بیان آیات
این سوره با تهدید اهل تطفیف و کم فروشى در کیل و وزن آغاز شده و کم فروشان را تهدید مى کند به اینکه در یوم عظیم که روز قیامت است براى جزا مبعوث مى شوند، و این مطلب را با تفصیل جریانى که در آن روز بر سر فجار و ابرار مى آید خاتمه مى دهد.
و آیات اول این سوره که سخن از مطففین دارد از نظر سیاق با آیات مدنى ، و آیات آخرش با سیاق سوره هاى مکى مناسب تر است .
ویل للمطففین
کلمه(تطفیف) به معناى نقص در کیل و وزن است که خداى تعالى از آن نهى کرده ، و آن را افساد در زمین خوانده ، و از شعیب حکایت کرده که به قوم خود گفت :
(و یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبحسوا الناس اشیاءهم و لاتعثوا فى الارض مفسدین)، و ما در تفسیر همین آیه در سوره هود بحث کردیم که چرا کم فروشى ، افساد در زمین است .
چند وجه درباره اینکه در توصیف(مطففن) به(الذین اذا کتالوا على الناسیستوفون ....) خریدن به وزن گفته نشده
الذین اذا اکتالوا على الناس یستوفون و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون
مصدر(اکتیال) که فعل(اکتالوا) از آن مشتق است ، وقتى با حرف(من) متعدى مى شود به معناى کیل گرفتن از مردم(و یا به عبارتى ، خریدن کالا با کیل تمام است)، و اگر با حرف(على) متعدى شود به معناى ضرر.(و یا دادن جنس به مردم به کیل ناقص) است . و اما کلمه(کیل) که مصدر فعل(کالوا) است به معناى کیل دادن به مردم است ،(که خود من ترازو دارم) وقتى گفته مى شود.(کاله الطعام و وزنه) معنایش این است که کالاى مردم را وزن وکیل کرد، چیزى که هست از میان همه طوائف عرب ، اهل حجاز براى رساندن این معنا مى گویند:(کاله الطعام و وزنه) و سایر طوائف عرب مى گویند:(کال له الطعام و وزن له - طعام و کالا را براى او کیل وزن کرد). و قرآن کریم به طورى که مجمع البیان گفته به لغت اهل حجاز نازل شده ، و کلمه(استیفاء) که فعل(یستوفون) مشتق از آن است به معناى گرفتن حق بطور تمام و کامل است ، و کلمه(اخسار) به معناى افکندن دیگران در خسارت است .
و معناى آیه این است که : وقتى از مردم ، کالایى مى گیرند حق خود را به تمام و کمال دریافت مى کنند، ولى وقتى مى خواهند کالایى به مردم بدهند به کیل یا وزن ناقص مى دهند، و مردم را به خسران و ضرر مى اندازند.
پس مضمون مجموع دو آیه یک مذمت است ، و آن این است که مطففین حق را براى خود رعایت مى کنند، ولى براى دیگران رعایت نمى کنند. و به عبارتى دیگر حق را براى دیگران آنطور که براى خود رعایت مى کنند رعایت نمى نمایند، و این خود باعث تباهى اجتماع انسانى است که اساس آن بر تعادل حقوق متقابل است ، و اگر این تعادل از بین برود و فاسد شود همه چیز فاسد مى شود.
در آیه شریفه در مقابل کیل ، وزن را آورد، ولى در مقابل اکتیال(اءتزان) را نیاورد، بعضى در سبب آن گفته اند: براى این بوده که مطففین ، معامله گرانى بودند که اغلب حبوبات و سبزیجات و متاعهاى دیگر را کلى مى خریدند و خرده خرده به تدریج مى فروختند، و عادت در بیشتر این اجناس این است که با کیل سنجیده شود نه به وزن ، بدین جهت تنها اکتیال را ذکر کرد، و از اءتزان نام نبرد چون اساس آیه بر غالب است .
بعضى دیگر گفته اند اگر نامى از(اءتزان) نیاورد براى این بود که کیل و وزن هر دو وسیله خرید و فروش است ، آوردن یکى از آنها دلالت بر دیگرى هم دارد.
ولى این توجیه درست نیست ، براى اینکه این حرف در کلمه(کیل) هم مى آید چرا در برابر کیل وزن را ذکر کرد، ولى در برابر اکتیال اءتزان را ذکر نکرد؟ پس این وجه خالى از تحکم نیست .
بعضى دیگر گفته اند: این دو آیه عادت و رسم کسانى را حکایت مى کند که سوره درباره آنان نازل شده ، مردمى که تنها با کیل مى خریدند، ولى در هنگام فروش بعضى کالاها را کیل و بعضى را وزن مى کردند.
این وجه نیز ادعایى بدون دلیل است .
بعضى دیگر در توجیه ذکر اکتیال و عدم ذکر اءتزان وجوهى دیگر آورده اند که خالى از ضعف نیست .
احتمال برانگیخته شدن بعد از مرگ براى اجتناب از محرمات کافى است
الا یظن اولئک انهم مبعوثون لیوم عظیم
استفهام در این آیه انکارى ، و براى برانگیختن تعجب شنونده است ، و کلمه(ظن) در آن به همان معناى معروف است . و کلمه(اولئک) اشاره به مطففین است ، و اگر براى اشاره به آنان این کلمه را که مخصوص اشاره به دور است برگزید، براى این بود که بفهماند کم فروشان از رحمت خدا دورند. و منظور از(یوم عظیم)، روز قیامت است که در آن به عملشان کیفر داده مى شوند.
