background
أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَىٰ
يا به پرهيزگارى وادارد [براى او بهتر نيست‌]؟
آیه 12 سوره الْعَلَق

بیان آیات

در این سوره رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را امر مى کند به اینکه قرآن را که به وحى خدا نازل مى شود تلقى کند. و این سوره اولین سوره اى است که از قرآن نازل شده ، و سیاق آیاتش آنچنان به هم ارتباط دارد که بتوان گفت یکباره نازل شده ، و به زودى بدان اشاره خواهیم کرد، و این سوره به طور قطع در مکه نازل شده است .

معناى(قرائت) و مفاد(اقراء باسم ربّک الّذى خلق ...)

اقرا باسم ربک الذى خلق خلق الانسان من علق

راغب در مفردات مى گوید: کلمه(قرائت) به معناى ضمیمه کردن حروف و کلمات به یکدیگر در زبان است ، و این کلمه را به هر ضمیمه کردنى نمى گویند، مثلا در جمع کردن عده اى را به دور هم نمى گویند:(قراءت القوم)، دلیل این ادعا این است که تکرار یک حرف از حروف الفباء در زبان را هم قرائت نمى گویند.

و به هر حال وقتى گفته مى شود(قرات الکتاب) معنایش این است که از ضمیمه کردن چند حرف از آن ، کلمه در آوردم و از ضمیمه کردن کلمات آن با یکدیگر جمله هایى در آورده ، مطالبى استفاده کردم ، هر چند که آن حروف و این کلمات را به زبان هم نیاورده باشى پس قرائت ، هم شامل مطالعه مى شود، و هم شامل آنجایى که جمع حروف و کلمات را تلفظ بکنى ، و هم آنجایى که این عمل را با شنیدن انجام دهى ، که اطلاق قرائت بر معناى اخیر تلاوت هم نامیده مى شود، همچنان که خداى تعالى فرموده :(رسول من اللّه یتلوا صحفا مطهره).

و ظاهر اینکه به طور مطلق فرمود:(اقرا)، این است که منظور از آن معناى اول است ، و مراد، امر به تلقى آیاتى از قرآن است که فرشته وحى از ناحیه خدا به آن جناب وحى مى کند، پس جمله مورد بحث امر به قرائت کتاب است ، که خود این امر هم از آیات آن است ، و این ، نظیر گفتار هر نویسنده اى است که در آغاز نامه اى که به دیگرى مى نویسد سفارش مى کند که این نامه مرا بخوان ، و به آن عمل کن ، پس اینکه مى گوید:(این) و یا مى گوید(آن) خودش نیز جزو نامه است .

از این سیاق دو احتمال تاءیید مى شود:

اول اینکه : این آیات اولین آیاتى است که از قرآن کریم بر پیامبر اسلام(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نازل شده .

دوم اینکه : تقدیر کلام(اقرا القرآن) و یا چیزى که این معنا را برساند مى باشد. خلاصه مى خواهیم بگوییم آیه شریفه امر به مطلق قرائت نیست ، و نخواسته با چشم پوشى از مفعول ، فعل(اقرا) را به طور لازم استعمال کرده باشد، و نیز منظور از این دستور خواندن به مردم نیست و نخواسته با حذف متعلق(مردم) اقرء را در(اقرا على الناس) استعمال کرده باشد، هر چند که خواندن بر مردم هم یکى از اغراض نزول وحى است ، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(و قرانا فرقناه لتقراه على الناس على مکث و نزلناه تنزیلا)، و نیز کلمه(باسم ربک) مفعول فعل(اقرا) و حرف(باء) در آن زایده ، و تقدیر کلام(اقرا اسم ربک)، یعنى بسم اللّه الرحمن الرحیم نیست .

و جمله(باسم ربک) تعلق است به کلمه اى تقدیرى ، نظیر(اقرا مفتتحا) و یا مبتدئا باسم ربک .

و ممکن هم هست متعلق به خود(اقرا)، و حرف باء براى ملابسه(اتصاف) باشد، و این منافات ندارد با اینکه بسم اللّه اول سوره جزو سوره باشد، و تکرار آن نیست ، چون در بسم اللّه خود خداى تعالى کلام خود را با آن آغاز کرده ، و در(اقرا باسم ربک) دستور مى دهد بندگانش خواندن را به نام او آغاز کنند، هر چند که در جاى دیگر دستور داده هر کارى را که مى خواهند آغاز کنند، با بسم اللّه آغاز کنند، پس در حقیقت آیه مورد بحث دستور العمل است نظیر امر به گفتن ان شاء اللّه در آیه(و لا تقولن لشى ء انى فاعل ذلک غدا الا ان یشاء الله) - دقت فرمایید.

