background
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلَا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا
كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند؛ و باز ايمان آوردند، سپس كافر شدند؛ آنگاه به كفر خود افزودند، قطعاً خدا آنان را نخواهد بخشيد و راهى به ايشان نخواهد نمود.
آیه 137 سوره النِّسَآء

بیان آیات

یا ایها الذین آمنوا باللّه و رسوله و الکتاب الذى نزل على رسوله ...

در این آیه شریفه مؤ منین را با اینکه ایمان آورده اند دستور مى دهد براى بار دوم ایمان بیاورند و اینکه گفتیم براى بار دوم ایمان بیاورند به خاطر دو قرینه بود، قرینه اول اینکه متعلق ایمان دوم را بطور تفصیل شرح مى دهد و مى فرماید: به خدا و رسول او و کتاب او ایمان بیاورید ... و قرینه دوم این است که تهدید کرده که اگر به تک تک این جزئیات و تفاصیل ایمان نیاورید به ضلالتى بعید گمراه شده اید، پس معلوم مى شود که مراد از ایمان اول ایمان بطور اجمال و سر بسته و در بسته است و مراد از ایمان دوم ، ایمان به تفاصیلى است که در آیه بیان نموده

معناى جمله(یا ایها الذین آمنوا آمنوا) و اقوالى که در این مورد گفته شده است

و حاصل مضمون آیه این است که مؤ منین باید ایمان سربسته و اجمالى خود را بر تک تک این جزئیات بگسترند، براى اینکه این جزئیات معارفى هستند که به یکدیگر مرتبط و وابسته اند و هر یک مستلزم بقیه است 0

پس خداى سبحان که معبودى به جز او نیست ، داراى اسماء حسنا و صفات علیائى است و همین خود باعث آن شده ، که خلائقى خلق کند و آنها را به سوى آنچه مایه رشد آنان و سعادتشان است ارشاد و هدایت کند و سپس همه آنها را که نسلا بعد نسل مى میرند در روز جزا یک جا مبعوث نموده و به سزاى اعمالشان برساند و این غرض وقتى حاصل مى شود که رسولانى مبشر و بیم رسان مبعوث نموده ، کتابهائى با آنان نازل کند تا آن رسولان به وسیله آن کتب در بین مردم در آنچه اختلاف مى کنند حکم کنند و نیز در آن کتب معارف مبدا و معاد و اصول شرایع و احکام را براى خلق بیان کند0

پس ایمان به یکى از آن حقایق و معارف تمام نمى شود مگر با ایمان به همه آن معارف ، بدون اینکه یکى از آنها استثناء شده و در نتیجه به بعضى از آنها ایمان بیاورند و به بعضى دیگر کفر بورزند که اگر چنین کنند در حقیقت به همه کفر ورزیده اند، چیزى که هست اگر علنى باشد، کافر و اگر باطنى باشد، منافق خواهند بود.

و یکى از مصادیق نفاق این است که مومنى که اظهار ایمان مى کند روش و مسیرى را پیش بگیرد که در آخر منتهى شود به رد بعضى از آن معارف و احکام ، مثلا از مجتمع مؤ منین کنار بکشد و به طرف مجتمع کفار نزدیک گردد و آنها را دوست خود بگیرد و خرده گیرى هائى که آنان به دین و اهل ایمان دارند تصدیق کند و یا اعتراض و استهزائى که آنان نسبت به حق و اهل حق دارند بپذیرد و به همین جهت بوده که خداى تعالى بعد از این آیه متعرض حال منافقین شده و آنان را به عذاب الیم تهدید کرده است 0

این معنائى که ما براى آیه مورد بحث کردیم ، معنائى است که ظاهر آیه بدان حکم مى کند و درست ترین معنا و موجه ترین وجوهى است که براى آیه ذکر کرده اند، از آن جمله بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از جمله :(یا ایها الذین آمنوا آمنوا...) این است که(هان اى کسانى که در ظاهر ایمان آورده و به خدا و رسول او اقرار کرده اید، در باطن نیز اقرار کنید تا ظاهر شما با باطنتان موافق باشد0

بعضى دیگر گفته اند: معناى جمله :(آمنوا - ایمان بیاورید)،(اثبتوا على ایمانکم) است یعنى هان اى کسانى که ایمان آورده اید بر ایمان خود استوار و پاى بر جا بمانید و دست از ایمان بر ندارید0

بعضى دیگر گفته اند: اصلا خطاب در این آیه متوجه مسلمین نیست تا اشکال شود چه معنا دارد که به دارندگان ایمان بفرماید: ایمان بیاورید بلکه خطاب متوجه مؤ منین از یهود و نصارا است و معناى آیه این است که :(هان اى کسان ى که به تورات و انجیل و آورندگان آند و ایمان دارید، به خدا و رسول او یعنى خاتم الانبیاء(صلى اللّه علیه و آله) و نیز به کتابى که بر آن جناب نازل شده یعنى قرآن کریم ایمان بیاورید0

و این وجوهى که ملاحظه فرمودید هر چند در جاى خود صحیح است و لیکن قرائن کلامیه دلالت بر خلاف آن دارد و از همه این وجوه بى پایه تر، وجه اخیر است 0

و من یکفر باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الاخر فقد ضل ضلالا بعیدا

از آنجا که قسمت اول آیه شریفه که مى فرمود:(یا ایها الذین آمنوا آمنوا...من قبل)، دعوت به این بود که بین همه جزئیات معارف که ذکر شده جمع کنند و به همه ایمان بیاورند به این دلیل ادعائى که اجزاى این مجموعه که نامش اسلام است همه به هم مربوط است و ممکن نیست یکى از دیگر اجزاء جدا شود، بدین جهت تفصیل دوم - که همین جمله مورد بحث است - معناى تردید را به خود گرفته ، اینطور مى فهماند که هر کس به مجموع این مجموعه ایمان نیاورد به گمراهى بعیدى گمراه شده ، چه اینکه به خدا کفر بورزد یا به ملائکه او و یا به کتب او و یا به رسل او و یا به روز جزا، هر کس به یکى از اینها کفر بورزد کافر است و به گمراهى بعیدى گمراه شده 0

پس مراد از(واو) عاطفه که چهار بار در آیه تکرار شده ،(واو) جمع نیست تا در نتیجه همه نامبرده ها، موضوع واحدى براى حکمى واحد بشوند، یعنى محکوم به حکم کفر کسى باشد که به همه این چهار چیز کفر بورزد و اما اگر به یکى از اینها ایمان و به سه تاى دیگر کافر باشد کافر نیست ، نه ، بلکه(واو) در اینجا به معناى(اءو) است و در حقیقت آیه در معناى این است که فرموده باشد:(ومن یکفر باللّه او ملائکته او کتبه او رسله او بیوم الاخر فقد ضل ضلالا بعیدا)، چون آیات قرآنى ناطق است بر اینکه هر کس به یکى از این معارف کفر بورزد - هر چند که به بقیه ایمان داشته باشد - کافر است .

