background
وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ وَلَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ ۚ وَإِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيدًا
و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، از آنِ خداست. و ما به كسانى كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده، و [نيز] به شما سفارش كرديم كه از خدا پروا كنيد. و اگر كفر ورزيد [چه باك؟ كه‌] آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آنِ خداست، و خدا بى نياز ستوده‌[صفات‌] است.
آیه 131 سوره النِّسَآء

بیان آیات

بیان آیات مربوط به زنان و مسائل زن و شوهر و تعدد زوجات

گفتار در این آیات در حقیقت برگشت به مطالب اول سوره است که آنجا نیز سخن در امور زنان بود، مسائل ازدواج و اینکه ازدواج با چه کسانى حرام است و مسائل ارث و غیره را بیان مى کرد، در اینجا نیز به همان مسائل پرداخته شده و آنچه سیاق به ما مى فهماند این است که این آیات بعد از آن آیات نازل شده ، و اینکه مردم بعد از شنیدن آن آیات درامر زنان از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) سوال هائى کرده بودند، چون در آیات اول سوره رسوم ریشه دار عرب را لغو و باطل اعلام کرده و آنچه مردم جاهلیت از حقوق زنان در اموال و در معاشرت ها پایمال کرده بودند را احیاء کرده بود و جاى آن داشت که سوال کنند و توضیح بخواهند0

خداى تعالى رسول گرامى خود را دستور داد تا در پاسخشان بگوید که : احکامى که در شریعت او به نفع زنان و به ضرر مردان تشریع شده فتاوائى است آسمانى و احکامى است الهى و خود آن جناب در تشریع آنها هیچگونه دخالتى نداشته و نه تنها در تشریع این احکام دخالت ندارد بلکه در تشریع هیچ حکم ى دیگر و از آن جمله تشریع احکام مربوط به ایتام زنان هیچ دخالتى ندارد و باز این تنها نیست بلکه خداى تعالى بطور کلى در باره ایتام دستورشان داده که به قسط و عدالت رفتار کنند0

آنگاه چند حکم از احکام اختلافى بین زن و شوهر را که مورد ابتلاء عموم است بیان فرموده است 0

معناى(فتوا) و بیان مراد از آنچه خدا درباره زنان فتوا داده است

و یستفتونک فى النساء قل اللّه یفتیکم فیهن

راغب مى گوید: کلمه :(فتیا) به ضم(فاء) و نیز کلمه(فتوا) به فتح اول به معناى پاسخ دادن به حکمى است که تشخیص دلیل آن براى دیگران مشکل باشد و چون گفته مى شود: من از فلانى استفتاء کردم و او به من چنین افتاء کرد معنایش این است که من از او حکم شرع را پرسیدم و او حکم را برایم بیان کرد0

و آنچه از موارد استعمال این ماده لغوى فهمیده مى شود این است که معناى این کلمه جواب دادن به امور مشکل است ، البته نه هر جوابى بلکه جوابى که از خود انسان باشد و انسان آن جواب را با اعمال نظر و فکر بدست آورده باشد(و به همین جهت است که مساله گو را صاحب فتوا نمى خوانیم) گو اینکه به خود نظریه نیز هر چند ابتدائى و ساده باشد اطلاق فتوا مى شود، به دلیل اینکه در آیه مورد بحث فتوا را به خداى تعالى نسبت داده ، با اینکه خداى تعالى مانند یک مجتهد اعمال رویه و فکر ندارد0

و این آیه هر چند که تحمل چند جور معنا را دارد و با در نظر گرفتن وجوه مختلفى که مفسرین در ترکیب جمله بعدش(و ما یتلى علیکم ...) دارند و مى توان آن را به معانى مختلف معنا کرد، چیزى که هست اگر آیه شریفه را به سایر آیاتى که در اول سوره نظر به امور زنان دارند ضمیمه کنیم این معنا استفاده مى شود که این آیه بعد از آن آیات نازل شده است .

و لازمه این بعدیت این است که استفتائى که در امر زنان کرده اند، مربوط به همه احکامى بوده که در جاهلیت بین عرب معمول و معروف نبوده و اسلام آن را پدید آورده و بدعت نهاده و معلوم است که آن احکام مربوط مى شده به حقوق زنان در ارث و در ازدواج و ربطى به احکام یتیم هاى زنان و مسائلى از این قبیل نداشته ، چون اینگونه مسائل مربوط به طائفه خاصى از زنان است نه همه زنان ، چون همه زنان شوهر مرده نیستند و شوهر مرده ها هم یتیم در آغوش ندارند، علاوه بر اینکه عهده دار مساله یتیمان جمله دیگرى است که مى فرماید:(و ما یتلى علیکم فى الکت اب فى یتامى النساء...) پس استفتاء مربوط به احکام زنان از آن جهت که زن هستند مى باشد و قهرا شامل تمامى زنان عالم و جنس آنان مى شود0

و بنابراین مراد از آنچه خدا در مورد زنان فتوا داده و فرموده :(بگو خدا در مورد زنان فتوا داده)، همان بیانى است که خداى تعالى در آیات اول سوره داشت و در اینجا کلام اقتضاء داشت که امر فتوا را به خداى تعالى ارجاع دهد و از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) برگرداند تا گفتار این معنا را به خود بگیرد: زنان از تو مى خواهند که درباره آنان فتوا دهى ، بگو امر فتوا به دست خدا است و او هم فتوا را در آیات اول سوره داده است .

