background
ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
سپس شما را پس از مرگتان برانگيختيم؛ باشد كه شكرگزارى كنيد.
آیه 56 سوره الْبَقَرَة

توضیح و بیان آیات مربوط به بنى اسرائیل

بیان

(و یستحیون نسائکم) الخ ، یعنى زنان شما را نمى کشتند، و براى خدمتگذارى و کلفتى خود زنده نگه میداشتند، و آنانرا مانند پسران شما نمى کشتند، پس کلمه(استحیاء) بمعناى طلب حیاة است ، ممکن هم هست معناى آن این باشد که با زنان شما کارهائى مى کردند، که حیاء و شرم از ایشان برود، و معناى(یسومونکم)...(تکلیف مى کنند شما را یا میرنجانند شما را بعذاب سخت) مى باشد.

(و اذ فرقنابکم) الخ ، کلمه فرق بمعناى تفرقه است ، که در مقابل جمع بکار مى رود، همچنانکه کلمه(فصل) در مقابل وصل است ، و(فرق در دریا) بمعناى ایجاد شکافى در آنست ، و حرف(با) در کلمه(بکم) باى سببیت ، و یا ملابسه است ، که اگر سببیت باشد، معنایش این میشود: که ما دریا را بخاطر نجات شما باز کردیم ، و اگر ملابسه باشد، معنا این میشود: که ما دریا را براى مباشرت شما در دخول دریا، شکافتیم ، و باز کردیم .

(و اذ واعدنا موسى اربعین لیلة)، خدایتعالى داستان میقات چهل روزه موسى را در سوره اعراف نقل کرده ، آنجا که مى فرماید:(و واعدنا موسى ثلاثین لیلة ، و اءتممناها بعشر، فتم میقات ربه اربعین لیلة)،(ما با موسى سى شب قرار گذاشتیم ، و سپس آنرا چهل شب تمام کردیم)، پس اگر در آیه مورد بحث از همان اول مى فرماید چهل شب قرار گذاشتیم ، یا از باب تغلیب است ، و یا آنکه ده روزه آخرى بیک قراردادى دیگر قرار شده ، پس چهل شب مجموع دو قرارداد است ، همچنانکه روایات نیز این را میگوید.

(فتوبوا الى بارئکم) الخ ، کلمه(بارى ء) از اسماء حسناى خداست ، همچنانکه در آیه :(هو اللّه ، الخالق البارى ء، المصور، له الاسماء الحسنى ، او، اللّه)،(و خالق ، و بارى ء، و مصور، است و او داراى اسماء حسنى است)، آنرا یکى از اسماء نامبرده شمرده است ، و این اسم در قرآن کریم در سه جا آمده ، که دو تاى آنها در همین آیه است .

و اگر از میان همه اسماء حسنى که بمعنایش با این مورد مناسبند نام(بارى ء) در این آیه اختصاص بذکر یافته ، شاید علتش این بوده باشد، که این کلمه قریب المعناى با کلمه خالق و موجد است ، که از ماده(ب - ر - ء) اشتقاق یافته ، وقتى میگوئى :(برء یبرء برائا) معنایش این است که فلانى فلان چیز را جدا کرد، و خدایتعالى از این رو بارى ء است ، که خلقت یا خلق را از عدم جدا مى کند، و یا انسان را از زمین جدا مى کند، پس کانه فرموده :(این توبه شما که یکدیگر کشى باشد، هر چند سخت ترین اوامر خدا است ، اما خدائیکه شما را باین نابود کردن امر کرده ، همان کسى است که شما را هستى داده ، از عدم در آورده ، آنروز خیر شما را در هستى دادن بشما دید، و لذا ایجادتان کرد، امروز خیرتان را در این مى بیند، که یکدگر را بکشید، و چگونه خیرخواه شما نیست ؟ با اینکه شما را آفرید؟ پس انتخاب کلمه(بارى ء)، و اضافه کردن آن بضمیر(کم - شما)، در جمله(بارئکم)، براى اشعار بخصوصیت است ، تا محبت خود را در دلهاشان برانگیزد.

