background
وَمَنْ يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرًا وَسَعَةً ۚ وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا
و هر كه در راه خدا هجرت كند، در زمين اقامتگاه‌هاى فراوان و گشايشها خواهد يافت؛ و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه‌اش به درآيد، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست، و خدا آمرزنده مهربان است.
آیه 100 سوره النِّسَآء

بیان آیات

یکسان نبودن(مجاهدین) و(قاعدین) در فضیلت ، و ترغیب و تحریک نمودنمسلمین به پرداختن امر جهاد

لا یستوى القاعدون ...وانفسهم

کلمه(ضرر) به معناى کمبود در وجود است کمبودى که مانع شود از اینکه آدمى به امر جهاد و قتال قیام نماید، نظیر کورى و شلى و بیمارى ، و مراد از جهاد با اموال ، انفاق آن در راه خدا و به منظور پیروز شدن بر دشمنان است و مراد از جهاد با اءنفس جنگیدن است .

و جمله :( و کلا وعد اللّه الحسنى ...) دلالت دارد بر اینکه مراد از این اشخاصى که قعود کردند(نشستند) کسانى است که رفتن به جنگ را در زمانى ترک کردند که احتیاجى به رفتن آنان به جبهه جنگ نبوده ، چون به مقدار کفایت دیگران رفته بودند، چون مى فرماید: خداى تعالى به هر دو طائفه(آنها که به جهاد رفتند و آنها که نرفتند) وعده حسنى داده ، پس غرض از جمله مورد بحث ترغیب و تحریک مسلمانان بر قیام به امر جهاد است ، تا مسلمین در رفتن به جهاد شتاب نموده ، از یکدیگر سبقت بگیرند.

دلیل دیگر بر اینکه مراد این معنا است این است که خداى سبحان اولى الضرر(بیماران و نابینایان و امثال آنان) را استثناء کرده ، سپس ‍ حکم کرد به اینکه قاعدون و مجاهدین یکسان نیستند، با اینکه اولى الضرر در مساوى نبودنشان با مجاهدین در راه خدا مانند قاعدینند0

و به فرضى هم که بگوئیم خداى تعالى ثواب و مصلحتى که از اولى الضرر به خاطر نرفتنشان به جبهه جنگ بر طبق نیاتشان تلافى مى کند،(اگر واقعا نابینائى متاسف است از اینکه چرا نمى تواند در جهاد شرکت کند، خداى تعالى ثواب مجاهد به او مى دهد) این معنا را نمى توانیم انکار کنیم که اینگونه افراد فضیلت آن افرادى که به جهاد رفتند یا شهید شدند و یا بر دشمن پیروز گشتند را ندارند، خداى تعالى مجاهدین را بر قاعدین برترى داده ، هر چند که قاعدین عذر موجه داشته باشند و سخن کوتاه اینکه : این آیه شریفه مى خواهد مؤ منین را تحریک و تشویق به جهاد نموده ، و روح ایمان آنان را براى سبقت گیرى در خیر و فضیلت بیدار کرده کند0

فضل اللّه المجاهدین باموالهم و انفسهم على القاعدین درجة

این جمله در مقام تعلیل مطلب قبل است ، که جمله :( لا یستوى ...) آن را افاده مى کرد و به همین خاطربود که با واو عاطفه و سایر وسائل عطف این جمله را عطف نفرمود و کلمه( درجه) به معناى مقام و منزلت است و درجات به معناى منزلتى بالاتر است بعد از منزلتى پائین تر، و معناى جمله :( و کلا وعد اللّه الحسنى ...) این است که خداى عزّوجلّ به هر یک از دو طائفه قاعدین و مجاهدین و یا به هر یک از سه طائفه قاعدین غیر اولى الضرر و قاعدین اولى الضرر و مجاهدین وعده حسنى داده است و کلمه :( حسنى) صفتى است که موصوف آن حذف شده و تقدیر کلام( کلا وعد اللّه العاقبه الحسنى) و( یا مثوبه الحسنى) و یا چیزى نظیر اینها است ، و این جمله در سیاق و زمینه دفع توهم است ، چون مومنى که به جهاد نرفته وقتى جمله :( لا یستوى القاعدون ...درجة) را مى شنود، اى بسا که ممکن است توهم کند که پس او از هر اجرى و مثوبتى تهى دست است و هیچ فائده اى از ناحیه ایمانش و سایر اعمال صالحى که دارد عایدش نمى شود، لذا براى دفع این توهم فرمود:( و کلا وعد اللّه الحسنى)

و فضل اللّه المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما درجات منه و مغفرة و رحمة

این تفصیل و برترى دادن مجاهدین بر قاعدین به منزله بیان و شرح است براى تفصیلى که قبل از این جمله بطور اجمال ذکر شده بود و علاوه بر شرح و تفصیل فائده دیگرى را نیز دارد و آن این است که اشاره کند به اینکه مومن سزاوار نیست به آن وعده حسنى که خداى تعالى به عموم مؤ منین(چه مجاهدین و چه قاعدین) داده بود قناعت کند و وعده :( و کلا وعد اللّه الحسنى) را دست آویز قرار داده ، از رفتن به جنگ و شرکت در جهاد فى سبیل اللّه و تلاش در اعلاى کلمه حق و کوبیدن باطل کسالت بورزد، زیرا درست است که خداى تعالى به قاعدین نیز حسنى مى دهد ولى مجاهدین را به درجاتى از مغفرت و رحمت اختصاص داده که نمى توان آن را نادیده گرفت و در امر آن مغفرت و رحمت سهل انگارى نمود0

بیان شگفتى آیات مربوط به تفضیل مجاهدین بر قاعدین ، از نظر سیاق ، و دفعتوهم وجود شائبه تناقض در آن دو آیه

و باید دانست که امر این آیه در سیاقى که دارد عجیب است ، اولا براى اینکه نخست مجاهدین را مقید کرد به مجاهدین در راه خدا به اموال و انفس و سپس براى بار دوم آنان را با قید( باموالهم و انفسهم) آورد و در نوبت سوم بدون هیچ قید نام برد0

و ثانیا براى اینکه در برترى دادن مجاهدین بر قاعدین نخست فرمود: این برترى به یک درجه است و سپس فرمود به چند درجه است ، حال باید دید وجه این قیدها و اختلاف درجه و درجات چیست .