و ما یتلى علیکم فى الکتاب فى یتامى النساء... والمستضعفین من الولدان

در سابق گفتیم که از ظاهر سیاق و زمینه کلام چنین بر مى آید که اگر خداى تعالى دراینجا متعرض حکم یتاماى مردم و کودکان مستضعف شده ، از این جهت بوده که به حکم زنان اتصال دارد و مربوط به آن است ، همچنانکه در اول سوره نیز متعرض مساله ایتام مردم شد و این نه بدان جهت است که از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فتواى آنان را خواسته بودند بلکه همانطور که گفتیم صرفا براى این بود که به احکام سایر زنان ارتباط داشت و گر نه مساله استفتاء تنها در مورد زنان شده ، بدان جهت که زن هستند نه بدان جهت که زنان یتیم دارند0

و لازمه این سخن آن است که جمله :(وما یتلى علیکم ...) عطف باشد بر ضمیر مجرور به حرف(فى) یعنى عطف است بر(فیهن) و اگر بگوئى بیشتر علماى نحو ممنوع کرده اند که جمله اى بر ضمیر عطف شود، جواب مى گوئیم آرى و لیکن فراء آن را جائز دانسته و بنابراین منظور از جمله :(ما یتلى علیکم فى الکتاب فى یتامى النساء...) احکام و معارفى است که آیات نازله در باره دختران و پسران یتیم متضمن آن است و در اول این سوره جاى داده شده 0

و کلمه(تلاوت)(که فعل یتلى از آن گرفته شده) همانطور که برخواندن الفاظ اطلاق مى شود، بر القاء معانى آن الفاظ نیز اطلاق مى گردد و معناى آیه مورد بحث این است که :(بگو خداى تعالى شما را در باره زنان فتوا مى دهد و نیز در احکامى که در کتاب در مورد ایتام زنان بر شما تلاوت مى شود، فتوا مى دهد0

اقوال و احتمالاتى که درباره جمله(و ما یتلى علیکم) در آیه شریفه گفته شدهاست

و چه بسا از گفتار بعضى از مفسرین چنین بر مى آید که خواسته است جمله :(و ما یتلى علیکم) را عطف کند بر موضع و موقعیت کلمه(فیهن)، چون این کلمه هر چند به ظاهر جار و مجرور است ولى در واقع مفعول(یفتیکم) است و اگر(یفتیکم) را به معناى(یبین لکم) بگیریم ، معنایش این مى شود که خدا احکام مربوط به زنان را براى شما بیان مى کند و نیز(ما یتلى علیکم فى الکتاب) را برایتان بیان مى کند0

و چه بسا براى الفاظ این آیه تجزیه و ترکیب هاى دیگرى ذکر کرده اند که خالى از تعسف(و زورگویى) نیست ، بطورى که نمى توان کلام خداى تعالى را به چنان ترکیب هائى نسبت داد، مثلا بعضى از مفسرین گفته اند: که جمله :(و ما یتلى علیکم) عطف است بر موقعیتى که اسم جلاله(الله)و یا ضمیر نهفته در(یفتیکم) که آن نیز به اللّه بر مى گردد و در جمله(قل اللّه یفتیکم) مى باشد0

بعضى دیگر گفته اند: جمله :(و ما یتلى علیکم) عطف است بر کلمه(نساء) در جمله :(یستفتونک فى النساء)0

بعضى دیگر گفته اند: حرف(واو) در جمله و(ما یتلى علیکم فى الکتاب) اصلا عاطفه نیست بلکه واو استینافى است که جمله اى را از نو آغاز مى کند پس جمله مورد بحث مربوط به ما قبل نیست و جمله :(ما یتلى علیکم) مبتداء است و خبر آن(فى الکتاب) است و معناى جمله این است :(آنچه بر شما تلاوت مى شود، در کتاب است) و در حقیقت مى خواهد عظمت کتاب را برساند0

بعضى دیگر گفته اند: حرف(واو) در جمله : و(ما یتلى علیکم) نه عاطفه است و نه استینافى ، بلکه(واو) سوگند است ، نظیر(واو) در جمله :(واللّه) قسم است و جمله :(فى یتامى النساء) بدل است از کلمه(فیهن) و معناى آیه چنین است که :(بگو اللّه تعالى شما را در امور و احکام زنان فتوا مى دهد، سوگند به آنچه در کتاب در مورد ایتام زنان بر شما تلاوت مى شود که خداى تعالى این کار را خواهد کرد)0 این بود نمونه اى از وجوهى که مفسرین در این آیه ذکر کرده اند که تعسف و زور بودن آنها بر کسى پوشیده نیست 0

در آیه مورد بحث زنان را توصیف کرده به :(اللاتى لا توتونهن ما کتب لهن و ترغبون ان تنکحوهن) و این در واقع توصیفى است براى یتیم هاى این زنان ، مى فرماید:(خداى تعالى براى شما بیان مى کند آنچه را که در مورد ایتام زنان بر شما تلاوت مى شود، ایتام زنانى که یتیم دار و مال دار و صاحب جمالند و شما حق آنان را که خدا برایشان معین کرده نمى دهید) و در این توصیف اشاره است به اینکه در جاهلیت اینگونه زنان چه نوع محرومیتى داشتند، محرومیتى که باعث شد خداى تعالى آن احکام را به نفع آنان تشریع کند و سنت ظالمانه اى را که مردم دوران جاهلیت در مورد اینگونه زنان داشتند لغو نموده ، زنان نامبرده را از آن تنگنا و مضیقه نجات دهد، چون در جاهلیت رسم بود زنان یتیم دار و یا به عبارت دیگر شوهر مرده را اگر ارثى از شوهر قبلیش براى ایتامش مانده بود مى گرفتند و دست ظالمانه خود را هم بر سر آن زن و هم بر اموال ایتام نهاده ، اگر زن نامبرده صاحب جمال و حسن مى بود با او همخوابگى مى کردند و از جمالش کام مى گرفتند و در اموالش تصرفات دلخواهانه مى کردند و اگر زشت بود با او همخوابگى نمى کردند و نمى گذاشتند با مردى دیگر ازدواج کند تا اموالش را بخورند0

از اینجا دو نکته روشن مى شود: یکى اینکه مراد از جمله :(ما کتب لهن)کتابت تکوینى است که همان تقدیرهاى الهى است و یکى از آن تقدیرها این است که زن و هر انسانى دیگر وقتى به سن ازدواج رسید ازدواج کند، یکى دیگرش این است که هر کسى در مال خودش آزاد است تصرف نماید و کسى مانع دخل و تصرف او در مال و اثاث او نشود، پس مردى که از تصرف زنى در مال شخصیش و از ازدواج کردنش جلوگیرى کند، از چیزى جلوگیرى کرده که خداى تعالى در مخلوقات خود و از آن جمله در این مخلوقش مقدر کرده است 0

