background
وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا
و مال را دوست داريد، دوست داشتنى بسيار.
آیه 20 سوره الْفَجْر

بیان آیات

مظامین سوره مبارکه فجر

در این سوره تعلق به دنیا بدان جهت که طغیان و کفران به دنبال دارد، مذمت شده ، و اهل دنیا را به شدیدترین عذاب دنیا و آخرت تهدید نموده ، روشن مى سازد که انسان به خاطر کوتاه فکریش خیال مى کند اگر خدا به او نعمتى داده به خاطر آن است که نزد خدا کرامت و احترامى دارد، و آنکه مبتلا به فقر و فقدان است ، به خاطر این است که در درگاه خدا خوار و بى مقدار است ، ولى به خاطر پندار غلطش هر فساد و طغیانى را مرتکب مى شود، و آن پندار غلط را روپوش و رفوى خطاهاى خود مى کند، و دومى هم به خاطر آن پندار غلطش کفر مى گوید(و به هر ذلتى تن مى دهد) و حال آنکه امر بر او مشتبه شده ، بلکه اگر قدرت و ثروت دارد و اگر مبتلا به فقر و تنگى معاش است ، همه به منظور امتحان الهى است ، تا روشن کند چه چیز از دنیایش براى آخرتش از پیش مى فرستد.

پس قضیه به آن صورت که انسان توهم مى کند و به زبان هم جارى مى سازد نیست ، بلکه به صورتى است که به زودى در قیامت که حساب و جزا به پا مى شود، روشن مى سازد که آنچه به او رسید چه فقر و ناتوانى و چه ثروت و قدرت همه امتحان بود، که او مى توانست از دنیایش براى آخرتش گرفته ، از پیش بفرستد، ولى نفرستاد، و عذاب آخرت را بر ثوابش ترجیح داد، پس از میان همه مردم دنیا کسى به سعادت زندگى آخرت نمى رسد، مگر نفس مطمئنه و کسى که دلش به پروردگارش گرم است و تسلیم امر او است ، و در نتیجه بادهاى کننده گرفتاریها، او را از جاى نمى کند،

و در او تغییر حالت پدید نمى آورد، و اگر ثروتمند شد طغیان نمى کند و اگر فقیر شد کفران نمى ورزد، و سوره مورد بحث به شهادت سیاق آیاتش در مکه نازل شده .

و الفجر و لیال عشر و الشفع و الوتر و اللیل اذا یسر هل فى ذلک قسم لذى حجر

(فجر) به معناى صبح ، و(شفع) به معناى جفت است .

راغب مى گوید: شفع به معناى ضمیمه کردن چیزى به مثل آن است ، و به این دو مثل هم شفع مى گویند.

و در جمله(و اللیل اذا یسر) کلمه(یسر) مضارع از مصدر(سرى) است ، که به معناى رفتن شب ، و پشت کردن آن است ، و کلمه(حجر) به معناى عقل است ، پس در این آیه به صبح ، و شبهاى دهگانه و شفع و وتر و شب ، وقتى پشت مى کند، سوگند یاد شده .

وجوه مختلف درباره مراد از(فجر)،(لیال عشر) و(شفع و وتر) که بدآنهاسوگند یاد شده است

و چه بسا بتوان ادعا کرد که ظاهر سوگند به(فجر) قسم به همه صبح ها باشد، و بعید هم نیست که منظور از آن تنها صبح روز عید قربان دهم ذى الحجه باشد.

و بعضى گفته اند: مراد صبح ذى الحجه است . بعضى دیگر گفته اند: صبح محرم ، یعنى اول سال قمرى است . و بعضى گفته اند: صبح روز جمعه است بعضى دیگر گفنه اند: فجر شب مزدلفه است . و بعضى مراد از آن را نماز صبح دانسته اند. بعضى منظور از آن را همه روز یعنى از صبح تا شام دانسته اند و بعضى گفته اند: منظور شکافته شدن و جوشیدن چشمه سارها از لاى سنگها است ، و از این قبیل سخنان که هیچ مدرکى بر آن دلالت ندارد زیاد گفته اند.

(و لیال عشر) - چه بسا مراد از آن از اول تا دهم ذى الحجه باشد، و اگر کلمه(لیال) را نکره آورده خواسته است به عظمت آن اشاره کند، نه اینکه عمومیت آن را برساند.

بعضى گفته اند: منظور دهه آخر ماه رمضان است . یکى دیگر گفته : دهه اول رمضان است . سومى گفته دهه اول محرم است چهارمى گفته : اگر مراد از فجر نماز صبح باشد مراد از شبهاى دهگانه هم عبادت در آنها است .

(و الشفع و الوتر) - این جمله با روز ترویه - هشتم ذى الحجه - و روز عرفه قابل انطباق هست ، مخصوصا این تطبیق در صورتى که مراد از فجر و لیالى دهگانه فجر ذى الحجه و شبهاى دهه اول آن باشد مناسب تر است .

