background
الَّذِي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرَىٰ
همان كس كه در آتشى بزرگ در آيد؛
آیه 12 سوره الْأَعْلَیٰ

مضمون کلمه سوره مبارکه اعلى

بیان آیات

در این آیات به توحید خداى تعالى امر شده ، توحیدى که لایق به ساحت مقدس او باشد، و نیز به تنزیه ذات متعالیه اش از اینکه نام مقدسش با نامى دیگر ذکر شود، و یا چیزى که باید به او مستند شود بغیر او نسبت دهند، مثلا کسى دیگر را در خلقت و تدبیر و رزق شریک او بدانند، و به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) وعده تاءیید مى دهد، تاءیید به وسیله علم و حفظ، و نیز وعده مى دهد که او را از آسان ترین طریق و مناسب ترین راه موفق به تبلیغ و دعوت بفرماید.

و سیاق آیات اول سوره سیاق آیات مکى است ، و اما ذیل سوره یعنى از جمله(قد افلح من تزکى ...) مورد تردید است براى اینکه از طرق ائمه اهل بیت و همچنین از طرق اهل سنت روایاتى رسیده که منظور از(تزکى) دادن زکات فطره و خواندن نماز عید است ، و این را هم مى دانیم که روزه و توابعش که یکى زکات فطره است و همچنین نماز عید، بعد از هجرت در مدینه تشریع شده نتیجه مى گیریم که آیات ذیل سوره در مدینه نازل شده ، پس سوره مورد بحث مشتمل است بر آیات مکى و مدنى هر دو، و این با روایاتى که مى گوید این سوره مکى است منافاتى ندارد، براى اینکه مى توان آن را حمل کرد به اینکه منظور صدر سوره است .

توضیح معناى اینکه فرود:(سبّح اسم ربّک - نام پروردگارت را تنزیه کن)

سبح اسم ربک الاعلى

در این آیه به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) دستور مى دهد اسم پروردگار خود را تقدیس و تنزیه کند، و از اینکه نفرمود پروردگارت را تنزیه کن ، فرمود اسم پروردگارت را تنزیه کن - و ظاهر لفظ اسم کلمه اى است که بر مسمى دلالت کند - و کلمه هم جایش در زبان است ، مى فهمیم که منظور این است که : هر وقت نام پروردگارت را به زبان مى آورى نام چیز دیگرى از قبیل آلهه و شرکا و شفعا که خدا از آن منزه است با آن کلمه به زبان میار، و نسبت ربوبیت به آنها مده یعنى امورى که از شوون ربوبیت است و مختص به خداى تعالى است ، از قبیل خلقت ، ایجاد، رزق ، احیاء، اماته ، و امثال آن را بغیر خدا نسبت مده .

و یا معنایش این است که : امورى که لایق ساحت مقدس خداى تعالى نیست از قبیل عجز، جهل ، ظلم ، غفلت و نظائر آن از هر صفت نقص و عیب را به خدا منسوب مکن .

و کوتاه سخن اینکه : تنزیه نام خدا این است که وقتى سخن از خدا مى رود باید کلام از ذکر امورى که مناسب با ذکر او نیست خالى باشد، این تنزیه خدا در مرحله زبان و سخن است که باید با تنزیه او در مرحله عمل موافق باشد و لازمه این تنزیه توحید کامل و نفى شرک جلى است ، و شرک جلى درست عکس توحید است ، و شخص مشرک نه تنها خداى تعالى را منزه از نواقص مذکور نمى داند، بلکه از شنیدن نام خدا به تنهایى ناراحت مى شود، و دو آیه زیر بر این معنا ناطق است :(و اذا ذکر اللّه وحده اشمازت قلوب الذین لا یومنون بالاخره و اذا ذکر الذین من دونه اذا هم یستبشرون)،(و اذا ذکرت ربک فى القران وحده ولوا على ادبارهم نفورا).

و در اینکه اسم را اضافه کرد به کلمه(رب) و رب را اضافه کرد به کاف خطاب نکته اى است که بیان قبلى ما را تاءیید مى کند، چون معناى آن چنین مى شود: منزه بدار نام پروردگارت را که تو او را پروردگار خود گرفته اى ، و مردم را به ربوبیت و الوهیت او مى خوانى ، پس دیگر در کلام خود آنجا که نام او را به ربوبیت مى برى ، نباید نام غیر او به طورى ذکر شود که با ربوبیت خداى تعالى که خودش ‍ نیز خود را بدان نامیده منافات داشته باشد.

کلمه(الاعلى) - به معناى کسى است که بر فراز هر بلندى که تصور شود در آمده ، و بر هر چیزى قاهر و چیره باشد، و این کلمه صفت(ربک)است ، نه صفت(اسم)، و همین صفت حکم آیه را تعلیل مى کند، و مى فهماند که چرا گفتیم نام پروردگارت را منزه بدار، براى اینکه او از هر علوى که تصور شود عالى تر است .

