background
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَىٰ
سوگند به شب چون پرده افكند،
آیه 1 سوره اللَّيْل

بیان آیات

غرض این سوره تهدید و انذار است ، و این هدف را از این راه دنبال مى کند که به انسانها بفهماند مساعى و تلاشهایشان یک جور نیست ، بعضى از مردمند که انفاق مى کنند، و از خدا پروا دارند، و وعده حسناى خدا را تصدیق مى کنند، و خداى تعالى هم در مقابل ، حیاتى جاودانه و سراسر سعادت در اختیارشان مى گذارد، و بعضى دیگرند که بخل مى ورزند، و به خیال خود مى خواهند بى نیاز شوند، و وعده حسناى خدایى را تکذیب مى کنند، و خداى تعالى هم آنان را به سوى عاقبت شر راه مى برد، و در این سوره اهتمام و عنایت خاصى به مساءله انفاق مالى شده است ، و این سوره از نظر زمینه آیاتش هم مى تواند مکى باشد، و هم مدنى .

و اللیل اذا یغشى

در این آیه به شب هنگامى که روز را فرا مى گیرد سوگند یاد شده ، و فراگیرى شب نسبت به روز در جاى دیگر نیز آمده ، فرموده :(یغشى اللیل النهار) و احتمال هم دارد که

مراد فراگیرى زمین و یا فراگیرى و پوشاندن قرص خورشید باشد.

و النهار اذا تجلى

این آیه عطف است به کلمه(اللیل)، و کلمه(تجلى) به معناى ظهور و پیدا شدن چیزى است بعد از خفاء و ناپیدائیش ، و اگر(صفت)(لیل) را به صیغه مضارع و صفت نهار را به صیغه ماضى آورد براى همان نکته اى بود که در آغاز سوره قبلى بیان کردیم .

و ما خلق الذکر و الانثى)

این آیه نیز مانند آیه قبلى عطف است بر کلمه(لیل)، و کلمه(ما) در آن موصوله است ، و منظور از آن خداى سبحان است و اگر از خداى تعالى تعبیر کرد(به ما - چیزى که)، با اینکه باید تعبیر کرده بود(من - کسى که)، براى آن بود که ابهام گویى در اینجا که به عظمت اشعار دارد رعایتش لازم تر بود تا رعایت معناى لغوى .

و معناى آیه این است که سوگند مى خورم به شب ، وقتى همه جا را فرا مى گیرد، و به روز وقتى که همه پنهان ها را آشکار مى سازد، و به چیزى که نر و ماده را با اینکه از یک نوعند مختلف آفرید.

ولى بعضى از مفسرین کلمه(ما) را مصدریه گرفته اند، که معنایش چنین مى شود، و سوگند مى خورم به خلقت نر و ماده . ولى این نظریه ضعیف است .

و مراد از نر و ماده مطلق نر و ماده است ، هر چه که باشد، و هر جا محقق شود.

ولى بعضى گفته اند: خصوص نر و ماده از انسان است .

و بعضى دیگر گفته اند مراد خصوص آدم و حوا است . ولى از همه وجوه بهتر همان وجه اول است .

ان سعیکم لشتى

کلمه(سعى) به معناى راه رفتن به سرعت است ، و مراد از آن عملى است که با کمال اهتمام انجام شود، و این کلمه هر چند مفرد است ولى معناى جمع را مى دهد، و کلمه(شتى) جمع کلمه(شتیت - متفرق) است ، مانند کلمه(مرضى) که جمع(مریض) است .

و جمله مورد بحث جواب سوگندهاى سه گانه است ،

ترجمه المیزان ج : 20 ص : 509

و معنایش این است که : من

سوگند مى خورم به این واقعیات متفرق که هم در خلقت و هم در اثر متفرقند، به اینکه مساعى شما نیز هم از نظر نفس عمل ، و هم از نظر اثر مختلفند، بعضى عنوان اعطاء و تقوى و تصدیق را دارد، و اثرش هم خاص به خودش است ، و بعضى ها عنوان بخل و استغناء و تکذیب دارد و اثرش هم مخصوص خودش است .

فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى

و مراد از(اعطاء) انفاق مال در راه رضاى خداست ، به دلیل اینکه در مقابلش بخل را آورده ، که ظهور در امساک از انفاق مال دارد، و نیز به دلیل اینکه دنبالش مى فرماید:(و ما یغنى عنه ماله اذا تردى)

و جمله(و اتقى) به منزله تفسیرى است براى اعطاء، و مى فهماند که مراد از اعطاء، اعطاى بر سبیل تقواى دینى است .

(و صدق بالحسنى) - کلمه(حسنى) صفتى است که در جاى موصوف خود نشسته ، و ظاهرا موصوفش وعده باشد، و تقدیر کلام(و صدق بالعده الحسنى باشد)، و مراد از(عده) وعده ثوابى است که خداى تعالى در مقابل انفاق به انگیزه رضاى او داده ، انفاقى که تصدیق قیامت و ایمان بدان باشد، که لازمه چنین انفاق و چنین تصدیقى ، تصدیق به وحدانیت خداى تعالى در ربوبیت و الوهیت نیز هست ، و همچنین مستلزم ایمان به رسالت رسولان هم هست ، چون رسالت تنها راه رسیدن و ابلاغ وعده ثواب او است .