ولى بعضى گفته اند: مراد دو رکعت نماز معروف به(شفع) و یک رکعت نماز معروف به(وتر) است ، که در آخر شب خوانده مى شود. بعضى دیگر گفته اند مراد مطلق نمازها است ، که بعضى شفع - دو رکعتى و چهار رکعتى - و بعضى دیگر وتر - یک رکعتى و سه رکعتى - است . بعضى دیگر گفته اند: شفع ، روز قربان و وتر، روز عرفه نهم ذى الحجه است . و بعضى گفته اند: شفع تمام انسانها است ، به دلیل اینکه فرموده :(و خلقناکم ازواجا)، و وتر خداى تعالى است ، که تک است ، و بر طبق هر یک از این اقوال روایاتى هم رسیده ، که به زودى در بحث روایتى آینده از نظر خواننده خواهد گذشت ان شاء الله .

بعضى دیگر گفته اند: منظور جفت و طاق از هر عددى است ، و اگر به شفع و وتر سوگند یاد کرده در حقیقت به عدد قسم خورده ، چون هر اندازه و مقدارى به وسیله عدد حساب و ضبط مى شود، و این نعمت عدد خود از بزرگترین نعمت هاى خداست . بعضى هم گفته اند: شفع و وتر همه مخلوقات است ، براى اینکه هر چیزى که تصور کنى یا طاق است و یا جفت . بعضى دیگر گفته اند: وتر آدم و شفع همسر او است . بعضى گفته اند شفع شبها و روزها است ، و وتر تنها آن روزى است که دنبالش شب نیاید، و آن روز قیامت است . بعضى دیگر گفته اند: شفع صفا و مروه ، و وتر بیت الحرام است . بعضى گفته اند: مراد از کلمه(شفع) روزهاى قوم عاد، و منظور از وتر شبهاى آن است . و بعضى گفته اند: شفع درهاى بهشت است ، که جفت است ، چون هشت در است ، و وتر درهاى دوزخ است که هفت در است ، و از این قبیل اقوال بسیارى که بعضى از مفسرین تا سى و شش قول شمرده اند و اکثر آنها بدون دلیل است .

(و اللیل اذا یسر) - یعنى شب در هنگامى که مى گذرد و این جمله در معناى آیه(و اللیل اذ ادبر) است ، و ظاهرش این است که لام در آن براى جنس باشد، پس مراد از(اللیل) مطلق و همه آخر شبها است .

و بعضى گفته اند : مراد از آن شب مزدلفه است ، که همان شب عید قربان است ، که حاجیان از عرفات وارد مزدلفه مى شوند، و در آنجا همگى به عبادت خدا مى پردازند، تا صبح شود، آنگاه از آنجا به منى کوچ مى کنند. ولى این وجه صحیح نیست ، و مخصوصا بنا بر اینکه مراد از شبهاى ده گانه ، دهه اول ذى الحجه باشد درست در نمى آید، چون شب مزدلفه هم جزو آن ده شب است ، که بدان سوگند یاد شده ، دیگر معنى ندارد به آن سوگند خورده باشد.

(هل فى ذلک قسم لذى حجر) - آیا این سوگندها براى هر صاحب خرد کافى نیست ؟ یعنى کافى است ، و صاحب عقل که معناى سخن را مى فهمد، و حق را از باطل تمیز مى دهد، که وقتى خداى تعالى به چیزى سوگند خورد با در نظر داشتن اینکه سوگند را به چیزى مى خورند که داراى شرافت و منزلتى باشد، یقین مى کند که آنچه به خاطرش سوگند خورده حق است ، آن هم حقى موکد، که جاى هیچ تردیدى در درستى آن نیست .

جواب قسمهاى مذکور حذف شده ، چون آیات بعدى که از عذاب اهل طغیان و کفران در دنیا و آخرت و ثواب نفوس مطمئنه خبر مى دهد، بر آن دلالت داشته مى رساند که : سوگندها براى اثبات این معنا بوده که خداى تعالى به بعضى از خلائق نعمت مى دهد،و از بعضى دیگر دریغ مى دارد، همه براى امتحان است ، و حذف این جواب و اشاره به آن هم به طور کنایه رساتر است ، و هم در باب تهدید و انذار و بشارت موکدتر است .

الم تر کیف فعل ربک بعاد

منظور از(عاد) قوم عاد اولى است ، که امت هود پیامبر بودند و داستانشان در قرآن کریم مکرر آمده ، و اشاره شده به اینکه آنان در احقاف مى زیستند، و ما در تفسیر سوره هود آنچه را که از آیات کریمه قرآن در باره آنان استفاده مى شود ذکر کردیم .

ارم ذات العماد التى لم یخلق مثلها فى البلاد

کلمه(عماد) که جمعش عمد مى آید به معناى پایه اى است که ساختمان بدان تکیه دارد.

مراد از(ارم ذات العماد)

و ظاهر دو آیه مورد بحث این است که :(ارم) نام شهرى براى قوم عاد بوده شهرى آباد و بى نظیر و داراى قصرهاى بلند و ستونهاى کشیده و در زمان نزول این آیات اثرى از آنان باقى نمانده ، آثارشان به کلى از بین رفته بود، و هیچ دسترسى بر جزئیات تاریخ آنها نمانده بود، البته ممکن است چیزى از تاریخ آنان در افسانه ها آمده باشد، ولى مدرک قابل اعتمادى ندارد، تنها خاطره قابل اعتمادى که از آنها بر جاى مانده همین مقدارى است که قرآن کریم نقل کرده و به طور اجمال مى فهماند که قوم عاد بعد از قوم نوح بودند و در احقاف زندگى مى کردند، و مردمى درشت هیکل و نیرومند، و در عهد خود از سایر اقوام متمدن تر بودند، شهرهایى آباد و خرم و زمین هایى حاصلخیز و باغهایى از خرما و انواع زراعت ها داشتند، و در بین اقوام دیگر مقامى ارجمند داشتند، که شرح داستانشان در تفسیر سوره هود گذشت .

