background
فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا
و[لى‌] دروغزنش خواندند و آن [ماده‌شتر] را پى كردند، و پروردگارشان به [سزاى‌] گناهشان بر سرشان عذاب آورد و آنان را با خاك يكسان كرد.
آیه 14 سوره الشَّمْس

مضمون سوره شمس

بیان آیات

حاصل مضمون این سوره این است که : انسان - که با الهام خدایى تقوا را از فجور و کار نیک را از کار زشت تمیز مى دهد -،اگر بخواهد رستگار شود باید باطن خود را تزکیه کند، و آن را با پرورشى صالح بپروراند و رشد دهد، با تقوا بیاراید، و از زشتى ها پاک کند، و گر نه از سعادت و رستگارى محروم مى ماند، هر قدر بیشتر آلوده اش کند، و کمتر بیاراید محرومیتش بیشتر مى شود، و آنگاه به عنوان شاهد داستان ثمود را ذکر مى کند که به جرم اینکه پیامبرشان حضرت صالح را تکذیب کرده ، ناقه اى را که ماءمور به حمایت از آن بودند بکشتند، به عذاب استیصال و انقراض مبتلا شدند، و با نقل این داستان به اهل مکه تعریض و توبیخ مى کند، و سوره مورد بحث به شهادت زمینه اى که دارد در مکه نازل شده .

و الشمس و ضحیها

راغب در مفردات گفته : کلمه(ضحى) به معناى گستردگى نور آفتاب است ، ولى بعدها به معناى آن هنگامى استعمال شد که آفتاب بعد از طلوع خورشید گسترده مى شود، و روز بالا مى آید.

و ضمیر در(ضحیها) به کلمه(شمس) بر مى گردد، در این آیه به خورشید و گستردگى نورش در زمین سوگند یاد شده .

و القمر اذا تلیها

کلمه(قمر) عطف است به کلمه(الشمس)، و ضمیر در این آیه نیز به شمس بر مى گردد، و در این آیه به قمر سوگند یاد شده ، در حالى که دنبال شمس در حرکت است ،

و مراد از دنبال روى قمر دو چیز مى تواند باشد: یکى اینکه از خورشید کسب نور مى کند، که در این صورت حال(اذا تلیها) حالى دائمى است ، چون قمر دائما از شمس کسب نور مى کند، و یکى اینکه طلوع قمر بعد از غروب خورشید باشد، که در این صورت سوگند دائمى نیست ، بلکه در دو حال قمر است ، یکى ایامى که قمر به صورت هلال در مى آید، و یکى ایامى که تمام قرص آن روشن مى شود.

چند وجه درباره مرجع ضمیر در(والنّهار اذا جلّها)

و النهار اذا جلیها

کلمه(جلى) از مصدر تجلیه است ، که به معناى اظهار و بر ملا کردن است ، و ضمیر مونث(ها) به ارض بر مى گردد(البته کلمه ارض قبلا ذکر نشده بود، ولى از فحواى کلام معلوم است که روز زمین را ظاهر و آشکار مى کند).

ولى بعضى از مفسرین گفته اند: ضمیر فاعل در(جلى) به کلمه(نهار) و ضمیر مفعول(ها) به کلمه(شمس) برمى گردد، و معنایش این است که : سوگند مى خورم به روز که خورشید را نمایان مى کند، چون با بر آمدن روز خورشید نمایان مى شود. ولى این سخن با آیه قبل نمى سازد، چون در آیه قبل مى فرمود: خورشید روز را روشن مى کند، و واقع هم همین است ، نه اینکه روز خورشید را روشن کند.

بعضى دیگر گفته اند: ضمیر(ها) به دنیا بر مى گردد، و معنایش این است که : قسم به خورشید که دنیا را روشن مى کند.

بعضى دیگر گفته اند: به ظلمت بر مى گردد.