(ذلکم خیر لکم عند بارئکم)، ظاهر آیه شریفه و ما قبل آن این است که این خطابها و انواع تعدیها و گناهانى که از بنى اسرائیل در این آیات شمرده ، همه آنها بهمه بنى اسرائیل نسبت داده شده ، با اینکه میدانیم آن گناهان از بعضى از ایشان سر زده ، و این براى آنست که بنى اسرائیل جامعه اى بودند، که قومیت در آنها شدید بود، چون یک تن بودند، در نتیجه اگر عملى از بعضى سر مى زد، همه بدان راضى میشدند، و عمل بعضى را بهمه نسبت میدادند، و گرنه همه بنى اسرائیل گوساله نپرستیدند، و همه آنان پیغمبران خدایرا نکشتند، و همچنین سایر گناهان را همگى مرتکب نشدند، و بنابراین پس جمله :(و اقتلوا انفسکم)، هم قطعا خطاب بهمه نیست ، بلکه منظور آنهایند که گوساله پرستیدند، همچنانکه آیه :(انکم ظلمتم انفسکم باتخاذکم العجل)،(شما با گوساله پرستى خود بخویشتن ستم کردید)، نیز بر این معنا دلالت دارد، و جمله(ذلکم خیر لکم عند بارئکم)، الخ تتمه اى از حکایت کلام موسى علیه السلام است ، و این خود روشن است .

و جمله(فتاب علیکم) الخ ، دلالت دارد بر اینکه بعد از آن کشتار، توبه شان قبول شده ، و در روایات هم آمده : که توبه ایشان قبل از کشته شدن همه مجرمین نازل شد.

از اینجا مى فهمیم ، که امر بیکدیگر کشى ، امرى امتحانى بوده ، نظیر امر بکشتن ابراهیم اسماعیل ، فرزند خود را، که قبل از کشته شدن اسماعیل خطاب آمد:(یا ابراهیم قد صدقت الرویا)،(اى ابراهیم تو دستورى را که در خواب گرفته بودى ، انجام دادى).

در داستان موسى علیه السلام هم آن جناب فرمان داده بود که :(بسوى آفریدگارتان توبه ببرید، و یکدگر را بکشید که این در نزد بارى ء شما، برایتان بهتر است)، خداى سبحان هم همین فرمان او را امضاء کرد، و کشتن بعض را کشتن کل بحساب آورده ، توبه را بر آنان نازل کرد،(فتاب علیکم) الخ .

(رجزا من السماء) رجز بمعناى عذابست .

(و لا تعثوا) الخ ، کلمه عیث ، و عثى ، هر دو بمعناى شدیدترین فساد است .

(و قثائها و فوم ها) الخ ، قثاء خیار، و فوم سیر، و یا گندم است .

(و بائوا بغضب) یعنى برگشتند.

(ذلک بائهم کانوا یکفرون) الخ ، این جمله تعلیل مطالب قبل است .

(ذلک بما عصوا) الخ ، این نیز تعلیل آن تعلیل است ، در نتیجه نافرمانى و مداومت آنان در تجاوز، علت کفرشان بآیات خدا و پیغمبرکشى شد، همچنانکه در جاى دیگر عاقبت نافرمانى را کفر دانسته ، و فرموده :(ثم کان عاقبة الذین اساوا السوآى ، ان کذبوا بآیات اللّه ، و کانوا بها یستهزئون)،(پس عاقبت آنها که بدى مى کردند، این شد که بآیات خدا تکذیب نموده آنها را استهزاء کنند)، و در تعلیل دوم که تعلیل بمعصیت است ، وجهى است که در بحث بعدى خواهد آمد انشاءاللّه تعالى .

بحث روایتى

در تفسیر عیاشى ، در ذیل آیه(و واعدنا موسى اربعین لیلة)، از امام ابى جعفر علیه و السلام روایت آورده که فرمود:(در علم و تقدیر خدا گذشته بود، که موسى سى روز در میقات باشد، ولکن از خدا بدائى حاصل شد، و ده روز بر آن اضافه کرد، و در نتیجه میقات اولى و دومى چهل روز تمام شد.

مؤ لف : این روایت بیان قبلى ما را که گفتیم : چهل روز مجموع دو میقات است ، تاءیید مى کند.