توبه و مغفرت الهى ؛ طبعا و عادتا شامل کسانى که براى بار دوم به کفر بگروندنمى شود

ان الذین آمنوا ثم کفروا ثم آمنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفرا لم یکن اللّه لیغفر لهم و لا لیهدیهم سبیلا

این آیه شریفه اگر به تنهائى و بریده از ما قبل و ما بعدش ملاحظه شود دلالت مى کند بر کیفرى که خداى تعالى مرتدین را در صورتى که ارتداد آنها تکرار شود با آن کیفر مى دهد و تکرار ارتداد به این است که بعد از آنکه به اسلام ایمان آوردند بار دیگر کفر بورزند، سپس براى بار دوم ایمان بیاورند و بعد از آن دوباره کافر شوند و این بار کفر خود را زیادتر کنند، خداى سبحان در این آیه اینگونه افراد را که چنین وضعى دارند تهدید کرده ، به اینکه دیگر آنان را نخواهد آمرزید و به سوى راه هدایت نخواهد کرد به این معنا که امید نمى رود رحمتى که از خدا متوقع است شامل حال آنان بگردد زیرا استقرار بر ایمان ندارند و امر خدا را ملعبه اى براى بازى و سرگرمى خود قرار دادند و کسى که حالش چنین حالى است طبعا ثبات قدمى بر ایمان جدى و ایمانى که از آنان قبول شود ندارند، آرى به حسب طبع چنینند، هر چند که اگر ایمان جدى بیاورند مغفرت و هدایت خداى تعالى شامل حالشان مى شود، چون توبه کردن یعنى ایمان واقعى آوردن چیزى نیست که خداى تعالى آن را در هیچ حالى قبول نکند0

آرى خداى تعالى وعده داده که چنین توبه اى را قبول کند و ما در سابق یعنى در تفسیر آیه شریفه :(انما التوبة على اللّه ...) در جلد چهارم این کتاب پیرامون آن بحث کردیم 0

پس اگر در این آیه شریفه حکم کرده به اینکه از رحمت و مغفرت خدا محرومند، حکمى است که بر حسب جریان طبع و عادت و به ملاحظه آن صادر فرموده ، نه اینکه خواسته باشد بفرماید: از میان اینگونه افراد حتى یک نفر هم مستثناء نیست و بطور ندرت هم فردى از این طائفه پیدا نمى شود که موفق به ایمان صحیح و استقامت در برابر آن گردد، همچنانکه این معنا یعنى استثناء پذیرى مطلب از آیه زیر نیز استفاده مى شود، توجه فرمائید:(کیف یهدى اللّه قوما کفروا بعد ایمانهم و شهدوا ان الرسول حق و جاءهم البینات و اللّه لا یهدى القوم الظالمین ...الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان اللّه غفور رحیم ، ان الذین کفروا بعد ایمانهم ثم ازدادوا کفرا لن تقبل توبتهم و اولئک هم الضالون)0

و این آیات بطورى که ملاحظه مى کنید از زمره کسانى که بعد از ایمان آوردن کافر مى شوند و در نتیجه مشمول مغفرت و هدایت نمى گردند افرادى را استثناء کرده و در عین اینکه افرادى را استثناء کرده ، قبول توبه افرادى دیگر را که بعد از ارتداد کفر خود را بیشتر مى کنند نفى مى کنند و اول این آیات در باره همین افراد است که بعد از ایمان آوردن و به حقانیت رسول شهادت دادن و بعد از ظاهر شدن آیاتى بینات ، کفر ورزیدند، این کفر ورزیدن و ارتدا جز از راه عناد و لجاجت نمى تواند باشد و وقتى این کفر رو به زیادى مى گذارد که عناد و طغیان در دلها مستقر و جایگیر شود، و طغیان و استکبار جائى در دلها براى قبول حق باقى نگذارد و معلوم است که از چنین افرادى و دارندگان چنین حالى عادتا توبه و برگشت به سوى خدا محقق نمى شود0

همه اینها که تا اینجا گفته شد - همانطور که قبلا اشاره کردیم - به مقتضاى خود آیه شریفه و با قطع نظر از قبل و بعد آن بود و اما اگر آیه شریفه را با قبل و بعد آن ، مورد دقت قرار دهیم و باید هم چنین کنیم ، زیرا آیات خالى از ظهور و تا حدودى خالى از دلالت بر این معنا نیست که آیات ، سیاقى واحد دارند و به یکدیگر متصلند در این صورت باید بگوئیم جمله :(ان الذین آمنوا ثم کفروا...) در مقام تعلیل براى جمله :(و من یکفر باللّه ... فقد ضل ضلالا بعیدا) مى باشد و این دو آیه شریفه داراى یک مصداقند به این معنا که مصداق جمله دومى و یا به عبارت دیگر آن کسى که به خدا و ملائکه او و کتب او و رسولان او و به روز جزا کفر مى ورزد همان کسى است که جمله اول در باره او سخن گفته ، یعنى همان کسى است که اول ایمان آورده و سپس کفر ورزیده و باز ایمان آورده ، و براى بار دوم کفر ورزیده و کفر خود را بیشتر هم کرده و نیز مصداق آیه دومى طائفه اى از منافقین است که آیه بعد متعرض حال آنان شده ، مى فرماید(بشر المنافقین بان لهم عذابا الیما)

احتمالاتى که در معناى(دور بار ایمان آوردن و سپس کفر ورزیدن) مى رود

و بنابراین معنا مراد از جمله :(ان الذین آمنوا ثم کفروا...) چیز دیگرى مى شود و یا به عبارت دیگر چیرهاى دیگرى مى شود و این بستگى دارد به اینکه ما آیه(یا ایها الذین آمنوا آمنوا باللّه و رسوله) را که مفسر آن است چگونه تفسیر کنیم و از تفسیرهائى که براى آن شده و قبلا نقل شد کدام را بپذیریم 0