مفسرین درباره این جمله چهار قول دارند:

اقوال مختلف در این باره

بعضى گفته اند: معناى(سبح اسم ربک الاعلى) این است که : باید بگویى(سبحان ربى الاعلى)، نقل از ابن عباس . البته این نسبت را هم به وى داده اند که گفته معنایش این است که نماز بخوان .

بعضى گفته اند: مراد از کلمه(اسم)، مسمى ، یعنى خود خداى تعالى است ، و معناى آیه این است که : خدا را از هر فعل و صفتى که لایق به ساحت قدس او نیست منزه بدار.

بعضى گفته اند: منظور از آوردن کلمه(اسم) تعظیم مسمى است ، و استشهاد شده به گفته لبید شاعر که گفته است :

(الى الحول ثم اسم السلام علیکما - تا سر یکسال و سپس اسم سلام بر شما دو نفر باد)، یعنى سلام بر شما باد، در اینجا هم معنایش :(سبح ربک الاعلى) است .

و بعضى گفته اند: مراد تنزیه اسماى خداى تعالى است از هر رفتارى که لایق به ساحت قدس او نباشد، مثلا اگر لفظى از اسماى خدا عمومى باشد، هم به خداى تعالى اطلاق شود، هم به غیر او، مانند عالم و قادر و امثال آن ، در مورد خداى تعالى آن را تاءویل نکند(و با اسماى خدا بازى ننماید) و اگر لفظى باشد که معناى اصلى و لغوى آن در مورد خداى تعالى صادق نباشد،

کلمه را بر معناى اصلیش باقى نگذارد، و آن را تاءویل نماید مانند(و جاء ربک - پروردگار تو آمد) که حتما باید تاءویل شود، و اگر کلمه اى است که جز در مورد خداى تعالى اطلاق نمى شود،مانند کلمه(الله) باید آن را بر غیر خداى تعالى اطلاق نکند، و در جاهاى نامناسب از قبیل مستراح آن را به زبان نیاورد، و به همین قیاس رعایت ادب را درباره اسم خدا بنماید.

و لیکن معنایى که ما ارائه دادیم هم عمومى تر و وسیع تر است ، و هم با سیاق آیات بعدى که مى فرماید:(سنقرئک فلا تنسى) و(نیسرک للیسرى فذکر) مناسب تر است ، چون سیاق این آیات سیاق تحریک و تشویق به تبلیغ رسالت ، و تذکر دادن و بیدار کردن مردم است ، و لذا نخست دستور مى دهد که آن جناب کلام خود را اصلاح کند و از هر چیزى که بویى از شرک جلى و یا شرک خفى دارد پاک نماید، و اسم پروردگارش را منزه بدارد، و در مرحله دوم او را وعده مى دهد به اینکه آنقدر وحى را برایش بخواند که دیگر چیزى از آن را فراموش نکند، و در مرحله سوم وعده اش مى دهد که طریقه تبلیغ را بر او آسان سازد، و در آخر دستور مى دهد مردم را تذکر دهد و تبلیغ کند،(دقت بفرمایید).

مظاهر تدبیر الهى : خلقت ، تسویه ، تقدیر، هدایت ، و...

الذى خلق فسوى

(خلقت هر چیزى) به معناى گردآورى اجزاى آن است ، و(تسویه اش) به معناى روى هم نهادن آن اجزا به نحوى است که هر جزئى در جایى قرار گیرد که جایى بهتر از آن برایش تصور نشود، و علاوه بر آن جایى قرار گیرد که اثر مطلوب را از هر جاى دیگرى بهتر بدهد، مثلا در مورد انسان چشم را در جایى و گوش را در جایى و هر عضو دیگر را در جایى قرار دهد که بهتر از آن تصور نشود، و حقش ادا شود.

و این دو کلمه یعنى(خلقت) و(تسویه) هر چند در آیه شریفه مطلق آمده ، لیکن تنها شامل مخلوقاتى مى شود که یا در آن ترکیب باشد، و یا شائبه اى از ترکیب داشته باشد، و آیه مورد بحث تا چهار آیه بعد در مقام توصیف تدبیر الهى است ، و این خود برهانى است بر ربوبیت مطلقه او.

و الذى قدر فهدى

یعنى آنچه را خلق کرده با اندازه مخصوص و حدود معین خلق کرده ، هم در ذاتش و هم در صفاتش و هم در کارش ، و نیز آن را با جهازى مجهز کرده که با آن اندازه ها متناسب باشد، و بوسیله همان جهاز او را به سوى آنچه تقدیر کرده هدایت فرموده ، پس هر موجودى به سوى آنچه برایش مقدر شده و با هدایتى ربانى و تکوینى در حرکت است ،

مانند طفل که از همان اولین روز تولدش راه پستان مادر را مى شناسد، و جوجه کبوتر مى داند که باید منقار در دهان مادر و پدرش ‍ کند، و هر حیوان نرى به سوى ماده اش هدایت و هر ذى نفعى به سوى نفع خود هدایت شده است ، و بر همین قیاس هر موجودى به سوى کمال وجودیش هدایت شده .