و نکته دوم اینکه در جمله :(و ترغبون ان تنکحوهن) حرف جرى در تقدیر است ، چون ماده(رغبت) با حرف جر متعدى مى شود که یا حرف(فى) است و در این صورت رغبت به معناى میل و علاقه است و در فارسى هم مى گوئیم : من در فلان غذا رغبت دارم ویا حرف(عن) است که در این صورت رغبت به معناى نفرت است و حرف جرى که در جمله : مورد بحث حذف شده لفظ(عن) است نه لفظ(فى) چون مى خواهد بفرماید: از ازدواج و همخوابگى با آنان نفرت دارید و این با اشاره به محرومیت آن زنان که جمله :(لا توتونهن ما کتب لهن) بر آن دلالت داشت و نیز جمله بعدى که مى فرماید:(و المستضعفین من الولدان) بر آن دلالت دارد مناسب تر است تا اینکه حرف جر را(فى) بدانیم 0

واما جمله :(و المستضعفین من الولدان)، این جمله عطف است بر جمله :(یتامى النساء)، چون از پدر مرده ها تنها کودکان را ارث نمى دادند و آنها را استضعاف مى کردند و از ارث محروم مى ساختند به این بهانه که اینها سوار بر مرکب هاى جنگى نمى شوند واز حریم خانواده دفاع نمى کنند0

و ان تقوموا للیتامى بالقسط

این جمله عطف است بر محل و موقعیت جمله :(فیهن) و معنایش این است که بگو: خداى تعالى براى شما بیان مى کند که در امر ایتام قیام به عدالت کنید و این جمله در حقیقت به منزله اعراض کردن از یک حکم خاص و توجه نمودن به حکمى عمومى است ، حکمى که شمولش از آن حکم خاص بیشتر است ، قبلا سخن از حکم خاص به ایتام زنان داشت و در این جمله ، حکم را متوجه عموم ایتام نموده ، اول در خصوص مال آن ایتام سخن مى گفت ، حالا در باره مال و غیر مال آنان سخن مى گوید0

و ما تفعلوا من خیر فان اللّه کان به علیما

در این جمله به مردان جاهلیت تذکر مى دهد به اینکه آنچه خداى عزّوجلّ درباره زنان و در خصوص یتیمان بر آنان واجب کرده خیرشان در آن احکام است و اینکه خداى تعالى به آن دانا است ، این تذکر را مى دهد تا تشویق آنان به عمل به آن احکام باشد، چون وقتى بدانند که خدا به اعمال آنان دانا است ، هم تشویق مى شوند و هم از مخالفت او بر حذر مى گردند، چون مخالفتشان را نیز مى بیند و به آن آگاه است .

و ان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا...

این آیه شریفه حکمى را بیان مى کند که مورد استفتاء پرسش کنندگان نبود و لیکن از آنجا که با حکم مورد استفتاءشان تناسب داشت در اینجا ذکر شده ، نظیر حکمى که در آیه بعدى آمده و جمله(و لن تستطیعوا ان تعدلوا...)بیانگر آن است که آن نیز از مسائل مورد استفتاء آنان خارج بود0

و اگر شرط اصلاح را خوف نشوز و اعراض قرار داد، نه خود آن دو را، براى این بود که صلح موضوعش از زمانى تحقق مى یابد که علامت ها و آثار ترس آور آن تحقق یابد و سیاق دلالت دارد بر اینکه مراد از صلح و مصالحه کردن این است که زن از بعضى حقوق زناشوئى خودش صرفنظر کند تا انس و علاقه و الفت و توافق شوهر را جلب نماید و به این وسیله از طلاق و جدائى جلوگیرى کند و بداند که صلح بهتر است 0

و احضرت الانفس الشح

کلمه :(شح) به معناى بخل است و جمله مورد بحث مى خواهد این حقیقت را خاطر نشان سازد که غریره بخل یکى از غرائز نفسانیه اى است که خداى تعالى بشر را بر آن غریره مفطور و مجبول کرده تا به وسیله این غریره منافع و مصالح خود را حفظ نماید و از ضایع شدن آن دریغ کند، پس هر نفسى داراى(شح) و(بخل) هست و بخلش همواره حاضر در نزد او است ، یک زن نسبت به حقوقى که در زوجیت دارد یعنى در لباس و خوراک و بستر و عمل زناشوئى ، بخل مى ورزد، یعنى از تلف شدن و غصب شدن آن جلوگیرى مى کند و یک مرد نیز در صورتى که به زندگى کردن با همسرش بى میل باشد، از موافقت و محبت و اظهار علاقه به او بخل مى ورزد، در چنین صورتى حرجى بر آن دو نیست در اینکه بین خود صلح بر قرار نمایند، یعنى یکى از آن دو از پاره اى حقوق خود چشم پوشى کند0

و ان تحسنوا و تتقوا فان اللّه کان بما تعملون خبیرا

این جمله موعظه اى است براى مردان که از طریق احسان و تقوا تجاوز نکنند و متذکر این معنا باشند که خداى عزّوجلّ از آنچه مى کنند با خبر است ، پس در معاشرت با زنان ، جور و ستم نکنند و آنان را مجبور نسازند که از حقوق حق خود چشم بپوشند، هر چند که خود آنان مى توانند چنین کنند0

مقدار واجب از عدالت بین همسران متعدد که باید مرد مراعات کند

و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم ...