اگر اینطور تفسیرش کنیم که :(هان اى کسانى که در ظاهر به خدا و رسولش ایمان آورده اید، در باطن نیز ایمان بیاورید،) در این صورت معناى ایمان آوردن و سپس کفر ورزیدن و باز ایمان آوردن و بار دیگر کفر ورزیدن در آیه مورد بحث همان حالتى خواهد بود که منافقین دائما گرفتار آنند، وقتى مؤ منین را مى بینند مومن مى شوند و چون کفار را مى بینند کافر مى شوند0

و اگر آیه مذکور را اینطور معنا کنیم که :(هان اى کسانى که ایمان آورده اید بر ایمان خود استوار باشید، آن وقت مراد از ایمان آوردن و سپس کفر ورزیدن و باز ایمان آوردن و باز کفر ورزیدن همان ارتداد پى در پى است که همه معنایش را مى دانند0

و اگر آیه مذکور را اینطو ر معنا کنیم که :(هان اى یهود و نصارا که ادعاى ایمان مى کنید، به اسلام و خدا و رسول اسلام ایمان بیاورید) قهرا معناى(ایمان و کفر و باز ایمان و باز کفر ورزیدن)، ایمان به موسى و کفر به آن جناب و گوساله پرستیدن و سپس ‍ ایمان به عزیز، یا به عیسى و سپس کفر ورزیدن به وى و در آخر کفر را زیادتر کردن با کفر به رسالت رسول اسلام که موسى و عیسى(علیهما السلام) به آمدنش خبر داده اند، خواهد بود، همچنانکه بعضى از مفسرین این را گفته اند0

و اگر چنانچه آیه مذکور را اینطور معنا کنیم که :(هان اى کسانى که بطور سر بسته و اجمال اسلام را پذیرفته و به آن ایمان آورده اید، ایمان خود را به تفاصیل و جزئیات حقائق اسلام بگسترانید) که مختار ما همین معنا بود و ما آن را از آیه شریفه استظهار کردیم ، در این صورت آیه مورد بحث تعلیلى خواهد بود که منطبق بر حال منافقینى است که آیه شریفه بعد(الذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المؤ منین) وضع آنها را تفسیر و بیان مى کند، چون کسى که با کفار اتصال داشته باشد، قهرا از مجتمع مؤ منین جدا مى شود و چنین کسى ممکن نیست در مجالس و محافل کفار حاضر نشود و با آنها انس و علاقه نداشته باشد و سخنانى که آنها با یکدیگر مذاکره مى کنند و قهرا سخنانى است که مورد رضاى خداى سبحان نیست تصدیق نکند، و تهمت ها که به دین مى زنند و طعنه ها که به اهل دین مى زنند و استهزاء و مسخره هائى که از اهل دین مى کنند، تصدیق نکند0

پس چنین افرادى وقتى به مؤ منین بر بخورند و در پاره اى از شعائر دین با آنها شرکت جویند، به آن شعائر ایمان مى آورند و هر گاه به مشرکین و کفار برخورد کنند و تهمت ها و سخریه هاى آنان را ببینند امضا مى کنند و در نتیجه کافر مى شوند، پس اینگونه افراد بطور دائم در حال ایمان آوردن و سپس کافر شدن و باز ایمان آوردن و بازکافر شدنند تا وقتى که این رفتار و خصلت ، صفت درونى آنها شود، آن وقتى است که کفر باطنیشان رو به زیادت مى گذارد، این آن معنائى است که ما از آیه با در نظر گرفتن قبل و بعد آن مى فهمیم - و خدا داناتر است -0

و چنین افرادى که همواره مبتلا به اختلاف احوال هستند و بر یک حالت استقرار ندارند، قهرا توبه هم ندارد ، براى اینکه بر یک حالت مثلا بر حالت ندامت که همان توبه است استقرار ندارند0

بله اگر از کرده خود پشیمان بشوند و بر این پشیمانى استقرار داشته باشند بطورى که دیگر آن تزلزل و اختلاف احوال را نداشته باشند و بیدى نباشند که به هر بادى مى لرزد، البته توبه شان قبول مى شود0

و به همین جهت است که خداى تعالى توبه مقبول از مثل چنین منافقانى را مقید به قیدهائى کرده که دیگر مجال براى تزلزل و دگرگونگى نگذاشته ، در استثنائى که مى آید فرموده :(الا الذین تابوا و اصلحوا و اعتصموا باللّه و اخلصوا دینهم لله ...) یعنى مگر کسانى که توبه کنند و بعد از توبه ، آنچه از آنان فاسد شده اصلاح کنند و خود را از ترس انحراف به دامن خدا بیفکنند و دین خود را خالص براى خدا سازند...

تهدید برخى از مؤ منین که کافران را دوست و ولى خود مى گیرند و با آنان مجالستو مخالطت مى کنند

بشر المنافقین بان لهم عذابا الیما الذین یتخذون ...

این آیه شریفه تهدیدى است براى منافقین که آنان را به دوستى با کفار و بریدن از مؤ منین توصیف کرده و این وصف از نظر مصداق اعم از منافقین است که دلهایشان ایمان نیاورده و تنها به لقلقه زبان تظاهر به ایمان مى کنند و شامل یک عده از مؤ منین نیز مى شود، آن مؤ منین ى که همواره مبتلاى به دوستى با کفارند و به ظاهر از جماعت مؤ منین فاصله مى گیرند ولى در باطن با آنان اتصال دارند و اینگونه از مؤ منین حتى در زمان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نیز بودند0

و این خود تا حدى موید این احتمال است که منظور از این منافقین ، منافقین معروف یعنى کفار باطنى و مسلمانان ظاهرى نباشد بلکه منظور بعضى از مؤ منین باشد که به جاى مؤ منین ، کفار را اولیاى خود مى گرفتند، موید دیگر این احتمال ظاهر، آیه بعدى است که مى فرماید:(و قد نزل علیکم فى الکتاب ان اذا سمعتم ... انکم اذا مثلهم)، چون این آیه که خطابش به مؤ منین است براى مؤ منین تهدید منافقین را بیان مى کند و موید دیگر آن توصیفى است که خداى تعالى در جمله :(و لا یذکرون اللّه الا قلیلا) از منافقین مى کند که در حال نفاقشان چه وضعى دارند، براى اینکه در این جمله یاد خدا به معناى واقعى و باطنى را براى انسانهاى مورد نظر اثبات نموده ، از باب توبیخ مى فرماید: خیلى کم به یاد خدا مى افتند و انطباق چنین توصیفى با منافقینى که اصلا در دل ایمان نیاورده اند بعید است 0

ایبتغون عندهم العزه فان العزة لله جمیعا

استفهام در این آیه انکارى است ، و پاسخى است که انکار را توجیه نموده ، مى فهماند عزت خود یکى از فروع ملک است ، و معلوم است که وقتى مالک حقیقى جز خداى تعالى کسى نباشد، عزت نیز خاص او خواهد بود0 همچنانکه خود فرموده :(قل اللّهم مالک الملک توتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء)0

و قد نزل علیکم فى الکتاب ان اذا سمعتم ...مثلهم ...