و خداى تعالى در این معانى فرموده :(و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم) و نیز فرموده :(ثم السبیل یسره)، و نیز فرموده :(لکل وجهه هو مولیها).

و الذى اخرج المرعى

کلمه(مرعى) به معناى چرایى است که علف خواران آن را مى چرند، و کسى که آن را از زمین خارج مى کند و مى رویاند همان خداى سبحان است .

فجعله غثاء احوى

کلمه(غثاء) به معناى گیاه خار و خاشاکى است که سیل به کنار بیابان مى ریزد، و منظور از آن در اینجا - به طورى که گفته اند - گیاه خشکیده است . و کلمه(احوى) به معناى سیاه شده است .

و منظور از بیرون کردن مرعى براى آذوقه حیوان و سپس خاشاک سیاه کردنش ، ارائه نمونه اى از تدبیر ربوبى و دلائل ربوبیت خدا است ، همچنان که خلقت و تسویه و تقدیر و هدایت نمونه دیگرى از آن است .

سنقرئک فلا تنسى الا ما شاء اللّه نه یعلم الجهر و ما یخفى

راغب در مفردات گفته کلمه(قرائت) به معناى ضمیمه کردن حروف براى به وجود آوردن کلمه ، و ردیف کردن کلمات براى به وجود آوردن جمله است در حال خواندن ، پس این ماده در هر ضمیمه کردنى استعمال نمى شود، مثلا وقتى مى خواهى بفهمانى من مردم محل را گردهم جمع کردم ، نمى توانى بگویى :(قرات القوم)، و باز به همین دلیل به یک حرف که از دهان در آید قرائت گفته نمى شود.

معناى(اقراء) در(سنقرئک فلا تنسى) و مفاد استثناء(الّا ماشاء اللّه )

و در مجمع البیان گفته کلمه(اقراء) که فعل(نقرئک) مشتق از آن است به معناى تحویل گرفتن قرائت قارى است ، به منظور غلط گیرى و تصحیح قرائت وى ، و قارى به معناى خود خواننده است .

البته باید توجه داشت که در مورد بحث که مى فرماید ما به زودى تو را اقراء مى کنیم ، به معناى اقراى معمول در بین خود افراد معلولى نیست ، که استاد گوش بدهد و غلطهاى شاگرد را تصحیح کند، و یا جایى که خوب نخوانده خوب خواندن را به او بیاموزد، چون چنین چیزى از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) سابقه نداشته ، و معهود نیست که چیزى از قرآن را خوانده باشد، و چون به علت فراموشى خوب نخوانده و یا به غلط خوانده ، خداى تعالى فرموده باشد تو بخوان و من گوش مى دهم ، تا درست خواندن را به تو یاد دهم ، بلکه منظور از اقراء در خصوص مورد، این است که ما چنین قدرتى به تو مى دهیم که درست بخوانى و خوب بخوانى ، و آنطور که نازل شده و بدون کم و کاست و غلط و تحریف بخوانى ، و خلاصه آنچه را که نازل شده فراموش نکنى .

و جمله(سنقرئک فلا تنسى) وعده اى است از خداى تعالى به پیامبرش ، به اینکه علم به قرآن و حفظ قرآن را در اختیارش ‍ بگذارد، به طورى که قرآن را آنطور که نازل شده همواره حافظ باشد، و هرگز دچار نسیان نگردد، و همانطور که نازل شده قرائتش ‍ کند، و ملاک در تبلیغ رسالت و وحى به همانطور که وحى شده همین است .

و جمله(الا ما شاء الله) استثنایى است که تنها به منظور بقاى قدرت الهى بر اطلاقش آورده شده ، مى خواهد بفهماند چنین نیست که خداى تعالى بعد از دادن چنین عطیه اى دیگر قادر نباشد تو را گرفتار فراموشى کند، نه ، بعد از اعطاء هم باز به قدرت مطلقه خود باقى است ، و این استثنایى نظیر استثنایى است که در آیه شریفه :(و اما الذین سعدوا ففى الجنه خالدین فیها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربک عطاء غیر مجذوذ) مى باشد، که توضیحش در همان سوره گذشت .

پس در این استثنا نمى خواهد بعضى از مصادیق نسیان را از عموم(لا تنسى) خارج کند و بفرماید به زودى علم قرآن را به تو مى دهیم به طورى که هیچ چیز از قرآن را فراموش نکنى ، مگر آنچه را که او خواسته است فراموش کنى ، براى اینکه اگر معنا چنین باشد اختصاص به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) ندارد، همه مردم اینطورند، و از هر چیزى و هر محفوظى آن مقدارى را فراموش مى کنند که خدا خواسته باشد،

و از اشیا مقدارى را حفظ مى کنند و مقدارى را فراموش مى نمایند، پس این چه منتى است که بر شخص رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نهاده ؟ با اینکه عطیه ، عطیه اى است عمومى و مشترک بین آن جناب و عموم مردم . پس وجه درست همان است که ما بیان کردیم .