این جمله حکم عدالت در بین زنان که خداى عزّوجلّ دراول سوره تشریع کرده و به مردان حکم کرده بود که :(اگر مى ترسید نتوانید عدالت بر قرار کنید به یک زن اکتفا کنید)

را بیان مى کند و نیز جمله :(و ان تحسنوا و تتقوا...) که در آیه قبلى بود، به این معنا اشاره دارد، چون آن جمله خالى از بوئى از تهدید نیست و این تهدید باعث مى شود که شنونده در تشخیص حقیقت عدل در بین زنان دچار حیرت شود و کلمه :(عدل) به معناى حد وسط در بین افراط و تفریط است و تشخیص این حد وسط از امور صعب و بسیار دشوار است و مخصوصا از این جهت که ارتباط با دلها دارد، چون رعایت دوستى عادلانه در بین زنان و اینکه یک مرد به اندازه مساوى زنان خود را دوست بدارد، امرى ناشدنى است ، چون بطور دائم از حیطه اختیار آدمى بیرون است 0

لذا خداى تعالى بیان مى کند که رعایت عدالت به معناى حقیقى آن در بین زنان و اینکه یک مرد حد وسط حقیقى دوستى را در بین زنان خود رعایت کند چیزى است که هیچ انسانى قادر بر آن نیست ، هر قدر هم که در تحقق دادن آن حرص بورزد، پس آنچه در این باب بر مرد واجب است این است که یکسره از حد وسط به یکى از دو طرف افراط و تفریط منحرف نشود و تا آنجا که برایش ‍ ممکن است رعایت عدالت را بکند و مخصوصا مراقب باشد که به طرف تفریط یعنى کوتاهى در اداى حق همسر خود منحرف نگردد و زن خود را بلاتکلیف و مانند زن بى شوهر نگذارد که نه شوهر داشته باشد و از شوهرش بهره مند شود و نه نداشته باشد تا بتواند همسرى دیگر اختیار نموده ، و یا پى کار خود برود0

پس ، از عدالت در بین زنان آن مقدارى که بر مردان واجب است این است که در عمل و سلوک بین آنان مساوات و برابرى را حفظ کند، اگر حق یکى را مى دهد حق دیگرى را نیز بدهد و دوستى و علاقمندى به یکى از آنان وادارش نکند که حقوق دیگران را ضایع بگذارد، این آن مقدار واجب از عدالت است و اما مستحب از عدالت این است که به همه آنان احسان و نیکى کند و از معاشرت با هیچ یک از آنان اظهار کراهت و بى میلى نکند و به هیچ یک بد اخلاقى روا ندارد، همچنانکه سیره و رفتار رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) با همسرانش اینطور بود0

دفع توهم اینکه تعدد زوجات در اسلام لغو شده است

و این ذیل یعنى جمله :(فلا تمیلوا کل المیل فتذروها کالمعلقة)، خود دلیل بر این است که منظور از جمله :(هرگز نمى توانید بین زنان عدالت بر قرار کنید، هر چند که بر این معنا حرص بورزید) این نیست که قدرت بر عدالت را بطور مطلق نفى کند تا نتیجه اش ‍ این باشد که به انضمام آن با جمله :(و ان خفتم ان لا تعدلوا فواحده)، ازدواج متعدد در اسلام لغو شود، همچنانکه بعضى ازمفسرین این نتیجه را گرفته(و گفته اند جمله اول مى فرماید: هر قدر هم که کوشش کنید و حرص بورزید نمى توانید بین چند زن رفتارى عادلانه داشته باشید و جمله دوم مى فرماید: اگر نتوانستید عدالت برقرار کنید به یک زن اکتفا کنید، پس نتیجه حاصل از انضمام این دو آیه این مى شود که تعدد زوجات در اسلام ممنوع و ملغى است)0

و این اشتباه بزرگى است ، براى اینکه جمله :( فلا تمیلوا کل المیل ...) مى فرماید: چنان نباشد که یکى از زنها بطور کلى مورد اعراض شما واقع گشته ، مثل زنى بشود که اصلا شوهر ندارد و این خود دلیل بر این است که جمله :(هرگز نمى توانید...) مى خواهد عدالت واقعى و حقیقى را نفى کند و بفرماید شما نمى توانید بین چند همسر عدالت واقعى را بر قرار نموده ،(حتى علاقه قلبى خود را بین آنان بطور مساوى تقسیم کنید) پس آن مقدار عدالتى که تشریع شده ، عدالت تقریبى است ، آن هم در مرحله رفتار نه در مرحله علاقه قلبى و عدالت تقریبى در مرحله رفتار امرى است ممکن(همچنانکه مى بینیم بسیارى از افراد با تقوا و متدین این عدالت را رعایت مى کنند و رفتارى یکسان با همسران خود دارند، هر چند که در دل یکى را از دیگران بیشتر دوست بدارند)0

سنت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و عملکرد مسلمانان به آن سنت در مرآومسمع رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بود و آن جناب از رفتار مسلمانان با زنان متعدد خود اطلاع داشت و ایرادى به آنان نمى گرفت و همان سنت تا عصر حاضر در بین مسلمین برقرار و متصل مانده و همه اینها دلیل بر بطلان آن توهم است 0

علاوه بر اینکه توهم مذکور باعث مى شود بگوئیم : اول آیه تعدد زوجات که مى فرماید:(فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنى و ثلاث و رباع) ، صرف فرضى است عقلى که در عالم خارج حتى یک مصداق هم ندارد و این نظریه باطلى ا ست که کلام خداى سبحان اجل از مثل آن است 0

خداى تعالى بعد از دستورات و نصایحى که در امر معاشرت با زنان داشت با جمله :(و ان تصلحوا و تتقوا فان اللّه غفور رحیم)، مردان را تشویق و ترغیب کرده به اینکه هر گاه امارات و نشانه هاى ناسازگارى را دیدند، بلا درنگ در صدد اصلاح برآیند و بیان فرموده که این اصلاح کردن خود یکى از مصادیق تقوا است و تقوا هم به دنبال خود مغفرت و رحمت را مى آورد و این جمله بعد از جمله :(و الصلح خیر) و بعد از جمله :(و ان تحسنوا و تتقوا...) در حقیقت تاکیدى است بعد از تاکیدى دیگر0