منظور از آنچه نازل شده در کتاب آیاتى است که در سوره انعام آمده مى فرماید:(و اذا رایت الذین یخوضون فى آیاتنا فاعرض عنهم ، حتى یخوضوا فى حدیث غیره و اما ینسینک الشیطان فلا تقعد بعد الذکرى مع القوم الظالمین)، به دلیل اینکه سوره انعام قبل ازسوره نساء در مکه نازل شد و نساء در مدینه نازل گردید و از اینکه در آیه مورد بحث به آیه سوره انعام اشاره کرده ، این معنا استفاده مى شود که آنچه از خطاب هاى قرآنى که متوجه به شخص رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) شده ، در حقیقت منظور از آنها همه امت است 0

و اینکه فرمود:(انکم اذا مثلهم) تعلیلى است براى نهى ، مى خواهد بفرماید: اگر شما مسلمین را نهى کردیم از نشست و برخاست با افراد ایرادگیر، براى این بود که مجالست موثر است و در اثر آن شما نیز مثل آنان خواهید شد واینکه فرمود:(ان اللّه جامع المنافقین و الکافرین فى جهنم جمیعا)، وجه تماثل را بیان مى کند و مى فرماید: این تماثل از نظر خاتمه امر است که هم شما و هم آنان بر جهنم جمع خواهید شد0

الذین یتربصون بکم فان کان لکم فتح من اللّه ...

کلمه(تربص) به معناى انتظار و کلمه :(استحواذ) به معناى غلبه و تسلط است و این وصف دیگرى براى این منافقین است که رابطه اتصال بین دو طائفه مؤ منین و کافران را حفظ نموده ، هم از این طائفه مى دوشند و هم از آن طائفه ، تا ببینى کدامیک از دو طائفه پولدارتر باشد و یا برد با کدامیک از آن دو باشد، اگر برد با مؤ منین بود مى گویند: ما با شما و از مؤ منین هستیم و باید که از این قتح و فیروزى و از این غنیمت ها و سایر فوائد جنگ سهمى براى ما منظور بشود و اگر برد با کفار باشد، مى گویند: مگر این ما نبودیم که شما را بر مؤ منین غلبه داده ونگذاشتیم مؤ منین به شما آسیبى برسانند؟

و نیز نگذاشتیم مؤ منین ایمان خود را به خورد شما داده ، شما را به خود متصل سازند؟ پس بنابراین باید که سهمى از آنچه نصیب شما شده به ما بدهید و یا مى گویند: ما بر شما منت داریم ، براى اینکه این بهره ها را ما نصیب شما کردیم 0

بعضى از مفسرین گفته اند: اگر برد و پیروزى مؤ منین را فتح خوانده و پیروزى کفار را نصیب دانسته ، براى این بوده که پیروزى کفار را تحقیر کند و بفهماند پیروزى کفار، پیروزى واقعى نیست بلکه امرى است موهوم و از نظر عقل و واقعیت ارزشى قابل اعتنا ندارد، آن هم بعد از آنکه خداى تعالى مؤ منین را وعده داده که فتح واقعى از آنان است و او ولى و سرپرست ایشان است و شاید همین نکته باعث شده که فتح را به خداى تعالى نسبت داده ولى نصیب را نسبت نداده 0

فاللّه یحکم بینکم یوم القیمه ، و لن یجعل اللّه للکافرین على المؤ منین سبیلا

خطاب(کم شما) در این جمله متوجه مؤ منین است ، هر چند که پر آن منافقین و کفار را نیز مى گیرد

مراد از نفى سبیل در جمله :(لن یجعل الله للکافرین على المؤ منین سبیلا)

و اما اینکه فرمود:(و خداى تعالى هرگز کفار را ما فوق مؤ منین و مسلط بر آنان قرار نمى دهد، معنایش این است که حکم از امروز به نفع مؤ منین و علیه کافران است و تا ابد نیز چنین خواهد بود و هرگز به عکس نمى شود و این خود اعلامى است به منافقین که دیگر براى ابد از اینکه به هدف شوم خود برسند مایوس باشند و به حکم این آیه در همه دوره ها بالاخره فتح و فیروزى از آن مؤ منین و علیه کافران خواهد بود0

احتمال هم دارد که نفى(سبیل) اعم از تسلط در دنیا باشد یعنى منظور این باشد که کفار نه در دنیا مسلط بر مؤ منین مى شوند و نه در آخرت ، و مؤ منین به اذن خدا دائما غالبند، البته مادام که ملتزم به لوازم ایمان خود باشند، همچنانکه در جاى دیگر این وعده را صریحا داده و فرموده :(و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤ منین)0

معناى خدعه منافقین به خدا و خدعه خدا به آنان و ذکر چند صفت از اوصاف منافقین

ان المنافقین یخادعون اللّه و هو خادعهم

کلمه :(مخادعه) که فعل مضارع(یخادعون) از آن گرفته شده به معناى بسیار خدعه کردن و خدعه هاى سخت کردن است ، البته این در صورتى است که بگوئیم : زیادتربودن مبانى دلالت مى کند بر زیادى معانى(و همینطور هم هست ، زیرا کسى که بسیار خدعه مى کند در خدعه کردن مهارت پیدا نموده ، خدعه هائى شدیدتر و ماهرانه تر مى کند)0