ولى بعضى گفته اند: مراد از ارم همان قوم عاد است ، و اگر قوم عاد را ارم خوانده بدان جهت بوده که چون کلمه(ارم) نام پدر بزرگ این قوم بوده لذا خود قوم را هم ارم گفتند، همانطور که تیره اى از اهل مکه را قریش مى نامند و معنایش قریشیان است ، و یا یهودیان را اسرائیل مى نامند، با اینکه منظور بنى اسرائیل است ، و مراد از ذات عماد بودن آنان ، نیرومندى و سطوت ایشان است .

و معناى آیه این است که : آیا ندیدى که پروردگارت به قوم عاد که همان قوم ارم باشند چه کرد؟ قوم ارم که مردمى نیرومند و قهرمان بودند، و نظیرشان در هیچ سرزمینى خلق نشده بود که مانند آنان درشت هیکل و نیرومند باشند، و تسمه از پشت همه بلاد و یا همه اقطار زمین کشیده باشند، و لیکن این معنا از ظاهر لفظ آیه بعید است

و از آن دورتر معنایى است که بعضى دیگر کرده و گفته اند که : مراد از ذات العماد بودن آنان ، این است که تا هوا مساعد بوده در شهر خود بودند و در فصول دیگر به نقاط خوش آب و هوا رفته سپس مجددا به منزل خود بر مى گشتند.

و داستان بهشت ارم یکى از افسانه هاى معروف قدیمى است ، که از وهب بن منبه و کعب الاحبار روایت شده .

و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد

ماده(جوب) به معناى قطع کردن است ، مى فرماید مردم عاد صخره هاى عظیم دامنه کوه ها را قطع کردند و به صورت خانه در آوردند، پس این جمله در معناى آیه(و تنحتون من الجبال بیوتا) است .

وجه توصیف فرعون به(ذى الاوتاد)

و فرعون ذى الاوتاد

منظور از این فرعون ، فرعون زمان موسى(علیه السلام) است ، و اگر او را(ذى الاوتاد) خوانده براى این بوده که - بنابر آنچه در روایات آمده - هرگاه مى خواسته کسى را شکنجه کند، روى زمین مى خوابانده ، و با چهار میخ چهار دست و پایش را به زمین میخکوب مى کرده ، و چه بسا روى چوب مى خوابانده ، و او را میخکوب مى کرده ، مؤ ید این روایات ، رفتارى است که قرآن از فرعون نسبت به ساحرانى حکایت نموده که به موسى ایمان آوردند که به ایشان گفت :(و لا صلبنکم فى جذوع النخل)، معلوم مى شود هر کس را مى خواستند دار بزنند دو دست و دو پایش را بر چوبه صلیب میخکوب مى کردند.

الذین طغوا فى البلاد فاکثروا فیها الفساد

این دو آیه صفت نامبردگان از عاد و ثمود و فرعون است ، مى فرماید اینها اقوام و اشخاصى بودند که در بلاد طغیان نموده ، فساد را در آنها گسترده کردند.

فصب علیهم ربک سوط عذاب

کلمه(صب) در مورد آب ، به معناى ریختن آن است ، و اما در مورد شلاق عذاب ، کنایه است از عذاب پشت سر هم و شدید، و نکره آوردن کلمه(عذاب) به منظور بزرگ جلوه دادن آن است ،.

و معناى آیه این است که : پروردگارت به خاطر طغیان و گسترش دادن فساد، عذاب شدیدى بر این طاغیان نازل کرد، عذابى پشت سر هم و غیر قابل وصف .

ان ربک لبالمرصاد

کلمه(مرصاد) به معناى آن محلى است که در آنجا به کمین بنشینند و منتظر رسیدن شکار و یا دشمن باشند، و بر مرصاد بودن خداى تعالى با اینکه او منزه است از نشستن در مکان ، کنایه اى است تمثیلى ، که مى خواهد بفهماند خداى تعالى مراقب اعمال بندگانش است ، همانطور که انسان در کمین نشسته مراقب حرکات و سکنات دشمن خویش است ، و منتظر است تا او را دستگیر کند و یا به قتل برساند، و خود او هیچ خبر ندارد از اینکه دشمنش در صدد دستگیرى و یا کشتن او است ، خداى سبحان هم مراقب اعمال بندگان خویش است ، همینکه طغیان کردند و فساد را گسترش دادند ایشان را به شدیدترین وجهى عذاب مى کند.

در آیه مورد بحث داستان عذاب کردن طاغیان و فساد انگیزان امت هاى گذشته را تعلیل مى کند و مى فهماند که اگر آنان را عذاب کرد به خاطر این است که او رب است ، و سنت او بر همین معنا جارى است ، و کلمه(رب) را به کاف خطاب اضافه نموده فرمود:(پروردگار تو ایشان را عذاب کرد) پس عذابش منحصر در امت هاى گذشته نیست ، بلکه در امت تو نیز جریان دارد.