و در در منثور است ، که على علیه و السلام در ذیل آیه :(و اذ قال موسى لقومه یا قوم انکم ظلمتم انفسکم) الخ ، فرمود: بنى اسرائیل از موسى علیه و السلام پرسیدند: توبه ما چیست ؟ فرمود: بجان هم بیفتید، و یکدگر را بکشید، پس بنى اسرائیل کاردها برداشته ، برادر برادر خود را، و پدر فرزند خود را بکشت ، و باکى نکرد از اینکه چه کسى در جلو کاردش مى آید، تا هفتاد هزار نفر کشته شد، پس ‍ خدایتعالى بموسى وحى کرد: بایشان دستور ده : دست از کشتار بردارند، که خدا هم کشته ها را آمرزید، و هم از زنده ها درگذشت .

و در تفسیر قمى از معصوم نقل شده که فرمود: وقتى موسى از میانه قوم بسوى میقات بیرون شد، و پس از انجام میقات بمیانه قوم برگشت ، و دید که گوساله پرست شده اند، بایشان گفت : اى قوم شما بخود ظلم کردید، که گوساله پرستیدید، اینک باید که توبه بدرگاه آفریدگار خود برید، پس بکشتار یکدگر بپردازید، که این بهترین راه توبه شما نزد پروردگار شما است ، پرسیدند: چطور خود را بکشیم ؟ فرمود: صبح همگى با کارد یا آهن در بیت المقدس حاضر شوید، همینکه من بمنبر بنى اسرائیل بالا رفتم ، روى خود را بپوشانید، که کسى کسى را نشناسد، آنگاه بجان هم بیفتید، و یکدگر را بکشید.

فرداى آنروز هفتاد هزار نفر از آنها که گوساله پرستیدند، در بیت المقدس جمع شدند، همینکه نماز موسى و ایشان تمام شد، موسى بمنبر رفت ، و مردم بجان هم افتادند، تا آنکه جبرئیل نازل شد، و گفت : بایشان فرمان بده : دست از کشتن بردارند، که خدا توبه شان را پذیرفت ، چون دست برداشتند، دیدند ده هزار نفرشان کشته شده ، و آیه :(ذلکم خیر لکم عند بارئکم ، فتاب علیکم ، انه هو التواب الرحیم)، راجع باین داستان نازل شده .

مؤ لف : این روایت بطوریکه ملاحظه مى فرمائید دلالت دارد بر اینکه جمله :(ذلکم خیر لکم ، عند بارئکم)، هم سخن موسى بوده ، و هم وحى خدا، معلوم میشود اول موسى آن فرمان را داده ، و بعد خدا هم آنرا امضاء کرده است ، و در حقیقت کشف کرده است ، از اینکه این فرمان فرمانى تمام بوده ، نه ناقص ، چون از ظاهر امر برمى آید که ناقص بوده باشد، زیرا مى فهماند موسى کشته شدن همه را خیر آنان دانسته ، در حالیکه همه کشته نشدند، لذا خداى سبحان آن مقدار قتلى را که واقع شده ، همان خیرى معرفى کرده که موسى علیه و السلام گفته بود، و این مطلب در سابق هم گذشت .

و نیز در تفسیر قمى در ذیل جمله :(و ظللنا علیکم الغمام ، و انزلنا علیکم) الخ ، فرموده : وقتى موسى بنى اسرائیل را از دریا عبور داد، در بیابانى وارد شدند، بموسى گفتند: اى موسى ! تو ما را در این بیابان خواهى کشت ، براى اینکه ما را از آبادى به بیابانى آورده اى ، که نه سایه ایست ، نه درختى ، و نه آبى ، و روزها ابرى از کرانه افق برمیخاست ، و بر بالاى سر آنان مى ایستاد، و سایه مى انداخت ، تا گرماى آفتاب ناراحتشان نکند، و در شب ، منّ بر آنها نازل میشد، و روى گیاهان و بوته ها و سنگها مى نشست ، و ایشان میخوردند، و آخر شب مرغ بریان بر آنها نازل میشد، و داخل سفره هاشان مى افتاد.