و حاصل دو آیه این است که : کسى که مؤ من به خدا و به رسول او و به روز جزا باشد، و مال خود را به خاطر خدا و تحصیل ثواب او انفاق کند، ثوابى که به زبان رسولش وعده اش را داده(ما چنین و چنانش مى کنیم) به او مى دهیم .

مراد از اینکه درباره مؤ من انفاق کننده متقّى فرمود:(فسنیسّره للیسرى)

فسنیسره للیسرى

کلمه(تیسیر) به معناى تهیه کردن و آماده نمودن است ، و کلمه(یسرى) به معناى خصلتى است که در آن آسانى باشد و هیچ دشوارى نداشته باشد، و اگر تهیه کردن را توصیف کرد به آسانى ، در حقیقت نوعى مجاز گویى شده ، پس منظور از آن این است که توفیق اعمال صالحه را به او بدهد، و انجام اینگونه اعمال را برایش آسان سازد، به طورى که هیچ گونه دشوارى در آن نباشد، و یا منظور این است که او را آماده حیاتى سعید کند، حیاتى نزد پروردگارش ، حیاتى بهشتى ، و به این نحو آماده اش کند که توفیق اعمال صالحى را به او بدهد. و وجه دوم ، هم به ذهن نزدیک تر است و هم انطباقش با وعده هایى که از قرآن معهود ما است منطبق تر.

درباره بخل ورزنده مکذّب فرمود:(فسینسّره للعسرى)

و اما من بخل و استغنى و کذب بالحسنى فسنیسره للعسرى و ما یغنى عنه ماله اذا تردى

کلمه(بخل) در مقابل کلمه(اعطاء - دادن) به معناى ندادن است ، و کلمه(استغناء) به معناى طلب غنى و ثروت از راه ندادن و جمع کردن است و مراد از(تکذیب به حسنى)، کفر وعده حسنى و ثواب خدا است ، که انبیا آن را به بشر رسانده اند، و معلوم است که کفر به آن وعده ، کفر به اصل قیامت است .

و مراد از(تیسیر للعسرى) خذلان و ندادن توفیق اعمال صالح است ، به این گونه که اعمال صالح را در نظرش سنگین کند، و سینه اش را براى ایمان به خدا گشاده نسازد، و یا او را آماده عذاب کند.

و کلمه(تردى) که مصدر فعل ماضى(تردى) است ، به معناى سقوط از مکانى بلند است ، که بر هلاکت هم اطلاق مى شود، پس مراد از(تردى) در اینجا این است که چنین کسى وقتى در حفره قبر و یا در جهنم و یا در ورطه هلاکت سقوط مى کند مالش به چه دردش مى خورد؟

و کلمه(ما)، هم مى تواند استفهامى باشد، و هم نافیه ، اگر استفهامى باشد که معنایش همان بود که گفتیم ، و اگر نافیه باشد معنایش ‍ این مى شود که چنین کسى در هنگامى که به ورطه هلاکت مى افتد مالش به دردش نمى خورد.

ان علینا للهدى و ان لنا للاخره و الاولى)

این دو آیه مطالب قبل یعنى تیسیر براى(یسرى) و(عسرى) را تعلیل مى کند، ممکن هم هست بگوییم از همان مطالب قبل با کوتاه ترین بیان خبر مى دهد، و حاصلش این است که ما این تیسیر را مى کنیم ، و یا این بیان را مى آوریم ، براى اینکه هدایت کرده باشیم ، چون هدایت خلق به عهده ما است و هیچ مانعى ما را در این هدایت مزاحمت نمى کند، و مانع نمى شود.

هدایت خلق از قضاهاى الهى است که بر خود واجب کرده(انّ علینا للهدى) و با هادىبودن انبیاء(علیهم السّلام) منافات ندارد

پس جمله(ان علینا للهدى) مى رساند که هدایت خلق از امورى است که خداى سبحان قضایش را رانده ، و آن را بر خود واجب کرده ، چون حکمتش این ایجاب را اقتضا مى کرده ، بنابراین ، خلایق را آفریده تا او را عبادت کنند و خودش غرض از خلقت را عبادت خود دانسته ، فرموده :(و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون)، و به حکم این آیه غرض از خلقت را عبادت خود معرفى نموده ، و به حکم آیه زیر آن را راه مستقیم بین خود و خلقش دانسته ، و فرموده :(ان اللّه ربى و ربکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم)،

و نیز فرموده(و انک لتهدى الى صراط مستقیم صراط الله).