آسوده خاطر نموده پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از چیست تلقى وحى الهى و حفظآن

و آیه شریفه با سیاقى که دارد خالى از تاءیید گفتار بعضى از مفسرین نیست که گفته اند: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) هر وقت جبرئیل بر او نازل مى شد قرآن را مى خواند تا مبادا چیزى از آن را فراموش کرده باشد، به طورى که هیچ گاه نمى شد که جبرئیل وحى را به آخر برساند، و آن جناب شروع به خواندن از اولش نکرده باشد، ولى همینکه این آیه نازل شد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) از این دلواپسى در آمد، و چیزى را فراموش نکرد.

و این معنا به ذهن نزدیک مى رسد که بگوییم آیه شریفه مورد بحث یعنى آیه(سنقرئک فلا تنسى) قبل از آیه(لا تحرک به لسانک لتعجل به ان علینا جمعه و قرانه فاذا قراناه فاتبع قرانه ثم ان علینا بیانه)، و این آیه قبل از آیه(و لا تعجل بالقرآن من قبل ان یقضى الیک وحیه و قل رب زدنى علما)، نازل شده باشد.

(انه یعلم الجهر و ما یخفى) - کلمه(جهر) به معناى ظهور هر چیزى در حد کمال براى حاسه اى از حواس آدمى است ، یا حاسه باصره که در آیه(فقالوا ارنا اللّه جهره)، به این معنا آمده . و یا حاسه سامعه که در آیه(انه یعلم الجهر من القول)، منظور شده است ، این بود معناى جهر. و اما در آیه مورد بحث که سخنى از دیدن و شنیدن نرفته منظور مطلق هر چیزى است که براى ادراک ظاهر باشد، به قرینه مقابل آن یعنى جمله(و ما یخفى) که آن را نیز مقید به سمع و بصر نکرده .

و این جمله در مقام تعلیل براى مضمون جمله(سنقرئک فلا تنسى) است ، و معنایش این است که ما به زودى خاطرت را در تلقى وحى و حفظ آن آسوده مى کنیم ، به علت اینکه ما هم به ظاهر اشیا آگهى داریم ، و هم به باطن آنها، در مورد تو نیز هم از ظاهر حالت خبر داریم و هم از باطنت ، و مى دانیم که در دل چقدر اهتمام به امر وحى دارى ، و تا چه حد بر اطاعت پروردگارت در آنچه دستورت مى دهد حریصى .

و در جمله(الا ما شاء الله انه یعلم ...) التفاتى از تکلم مع الغیر(ما به زودى چنین و چنان) مى کنیم به غیبت(مگر آنچه خدا بخواهد)، بکار رفته ، و نکته آن اشاره به حجت و دلیل استثنا است ، مى فهماند که اگر گفتیم ما که به پیامبر(صلى اللّه علیه و آله و سلم) علم و حفظ قرآن را افاضه مى کنیم ، قدرت بر خلاف آن را از خود سلب نمى کنیم ، علتش این است که خداى تعالى مستجمع جمیع صفات کمال است ، که یکى از آنها قدرت مطلقه است ، و عین این علت در جمله(انه یعلم) نیز جریان دارد، یعنى اگر در آن هم التفات بکار رفته براى اشاره به علت مذکور است .

معناى اینکه خطاب به پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود:(و نیسّرک للیسرى- تو را براى یسرى آسان مى کنیم) و نکته اى که این تعبیر متضمّن است

و نیسرک للیسرى

کلمه(یسرى) مونث(ایسر) است ، و مصدر(تیسیر) که فعل(نیسر) از آن مشتق شده به معناى آسان کردن است ، و در این جمله کلمه(یسرى) صفتى است که در جاى موصوف محذوف خود نشسته ، تقدیر کلام(و نیسرک للطریقه الیسرى) است ، مى فرماید ما تو را آنچنان رهنمون مى شویم که همواره براى دعوت و تبلیغ زبانى و عملیت آسان ترین طرق را اتخاذ کنى ، عده اى را هدایت کنى ، وعده اى دیگر را اتمام حجت نمایى ، و در برابر آزارشان صبر کنى .

مقتضاى ظاهر کلام این بود که بفرماید:(ونیسر لک الیسرى) طریقه آسان را براى تو فراهم مى کنیم ، همچنان که موسى(علیه السلام) در دعایش گفت :(و یسر لى امرى)، نه اینکه بفرماید تو را براى یسرى آسان مى کنیم ، حال باید دید چرا اینطور تعبیر کرد؟ در جواب مى گوییم : در آیه شریفه سخن از این معنا رفته که نفس شریف پیامبر(صلى اللّه علیه وآله و سلم) را مجهز به الهامهایى مى کند که بتواند وظیفه رسالت خود را به آسانى و به بهترین طریق انجام دهد، اگر فرموده بود:(و نیسر لک الیسرى) نفس شریف رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را در این موهبت هیچکاره معرفى کرده بود، و با دگرگون کردن تعبیر فهمانده که کارى مى کنیم که خود تو بهترین طریقه را انتخاب کنى .