حکایت زبان حال نوع آدمى که آزمایش خدا با اکرام و نعمت دادن را به حساب ممتاز بودنخود از دیگران مى گذارد

فاما الانسان اذا ما ابتلیه ربه فاکرمه و نعمه فیقول ربى اکرمن

این آیه به دلیل اینکه حرف(فاء) در آغاز آن آمده نتیجه گیرى از آیات قبل است ، و در آن حال آدمى را در صورتى که نعمتش زیاد شود و صورتى که از نعمت محروم باشد بیان مى کند، گویا فرموده : گفتیم انسان زیر نظر خداى تعالى است ، و خداى تعالى در کمین او است تا ببیند به صلاح مى گراید و یا به فساد، و او را مى آزماید، و در بوته امتحان قرارش مى دهد، یا با دادن نعمت ، و یا با محروم کردنش از آن ، این از نظر واقع امر و اما انسان این واقعیت را آن طور که باید در نظر نمى گیرد، او وقتى مورد انعام خداى تعالى قرار مى گیرد خیال مى کند نزد خدا احترام و کرامتى داشته ، که این نعمت را به او داده ، پس او هر کارى دلش بخواهد مى تواند بکند، در نتیجه طغیان مى کند و فساد را گسترش مى دهد، و اگر مورد انعام قرارش ندهد و زندگیش را تنگ بگیرد، او خیال مى کند که خداى تعالى با او دشمنى دارد و به وى اهانت مى کند، در نتیجه به کفر و جزع مى پردازد.

پس مراد از جمله(فاما الانسان) این است که : نوع انسان بحسب طبع اولى اینطور است ، نه اینکه فرد فرد همه انسانها اینطورند، بنابر این ، الف و لام(الانسان) براى جنس است ، نه براى استغراق .

(اذا ما ابتلیه ربه) - یعنى وقتى او را مورد امتحان قرار دهد، و عامل در کلمه(اذا) حذف شده ، تقدیرش(کائنا اذا ما ابتلیه ...) است .

بعضى گفته اند: عامل در آن کلمه(فیقول) است ، که بعد از کلمه(اذا)آمده و تقدیرش :(فاما الانسان فیقول ربى اکرمن اذا ما ابتلیه ربه)است ، یعنى انسان مى گوید: پروردگارم احترامم کرده ، و این را وقتى مى گوید که خدا مورد امتحانش قرار داده باشد.

و جمله(فاکرمه و نعمه) تفسیر کلمه(ابتلاء) است ، و مراد از اکرام و تنعیم ، اکرام و تنعیم صورى است ، و به عبارت دیگر مراد اکام و تنعیم حدوثى است ، نه بقایى ، و مى خواهد بفرماید خداى تعالى او را اکرام کرده و نعمت داده تا شکرش را بجاى آرند و بندگیش کنند، و لیکن انسان همان را مایه درد سر خود کرد و در راهى مصرف کرد که مستحق عذاب گردید.

(فیقول ربى اکرمن) - یعنى مى گوید خداى تعالى مرا مورد کرامت و نعمتى از خود قرار داد، به دلیل این که به من نعمتهایى داده که به دیگران نداده ، و یا به عبارتى خیال مى کند که این قدرت و دارایى که به او داده اند هم اکرام و تنعیم حدوثى است و هم بقایى ، و به همین جهت به خود اجازه مى دهد هر کارى که خواست بکند، چون وقتى انسان پنداشت بقاى نعمت و قدرتش تضمین شده ، هر کارى بخواهد مى کند.

در اینجا سؤ الى است و آن اینکه این جمله که مورد بحث ما است حکایت زبان حال انسان است ، و از دیدگاه یک انسان طبیعى خبر مى دهد، و از اینکه مى گوید:(رب من مرا اکرام کرده) و خداى تعالى را رب خود معرفى مى کند، بر مى آید که گوینده این سخن ، خدا و ربوبیتش را قبول دارد، با اینکه وثنى مذهبان که منکر ربوبیت صانعند معتقد به چنین چیزى نیستند؟

پاسخ این سؤ ال این است که : همانطور که در سؤ ال آمده بود سخن مذکور زبان حال فطرت است ، و وثنى مذهبان هم به حسب فطرتشان اعتراف به این معنا دارند، هر چند که به زبان نمى گویند و از اقرار بدان استنکاف مى ورزند، علاوه بر این قرآن کریم خواسته است رعایت مقابله با جمله(اذا ما ابتلیه ربه) را کرده باشد.

و آزمایش خدا با فقر و تنگدستى را اهانت و خوارى از ناحیه خدا مى پندارد

و اما اذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربى اهانن

یعنى وقتى خداى تعالى او را مورد آزمایش قرار مى دهد و به این منظور رزقش را تنگ مى گیرد، مى گوید پروردگار من مرا خوار کرد، و به هیچم نگرفت .

از مجموع دو آیه ، سه نکته استفاده مى شود:

اول اینکه : از تکرار کلمه ابتلاء، هم در نعمت و هم در محروم کردن استفاده مى شود که هم نعمت دادن خدا امتحان است ، و هم نعمت ندادنش ، همچنان که آیه زیر هم همین معنا را تذکر داده مى فرماید:(و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه)، پس این آیه انسان را در طرز تفکرش تخطئه مى کند.