و بر خود واجب کرده که راه خود را براى آنان بیان نموده ، سپس ایشان را به آن راه هدایت کند، البته هدایت به معناى نشان دادن راه ، حال چه اینکه بپذیرند و آن راه را پیش بگیرند، و چه نپذیرند، و راه دیگر بروند، همچنان که فرمود:(و على اللّه قصد السبیل و منها جائر)، و نیز فرموده :(و اللّه یقول الحق و هو یهدى السبیل)، و باز فرموده :(انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا).

خواهى گفت از این آیات بر مى آید که هدایت تنها کار خداست ، و بنابراین پس انبیا چه کاره اند در پاسخ مى گوییم منافات ندارد که انبیا هم قیام به این امر بکنند براى اینکه اگر هدایت کنند به اذن او مى کنند، و خود مستقل در این کار نیستند،(همچنان که در هیچ کارى نیستند) و خود خداى تعالى در عین اینکه فرموده :(انک لا تهدى من احببت و لکن اللّه یهدى من یشاء) فرموده :(و انک لتهدى الى صراط مستقیم) و نیز فرموده :(قل هذه سبیلى ادعوا الى اللّه على بصیره انا و من اتبعنى).

فرق بین هدایت به معناى ارائه طریق و هدایت به معناىایصال به هدف

و ما در جلد دوم این کتاب در خلال مباحث نبوت بیان عقلى این مساءله را آوردیم . همه اینها در باب هدایت به معناى ارائه طریق بود، و اما هدایت به معناى رساندن به هدف که در آیات مورد بحث رساندن به آثار حسنه اى است که به دنبال یافتن هدایت الهى و متصف شدن به صفت عبودیت مى آید، از قبیل رسیدن به حیات طیبه در دنیا، و حیات سعیده ابدى آخرت ، پر واضح است که از قبیل صنع و ایجاد است ، که مختص به خداى تعالى است ، و از امورى است که خدا قضایش را رانده ، و بر خود واجب کرده ، و در آیه زیر وعده اش را مسجل نموده :(فمن اتبع هداى فلا یضل و لا یشقى)، و نیز فرموده :(من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو فلنحیینه حیوه طیبه و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون)،

و نیز فرموده :(و الذین امنوا و عملوا الصالحات سند خلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا وعد اللّه حقا و من اصدق من اللّه قیلا). پس فرق بین هدایت به معناى راه نشاندادن و بین هدایت به معناى رساندن به هدف این شد که هدایت اولى مستقیما کار انبیا و اولیا و سایر هدایت گران است ، ولى مؤ ثر شدنش منوط به اذن خدا است ، ولى هدایت دوم چون از باب صنع و خلقت است مستقیما کار خود خداست ، البته اسبابى که بین او و خلقش در این مورد و در همه موارد خلقت واسطه اند بى دخالت نیستند، پس این هدایت را هم مى توان به تبع بغیر خداى تعالى نسبت داد.

و در معناى آیه مى گوییم اگر مراد از هدایت در آیه شریفه هدایت به معناى اول باشد، معنایش این مى شود که ما اگر بیان مى کنیم براى شما آنچه را که بیان مى کنیم براى این است که ارائه طریق عبودیت به عهده ما است . و اگر مراد از هدایت ، رساندن به هدف باشد معناى آیه چنین مى شود: اگر ما براى کسانى که انفاق مى کنند و ثواب را تصدیق دارند یسرى را تیسیر مى کنیم و خلاصه اگر اعمال صالح و حیات سهله ابدى و دخول بهشت را برایشان

آسان مى کنیم براى این است که : این کار مربوط به صنع و ایجاد و از باب رساندن هر مخلوقى به هدف نهایى او است ، و معلوم است که این کار به عهده ما است .

و اما تیسیر عسرى و یا ساده تر بگوییم آسان تر کردن گناه ، کار مستقیم خداى تعالى نیست بلکه لازمه قهرى تیسیر یسرى است ، وقتى خداى تعالى بخواهد براى آن بندگانى که اوصافشان گذشت راه عبودیت را آسان سازد، قهرا براى عده دیگر راه کفر آسان مى شود(آرى آسان کردن کار نیک براى عده اول ، به این است که انبیایى بر انگیزد، و کتب آسمانى بفرستد، و این باعث نافرمانى آن عده دیگر، و در نتیجه آسان شدن گناه بیشترشان مى شود، اگر براى طایفه اول ، انبیا نمى فرستاد، طایفه دوم انبیایى را نمى کشتند، اگر براى طایفه اول کتاب نمى آمد، طایفه دوم هم نافرمانى نمى کردند) پس نتیجه قهرى هدایت طایفه اول و تیسیر یسرى براى آنان ، ضلالت و تیسیر عسراى طایفه دوم است ، همچنان که فرمود:(لیمیز اللّه الخبیث من الطیب و یجعل الخبیث بعضه على بعض فیرکمه جمیعا فیجعله فى جهنم)، و حتى درباره قرآن که هدایت براى عالمیان است فرموده :(و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤ منین و لا یزید الظالمین الا خسارا).