علاوه بر این اگر اینطور که گفتیم تعبیر آورده بود نوعى تحصیل حاصل مرتکب شده بود، براى اینکه معنایش چنین مى شد:(ما آسان را براى تو آسان مى کنیم)، آن وقت اشکال تحصیل حاصل و اینکه آسان کردن آسان معنا ندارد، جوابى نداشت .

پس مراد از آسان کردن ، آسان کردن خود رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، و منظور این است که فطرت آن جناب را آنچنان صاف کند، که جز طریقه آسان را انتخاب نکند، طریقه اى را که همان طریقه فطرت است از سایر طرق تشخیص دهد، پس ‍ آیه شریفه در معناى آیه زیر است که از موسى حکایت مى کند که گفت(حقیق على ان لا اقول على اللّه لا الحق).

فذکر ان نفعت الذکرى

این آیه شریفه به دلیل اینکه حرف(فاء) بر سرش آمده ، نتیجه گیرى از مطالب قبل است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را دستور مى داد تا نام پروردگارش را منزه بدارد، و وعده اش مى داد که وحى را آنقدر اقراء کند که به هیچ وجه فراموشش ‍ نکند، و فطرتش را آنقدر صاف کند که طریقه سهل را از میان همه طریقه ها تشخیص دهد، و همه اینها از شرایط ضرورى یک دعوت دینى است ، و دعوت دینى بدون آنها به ثمر نمى رسد و موثر واقع نمى شود.

و معناى آیه مورد بحث با در نظر داشتن این مطالب چنین مى شود: حال که همه وسایل امتثال امر خود را برایت فراهم نمودیم و تو را اقراء کردیم تا فراموش نکنى ، و تشخیص طریقه سهل را برایت فراهم ساختیم ، پس تو هم هر جا که دیدى تذکر ثمربخش است تذکر بده .

سودمند واقع شدن شرط اساسى تذکره و اشاره به گفتار مفسرین درباره شرطمذکور

در این جمله امر به تذکره را مشروط کرده به موردى که تشخیص دهد، تذکره سودمند است ، و این شرطى است بر اساس حقیقت ، چون وقتى تشخیص دهد تذکره سودى ندارد کار لغوى(نظیر ایجاد قنات با آب دستى) مى شود، و خداى تعالى اجل از آن است که رسول گرامى خود را امر کند به اینکه کار بیهوده کند، پس تذکره در موردى باید استعمال شود که در خود طرف زمینه اى براى تذکر باشد که در این مورد تذکره در نوبت اول دل او را متمایل به حق مى سازد و قهرا تذکره نافع و اقع مى شود، و همچنین در نوبت هاى بعدى هم تمایل او را بیشتر مى سازد، همچنان که فرمود:(سیذکر من یخشى) و در موردى که طرف هیچ زمینه اى براى نرم شدن دل ندارد، نوبت اول حجت را بر او تمام مى کند، این نیز نافع است ،

چون باعث مى شود طرف از حق دورى کند، همچنان که فرمود:(و یتجنبها الاشقى) و اما تذکره نوبت دوم او به خاطر اینکه نه خاصیت نرم کردن دل دارد، و نه اثر اتمام حجت ، کارى لغو خواهد بود، و به همین جهت در اینجا فرمان خود را مشروط کرد به صورتى که تذکره مفید باشد، و در آیه زیر صریحا فرموده :(فاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوه الدنیا).

بعضى از مفسرین گفته اند: این شرط صورى است نه حقیقى ، مى خواهد بفرماید تذکره همیشه نافع است ، در بعضى موارد باعث اطاعت بیشتر، و در بعضى دورى از معصیت مى شود، همچنان که خود ما به طرف مقابل بگوییم از فلانى بپرس اگر پرسیدن فایده دارد، و به همین جهت بعضى ها گفته اند: کلمه(ان) در آیه شریفه به معناى معروفش(اگر) نیست ، بلکه به معناى(قد - به تحقیق) است ، و بعضى دیگر گفته اند: به معناى(اذ - زیرا) است ، مى فرماید تذکر بده زیرا تذکر نافع است .

ولى این حرف صحیح نیست ، براى اینکه مى بینیم که تذکر همه جا و حتى در مورد معاندین که حجت بر آنان تمام شده نافع نیست ، و چگونه مى توان چنین ادعایى کرد با اینکه قرآن درباره آن دسته از مردم فرموده :(سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یومنون ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه).