اما اینکه در آغاز مجاهدین را مقید کرد به( المجاهدون فى سبیل اللّه باموالهم و انفسهم) وجهش این است که زمینه گفتار، زمینه برترى دادن جهاد بر ترک جهاد و یا بگو نشستن در خانه است و جهاد وقتى بر قعود برترى دارد که در راه خدا باشد نه در راه هواهاى نفسانى و نیز جهاد در راه خدا به خاطر همینکه در راه خدا است وقتى ارزش دارد که با عزیزترین و محبوب ترین محبوب ها بوده باشد، یعنى با مال و از مال عزیزتر با جان باشد، و لذا در اول گفتار فرمود :( و المجاهدون فى سبیل اللّه باموالهم و انفسهم) تا حقیقت مذکور را به روشن ترین وجهى بیان کرده باشد، بطورى که دیگر جائى براى اشتباه باقى نگذارد0

سپس بعد از آنکه فرمود:( و فضل اللّه المجاهدین باموالهم و انفسهم على القاعدین درجة ...) هر چند از آن جهت که در بالا گفتیم دیگر احتیاجى نبود آن قیدها را یعنى قید باموالهم وانفسهم را تکرار کند، چون فبلا آن دو قید را آورده و آن جهت را افاده کرده بود و از آن جهت کسى دچار اشتباه نمى شد، لیکن از آنجائى که این جمله چسبیده به جمله :( و کلا وعد اللّه الحسنى) بود کلام احتیاج پیدا کرد به اینکه علت آن برترى را روشن سازد و بفهماند اگر خداى تعالى مجاهدین به اموال و انفس را بر قاعدین برترى داده ، علت این برترى دادنش همان انفاق مال و بذل جان است ، جان و مالى که هر کسى آن را دوست مى دارد و به همین جهت در این نوبت براى تقیید کلمه(مجاهدین) به ذکراین سبب اکتفا کرد و دیگر قید فى سبیل اللّه را تکرار نکرد و تنها فرمود:( المجاهدین باموالهم و انفسهم)، و اما اینکه براى نوبت سوم فرمود:( و فضل اللّه المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما) از آنجا که دیگر احتیاجى به ذکر آن قیدها نبود، نه همه آنها و نه بعضى از آنها، لذا همه را ترک کرد0

و اما اینکه در نوبت دوم درجه را به صیغه جمع آورد و فرمود:( درجات وجهش این است که در مقام بیان درجه و اینکه آیا یکى است و یا متعدد است نبود، تنها مى خواست بفرماید: مجاهدین از حیث درجه مانند قاعدین نیستند و لذا کلمه( درجة) را منصوب آورد تاتمیز باشد و بفهماند این برترى از حیث درجه است .

و اما در نوبت دوم که فرمود:( و فضل اللّه المجاهدین على القاعدین اجرا عظیمادرجات منه ...) کانه لفظ(فضل) متضمن معناى اعطاء و یا معنائى شبیه به آن است و جمله( درجات منه)، بدل و یا عطف بیان براى جمله( اجراعظیما) است و مى خواهد بفرماید: خداى تعالى مجاهدین را اجرى عظیم داده ، در حالى که آنان را بر قاعدین اجرى عظیم بخشیده و یا پاداش داده ، و آن اجر عظیم عبارت است از درجاتى از ناحیه خودش و بنابراین آیه شریفه در ابتدایش این نکته را افاده مى کند که مجاهدین از نظر مقام و منزلت با قاعدین یکسان نیستند بلکه برترى دارند و در اینکه این برترى به یک منزلت است و یا منزلت هاى بسیار، ساکت است ولى در آخرش روشن مى سازد ک ه این منزلت یک منزلت نیست بلکه منازل و درجات بسیارى است و این درجات اجرعظیمى است که خداى تعالى به وسیله آن مجاهدین را ثواب مى دهد0

همه اینهائى که گفته شد به این امید بود که شاید با این بیان اشکالى که در این آیه شده دفع شود وآن اشکال این است که از آیه شریفه بوى تناقض مى آید، زیرا در اول آیه تفاوت مجاهدین با قاعدین را یک درجه دانسته و در آخر آیه چند درجه و مفسرین به منظور پاسخگوئى از این اشکال وجوهى ذکر کرده اند که در بیشتر آنها و یا همه آنها نوعى تکلف به چشم مى خورد0

مثلا یکى از آن وجوه این است که مراد از تفضیل در اول آیه تفضیل مجاهدین بر قاعدین معذور و داراى عذر موجه است ، و در ذیل آیه منظور برترى دادن مجاهدین بر قاعدینى است که بدون عذر موجه از رفتن به جهاد تقاعد ورزیده اند، ت فضیل اولى به یک درجه است و تفضیل دومى به چند درجه و هیچ تناقضى هم در کلام نیست .

یکى دیگر این است که مراد از درجه در اول آیه منزلت دنیوى از قبیل غنیمت جنگى و نام نیک و امثال اینها است و مراد از درجات در آخر آیه درجات اخروى است که نسبت به امتیازات دنیوى بسیار زیاد است ، همچنانکه خداى عزّوجلّ فرموده :( و للاخرة اکبر درجات)0

یکى دیگراین است که مراد از درجه در اول آیه مقام و منزلتى است که بندگان خدا نزد خداى تعالى دارند و این امرى است معنوى و مراد از درجات که در ذیل آیه آمده ، منازل بهشتى و درجات رفیع آن است که امرى است حسى ، لیکن خواننده محترم خوب مى داند که در آیه شریفه هیچ دلیلى بر هیچیک از این اقوال و وجوه نیست .

و ضمیر در کلمه( منه) احتمال دارد به خداى تعالى برگردد، موید این احتمال جمله :( و مغفرة و رحمة) است ،البته این تایید وقتى تمام است که بگوئیم جمله مذکور بیانگر درجات است ، و معلوم است که مغفرت و رحمت از ناحیه خدا است 0(و بنا بر این احتمال معنا چنین مى شود که آن اجر عظیم عبارت است از درجاتى از ناحیه خدا و مغفرت و رحمتى)0

احتمال هم دارد ضمیر مذکور به کلمه(اجر) برگردد،(که در این صورت معنا چنین مى شود که خدا درجاتى از آن اجر عظیم و مغفرتى و رحمتى را خاص مجاهدین مى کند)0

از ظاهر جمله :( و مغفرة و رحمة) چنین بر مى آید که بیان باشد براى کلمه درجات ، چون درجات عبارت است : از منزلت هائى از ناحیه خداى سبحان ، و این منزلت ها هر چه باشد مصداق مغفرت و رحمت است و شما خواننده محترم در بعضى از مباحث گذشته توجه فرمودید که رحمت(یعنى افاضه نعمت از ناحیه خدا) موقوف براین است که فبلا موانع بر طرف شود و همین برطرف کردن موانع از کسى که مبتلاى به آن است ، خود مصداقى است از مغفرت و بلکه عین مغفرت است و لازمه این سخن آن است که مرتبه اى از مراتب نعمت هاى الهى و هر درجه و منزلتى رفیع ، مغفرتى باشد نسبت به مرتبه اى که بالاتر از آن است و بنا بر این صحیح است بگوئیم درجات اخروى هر چه باشد هم مغفرتى است از ناحیه خداى سبحان و هم رحمتى است از آن جناب ، و در قرآن کریم غالب مواردى که کلمه رحمت و امثال آن بکار رفته ، مغفرت نیز با آن بکار رفته است ، مانند آیات زیر:( مغفرة و اجر عظیم) مغفرة و رزق کریم)،( مغفرة و اجر کبیر)،( و مغفرة من اللّه و رضوان)( و اغفر لنا و ارحمنا) و آیات و موارد دیگرى نظیر اینها.

