه از اجتماع(براثم) و(عدوان) نهى فرمود نهى خود را با جمله :(و اتقوا اللّه ان اللّه شدیدالعقاب) تاکید کرد و این در حقیقت تاکیدى است روى تاکید دیگر،(تاکید اول جمله :(واتقوا اللّه) است ، و تاکید دوم تهدید(ان اللّه شدیدالعقاب) است)0

تحریم خون و سه نوع گوشت

حرمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیراللّه

به این آیه شریفه مشتمل است بر حرمت خون و سه نوع گوشت که در سوره هائى که از قرآن قبل از این سوره نازل شده بود نیز ذکر شده بود، مانند دو سوره انعام و نحل که در مکه نازل شده بودند، و سوره بقره که اولین سوره مفصلى است که در مدینه نازل شد، در سوره انعام فرموده بود:(قل لا اجد فیما اوحى الى محرما على طاعم یطعمه ، الا ان یکون میتة او دما مسفوحا، او لحم خنزیر، فانه رجس او فسقا اهل لغیراللّه به فمن اضطر غیر باغ و لا عاد، فان ربک غفور رحیم)، در سوره نحل و سوره بقره فرموده :(انما حرم علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیر اللّه فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه ان اللّه غفور رحیم)0

و همه این آیات ، بطورى که ملاحظه مى کنید آن چهار چیز که در صدر آیات مورد بحث ذکر شده اند حرام کرده ، و آیه مورد بحث از نظر استثنائى که در ذیل آن آمده شبیه به آن آیات است ، در آن آیات مى فرمود:(فمن اضطر غیر باغ ...)0

در اینجا فرموده :(فمن اضطر فى مخمصة غیر متجانف لا ثم فان اللّه غفور رحیم)، و بنابراین آیه سوره مائده نسبت به این معانى که در آن آیات آمده در حقیقت موکد است 0

بلکه نهى از آن چهار چیز و مخصوصا سه تاى اول یعنى میته و خون و گوشت خوک تشریعش قبل از سوره انعام و نحل بوده ، که در مکه نازل شده اند، براى اینکه آیه سوره انعام تحریم این سه چیز و حداقل گوشت خوک را بدان علت مى داند که رجس و پلیدى است ، و همین خود، دلالت دارد بر اینکه قبلا رجس تحریم شده بود0

آرى سوره مدثر از سوره هاى نازله در اول بعثت است(رجز) که همان رجس است را تحریم کرده بود، و فرموده بود:(و الرجز فاهجر)0

و همچنین(منخنقه) و(موقوذه) و(متردیه) و(نطیحه) و(ما اکل السبع) یعنى حیوان خفه شده ، و کتک خورده ، و از بلندى پرت شده ، و حیوانى که با ضربه شاخ حیوان دیگر از بین رفته و پس مانده درندگان ، همه از مصادیق میته و مردارند به دلیل اینکه یک مصداق را(در آخر این آیه) از همه اینها استثناء کرده ، و آن ، همه این نامبردگان است در صورتى که آنها را زنده دریابند و ذبح کنند، پس آنچه در این آیه نامبرده شده مصادیق یک نوعند، و براى این افراد آن نوع یعنى مردار را اسم برده که عنایت به توضیح افراد آن داشته و خواسته است خوراکیهاى حرام را بیشتر بیان کند، نه اینکه در آیه شریفه چیز تازه اى تشریع کرده باشد0

و همچنین بقیه چیرهائى که در آیه شمرده و فرموده :(و ما ذبح على النصب)(و ان تستقسموا بالازلام ذلکم فسق)، که این دو عنوان هر چند که اولین بارى که در قرآن نامبرده شده اند در همین سوره بوده ، و لیکن از آنجا که خداى تعالى علت حرمت آنها را فسق دانسته ، و فسق در آیه انعام نیز آمده ، پس این دو نیز چیز تازه اى نبوده که تشریع شده باشد، و همچنین جمله :(غیر متجانف لاثم) که مى فهماند علت تحریم هاى مذکور در آیه این است که اینها اثمند، و قبل از این آیه ، و آیه سوره بقره اثم را تحریم کرده بود، و در سوره انعام هم فرموده بود :(و ذروا ظاهر الاثم و باطنه)، و نیز فرموده بود:(قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم)0