و ان یتفرقا یغن اللّه کلا من سعته

یعنى اگر زنان و مردان مورد بحث کارشان به جدائى و طلاق کشید، خداى تعالى به فضل واسع خود، هم آن مرد را بى نیاز مى کند و هم آن زن را و منظور از بى نیاز کردن به قرینه مقام ، این است که هر دو را در همه امور مربوط به ازدواج بى نیاز مى کند، به آن مرد زنى سازگار و شوهر دوست و... مى دهد و به آن زن نیز شوهرى دیگر مى دهد که بهتر از اول به وى نفقه بدهد و با او انس و همخوابگى و سایر لوازم زناشوئى را داشته باشد، زیرا چنان نیست که خداى تعالى فلان زن را براى فلان مرد و آن مرد را براى آن زن خلق کرده باشد، بطورى که اگر یکى از دیگرى جدا شد آن دیگر جفت دیگرى نداشته باشد بلکه سنت ازدواج یعنى زن گرفتن مردان و به شوهر رفتن زنان سنتى است فطرى و اینکه مى بینیم مردان زن مى گیرند و زنان شوهر مى روند، این رفتار ناشى از دعوتى است که در فطرت آنان است ، این زن نشد، زن دیگر واین شوهر نشد، شوهر دیگر0

و کان اللّه واسعا حکیما و لله ما فى السموات و ما ف ى الارض

این دو جمله حکم قبلى را تعلیل مى کند و مى فرماید: اگر گفتیم :(خداى تعالى هر دو را به فضل واسع خود بى نیاز مى کند) براى این بود که خدا واسع و حکیم است ونیز براى این بود که ملک آنچه در آسمانها و در زمین است از آن خداى تعالى است 0

و لقد وصینا الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و ایاکم ان اتقوااللّه ...

این آیه شریفه دعوت قبلى مردم به مراعات تقوا در همه مراحل معاشرت بین زن و شوهر را تاکید مى کند و مى فرماید، که : تقوا را در هر حال باید رعایت کرد، چون ترک تقوا کفران نعمت خداى تعالى است ، البته این در صورتى است که تقواى حاصل از اطاعت خدا عنوانى جز شکر نعمت هاى او نداشته باشد و یا در صورتى است که بگوئیم : ترک تقوا و بى پروائى نسبت به خداى تعالى منشاى به جز کفر ندارد، حال یا کفر ظاهرى نظیر کفرى که در کفار و مشرکین هست و یا کفر باطنى و نهفته در درون ، نظیر کفرى که در مسلمانان فاسق وجود دارد0

با این مطلبى که ما بیانش کردیم معناى جمله :(وان تکفروا فان لله ما فى السموات و ما فى الارض ...) روشن مى شود که مى فرماید: اگر شما وصیت ما را حفظ نکنید آن وصیتى را که به پدران شما و اقوام قبل از شما کردیم و آن وصیت را ضایع گذارده ، ترک تقوا کنید، ترک تقوائى که یا خودش کفر به خدا است و یا ناشى از کفر به خدا است ، در این صورت بدانید که هیچ ضررى به خداى سبحان نمى زنید، چون خداى سبحان احتیاجى به شما ندارد نه به شما و نه به تقواى شما و چگونه چنین چیزى تصور دارد با اینکه آنچه در آسمانها و زمین است از آن او است و او بى نیاز و ستوده است 0

در اینجا ممکن است بپرسى وجه اینکه جمله :(لله ما فى السموات و ما فى الارض) در یک آیه تکرار شده چیست ؟ مخصوصا با در نظر گرفتن اینکه در آیه بعد نیز بلافاصله براى سومین بار تکرار مى شود0

در پاسخ مى گوئیم : اما بار اول خواست جمله :(و کان اللّه واسعاحکیما)را تعلیل کند و بفهماند علت اینکه خداى تعالى واسع و حکیم است و به اصطلاح بشرى دست و بالش باز و کارش حکیمانه است ، این است که ملک آسمان ها و زمین و آنچه در آن دو است از آن او است و بار دوم که این جمله را تکرار کرد علتش این بود که موقعیت جواب شرط را داشت ، شرطى که در جمله :(فان تکفروا) آمده بود،مى خواست بفهماند اگر شما کفر بورزید ضررى به او نمى رسانید، چون ملک آنچه در آسمانها و زمین است که شما مشتى از خاک زمین هستید، همه از آن خداى عزّوجلّ است و خداى تعالى چه حاجتى به ایمان شما دارد و چه ضررى از کفر شما مى بیند؟ در حقیقت جواب شرط جمله بعدى آن است که مى فرماید:(و کان اللّه غنیا حمیدا) و آن جمله جاى این جمله نشسته و این را تعلیل مى کند، یعنى مى فهماند که اگر شما کفر بورزید خدا غنى و حمید است ، چون ملک هر آنچه در آسمانها و زمین است از آن او است 0

و اما در نوبت سوم در حقیقت جمله اى است از نو و غیر مربوط به ما قبل و بدین خاطر آورده شده که به وجهى جمله :(ان یشا) را پیشاپیش تعلیل کرده باشد0

و لله ما فى السموات و ما فى الارض و کفى باللّه وکیلا

در سابق بیان اینکه مالکیت خداى تعالى به چه معنا است ؟ مکرر گذشت و وکیل بودن حضرتش بدین جهت است که او به امور بندگانش و شؤ ون آنها قیام مى کند و در این کار خودش به تنهائى کافى است و احتیاجى به گرفتن کمک ندارد، در نتیجه اگر اعمال مردمى را نپسندد و از اعمال نکوهیده آنان به خشم آید، مى تواند براى اینکه امور به دست آنان جارى نشود به کلى آن قوم را از بین ببرد و قومى دیگر جایگزین آنان کند، همچنانکه مى تواند به تقدم پیشرفت آن قوم خاتمه داده ، قومى دیگر را تقدم ببخشد و آن قوم را زیر دست و خوار در برابر این قوم کند، با این معنائى که ما براى جمله مورد بحث کردیم و سیاق هم آن را تایید کرد جمله :(ان یشا یذهبکم ایها الناس ...) که در آیه بعدى است با آیه مورد بحث مرتبط مى شود0

ان یشا یذهبکم ایها الناس و یات باخرین ...