خداى تعالى در آخر، کلام خود را با جمله :( و کان اللّه غفورا رحیما) ختم فرمود و مناسبت این دو اسم یعنى اسم غفور و رحیم از میان اسماى خداى تعالى با مضمون آیه و مخصوصا با جمله :( و مغفرة و رحمة) روشن است حاجتى به توضیح ندارد0

ان الذین توفیهم الملائکة ظالمى انفسهم

لفظ( توفیهم) مى تواند صیغه ماضى باشد و هم صیغه مضارع و اگر آن را مضارع بگیریم اصلش( تتوفیهم) بوده و یکى از دو(تاء) آن به منظور تخفیف حذف شده ،همچنانکه مى بینیم در آیه شریفه :( الذین تتوفیهم الملائکة ظالمى انفسهم فالقوا السلم ما کنا نعمل من سوء)، حذف نشده آن آمده است .

مراد به ظلم همچنانکه آیه سوره نحل تایید مى کند ظلم به نفس است و ظلم به نفس در اثر اعراض از دین خدا و ترک اقامه شعائر خدا حاصل مى شود و این نیز در اثر واقع شدن و زندگى کردن در بلاد شرک و در وسط کفار قرار گرفتن پدید مى آید، انسان وقتى خود را در چنین وضعى و موقعیتى قرار دهد دیگر راهى ندارد که معارف دین را بیاموزد و بدانچه دین خدا او را بدان مى خواند عمل کند و به وظائف عبودیت قیام نماید0

این آن معنائى است که ما از زمینه آیه(و نه از لفظ آن) استفاده مى کنیم 0چون ملائکه از اینگونه افراد در هنگام مرگشان مى پرسند: در چه شرائطى بودید؟ و آنان در پاسخ مى گویند: ما در زمین مستضعف بودیم 0

خداى تعالى در آیات زیر که کلمه(ظلم) مطلق آمده ، یعنى نفرموده : ظلم به نفس و یا ظلم به غیر، ظلم را معنا و تفسیر کرده ، فرموده :( لعنة اللّه على الظالمین الذین یصدون عن سبیل اللّه و یبغونها عوجا)، و حاصل تفسیر این دو آیه از کلمه ظلم با ظهورى که ما از سیاق آیه مورد ب حث گرفتیم منطبق است(چون ما گفتیم مراد به ظلم ، ظلم به نفس است و گفتیم که این ظلم از چه چیز ناشى مى شود، از اینکه آدمى به معارف دین صحیح بر خورد کند و آنچه مى شنود تحریف شده و یا تهمت و دروغ باشد که دو آیه نامبرده نیز ظالم را همین معنا کرد)0

قالوا فیم کنتم

یعنى از نظر دیندارى در چه وضعى قرار داشتید؟ و در کلمه(فیم) حرف(م) در اصل(ما) بوده ، که یکى از وسائل استفهام و پرسش است و الف آن به منظور تخفیف حذف شده 0

و در این آیه دلالتى فى الجمله و سربسته هست برصحنه اى که در زبان روایات از آن تعبیر شده به سوال قبر، و فرموده اند که فرشتگان خداى تعالى از هر کسى که از دنیا مى رود و او را دفن مى کنند سوالهائى پیرامون دین او و عقائدش از او مى کنند و این تنها آیه مورد بحث نیست که بر آن صحنه دلالت دارد، بلکه آیات زیر نیز بر آن دلالت دارد:( الذین تتوفیهم الملائکة ظالمى انفسهم فالقوا السلم ما کنا نعمل من سوء، بلى ان اللّه علیم بما کنتم تعملون ، فادخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فلبئس مثوى المتکبرین ، و قیل للذین اتقوا ما ذا انزل ربکم قالوا خیرا) و ما ان شاء اللّه تعالى در تفسیر سوره نحل بحثى در این باره ایراد خواهیم کرد.

توبیخ کسانى که بر اثر سلطه مشرکین بر آنها از تمسک به دین باز ماندندبخاطر مهاجرت نکردنشان به سرزمینى دیگر

قالوا کنا مستضعفین فى الارض ، قالوا الم تکن ارض اللّه واسعة فتهاجروا فیها

سوال ملائکه که مى پرسند:( فیم کنتم) سوالى است از حال و وضعى که از نظر دین در زندگى داشتند و اینها که مورد سوال قرار مى گیرند، کسانى هستند که از جهت دین وضع خوبى نداشتند و لذا در پاسخ ملائکه به جاى اینکه حال خود را شرح بدهند سبب آن را ذکر مى کنند، و آن سبب این است که در زندگى در سرزمینى زندگى مى کرده اند که اهل آن مشرک و نیرومند بودند و این طائفه را استضعاف کرده ، بین آنان و بین اینکه به شرایع دین تمسک جسته و به آن عمل کنند حائل شدند0

و چون این عذر یعنى عذر استضعاف(البته اگر راست گفته باشند) بدین جهت مانع دیندارى آنان شده که نخواسته اند از آن شهر و آن سرزمین چشم بپوشند، و گرنه دچار این استضعاف نمى شدند، چون مشرکین نیرومند آنجا در سایر سرزمین ها نیروئى نداشته اند، پس استضعاف این مستضعفین بطور مطلق نبوده ، استضعافى بوده که خودشان خود را به آن دچار کردند و مى توانستند با کوچ کردن از سرزمین شرک به سرزمین دیگر خود را از آن برهانند، لذا فرشتگان ادعاى آنان را که گفتند: ما مستضعف بودیم تکذیب مى کنند و مى گویند: زمین خدا فراخ ‌تر از آن بود که شما خود را در چنان شرائط قرار دهید، شما مى توانستید از حومه استضعاف درآئید و به جاى دیگرکوچ کنید، پس شما در حقیقت مستضعف نبودید، چون مى توانستید از آن حومه خارج شوید، پس این وضع را خود براى خود و به سوء اختیار خود پدید آوردید0

پس جمله :( الم تکن ارض اللّه واسعة فتهاجروا فیها) استفهامى است توام با سرزنش ، همچنانکه سوال( فیم کنتم) نیز این سرزنش را در بر دارد، ممکن هم هست بگوئیم : استفهام اول براى تقریر است ، یعنى به راستى مى خواهند بپرسند چه وضعى داشته اند، چون این سوال از ملائکه موکل بر قبض ارواح اختصاص به ظالمین ندارد، بلکه همانطور که از آیات سوره نحل نیز استفاده شد، این سوال را ازهمه مى کنند، چه متقین و چه غیر ایشان ، و به راستى مى خواهند بفهمند که این شخص که دارند جانش ‍ را مى گیرند، از کدام طائفه بوده ، و وقتى معلومشان شد که از ظالمین بوده ، آن وقت به عنوان سرزنش مى پرسند:( الم تکن ارض ‍ اللّه واسعه)، پس استفهام دوم به هر حال توبیخى است ، چه اینکه اولى نیز توبیخى باشد و چه نباشد0

ملائکه در گفتار خود کلمه(ارض) را بر کلمه(اللّه) اضافه کردند و زمین را به خدا نسبت داده ، پرسیده اند: مگر ارض خدا واسع نبود؟ و این خالى از یک نکته نیست و آن نکته اشاره است به اینکه خداى سبحان قبل از آنکه بندگان خود را به ایمان و عمل صالح دعوت کند، اول زمین خود را فراخ قرار داد تا اگر کسى شرائط محلیش اجازه اش نمى دهد ایمان بیاورد به محل دیگر برود و این نکته که در آیه مورد بحث بطور اشاره آمده در آیه زیر نیز به آن اشاره کرده مى فرماید:( و من یهاجر فى سبیل اللّه یجدفى الارض مراغما کثیرا وسعة).