پس روشن و واضح شد که آیه شریفه در آنچه که از محرمات برشمرده چیز تازه و بى سابقه اى نفرموده ، بلکه قبل از نزول آیه در سوره هاى مکى و مدنى سابقه داشته ، و گوشت ها و طعامهاى حرام را شمرده بود0

پنج مورد که همگى مردار محسوب شده و خوردنشان در اسلام حرام است

و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة و ما اکل السبع الا ما ذکیتم

کلمه(منخنقه) به معناى حیوانى است که خفه شده باشد، چه خفگى اتفاقى باشد ویا عمدى باشد و عمدى به هر نحو و هر آلتى که باشد، خواه کسى عمدا و با دست خود او را خفه کرده باشد، و یا اینکه این خفه کردن عمدى با وسیله اى چون طناب باشد ، و چه اینکه گردن حیوان را بین دو چوب قرار دهند تا خود بخود خفه شود، همچنانکه در جاهلیت به این طریق و به امثال آن حیوان را بى جان مى کردند0

و(موقوذه) حیوان ى است که در اثر ضربت بمیرد آنقدر او را بزنند تا مردار شود، و(متردیه) حیوانى است که از محلى بلند چون کوه و یا لبه چاه و امثال آن سقوط کند و بمیرد0

و(نطیحه) حیوانى است که حیوانى دیگر او را شاخ بزند و بکشد(و ما اکل السبع) حیوانى است که درنده اى پاره اش کرده باشد، و از گوشتش خورده باشد، پس(اءکل) مربوط به ماءکول است ، چه اینکه همه اش را خورده باشد، و چه اینکه بعض آن را، و کلمه(سبع) به معناى حیوان وحشى گوشتخوار است ، چون شیر و گرگ و پلنگ و امثال آن 0

(الا ما ذکیتم)، این جمله استثنائى است که از نامبرده ها آنچه قابل تذکیه است را خارج مى سازد، و تذکیه عبارت است از بریدن چهار لوله گردن ، دو تا رگ خون ، که در دو طرف گردن است ، و یکى لوله غذا، و چهارمى لوله هوا، و این در جائى است که این حیوان نیمه جانى داشته باشد، دلیل داشتن نیمه جان این است که وقتى چهار رگ او ر ا مى زنند حرکتى بکند، یا دم خود را تکان دهد، و یا صداى خرخر از گلو در آورد، و این استثناء همانطور که قبلا گفتیم متعلق است به همه عناوین شمرده شده در آیه ، نه به خصوص ‍ عنوان آخرى ، یعنى(نطیحه)، چون مقید کردنش به آخرى سخنى است بى دلیل و این امور پنجگانه یعنى : 1 منخنقه 2 موقوذه 3 متردیه 4 نطیحه 5 مااکل السبع ، همه از مصادیق میته و از مصادیق آنند، به این معنا که مثلا متردیه و نطیحه وقتى حرام مى شوند که به وسیله سقوط و شاخ مرده باشند،

به دلیل اینکه دنبال آن متردیه و نطیحه اى را که نمرده باشند و بشود ذبحش کرد استثناء کرده ، و این بدیهى است که هیچ حیوانى را مادام که زنده است کسى نمى خورد، وقتى آن را مى خورند که جانش در آمده باشد، که این در آمدن جان دو جور است ، یکى اینکه با سر بریدن جانش در آید، دیگر اینکه اینطور نباشد، وخدا سر بریده ها را استثناء کرده ، پس افراد دیگرى جز میته باقى نمى ماند، افرادى که یا با سقوط و یا با شاخ مرده باشند، و اما اگر گوسفندى مثلا در چاه بیفتد و سالم از چاه بیرون آید، و چند لحظه زنده باشد، حال یا کم و یا زیاد، سپس خودش بمیرد و یا سرش را ببرند، دیگر متردیه اش نمى گویند، دلیل این معنا سیاق کلام است ، براى اینکه همه حیوانات مذکور در این آیات حیواناتى هستند که مرگشان مستند به آن وصفى باشد که در آیه آمده ، یعنى صفت(انخناق) و(وقذ) و(تردى) و(نطح)0