بعضى دیگر گفته اند: فاعل فعل(جلى) خداى سبحان و ضمیر(ها)به کلمه(شمس) بر مى گردد، و معنایش این است که : سوگند مى خورم به روز، آن هنگامى که خدا خورشید را ظاهر مى سازد، و لیکن همه این وجوه بعید است .

و اللیل اذا یغشیها

یعنى به شب سوگند در آن هنگام که زمین را فرا مى گیرد، پس ضمیر(ها) به ارض بر مى گردد، همچنان که در(جلیها) نیز گفتیم به آن بر مى گردد.

و بعضى گفته اند به کلمه(شمس) بر مى گردد، و معنایش این است که :(به شب سوگند که بر خورشید احاطه مى یابد)، و این معنا بعید است ، چون شب به خورشید احاطه ندارد، بلکه زمین و موجودات روى آن را فرا مى گیرد.

ترجمه المیزان ج : .2 ص : 498

در اینجا سؤ الى پیش مى آید، که چرا در آیه قبل روشن شدن زمین را با صیغه ماضى تعبیر کرد، و فرمود:(حلیها) و در این آیه مساءله فرا گرفتن شب در روى زمین را با صیغه مضارع تعبیر کرده ، آنجا فرموده :(و النهار اذا جلیها)، و اینجا مى فرماید:(و اللیل اذا یغشیها)، با اینکه ممکن بود بفرماید(و اللیل اذا غشیها)، و یا در آنجا بفرماید :(و النهار اذا یجلیها)؟.

پاسخ این سؤ ال این است که : با این تعبیر خواست بر حال حاضر دلالت کند، و اشاره کند به اینکه در ایام نزول آیه که آغاز ظهور دعوت اسلامى بوده ، تاریکى فجور زمین را پوشانده بود، قبلا هم گفتیم که باید بین قسم و مطلبى که برایش قسم مى خورند نوعى تناسب و ارتباط باشد، و اگر فرموده بود:(و اللیل اذا غشیها) سخن از تاریکى رانده بود، ولى به تاریکى جهل و فسق حال حاضر اشاره نشده بود، جواب دیگرى که مى توان داد این است که به منظور رعایت فواصل فرمود :(یغشیها).

وجه اینکه در آیه :(والسّماء و ما بنیها) از بانى آسمانى تعبیر به(ما) شدهاست

و السماء و ما بنیها و الارض و ما طحیها

کلمه(طحو) که مصدر فعل(طحى) است به معناى گستردن است ، و کلمه(ما) در جمله(و ما بنیها)، و در جمله(و ما طحیها) موصوله است ، و فاعل(بنیها) و(طحیها) خداى سبحان است ، و اگر از حضرتش تعبیر به ما - چیزى که کرد با اینکه باید تعبیر به(من - کسى که) کرده باشد، براى این بود که نکته اى مهم تر را افاده کند، و آن بزرگ جلوه دادن و شگفتى انگیختن است و معنایش این است که سوگند مى خورم به آسمان و آن چیز قوى عجیبى که آن را بنا کرده و سوگند مى خورم به زمین و آن چیز نیرومند و شگفت آور که آن را گسترده .

ولى بعضى از مفسرین کلمه(ما) را مصدریه گرفته ، آیه را چنین معنا کرده اند. سوگند به آسمان و بناى آن ، و سوگند به زمین و گستردگیش . لیکن سیاق آیات - با در نظر گرفتن اینکه آیه(و نفس و ما سویها فالهمها) در آن قرار دارد - با این نظریه سازگار نیست .

و نفس و ما سویها

یعنى سوگند مى خورم به نفس ، و آن چیز نیرومند و دانا و حکیمى که آن را این چنین مرتب خلق کرد و اعضایش را منظم و قوایش را تعدیل کرد، و اگر کلمه(نفس) را نکره آورد به نظر بعضى براى این بود که به نفس شخص معینى نظر نداشت ، و به قول بعضى دیگر براى بزرگ جلوه دادن آن بود، ولى به نظر ما بعید نیست براى این بوده باشد که اشاره کند به اینکه آنقدر این خلقت اهمیت دارد که قابل تعریف و توصیف نیست ، و اینکه این خلقت را خبرى هست .