دوم اینکه : نعمت دادن خدا را بدان جهت که نعمت او فضل و رحمت است اکرام و احترام خدا نسبت به انسان است ،(چون با نعمت دنیا است که مى توان بهترین آخرت را تحصیل کرد)، و معلوم است که این نعمت تا زمانى احترام از ناحیه خدا است که خود انسان آن را وسیله عذاب دوزخ قرار ندهد.

سوم اینکه : این دو آیه با هم مى فهمانند که انسان سعادت در زندگى را عبارت مى داند از تنعم در دنیا و داشتن نعمت هاى فراوان ، و ملاک داشتن کرامت در درگاه الهى را همین داشتن نعمت فراوان مى داند، و بر عکس ملاک نداشتن قدر و منزلت در درگاه خدا را نداشتن پول و ثروت مى پندارد، در حالى که نه اولى ملاک احترام است و نه دومى ملاک نداشتن حرمت است ، بلکه ملاک در داشتن قدر و منزلت نزد خدا تقرب به خداى تعالى از راه ایمان و عمل صالح است ، حال چه اینکه آدمى دارا باشد و چه فقیر، پس داشتن و نداشتن مال هر دو امتحان است ، مفسرین در معناى این دو آیه وجوهى دیگر ذکر کرده اند که چون فایده اى نداشت متعرضش ‍ نشدیم .

کلا بل لا تکرمون الیتیم و لا تحاضون على طعام المسکین

اصل(تحاضون)(تتحاضون) است ، که به معناى تحریک و تشویق کردن یکدیگر است ، مى فرماید: شما نه یتیم را احترام مى کنید، و نه یکدیگر را بدادن صدقه بر مساکین تهى دست سفارش و تشویق مى کنید، و منشا این رفتارتان مال دوستى است ، که در دو آیه بعد مى فرماید:(و تحبون المال حبا جما).

و تاکلون التراث اکلا لما

کلمه(لم) - با تشدید میم - به معناى این است که : انسان سهم خودش و دیگران را به خود اختصاص دهد، و خلاصه هر چه به دستش بیاید بخورد، چه پاک و مال حلال باشد و چه خبیث ، و آیه مورد بحث جمله(بل لا تکرمون الیتیم) را تفسیر مى کند، مى فرماید دلیل آن این است که مال یتیم هم اگر به دستتان برسد مى خورید.

و تحبون المال حبا جما

کلمه(جم) - با تشدید جیم - به معناى بسیار و بزرگ از هر چیز است ، و این جمله آیه قبلى را که مى فرمود:(و لا تحاضون ...) تفسیر مى کند، مى فرماید علت آن این است که مال را به مقدار بسیار زیاد دوست مى دارید.

کلا اذا دکت الارض دکا دکا

کلمه(دک) با تشدید کاف به معناى دق و کوبیدن سخت است ، و مراد از ظرف(اذا - زمانى که) حضور روز قیامت است .

ترجمه المیزان : 20 ص : 475

در این جمله براى بار دوم کلمه(کلا) را مى آورد، و براى بار دوم پندار آدمیان در حال دارایى و ندارى را رد مى کند، و جمله(اذا دکت الارض ...) در مقام تعلیل رد مذکور است ، و حاصل معنا چنین است که آنطور که انسانها به حسب طبع مى پندارند نیست ، به علت اینکه به زودى در وقتى که قیامت بپا شود متوجه مى شوند که زندگى دنیا و آنچه در آن از فقر و غنا و امثال آن بود مقصود بالذات نبود، و او آن را مقصود بالذات و یا ساده تر بگویم هدف پنداشت ، و چون دنیا را هدف پنداشت چیزى براى آخرتش نفرستاد، آن وقت آرزو مى کند اى کاش(قدمت لحیاتى) براى زندگى واقعیم چیزى از پیش فرستاده بودم ، با اینکه آرزو، نه خیرى به او مى رساند، و نه عذابى را از او رفع مى کند.

مراد از آمدن پروردگار در قیامت(و جاء ربّک و الملک ...)

و جاء ربک و الملک صفا صفا

در این جمله نسبت آمدن به خداى تعالى داده ، و این تعبیر از متشابهات است که آیه(لیس کمثله شى ء)، و آیاتى که خواص قیامت را ذکر مى کند، و مثلا مى فرماید آن روز همه سبب ها از کار مى افتد، و همه حجابها کنار مى رود، و بر همه مکشوف مى شود که خدا حق مبین است ، این متشابه را تفسیر مى کند، و تشابه آن را بر طرف مى سازند.

روایاتى هم که مى گوید منظور از آمدن خدا آمدن امر خدا است و قرآن هم مى فرماید:(و الامر یومئذ لله) همه در مقام رفع این تشابه است .