معناى(قرائت) و مفاد(اقراء باسم ربّک الّذى خلق ...)

و در جمله(ربک الذى خلق) اشاره شده است به اینکه رب تو تنها و تنها آن کسى است که عالم آفریده ، و این همان توحید ربوبیت است که مقتضى است عبادت را در او منحصر کنند، و این خود رد اعتقاد مشرکین است که مى گفتند خداى سبحان تنها خلقت و ایجاد را به عهده دارد، و اما ربوبیت یعنى مالکیت و تدبیر عالم از آن مقربین درگاه او است ، و خداى تعالى بعد از ایجاد عالم تدبیر امور آن را به عهده آنان گذاشت ، که یا از جنس فرشتگانند، و یا از جنس جن ، و یا افراد برجسته اى از انسان . در آیه مورد بحث اشاره کرده به اینکه خیر، چنین نیست ، و تصریح کرده به اینکه ربوبیت هم مانند خلقت مخصوص خداى تعالى است .

و در جمله(خلق الانسان من علق) منظور از(انسان) جنس بشر است ، که از راه تناسل پدید مى آید، و کلمه(علق) به معناى خون بسته شده است ، یعنى اولین حالتى که منى در رحم به خود مى گیرد.

پس آیه شریفه ، به تدبیر الهى وارد بر انسان اشاره دارد، تدبیرش از لحظه اى که به صورت علقه در مى آید، تا وقتى که انسانى تام الخلقه مى شود، و داراى صفاتى عجیب و افعالى محیر العقول مى گردد، پس انسان انسانى تمام و کامل نمى شود، مگر به تدبیر مستمر و پى در پى خداى تعالى که این تدبیر پى در پى چیزى نیست مگر خلقت پى در پى ،(پس ممکن نیست خلقت را از خدا و تدبیر را از غیر او بدانیم) پس خداى تعالى بعین همان دلیل که خالق انسان است مدبر او نیز هست در نتیجه انسان چاره اى جز این ندارد که خداى واحد را رب خود بگیرد. بنا بر این در جمله مورد بحث احتجاجى بر توحید در ربوبیت شده است .

اقرا و ربک الاکرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم

در این سه آیه امر به قرائت را تکرار نموده ، تا مطلب یعنى امر اولى را تاءکید کند، چون ظاهر سیاق اطلاق همین است ، که منظور از دومى هم همان اولى است ،

وگرنه قیدى براى دومى مى آورد. ولى بعضى گفته اند: مراد از امر اولى ، این است که خودش بخواند، و مراد از دومى این است که براى مردم بخواند و تبلیغ کند. همچنان که بعضى دیگر گفته اند: مراد از هر دو امر، این است که قرآن را بر مردم بخواند. ولى این دو وجه از آیه استفاده نمى شود.

و معناى(و ربک الاکرم) این است که : پروردگار تو کسى است که عطایش فوق عطاى هر کس دیگر است ، چون هر کس دیگر که به تو عطایى مى کند به استحقاق مى کند، ولى پروردگارت بدون استحقاق عطاء مى کند، علاوه بر این ، عطاى دیگران هم عطاى او است ، و بالاخره هر عطایى به او منتهى مى شود.

مراد از امر به قرائت در(اقراء و ربّک الاکرام) و مفاد توصیف خدا به(الّذى علّمبالقلم) بعد از امر به قرائت

(الذى علم بالقلم) - حرف باء در این جمله سببیت را مى رساند، مى فرماید: خداى تعالى قرائت و یا کتابت و قرائت را به وسیله قلم بیاموخت ، و این جمله هم مى تواند حالیه باشد، و هم استینافیه ، و به هر حال زمینه آن زمینه تقویت روح رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) و از بین بردن اضطراب آن حضرت است ، اضطرابى که از دستور قبلى به آن جناب دست داده بود، چون دستور خواندن به کسى که امى است ، نه سواد خواندن دارد و نه نوشتن ، اضطراب آور است ، گویا فرموده : کتاب پروردگارت را بخوان ، کتابى را که او به تو وحى مى کند، و از این فرمان اضطراب و خوفى به خود راه مده ، و چه جاى ترسیدن است ؟ در حالى که پروردگار اکرم تو آن کسى است که قرائت را به وسیله قلم به انسان آموخت ؟ خوب ، وقتى سواد سواد دارها هم به وسیله قلم است که او آفریده ، و در اختیارشان قرار داده ، تا منویات خود را بنویسند، چرا نتواند قرائت کتاب خود را بدون وساطت قلم به تو تعلیم دهد؟ آن هم با اینکه به تو امر کرده که : بخوان اگر تو را تواناى بر خواندن نکرده بود، هرگز امر به آن نمى کرد.