و مراد از(نفس)، نفس انسانیت و جان همه انسانها است .

ولى بعضى گفته اند: مراد از آن جان آدم ابو البشر(علیه السلام) است ، ولى این سخن با سیاق آیات و مخصوصا با آیات(قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها) نمى سازد، چون معنا ندارد که کسى نفس آدم ابو البشر را تزکیه کند و یا آلوده سازد، مگر آنکه بگوییم در دو آیه مذکور استخدام شده علاوه بر این ، هیچ علتى تصور نمى شود که ما را وادار سازد کلمه(نفس) را به نفس آدم(علیه السلام) اختصاص دهیم .

معناى(فجور) و(تقوى) و مراد از اینکه خداوند فجور و تقواى نفس را به اوالهام کرده

عملى است که با کمال نفس منافات داشته باشد، و در روایت هم تفسیر شده به ورع و پرهیز از محرمات الهى .

کلمه(الهام) که مصدر(الهم) است ، به معناى آن است که تصمیم و آگهى و علمى از خبرى در دل آدمى بیفتد، و این خود افاضه اى است الهى ، و صور علمیه اى است یا تصورى و یا تصدیقى که خداى تعالى به دل هر کس که بخواهد مى اندازد، و اگر در آیه شریفه هم تقواى نفس را الهام خوانده ، و هم فجور آن را، براى این بود که بفهماند مراد از این الهام این است که خداى تعالى صفات عمل انسان را به انسان شناسانده ،

و به او فهمانده عملى که انجام مى دهد تقوى است و یا فجور است ، علاوه بر تعریفى که نسبت به متن عمل و عنوان اولى آن کرده ، عنوانى که مشترک بین تقوا و فجور است ، مثلا تصرف مال را که مشترک بین تصرف در مال یتیم و تصرف در مال خویش است ، و همخوابگى را که مشترک بین زنا و نکاح است ، به او شناسانده ، علاوه بر آن این را هم به او الهام کرده که تصرف در مال یتیم و همخوابگى با زن اجنبى فجور است ، و آن دوى دیگر تقوا است ، و خلاصه کلام اینکه منظور از الهام این است که خداى تعالى به انسانها شناسانده که فعلى که انجام مى دهند فجور است یا تقوا، و برایش مشخص کرده که تقوا چگونه اعمالى ، و فجور چگونه اعمالى است .

در آیه شریفه با آوردن حرف(فاء) بر سر آن ، مساءله الهام را نتیجه تسویه قرار داده ، و فرموده :(و نفس و ما سویها)، و چون نفس را تسویه کرد(فالهمها...) پس به او الهام کرد...، و این براى آن بود که اشاره کند به اینکه الهام فجور و تقوا همان عقل عملى است ، که از نتایج تسویه نفس است ، پس الهام مذکور از صفات و خصوصیات خلقت آدمى است ، همچنان که در جاى دیگر فرمود:(فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت اللّه التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیم).

و اضافه فجور و تقوا به ضمیرى که به نفس بر مى گردد، براى آن بوده که اشاره کند به اینکه مراد از فجور و تقواى الهام شده ، فجور و تقواى مختص به نفسى است که در آیه آمده ، یعنى نفس انسانى و نفس جن ، چون بر اساس آنچه از کتاب عزیز استفاده مى شود طایفه جن نیز مکلف به ایمان و عمل صالح هستند.