ممکن هم هست مراد از آن مطلق هدایت باشد، اعم از هدایت دومى ، یعنى تکوینى و حقیقى ، و هدایت اولى یعنى تشریعى و اعتبارى - و اتفاقا ظاهر آیه هم که مطلق آمده همین است -، و بنابراین ، هم هدایت حقیقى به عهده خداست ، همچنان که فرمود:(الذى اعطى کل شى ء خلقه ثم هدى)، و هم هدایت اعتبارى همچنان که فرمود:(انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا).

(و ان لنا للاخره و الاولى) - یعنى عالم بدء و عالم عود - و یا به عبارت دیگر خلقت نخستین و خلقت در معاد - هر دو از آن ما است ، پس هر چه که اسم(شى ء - چیز) بر او اطلاق شود مملوک خداى تعالى است آن هم به حقیقت معناى ملک که عبارت است از قیام مملوک به وجود مالک ،

و اما ملک اعتبارى که یکى از آثارش جواز تصرفات است ، از متفرعات ملک حقیقى است .

پس خداى تعالى مالک هر چیزى است ، نه از یک جهت و دو جهت ، بلکه از هر جهت ، و هیچ چیزى از او چیزى را مالک نیست ، پس کسى معارض او نیست و مانعى که او را از ملکش منع کند وجود ندارد، و هیچ چیزى بر او غالب نمى شود، همچنان که خودش ‍ فرمود:(و اللّه یحکم لا معقب حکمه)، و نیز فرمود:(و یفعل اللّه ما یشاء).

فانذرتکم نارا تلظى لا یصلیها الا الاشقى الذى کذب و تولى

این قسمت از آیات به خاطر اینکه حرف(فاء) در آغازش آمده نتیجه گیرى از مطالب گذشته است مى فرماید : حال که معلوم شد هدایت به عهده ما است ، اینک من شما را از آتش جهنم انذار مى کنم ، با این بیان نکته التفاتى هم که در جمله(فانذرتکم) بکار رفته روشن مى شود، قبلا یعنى در جمله(ان علینا للهدى) هدایت را به خدا و کارکنان درگاهش نسبت داده ، مى فرمود(بر ما است)، و در این جمله انذار را تنها به خود نسبت داده مى فرماید:(من شما را انذار مى کنم) خواسته به این نکته اشاره کند که هدایت ، قضایى است حتمى ، و به همین جهت منذر حقیقى خداى تعالى است ، هر چند که با زبان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) انجام شود.

و(تلظى آتش) به معناى زبانه کشیدن شعله آتش است ، و مراد از(آتشى که تلظى مى کند) آتش جهنم است ، همچنان که در جاى دیگر فرمود:(کلا انها لظى).

بیان اینکه تکذیب کننده دعوت حقّ و روى گرداننده از آن(اشقى) است ،

و مراد از کلمه(اشقى) مطلق هر کافرى است که با تکذیب آیات خدا و اعراض از آن کافر شود، چون چنین کسى از هر شقى اى شقى تر است براى اینکه سایر بدبختها در زندگى دنیاى خود بدبختند، یا در بدن خود مبتلا به بیمارى و یا نقص عضوند، و یا مالشان از بین مى رود، و یا به داغ فرزند خود مبتلا مى شوند، و این بدبختى ها تمام شدنى است ، ولى آن کسى که کفر مى ورزد، در زندگى آخرتى بدبخت است ، یعنى بدبختى است که بدبختیش پایان ندارد، و منتهى به خلاصى و نجات نمى شود، و امید رهایى در آن نیست .

پس مراد از کلمه(اشقى) هر کافرى است که دعوت حق را تکذیب کند و از آن روى بگرداند،

به دلیل اینکه دنبال این کلمه و در معرفى آن فرموده :(الذى کذب و تولى)، و مؤ ید آن این است که انذار را مطلق آورد و فرمود: همه شما را انذار مى کنم . و اما معناى تحت اللفظى کلمه(اشقى) که افعل التفضیل است ، و تنها شامل کسى مى شود که از تمامى شقى ها شقى تر است ، با سیاق آیه سازگار نیست .

و اینکه مفاد آیه(لا یصلیها الا الاءشقى ...) اینست که فقط کافر اشقى خالد درجهنم است

و مراد از(صلى نار) پیروى آن و ملازم آن بودن است ، پس این کلمه معناى خلود را افاده مى کند، و این خلود در آتش قضایى است که خداى تعالى در حق کافر رانده و فرموده :(و الذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب النارهم فیها خالدون).

با این بیان استفاده اى که بعضى از مفسرین از آیه مورد بحث کرده دفع مى شود، او از آیه(لا یصلیها الا الاشقى) استفاده کرده که به حکم این آیه مؤ منین گنهکار و فاسق و فاجر داخل آتش دوزخ نمى شوند، براى اینکه این آیه دخول در آتش را منحصر کرده در کسى که کافر و اشقى باشد، وجه نادرستى این سخن این است که : آیه شریفه تنها خلود در آتش را منحصر در کافر اشقى کرده ، نه اصل دخول در آتش را.