جمله :(و هو خادعهم) در موضع حال است و موقعیت حال را دارد و چنین مى فهماند که منافقین با خداى تعالى خدعه مى کنند، در حالى که او با همین عمل آنان ، آنان را خدعه مى کند و برگشت معنا به این مى شود که این منافقین با اعمالى که ناشى از نفاقشان است یعنى با اظهار ایمان کردن در نزد مؤ منین و خود را به آنان نزدیک کردن و حضور در مجالس و محافل آنان مى خواهند خدا را(و یا به عبارتى دیگر پیغمبر ومؤ منین را) خدعه کنند تا با ایمان ظاهرى و اعمال خالى از حقیقت خود از قبل آنان استفاده نمایند و بیچاره ها نمى دانند که آن کسى که راه را براى اینگونه نیرنگها براى آنان باز کرده و جلوى آنان را نگرفته ، همان خداى سبحان است و همین خود، خدعه اى است از خداى تعالى نسبت به ایشان و مجازاتى است در برابر سوء نیات و اعمال زشت پنهانیشان ، پس خدعه منافقین عینا همان خدعه خداى تعالى به ایشان است 0

و اذا قاموا الى الصلوة قاموا کسالى یراون الناس و لا یذکرون اللّه الا قلیلا

این جمله وصف دیگرى است از اوصاف منافقین و آن این است که وقتى به نماز مى ایستند اولا به حالت کسالت مى ایستند و پیدااست که هیچ اشتها و میلى به نماز ندارند ودر ثانى همه در صدد آنند که به مردم بفهمانند که ما نماز خوانیم ، با اینکه نماز برترین عبادتى است که خداى تعالى در آن ذکر و یادآورى مى شود و اگر به راستى دلهایشان علقه و محبتى به پروردگارشان مى داشت و به او ایمان مى داشت ، در توجه به سوى خدا و در ذکر خدا دچار کسالت و سستى نمى شدند و عمل خود را به قصد ریا و نشان دادن به مردم انجام نمى دادند و در عوض بسیار خدا را به یاد مى آوردند، آرى قلب به هر چه تعلق داشته باشد و خاطر آدمى به هر چه مشغول باشد، دائما به یاد همو خواهد بود0

مذبذبین بین ذلک لا الى هولاء و لا الى هولاء

در مجمع البیان گفته است : وقتى عرب مى گوید:(ذبذبته فذبذب) منظورش این است که من فلان چیز را حرکت دادم و او به حرکت در آمد، پس این ماده مثل تحریک چیزى است که آویزان باشد، این بود گفتار مرحوم طبرسى 0

پس بنا به گفته وى مذبذب بودن هر چیزى به معناى آمد و شد کردن آن بین دو طرف است بدون اینکه آن چیز تعلقى و وابستگى به یکى از آن دو طرف داشته باشد0

و این خود صفت منافقین است که بین مؤ منین و بین کفار آمد و شد دارد، نه به کفار بستگى و تعلق دارند و نه به مؤ منین(لا الى هولاء) یعنى نه به طرف مؤ منین به تنهائى ، تا مومن حقیقى باشند،(و لاالى هولاء) و نه به طرف کفار تا کافر محض باشند0

و من یضلل اللّه فلن تجد له سبیلا

این جمله در مقام تعلیل جمله قبل است و علت تذبذب را بیان مى کند، مى فرماید : علت اینکه بین دو طرف کفر و ایمان تردد دارند، نه به این طرف تعلق دارند و نه به آن طرف این است که خداى تعالى از راه ، گمراهشان کرده ، راهى ندارند که بطور مستقیم بروند0

و به خاطر همین علت است که فرمود:(مذبذبین بین ذلک) و نفرمود:(متذبذبین)، خواست بفهماند این حالت سرگردانى را خودشان اختیار نکرده اند، تا اختیارشان تذبذب باشد بلکه قهر الهى این نوع تحریک را برایشان پیش آورده ، تا سعى و تلاششان در زندگى به یک هدف ثابت و آرامش بخش منتهى نگردد0

یا ایهاالذین آمنوا لا تتخذوا الکافرین اولیاء...

کلمه :(سلطان) به معناى حجت و برهان است و کلمه :(درک) به دو فتح(و گاهى به فتح اول و سکون راء تلفظ مى شود) به گفته راغب بر وزن(درج) و به معناى آن است ، چیزى که هست(درج)(پله) را در جائى بکار مى برند که مساله بالا رفتن و صعود را در نظر داشته باشند ولى درک در جائى بکارمى رود که مساله پائین آمدن مورد نظر باشد و به همین جهت گفته مى شود: درجات بهشت و درکات آتش و همین درکات و سرازیرى هاى جهنم را براى اینکه در ذهن شنونده تصویر کنند آن را(هاویه) نامیدند که از(هوى) یعنى سقوط گرفته شده ، این بود گفتار راغب 0

ترک ولایت مؤ منین و قبول ولایت کفار(نفاق) است واعمال بد بندگان حجتى است علیه آنان

و این آیه شریفه - بطورى که ملاحظه مى کنید - مؤ منین را نهى مى کند از اینکه به ولایت کفار و سرپرستى آنها بپیوندند و ولایت مؤ منین را ترک کنند و سپس آیه شریفه دوم مساله را تعلیل مى کند، به تهدید شدیدى که از ناحیه خداى تعالى متوجه منافقین شده و این بیان و تعلیل معنائى جز این نمى تواند داشته باشد که خداى تعالى ترک ولایت مؤ منین و قبول ولایت کفار را(نفاق) دانسته ، و مؤ منین را از وقوع در آن بر حذر مى دارد0

سیاق دلالت دارد بر اینکه آیه شریفه :(یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا...) به منزله نتیجه اى است که از مطالب قبل گرفته شده و یا حداقل فرعى است که بر آنها متفرع مى شود و همین دلالت سیاق مثل این مى ماند که صریحا فرموده باشد که آیات سابق متعرض ‍ حال بیماردلان ضعیف الایمان است ، نه منافقین اصطلاحى و اگر آنان را منافق خوانده صرف تعبیر و نامگذارى بوده ، و به فرضى که بگوئیم آیات سخن از منافقین اصطلاحى دارد، حد اقل شامل بیماردلان نیز مى شود، آنگاه مؤ منین را اندرز مى دهد که پیرامون این قرقگاه خطرناک نگردد و متعرض خشم خداى تعالى نشوند و حجتى واضح علیه خود به دست خداى تعالى ندهند که اگر چنین کنند خداى تعالى گمراهشان خواهد کرد و خدعه و نیرنگ در کارشان خواهد نمود و در زندگى دنیا گرفتار ذبذبه و سرگرداینشان ساخته و در آخرت بین آنان و کفار در یک جا یعنى در جهنم جمع خواهد کرد و در گودترین درک هاى آتش سکنایشان خواهد داد و رابطه بین آنان و هر نصیر و یاورى را که بتواند یاریشان کند و هر شفیعى را که بتواند شفاعتشان کند قطع خواهد کرد0