بعد از جمله مورد بحث که خطابش به شخص رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، نعمت تعلیم را عمومیت داده ، مى فرماید:(علم الانسان ما لم یعلم) به جنس انسان چیزهایى را که نمى دانست تعلیم داده ، و این خود مزید تقویت است ، و رسول خدا را بیشتر دلگرم و خرسند مى سازد.

و مراد از انسان به طورى که از ظاهر سیاق برمى آید جنس انسان است .

ولى بعضى از مفسرین گفته اند : مراد از آن خصوص آدم است .

بعضى دیگر گفته اند: ادریس است ، چون او بود که براى اولین بار با قلم خط نوشت .

و بعضى دیگر گفته اند: همه انبیایى هستند که مى توانستند بنویسند. لیکن این اقوال ، ضعیف و از فهم بدورند.

کلا ان الانسان لیطغى ان راه استغنى

این دو آیه ردع و رد رفتارى است که انسان در مقابل نعمت هاى الهى از خود نشان مى دهد، رفتارى که از خلال آیات قبل استفاده مى شود، چون از آیات بر مى آید که خداى تعالى نعمت هاى بزرگى نظیر تعلیم به قلم و تعلیم از طریق وحى را به انسان داده ، پس بر انسان واجب است شکر آن را بجاى آورد، ولى او بجاى شکر، کفران و طغیان مى کند.

بى نیاز دانستن خود، منشاء و علّت طغیان آدمى است

(ان الانسان لیطغى) - یعنى انسان بجاى شکر طغیان مى کند، یعنى پا از گلیم خود فراتر مى نهد. و این خبرى است از آنچه در طبع بشر است ، نظیر آیه زیر که خبر مى دهد از اینکه بشر طبعا ظلوم و کفرانگر است :(ان الانسان لظلوم کفار).

(ان راه استغنى) - کلمه(راه) از مصدر راى است ، نه مصدر رویت ، یعنى دیدن به چشم ، و فاعل(راه) و نیز مفعولش ‍ همان انسان است ، و جمله مورد بحث مى خواهد علت طغیان انسان را بیان کند، مى فرماید علت طغیانش این است که او خود را بى نیاز از پروردگار خود مى داند، پروردگارى که بر او انعام کرده و سراپاى وجود او انعام وى است ، و نعمت هاى بى شمار او را کفران مى کند، و علت این انحراف آن است که انسان به خود و هواهاى نفسانى خود مى پردازد، و دل به اسباب ظاهرى که تنها وسیله مقاصد او است(و نه هدف) مى بندد، و در نتیجه از پروردگارش غافل مى شود، و به هیچ وجه خود را محتاج او نمى بیند، چون اگر خود را محتاج او مى دید همین احتیاج وادارش مى کرد که به یاد او بیفتد، و او را ولى نعمت هاى خود بداند، و شکر نعمت هایش را بجاى آورد، نتیجه این انحراف این است که در آخر خدا را به کلى فراموش نموده ، سر به طغیان بردارد.

ان الى ربک الرجعى

کلمه(رجعى) مانند کلمه(رجوع) به معناى برگشتن است ، و به طورى که از سیاق تهدید آینده بر مى آید این جمله تهدید به مرگ و بعث است ، و خطاب در آن به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است .

و بعضى گفته اند: خطاب در آن به طریق بکار بردن التفات به جنس انسان است ، تا تشدید بیشترى کرده باشد. ولى ظهور آیه در معناى اول بیشتر است .

ارایت الذى ینهى عبدا اذا صلى ارایت ان کان على الهدى او امر بالتقوى ارایت ان کذب و تولى الم یعلم بان اللّه یرى

این شش آیه جنبه مثل دارد، و مى خواهد به عنوان نمونه چند مصداق از انسان طاغى را ذکر کند، و نیز به منزله زمینه چینى است براى تهدید صریحى که بعدا به عقاب نموده ، عقاب کسانى که از اطاعت او نهى مى کنند، و نیز زمینه است براى امر به عبادتش . و مراد از عبدى که نماز مى خواند به طورى که از آخر آیات بر مى آید رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است ، چون در آخر آیات آن جناب را از اطاعت آن شخص نهى نموده ، امر به سجده اش و به نزدیک شدنش مى فرماید.