و سیجنبها الاتقى الذى یوتى ماله یتزکى و ما لاحد عنده من نعمه تجزى

کلمه(تجنب) به معناى دور کردن است ، و ضمیر در(سیجنبها) به آتش بر مى گردد، و معناى آیه این است که : به زودى کسى که مصداق(اتقى) باشد از آتش دور مى شود.

متّقى ترین افراد کسى است که در راه رضاى خدا ازمال حود انفاق مى کند

و مراد از کلمه(اتقى) هر کسى است که از شخصى دیگر باتقواتر باشد، و بیش از او از مخاطر پروا کند، چون بعضى از مردم تنها این مقدار با تقوا هستند که از اتلاف نفوس و کشتن مردم پرهیز مى کنند، و بعضى هستند که تنها از فساد اموال مى پرهیزند، و بعضى هستند که چون از فقر مى ترسند، به همین جهت از انفاق مال در راه خدا خوددارى مى کنند، و همچنین بعضى هستند که از خدا مى پرهیزند، و مال خود را در راه رضاى او انفاق مى کنند، و از همه این چند طایفه باتقواتر آن کسى است که از خدا پروا نموده مال خود را در راه او انفاق مى کند، و به عبارت دیگر کسى است که از خسران آخرت مى پرهیزد، و به همین انگیزه مال خود را انفاق مى کند.

پس مفضل علیه کلمه(اتقى) کسى است که با دادن مال از خدا نمى پرهیزد، هر چند که از پاره اى مخاطر دنیوى پرهیز دارد، و یا سایر اعمال صالح را انجام داده ، به این مقدار از خداى تعالى پروا مى کند.

پس آیه شریفه به حسب مدلولش عام است و اختصاص به طایفه اى ندارد، دلیل بر این معنا این است که کلمه(اتقى) را با جمله(الذى یوتى ماله) توصیف کرده ، و معلوم است که این توصیف امرى است عمومى ، و همچنین توصیف هاى بعدى ، و این منافات ندارد با اینکه آیات و یا همه سوره به خاطر یک واقعه خاصى نازل شده باشد، همچنان که در روایات اسباب نزول سبب خاصى برایش ذکر شده .

و اما اطلاق مفضل علیه به طورى که شامل همه مردم از صالح و طالح شود، و در نتیجه مفضل تنها شامل یک نفر گردد، و یا یک نفر در هر عصر بشود، و معنا چنین گردد که از میان همه مردم تنها آن یک نفرى داخل دوزخ نمى شود که از همه باتقواتر است ، و نیز در جمله قبلى معنا چنین شود که داخل دوزخ نمى شود مگر تنها آن یک فردى که در هر عصر از سایرین شقى تر باشد، توجیهى است که به هیچ وجه سیاق آیات اول سوره با آن مساعدت ندارد، و همچنین با انذار عمومى که در جمله(فانذرتکم نارا تلظى) شده نمى سازد، چون معنا ندارد بگوییم : همه شما را انذار مى کنم از آتش دوزخى که به جز یک نفر از شما در آن جاودانه نمى افتد، و تنها یک نفر از شما از آن نجات مى یابد.

(الذى یوتى ماله یتزکى) - این جمله صفت کلمه(اتقى) است ، مى فرماید اتقى آن کسى است که مال خود را مى دهد و انفاق مى کند، تا به این وسیله مال خود را به نموى شایسته نمو دهد.

(و ما لاحد عنده من نعمه تجزى) - این آیه مضمون آیه قبلى را تثبیت مى کند، مى فرماید و اتقى کسى است که کسى از او طلبى ندارد، و نعمتى نداده ، تا به عنوان تلافى آن مال را که وى انفاق کرده به او داده باشد، پس کسى که مصداق اتقى است مال را براى رضاى خدا انفاق مى کند، مؤ ید این معنا جمله بعدى است که مى فرماید:(الا ابتغاء وجه ربه الاعلى).

الا ابتغاء وجه ربه الاعلى

این استثناء منقطع و به معناى لیکن است ، و معناى آیه این است که : کسى طلبکار خدا نبوده ، و خدا مالى را که به او داده به عنوان اداى دین نداده ، پس شخص انفاقگر مال خدا را در راه خدا انفاق مى کند تا رضاى پروردگار والاى خود را به دست آورد.

و ما در سابق در معناى وجه اللّه تعالى و در معناى اسم اعلى بحث کردیم .

و لسوف یرضى

یعنى و هر آینه او - همان مرد اتقى - به زودى با دریافت اجر جزیل و پاداش حسن و جمیلى که پروردگارش به او مى دهد خشنود مى گردد.

در این آیه خداى تعالى را با دو صفت(رب) و(اعلى) ستوده ، تا اشاره کرده باشد به اینکه آنچه به عنوان جزا به او مى دهند که بزرگترین جزا و گرانقدرترین است ، به مقتضاى ربوبیت خداى تعالى و تناسب با بلندى مقام او است ،(نه متناسب با عمل بنده) و از اینجا وجه التفات در آیه قبلى روشن مى شود، در آیه(فانذرتکم) خداى تعالى متکلم بود، و در آیه قبلى غایب فرض شده ، تا به دو وصف رب و اعلى متصف گردد.