از دو آیه مورد بحث دو نکته استفاده مى شود، اول اینکه : اضلال و خدعه و هر سخط الهى دیگر که از این سنخ باشد خود حجتى است واضح که اعمال بندگان آن را به دست خداى تعالى مى دهد و اینگونه کیفرها اخزاء خدا و خزى بنده است که خداى تعالى او را به طریق مقابله و مجازات گرفتار آن ساخته است و گر نه حاشا بر جناب الهى اینکه بندگان خود را ابتداء و بدون هیچ سابقه گرفتار شر و شقاوت کند، پس اینکه فرمود:(اتریدون ان تجعلوالله علیکم سلطانا مبینا) به منزله این است که بفرماید:(و ما یضل به الا الفاسقون)، همانطور که در سوره بقره آیه 26 این تعبیر را آورده 0

نکته دومى که از دو آیه مورد بحث است فاده کردیم این بود که : در آتش دوزخ مراتبى مختلف براى ساکنان آن هست ، بعضى در سافلند و بعضى در اسفل(سافل تر) و ناگفته پیدا است که به حسب اختلاف این مراتب شکنجه ها نیز مختلف مى شود که خداى عزّوجلّ این عذابهاى مختلف را درکات نامیده 0

الا الذین تابوا و اصلحوا و اعتصموا باللّه و اخلصوا دینهم لله ...

این آیه شریفه استثنائى است از وعید و تهدیدى که خداى تعالى در مورد منافقین کرده و فرموده بود:(ان المنافقین فى الدرک الاسفل من النار...) و لازمه این استثناء این است که دارندگان صفات مزبور در آن از جماعت منافقین خارج باشند و به صف مؤ منین بپیوندند و چون چنین لازمه اى داشته ، دنباله استثناء این را تذکر داد که دارندگان این صفات با مؤ منین خواهند بود و نیز پاداش آنان و مؤ منین را یکجا آورد و فرمود:(فاولئک مع المؤ منین و سوف یوتى اللّه المؤ منین اجرا عظیما)0

شرایط از بین بردن ریشه هاى نفاق و رهائى از صفات زشت آن

خداى تعالى این عده را که از زمره منافقین استثناء کرده به چند صفت سنگین توصیف فرموده ، صفاتى که ریشه هاى نفاق جز در زمینه وجود آن صفات رشد نمى کند و شرایطى را یادآور شده که هر یک از آنها قسمتى از آن صفات زشت را از دلها پاک مى کند، یکى از آن شرائط و یا به عبارت دیگر یکى از آن عواملى که ریشه هاى نفاق را مى خشکاند توبه است ، یعنى برگشتن به سوى خداى تعالى و این برگشتن وقتى نافع است که شخص تائب آنچه را که تاکنون از خود تباه ساخته اصلاح کند، اگر جان پاک خدادادى خود را آلوده کرده ، باید با رژیم هائى که هست آن آلودگى ها را پاک کند و این اصلاح نیز نتیجه اى نمى دهد، مگر آنکه انسان خود را از خطر لغزش ‍ و انحراف به خدا بسپارد و از او عصمت و مصونیت بخواهد یعنى کتاب خدا و سنت پیغمبرش را پیروى کند زیرا راهى به سوى خدا نیست مگر آن راهى که خود او معین فرموده ، از آن گذشته هر راهى دیگر راه شیطان است 0

باز این اعتصام کار را تمام نمى کند و سود نهائى را نمى رساند مگر وقتى که انسان دین خود را خالص براى خدا کند و اتفاقااعتصام هم در همین اخلاص معنا مى دهد، براى اینکه شرک ، ظلم است ، آن هم ظلمى که آمرزیده و بخشیده نمى شود و وقتى بیماردلان توبه کردند و اصلاح مفاسد خویش نمودند و به خداى عزّوجلّ نیز اعتصام جستند و دین خود را خالص براى خدا نمودند، در آن هنگام مومن حقیقى خواهند بود و ایمانشان آمیخته با شرک خواهد بود و آن وقت است که از خطر نفاق ایمن شده ، خودشان راه گم شده را پیدا مى کنند، همچنانکه فرموده است :(الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون 0)

چهار صفت براى مؤ منین که از سیاق آیه استفاده مى شود

از سیاق آیه هم این معنا بدست مى آید که مراد از مؤ منین تنها آن دسته از مؤ منین است که ایمانشان محض و خالص است و خداى تعالى نیز این چنین معرفیشان کرده ، که ایشان کسانیند که اولا توبه مى کنند و ثانیا گذشته خود را اصلاح مى نمایند و ثالثا از خدا عصمت و مصونیت مى خواهند و رابعا دین خود را خالص براى خدا مى کنند و این چهار صفت متضمن جزئیات تمامى صفات و خصائصى است که خداى تعالى در کتاب عزیزش براى مؤ منین بر شمرده ، مثلا یک جا در صفت مؤ منین فرموده :(قد افلح المومنون الذین هم فى صلوتهم خاشعون ، و الذین هم عن اللغو معرضون).

و جاى دیگر فرموده :(و عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما)0

و در جاى دیگر فرموده :(فلا و ربک لا یومنون ، حتى یحکموک فیما شجر بینهم ، ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما)0

از این آیات مى فهمیم که قرآن کریم هر جا که کلمه مؤ منین را بطور مطلق و بدون توضیح ذکر کند مرادش چنین کسانى است ، مگر آنکه قرینه اى در کلام باشد که بفهماند در خصوص این کلام منظور از کلمه مؤ منین غیر دارندگان چنین اوصافى است 0

خداى تعالى هم به همین جهت در آیه مورد بحث نفرمود:(فاولئک من المؤ منین)، بلکه فرمود:(فاولئک مع المؤ منین)، چون به صرف تحقق این اوصاف در مؤ منین ، دارندگان آن ، از مؤ منین بطور مطلق نمى شود بلکه براى اولین بار ملحق به مؤ منین بطور مطلق مى شوند0

بله وقتى از خود آنان مى شوند که این اوصاف در ایشان پاى بگیرد و در دلهاشان مستقر گردد و براى همیشه محفوظ بماند(دقت فرمائید).

