background
أَيَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ
آيا پندارد كه هيچ كس او را نديده است؟
آیه 7 سوره الْبَلَد

بیان آیات

حقیقتى درباره خلقت انسان که سوره مبارکه بلد بیان مى کند صفحه

این سوره بیانگر این حقیقت است که خلقت انسان بر اساس رنج و مشقت است ، هیچ شانى از شوون حیات را نخواهى دید که توام با تلخى ها و رنج ها و خستگى ها نباشد، از آن روزى که در شکم مادر روح به کالبدش دمیده شد، تا روزى که از این دنیا رخت بر مى بندد هیچ راحتى و آسایشى که خالى از تعب و مشقت باشد نمى بیند، و هیچ سعادتى را خالص از شقاوت نمى یابد، تنها خانه آخرت است که راحتى اش آمیخته با تعب نیست .

بنا بر این ، چه بهتر به جاى هر تلخى و ناکامى و رنج ، سنگینى تکالیف الهى را تحمل کند، در برابر آنها صبر نماید صبر بر اطاعت و بر ترک معصیت ، و در گسترش دادن رحمت بر همه مبتلایان کوشا باشد، کسانى را از قبیل ایتام و فقرا و بیماران و امثال آنها که دچار مصائب شده اند مورد شفقت خود قرار دهد، تا جزو(اصحاب میمنه) شود، وگرنه آخرتش هم مثل دنیایش خواهد شد، و در آخرت از(اصحاب مشئمه) خواهد بود که(نار موصده) مسلط بر آنان است

و سیاق آیات این سوره شبیه به سیاق سوره هاى مکى است ، و همین سیاق مکى بودن آن را تاءیید مى کند.

و اینکه بعضى آن را مدنى دانسته اند، با سیاق آن نمى سازد.

بعضى این احتمال را هم داده اند که همه سوره به جز چهار آیه اول آن مدنى باشد، و به زودى تفصیل قول در بحث روایتى آینده خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى .

لا اقسم بهذا البلد

مفسرین گفته اند منظور از(هذا البلد) مکه است ، مؤ ید این احتمال سیاق سوره است که گفتیم سیاق سوره هاى مکى را دارد، و نیز آیه بعدى یعنى آیه(و والد و ما ولد) آن را تاءیید مى کند، البته بنا بر اینکه منظور از(والد)، ابراهیم(علیه السلام) باشد، که بیانش ‍ مى آید.

وانت حل بهذا البلد

این جمله حال است از کلمه(بلد) در آیه قبل ، و با اینکه مى توانست به آوردن ضمیر آن اکتفا نموده ، بفرماید:(لا اقسم بهذا البلد و انت حل بها) چنین نکرد، و دوباره خود کلمه بلد را ذکر کرد، براى این بود که به عظمت شاءن آن ، و اعتنایى که به امر آن دارد اشاره کرده باشد، چون بلد مذکور با سایر بلاد فرق دارد، این بلد حرام است ، و کلمه(حل) مانند کلمه(حلول) به معناى اقامت و استقرار در مکان است ، و مصدر در اینجا به معناى اسم فاعل(حلول کننده) است .

و معناى دو آیه این است که(هر چند قسم لازم ندارد ولى) سوگند مى خورم به این شهر، شهرى که تو در آن اقامت دارى ، و این تعبیر توجه مى دهد به اینکه مکه به خاطر اقامت آن جناب در آن و تولدش در آن شرافت یافته .

سه وحه در معناى آیه :(و انت حلّ بهذا البلد)

بعضى گفته اند: جمله(و انت حل بهذا البلد) جمله اى است معترضه که بین سوگند و متعلق سوگند فاصله شده ، و مراد از کلمه حل حلول و اقامت نیست ، بلکه مراد کسى است که مردم پاس حرمتش را نگه ندارند.

در تفسیر کشاف گفته : جمله معترضه اى که بین قسم و متعلق آن قرار گرفته(و انت حل بهذا البلد) مى باشد،

یعنى بعد از آنکه به شهر مکه سوگند خورد، به عنوان جمله معترضه مى فرماید در دشمنى مشرکین با تو همین بس که مثل تو پیامبرى با عظمت و حرمتى که دارى ، و مکه به حرمت تو حرمت یافته ، و سکنه آن به خاطر آن حرمت ، صید را شکار نمى کنند، و برگ درخت را براى چریدن حیوانات خود نمى ریزند در آن شهر حرمت ندارى ، شکار را حرام مى دانند، ولى بیرون کردن تو و کشتنت را حلال مى دانند،(نقل از شرحبیل راوى حدیث) و در این جمله معترضه علاوه بر معرفى که به کفار مکه شده ، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را هم به ثبات قدم وا مى دارد، و آن جناب را تشویق مى کند به اینکه دشمنى هاى اهل مکه را تحمل کند، و هر شنونده را وادار مى کند به اینکه از شدت دشمنى آنان شگفتى کند.