بحث روایتى

(روایاتى درباره نزول آیات :(فاءما من اعطى و اتّقى ...) در شاءن (ابودحداح) و روایتى درباره اینکه هدایت کننده خدا است)

در کافى به سند خود از محمد بن مسلم روایت کرده که گفت : از امام باقر(علیه السلام) معناى آیه(و اللیل اذا یغشى)، و آیه(و النجم اذا هوى) و آیات نظائر این دو را که در آنها به حقایق تکوینى سوگند یاد شده پرسیدم و عرضه داشتم(آیا ما نیز مى توانیم مثلا به خورشید و ستاره سوگند بخوریم ؟) فرمود: خداى تعالى مى تواند به هر یک از مخلوقاتش سوگند یاد کند، ولى بندگانش ‍ نمى توانند به غیر او سوگند بخورند.

مؤ لف : این روایت را مرحوم صدوق هم به سند خود از على بن مهزیار از ابو جعفر دوم امام جواد(علیه السلام) نقل کرده . و در تفسیر قمى در ذیل آیه(و اللیل اذا یغشى) آمده که امام درباره معنایش فرمود: سوگند به شب وقتى که روز را مى پوشاند.

و از حمیرى نقل شده که در قرب الاسناد از احمد بن محمد، از احمد بن محمد بن ابى نصر، از ابى الحسن رضا(علیه السلام) روایت کرده که گفت : از آن جناب شنیدم در تفسیر آیه(و اللیل اذا یغشى) مى فرمود:مردى در حیاط خانه مسلمانى درخت خرمایى داشت ، و به همین بهانه باعث زحمت صاحب خانه مى شد، صاحب خانه نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) شکایت کرد،

حضرت ، صاحب درخت را خواست وقتى آمد فرمود: درخت خرمایت را به درخت خرمایى در بهشت مى فروشى ؟ آن مرد گفت : نه و نفروخت مردى از انصار که کنیه اش ابى دحداح بود از این معامله خبردار شد نزد صاحب نخله رفت ، و گفت درخت خرمایت را به حائط من بفروش ، آن مرد پذیرفت ابو دحداح نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) شد و عرضه داشت : درخت خرماى فلانى را در مقابل حائطم خریدم ، حضرت فرمود در مقابل حائطت یک درخت خرماى بهشتى خواهى داشت .

در اینجا بود که خداى تعالى بر پیامبرش این آیه را نازل کرد:(و ما خلق الزوجین الذکر و الانثى ان سعیکم لشتى فاما من اعطى) یعنى درخت خرما را بدهد(و اتقى و صدق بالحسنى) یعنى وعده نخله اى که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) داد(فسنیسره للیسرى ... تردى).

مؤ لف : این روایت را قمى در تفسیر خود بدون ذکر امام نقل کرده ، و کلمه(زوجین) تفسیرى است که امام براى جمله(الذکر و الانثى) کرده .

و نیز در تفسیر قمى در ذیل آیه(و سیجنبها الاتقى) آمده که امام فرمود: این اتقى ابو دحداح بوده .

مؤ لف : این روایاتى بود که از طرق شیعه در تفسیر این آیات وارد شده .

طبرسى رحمة اللّه علیه در مجمع البیان قصه را از واحدى نقل کرده که او به سند خود از عکرمه از ابن عباس آورده ، و در آن آمده که مردى انصارى وارد معامله آن درخت خرماشد و با صاحبش صحبت کرد، و در آخر آن را به چهل درخت خرید، و به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بخشید، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) هم آن را به صاحب خانه بخشید، و سپس طبرسى از عطاء روایت کرده که گفت : نام خریدار درخت ابو دحداح بود.

و سیوطى در الدر المنثور قصه را از ابن ابى حاتم از ابن عباس نقل کرده و بعد آن را تضعیف نموده .

کلام فخر رازى در شاءن نزول سوره لیل و نقد و برسى آن

از سوى دیگر از طرق اهل سنت روایاتى آمده که این سوره درباره ابو بکر نازل شده ، فخر رازى در تفسیر کبیرش گفته : همه مفسرین اجماع دارند بر اینکه مراد از آن یعنى از کلمه اتقى ابو بکر است ، ولى باید دانست که شیعه به تمامیشان منکر این روایتند و مى گویند این سوره درباره على بن ابى طالب نازل شده ، به دلیل اینکه قرآن در جاى دیگر نیز به دادن زکاتش ستوده ، فرموده :(یوتون الزکوه و هم راکعون) پس آیه(الا تقى الذى یوتى ماله یتزکى) هم اشاره به مضمون همان آیه دارد، و آنگاه کلمه(اتقى) را به معناى افضل خلق در تقوى ، و یا به عبارت دیگر باتقواترین خلق گرفته اند، که اشکال آن گذشت .