ما یفعل اللّه بعذابکم ان شکرتم و آمنتم ...

این آیه شریفه ظهور در این معنا دارد که خطاب در آن متوجه مؤ منین است ، زیرا زمینه کلام خطاب با مؤ منین بود، البته با حفظ ایمانشان مخاطب به چنین خطابى نشده اند بلکه در این خطاب از ایمانشان چشم پوشى شده ، کانه انسانهائى فرض شده اند که از ایمان عاریند0

و این آیه شریفه کنایه است از اینکه خداى تعالى احتیاجى به عذاب کردن آنان ندارد، اگر خود آنان با شکر نکردن از نعمت هاى خدا و یا ایمان نیاوردن ، خویشتن را مستوجب نسازند، براى اینکه باریتعالى از شکنجه کردن بندگان سودى نمى برد تا انجام آن را بر ترک آن ترجیح دهد و از وجود گنهکاران متضرر نمى شود تا با عذاب کردن آنان ، آن ضرر را از خود دفع کند، پس معناى جمله مورد بحث این است که اگر شما شکر نعمت خدا را با اداى حق واجب او به جاى آورده و به او ایمان بیاورید هیچ موجبى نیست که شما را عذاب کند بلکه خداى عزّوجلّ شکرگزار شکرگزاران خویش و دارندگان ایمان به خویش است ، او علیم است ، اینگونه افراد را که مورد شکرگزارى اویند با سایر موارد اشتباه نمى کند0

این آیه شریفه دلالتى دارد بر ا ینکه عذابى که شامل اهل عذاب است از ناحیه خود آنان است نه از ناحیه خداى تعالى و همچنین هر عاملى و هر عملى که مستوجب عذاب است ، از قبیل ضلالت و یا شرک و یا معصیت ، مستند به خداى تعالى و از قبل آن حضرت نیست و اگر چیزى از این امور از ناحیه خداى تعالى باشد عذابى هم که دنبال این عناوین مى آید از قبل او بود، چون او مسبب الاسباب است و سببیت هر سببى مستند به او است 0

بحث روایتى

(روایاتى درباره : کفر بعد از ایمان ، نفىسبیل ، خدعه خدا، ریا،...)

در تفسیر عیاشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از امام ابى جعفر و امام ابى عبد الله(علیهما السلام) روایت آورده که در تفسیر آیه :(ان الذین آمنوا ثم کفروا ثم آمنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفرا) فرموده : این آیه در باره عبداللّه بن ابى سرح نازل شد که عثمان او را به شهرى فرستاد و او و یارانش بعد از آنکه چیزى از ایمانشان در آن شهر باقى نماند کفر خود را زیادتر کردند0

و در همان کتاب از ابى بصیر روایت شده که گفت : من از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که آیه :(ان الذین آمنوا ثم کفروا...) را تلاوت کرد و سپس فرمود: منظوراز کفر بعد از ایمان ارتکاب گناهانى است که آدمى حرام بودنش را بداند، مثلا ک سى که معتقد باشد به اینکه شراب حرام است و با این حال آن را بنوشد و کسى که معتقد باشد به اینکه زنا حرام است و باز مرتکب آن شود و کسى که معتقد باشد به این که زکات واجب است و آن را نپردازد، در حقیقت بعد از ایمان کافر شده است 0

مولف : در این حدیث آیه شریفه را عمومیت داده ، بطورى که شامل همه مراتب کفر بشود که یکى از آن مراتب ترک واجبات و فعل محرمات است و تا حدودى بیان قبلى ما را تایید مى کند0 و در همان کتاب از محمد بن فضیل از امام ابى الحسن رضا(علیه السلام) روایت آورده که در تفسیر آیه شریفه :(و قد نزل علیکم فى الکتاب ان اذا سمعتم آیات اللّه ...انکم اذا مثلهم)، فرمود: هر گاه شنیدى که مردى حق را انکار و تکذیب مى کند و به اهل خود دشنام مى دهد، از نزد او برخیز و دیگر با او نشست وبرخاست مکن 0

مولف : در این معنا روایاتى دیگر نیز هست 0 و در کتاب عیون به سند خود از ابى الصلت هروى از حضرت رضا(علیه السلام) روایت کرده که در تفسیر کلام خداى جل وعلا:(و لن یجعل اللّه للکافرین على المؤ منین سبیلا) فرمود: منظور این است که خداى تعالى هرگز کافر را بر مسلمان بر سر بحثى که دارند غالب نمى کند و مسلمان را شکست خورده حجت او نمى سازد، پس این شکست که نفى شده شامل انواع مظلومیت ها نمى شود و آیه شریفه نمى خواهد بفرماید: مسلمانان زیر دست کفار نمى شوند و چگونه مى تواند شامل باشد با اینکه ما خود مى بینیم که نه تنها مؤ منین بلکه حتى انبیا(علیهم السلام) زیر دست کفار واقع مى شوند آن هم به حدى که به دست کفار کشته مى شوند، پس مى فهمیم که منظور از نداشتن سبیل معنائى است که با کشته شدن انبیابه دست کفار نیز مى سازد و آن عبارت است از شکست نخوردن در احتجاج 0

و در تفسیر در المنثور است که ابن جریر از على(علیه صلوات اللّه) روایت کرده که بعد از خواندن جمله :(و لن یجعل اللّه للکافرین على المؤ منین سبیلا) فرمود: یعنى در آخرت 0

مولف : در سابق گفتیم که از ظاهر سیاق بر مى آید که مراد از نفى سبیل ، در آخرت است و اگر از سیاق صرفنظر کنیم و خود جمله را معیار قرار دهیم حجت در دنیا و آخرت هر دو مى شود0

و مولف کتاب عیون اخبار به سند خود از حسن بن فضال روایت کرده که گفت : من از على بن موسى الرضا(علیه السلام) از معناى جمله :(یخادعون اللّه و هو خادعهم) پرسیدم فرمود: خداى تعالى متعالى تر و مبارک تر از آن است که خدعه کند و لیکن سزائى به خدعه کاران مى دهد که سزاى خدعه آنان باشد0