سیاق این آیات که سیاق دعوت به ملازمت تقوا است ، تقوائى که خداى تعالى این امت را و امت هاى گذشته از اهل کتاب را بدان دعوت کرده ،خود دلیل بر این است که اظهار بى نیازى خدا از خلق در جمله :(ان یشا...) مربوط به مساله تقوا است 0

معناى جمله :(ان یشاء یذهبکم ایها الناس و یاءت بآخرین)

و معناى آیه این است که خداى تعالى همه شما انسان ها را سفارش به تقوا کرده ، پس تقوا پیشه کنید و از او پروا داشته باشید و به فرضى که از این کار امتناع نموده و کفر بورزید، بدانید که او بى نیاز از شما است ، او مالک و متصرف در هر چیز است ، به هر نحوى که بخواهد و به هر جهتى که بخواهد مى تواند در مملوک خود تصرف کند، اگر بخواهد بندگانش او را بپرستند و از او پروا کنند و بندگانش آنطور که باید قیام به این امر نکنند، او مى تواند براى تحقق دادن خواسته خود، شما را عقب زند و قوم دیگر را مقدم بر شما کند تا آن قوم خواسته او را عملى کنند، چون خدا بر این کار قادر است .

و بنابراین معنا باید گفت : آیه شریفه ناظر به تبدیل مردم است ، تبدیل مردم بى تقوا به مردم با تقوا، روایتى هم که بیضاوى در تفسیر خود نقل کرده موید این معنا است ، در آن روایت آمده : وقتى این آیه شریفه بر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نازل شد، دست مبارک خود را به پشت سلمان فارسى زد و فرمود: آن قومى که مى آیند و در قبول اسلام و دعوت حق تعالى از شما اعراب پیشى مى گیرند، قوم این مردند و بر خواننده عزیز است که در مضمون آیه شریفه و روایت تدبر کند و اما اینکه بعضى از مفسرین احتمال داده اند که معناى آیه این باشد که اگر خدا بخواهد شما را نابود مى کند و قومى دیگر به جاى شماایجاد مى کند و یا مخلوقى دیگر به جاى شما انسان ها مى آفریند، احتمال درستى نیست ، زیرا از سیاق آیه به دور است 0

بله این احتمال در مثل آیه شریفه زیر سازگار ا ست که مى فرماید:(الم تر ان اللّه خلق السموات و الارض بالحق ان یشا یذهبکم و یات بخلق جدید و ما ذلک على اللّه بعزیز)0

من کان یرید ثواب الدنیا فعنداللّه ثواب الدنیا و الاخرة و کان اللّه سمیعا بصیرا

این آیه شریفه بیانى دیگر است که خطاى تارکین تقوا و ترس از خداى را و نادیده گرفتن وصیت او را روشن مى سازد، به این بیان که اینگونه افراد اگر به خاطر پاداش هاى مادى و درآمدهاى دنیوى تقوا را ترک و وصیت خداى تعالى را نادیده مى گیرند، باید بدانند که امر بر آن مشتبه شده ، زیرا هم ثواب و پاداش هاى مادى و دنیوى نزد خدا است و هم پاداش هاى اخروى و با این حال چرا کوته نظرى مى کنند و نظر خود را به آنچه پست و بى مقدار است مى دوزند و آنچه شریف تر و ارزشمندتر است نمى خواهند و حداقل چرا هر دو نوع پاداش را نمى خواهند0

این معنائى است که بعضى از مفسرین براى آیه کرده اند، لیکن به نظر ما آنچه روشن تر از آیه فهمیده مى شود این است که - و خدا داناتر است - مراد از ثواب دنیا و آخرت ، سعادت دنیا و آخرت با هم باشد و سعادت دنیا و آخرت با هم تنها نزد خدا است ، پس ‍ بنده خدا باید به درگاه او تقرب بجوید، حتى آن هم که سعادت دنیا و پاداش مادى را در نظر دارد باید از خداى تعالى بخواهد0

چون سعادت دنیا و آخرت از غیر مسیر تقوا براى انسان حاصل نمى شود و تقوا هم جز از طریق عمل به احکام دین او حاصل نمى گردد، پس دین نیست مگر سعادت حقیقى بشر و با این حال دیگر چگونه تصور دارد که کسى جز از طریق افاضه خداوندى به ثوابى و پاداشى برسد؟ با اینکه تنها او سمیع و بصیر است ، از حاجت خلق با خبر و بینا و دعاى آنان را شنوا است 0

بحث روایتى

(در ذیل آیات مربوط به احکام ارث و زنان و زناشویى و چند همسرى ...)

در تفسیر درالمنثور است که ابن جریر و ابن منذر از سعید بن جبیر روایت کرده اند که گفت : در جاهلیت رسم بر این بود که از بازماندگان میت کسى ارث نمى برد مگر مردى که به حد بلوغ رسیده باشد و بتواند مال میت را سرپرستى نموده ، در آن عمل کند(بطورى که از بهره آن ، عائله میت اداره شود) و اما اطفال و همسر میت هیچ ارثى نمى بردند، این ر سم در اسلام هم ادامه یافت تا آنکه آیات سوره نساء که مربوط به مواریث است نازل شد و این بر مردم گران آمد، گفتند: آخر بچه صغیر که نمى تواند و نمى داند در مال دخل و تصرفى کند چرا ارث ببرد و همسر میت نیز همینطور، آیا اینها که هیچ کارى از آنان ساخته نیست با مردى که همه امور اموال میت را اداره مى کند فرق ندارند؟ و در این انتظار بودند که حادثه اى آسمانى رخ دهد یعنى آیه اى دیگر نازل شود و حکم مزبور را نسخ کند ولى وقتى دیدند خبرى نشد با خود گفتند: اگر این قانون بماند چاره چیست ؟ چاره اى جز این نیست که آن را بپذیریم ، آنگاه گفتند: خوب است از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بپرسیم ، در پاسخشان آیه زیر نازل شد:(و یستفتونک فى النساء قل اللّه یفتیکم فیهن و ما یتلى علیکم فى الکتاب) یعنى در اول همین سوره(فى یتامى النساء اللاتى لا توتونهن ما کتب لهن و ترغبون ان تنکحوهن)(تا آخر حدیث)0

و در همان کتاب آمده که : عبد بن حمید و ابن جریر از ابراهیم روایت کرده اند که در ذیل آیه مورد بحث گفته است : اگر وارث میت دخترى زشت صورت بود هیچ چیزى از میراث را به او نمى دادند و حتى از ازدواج کردنش جلو گیرى مى نمودند تا بمیرد و اموالش ‍ را ارث ببرند و به همین جهت بود که خداى تعالى این آیه را نازل کرد0