توضیحى راجع به تشریع نماز قبل از شب معراج وقبل از نزول قرآن که از آیه :(اراءیت الذى عیدا اذا صلّى) استفاده مى شود

و بنابر این فرض که سوره مورد بحث اولین سوره نازل شده از قرآن باشد، و نیز بنا بر اینکه از اول تا به آخر سوره یکباره نازل شده باشد، سیاق این آیات دلالت دارد بر اینکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) قبل از نزول قرآن نماز مى خوانده ، و همین معنا دلالت دارد بر اینکه آن جناب قبل از رسیدنش به مقام رسالت با نزول قرآن ، یعنى قبل از حادثه بعثت از انبیا بوده .

ولى بعضى گفته اند که : نماز قبل از بعثت آن جناب نماز واجب نبوده ، و به طورى که از اخبار بر مى آید نمازهاى واجب در شب معراج واجب شده ، و در سوره اسراء فرموده :(اقم الصلوه لدلوک الشمس الى غسق اللیل و قرآن الفجر).

اما این سخن درست نیست ، براى اینکه آنچه از داستان شب معراج مسلم است ، و روایات معراج بر آن دلالت دارد، تنها این است که نمازهاى پنجگانه یومیه در آن شب با شکل خاص خود یعنى دو رکعت دو رکعت واجب شد، و هیچ دلالتى ندارد بر اینکه قبل از آن شب به صورت دیگر تشریع نشده بود، بلکه در بسیارى از آیات سوره هاى مکى و از آن جمله سوره هایى که قبل از سوره اسراء نازل شده ، نظیر سوره مدثر و مزمل و غیر آن دو سخن از نماز کرده ، و به تعبیرهایى مختلف از آن یاد نموده ، هر چند که کیفیت آن را ذکر نکرده ، اما اینقدر هست که نمازهاى قبل از معراج مشتمل بر مقدارى تلاوت قرآن و نیز مشتمل بر سجده بوده .

و در بعضى از روایات هم آمده که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) در اوایل بعثت با خدیجه و على(علیهما السلام) نماز مى خواند، در این روایات هم نیامده که نماز آن روز به چه صورت بوده .

و کوتاه سخن اینکه : جمله(ارایت) به معناى(خبر ده مرا) است ، و استفهام در آن به منظور شگفتى انگیختن است ، و مفعول اول فعل(ارایت) ى اول کلمه(الذى ینهى) است ، و مفعول(ارایت) ى سوم ضمیرى است که به موصول(الذى) برمى گردد، و مفعول(ارایت) ى دوم ضمیرى است که به کلمه(عبدا) برمى گردد، و مفعول دوم(ارایت) در هر سه جا جمله(الم یعلم بان اللّه یرى) است .

و حاصل معناى آیات مورد بحث این است که : مرا خبر ده از کسى که نهى مى کرد بنده اى را که نماز مى خواند، و خدا را عبادت مى کرد و این شخص مى داند که خدا عمل او را مى بیند، و از حال او خبر دارد، و نیز مرا خبر ده از این نهى کننده که به فرضى که بنده نمازگزار نامبرده بر طریق هدایت باشد، و به تقوى عمل کند، او چه حالى خواهد داشت ، با اینکه مى داند خدا او را مى بیند، و باز مرا خبر ده از این نهى کننده ، که اگر نهیش تکذیب حق و اعراض از ایمان به حق باشد، و با این حال شخص نمازگزار را از نماز نهى مى کند، و با اینکه مى داند خدا مى بیند آیا جز عذاب استحقاق جزایى دارد؟

بعضى از مفسرین گفته اند: مفعول اول جمله(ارایت) در هر سه جا همان موصول و یا ضمیرى است که به موصول بر مى گردد، و این را بدان جهت گفته اند که بین ضمیرها تفکیک نینداخته باشند.

و بنابر این ، بهتر آن است که آیه(ارایت ان کان على الهدى او امر بالتقوى) را اینطور معنا کنیم که : مرا خبر ده از این نهى کننده آیا اگر بر طریق هدایت بود، و یا به تقوى امر مى کرد، و مى دانست که خدا او را مى بیند، چه وظیفه اى مى دید، و چه عملى را بر خود واجب مى دانست ، و با اینکه از عبادت خداى سبحان نهى کرده ، چه حالى خواهد داشت ؟ و با اینکه مى توان گفتار مفسر نام برده را چنین توجیه کرد، ولى معناى مستفاد از آن معناى بعیدى است ، و اشکال تفکیک در ضمائر که به خاطر آن این طور خود را به زحمت انداخته اند همه جا اشکال موجهى نیست ، در بعضى موارد که سیاق اقتضا کند و قرائن کمک نماید تفکیک مانعى ندارد.