آنگاه مى گوید: ممکن هم هست بگوییم : نخست با سوگند خوردن به مکه ، شهر ولادت پیامبر او را تسلیت داده ، خاطرنشان ساخته که هیچ انسانى خالى از تحمل شداید نیست ، و آنگاه به عنوان جمله معترضه و به منظور تکمیل تسلیت و تخفیف اندوه آن جناب فرموده :(و انت حل بهذا البلد) یعنى تو به زودى در این شهر رحل اقامت مى افکنى ، در حالى که هر بلایى که بخواهى بر سر دشمنان مى آورى ، هر که را بخواهى مى کشى ، و یا اسیر مى کنى ،(تا آخر بیانى که این مفسر آورده)، و حاصلش این است که کلمه(حل) را در مقابل(حرم) بگیریم ، و چون حل به معناى اسم فاعل است ، قهرا معنایش(محل)(با ضمه میم و کسره حاء) در مقابل(محرم) خواهد بود، و معنایش این مى شود که ما به زودى در فتح مکه این بلد حرام را براى مدتى محل قرار مى دهیم ، تا بتوانى با کفار مقاتله نموده ، هر که را بخواهى به قتل برسانى .

بیان اینکه سوگند(و والد و ما ولد) سوگند به ابراهیم واسمعیل(علیهما السّلام) است

و والد و ما ولد

از آنجا که از نظر ادبیت رعایت تناسب بین سوگند و بین چیزى که مى خواهیم با سوگند اثبات کنیم لازم است ، لذا باید بگوییم مراد از(والد و ما ولد) کسى است که بین او و بین بلدى که مورد سوگند واقع شده نسبت روشنى بوده ، و این معنا با ابراهیم خلیل(علیه السلام) و فرزندش اسماعیل(علیه السلام) منطبق است ، که سبب اصلى در بناى این شهر و بانیان خود بیت الحرام بودند، و خداى تعالى درباره آنان فرمود:(و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسمعیل)، و ابراهیم(علیهماالسلام) بود که از خداى تعالى درخواست کرد مکه را شهر امن قرار دهد:(و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد امنا).

و نکره آوردن کلمه(والد - پدرى) به منظور تعظیم و بزرگداشت آن پدر بوده ، و اگر نفرمود:(و والد و من ولد - و پدرى و فرزندى که پدید آورد)، و به جایش فرمود:(و والد و ما ولد - و پدرى و آنچه پدید آورد)، براى این بود که آن فرزند را مدح نموده ، بفهماند فرزندى عجیب بوده ، نظیر آیه(و اللّه اعلم بما وضعت) که در پاسخ به مادر مریم که گفت من دختر زاییدم فرمود: خدا بهتر مى دانست که چه زاییده ، با اینکه مى توانست بفرماید: خدا بهتر مى داند که دختر زاییده ، ولى عبارت چه زاییده عظمت و اهمیت آن طفل را مى رساند.

و معناى آیه مورد بحث هم این است که : سوگند مى خورم به پدرى عظیم الشان که ابراهیم باشد، و به آنچه برایش متولد شد، یعنى پسرى عجیب که امرى شگفت آور و اثرى مبارک داشت ، و آن اسماعیل پسرش بود، سوگند به این دو تن که بانیان این شهر بودند، در نتیجه مفاد آیات سه گانه سوگند به مکه معظمه و به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، که در آن شهرى زیست ، و به ابراهیم و اسماعیل است ، که بنیانگذار آن شهر بودند.