زکّیها و قد خاب من دسّیها)

قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها

کلمه(فلاح) که مصدر ثلاثى مجرد(افلح) است ، و(افلح) ماضى از باب افعال آن است ، به معناى ظفر یافتن به مطلوب و رسیدن به هدف است ، بر خلاف(خیبت) که به معناى ظفر نیافتن و نرسیدن به هدف است ، و کلمه(زکاة) که مصدر ثلاثى مجرد(زکى) است و فعل(زکى) ماضى از باب تفعیل آن است ، به معناى روییدن و رشد گیاه است به رشدى صالح و پر برکت و ثمر بخش ، و کلمه(تزکیه) که مصدر باب تفعیل آن است به معناى رویاندن آن است به همان روش و کلمه(دسى) از ماده(دس) بوده است چیزى که هست یکى از دو سین آن قلب به یاء شده ،

و به صورت(دسى) در آمده ، که ماضى باب تفعیلش(دسى) مى شود، و این ماده به معناى آن است که چیزى را پنهانى داخل در چیز دیگر کنیم ، و مراد از این کلمه در آیه مورد بحث به قرینه اینکه در مقابل تزکیه ذکر شده ، این است که انسان نفس خود را به غیر آن جهتى که طبع نفس مقتضى آن است سوق دهد، و آن را بغیر آن تربیتى که مایه کمال نفس است تربیت و نمو دهد.

و آیه شریفه یعنى(قد افلح) جواب هشت سوگندى است که قبلا یاد شد،(و جمله و قد خاب ...) عطف بر آن و جواب دوم است .

و تعبیر از اصلاح نفس و افساد آن به تزکیه و تدسى مبتنى بر نکته اى است که آیه(فالهمها فجورها و تقویها) بر آن دلالت دارد، و آن این است که : کمال نفس انسانى در این است که به حسب فطرت تشخیص دهنده فجور از تقوى باشد، و خلاصه آیه شریفه مى فهماند که دین ، یعنى تسلیم خدا شدن در آنچه از ما مى خواهد که فطرى نفس خود ما است ، پس آراستن نفس به تقوا، تزکیه نفس ‍ و تربیت آن به تربیتى صالح است ، که مایه زیادتر شدن آن ، و بقاى آن است همچنان که در جاى دیگر به این نکته تصریح نموده مى فرماید:(و تزودوا فان خیر الزاد التقوى و اتقون یا اولى الالباب) و وضع نفس در فسق و فجور بر خلاف وضعى است که در صورت تقوا دارد.

طغیان قوم ثمود و پى کردن ناقه صالح(علیه السّلام)، نمونه اى از(و خاب مندسّیها)

کذبت ثمود بطغویها

کلمه(طغوى) مانند کلمه(طغیان) مصدر است و حرف(باء) که بر سر آن در آمده باى سببیت است ، و آیه شریفه و آیات بعدش تا آخر سوره جنبه استشهاد دارد، و مى خواهد براى آیه(قد افلح من زکیها...) نمونه اى ذکر کند.

اذ انبعث اشقیها

کلمه(اذ) ظرف است براى جمله(کذبت)، و یا براى جمله(بطغویها)، و مراد از(اشقاى ثمود) آن کسى است که ناقه را پى کرد، و به طورى که در روایات آمده نامش قدار بن سالف بوده ، که مردم ثمود او را به این کار واداشتند، چون در آیات بعدى همه ضمیرها را ضمیر جمع آورده ، و همه مردم ثمود را مذمت مى کند.

فقال لهم رسول اللّه ناقه اللّه و سقیها

مراد از(رسول الله) حضرت صالح پیغمبر است ، که پیامبر قوم ثمود بود، و کلمه(ناقه) در جمله(ناقة الله) با فعلى از قبیل(احذرکم) به صداى بالا قرائت شده ، تا مفعول آن باشد، و کلمه(سقیها) عطف بر ناقه است .

ترجمه المیزان ج : .2 ص :502

و معناى آیه این است که : صالح پیغمبر با رسالتى از ناحیه خدا به ایشان گفت : از ناقه خدا و نیز از آبشخور آن پروا کنید و متعرض او نشوید، نه به قتلش اقدام کنید و نه نوبت آب او را از او بگیرید، و خداى تعالى داستان این ناقه را در سوره هود و سوره هاى دیگر به طور مفصل آورده .