بعضى دیگر گفته اند: در کلام به منظور اختصار گویى چیزى حذف شده ، و تقدیر کلام این است :(فذکر ان نفعت الذکرى و ان لم تنفع - تو تذکر بده چه تذکرت سود داشته باشد و چه نداشته باشد)، و بر گفته خود چنین استدلال کرده اند که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) براى تذکره مبعوث شده ، تا عذر براى احدى باقى نگذارد، او مقید به نافع بودن تذکره نیست ، رسالت خود را انجام مى دهد چه نافع باشد و چه نباشد، و در حقیقت آیه مورد بحث با جمله حذف شده اش نظیر آیه(و جعل لکم سرابیل تقیکم الحر) مى باشد که تقدیرش(الحر و البرد - گرما و سرما9 است .

این وجه هم درست نیست ، براى اینکه قبول نداریم که آن جناب موظف به تذکره بوده ، چه در مواردى که نافع باشد و چه آنجا که نباشد.

بعضى دیگر گفته اند: شرط(اگر سودمند باشد) را براى این آورده که اشاره کند به اینکه نافع واقع شدن تذکر در دل نامبردگان ، امر بعیدى است ، و این یک پیشگویى است در مورد آنان ، گویا فرموده تو وظیفه خودت را انجام بده ، که اجرت را مى برى ، هر چند که بعید است در آنان موثر افتد.

این وجه هم درست نیست ، به دلیل اینکه دنبال آیه بلافاصله مى فرماید:(سیذکر من یخشى) و با اینکه خودش مى فرماید افراد بیمناک از آخرت به زودى متذکر مى شوند، چگونه ممکن است بفرماید: تذکر بده هر چند بعید است که مفید واقع شود؟!

سیذکر من یخشى

یعنى به زودى افرادى که در قلب چیزى از خشیت خدا و ترس از عقاب او دارند بوسیله قرآن متذکر شده ، اندرز مى گیرند.

و یتجنبها الاشقى

ضمیر(هاء) به کلمه(ذکرى) بر مى گردد، و منظور از کلمه(اشقى) به قرینه مقابله اش با جمله(من یخشى) کسى است که در دل هیچ دلواپسى و خشیتى از عذاب خدا نداشته باشد، و اما فعل(یتجنب) از مصدر تجنب است که به معناى دور شدن از چیزى است .

و معناى آیه این است که : به زودى همانطور که(من یخشى) از تذکره تو متذکر مى شود(اشقى) هم که از خدا نمى ترسد از تذکره تو دور مى گردد.

الذى یصلى النار الکبرى

از ظاهر آیه بر مى آید که مراد از(آتش کبرى) آتش دوزخ باشد، که معلوم است در مقایسه با آتش دنیا آتشى است بزرگتر و سوزنده تر.

ولى بعضى گفته اند: مراد از آن ، پایین ترین درکات دوزخ است که عذابش از هر جاى دیگر دوزخ سخت تر است .

معناى اینکه شقىّ دوزخى در آتش نه مى میرد و نه زنده مى شود،

ثم لا یموت فیها و لا یحیى

کلمه(ثم) که براى تاخر چیزى از چیز دیگر استعمال مى شود، در اینجا براى تاخر رتبى کلام است ، و مراد از(نمردن و زنده نشدن در آتش) این است که : بفهماند تا ابد کسى از آن نجات نمى یابد، چون نجات به معناى قطع شدن عذاب به یکى از دو راه است ، یا اینکه شخص معذب بمیرد و هستیش فانى شود، و یا زندگى شقا و بدبختیش را مبدل به سعادت و عذابش را مبدل براحتى کند. پس منظور از حیات در خصوص این آیه حیات طیبه و سعادتمندانه است ، و آیه شریفه نظیر تعبیرى است که خود ما درباره بیمارمان مى گوییم نه زنده است که آدم امیدى به وى داشته باشد، و نه مرده که امیدش قطع شود و فراموش گردد.

مراد از تزّکى در:(قد افلح من تزکّى)

قد افلح من تزکى و ذکر اسم ربه فصلى

کلمه(تزکى) به معناى در پى پاک شدن است ، و در اینجا منظور پاک شدن از لوث تعلقات مادى دنیوى است که آدمى را از امر آخرت منصرف و مشغول مى کند به دلیل اینکه دنبالش فرموده :(بل توثرون الحیوه الدنیا...) و نیز منظور از تزکى برگشتن به خداى تعالى و توبه کردن است ، چون یکى از وسایل که دل انسان را از فرورفتگى در مادیات حفظ مى کند توبه است ، و نیز انفاق در راه خدا است که باز دل را از لوث تعلقات مالى پاک مى کند، و حتى اگر دستور داده اند، در حقیقت خواسته اند طهارت از قذارتهایى که صورت و دست و پاى انسان در اشتغال به امور دنیا به خود مى گیرد مجسم و ممثل کرده باشند.