و در تفسیر عیاشى از مسعدة بن زیاد از جعفر بن محمد و از پدرش روایت کرده که فرمود: شخصى از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) پرسید: نجات از عذاب فرداى قیامت در چیست ؟ فرمود: نجات این است که با خداى تعالى نیرنگ مکنید که او شما را نیرنگ کند، چون هر کس با خداى تعالى نیرنگ کند او نیز با وى نیرنگ مى کند و ایمان را از دل او مى برد، پس در حقیقت او دارد به خودش ‍ نیرنگ مى کند ولى نمى فهمد0

شخصى پرسید: خداى تعالى چگونه به وسیله بنده اش نیرنگ مى شود؟ فرمود: اینطور که به دستور خدا عمل بکند ولى منظورش ‍ غیر خدا باشد که چنین عملى شرک به خداى تعالى است و شخص ریاکار در روز قیامت به چهار اسم خوانده مى شود: به او مى گویند: اى کافر، اى فاجر، اى حقه باز، اى زیانکار عملت بى نتیجه و اجرت باطل است و امروز پاداشى در برابر اعمال نیکى که به منظور خودنمائى کردى به تو نخواهند داد، اینک پاداشت را از کسانى طلب کن که عمل براى خوشایند آنان کردى 0

و مرحوم کلینى در کافى به سند خود از ابى المعزاى پاره دوز و او بدون ذکر راوى قبل از خویش نقل کرد که امیرالمؤ منین(علیه السلام) فرمود: ک سى که خداى عزّوجلّ را در خلوت و نهانى یاد کند خدا را به ذکر کثیر، ذکر کرده است 0

آرى منافقان خدا را علنا یاد مى کنند و دم از خدا مى زنند ولى در خلوت به یاد او نمى افتند(چون به خلوت مى روند آن کار دیگر مى کنند) و خداى عزّوجلّ در باره آنها مى فرماید:(یراون الناس و لا یذکرون اللّه الا قلیلا)0

مولف : در این روایت براى کلمه قلیل معناى دیگرى شده که معناى لطیفى است 0

و در تفسیر درالمنثور آمده که ابن منذر از على(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: هیچ عملى(هر قدر هم که کوچک باشد) با تقوا کوچک نیست و چگونه ممکن است چیزى که مورد قبول درگاه الهى است کوچک بوده باشد و خداى عزّوجلّ وعده داده که(انما یتقبل اللّه من المتقین) خداى تعالى عمل را تنها از مردم با تقوا قبول مى کند0

مولف : این معنا نیز معناى لطیفى است که بعد از تجزیه و تحلیل بالاخره به معناى روایت سابق بر مى گردد0

و در همان کتاب است که مسلم و ابوداود و بیهقى در کتاب سنن خود از انس روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله) فرمود: منظور از این آیه(یعنى آیه :(و اذا قاموا الى الصلوه ...) منافقین است که مدتى مى نشینند و چشم به آفتاب مى دوزند تا کى غروب مى کند همینکه خورشید بین دو شاخ شیطان قرار گیرد آنگاه برخاسته ، به سرعت سر خود را چون کلاغ ، چهار مرتبه به زمین مى زنند بدون اینکه ذکر خدا بگویند مگر اندکى 0

مولف : این نیز معناى دیگرى است براى کمى ذکر خدا، چون ذکر کردن مثل چنین نمازگزارى صرف رو به خدا ایستادن براى نماز است با اینکه او مى تواند غرق در یاد خدا باشد، حضور قلب را رعایت نموده ، با طمانینه و آرامش نماز بگزارد0

و مراد از اینکه فرمود:(تا آنکه خورشید بین دو شاخ شیطان قرار گیرد)، نزدیک شدن خورشید به کرانه غروب است و وجه این تشبیه این است که کانه آخر روز و اول شب را دو شاخ شیطان دانسته ، چون شیطان با این دو شاخ خود انسان ها را مى زند و یا در این دو هنگام براى جنس بشر خودنمائى مى کند0

و در همان کتاب آمده که عبد بن حمید و بخارى در تاریخ خود و مسلم و ابن جریر و ابن منذر از ابن عمر روایت کرده اند که گفته است : رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) فرمود: مثل منافق مثل گوسفند لوچى است که در بین دو گوسفند قرار گرفته باشد، یک بار چشم لوچش این را مى بیند و به دنبالش مى رود، بار دیگر چشمش به آن دیگرى مى افتد و دنبال آن را مى گیرد و هیچ وقت نمى فهمد که دنبال کدامیک مى رود0

و در همان کتاب است که عبد الرزاق و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه ، از ابن عباس نقل کرده اند که گفت : هر جا در قرآن کریم کلمه :(سلطان) آمده باشد به معناى حجت و دلیل است 0

و در همان کتاب آمده که ابن ابى شیبه و مروزى در کتاب خود(زوائد الزهد) و ابوالشیخ بن حبان ، از مکحول روایت کرده اند که گفته است : من شنیده ام که رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) فرموده بود: هیچ بنده اى چهل شبانه روز خود را براى خدا خالص ‍ نمى سازد مگر آنکه چشمه هائى از حکمت از قلبش به جوشش درآمده و بر زبانش جارى مى شود0

مولف : این روایت از روایات مشهور است و به عین این الفاظ و یا به الفاظى دیگر نقل شده ولى به همین معنا به طرقى دیگر روایت شده است 0

و در همان کتاب آمده که حکیم ترمذى در کتاب نوادر الاصول ، از زید بن ارقم روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: هر کس با خلوص بگوید: لا اله الا اللّه ، داخل بهشت مى شود، شخصى پرسید: یا رسول اللّه خلوص در گفتن این کلمه به چه معنا است ؟ فرمود: به این معنا که گفتن این کلمه او را از آنچه حرام است باز بدارد.

مولف : مفاد این روایت بطور مستفیض یعنى به طرقى زیاد نقل شده ، هم جوامع شیعه و هم جوامع سنت آن را نقل کرده اند، شیعه از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) و اهل سنت از رسول خدا و ما ان شاءاللّه تعالى عمده آن روایات را به عین عباراتش در جاى مناسبى که پیش مى آید نقل خواهیم کرد و در ذیل این آیات روایاتى در شان نزول وارد شده که بسیار مختلف و پریشان است و چون پیدا بود که جنبه تطبیق آیه با مصداقى از مصادیقش را دارد(هر چند که خدا بهتر مى داند) لذا از ایراد آنها صرفنظر کردیم 0