چند قول دیگر درباره مراد از(والد و ما ولد)

ولى بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(والد)، ابراهیم(علیه السلام) و مراد از(ماولد) تمامى اولاد عرب او است ، ولى این نظریه درست نیست ، براى اینکه بسیار بعید است که خداى تعالى پیغمبر اسلام و ابراهیم(علیهما السلام) را با امثال ابو لهب و ابو جهل و سایر پیشوایان کفر در سوگند خود جمع نموده ، در سیاقى واحد به همه سوگند یاد کند، با اینکه خود ابراهیم(علیه السلام) از کسانى که پیرویش نکنند و دین توحید را نپذیرند بیزارى جسته بود، و به حکایت قرآن کریم از خداى تعالى درخواست کرده بود که(و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام رب انهن اضللن کثیرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانک غفور رحیم).

پس کسى که منظور از(ماولد) را اولاد ابراهیم گرفته ناگزیر است کلام خود را تخصیص بزند، و بگوید منظورم از اولاد ابراهیم خصوص مسلمانان از ایشان است ، همچنان که خود ابراهیم و اسماعیل در دعایى که هنگام ساختن کعبه کردند،

بنا به حکایت قرآن کریم گفتند:(ربنا و اجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا امه مسلمه لک و ارنا مناسکنا و تب علینا).

بعضى دیگر گفته اند: مراد از(والد و ماولد) آدم(علیه السلام) و همه ذریه او است به این بیان که این آیات مى خواهد به خلقت انسان در رنج سوگند یاد کند، و خداى تعالى در ابقاى وجود این نوع یعنى نوع انسانى سنت ولادت را مقرر فرموده ، در این آیات به محصول این سنت که همان پدرى و فرزندى است سوگند خورده ، به اینکه انسان در تلاش و تعب و رنج است ، و این مقتضاى نوع خلقت او از زمان ولادت تا روز مرگ است .

و این وجه فى نفسه وجه بدى نیست ، و لیکن صاحب این نظریه باید به این سوال پاسخ دهد که مناسبت میان سنت ولادت با شهر مکه چیست ؟ با اینکه تمامى مولودهاى عالم داخل در سوگند هستند؟ بعضى گفته اند: مراد آدم ، و صلحاى از ذریه او است ، و گویا این هم خواسته همان نظر قبلى را بگوید، با این تفاوت که اشکال قبلى ما را هم رفع کرده باشد، که گفتیم چگونه ممکن است خداى تعالى به صالحان و صالحان یکجا سوگند یاد کند.

بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن دو همه پدران و همه فرزندان است .

بعضى دیگر گفته اند: مراد از(والد)، متولد و از(ماولد) غیر متولد است و قائل این وجه کلمه(ما) را نافیه گرفته ، نه موصوله .

بعضى مراد از(والد) را رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و مراد از(ماولد) را امت او دانسته اند، به این دلیل که آن جناب به منزله پدر امت است ، ولى همه این وجوه از نظر لفظ و سیاق ، وجوه بعیدى است .

خلقت انسان در(کبد) و آمیخته بودن حیات او با رنج و خستگى

لقد خلقنا الانسان فى کبد

کلمه(کبد) به معناى رنج و خستگى است ، و جمله مورد بحث جواب قسم است ، و این تعبیر که(خلقت انسان در کبد است) به ما مى فهماند که رنج و مشقت از هر سو و در تمامى شوون حیات بر انسان احاطه دارد، و این معنا بر هیچ خردمندى پوشیده نیست ، که انسان در پى به دست آوردن هیچ نعمتى بر نمى آید، مگر آنکه خالص آن را مى خواهد،

خالص از هر نقمت و دردسر، و خالص در خوبى و پاکیزگى ، ولى هیچ نعمتى را به دست نمى آورد مگر آمیخته با ناملایماتى که عیش ‍ او را منغص مى دارد، و نعمتى مقرون با جرعه هاى اندوه و رنج ، علاوه بر مصائب دهر که حوادث ناگوارى که چون شرنگى کشنده کام جانش را تلخ مى کند.

ایحسب ان لن یقدر علیه احد

این آیه به منزله نتیجه حجتى است که آیه قبل اقامه کرده بود، به این بیان که بعد از آنکه گفتیم خلقت انسان بر پایه رنج است ، و ظرف وجودش تعب ، و تعب مظروف او است هیچ چیزى به دست نمى آورد مگر کمتر و ناقص تر و ناخالص تر از آنچه توقعش را دارد، و نتیجه گرفتیم که پس انسان در اصل خلقتش طورى آفریده شده که خواستش همواره مغلوب و شکست خورده ، و همه امورش ‍ مقهور مقدرات است ، و آن کس که اراده او را شکست مى دهد و از هر سو و در هر جهت از جهات و شوون زندگیش دخل و تصرف مى کند خداى سبحان است که از هر جهت بر او قادر است ، پس او حق دارد که در انسان به هر نحو که بخواهد تصرف کند، و هر وقت خواست او را به عذاب خود بگیرد.