ملائکه علاوه بر این ارض اللّه را متصف به صفت فراخى کردند و این براى آن بود که بتوانند از هجرت تعبیر کنند به( فتهاجروا فیها)، یعنى هجرت کنید از بعضى قسمت هاى زمین به بعضى دیگر آن ، و اگر فرض وسعت در بین نبود على القاعده باید مى گفتند:( فتهاجروا منها)، از آن نقطه که بودید هجرت مى کردید0

خداى تعالى بعد از نقل گفتگوى ملائکه با انسان در حال احتضار در باره ستمکاران حکم کرده به(اینکه اینان منزلگاهشان جهنم است و بد منزلگاهى است)0

الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان ...)

این استثناء به اصطلاح استثنائى است منقطع ، یعنى افراد استثناء شده فبلا در بین جمعیت مستثنامنه نبودند و اگر افراد نام برده یعنى رجال و نساء و ولدان را نخست مستضعف خواند و سپس این تعبیر خود را با جمله بعدى تفسیر کرد، براى این بود که بفهماند افرادى که فبلا مورد بحث بودند ادعاى استضعاف مى کردند، ولى در حقیقت مستضعف نبودند، چون مى توانستند شرائط ز ندگى خود را عوض کنند و خود را از استضعاف رها سازند مستضعف حقیقى این مردان وزنان و کودکانى هستند که نمى توانند خود را از وضعى که دارند رها سازند و اگر بطور مفصل یکى یکى طبقات آنها را برشمرد و فرمود:(مردان و زنان و کودکان)، براى این بود که حکم الهى را بطور روشن بیان کند و دیگر جاى سوال براى کسى باقى نگذارد0

لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا

کلمه(حیلت) گوئى بناى نوع از مصدر(حیلولت)(حائل و مانع شدن)، بوده و معنایش نوعى حائل شدن بوده و سپس به عنوان آلت استعمال شده و معناى(وسیله و آلت حائل شدن بین دو چیز) را به خود گرفته است 0 و ممکن است حال باشد براى حصول و دست یابى بر چیزى و یا حالى دیگر، ولى استعمالش در آنچه پنهانى صورت بگیرد و نیز در امور ناپسند بیشتر از سایر موارد است ، و به هر حال بطورى که راغب گفته ، در ماده این کلمه معناى دگرگونگى خوابیده و معناى جمله این است که :(همه ستمکاران نامبرده ماءوایشان در جهنم است ، مگر مستضعفینى که استطاعت ندارند و نمى توانند استضعافى که از ناحیه مشرکین متوجه آنان است را با حیلتى از خود برگردانند و براى خلاصى از شر آنان راه به جائى نمى برند) و بنابراین مراد از سبیل بطورى که سیاق آن را مى رساند اعم از راههاى محسوس و غیر محسوس است ، هر دو را شامل مى شود در حقیقت استثناء نموده است کسانى را که اهل مکه اند و براى مهاجرت راه مدینه را بلد نیستند و راه چاره اى هم براى نجاتشان از شر مشرکین و از استضعاف در برابر عذاب و فتنه آنان سراغ ندارند0

گفتارى در معناى مستضعف

آیه مورد بحث این معنا را روشن مى سازد که جهل به معارف دین در صورتى که ناشى از قصور و ضعف باشد و خود انسان جاهل هیچ دخالتى در آن قصور و در آن ضعف نداشته باشد در درگاه خداى عزوجل معذور است .

توضیح اینکه خداى سبحان جهل به دین و هر ممنوعیت از اقامه شعائر دینى را ظلم مى داند، ظلمى که عفو الهى شامل آن نمى شود، آنگاه از این قانون کلى مستضعفین را استثناء نموده ، عذر آنان را که همان استضعاف باشد پذیرفته است 0 آنگاه با بیانى کلى که هم شامل آنان شود و هم شامل غیر آنان معرفیشان نموده و آن بیان کلى عبارت است از اینکه کسى نتواند محذورى را که مبتلاى بدان است دفع کند و این معنا همانطور که شامل مستضعفین مورد بحث مى شود

که در سرزمینى قرار گرفته اند که اکثریت و قدرت در آنجا به دست کفار است و چون عالمى دینى نیست که معارف دین را از او بیاموزند و یا محیط کفر و ترس از شکنجه هاى طاقت فرساى کفار اجازه نمى دهد به آن معارف عمل کنند و از سوى دیگر قدرت بیرون آمدن از آن جا و رفتن به محیط اسلام را هم ندارند، یا به خاطر اینکه فکرشان کوتاه است و یا گرفتار بیمارى و یا نقص بدنى و یا فقر مالى و یا موانع دیگرند، همچنین شامل کسى هم مى شود که اصلا ذهنش منتقل به این معنا که دینى هست و معارف دینى ثابتى وجود دارد و باید آن معارف را آموخته مورد عملش قرار داد نمى شود، هر چند که این شخص عنادى با حق ندارد و اگر حق به گوشش بخورد به هیچ وجه از قبول آن استکبار نمى ورزد، بلکه اگر حقانیت مطلبى برایش روشن شود آن را پیروى مى کند، لیکن حق برایش روشن نشده و عوامل مختلفى دست به دست هم داده و نگذاشته که این شخص به دین حق بگراید0

چنین کسى نیز مستضعف است و مصداق استثناى در آیه است ، چیزى که هست اگر این شخص نمى تواند حیله اى بیندیشد و نه راه به جائى ببرد، از این جهت نیست که راه را تشخیص داده ولى قدرت رفتن ندارد، چون دشمن به او احاطه دارد و شمشیر و شلاق دشمنان حق و دین اجازه رفتن به او نمى دهد بلکه از این جهت است که عاملى دیگر او را به استضعاف کشانیده و آن عبارت است از غفلت ، و معلوم است که با وجود غفلت دیگر قدرت معنا ندارد و با وجود جهل دیگر راه هدایت تصور نمى شود0

و اینکه گفتیم آیه شریفه شامل هر دو نوع مستضعف مى شود، به خاطر اطلاقى است که در بیان آیه شریفه است و این اطلاق ، عمومیت علت را مى رساند و همین عمومیت علت از آیات دیگر نیز استفاده مى شود، مانند آیه شریفه :( لا یکلف اللّه نفسا الا وسعها لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت ، پس مطلب حق ، و دین حق و هر حق دیگرى که انسان از آن غافل است ، در وسع انسان نیست و خداى تعالى هم کسى را از آن باز خواست نمى کند، همچنانکه مطلب حق و دین حق و هر حق دیگر اگر مورد توجه آدمى باشد ولى از ناحیه دشمن قدرت بر انجام آن را نداشته باشد آن نیز در وسع آدمى نیست و خداى تعالى در مورد آن بازخواستى ندارد0