و اگر از میان همه مردارها خصوص این چند نوع مردار را ذکر کرد، براى این بود که توهمى را که ممکن است در مورد اینها بشود و کسانى خیال کنند که اینها مردار نیستند چون افرادى نادرند از بین ببرد، و کسى خیال نکند مردار تنها افراد شایع از مردار است ، یعنى افرادى که در اثر بیمارى و امثال آن مرده باشند، نه آنهائى که به مرگ ناگهانى و به علتى خارجى مردار شده باشند، لذا در این آیات به اسامى آنها تصریح کرد و فرمود همه اینها افراد و مصادیق مردارند، تا دیگر جاى شبهه اى نماند0

نهى اسلام از یکى دیگر از سنتهاى جاهلیت

و ما ذبح على النصب

راغب در مفردات مى گوید:(نصب) هر چیزى به معناى آن است که آن را طورى جا و قرار دهند که بر جسته و در بلندى واقع شود مانند(کاشتن) بر زمین فرو کردن نیزه و ساختن بناى بلند، و کاشتن سنگى بر زمین ، بطورى که از دور دیده شود، و نصیب به معناى سنگى است که بر بالاى چیزى نصب شود، و جمع آن نصائب و نصب است و رسم عرب چنین بوده که سنگى را سر پا قرار داده آن را مى پرستیدند، و حیوانات خود را روى آن سر مى بریدند، این کلمه در قرآن کریم آمده ، آنجا که مى فرماید:(کانهم الى نصب یوفضون گوئى آنان بطرف بتان مى شتابند)0

و نیز مى فرماید:(و ما ذبح على النصب) و گاهى در جمع آن ، کلمه(انصاب) مى آید، و اضافه مى کند که انصاب و از لام و نصب و نصب همه به معناى تعب است این بود گفتار راغب 0

و غرض از نهى از خوردن گوشت حیوانهائى که بر روى نصب ذبح مى شود این است که جامعه مسلمین سنت جاهلیت را در بین خود باب نکنند، آرى مردم جاهلیت در اطراف کعبه سنگهائى نصب مى کردند، و آنها را مقدس شمرده و حیوانات خود را بر روى آن سنگها سر مى بریدند، و این یکى از سنت هاى وثنیت بوده .

معناى(استسقام به ازلام) که از آن نهى شده است

و ان تستقسموا بالازلام ...

کلمه(ازلام) به معناى ترکه چوبهائى است که در ایام جاهلیت وسیله نوعى قمار بوده ، و عمل(استقسام به وسیله قداح) این بوده که شترى و یا حیوانى دیگر را سهم بندى مى کردند، آنگاه ترکه چوبها را براى تشخیص اینکه چه کسى چند سهم مى برد؟ و چه کسى اصلا سهم نمى برد؟ یکى پس از دیگرى بیرون مى کشیدند، و این خود نوعى قمار بوده که شرحش در تفسیر آیه :(یسئلونک عن الخمر و المیسر...) در جلد دوم این کتاب گذشت 0