(و ذکر اسم ربه فصلى) - ظاهرا مراد از(ذکر نام خدا)، ذکر زبانى و مراد از(صلوه) همان نماز معمولى و توجه خاص ‍ عبودى است که در اسلام تشریع شده .

و این دو آیه به حسب ظاهر مدلولى که دارند نسبت به همه مصادیق طهارت که برایت شمردیم عمومیت دارد، ولى از نظر روایات وارده از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) تنها درباره زکات فطره و نماز عید نازل شده ، روایات وارده از طرق اهل سنت هم همین را مى گوید.

بل توثرون الحیوه الدنیا

مصدر(ایثار) که فعل(توثرون) از آن مشتق است به معناى برگزیدن و انتخاب کردن و ترجیح دادن است . در این آیه از مطلب قبلى اعراض و خطاب را به عموم بشر نموده ، مى فرماید حقیقت همان است که گفتیم که رستگارى در تزکى و یاد پروردگار است ، و لیکن شما انسانها در پى پاک شدن نیستید، و بر اساس دعوتى که طبع بشرى شما دارد شما را به تعلق تام به دنیا و اشتغال به تعمیر آن و ترجیح آن بر زندگى آخرت مى خواند.

بعضى از مفسرین گفته اند: خطاب در آیه به خصوص کفار است ، و به هر حال چه به عموم بشر باشد و چه به خصوص کفار، سیاق کلام ، سیاق عتاب است ، و التفات از غیبت(هر کس تزکى کند رستگار مى شود) به خطاب(شما چنین و چنان مى کنید) براى تاءکید به مطلب ، و رو در رو سخن گفتن است .

و الاخره خیر و ابقى

کلمه(ابقى - باقى تر) معمولا در مقایسه بین دو چیز استعمال مى شود که عمر یکى بلندتر از دیگرى باشد، مى گویند این باقى تر و بادوام تر است ، و زندگى آخرت چنین نیست که از زندگى دنیا بادوام تر باشد، بلکه زندگى آخرت الى الابد باقى است ، پس این سؤ ال پیش مى آید که چرا در این آیه فرموده زندگى آخرت باقى تر و بهتر است . جواب این است که : مقام آیه مقام ترجیح دادن یکى از دو زندگى دنیا و آخرت بر دیگرى است ، و در این ترجیح همین مقدار کافى است که آخرت خوب تر و باقى تر نسبت به دنیا باشد، و براى ترجیح لازم نیست که زندگى آخرت ابدى هم باشد، هر چند که ابدى و باقى هم هست .

ان هذا لفى الصحف الاولى صحف ابراهیم و موسى

کلمه(هذا) اشاره است به مطلبى که از آیه(قد افلح من تزکى) تا تمام چهار آیه بیان مى کرد، مى فرماید آنچه گفته شد در صحف اولى هم گفته بودیم .

ولى بعضى از مفسرین گفته اند کلمه مذکور اشاره است به مضمون آیه اخرى که مى فرمود:(آخرت بهتر و باقى تر است).

بعضى از مفسرین در این آیه گفته اند قرآن کریم نخست فرموده این مطالب در صحف اولى بود، و بعد آن را بیان نموده ، مى فرماید: منظورم صحف ابراهیم و موسى است ، و اینکه این اجمال و تفصیل احترام و بزرگداشتى از آن صحف است بر کسى پوشیده نیست .

بحث روایتى

(روایاتى در ذیل آیات :(سبّح اسم ربک الاعلى)،(سنقرئک فلاتنسى)،(قذ افلح من تزّکى) ودرباره صحف اولى)

در تفسیر عیاشى از عقبه بن عامر جهنى روایت آورده که گفت : وقتى آیه(فسبح باسم ربک العظیم) نازل شد، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: این ذکر را در رکوع خود بگویید، و چون آیه(سبح اسم ربک الاعلى) نازل شد فرمود: این ذکر را در سجده خود بگویید.

مؤ لف : این روایت را سیوطى هم در الدر المنثور از احمد وابى داوود و ابن ماجه و ابن منذر و ابن مردویه ، از عقبه از آن جناب نقل کرده است .

و در تفسیر قمى فرموده :(سبح اسم ربک الاعلى) یعنى بگو(سبحان ربى الاعلى) و در ذیل آیه(الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى) فرموده : مقدر فرموده اشیاء را با تقدیر اول ، سپس هدایت کرده بسویش هر که را مى خواهد.

و در تفسیر قمى در ذیل آیه شریفه(والذى اخرج المرعى) آمده که منظور از مرعى نبات است ، و منظور از جمله(غثاء احوى) این است که همان نیات بعد از رسیدن به حد بلوغش خشک و سیاه مى شود.

و در الدر المنثور آمده که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) دائما قرآن را بیاد مى آورد، از ترس اینکه مبادا فراموشش کند، تا آنکه به او وعده دادند که ما حل این مشکلت را عهده دار شدیم ، و این آیه نازل شد:(سنقرئک فلا تنسى).