پس انسان نمى تواند این پندار را به خود راه دهد که احدى بر او قادر نیست ، و این پندار او را وادار کند به اینکه بر خدا تکبر بورزد، و از عبادت او عارش آید، و یا در بعضى از دستوراتش اطاعتش بکند، مثلا در راه رضاى او انفاق بکند، ولى انفاق خود را زیاد پنداشته ، بر خداى تعالى منت بگذارد، و یا عملى را که در باطن به عنوان ریا و خودنمایى انجام داده به خیال خود خدا را فریب دهد و وانمود کند که به خاطر رضاى خدا انجام داده ، آنگاه بگوید:(اهلکت مالا لبدا - من مال بسیارى را نفله کردم).

حکایت منت گذارى کسى که مقدارى از مال خود را انفاق نموده ، مى گوید:مال هنگفتى را تلف کردم

یقول اهلکت مالا لبدا

کلمه(لبد) به معناى بسیار است ، سیاق این آیه و سایر آیات تا آخر سوره چنین مى رساند که در آن روزها شخصى اظهار اسلام و یا تمایل به اسلام نموده ، مقدارى از مال خود را هم انفاق نموده و آن را بسیار دانسته ، و منت نهاده و گفته(اهلکت مالا لبدا)، و در پاسخ این منت که نهاده آیات مورد بحث نازل شده ، و سخن او را چنین رد کرده که : رستگارى و رسیدن به حیات طیب و میمون دست نمى دهد، مگر با تحمل سختى انفاق در راه خدا، و دخول در زمره کسانى که به راستى ایمان آورده یکدیگر را به صبر و مرحمت سفارش مى کنند، با این بیان روایاتى که ان شاء اللّه در بحث روایتى آینده مى آید تاءیید مى شود.

رد و انکار لازمه سخن کسى که انفاق از مال بر او گران آمده گفت :(اهلکت مالالبدا)

ایحسب ان لم یره احد

این آیه انکار لازمه گفتار و پندار انسان است ،که مى گوید:(اهلکت مالا لبدا)، و آن را با لحن کنایه انکار مى کند، و حاصل معناى آن این است که : لازمه اینکه انسان مى گوید مالى بسیار نفله کردم ، این است که او خیال کرده باشد ما از انفاق او غافل و جاهلیم ، و او در این خیال خطا کرده ، چون خداى سبحان آنچه را او انفاق کرده دیده ولى این مقدار انفاق در رسیدن به آن رستگارى و به میمنت حیات کافى نیست ، بلکه کسى که چنین زندگى را طالب باشد، باید از مشقت عبودیت بیش از آن را تحمل کند، و از گردنه هاى دشوارترى عبور کند و در مجاهداتى که مؤ منین دارند گام به گام با ایشان باشد.

الم نجعل له عینین و لسانا و شفتین و هدیناه النجدین

کلمه(نجد) به معناى راهى است به سوى بلندى ، و مراد از(نجدین) راه خیر و راه شر است و اگر راه خیر و شر را نجد خوانده ، براى این بوده که هر دو مستلزم رنج و مشقت است .

ولى بعضى از مفسرین آن را به دو پستان مادر تفسیر کرده اند، که از ظاهر لفظ به دور است .

(الم نجعل له عینین) - یعنى آیا بدن او را مجهز به دو دستگاه عکاسى که همه دیدنى ها را ببیند نکردیم ؟ تا بدین وسیله آن علم به دیدنى ها با آن وسعت که دارد برایش حاصل شود،(و لسانا و شفتین) یعنى آیا ما برایش زبان و دو لب قرار ندادیم ، تا به وسیله آنها تواناى بر سخن گفتن شود، آن هم با وسعت دامنه اى که دارد و به وسیله سخن گفتن هر یک بر باطن و ضمیر دیگرى آگاه گردد، علم خود را به او منتقل کند، و آن دیگرى از این راه به امورى که غایب از دیدگان است راه یابد.

(و هدیناه النجدین) - یعنى ما راه خیر و شر را با الهامى از خود به او تعلیم دادیم ، در نتیجه او به خودى خود و به الهام ما خیر و شر را تشخیص مى دهد، پس آیه مورد بحث در معناى آیه زیر است که مى فرماید :(و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها).