و اما اینکه به شیعه نسبت داده شده که همگى روایت بالا را منکر شده اند، و روایت ابى دحداح را پذیرفته اند دلیل مورد اعتمادشان صحیح حمیرى گذشته ، و روایات دیگرى است که همان مفاد را مى رساند.

بله در یک روایت ضعیف از برقى ، از اسماعیل بن مهران ، از ایمن بن محرز، از ابى بصیر، از امام صادق(علیه السلام) آمده که در تفسیر آیه(و سیجنبها الاتقى) فرمود: اما این آیه مربوط است به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم)، و هر که او را پیروى کند، و اما آیه(الذى یوتى ماله یتزکى)، در خصوص امیر المؤ منین(علیه السلام) است چون درباره همان جناب است که در جاى دیگر فرموده :(و یوتون الزکوه و هم راکعون) و اما آیه(و ما لا حد عنده من نعمه تجزى) راجع به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است که احدى به او نعمتى نداده تا جزاى آن را از او طلبکار باشد بلکه نعمت آن جناب است که بر تمامى خلایق جارى است ، صلوات اللّه علیه .

و این روایت به خاطر اینکه یکى از راویانش یعنى ایمن بن محرز شناخته شده نیست ضعیف و غیر قابل اعتماد است . علاوه بر این ، مضمون آن جنبه تطبیق عمومات بر مصادیق را دارد، و جنبه تفسیرى ندارد، و یکى از ادله واضح آن این است که موصوف یعنى کلمه اتقى را بر رسول خدا تطبیق کرده ، و صفت آن را که آیه(الذى یوتى ماله ...) است ، بر امیر المومنین ، و دوباره آیه بعدى را بر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) تطبیق نموده ، و اگر این روایت درست باشد نظم کلام بکلى بهم مى خورد، البته این در صورتى است که کلمه(واو) در آیه(و الذى یوتى ...) در روایت اضافه شده باشد،(همچنانکه مى بینیم در قرآن واو ندارد) و اما اگر فرض کنیم که جزو آیه بوده ، روایت از نظر تحریف مردود است ، چون جزو روایات تحریف شمرده مى شود، که همه مردودند.

و از حمیرى حکایت شده که از احمد بن محمد، از احمد بن محمد ابن ابى نصر، از ابى الحسن رضا(علیه السلام) روایت کرده که راوى گفت : از آن جناب از معناى آیه(ان علینا للهدى) پرسیدم ، فرمود: آرى خدا است هر که را بخواهد هدایت و هر که را بخواهد گمراه مى کند.

عرضه داشتم : خدا امورت را اصلاح کند، جمعى از یاران ما پنداشته اند که معرفت اکتسابى است ، هر کس فکر خود را درست بکار بیندازد به معرفت مى رسد.

امام این سخن را نادرست دانست و فرمود: اینها اگر درست مى گویند چرا این خیر را براى خود کسب نمى کنند؟ نه ، چنین نیست که هر کس بخواهد و به هر مقدار که بخواهد بتواند معرفت کسب کند، هیچ احدى از مردم را نمى بینى مگر آنکه از جهاتى از بعضى دیگر بهتر است ، و آن بعض از جهاتى دیگر از او بهترند، نمونه اش بنى هاشمند که موضعشان موضعى است که مى دانى ، قرابتشان با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) به حدى است که مى دانى ، و همه مى دانیم که آنان سزاوارترند به خلافت از شما، مع ذلک از آن محرومند، گمان مى کنى آل محمد(علیهم السلام) به فکر خود نبودند؟ و آیا مى توانى بگویى که شما راه و رسم زندگى را مى دانید و ایشان نمى دانند؟

آنگاه فرمود: ابو جعفر(علیه السلام) مى فرمود: اگر براى همه مردم مقدور بود همه ما را دوست مى داشتند.

مؤ لف : اما هدایت - که در اینجا منظور از آن رساندن به هدف است - تنها کار خداى سبحان است ، براى اینکه این هدایت از شوون ربوبیت است . و اما گمراه کردن ، منظور از آن گمراهى به عنوان مجازات است ، نه گمراه کردن ابتدایى ، که چنین اضلالى به خداى تعالى نسبت داده نمى شود، پس هر جا اضلال به جناب او منسوب مى شود در حقیقت معنایش امساک از نازل کردن رحمت و هدایت نکردن است ، نه گمراه کردن ، و چون هدایت کار او است امساک از آن هم منسوب به او است-----------کلام فخر رازى در شاءن نزول سوره لیل و نقد و برسى آن

از سوى دیگر از طرق اهل سنت روایاتى آمده که این سوره درباره ابو بکر نازل شده ، فخر رازى در تفسیر کبیرش گفته : همه مفسرین اجماع دارند بر اینکه مراد از آن یعنى از کلمه اتقى ابو بکر است ، ولى باید دانست که شیعه به تمامیشان منکر این روایتند و مى گویند این سوره درباره على بن ابى طالب نازل شده ، به دلیل اینکه قرآن در جاى دیگر نیز به دادن زکاتش ستوده ، فرموده :(یوتون الزکوه و هم راکعون) پس آیه(الا تقى الذى یوتى ماله یتزکى) هم اشاره به مضمون همان آیه دارد، و آنگاه کلمه(اتقى) را به معناى افضل خلق در تقوى ، و یا به عبارت دیگر باتقواترین خلق گرفته اند، که اشکال آن گذشت .