و به وجهى ، موید اینکه گفتیم منظور از آمدن خدا این است که در آن روز با از کار افتادن اسباب ، همه کاره خود خدا بدون هیچ واسطه است ، آیه زیر است که مى فرماید:(هل ینظرون الا ان یاتیهم اللّه فى ظلل من الغمام و الملئکه و قضى الامر) چون اگر این آیه ضمیمه شود به آیه زیر که مى فرماید:(هل ینظرون الا ان تاتیهم الملئکه او یاتى امر ربک)

چنین به دست مى آید که منظور از آمدن خدا در آیه سوره بقره آمدن امر خدا است ، که در آیه سوره نحل آمده . پس معلوم شد در آیه مورد بحث مضافى حذف شده ، و تقدیر آیه(جاء امر ربک) است ، و یا نسبت آمدن به خدا دادن در آیه شریفه از باب مجاز عقلى است ، و اما بحث درباره آمدن ملائکه و اینکه آمدنشان صف به صف است ، نظیر بحثى است که در سابق گذشت .

و جى ء یومئذ بجهنم ...

بعید نیست که مراد از(آوردن جهنم)، پرده بردارى از روى آن باشد، همچنان که در آیه زیر همین تعبیر آمده فرموده :(و برزت الجحیم لمن یرى) و نیز آیه زیر که مى فرماید:(و برزت الجحیم للغاوین) و آیه زیر که مى فرماید:(لقد کنت فى غفله من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید). متذکّر شدن و(یا لیتنى) گفتن انسان در قیامت

(یومئذ یتذکر الانسان) - یعنى در آن روز انسان به روشن ترین وجه متذکر مى شود، که آنچه در دنیا به او دادند چه خیرش و چه شرش همه از باب امتحان بوده و او در کار خود کوتاهى کرده این آن معنایى است که سیاق آیه مى دهد.

(و انى له الذکرى) - یعنى از کجا مى تواند متذکر شود، و این کنایه است از اینکه تذکرش در آن روز هیچ سودى به حالش ندارد، چون وقتى تذکر سودمند است که بتواند به وسیله توبه با عمل صالح آنچه را فوت شده جبران کند، و روز جزا جاى توبه و عمل نیست .

یقول یا لیتنى قدمت لحیاتى

یعنى اى کاش در دنیا براى این زندگیم که زندگى آخرت است توشه اى فرستاده بودم ، ممکن هم هست معنایش این باشد که اى کاش ‍ در دنیا براى این زندگیم که حقیقت زندگى است توشه اى فرستاده بودم ، چون قرآن کریم زندگى دنیا را لهو و بازى یعنى سرگرمى بیهوده خوانده و فرموده :(و ان الدار الاخره لهى الحیوان لو کانوا یعلمون).

و مراد از تقدیم در جمله(قدمت) از پیش فرستادن عمل صالح است براى زندگى آخرت ، و مضمون آیه آرزویى است که انسان در هنگام رسیدن به قیامت و متذکر شدن از دیدن حقایق آن از خود سر مى دهد، و به راى العین مى بیند که تلاشش در دنیا سودى به حالش نمى دهد.

فیومئذ لا یعذب عذابه احد و لا یوثق وثاقه احد

ضمیر در(عذابه) و در(وثاقه) به خداى تعالى بر مى گردد، و معناى آیه این است که در امروز عذاب خدا آنچنان سخت است که احدى از خلق کسى را آنطور عذاب نکرده ، و در بند کردنش آنچنان سخت است که احدى از خلق کسى را آنطور در بند نکرده ، و این تعبیر کنایه است از شدت در تهدید.

بعضى از قاریان دو کلمه(لا یعذب) و(لا یوثق) را به فتحه ذال و فتحه ثاء قرائت کرده اند و آن دو را صیغه مجهول دانسته اند که بنابر این قرائت دو ضمیر در(عذابه) و(وثاقه) به انسان بر مى گردد و معناى آیه چنین مى شود هیچ کس در امروز عذاب این انسان و گرفتارى او را ندارد.

(نفس مطمئنة) نفسى است که با ایمان به پروردگار و یاد او سکونت یافته ، بهمقام رضا رسیده است و...

یا ایتها النفس المطمئنه

آنچه از سیاق آیه یعنى مقابل قرار گرفتن این نفس با اوصافى که براى آن ذکر شده با انس انى که قبل از این آیه مورد سخن بود و اوصافش از جمله دلبستگى اش به دنیا و طغیان و فساد و کفرانش و سوء عاقبتش ذکر مى شد استفاده مى شود این است که نفس ‍ مطمئنه ، نفسى است که با علاقمندى و یاد پروردگارش سکونت یافته بدانچه او راضى است رضایت مى دهد و در نتیجه خود را بنده اى مى بیند که مالک هیچ خیر و شرى و نفع و ضررى براى خود نیست و نیز دنیا را یک زندگى مجازى و داشتن و نداشتن و نفع و ضرر آن را امتحانى الهى مى داند و در نتیجه اگر غرق در نعمت دنیایى شود، به طغیان و گسترش دادن به فساد و به علو و استکبار، وادار نمى شود، و اگر دچار فقر و فقدان گردد این تهى دستى و ناملایمات او را به کفر و ترک شکر وا نمى دارد، بلکه همچنان در عبودیت پاى برجا است و از صراط مستقیم منحرف نمى شود، نه به افراط و نه به تفریط.

ارجعى الى ربک راضیه مرضیه

بعضى پنداشته اند که این خطاب بعد از حسابرسى نفوس مطمئنه به ایشان مى شود. و لیکن به نظر ما ظرف این خطاب از اول تا به آخر روز قیامت است ، یعنى از همان لحظه اى که نفوس مطمئنه زنده مى شوند، تا لحظه اى که داخل بهشت مى شوند بلکه از لحظه اى که مرگشان مى رسد مورد این خطاب هستند تا وقتى که به جنت الخلد در مى آیند.