(الم یعلم بان اللّه یرى) - مراد از این(علم)، آگهى بر طریق استلزام است ، چون لازمه اعتقاد به اینکه خدا خالق هر چیزى است این اعتقاد است که خدا به هر چیزى عالم است ، هر چند صاحب اعتقاد اولى از این اعتقاد دیگرش غافل باشد، و آن کسى که از نماز نهى مى کرد از وثنى مذهبان و مشرک بوده ، و وثنى مذهبان اعتراف دارند به اینکه خالق هر چیزى خدا است ، و همچنین خدا را از هر نقصى منزه مى دارند، پس باید معتقد باشند که خدا جاهل نیست ، و از هیچ عملى عاجز نیست ، و همچنین هیچ صفت نقص ‍ ندارد، هر چند که خود از این اعتقادشان غافل باشند.

تهدید آنکه مانع نمازگزاردن پیامبر(صلى الله علیه و آله) مى شده

کلا لئن لم ینته لنسفعا بالناصیه ناصیه کاذبه خاطئه

در مجمع البیان مى گوید: کلمه(سفع) به معناى جذب شدید است ، وقتى گفته مى شود:(شفعت الشى ء) معنایش این است که : من آن چیز را به شدت جذب کردم و گرفتم .

و در این آیه(ناصیه)(موى جلو پیشانى) را به صفت(کاذبه) و(خاطئه) توصیف کرده ، با اینکه این دو صفت ، صفت صاحب پیشانى است ، و این طور نسبت دادن از باب مجاز است .

و در این کلام ردعى شدید و تهدیدى بالغ است ، و مى فرماید: مساءله آنطور نیست که او پنداشته و خواسته است ، و یا او نمى تواند چنین کند، سوگند مى خورم که اگر دست از این بازداریش از نماز بر ندارد، و منصرف نگشته همچنان بنده ما را از نماز نهى کند، به طور مسلم ناصیه او را به شدت خواهیم گرفت ، و به وضعى ذلت بار او را به سوى عذاب جذب مى کنیم ، آرى ناصیه اى را که صاحبش ‍ کاذب است و به خطا سخن مى گوید و عمل مى کند، به شدت جذب خواهیم کرد.

فلیدع نادیه سندع الزبانیه

کلمه(نادى) به معناى مجلس است ، و گویا مراد از مجلس ، اهل مجلس باشد، مى فرماید: وقتى او را گرفتیم اهل مجلس خود را به کمک بخواند.

ولى بعضى گفته اند: اصلا کلمه نادى به معناى جلیس(همنشین) است ، و کلمه زبانیه به معناى فرشتگان موکل بر آتش است .

بعضى گفته اند: زبانیه در کلام عرب به معناى پلیس است ، و امر در آیه تعجیزى است ، مى خواهد با این امر به شدت اخذ اشاره کرده باشد، و معنایش این است که باید این کسى که از نماز نهى مى کند جمع خود را صدا بزند، تا او را از دست ما نجات دهند، و ما به زودى پلیس هاى موکل بر آتش را که فرشتگانى خشن و پر نیرو هستند صدا مى زنیم ، آن وقت است که نصرت هیچ ناصرى سودى به حال او نخواهد داشت .

کلا لا تطعه و اسجد و اقترب

در این آیه ردع قبلى تکرار شده ، تا در آن تاءکید شده باشد، و معناى جمله(لا تطعه) این است که : تو اى پیامبر او را در نهیش از نماز اطاعت مکن ، و این خود قرینه اى است بر اینکه مراد از جمله و(اسجد) سجده کردن در نماز است ، و چه بسا نمازى که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) در آن ایام مى خوانده مرکب از همین دو عنوان یعنى سجده و تسبیح بوده .

ولى بعضى از مفسرین گفته اند: منظور از این سجده کردن ، نماز خواندن نیست بلکه سجده اى است که بعد از خواندن این سوره و سه سوره دیگر قرآن واجب است ، و به آن چهار سوره ،(عزائم چهارگانه) مى گویند، و کلمه(اقترب) امر از مصدر اقتراب است ، که به معناى تقرب به خداى تعالى است .