و در کتاب فقیه آمده که شخصى از امام صادق(علیه السلام) پرسید معناى آیه(قد افلح من تزکى) چیست ؟ فرمود: این است که هر کس زکات فطره بدهد رستگار مى شود. پرسید معناى آیه و ذکر اسم ربه فصلى چیست ؟ فرمود این است که(براى نماز عید) به سوى(جبانه) برود و نماز بخواند و منظور از جبانه ، صحرا است .

این معنا از حماد از جریر از ابو بصیر و زراره از آن جناب نیز نقل شده . و قمى آن را بدون ذکر سند و بدون نام آن جناب بلکه به تعبیر(از آن جناب) آورده است .

و در الدر المنثور است که ابن مردویه از ابو سعید خدرى روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) همواره در روزهاى عید فطر قبل از رفتن به مصلى فطره را تقسیم مى کرد و این آیه را مى خواند:(قد افلح من تزکى و ذکر اسم ربه فصلى).

مؤ لف : و نیز در این معنا که دو آیه مورد بحث درباره زکات فطره و نماز عید نازل شد به دو طریق از ابو سعید روایت شده ، البته روایتى موقوف به این معنى که نام معصوم در آن ذکر نشده است . و همچنین به دو طریق از ابن عمر، و به دو طریق از نائله بن اصقع ، و به دو طریق از ابى العالیه ، و به دو طریق از عطاء، و به دو طریق از محمد بن سیرین ، و به دو طریق از ابراهیم نخعى روایت آورده ، و همچنین از عمرو بن عوف از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) روایت کرده . و در خصال از عتبه بن عمرو لیثى از ابوذر روایت کرده که در ضمن حدیثى گفت از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) پرسیدم : یا رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله وسلم) از آنچه خداى تعالى درباره دنیا بر تو نازل کرده کدامش در صحف ابراهیم و موسى بوده ، فرمود: اى اباذر بخوان(قد افلح من تزکى و ذکر اسم ربه فصلى بل توثرون الحیوه الدنیا و الاخره خیر و ابقى ان هذا لفى الصحف الاولى صحف ابراهیم و موسى)، و خلاصه آنچه در صحف ابراهیم و موسى بوده مضمون همین چهار آیه قبل بوده که مى فرماید:(هر کس زکات دهد و نماز بخواند رستگار شده است ، ولى شما مردم زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مى دهید، با اینکه آخرت بهتر و باقى تر است).

مؤ لف : همین حدیث مؤ ید گفته ما است ، که گفتیم کلمه(هذا) اشاره است به مجموع چهار آیه .

و در بصائر به سند خود از ابو بصیر روایت کرده که گفت : امام صادق(علیه السلام) فرمود آن صحفى که خداى تعالى در آیه(صحف ابراهیم و موسى) نام مى برد، نزد ما است ، پرسید: آیا صحف نامبرده به صورت الواح است ؟ فرمود: آرى .

مؤ لف : این روایت را به طریقى دیگر از ابو بصیر از آن جناب نقل کرده . و ظاهرا مراد از الواح بودن صحف این باشد که صحف نامبرده همان تورات باشد که قرآن کریم در چند جا از آن تعبیر به الواح کرده نظیر آیه(و کتبنا له فى الالواح من کل شى ء)، و نیز آیه و القى الالواح ، و آیه اخذ الالواح .

روایتى درباره عدد انبیاء الهى و کتب و صحیفه هاى آنها

و در مجمع البیان است که از ابوذر روایت شده که گفت : به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) عرضه داشتم : یا رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله و سلم) انبیاء چند تن بودند؟ فرمود: صدوبیست و چهار هزار تن ، عرضه داشتم مرسلین از آنان چند تن بودند؟ فرمود سیصدوسیزده تن ، و بقیه آنان انبیاء بودند. پرسیدم : آدم نبى بود؟ فرمود: آرى خداوند با وى سخن گفت و او را به دست قدرت خود بیافرید.

اى اباذر! چهار تن از انبیا، عرب بودند هود و صالح و شعیب ، و پیامبر خودت عرضه داشتم یا رسول اللّه خداى تعالى چند کتاب نازل کرده ؟ فرمود: صدوچهار کتاب ، که ده صحیفه از آن بر آدم ، و پنجاه صحیفه بر شیث ، و سى صحیفه بر اخنوخ ، که همان ادریس است ، و او اولین کسى است که با قلم خط نوشت ، و ده صحیفه بر ابراهیم ، و چهار صحیفه باقى تورات و انجیل و زبور و فرقان است .

مؤ لف : این معنا را سیوطى هم در الدر المنثور از عبد بن حمید، و ابن مردویه و ابن عساکر، از ابوذر نقل کرده ، با این تفاوت که در نقل آنان صحف آدم را نشمرده ، و به جایش قبل از ذکر تورات ده صحیفه براى موسى شمرده است .