راغب گفته کلمه :(قسم) به معناى جدا کردن سهم و نصیب است ، وقتى گفته مى شود من اینطور و به این اقسام تقسیم کردم ، معنایش این است که هر سهمى را از دیگرى جدا کردم ، و قسمت کردن ارث و غنیمت همه به این معنا است که سهم صاحب هر سهمى را از سهم آن دیگرى جدا کنى ، و این کلمه در قرآن کریم آمده آنجا که مى فرماید:(لکل باب منهم جزء مقسوم) و(و ان تستقسموا بالازلام)، و اینکه گفته استقسام به معناى قسمت است ، منظورش معناى لغوى این دو کلمه نبوده ، بلکه منظورش این بوده که مصداق این با مصداق آن منطبق است ، و گرنه معناى حقیقى استقسام طلب قسمت به وسیله ازلامى است که گفتیم یکى از آلات قماربوده ، و استعمال آلت در حقیقت طلب حاصل شدن فعلى است که بر آن استعمال مترتب مى شود، پس استفعال بر این استعمال صادق است ، و مراد از استقسام به ازلام که از آن نهى شده ، بطورى که از سیاق و زمینه کلام استفاده مى شود، زدن آن ترکه چوبها بر بدن شتر و یا حیوان دیگر است ، که به هر جاى حیوان خورد گوشت آن نقطه شتر از آن صاحب چوب باشد0

و اما اینکه بعضى گفته اند: که مراد از استقسام به ازلام استخاره کردن به وسیله آن ترکه چوبها و تشخیص خیر و شر افعال و نافع و ضار آنها است ، مثلا اگر مى خواستند به سفرى بروند، و یا با کسى ازدواج کنند، و یا عملى را آغاز نمایند و یا کار دیگرى کنند، این ترکه چوبها را به کار مى زدند، تا بفهمند این کار خوب است یا بد، خیرى در آن هست یانه و اضافه کرده اند که این رسم در جاهلیت دائر بوده ، و خود نوعى فال زدن به شمار مى رفته 0 و در بحث روایتى آینده شرح بیشترش مى آید0

این وجه درستى نیست ، زیرا با سیاق آیه نمى سازد، و نمى شود آیه را حمل بر چنان معنائى کرد، زیرا آیه شریفه که در مقام شمردن خوردنیهاى حرام است ، و قبلا هم در جمله :(الا ما یتلى علیکم) به آن اشاره شده بود، ده نوع از محرمات را بر مى شمارد 1 میته 2 خون 3 گوشت خوک 4 حیوانى که براى غیر خدا ذبح شود 5 منخنقه 6 موقوذه 7 متردیه 8 نطیحه 9 ما اکل السبع 10 ما ذبح على النصب ، بعد از شمردن اینها استقسام به ازلام را یادآور مى شود که به دو معنا مى آید، به معناى تقسیم گوشت از راه قمار و به معناى استخاره و فال زدن ، با این حال چگونه ممکن است کسى با این همه قرائن پشت سر هم ، و با این سیاق در تعیین اینکه کدام معنا منظور است شک کند و آیا عارف به اسلوب کلام اجازه چنین شکى بخود مى دهد0 نظیر این جریان در کلمه عمره است هم به معناى عمارت مى آید، و هم به معناى زیارت خانه خدا، حال اگر این کلمه با کلمه خانه خدا استعمال شود، دیگر معناى اول که مساله عمارت باشد به ذهن نمى رسد، و امثال اینگونه کلمات زیاد است 0

(ذلکم فسق) احتمال دارد کلمه(ذلکم) اشاره باشد به همه کارهائى که قبلا ذکر شده بود، و احتمال دارد اسم اشاره ذلک اشاره باشد به دو تاى اخیر چون جمله :(الا ما ذکیتم) فاصله شده بین آن دو، و بقیه و احتمال هم دارد که تنها اشاره به آخرى باشد، و بعید نیست معتدل تر از همه وجه میانى باشد0