و بعضى گفته اند: نزدیک شدن به ثواب خداى تعالى است .

بحث روایتى

روایاتى در باره ماجراى نزول نخستین وحى بر پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم :(اقرء باسمربک ...)

بحث روایتى

در الدر المنثور است که عبد الرزاق ، احمد، عبد ابن حمید، بخارى ، مسلم ، ابن جریر، ابن انبارى - در کتاب مصاحف - ابن مردویه و بیهقى ، از طریق ابن شهاب از عروه بن زبیر از عایشه ام المؤ منین روایت کرده اند که گفت : اولین روزنه اى که از وحى به روى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) باز شد، این بود که در عالم رویا در خواب چیزهایى مى دید که چون صبح روشن در خارج واقع مى شد.

سپس علاقه و محبت به خلوت و تنهایى در دلش انداخته شد، و(غالبا) تک و تنها در غار حرا - 18 کیلومترى مکه - بسر مى برد، و در هر سال براى اینکه مدتى در آنجا به تهجد و عبادت بپردازد، خود را آماده مى ساخت و آب و طعام تهیه مى کرد، و آن مدت را یکسره به عبادت مى پرداخت و به خانه نمى رفت ، سال بعد نیز چنین مى کرد، و باز براى آن مدت توقف در حرا خود را آماده مى ساخت ، تا آنکه شبى که در غار حرا بود، فرشته خدا حق را بر او نازل کرد، و بدو گفت :(اقرا) رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) پاسخ داد: من خواندن بلد نیستم . رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: آن فرشته مرا گرفت و فشارى بر من وارد آورد، به طورى که تاب و توانم از دست رفت آنگاه رهایم کرد، و دوباره گفت :(اقرا) گفتم من خواندن بلد نیستم ، باز مرا گرفت و فشار داد، به طورى که طاقتم از دست رفت ، این بار هم مرا رها کرد و گفت(اقرا) گفتم خواندن نمى دانم ، بار سوم مرا گرفت ، و همان فشار را وارد آورد، به طورى که توانم از دست رفت ، این بار نیز مرا رها کرد و گفت :(اقرا باسم ربک الذى خلق خلق الانسان من علق اقرا و ربک الا کرم الذى علم بالقلم ...).

پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) این سوره را گرفت ، و به طرف مکه برگشت ، در حالى که قلبش به شدت مى تپید، تا به خانه خدیجه دختر خویلد رسید، گفت : مرا بپیچید، مرا بپچچید، اهل خانه او را در روپوشى پیچیدند، تا آن حالت ترس و اضطرابش ‍ آرام گرفت ، آنگاه به خدیجه رو کرد و داستان را براى او باز گفت ، و در آخر گفت بر جان خود مى ترسم . خدیجه گفت : ابدا چیزى نیست ، خدا هرگز تو را خوار نمى کند، براى اینکه تو شخصى نیکوکارى ، و صله رحم مى کنى و زحمت دیگران را تحمل مى نمایى و برهنگان را مى پوشانى ، تو میهمان نواز و یاور مبتلایانى .

آنگاه خدیجه آن جناب را نزد پسر عمش ورقه بن نوفل بن اسد بن عبد العزى که در جاهلیت از بت پرستى به کیش نصرانیت در آمده بود آورد، و ابن ورقه زبان عبرانى را مى دانست و انجیل را به طور کامل به عبرانى مى نوشت ، مردى سالخورده و نابینا بود خدیجه گفت : اى پسر عم کمى به سخنان پسر برادرت گوش کن .

ورقه گفت : اى برادرزاده چه مى بینى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) آنچه دیده بود به او خبر داد، ورقه گفت : این همان ناموسى است که خدا بر موسایش نازل مى کرد، و اى کاش من در آن درخت شاخه اى بودم ، واى کاش زنده مى ماندم تا آن روزى که قوم تو از مکه بیرونت مى کنند. رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) پرسید بیرون کنندگان من قوم من خواهند بود؟ گفت بله ، هیچ پیامبرى نیاورده مثل آنچه تو آورده اى ، مگر آنکه مورد حمله و دشمنى قومش قرار گرفته ، و من اگر آن روز تو را دریابم یاریت خواهم کرد، یارى صمیمانه ، لیکن چیزى نگذشت که ورقه از دنیا رفت و مدتى وحى تعطیل شد.