مولف : این معانى به طرق بسیارى دیگر نقل شده ، هم از طرق شیعه و هم از طرق اهل سنت که بعضى از آن روایات در اوائل سوره گذشت 0

و در مجمع در ذیل آیه :(لا توتونهن ما کتب لهن) جمله را معنا کرده به(ما کتب لهن من المیراث)(یعنى آنچه از میراث که خداوند براى آنان نوشته است) آنگاه فرموده : این تفسیر از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت شده 0

و در تفسیر قمى در ذیل آیه :(و ان امراة خافت من بعلها نشوزا...) گفته : این آیه در باره دختر محمد بن مسلمه نازل شد که او همسر رافع بن خدیج بود و داشت پا به سن مى گذاشت ، و رافع بن خدیج زن جوانى سر او گرفت و اتفاقا در نظر او از دختر محمد بن مسلمه زیباتر هم بود، لا جرم دختر محمد بن مسلمه به همسرش رافع گفت : من هیچ شکى ندارم که تو از من دلسرد و روى گردان شده اى و همسر جوانت را بر من ترجیح مى دهى ، آیا جز این است ؟ رافع گفت : همینطور است و علتش این است که او جوان تر و در نظر من زیباتر از تو است ، حال اگر مایل باشى قرار مى گذاریم که من دو روز و یا سه روز سهم او باشم و یک روز سهم تو، دختر محمد بن مسلمه حاضر به این تقسیم نشد، رافع به ناچار او را طلاق داد و بعدها یک بار دیگر او را طلاق گفت ، براى نوبت سوم که مى خواست او را به خانه برگرداند دختر قبول نکرد و گفت : به شرطى بار دیگر همسرت مى شوم که سهم مرا به کسى ندهى و خلاصه به فرموده آیه شریفه که مى فرماید:(و احضرت الانفس الشح)، شح و بخل او گل کرد تا آنجا که رافع او را راضى کرد و طبق دلخواه او مصالحه کرد و خداى تعالى در این خصوص فرمود:(و لا جناح علیهما ان یصلحا بینهما صلحا و الصلح خیر)0

بعد از آنکه آن زن راضى شد و در خانه شوهر قرار گرفت ، رافع نتوانست بین او و همسر جدید و جوانش به عدالت رفتار کند، اینجا بود که آیه :(و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم ، فلا تمیلوا کل المیل فتذروها کالمعلقه) و بطور خلاصه فرمود: عدالت بطور حقیقى واجب نیست ، چون مقدور شما نیست ، هر قدر هم که در رعایت آن حرص بورزید بلکه این مقدار واجب است که حقوق همسرى هر دو را اداء کنید و چنان نباشد که یکى را بلاتکلیف و پا در هوا بگذارید که نه بیوه باشد و نه شوهر دار و این سنت در همه مواردى که مشابه مورد آیه باشد جارى است ، اگر زن خواست به همسرى خود ادامه دهد و بر آنچه شوهرش با او مصالحه کرد رضایت داد، نه اشکالى متوجه شوهرش مى شود و نه متوجه او، و اگر نخواست به آن کیفیت به همسرى خود ادامه دهد شوهرش طلاقش مى دهد و یا بین او و همسر دیگرش مساوات برقرار مى کند، غیر از انتخاب یکى از این دو راه ، راه دیگرى ندارد0

مولف : این روایت را درالمنثور نیز از مالک و عبد الرزاق و عبد بن حمید و ابن جریر و ابن منذر و حاکم(وى حدیث را صحیح دانسته) بطور اختصار روایت کرده اند0

و در تفسیر درالمنثور است که طیالسى و ابن ابى شیبه و ابن راهویه و عبد بن حمید و ابن جریر و ابن منذر و بیهقى از على بن ابى طالب(صلوات اللّه علیه) روایت کرده اند که وقتى از معناى آیه مورد بحث سوال شد حضرتش فرمود: این آیه در باره مردى است که داراى دو همسر باشد یکى از آن دو پیر و یا زشت باشد و شوهر از او جدا شود و خود او بر این معنا مصالحه کند که شوهر یک شب نزد او و چند شب نزد دیگرى باشد، در صورتى که بر این معنا رضایت داشته باشد و آن را از طلاق و جدائى بهتر بداند اشکالى متوجه او نیست و هر گاه از این مصالحه برگشت ، شوهرش باید تساوى را بین آن دو رعایت کند0

و در کافى به سند خود از حلبى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که گفت : از آن جناب از معناى کلام خداى عزّوجلّ پرسیدم که مى فرماید:(و ان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا) فرمود: منظور زنى است که در عقد مردى قرار دارد که او را دوست نمى دارد و به او مى گوید من مى خواهم تو را طلاق بدهم ، زن به او مى گوید: این کار رامکن که من از شماتت دشمنان کراهت دارم و لیکن در باره حق اضطجاع و هم خوابگى من اختیار را به تو واگذار مى کنم و در آن باره هر طورى که میل دارى عمل کن و از این حق گذشته هر حق دیگرى که دارم به تو مى بخشم که تو مرا به همین نحو نگه دارى و طلاقم ندهى ، این است منظور از کلام خداى تعالى که مى فرماید:(فلا جناح علیهما ان یصلحا بینهما صلحا) و صلح همین است 0

مولف : در این معنا روایات دیگرى هست که صاحب کافى و عیاشى آنها را نقل کرده اند0

و در تفسیر قمى در ذیل جمله :(و احضرت الانفس الشح) روایت آورده که معصوم(علیه السلام) فرمود: هر کسى داراى بخل هست ، چیزى که هست بعضى بخل را اختیار مى کنند و بعضى نمى کنند،(به همین جهت در روایاتى که بخل را مذمت مى کند قید مطاع را مى آورد و مى فرماید: آن بخلى مذموم است که اطاعتش کنى(مترجم))0

و در تفسیر عیاشى از هشام بن سالم از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل آیه :(و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم)فرمود: این عدالتى که مى فرماید: شما نمى توانید آن را بین زنان برقرار سازید عدالت در میل و محبت درونى است .