و اگر نفوس مطمئنه را به وصف(راضیه) و(مرضیه) توصیف کرده ، براى آن است که اطمینان و سکونت یافتن دل به پروردگار مستلزم آن است که از او راضى هم باشد، و هر قضا و قدرى که او برایش پیش مى آورد کمترین چون و چرایى نکند، حال چه آن قضا و قدر تکوینى باشد، و چه حکمى باشد که او تشریع کرده باشد، پس هیچ سانحه به خشم آورنده اى او را به خشم نمى آورد، و هیچ معصیتى دل او را منحرف نمى کند، و وقتى بنده خدا از خدا راضى باشد، قهرا خداى تعالى هم از او راضى خواهد بود، چون هیچ عاملى به جز خروج بنده از زى بندگى خدا را به خشم نمى آورد، و بنده خدا وقتى ملازم طریق عبودیت باشد مستوجب رضاى خدا خواهد بود، و به همین جهت دنبال جمله راضیه جمله مرضیه را آورد.

فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى

این آیه به دلیل اینکه حرف(فاء) در اولش در آمده نتیجه گیرى از جمله(ارجعى الى ربک) است ، مى فرماید: چون راضى و مرضى به سوى پروردگارت بر مى گردى پس در زمره بندگانم در آى و در بهشتم داخل شو، و این فرمان دلالت دارد بر اینکه صاحب نفس مطمئنه در زمره بندگان خدا است ، و حائز مقام عبودیت است .

و باید هم همینطور باشد، چون وقتى کسى مطمئن به پروردگار خود شد، و از ادعاى استقلال منقطع گردید، و بدانچه از ناحیه پروردگارش مى رسد به دلیل اینکه حق است راضى شد، قهرا ذات و صفات و افعال خود را ملک طلق پروردگارش مى داند، پس در آنچه او مقدر مى کند و قضایى که او مى راند و امر و نهیى که او مى کند هیچ خواستى از خود نشان نمى دهد، مگر آنچه را که پروردگارش خواسته باشد، و این همان ظهور عبودیت تامه در بنده است ، پس اینکه فرمود:(فادخلى فى عبادى) در حقیقت امضاى عبودیت وى است و جمله(و ادخلى جنتى) منزلگاه او را معین مى کند، و منظور از اینکه کلمه(جنت) را بر ضمیر تکلم اضافه کرد و فرمود: داخل جنت من شو این بوده است که او را به تشریف خاصى مشرف کند، و در کلام خداى تعالى هیچ جا غیر این آیه جنت را به خود نسبت نداده است .

بحث روایتى

(روایاتى درباره مراد از شفع و وتر، تسمیه فرعون به ذى الاءوتاد، آورده شدنجهنم ، آمدن خدا، و...)

در مجمع البیان در تفسیر آیه(و الشفع و الوتر) آمده که بعضى گفته اند منظور از شفع ، خلق است ، چون فرموده :(و خلقناکم ازواجا)، و منظور از کلمه(وتر)، خداى تعالى است ، نقل از ابن عباس و عطیه عوفى و ابى صالح و مجاهد و این تفسیر روایت ابى سعید خدرى است ، از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم). بعضى دیگر گفته اند شفع و وتر هر دو نمازند، بعضى شفع و بعضى وترند، و این روایت ابن حصین است ، از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم).

بعضى دیگر گفته اند: شفع ، روز عید قربان ، و وتر، روز عرفه است ، نقل از ابن عباس و عکرمه و ضحاک و(روایت جابراز رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) هم همین را مى گوید) و علت اینکه روز عید را شفع خوانده اند این است که روز عرفه در حکم نظیر ندارد، چون هیچ روزى دیگر مثل آن روز وقوف در عرفات واجب نیست ، ولى روز عید در حکم ، که همان کوچ کردن است نظیر دارد. بعضى دیگر گفته اند شفع روز هشتم ذى الحجه یعنى روز ترویه است ، و وتر روز عرفه است ، و این معنا از امام باقر و از امام صادق(علیهما السلام) نقل شده .

مؤ لف : سه روایت اول را که صاحب مجمع البیان از طرق اهل سنت نقل کرده مى توان جمع کرد، و گفت منافاتى بین آنها نیست ، چون هر سه در مقام یادآورى بعضى از مصادیق شفع و وتر بوده اند.

شفع حسن و حسین(ع) و وتر امیرالمؤ منین علیه السلام است

و در تفسیر قمى درباره(لیال عشر) آمده که دهه ذى الحجه است ، و درباره(و الشفع و الوتر) آمده که دو رکعت شفع و یک رکعت وتر در نماز شب است ، و در حدیثى آمده که شفع ، حسن و حسین ، و وتر امیر المؤ منین است ، و درباره(و اللیل اذا یسر) آمده که منظور شب جمع است(یعنى شب عید قربان که از عرفات به مشعر کوچ مى کنند).

و در همان کتاب در روایت ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) در معناى لذى حجر آمده : یعنى صاحب عقل .