ابن شهاب مى گوید: ابو سلمه بن عبد الرحمان برایم حدیث کرد که جابر بن عبد اللّه انصارى روزى از مساءله وحى سخن مى گفت ، در ضمن سخن ، گفت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود در حینى که داشتم قدم مى زدم ناگهان صوتى از طرف آسمان شنیدم ، سربلند کردم ناگهان همان کسى را دیدم که در غار حرا او را دیده بودم ، دیدم که بین آسمان و زمین بر کرسى نشسته من از دیدنش دچار رعب شده به خانه برگشتم ، و گفتم مرا بپیچید مرا بپیچید، در همین حال این آیه نازل شد که :(یا ایها المد ثرقم فانذر و ربک فکبر و ثیابک فطهر و الرجز فاهجر) از آن به بعد وحى خدا پى در پى رسید.

و نیز در همان کتاب است که ابن ابى شیبه و ابن جریر و ابو نعیم(در کتاب دلائل)، از عبد اللّه بن شداد روایت کرده اند که گفت : جبرئیل بر محمد(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نازل شد و گفت : اى محمد بخوان . پاسخ داد من خواندن نمى دانم ، او را در آغوش ‍ خود کشید، سپس گفت : اى محمد بخوان ، پاسخ داد سواد ندارم . گفت :(اقرا باسم ربک الذى خلق ... ما لم یعلم).

پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نزد خدیجه آمد و گفت : اى خدیجه به گمانم چیزى به من شده . خدیجه گفت حاشا، به شما چیزى نشده ، به خدا قسم پروردگار تو به تو آسیبى نمى رساند، چون تاکنون حتى یک عمل زشت نکرده اى ، خدیجه این را گفت و برخاسته نزد ورقه رفت و جریان را به او گفت . ورقه گفت اگر مطلب همینطور باشد که او گفته(به تو مژده مى دهم که) شوهرت پیغمبرى از پیامبران است ، و به زودى از امتش صدمه هاى بسیار خواهد دید، و اگر من نبوتش را درک کنم حتما به او ایمان مى آورم .

راوى مى گوید: بعد از این جریان مدتى جبرئیل نازل نشد خدیجه گفت : به نظرم پروردگارت بر تو خشم کرده آنگاه خداى تعالى این سوره را نازل کرد:(و الضحى و اللیل اذا سجى ما ودعک ربک و ما قلى).

و بیان اشکالى که در این روایت دیده مى شود

مؤ لف : در این باب روایتى آمده که سوره اى که جبرئیل بر آن جناب نازل کرد سوره حمد بود.

ولى این داستان که در روایات آمده خالى از اشکال و بلکه اشکالها نیست ، براى اینکه اولا به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نسبت شک در نبوت خود داده و گفته که : آن جناب احتمال داده آن صدا و آن شخصى که بین زمین و آسمان دیده و آن سوره اى که به او نازل شده همه از القاآت شیطانى باشد، و ثانیا به وى نسبت داده که اضطراب درونیش زایل نشد، تا وقتى که یک مرد نصرانى - ورقه بن نوفل - که خود را به رهبانیت زده بود به نبوتش شهادت داد، آن وقت اضطرابش زایل شد، با اینکه خداى تعالى درباره آن جناب فرموده :(قل انى على بینه من ربى)، و چگونه ممکن است چنین کسى از سخنان یک نصرانى تحت تاءثیر قرار گیرد، و براى آرامش خاطرش محتاج به آن باشد، مگر در آن سخنان چه حجت روشنى بوده ؟ و مگر خداى تعالى درباره آن جناب نفرموده :(قل هذه سبیلى ادعوا الى اللّه على بصیره انا و من اتبعنى) و آیا اعتماد کردن به قول ورقه بصیرت است ، و بصیرت پیروانش هم همین است که ایمان آورده اند به کسى که به گفتارى بى دلیل ایمان آورده و اعتماد کرده ؟ و آیا وضع سایر انبیاء هم بدین منوال بوده ، و آنجا که خداى تعالى مى فرماید:(انا اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح و النبیین من بعده)، امت این انبیا هم اعتمادشان به نبوت پیغمبرشان براى این بوده که مثلا پیر مردى همانند ورقه گفته است که نوح پیغمبر است ، و یا هود و صالح پیغمبرند؟ قطعا پایه تشخیص نبوت یک پیغمبر اینقدر سست نیست .

بلکه حق این است که : نبوت و رسالت ملازم با یقین و ایمان صد در صد شخص پیغمبر و رسول است ، او قبل از هر کس دیگر یقین به نبوت خود از جانب خداى تعالى دارد، و باید هم چنین باشد، روایات وارده از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) هم همین را مى گوید.