در خلال این آیات سه گانه حجتى نهفته است بر اثبات مضمون آیه ایحسب ان لم یره احد)، و آن مضمون این است که خداى تعالى اعمال بندگان و ضمائر آنان را مى بینند، خیر آن را از شرش ، و حسنه آن را از سیئه اش تشخیص مى دهد.

و حاصل حجت مذکور این است که خداى سبحان کسى است که دیدنى ها را به وسیله دو چشم - یا به عبارتى دو عدسى - به انسانها نشان داد، و چگونه تصور مى شود که هر دیدنى را به انسان نشان بدهد، ولى خودش آنها را نبیند، و نیز خداى تعالى کسى است که هر انسانى را از راه سخن گفتن به منویات انسانهاى دیگر آگاه مى کند، و چگونه تصور دارد که خود او از باطن بندگانش آگاه نباشد، و چگونه ممکن است براى بندگانش پرده از اسرارى بردارد که براى خودش مستور باشد، و خداى عزوجل کسى است که با الهام خود به انسان تشخیص خیر و شر را داده ، و آیا ممکن است با این حال خود او خیر و شر و حسنه و سیئه را تشخیص ندهد؟

معناى(عقبه) و وجه تفسیر آن به(فک رقبه) و(اطعام در روز قحطى )

فلا اقتحم العقبه

کلمه(اقتحام) به معناى داخل شدن به سرعت و با فشار و شدت در چیزى است ، و کلمه(عقبه) به معناى راه سنگلاخى و دشوار است که به طرف قله کوه منتهى مى شود، و(اقتحام عقبه) اشاره است به انفاقهایى که براى انفاقگر بسیار دشوار باشد، که بعدا هم به این معنا تصریح مى کند.

ولى بعضى گفته اند:(نمى خواهد بفرماید انسان نامبرده راه دشوار انفاق را نمى رود، بلکه) نفرین بر او است ، که مى گفت : مال بسیارى را از دست دادم . ولى این وجه درستى نیست .

و ما ادریک ما العقبه

تعبیر اینکه تو نمى دانى ، کنایه است از عظمت شان عقبه ، همانطور که این تعبیر در هر جا همین معنا را افاده مى کند.

فک رقبه

یعنى آزاد کردن برده ، ممکن هم هست تقدیر کلام(هى(عقبه) فک رقبه) باشد، یعنى عقبه عبارت است از آزاد کردن برده ، پس ‍ مراد از عقبه ، خود آزاد کردن است که عملى از اعمال آدمى است ، و مراد از اقتحام این عمل ، آوردن آن است ، و معلوم است که آوردن عمل همان عمل است .

با این بیان فساد گفتار بعضى از مفسرین روشن مى شود که گفته اند: فک رقبه ،

اقتحام عقبه است ،نه خود عقبه ، پس باید مضافى در اینجا حذف شده باشد، که ضمیرى به آن برگردد، و خلاصه تقدیر کلام(و ما ادریک ما اقتحام العقبه ، هو - اى الاقتحام - فک رقبه - و تو نمى دانى اقتحام عقبه چیست ، آن - یعنى اقتحام عقبه - عبارت از بنده آزاد کردن است) مى باشد.

و تفسیر کردن(عقبه) به(فک رقبه) و(اطعام در روز قحطى) جنبه مثال دارد، نه اینکه عقبه تنها این دو باشد، بلکه این دو به خاطر اهمیتى که دارد اختصاص به ذکر یافته ، همچنان که ذکر فک رقبه قبل از آن دیگرى ، باز به خاطر مهم تر بودن آن بوده ، چون خداى تعالى به این عمل خیر عنایت بیشترى دارد.

او اطعام فى یوم ذى مسغبه یتیما ذا مقربه او مسکینا ذا متربه

کلمه(مسغبه) به معناى گرسنگى و قحطى است ، و کلمه(مقربه) به معناى قرابت نسبى است ، و کلمه(متربه) از ماده(تراب)(خاک) گرفته شده و معنایش خاک نشینى از شدت فقر است .

و معناى آیه این است که : انسان مورد بحث به هیچ عقبه اى قدم ننهاد، نه بنده اى آزاد کرد، و نه در روز قحطى طعامى داد، نه به یتیمى خویشاوند، و نه به مسکینى خاک نشین .