و در کتاب علل به سند خود از ابان احمر روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) معناى آیه و(فرعون ذى الاوتاد) را پرسیدم ، عرضه داشتم به چه مناسبت فرعون را صاحب میخها خواندند؟ فرمود به این جهت که او هر گاه مى خواست مردى را شکنجه کند روى زمین مى خوابانید و دست و پایش را از دو طرف مى کشید و با چهار میخ به زمین میخکوب مى کرد، و بسا مى شد که این کار را روى تخته خوابیده انجام مى داد و دست و پاى محکوم را با چهار میخ بدان مى کوبید و سپس به همان حال رهایش مى کرد تا بمیرد، و بدین جهت خداى تعالى او را صاحب میخ ‌ها خواند.

و در مجمع البیان در ذیل آیه(ان ربک لبالمرصاد) آمده که از على(علیه السلام) روایت شده که فرمود: معنایش این است که پروردگار تو قادر است جزاى مردم نافرمان را بدهد.

مؤ لف : بناى روایت بر این است که عبارت آیه را استعاره تمثیلى بگیرد، و نیز در همان کتاب است که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: مرصاد پلى است بر صراط که هیچ بنده اى نمى تواند با داشتن مظلمه اى از دیگرى از آن پل بگذرد.

و از غوالى از امام صادق(علیه السلام) حکایت شده که در تفسیر آیه(و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه) فرمود: یونس ‍ یقین داشت بر اینکه خدا رزقش را تنگ نمى گیرد، و کلمه(ظن) در این آیه به معناى یقین است ، و(قدر) به معناى تنگ گرفتن رزق است ، مگر نشنیدى کلام خدا را که فرمود:(و اما اذا ما ابتلیه ققدر علیه رزقه)، که در اینجا نیز معناى(قدر) تنگ گرفتن معیشت است .

و در تفسیر قمى در روایت ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) آمده که در تفسیر آیه(کلا اذادکت الارض دکا دکا)، فرمود یعنى وقتى که زمین زلزله شود.

و در الدر المنثور است که ابن مردویه از على بن ابى طالب روایت آورده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود: آیا تفسیر این آیه را که مى فرماید:(کلا اذا دکت الارض ... و جى ء یومئذ بجهنم) را مى دانید؟ آنگاه فرمود: چون روز قیامت شود جهنم به وسیله هفتاد هزار زمام ، به دست هفتاد هزار ملک رانده مى شود، و او سرکشى مى کند، و اگر خداى سبحان او را کنترل نکند آسمانها و زمین را مى سوزاند.

مؤ لف : این حدیث از ابى سعید خدرى و ابن مسعود، و از طرق شیعه در امالى شیخ به سندش از داوود بن سلیمان از حضرت رضا از آباى گرامش از على(علیه السلام) از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نیز روایت شده .

و در کتاب عیون در روایات وارده از حضرت رضا در باب توحید به سند خود از على بن فضال از پدرش ، نقل شده که گفت : از حضرت رضا(علیه السلام) پرسیدم : معناى آیه(و جاء ربک و الملک صفا صفا) چیست ؟ فرمود: خداى تعالى به صفت آمدن و رفتن توصیف نمى شود، چون خدا منزه است از انتقال ، منظور آیه از آمدن خدا آمدن امر خدا است .

حدیثى از امام صادق(ع) درباره خصوصیات قبض روح مؤ من درذیل(یا ایها النفس المطمئنه ...)

و در کافى به سند خود از سدیر صیرفى روایت آورده که گفت : به امام صادق(علیه السلام) عرضه داشتم : فدایت شوم ، یا بن رسول اللّه آیا مؤ من از مرگ و قبض روح خود کراهت مى دارد؟ فرمود: نه به خدا سوگند، وقتى فرشته مرگ نزدش مى آید تا روحش را قبض کند، مؤ من به جزع در مى آید، و ملک الموت به او مى گوید: جزع مکن ، اى ولى خدا، به آن خدایى که محمد(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را به نبوت مبعوث کرده من نسبت به تو دلسوزتر و مهربانتر از پدرى مهربان هستم ، اگر پدرت اینجا بود بیش از من به تو مهر نمى ورزید، چشم خودت را باز کن و ببین .

آنگاه فرمود: در آن هنگام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و امیر المؤ منین و فاطمه و حسن و حسین و امامان از ذریه او در برابرش ممثل مى شوند، و به وى گفته مى شود: این رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله وسلم) است ، و این امیر المؤ منین و این فاطمه ، و این حسن و این حسین و اینان امامان از ذریه اویند، که همه رفقاى تو هستند.

فرمود: پس مؤ من چشم خود باز نموده حضرات را تماشا مى کند، در این هنگام ندا کننده اى از طرف رب العزه روح او را ندا مى کند و مى گوید:(یا ایتها النفس المطمئنه ...)، اى نفسى که با دیدن محمد و اهل بیتش(علیهم السلام) اطمینان یافتى ، به سوى پروردگارت بر گرد، در حالى که به ولایت راضى و به ثواب مرضى هستى ، پس داخل در بندگان من شو، یعنى در زمزه محمد و اهل بیتش در آى ، و داخل جنت شو، پس در آن هنگام هیچ چیزى در نظرش محبوب تر از مرگ و ملحق شدن به منادى نیست .