فکذبوه فعقروها فدمدم علیهم ربهم بذنبهم فسویها

کلمه(عقر) به معناى ریشه کن کردن چیزى است که به سر بریدن شتر و مطلق کشتن نیز اطلاق مى شود، و کلمه دمدمه به معناى خراب کردن بنا بر روى کسى است ، وقتى مى گویند:(دمدم علیه القبر)، معنایش این است که خاک قبر را بر سرش فرو ریخت ، و منظور از این عبارت این است که عذاب الهى به خاطر گناهانى که کردند همه آنان را فرا گرفت ، و نسلشان را قطع و آثارشان را محو و نابود کرد.

و در جمله(فسویها) ظاهرا ضمیر به ثمود بر مى گردد و مونث بودنش به اعتبار قبیله بودن این قوم است ، و قبیله مونث است . و معناى جمله این است که خداى تعالى این قبیله را با خاک یکسان کرد، ممکن هم هست ضمیر مذکور به کلمه(ارض) که از مفاد استفاده مى شود بر گردد، و تسویه ارض به معناى تسطیح آن و از بین بردن پستى و بلندیهاى آن است .

بعضى ضمیر را به(دمدمه) برگردانده اند، دمدمه اى که از فعل(فدمدم) استفاده مى شود، و معناى جمله این است که دمدمه آنان را تسویه کرد، یعنى همه را دمدمه کرد، و هیچ صغیر و کبیرى را استثناء نکرد.

و لا یخاف عقبیها

ضمیر در این آیه یا به(دمدمه) بر مى گردد، و یا به(تسویه) و(واو) براى استیناف است ، و یا واو حالیه است ، و معنایش این است که : پروردگار ثمود از عاقبت دمدمه آنان و یا تسویه ایشان پروایى نکرد، آنچنان که پادشاهان و مستکبرین از عاقبت وخیم عقاب دشمنان خود و آثار سوء آن پروا و دلواپسى مى کنند، براى اینکه پادشاهان نمى دانند عاقبت این عقابشان چیست ، و چه آثارى بجاى مى گذارد، ولى خداى تعالى مى داند عاقبت عقابش چیست ، همان است که خودش اراده کرده ، و مطابق با فرمان و اذن خود او است ، بنا بر این آیه مورد بحث قریب المعناى با آیه زیر است که مى فرماید:(لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون).

ترجمه المیزان ج : .2 ص :503

بعضى گفته اند: ضمیر در(لا یخاف - نمى ترسد) به همان فرد اشقاى ثمود - قدار بن سالف - بر مى گردد، و معنایش این است که کشنده ناقه از عاقبت وخیم عمل خود نمى ترسد.

بعضى دیگر گفته اند: ضمیر در(لا یخاف) به صالح(علیه السلام) و ضمیر در(عقبیها) به دمدمه بر مى گردد، و معنایش این است که صالح از عاقبت دمدمه آن قوم نمى ترسید، براى اینکه به نجات خود اطمینان داشت ، و وجه ضعف این دو قول روشن است .

بحث روایتى

(روایاتى درباره الهام فجور و تقوى ، اشقاى اولّین و اشقاى آخرین)

در تفسیر قمى در ذیل آیه(و نفس و ما سویها) آمده که : یعنى آن را بیافرید و صورتگرى کرد.

و در مجمع البیان آمده : از زراره و محمد بن مسلم و حمران روایت شده که از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) نقل کرده اند که در تفسیر آیه(فالهمها فجورها و تقویها) فرموده اند: یعنى براى او بیان کرده که چه کارهایى مى کند و چه کارهایى نمى کند، و در تفسیر آیه(قد افلح من زکیها) فرمودند : یعنى رستگار شد هر کس اطاعت کرد(و قد خاب من دسیها)، و نومید و زیانکار شد هر کس که معصیت کرد.