ثم کان من الذین امنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة

کلمه(مرحمة) مصدر میمى از ماده رحمت است ، و کلمه(تواصوا) از مصدر(تواصى) است ، و(تواصى به صبر) سفارش کردن این به آن و آن به این به صبر کردن در برابر اطاعت خدا است ، و نیز سفارش کردن یکدیگر به ترحم کردن بر افراد فقیر و مسکین است .

و جمله(ثم کان ...) عطف است بر جمله(اقتحم)، و تقدیر کلام(فلا اقتحم العقبه و لا کان من الذین امنوا... نه در عقبه اى قدم نهاد، و نه از کسانى بود که ایمان آوردند...) است ، و مفسرین دیگر در باره این جمله و اینکه به کجا عطف مى شود سخنان بى فایده اى گفته اند که به همین جهت از نقلش خوددارى مى شود.

اولئک اصحاب المیمنه

کلمه(میمنه) از ماده یمن ، ضد شوم است ، و اشاره(اولئک) به کسانى است که سیاق آیات قبل بر آنان دلالت دارد. و معناى آیه این است که : اینان که به هر عقبه دشوارى قدم نهادند، و از کسانى بودند که به خدا ایمان آورده ، یکدیگر را به صبر و مرحمت سفارش کردند، مردمى صاحب یمن و شگونند، و ایمان و اعمال صالحى که از پیش براى آخرت خود مى فرستند چیزى به جز شگون و مبارکى و زیبا و مرضى نمى دانند.

ولى بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(میمنة) طرف دست راست است ، و اصحاب دست راست کسانى هستند که در قیامت نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود، ولى این سخن درست نیست ، زیرا در مقابل اصحاب میمنه به این معنا اصحاب مشئمه قرار نمى گیرد.

و الذین کفروا بایاتناهم اصحاب المشئمه

آیات موجود در خارج وجود انسان در پهناى جهان و آیات موجود در داخل ذات انسان آیات و ادله اى است که بر یگانگى او در ربوبیت و الوهیت و لوازم این یگانگى دلالت مى کند، و رد این ادله کفر به آیات خدا و به خود خدا است ، و نیز کفر به قرآن کریم و آیات شریفه آن است ، و نیز کفر به هر حکمى است که از طریق رسالت نازل شده و ظاهرا مراد از آیات ، مطلق آیات است ، و(مشئمه) ضد میمنت است .

علیهم نار موصده

یعنى آتشى مستولى بر آنان است که از هر سو احاطه شان مى کند.

بحث روایتى

روایاتى درباره قسم به شهر مکه ، مراد از( والد و ما ولد)

در مجمع البیان در تفسیر آیه(و انت حل بهذا البلد) نقل مى کند که بعضى گفته اند معنایش این است که : تو در این شهر محل(به ضمه میم در مقابل محرم) هستى ، و مراد این است که براى تو حلال است که هر کس را که از کفار بخواهى به قتل برسانى ، و این فرمان مربوط به روز فتح مکه است که آن جناب ماءمور به قتال با کفار بود، و خداى تعالى قتال و کشتن کفار را برایش حلال کرد، و خود آن حضرت فرمود: این عمل براى احدى قبل از من حلال نبود، و براى احدى بعد از من نیز حلال نخواهد شد، و براى من نیز بیش از ساعتى از روز حلال نشده ،(نقل از ابن عباس و مجاهد و عطاء).

و نیز در ذیل همین آیه نقل کرده که بعضى گفته اند: معناى آیه(لا اقسم بهذا البلد و انت حل بهذا البلد) این است که : من دیگر به این شهر سوگند نمى خورم که تو در آن حلال و بى حرمت شدى ، و با اینکه مردمش پاس حرمت عرض تو را نگه نداشتند، دیگر این شهر هم حرمتى ندارد،(نقل از ابى مسلم). و نیز از امام صادق(علیه السلام) روایت شده .

سپس مى گوید: قریش احترام مکه را رعایت مى کردند، ولى حرمت محمد(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را پاس نمى داشتند، و بدین جهت بود که خداى تعالى فرمود:(لا اقسم بهذا البلد و انت حل بهذا البلد)، و منظورش این است که مردم این شهر تو را در این شهر بى حرمت کردند، رسالتت را تکذیب نموده دشنامت گفتند، با اینکه اگر کسى پدرشان را مى کشت آن قاتل را تعقیب و دستگیر نمى کردند، قاتلان شاخه اى از درخت حرم را به گردن مى انداختند و از خطر انتقام ایمن مى شدند، و لیکن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را(که حرمت مکه به طفیل وجود او بود)، بى احترامى مى کردند آن هم به نحوى که با هیچ کس آنطور بى حرمتى روا نمى داشتند، و لذا خداى تعالى این رفتار را بر آنان خرده گرفت .