و این آیه شریفه یعنى آیه سوره بقره همانطور که تکلیف را در جائى که خارج از وسع باشد بر مى دارد، همچنین ضابطه اى کلى در تشخیص مورد دست مى دهد و مى فهماند کجااست که اگر تکلیف را انجام ندهى معذورى و کجا است که معذور نیستى ، و آن ضابطه کلى این است که انجام ندادن تکلیف مستند به اکتساب و اختیار خود آدمى نباشد و خودش در این ترک وظیفه هیچ دخالتى نداشته باشد0

بنابراین پس کسى هم که یا به کلى از دین غافل است و یا به بعضى از معارف حقه آن جاهل است ، اگر غفلت و جهلش را علت یابى کنیم معلوم شود خودش یا به خاطر کوتاهى و یا سوء اختیار در جهلش دخالت داشته ، چنین کسى ترک وظیفه اش مستند به خودش ‍ است و گنه کار و مسؤ ول است و اگر بعد از ریشه یابى معلوم شد که جهل و غفلتش و یا ترک وظیفه اش ، به هیچ مقدارى مستند به خود او نیست ، در نتیجه ترک وظیفه را مستند به او نمى دانیم و او را گناه کارى نمى شناسیم که به علت استکبار از حق و یا انکار حق در مخالفت و گناه تعمد ورزیده باشد، پس هر انسانى آنچه از کارهاى خوب که مى کند به سود خود مى کند و آنچه از کارهاى بد مى کند علیه خود مى کند، و اما اگر آنچه را که مى کند به عنوان کار خوب و کار بد نمى کند و از خوبى و بدى آن جاهل و یا غافل است ، آن عمل نه بسود او است و نه علیه او.

از اینجا روشن مى شود که مستضعف تهى دست است و چیزى از خوبى و بدى در دست ندارد، چون آنچه مى کرده به عنوان کار خوب و یا کاربد نمى کرده ، در نتیجه امر او محول به خداى تعالى است تا پروردگارش با او چه معامله کند؟ و این معنا از ظاهر آیه شریفه :( فاولئک عسى اللّه ان یعفو عنهم و کان اللّه عفوا غفورا)، که بعد از آیه مورد بحث است و نیز از آیه شریفه :( و آخرون مرجون لامراللّه اما یعذبهم و اما یتوب علیهم و اللّه علیم حکیم)، استفاده مى شود، البته با در نظر گرفتن اینکه رحمتش بر غضبش ‍ پیشى دارد، امید عفو در آنان بیشتراست .

هیچ انسانى فى نفسه بى نیاز از عفو الهى نیست

فاولئک عسى اللّه ان یعفو عنهم ...

این طائفه هر چند که گناهى عمدى مرتکب نشده اند، چون به علت جهلى که دچار آن هستند در آنچه کرده اند معذورند، و لیکن در سابق هم گفتیم آدمى زاده همواره در بین سعادت و شقاوت خود دور مى زند و در شقاوتش همین بس که در صدد تحصیل سعادت خود برنیاید، در نتیجه هیچ انسانى فى نف سه بى نیاز از عفو الهى نیست ، او نیازمند به این است که خداى عزّوجلّ با عفو خود اثر شقاء را از دل او بزداید، حال چه اینکه او فردى صالح باشد و یا طالح و یا هیچکدام ، و به همین جهت است که خداى تعالى در جمله مورد بحث امید عفو از آنان را ذکر کرده 0

در این آیه شریفه سوالى است و آن این است که چرا از یک سو فرموده :( عسى اللّه ان یعفو عنهم) که ظاهر آن در خطر بودن مستضعفین است ، و از سوى دیگر مى فرماید:( و کان اللّه عفوا غفورا) که ظاهرش این است که عفو الهى شامل مستضعفین مى شود، جوابش این است که همانطور که گفتیم صرف تهى دست بودن نیز شقاوت است ، پس جا دارد بفرماید:( امید است خدا از آنان عفو کند) و از سوى دیگر چون این طائفه را در صورت استثناء از ظالمینى نام برد که مورد تهدید به( ماواهم جهنم و ساءت مصیرا)، قرار گرفتند و ظاهر این استثناء این است که این طائفه استثناء داخل جهنم نمى شوند، لذا با جمله :( و کان اللّه عفوا غفورا) فهماند که آرى این طائفه مشمول عفو و مغفرت خداى تعالى هستند0

و من یهاجر فى سبیل اللّه یجد فى الارض مراغما کثیرا وسعة)

راغب در مفردات مى گوید: کلمه(رغام) به فتح(راء) به معناى خاک نرم است ، این هم که مى گویند:(رغم انف فلان رغما)،معنایش این است که دماغ فلانى را به خاک مالید، و همچنین باب افعال این ماده یعنى(ارغم غیره دماغ غیر خود را به خاک مالید)، و این تعبیرها را وقتى مى آورند که گوینده بخواهد خشم خود را برساند، به این شعر توجه فرمائید:

اذا رغمت تلک الانوف لم ارضها ولم اطلب العتبى و لکن ازیدها

وقتى آن دماغها را به خاک مالیدم ، دیگر خوشنودشان نمى سازم و در صدد معذرت خواهى بر نمى آیم ، بلکه خشمشان را بیشتر مى کنم 0

که در آن کلمه(رغمت) در مقابل ارضاء قرار گرفته و این مقابله به ما مى فهماند که(رغمت) دلالت بر اسخاط(باب افعال یعنى به خشم آوردن) دارد، و به همین جهت است که گاهى به صیغه ارغام تعبیر نموده ، مى گوید:(ارغم اللّه انفه - خد ا دماغش را به خاک مالید) که در این تعبیر(ارغم) همان معناى(اسخط) را مى دهد0 همچنانکه(راغم) نیز معناى(ساخط) را مى بخشد، و آن این است که آن دو نفر هر یک کوشش مى کرد، دماغ دیگرى را به خاک بمالد، ولى این ماده بطور استعاره در معناى منازعه استعمال شده ، از آن جمله خداى تعالى فرموده :( یجد فى الارض مراغما کثیرا) که در اینجا کلمه(مراغم) به معناى مذهب آمده - و به آیه اینطور معنا داده که(هر کس در راه خدا مهاجرت کند، خداى تعالى راههاى زیادى پیش پایش باز مى کند0 در هر راهى که دید منکرى و گناهى دارد، گریبانش را مى گیرد که لازم است از آن بابت به خشم آید، راه خود را عوض مى کند) و خود ما انسانها هم مى گوئیم :( غضبت الى فلان من کذا) و هم مى گوئیم :(رغمت الیه) این بود گفتار راغب .