سؤ ال ابن اءبى العوجاء از هشام بن حکم وحلّ آن توسط امام صادق(ع)

و در کافى به سند خود از نوح بن شعیب و محمد بن حسن روایت کرده که گفت : ابن ابى العوجاء از هشام بن حکم سوالهائى کرد از آن جمله گفت : مگر نه این است که خداى تعالى حکیم است ؟ هشام گفت : بله او از هر حکیمى حکیم تر است ، ابن ابى العوجاء گفت : اگر چنین است پس بگو ببینیم چگونه از یک طرف فرموده :(فانکحوا ما طاب لکم من النساءمثنى و ثلاث و رباع فان خفتم ان لا تعدلوا فواحده)، مگر گرفتن دو زن و سه زن و چهار زن حکم شرعى او نیست ؟ گفت : آرى ، پرسید: پس چرا با اینکه در این آیه مى فرماید: اگر ترسیدید که نتوانید عدالت را برقرار کنید فقط به یک زن اکتفا کنید؟ در آیه اى دیگر فرموده :(و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم فلا تمیلوا کل المیل فتذروها کالمعلقه)؟ آن کدام حکیم است که اینطور سخن بگوید، از یک طرف گرفتن زنان متعدد را براى کسانى که بتوانند رعایت عدالت را بکنند تجویز کند و از سوى دیگر بگوید: اصلا شما نمى توانید عدالت را برقرار سازید؟ هشام نتوانست جواب بدهد ناگزیر به مدینه کوچ کرد و به حضور حضرت صادق(علیه السلام) شرفیاب شد، حضرت پرسید: چطور در غیر موسم حج به مدینه آمده اى ؟ عرضه داشت : بله فدایت شوم مساله مشکلى پیش آمد، ابن ابى العوجاء سوالى از من کرد که در جوابش ماندم ، امام(علیه السلام) پرسید: آن سوال چه بود ؟ هشام قصه را باز گفت 0

امام صادق(علیه السلام) فرمود: اما آیه :(فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم ان لا تعدلوا فواحده)، مربوط به نفقه است مى فرماید: اگر نمى توانید نفقه چند همسر را بطور مساوى بدهید به یک زن اکتفا کنید و اما آیه شریفه :(و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم فلا تمیلوا کل المیل فتذروها کالمعلقه)، مربوط به میل درونى و محبت به زنان است که هیچکس ‍ نمى تواند محبت درونى خود را بین چند همسر بطور مساوى تقسیم کند و چنین چیزى در شرع واجب هم نشده است تا با آیه قبلى منافات داشته باشد0

راوى مى گوید: همینکه هشام این جواب را براى ابن ابى العوجاء آورد، او گفت : به خدا سوگند این پاسخ از خودت نیست 0

مولف : نظیر این حدیث از قمى نیز روایت شده که او گفته : بعضى از زندیق ها از ابى - جعفراحول از همین مساله سوال کرد و ابو جعفر به مدینه سفر کرد و از امام صادق(علیه السلام) از آن سوال نمود و امام مثل همان جواب بالا را به وى داد و ابو جعفر برگشته ، پاسخ زندیق را بداد و آن زندیق نیز گفت : که این پاسخ را از حجاز گرفته ، با خود آورده اى .

و در مجمع در ذیل جمله :(فتذروها کالمعلقه) گفته است : معنایش این است که آن زنى را که دوست ندارید آنچنان رها کنید که مثل زنى شود که نه شوهر دارد و نه بى شوهر است ، آنگاه گفت : این معنا از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) روایت شده 0

و در همان کتاب روایتى نقل کرده که مى گوید: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) همواره ایام خود را بین زنان تقسیم مى کرد و آنگاه مى فرمود: اللّهم ... بارالها این تقسیم من بود در آنچه مالکش بودم پس مرا در آنچه تو مالکش هستى و من نیستم ملامت مکن 0

مولف : این روایت را بیشتر مفسرین و صاحبان جوامع نقل کرده اند، آن هم به چند طریق و مراد از جمله :(آنچه تو مالکى و من نیستم) همان محبت قلبى است که خداى تعالى در دلها مى افکند(همچنانکه آیه :((و جعل بینهما موده و رحمه)) نیز بر آن دلالت دارد و لیکن در این حدیث اشکالى هست و آن این است که خداى تعالى اجل از آن است که کسى رادر آنچه که مالکش نیست ملامت کند، همچنانکه خودش فرموده بود:(لا یکلف اللّه نفسا الا ما آتیها) و شان رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) هم اجل از این است که خداى تعالى را به چنین جلالى نشناسد و چگونه ممکن است با اینکه آن جناب از هر کس دیگر آشناتر است به مقام پروردگارش ، مع ذلک از خداى تعالى رفتارى را بخواهد که خود او منره از داشتن چنین رفتارى است 0

و در کافى به سند خود از ابن ابى لیلى روایت آورده که گفت : عاصم بن حمید برایم حدیث کرد و گفت : نزد امام صادق(علیه السلام) بودم که مردى به حضورش آمد و از فقر و حاجت شکایت کرد، حضرت فرمود: براى اینکه فقر و حاجتت زایل گردد ازدواج کن ، آن مرد ازدواج کرد و فقرش شدیدتر شد، لاجرم به حضور امام صادق(علیه السلام) آمد، حضرت پرسید: حال و روزت چگونه است ؟ آن مرد عرضه داشت : بدتر از سابق شدم ، فرمود: حال زن را رها کن و از او جدا شو و آن مرد چنان کرد و چیزى نگذشت که ثروتمند شد، امام صادق(علیه السلام) فرمود: من به تو دو دستور دادم که خداى تعالى به آن دو امر کرده ، یک جا فرموده :(و انکحوا الایامى منکم ...) و جائى دیگر فرموده :(در صورت ناسازگارى از فقر نترسند) خداى تعالى زن شوهردار را روزى مى دهد،(زن) بى شوهر را هم روزى مى دهد، مرد هم از بى زن شدن نهراسد، اى بسا خداى تعالى بهتر از اول را به او بدهد:(و ان یتفرقا یغن اللّه کلا من سعته)0