الیوم یئس الذین کفروا من دینکم ، فلا تخشوهم واخشون

امر این آیه شریفه در قرار گرفتنش در این جاى خاص و سپس دلالتش بر معنا، عجیب است ، براى اینکه اگر در صدر آیه یعنى جمله :(حرمت علیکم المیته والدم ...ذلکم فسق) دقت کنى ، و آنگاه ذیل آن را بر آن اضافه نمائى که مى فرماید:(فمن اضطر فى مخمصة غیر متجانف لاثم فان اللّه غفور رحیم) خواهى دید که آن صدر براى خود کلامى است تام ، و اصلا در افاده معنا هیچ حاجتى و توقفى بر آیه :(الیوم یئس الذین کفروا من دینکم ...) ندارد، و جان کلام اینکه از این راهى که گفتیم به خوبى متوجه مى شوى که آیه شریفه آیه اى است کامل ، همانطور که آیات سوره هاى انعام و نحل و بقره که بیانگر محرمات از خوردنیها قبلا نازل شده بودند، در افاده معنایش مستقل و کامل بودند، در سوره بقره مى فرمود:(انما حرم علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیراللّه ، فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه ان اللّه غفور رحیم) و آیه سوره انعام و نحل نیز مثل این آیه است 0

جمله(الیوم یئس الذین کفروا من دینکم) معترضه است و ربطى به صدور وذیل آیه(حرمت علیکم ...) ندارد

از این تمامیت آیه نتیجه مى گیریم که پس آیه :(الیوم یئس الذین کفروا...) کلامى است معترضه ، که در وسط این آیه قرار گرفته ، ولفظ آیه در فهماندن معنایش هیچ حاجتى به این جمله نداشت ، حال چه این اینکه بگوئیم آیه معترضه از همان اول نزول در وسط دو آیه جاى گرفته ، و یا بگوئیم : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به نویسندگان وحى دستور فرموده که در آنجا جایش دهند، با اینکه نزول هر سه پشت سر هم نبوده و یا بگوئیم هنگام نزول با آن دو آیه نازل نشده ، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) هم دستور نداده که در آنجا قرارش دهند، ولى نویسندگان وحى در آنجا قرارش داده اند، چون هیچ یک از این چند احتمال اثرى در آنچه ما گفتیم ندارد، هر چه باشد بالاخره این جمله ، جمله اى است معترضه که نه با صدر آیه ارتباطى دارد، و نه با ذیلش 0

موید گفتار ما بیشتر اگر نگوئیم همه روایاتى است که در شان نزول وارد شده ، و اتفاقا روایات زیادى هم هست ، که متعرض شان نزول جمله مورد بحث شده ، و نامى از اصل آیه نبرده ، واضح تر بگویم ، شان نزول جمله :(الیوم یئس الذین کفروا...) را متعرض ‍ شده ، و نامى از آیه :(حرمت علیکم المیته ...)، به میان نیاورده ، و این خود موید آن است که جمله :(الیوم یئس الذین کفروا...) مستقل و جداى از صدر و ذیل آیه نازل شده ، و قرار گرفتن این جمله در وسط آیه مذکور یا مستند به تالیف رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است ، و یا به تالیف مولفین بعد از رحلت آن جناب است .

موید این احتمال روایتى است که درالمنثور از عبدبن حمید از شعبى نقل کرده که گفته است : آیه شریفه :(الیوم اکملت لکم دینکم ...)

وقتى بر رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) نازل شد که آن جناب در عرفه بود، و چون آن حضرت از هر آیه اى که خوشش ‍ مى آمد دستور مى داد در آغاز سوره اش جاى دهند، این آیه را در اول سوره قرار دادند، آنگاه شعبى اضافه کرده که جبرئیل به آن جناب تعلیم مى داد که هر آیه را در کجا جاى دهد0

و چون این دو آیه یعنى آیه :(الیوم یئس الذین کفروا...) و آیه(الیوم اکملت لکم دینکم) از نظر معنا نزدیک به هم بودند، و مفهومى مرتبط به یکدیگر داشتند که در این جاى هیچ شک نیست ، زیرا بین نومید شدن انکار از دین مسلمانان ، و بین اکمال دین ارتباط نزدیک و مستقیم هست ، بطورى که مضمون هر دو این معنا را مى پذیرد که با هم ترکیب شده یک آیه را تشکیل دهند، علاوه بر اینکه هر دو جمله سیاقى واحد دارند بدین جهت بوده که آن جناب این دو جمله را در اول سوره مائده قرار داده اند 0

باز موید این اعتقاد ماآن است که علما و مفسرین قدیم و جدید یعنى صحابه و تابعین و متاخرین تا عصر ما هر دو جمله را متصل دانسته اند، بطورى که هر یک را متمم و مفسر دیگرى گرفته اند، و این نیست مگر به خاطر اینکه آنها نیز همین معنا را از این دو جمله فهمیده اند.