و بنا بر آنچه گفته شد، معناى آیه شریفه این مى شود که : هر کس در راه خدا یعنى به طلب خشنودى او مهاجرت کند، و به این منظور از خانه و کاشانه اش چشم بپوشد که هم از نظر اعتقادى و هم از نظر عملى پاى بند به دین خدا باشد، خواهد دید که در زمین نقاط بسیارى براى زندگى او هست 0 هر نقطه اى را که موانع نمى گذارد او در آن نقطه دین خدا را اقامه کند، به وسیله مهاجرت به نقطه اى دیگر پناهنده مى شود و به این وسیله دماغ آن مانع را بخاک مى مالد، و آن مانع را بخشم درمى آورد و یابا آن به نزاع برمى خیزد، و آن وقت است که مى فهمد زمین خدا فراخ است .

در آیات سابق نیز خداى تعالى فرموده :( الم تکن ارض اللّه واسعه ...) و با این سابقه جا داشت بعنوان نتیجه گیرى فقط فرموده باشد:( و من یهاجر فى سبیل اللّه یجد فى الارض سعه) ولى هم کلمه(سعه) را آورد و هم کلمه(مراغما کثیرا) را براى اینکه خواست کلام را منطبق با غرض بسازد0

توضیح اینکه با آمدن کلمه(سعه) در دو آیه قبل و در خود این آیه ، آوردن کلمه(مراغما کثیرا) که لازمه سعه و فراخى زمین است ، قیدى اضافى درکلام آمده و این قید اضافى را مقید کرد به فى سبیل اللّه ، و فهماند که هم مراغمه مقید به سبیل اللّه است و هم سعه ، تا نتیجه بگیرد که در دو آیه قبل هم که قید سبیل اللّه نیامده بود، این قید منظور بود و به مؤ منین ساکن در دار شرک و محیط کفرتذکر بدهد که اگر در راه خدا مهاجرت کنند، خدا راههاى بسیارى پیش پایشان مى گذارد و اگر نکنند فردا که مرگشان فرا مى رسد نمى توانند به ملائکه قبض ارواح بگویند : ما در زمین بیچاره بودیم 0 و این موعظتى است به آنان که در بیرون آمدن از محیط شرک ، دلگرم و تشویق و تشجیع مى شوند و با آرامش خاطر مهاجرت مى کنند0

و من یخرج من بیته مهاجرا الى اللّه و رسوله ...

مهاجرت به سوى خدا و رسول کنایه است ازمهاجرت به سرزمین اسلام ، سرزمینى که انسانها مى توانند در آنجا با کتاب خدا و سنت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آشنا شده ، و سپس به آن دو عمل کنند0

و ادراک موت ، استعاره به کنایه است از فرا رسیدن مرگ بطور طبیعى ، و یا ناگهانى چون از نظر تحت اللفظى ادراک به معناى آن است که عقب مانده بدود تا خود را به آن کس که جلو رفته برساند، و معلوم است که مرگ کسى از آن کس عقب نمانده تا خود را به او برساند، پس معناى تحت اللفظى منظور نیست .

و همچنین اینکه از لزوم اجر و ثواب الهى بر خداى تعالى و بعهده گرفتن خداى تعالى که به آنان پاداش دهد، تعبیر فرمود به اینکه :( فقد وقع اجره على اللّه) تعبیرى است کنایه اى(و نکته آن رساتر بودن کنایه است از تصریح) و مى فهماند که در نزد خداى عزّوجلّ اجرى است جمیل و ثوابى است جزیل ، که بطور حتم و صددرصد بنده مهاجر آن اجر را دریافت خواهد کرد، و خداى سبحان به الوهیت خود که هیچ چیزى برایش گران و ناتوان کننده نیست ، پاداش آنان را مى دهد0

آرى ، هیچ چیزى که او اراده کند، برایش ممتنع نیست ، وعده خود را خلف نمى کند0

و اگر کلام خود را با جمله و( کان اللّه غفورا رحیما) ختم کرد، براى این بود که وعده وفاى به اجر و ثوابى که داده است را تاکید مى کند0

گروهها و طوائف مختلف از مدعیان ایمان ، از لحاظ زندگى در دارالایمان یا دارالشرک واز لحاظ جهاد یا قعود، و یا هجرت یاسکون

خداى عزّوجلّ در این آیات مؤ منین را - البته منظور ما از مؤ منین مدعیان ایمان هستند - از جهت اقامه در شهر ایمان و ماندن در شهر شرک به چند قسم تقسیم نموده و پاداش هر یک از این طوائف را به نحوى که سازگار با حال آنان باشد بیان نموده ، تا موعظتى و هشدارى و سپس ترغیب به هجرتى براى آنان باشد، تا هر چه زودتر و با عزمى جزم تر دار شرک را ترک نموده ، به دار ایمان مهاجرت کنند، و در آنجا اجتماعى تشکیل داده نیروى مجتمع اسلامى را تقویت نمایند، و نیز ترغیبى باشد به اتحاد و تعاون در احسان و تقوا، و اعلاى کلمه حق ، و برافراشته کردن پرچم توحید و علوم دینى 0

طائفه اول که سه قسم هستند: اول مجاهدین فى سبیل اللّه هستند که در خانه ایمان قرار دارند، و با اموال و جان خود در راه خدا جهاد مى کنند0

دوم ، قاعدین هستند که بدون عذر موجه - و صرفا بخاطر اینکه سربازانى بقدر کفایت وجود دارد - از رفتن به جهاد خوددارى کرده اند0

سوم ، آنهائى هستند که با عذر موجه تخلف کرده اند، و خداوند به همه اینها وعده خوب داده ، ولى در عین حال ، مجاهدین را از نظر درجه ، برتر از قاعدین دانسته است .

طائفه دوم آنهائى هستند که در دار شرک اقامت گزیده ، و هنوز مهاجرت نکرده اند، اینها نیز دو قسمند: یکى آنهائى که در مهاجرت نکردن بخود ستم کرده اند، به این معنا که مى توانستند مهاجرت کنند، ولى سهل انگارى کردند اینها ماواءیشان جهنم است که جایگاه بسیار بدى است 0 و دوم ، آنهائى هستند که بخود ستم نکرده اند، چون ماندنشان در دار شرک از ناتوانى و استضعافشان بوده ،( لا یستطیعون حیله و لا یهتدون سبیلا) این طایفه امید آن دارند که خداى تعالى از آنان در گذرد0

طایفه سوم ، کسانى هستند که مستضعف نبوده ، از شهر و خانه خود خارج شدند و بسوى خدا و رسول او(صلى اللّه علیه و آله) مهاجرت کردند و در دار هجرت مرگشان رسیده ، چنین کسانى اجرشان به عهده خداى تعالى است .