شاءن نزول آیات :(اءراءیت الذّى ینهى ...)، سجده نزدیکترین حالت عبد به ربّ،سوره عزائم

و در مجمع البیان در ذیل آیه(ارایت الذى ینهى ...) آمده که ابو جهل گفت راستى محمد صورت خود را در حضور شما به خاک مى گذارد؟ گفتند: بله . گفت به آن کسى سوگند که باید به او سوگند خورد، اگر او را ببینم که چنین مى کند گردنش را لگدمال خواهم کرد.

شخصى در همان بین صدا زد این است که دارد نماز مى خواند، ابو جهل پیش رفت تا گردن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را لگدکوب کند، چیزى نگذشت که عقب عقب برگشت ، در حالى که دستها را پیش رویش گرفته بود،(گویى از چیزى پرهیز مى کرد و بلایى را از خود دور مى ساخت)،

مردم از او پرسیدند تو را چه مى شود اى ابا الحکم ؟ گفت بین من و او خندقى از آتش است ، و اینها بالدارهایند، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود به آن خدایى که جانم به دست او است اگر به من نزدیک مى شد ملائکه تکه تکه بدنش را مى قاپیدند، اینجا بود که خداى تعالى آیه(ارایت الذى ینهى) را تا به آخر سوره نازل کرد.

این روایت را مسلم هم در صحیح خود نقل کرده .

و در تفسیر قمى در تفسیر آیه مورد بحث گفته : ولید بن مغیره مردم را از نماز خواندن و از اطاعت خدا و رسول نهى مى کرد، خداى تعالى در باره اش فرمود:(ارایت الذى ینهى عبدا اذا صلى).

مولف : مفاد این روایت با سیاق آیات نمى سازد، چون از سیاق بر مى آید نمازگزار رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بوده نه مردم .

و در مجمع البیان آمده که در حدیثى از عبد اللّه بن مسعود آمده که فرمود: نزدیک ترین حال بنده به خدا حال سجود است .

و در کافى به سند خود از وشاء روایت کرده که گفت : من از حضرت رضا(علیه السلام) شنیدم مى فرمود: نزدیک ترین حال بنده به خدا حالت سجود او است ، و به همین جهت است که فرموده :(و اسجد و اقترب).-----------شاءن نزول آیات :(اءراءیت الذّى ینهى ...)، سجده نزدیکترین حالت عبد به ربّ،سوره عزائم

و در مجمع البیان در ذیل آیه(ارایت الذى ینهى ...) آمده که ابو جهل گفت راستى محمد صورت خود را در حضور شما به خاک مى گذارد؟ گفتند: بله . گفت به آن کسى سوگند که باید به او سوگند خورد، اگر او را ببینم که چنین مى کند گردنش را لگدمال خواهم کرد.

شخصى در همان بین صدا زد این است که دارد نماز مى خواند، ابو جهل پیش رفت تا گردن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را لگدکوب کند، چیزى نگذشت که عقب عقب برگشت ، در حالى که دستها را پیش رویش گرفته بود،(گویى از چیزى پرهیز مى کرد و بلایى را از خود دور مى ساخت)،

مردم از او پرسیدند تو را چه مى شود اى ابا الحکم ؟ گفت بین من و او خندقى از آتش است ، و اینها بالدارهایند، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود به آن خدایى که جانم به دست او است اگر به من نزدیک مى شد ملائکه تکه تکه بدنش را مى قاپیدند، اینجا بود که خداى تعالى آیه(ارایت الذى ینهى) را تا به آخر سوره نازل کرد.

این روایت را مسلم هم در صحیح خود نقل کرده .

و در تفسیر قمى در تفسیر آیه مورد بحث گفته : ولید بن مغیره مردم را از نماز خواندن و از اطاعت خدا و رسول نهى مى کرد، خداى تعالى در باره اش فرمود:(ارایت الذى ینهى عبدا اذا صلى).

مولف : مفاد این روایت با سیاق آیات نمى سازد، چون از سیاق بر مى آید نمازگزار رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بوده نه مردم .

و در مجمع البیان آمده که در حدیثى از عبد اللّه بن مسعود آمده که فرمود: نزدیک ترین حال بنده به خدا حال سجود است .

و در کافى به سند خود از وشاء روایت کرده که گفت : من از حضرت رضا(علیه السلام) شنیدم مى فرمود: نزدیک ترین حال بنده به خدا حالت سجود او است ، و به همین جهت است که فرموده :(و اسجد و اقترب).