نتیجه این نظریه چنین مى شود که جمله : معترضه یعنى جمله :(الیوم یئس الذین کفروا من دینکم ... یا اینکه مى فرماید: رضیت لکم الاسلام دینا) مجموعش جمله هائى معترضه جمله هائى که با یکدیگر کمال اتصال را دارند، و غرض واحدى را افاده مى کنند، غرضى که قائم به هر دو جمله است ، بدون اینکه در افاده آن با هم اختلافى داشته باشند، حال چه اینکه بگوئیم با آیه اى که از بالا و پائین این دو جمله را احاطه کرده اند ارتباط دارند، و یا نگوئیم ، چون همانطور که گفتیم این تردید هیچ اثرى در این معنا ندارد که این دو جمله کلامى واحدند، و هر دو معترضه هم هستند، و یک غرض را افاده مى کنند، و کلمه(یوم) که یک بار در جمله(الیوم یئس الذین کفروا...) آمده ، و یک بار دیگر در جمله(الیوم اکملت لکم دینکم ...) آمده ، یک روز را در نظر دارند، یک روزى که هم کفار از دین مسلمانان مایوس شدند، و هم دین خدا به کمال خود رسیده است 0

منظور از روزى که کافران از(غلبه بر) دین مسلمانان ناامید شدند چه روزى است ؟

حال باید دید منظور از کلمه(یوم) در جمله(الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم) چیست ؟ آن چه روزى است که کفار از دین مسلمانان مایوس شدند؟ و فهمیدند که دیگر نمى توانند دین اسلام را از بین ببرند، آیا آن زمانى است که اسلام با بعثت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و دعوت آن جناب ظاهر شد؟ ودر نتیجه مراد از این جمله این است که خداى تعالى اسلام را بر شما نازل و دین را براى شما تمام و نعمت خود را بر شما به نهایت رسانید، و دیگر کفار نمى توانند به شما دست پیدا کنند؟

این را که به هیچ وجه نمى توان گفت ، براى اینکه این عبارت را براى هر کس بخوانى از آن چنین مى فهمد که مردم مسلمان دینى داشته اند، که به خاطر ناقص بودنش کفار طمع بسته بودند که دین آنان را باطل ساخته یا در آن دخل و تصرفى بکنند، و مسلمانان هم از همین جهت بر دین خود مى ترسیدند، و لیکن خداى تعالى دین آنان را تکمیل کرد، و آن نقص را بر طرف ساخت ، و نعمت خود را برآن مردم به حد کمال رسانید، و آنگاه به آن مردم فرمود: دیگر نترسید که دیگر کفار از دین شما مایوس شدند، و ما مى دانیم که عرب قبل از ظهور اسلام دینى نداشتند تا با بعثت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به کمال رسیده باشد، و نعمتى نداشتند تا با آمدن اسلام آن نعمت تمام شود0

علاوه براینکه اگر آیه را اینطور معنا کنیم باید على القاعده جمله(الیوم اکملت لکم دینکم) را در اول آورده باشد، و جمله :(الیوم یئس الذین کفروا) را دنبال آن تا معنا درست شود،(چون مایوس شدن کفار لازمه به کمال رسیدن دین است ، نه اینکه به کمال رسیدن دین لازمه مایوس شدن کفار باشد)0