و این آیات از نظر مضمون اختصاص به زمان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) مردم آن زمان ندارد، بلکه در همه زمانها جریان خواهد داشت ، هر چند که سبب نزولش حالتى بوده که مسلمین در زمان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و در خصوص شبه جزیره عربستان ، و در فاصله زمانى بین هجرت به مدینه و بین فتح مکه داشته اند0 آن روز شبه جزیره عربستان به دو منطقه تقسیم مى شده : یکى سرزمین اسلام که عبارت بوده از مدینه و قراء اطراف آن ، که جماعتى از مسلمانان در آن زندگى مى کرده اند و آزادانه مراسم دینى خود را انجام مى دادند و مشرکین و یهود و نصارائى که آنجا بودند، مزاحمتى براى آنان فراهم نمى کردند، حال یا اینکه کارى به کار مسلمانان نداشتند، و یا اینکه با مسلمانان پیمان و معاهده اى داشته اند0

قسمت دوم ، سرزمین شرک بود که عبارت بود از مکه و اطراف آن ، که در تحت سیطره مشرکین متعصب در بت پرستى قرار داشت 0 و مردم این قسمت مزاحم مسلمانان بودند و در کار دیندارى آنان درد سر ایجاد مى کردند، و براى برگرداندن مؤ منین از دین اسلام به سوى شرک ، به بدترین جنایات و شکنجه ها دست مى زدند0

و این عمومیت ملاک ، اختصاص به مساله مورد بحث ندارد0 بلکه ملاکهائى که در اسلام هست ، در همه زمانها حاکم است و بر هر مسلمانى واجب است تا آنجا که برایش امکان دارد، این ملاکها را بر پا دارد، یعنى تا آنجا که مى تواند معالم دین را بیاموزد(و خود را به استضعاف نزند) و باز تا حدى که مى تواند شعائر دین را بپا داشته به احکام آن عمل کند0(و سیطره کفر را بهانه براى ترک آن وظایف قرار ندهد0 و به فرضى که در سرزمینى زندگى مى کند که سیطره کفر بدان حد باشد که نه اجازه آموزش معالم دین را به او بدهد و نه بتواند شعائر آن را بپا داشته ، احکامش را عملى سازد) باید از آن سرزمین کوچ کرده بجائى دیگر مهاجرت نماید، حال چه اینکه سرزمین اول نام و عنوانش دار شرک باشد یا نباشد و چه اینکه سرزمین دوم نام و عنوانش دار اسلام باشد و یا نباشد0

براى اینکه نام و عنوان در اسلام مطرح نیست ، و بسیارى از اسماء و عناوین که در صدر اسلام بوده امروز دستخوش دگرگونى شده و مسماهاى آن روز را از دست داده و اصل اسلام به صورت یک جنسیت(و به اصطلاح امروز، اسلام شناسنامه اى) در آمده ، و مسلمان تنها جنبه یک عنوان و نامگذارى را بخود گرفته ، بدون اینکه رعایت شود این شخص مسلمان ، عقاید اسلامى را دارد یا نه ؟ و به راستى به آن عقاید معتقد هست یا نه ؟ و آیا به احکام اسلام عمل مى کند یا خیر؟

در حالى که قرآن کریم اثر را تنها مترتب بر حقیقت هر چیزى مى داند، نه بر اسم آن چیز و مردم را به عملى تکلیف مى کند به اینکه آن عمل را با روح و حقیقتش انجام دهند و به صورت آن اکتفا نکنند0 از آن جمله مى فرماید:

لیس بامانیکم و لا امانى اهل الکتاب من یعمل سوءا یجزبه و لا یجد له من دون اللّه ولیا و لا نصیرا - و من یعمل من الصالحات من ذکر او انثى و هو مومن فاولئک یدخلون الجنه و لا یظلمون نقیرا.)

و نیز مى فرماید:( ان الذین آمنوا و الذین هادوا و النصارى و الصابئین من آمن باللّه و الیوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون)

بحث روایتى

روایاتى درباره شاءن نزول آیات گذشته

در درالمنثور است که ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه و بیهقى در سنن خود از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : طایفه اى از اهل مکه مسلمان شدند و اسلام خود را از مشرکین مکه پنهان مى داشتند0

و بهمین جهت مشرکین به خیال اینکه آنان نیز مشرکند، همراه خود به جنگ بدر آوردند، و بعضى از آن مسلمانان در آن جنگ آسیب دیدند و بعضى دیگر کشته شدند0 مسلمانان گفتند ما اطلاع داریم که این چند نفر مسلمان بودند، و با اکراه مشرکین به جنگ ما آمدند ، لازم است براى آنان طلب مغفرت کنید0 در این جریان بود که آیه شریفه :( ان الذ ین توفیهم الملائکه ظالمى انفسهم ....) نازل شد0

ابن عباس میگوید: سپس این آیه را براى مسلمانانى که در مکه بودند نوشتند، و فهماندند که هیچ عذرى در باقى ماندن در مکه ندارند0 آن مسلمانان بعد از اطلاع از این آیه از مکه خارج شدند و به دنبالشان مشرکین از مکه بیرون آمده و خود را به آنان رساندند0 و دستگیرشان نموده ، دچار فتنه و شکنجه شان کردند و از اسلام پشیمانشان ساختند و در این جریان بود که آیه شریفه :( و من الناس من یقول آمنا باللّه فاذا اوذى فى اللّه جعل فتنه الناس کعذاب اللّه) مسلمانان این آیه را نیز به مسلمانان مکه نوشتند و مسلمانان مکه اندوهناک شده و از هر خیرى نومید شدند و مجددا آیه :( ثم ان ربک للذین هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربک من بعدها لغفور رحیم) نازل شد، و مسلمانان این آ یه را نیز به آن مسلمانان نوشتند و اضافه کردند که خداى تعالى راه نجاتى پیش پایتان گذاشته ، از فرصت استفاده کنید و از مکه بیرون شوید0

مسلمانان نامبرده از مکه بیرون آمدند، ولى این بار نیز مشرکین آنان را تعقیب نموده ، با آنها قتال کردند، بعضى از آنها کشته شدند، و بعضى نجات یافته و به مدینه رسیدند0

و در درالمنثور است که ابن جریر و ابن ابى حاتم از ضحاک روایت کرده که در تفسیر این آیه گفته است : در باره طایفه اى از منافقین نازل شده که در هنگام هجرت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) از آن جناب تخلف کردند و با آن حضرت به مدینه نیامدند0ولى با مشرکین براى جنگ بدر خارج شدند و در آن جنگ در ضمن کشتگان قریش دیده شدند و خداى تعالى در باره آنان آیه مورد بحث را نازل کرد0

و نیز در درالمنثور است که ابن جریر در تفسیر این آیه از ابن زید روایت کرده که گفت : وقتى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) مبعوث شد، با این بعثت ، ایمانها و نفاقهاى پنهانى نیز ظاهر گردید، مردانى نزد رسول خدا آمدند و گفت ند: یا رسول اللّه ، اگر ترس از این مشرکین نبود که ما را شکنجه کنند، و چه و چه کنند، ما اسلام را مى پذیرفتیم ، و لیکن بطورى که آنها نفهمند شهادت مى دهیم به اینکه معبودى بجز خداى تعالى نیست و اینکه تو فرستاده خدائى 0 و این مطلب را همواره به عرض آن جناب مى رساندند، تا آنکه جنگ بدر پیش آمد و مشرکین قیام کردند، و جار زدند که هیچ مردى از آمدن با ما تخلف نمى کند، مگر آنکه ما خانه اش راویران و مالش را غارت مى کنیم 0 آن عده از مسلمانان که در نهان اسلام آورده بودند و به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آن سخن ها را گفته بودند با مشرکین به جنگ بدر آمدند، طایفه اى از آنان کشته و طایفه اى دیگر اسیر شدند0 ابن زید، راوى حدیث مى گوید: اما آنهائى که کشته شدند همانها بودند که خداى تعالى در باره آنان فرمود:( ان الّذین توفّیهم الملائکة ظالمى انفسهم ...)