و چون میخوردند و سیر مى شدند، و دنبالش آب مینوشیدند، آن مرغها دوباره پرواز مى کردند، و مى رفتند.

و سنگى با موسى بود، که همه روزه آن را در وسط لشکر مى گذاشت ، و آنگاه با عصاى خود بآن مى زد، دوازده چشمه از آن میجوشید، و هر چشمه بطرف تیره اى از بنى اسرائیل که دوازده تیره بودند، روان میشد.

و در کافى در ذیل جمله(و ما ظلمونا، ولکن کانوا انفسهم یظلمون)، از حضرت ابى الحسن ماضى موسى بن جعفر علیه و السلام روایت کرده ، که فرمود: خدا عزیزتر و منیع تر از آنست که کسى باو ظلم کند، و یا نسبت ظلم بخود دهد، ولکن خودش رابا ما قاطى کرده ، و ظلم ما را ظلم خود حساب کرده ، و ولایت ما را ولایت خود دانسته ، و در این باره قرآنى(آیه اى از قرآن) بر پیغمبرش نازل کرده ، که(و ما ظلمونا، ولکن کانوا انفسهم یظلمون)، راوى میگوید: عرضه داشتم : این فرمایش شما معناى ظاهر قرآن(تنزیل) است ، یا معناى باطن آن(تاءویل) است ؟ فرمود:(تنزیل) است .

مؤ لف : قریب باین معنا از امام باقر علیه و السلام نیز روایت شده ، و کلمه(یظلم) در جمله :(اعز و امنع من ان یظلم)، صیغه مجهول است ، و میخواهد جمله(و ما ظلمونا) را تفسیر کند، و جمله(و یا نسبت ظلم بخود دهد) صیغه معلوم است .

و اینکه فرمود:(ولکن خودش را با ما قاطى کرده)، معنایش این است که اگر فرموده :(بما)، و نفرموده :(بمن ظلم نکردند)، از این باب است که ما انبیاء و اوصیاء و امامان را از خودش دانسته .

و اینکه فرموده :(بله ، این تنزیل است) وجهش این است که نفى در اینگونه موارد در جائى صحیح است که اثباتش هم صحیح باشد، و یا حداقل کسى صحت اثبات آنرا توهم بکند، هیچوقت نمیگوئیم(دیوار نمى بیند و ظلم نمى کند)، مگر آنکه نکته اى ایجاب کرده باشد، و خداى سبحان اجل از آنست که در کلام مجیدش توهم مظلومیت را براى خود اثبات کند، و یا وقوع چنین چیزیرا جائز و ممکن بداند، پس اگر فرموده :(بما ظلم نکردند)، نکته این نفى همان قاطى کردنى است که امام فرمود، چون رسم است بزرگان همواره خدمتکاران و اعوان خود را با خود قاطى کرده ، و در سخن گفتن کلمه(ما) را بکار مى برند.

و در تفسیر عیاشى در ذیل جمله(ذلک بانهم یکفرون بآیات الله)، از امام صادق علیه و السلام روایت کرده ، که آنجناب قرائت کردند:(ذلک بانهم کانوا یکفرون بآیات اللّه ، و یقتلون النبیین بغیر الحق ، ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون)، و سپس فرمودند: بخدا سوگند انبیاء را با دست خود نزدند، و با شمشیرهاى خود نکشتند، ولکن سخنان ایشانرا شنیدند، و در نزد نااهلان ، آنرا فاش کردند، در نتیجه دشمن ایشانرا گرفت ، و کشت ، پس مردم کارى کردند که انبیاء هم کشته شدند، و هم تجاوز شدند، و هم گرفتار مصائب گشتند.

مؤ لف : در کافى نظیر این روایت آمده ، و شاید امام علیه و السلام این معنا را از جمله :(ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون)، استفاده کرده ، چون معنا ندارد قتل و مخصوصا قتل انبیاء و کفر بآیات خدا را به معصیت تعلیل کنند، بلکه امر بعکس است ، چون شدت و اهمیت از اینطرف است ، ولکن عصیان بمعناى نپوشیدن اسرار، و حفظ نکردن آن ، میتواند علت کشتن انبیاء واقع شود، و این را با آن تعلیل کنند.