و در الدر المنثور است که احمد، مسلم ، ابن جریر، ابن منذر، و ابن مردویه از عمران بن حصین روایت کرده اند که گفت : مردى به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) عرضه داشت : یا رسول اللّه آیا به نظر شما آنچه امروز مردم مى کنند و درباره آن رنج مى کشند چیزى است که خداى تعالى قبلا قضایش را رانده ، و از پیش مقدرش کرده ؟ و همچنین آنچه بعدا براى مردم پیش مى آید و رفتارى که با پیامبر خود مى کنند، و با همان رفتار حجت بر آنان تمام مى شود، همه اینها از پیش مقدر شده ؟ فرمود: بله سرنوشتى است که از پیش تعیین شده .

مرد پرسید پس حال که وضع چنین است دیگر این همه تلاش براى چیست ؟ فرمود خداى تعالى وقتى کسى را براى یکى از دو سرنوشت فجور و تقوا خلق کرده ، راه رسیدن به آن را هم برایش فراهم مى سازد و او را آماده مى کند تا براى رسیدن به آن هدف عمل کند، و این معنا را قرآن کریم تصدیق نموده ، مى فرماید:(و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها).

مؤ لف : اینکه سائل پرسید: و همچنین آنچه بعدا براى مردم پیش مى آید...، معنایش این است که : وجوب صدور فعل چه حسنه و چه سیئه از نظر قضاء و قدرى که قبلا رانده شده منافات ندارد، با اینکه از نظر صدورش از انسان اختیارى و ممکن باشد و ما این معنا را مکرر در بحثهاى گذشته این کتاب ذکر نموده و توضیح دادیم .

و در همان کتاب است که ابن ابى حاتم ، ابو الشیخ ، ابن مردویه ، و دیلمى ، از جویبر از ضحاک از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) شنیدم مى خواند:(قد افلح من زکیها...) و مى فرمود: رستگار شد نفسى که خدا آن را تزکیه کرده باشد، و زیانکار شد آن نفسى که خدا از هر چیزى محرومش کرده باشد).

مؤ لف : اینکه در این حدیث تزکیه و محروم کردن را به خداى تعالى نسبت داده به وجهى درست است ، و با انتساب اولى به اطاعت خود انسان ، و دومى به معصیت خود آدمى منافات ندارد، چون مکرر خاطر نشان کرده ایم که محرومیت از هدایت ، و به عبارت دیگر اضلال تنها به عنوان مجازات منسوب به خدا مى شود، و خداى تعالى هرگز ابتداء کسى را اضلال نمى کند، همچنان که خودش ‍ فرمود:(و ما یضل به الا الفاسقین).

و در مجمع البیان آمده که روایت صحیح از عثمان بن صهیب از پدرش رسیده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) به على بن ابى طالب فرمود: شقى ترین اولین چه کسى بود؟ عرضه داشت کشنده ناقه صالح . فرمود درست گفتى ، حال بگو ببینم شقى ترین آخرین کیست ؟ على(علیه السلام) مى گوید: عرضه داشتم نمى دانم یا رسول الله ، فرمود آن کسى است که تو را بر اینجایت(اشاره کرد به فرق سرش) ضربت مى زند.

مؤ لف : این معنا را از عمار یاسر نیز روایت کرده .

و در تفسیر برهان است که ثعلبى و واحدى ، هر دو به سند خود از عمار و از عثمان بن

صهیب ، و از ضحاک و ابن مردویه به سند خود از جابر بن سمره ، و از عمار و از ابن عدى و یا از ضحاک ، و خطیب بغدادى در تاریخ خود از جابر بن سمره ، و طبرانى و موصلى و احمد از ضحاک از عمار، روایت کرده اند که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: اى على اشقاى اولین کشنده ناقه صالح بود، و اشقاى آخرین قاتل تو است . و در روایتى آمده که اشقاى آخرین کسى است که این - محاسنت - را با این - خون سرت - خضاب مى کند.