باز در همان کتاب در تفسیر آیه(و والد و ما ولد) نقل کرده که بعضى گفته اند: منظور از والد حضرت آدم ، و از(ماولد) همه انبیاء و اوصیاى انبیاء و پیروان ایشان است ،(نقل از امام صادق(علیه السلام).

مؤ لف : چند معنایى که نقل شد از طرق اهل سنت هم در احادیثى موقوف روایت شده است .

و قمى هم دو معناى اخیر را در احادیثى که نه سند دارد و نه نام امام برده شده آورده است .

و نیز در تفسیر قمى در ذیل آیه(یقول اهلکت مالا لبدا) گفته : کلمه(لبد) به معناى مجتمع است .

و در مجمع البیان در تفسیر همین آیه از مجاهد نقل کرده که گفته است : صاحب این سخن حارث بن نوفل بن عبد مناف بود، و قصه چنین بود که گناهى را مرتکب شد و از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) راه چاره پرسید، حضرت فرمود تا کفاره دهد. حارث گفت اى واى از روزى که بدین محمد در آمدم همه اموالم در کفارات و انفاقات از بین رفت .

روایاتى در ذیل(هدیناه النجدین) و درباره اطعام مسکین و آزاد کردن برده

و باز در مجمع البیان است که شخصى به امیر المؤ منین(علیه السلام) عرضه داشت بعضى پنداشته اند که منظور از کلمه(نجدین) در آیه(و هدیناه النجدین) دو پستان مادر است فرمود: نه چنین نیست بلکه منظور خیر و شر است .

و در اصول کافى به سند خود از حمزه بن محمد از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که از آن جناب پرسیدم : معناى(و هدیناه النجدین) چیست ؟ فرمود: راه خیر و راه شر.

مؤ لف : در الدر المنثور هم این معنا به چند طریق از على(علیه السلام) و انس و ابى امامه و دیگران از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نقل شده . و قمى هم آن را در تفسیر خود آورده ، اما بدون سند و بدون ذکر امام .

و در کافى به سند خود از جعفربن خلاد روایت کرده که گفت : امام ابو الحسن رضا(علیه السلام) را رسم چنین بود که وقتى غذا مى خورد ظرفى در کنار سفره اش مى گذاشت ، و نخست از بهترین طعامى که برایش آورده بودند بر مى داشت و در آن ظرف مى گذاشت ، آنگاه دستور مى داد آن را به مسکینان بدهند، بعد این آیه را مى خواند:(فلا اقتحم العقبه).

و سپس مى فرمود: خداى عزوجل مى دانست که همه مردم قادر بر بنده آزاد کردن نیستند، و لذا راه دیگرى به سوى بهشت برایشان باز کرد، و آن اطعام مسکین است .

و در مجمع البیان روایتى رسیده که اوائل سندش ذکر نشده ، و آخر سندش براء بن عازب است که گفته : مردى عرب نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) شد و عرضه داشت : یا رسول اللّه مرا علمى بیاموز که داخل بهشتم کند. فرمود: اگر من کمتر سخن گفتم و منبر را زود ختم کردم تو در عوض مساءله خود را پرسیدى ، یا بنده اى را آزاد کن و یا رقبه اى را فک کن . عرضه داشت : مگر این دو یکى نیستند؟ فرمود: نه ، عتق رقبه این است که انسان همه بهاى آن را خودش به تنهایى بپردازد، و فک رقبه این است که دیگرى را در پرداختن بهایش کمک کند. و سوم آشتى کردن با کسى که از ارحام است و به تو ستم کرده .

و اگر این هم نشد گرسنه اى را سیر و تشنه اى را سیراب کنى ، امر به معروف و نهى از منکر کنى ، اگر این را هم نتوانستى زبانت را باز بدارى مگر از خیر.

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(او مسکینا ذا متربه) مى گوید: یعنى مسکینى که جامه خوابى ندارد که او را از آلودگى به خاک نگه بدارد.