و فرشتگان موکل بر قبض ارواح در پاسخشان گفتند:( الم تکن ارض اللّه واسعة فتها جروا فیها فاولئک ماواهم جهنّم و ساءت مصیرا.

خداى تعالى سپس معذورین از این مستضعفین را از مردان و زنان و کودکان که نه چاره اى و نه راهى به سوى هجرت داشتند تصدیق نموده و این عذرشان را موجه دانسته که اگر از مکه بیرون مى آمدند هلاک مى شدند و در باره آنان فرموده :( فاولئک عسى اللّه ان یعفو عنهم)

یعنى : امید است خداى تعالى از این عمل مستضعفین که در بین مشرکین اقامت گزیدند و از آنجا بیرون نیامدند عفو نماید.

آن دسته هم که در جنگ بدر اسیر شدند، به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) عرضه داشتند که : یا رسول اللّه تو خود مى دانى که ما حاضر بودیم نزدت بیائیم ، و به کلمه( لا اله الا اللّه) و اینکه تو فرستاده خدائى ، شهادت دهیم . چیزى که هست ، این مشرکین ما را وادار کردند به جنگ شما بیائیم 0 و ما از مخالفت با آنان مى ترسیدیم 0

خداى تعالى در این باره فرمود:(یا ایّها النّبى قل لمن فى ایدیکم من الاسرى ان یعلم اللّه فى قلوبکم خیرا یوتکم خیرا مّما اخذ منکم و یغفر لکم ... و ان یریدوا خیانتک فقد خانوااللّه من قبل ...

و نیز در در المنثور است که عبد بن حمید، و ابن ابى حاتم و ابن جریر از عکرمه روایت کرده که در تفسیر آیه : انّ الّذین توفیهم الملائکة ظالمى انفسهم قالوا فیم کنتم ... و ساءت مصیرا گفته : این آیه در باره قیس بن فاکة بن مغیره و حارث بن زمعة بن اسود و قیس ‍ بن ولید بن مغیره و ابى العاص بن منیة بن حجاج و على بن امیه بن خلف نازل شد. و در شرح ماجرا گفته است : بعد از آنکه مشرکین قریش و پیروان آنان از مکه بیرون شدند تا نگذارند لشگر اسلام به کاروان ابوسفیان و سایر قریشیان حمله کنند و علاوه بر این اگر توانستند دستبردى بزنند، و آنچه مسلمانان در روز نخله از آنان گرفته بودند بازستانند، جمعى از جوانانى که(در باطن مسلمان بودند) را به اجبار همراه خود کردند و در سر چاه بدر به اینکه انتظار آن نداشتند با لشکر اسلام برخورد نموده وآن چند نفر که نامشان برده شد، از اسلام برگشتند و در بدر کشته شدند0 مؤ لف : روایات قریب به این معانى از طرق عامه بسیار است ، و این روایات هر چند که از ظاهرش بر مى آید که جنبه تطبیق دارد، و لیکن تطبیق خوبى است . و از مهمترین نکته هائى که از این روایات و همچنین بعد از تدبر و دقت از آیات این داستان استفاده مى شود، این است که قبل از هجرت و بعد از آن در مکه نیز منافقین بوده اند و این نکته بسیار مهم است و در آینده نزدیک که ان شاء اللّه العزیز در باره حال منافقین بحث خواهیم کرد، به درد ما مى خورد.

راوایتى در شاءن نزول(و من یخرج من بیته مهاجرا الى اللّه رسوله ثم یدرکه الموت...)

و باز در همان کتاب است که ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم ، از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : در مکه مردى از قبیله بنى بکر بود بنام ضمره ، و این مرد بیمار بود. به اهل بیتش گفته بود: مرا از مکه بیرون ببرید، زیرا گرماى هوا مرا آزار مى دهد. پرسیدند تو را به کدام طرف ببریم ؟ با دست خود اشاره کرد، به طرف راه مدینه . اهل بیتش او را از مکه بیرون آوردند. سر چند کیلومترى مکه از دنیا رفت . و آیه شریفه :( و من یخرج من بیته مهاجرا الى اللّه و رسوله ثمّ یدرکه الموت ... در شاءن او نازل شد.

مؤ لف : روایات در این معنا بسیار است ، اما در اینکه نام آن شخص ضمره بوده یا چیز دیگر - اختلاف شدیدى دارند. در بعضى آمده : ضمره بن جندب بود. و در بعضى دیگر آمده : اکثم بن صیفى بود، و در بعضى آمده : ابو ضمره بن عیص زرقى بود. و در بعضى دیگر آمده : ضمره بن عیص از بنى لیث بود. و در بعضى آمده : جندع بن ضمره جندعى بود. و در بعضى دیگر آمده : آیه شریفه در حق خالد بن حزام نازل شد که به عزم مهاجرت بسوى حبشه از مکه بیرون آمد، و در بین راه مار او را گزید و از دنیا رفت .

روایاتى درباره معناى مستضعفین

و در بعضى از روایات که از ابن عباس نقل شده آمده که او اکثم بن صیفى بوده راوى حدیث گفته : من از ابن عباس پرسیدم ، پس ‍ جریان لیثى کجا و در چه زمان اتفاق افتاد ؟ در پاسخ گفت : این جریان مدتى قبل از جریان لیثى اتفاق افتاد و این آیه هم خاص است و هم عام .

مؤ لف : منظور ابن عباس این بوده که آیه شریفه در خصوص اکثم نازل شده ، و در غیر او عمومیت یافته است . و حاصل کلام این شد که سه نفر از مسلمانان هنگام هجرت کردن در بین راه از دنیا رفته اند، و آن سه نفر عبارتند از: اکثم بن صیفى ، و لیثى ، و خالد بن حزام . و اما اینکه آیه شریفه در حق کدامیک از آنان نازل شده ، ظاهرا روایات در این باره فرقى ندارند که همه در صدد تطبیق آیه با ماجرائى خاص بوده اند0 و در کافى از زراره روایت کرده که گفت : من از امام باقر ابى جعفر(علیه السلام) از معناى عنوان مستضعف پرسیدم ، فرمود: مستضعف کسى است که چاره اى جز کافر شدن ندارد و کافر مى شود چون راهى به سوى ایمان ندارد. نه مى تواند ایمان بیاورد، و نه مى تواند کافر شود.

یک