و یا آنکه مراد از کلمه(یوم) روز بعد از فتح است ، که خداى تعالى کید مشرکین قریش را باطل و شوکتشان را شکست ، و بنیان دین بت پرستیشان را منهدم و بت هایشان را خرد نمود، و امیدشان را از اینکه یک روز دیگر روى پاى خود بایستند و در مقابل اسلام صف آرائى نموده از نفوذ اسلام وانتشار آن جلوگیرى کنند قطع فرمود0

این احتمال نیز درست نیست زیرا آیه شریفه دلالت به اکمال دین دارد، و ما مى دانیم که بعد از فتح مکه دین خدا کامل و نعمتش تمام نشده بود، چون فتح مکه در سال هشتم هجرت اتفاق افتاد و بسیارى از واجبات دینى اسلام بعد از این سال نازل شد و بسیارى از حلالها و حرامها بین فتح مکه و بین درگذشت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) تشریع گردید0

علاوه بر اینکه جمله :(الذین کفروا) انحصارى به مشرکین عرب ندارد، بلکه مى فرماید بطور کلى کفار دنیا از دین مسلمانان مایوس ‍ شدند، دلیل بر این معنا معارضات و عهد و پیمانهائى است که بعد از فتح مکه همچنان علیه مسلمین معتبر و محترم شمرده مى شد و مشرکین عرب همچنان طبق مراسم جاهلیت به حج مى آمدند، و مراسم شرک را در آنجا انجام مى دادند، زنها لخت مادر زاد و مکشوف العوره طواف مى کردند، تا آنکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) امیر المؤ منین(علیه السلام) را با آیات سوره برائت بدانجا گسیل داشت ، و بقایاى رسوم جاهلیت را ابطال نمود0

و یا مراد از کلمه(یوم) بعد از آیات سوره برائت است ، و آن زمانى است که اسلام تقریبا بر شبه جزیره عرب گسترش یافته ، آثار شرک از بین رفته ، سنن جاهلیت بمرد، زمانى که دیگر مسلمانان در معابد و معاهد دین و از آن جمله در مناسک حج احدى از مشرکین را نمى دیدند، که مراسم شرک را انجام دهد، روزگارى که دنیا به کام مسلمین شد، و خدا آن خوف و دلواپسى که مسلمین داشتند را مبدل به امنیت کرد، و دیگر هیچ چیزى را شرک خدا ندانستند0

این احتمال هم به هیچ وجه قابل قبول نیست زیرا مشرکین عرب هر چند که بعد از نزول سوره برائت و بر چیده شدن بساط شرک از دین مسلمانان مایوس شدند، و رسوم جاهلیت محو شد، الا اینکه دین اسلام هنوز کامل نشده بود، چون فرائض و احکامى بعد از سوره برائت نازل شد، از آن جمله فرائض و احکامى است که در سوره مائده آمد، و مفسرین اتفاق دارند بر اینکه سوره مائده در اواخر عمر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نازل شده ، و همه مى دانیم که بسیارى از احکام حلال و حرام و حدود و قصاص در این سوره است 0

پس با نادرست بودن این سه احتمال که کلمه(یوم) به معناى دوره و ایام باشد نه یک روز خاصى که آفتاب در آن طلوع و غروب کرده باشد، و خلاصه وقتى نتوانستیم بگوئیم مراد از روز دوره پیدایش دعوت اسلامى ، و یا دوره بعد از فتح مکه ، و یا قطعه زمان بین نزول سوره برائت و رحلت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است 0

لا جرم و بناچار باید بگوئیم مراد از این کلمه یک روز معینى است ، روزى است که خود این آیه در آن روز نازل شده ، و قهرا روز نزول این سوره است ، البته این در صورتى است که جمله(الیوم یئس الذین کفروا...) معترضه و به حسب معنا مرتبط با آیه اى باشد که آن را احاطه کرده ، و یا بگوئیم نزول این آیه حتى بعد از نزول سوره و در روزى بوده که بعد از آن دیگر هیچ آیه اى نازل نشده ، چون دنبالش فرموده :(امروز دیگر دین شما