و اما اینکه به شیعه نسبت داده شده که همگى روایت بالا را منکر شده اند، و روایت ابى دحداح را پذیرفته اند دلیل مورد اعتمادشان صحیح حمیرى گذشته ، و روایات دیگرى است که همان مفاد را مى رساند.

بله در یک روایت ضعیف از برقى ، از اسماعیل بن مهران ، از ایمن بن محرز، از ابى بصیر، از امام صادق(علیه السلام) آمده که در تفسیر آیه(و سیجنبها الاتقى) فرمود: اما این آیه مربوط است به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم)، و هر که او را پیروى کند، و اما آیه(الذى یوتى ماله یتزکى)، در خصوص امیر المؤ منین(علیه السلام) است چون درباره همان جناب است که در جاى دیگر فرموده :(و یوتون الزکوه و هم راکعون) و اما آیه(و ما لا حد عنده من نعمه تجزى) راجع به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است که احدى به او نعمتى نداده تا جزاى آن را از او طلبکار باشد بلکه نعمت آن جناب است که بر تمامى خلایق جارى است ، صلوات اللّه علیه .

و این روایت به خاطر اینکه یکى از راویانش یعنى ایمن بن محرز شناخته شده نیست ضعیف و غیر قابل اعتماد است . علاوه بر این ، مضمون آن جنبه تطبیق عمومات بر مصادیق را دارد، و جنبه تفسیرى ندارد، و یکى از ادله واضح آن این است که موصوف یعنى کلمه اتقى را بر رسول خدا تطبیق کرده ، و صفت آن را که آیه(الذى یوتى ماله ...) است ، بر امیر المومنین ، و دوباره آیه بعدى را بر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) تطبیق نموده ، و اگر این روایت درست باشد نظم کلام بکلى بهم مى خورد، البته این در صورتى است که کلمه(واو) در آیه(و الذى یوتى ...) در روایت اضافه شده باشد،(همچنانکه مى بینیم در قرآن واو ندارد) و اما اگر فرض کنیم که جزو آیه بوده ، روایت از نظر تحریف مردود است ، چون جزو روایات تحریف شمرده مى شود، که همه مردودند.

و از حمیرى حکایت شده که از احمد بن محمد، از احمد بن محمد ابن ابى نصر، از ابى الحسن رضا(علیه السلام) روایت کرده که راوى گفت : از آن جناب از معناى آیه(ان علینا للهدى) پرسیدم ، فرمود: آرى خدا است هر که را بخواهد هدایت و هر که را بخواهد گمراه مى کند.

عرضه داشتم : خدا امورت را اصلاح کند، جمعى از یاران ما پنداشته اند که معرفت اکتسابى است ، هر کس فکر خود را درست بکار بیندازد به معرفت مى رسد.

امام این سخن را نادرست دانست و فرمود: اینها اگر درست مى گویند چرا این خیر را براى خود کسب نمى کنند؟ نه ، چنین نیست که هر کس بخواهد و به هر مقدار که بخواهد بتواند معرفت کسب کند، هیچ احدى از مردم را نمى بینى مگر آنکه از جهاتى از بعضى دیگر بهتر است ، و آن بعض از جهاتى دیگر از او بهترند، نمونه اش بنى هاشمند که موضعشان موضعى است که مى دانى ، قرابتشان با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) به حدى است که مى دانى ، و همه مى دانیم که آنان سزاوارترند به خلافت از شما، مع ذلک از آن محرومند، گمان مى کنى آل محمد(علیهم السلام) به فکر خود نبودند؟ و آیا مى توانى بگویى که شما راه و رسم زندگى را مى دانید و ایشان نمى دانند؟

آنگاه فرمود: ابو جعفر(علیه السلام) مى فرمود: اگر براى همه مردم مقدور بود همه ما را دوست مى داشتند.

مؤ لف : اما هدایت - که در اینجا منظور از آن رساندن به هدف است - تنها کار خداى سبحان است ، براى اینکه این هدایت از شوون ربوبیت است . و اما گمراه کردن ، منظور از آن گمراهى به عنوان مجازات است ، نه گمراه کردن ابتدایى ، که چنین اضلالى به خداى تعالى نسبت داده نمى شود، پس هر جا اضلال به جناب او منسوب مى شود در حقیقت معنایش امساک از نازل کردن رحمت و هدایت نکردن است ، نه گمراه کردن ، و چون هدایت کار او است امساک از آن هم منسوب به او است .