و اگر اکتفا کرد به ظن و گمان به مساءله قیامت و حساب ، با اینکه اعتقاد به معاد باید علمى و یقینى باشد، براى اشاره به این حقیقت است که در اجتناب از کم فروشى احتمال خطر و ضرر آخرتى هم کافى است ، اگر کسى یقین به قیامت نداشته باشد، و تنها احتمال آن را بدهد همین احتمال که ممکن است قیامت راست باشد، و خداى تعالى در آن روز عظیم مردم را بدانچه کرده اند مواخذه کند، کافى است که او را از کم فروشى باز بدارد. ولى بعضى از مفسرین گفته اند: کلمه(ظن) در اینجا به معناى یقین است .
یوم یقوم الناس لرب العالمین
مراد از(روزى که مردم براى رب العالمین به پا مى خیزند)، روز قیامت است که سر از قبرها بر مى آورند، و این تعبیر کنایه است از اینکه بعد از مردن دوباره زنده مى شوند تا خدا در بین آنان حکم و داورى کند.
کلا ان کتاب الفجار لفى سجین و ما ادریک ما سجین کتاب مرقوم ویل یومئذ للمکذبین
این آیه - به طورى که بعضى ها گفته اند - ردع و انکار عمل زشت کم فروشى و غفلت از روز بعث و حساب است .
توضیح مفردات و جملات آیات :(کلا ان کتاب الفجار لفى سجین ...)
(ان کتاب الفجار لفى سجین ...) - بطورى که دقت در سیاق این چهار آیه و مقایسه آنها با یکدیگر، و نیز آنچه از مقایسه مجموع این چهار آیه با مجموع چهار آیه اى که با جمله(کلا ان کتاب الابرار...) شروع مى شود آنچه به دست مى آید این است که : مراد از کلمه(سجین) چیزى است که مقابل و مخالف(علیین) باشد، و چون معناى علیین علو روى علو دیگر و یا به عبارتى علو دو چندان است ، معلوم مى شود منظور از سجین هم سفلى روى سفلاى دیگر، و یا به عبارتى پستى دو چندان و گرفتارى در چنان پستى است ، همچنان که آیه(ثم رددناه اسفل سافلین) بدان اشاره مى کند، پس از هر معنا نزدیک تر به ذهن این است که این کلمه مبالغه در(سجن - حبس) باشد، همچنان که کلمه(سکیر) و(شریب) مبالغه در(سکر - مستى) و(شرب - نوشیدن) است ، در نتیجه معناى آیه - همانطور که دیگران هم گفته اند - این است که کتاب فجار در حبس و زندانى است که هر کس در آن بیفتد بیرون شدن برایش نیست .
کلمه(کتاب) به معناى مکتوب است ، آن هم نه از کتابت به معناى قلم دست گرفتن و در کاغذ نوشتن ، بلکه از کتابت به معناى قضاى حتمى است ، و منظور از(کتاب فجار) سرنوشتى است که خدا براى آنان مقدر کرده ، و آن جزایى است که با قضاى حتمیش اثبات فرموده .
پس حاصل آیه این شد: آنچه خداى تعالى به قضاى حتمیش براى فجار مقدر و آماده کرده در سجین است که سجنى بر بالاى سجنى دیگر است ، به طورى که اگر کسى در آن بیفتد تا ابد و یا تا مدتى بس طولانى در آن خواهد بود.
و جمله(و ما ادریک ما سجین) چیز تازه اى ندارد، جز اینکه مى خواهد مردم را از سجین بترساند، و بفهماند آنقدر سخت است که با زبان بشرى نمى توان معرفیش کرد.
(کتاب مرقوم) - این جمله بر روى هم خبرى است براى مبتدایى که حذف شده ، و آن ضمیرى است که به کلمه(سجین) بر مى گردد، و مجموع(هو کتاب مرقوم) بیانگر آن است و کلمه(کتاب) در اینجا نیز به معناى مکتوب است از کتابت ، و به معناى قضاء و اثبات مى باشد، و کلمه(مرقوم) از ماده رقم است ، که راغب گفته به معناى خط درشت است . و بعضى گفته اند به معناى نقطه گذارى هر نوشته است ، و در آیه(کتاب مرقوم) هر دو احتمال هست .
ولى به نظر ما معناى دوم با مقام مناسب تر باشد، در آن صورت جمله مورد بحث اشاره اى به این معنا خواهد بود که آنچه براى آنان مقدر شده کاملا روشن است ، و هیچ ابهامى در آن نیست ، به این معنا که حتمى و مشخص است و تخلف پذیر نیست
در اینجا این سؤ ال پیش مى آید که : در این چند آیه کتاب ظرف شده براى کتاب ، چون فرموده کتاب فجار در سجین است که آن نیز کتابى است مرقوم ، و این معقول نیست که چیزى ظرف خودش باشد؟
در جواب مى گوییم : هیچ عیبى ندارد چون از باب ظرف شدن کل براى جزء است ، و هیچ اشکالى هم ندارد، پس سجین کتابى است جامع که در آن خیلى سرنوشت ها نوشته شده و از آن جمله کتاب و سرنوشت فجار است .
و جمله(ویل یومئذ للمکذبین) نفرینى بر فجار و خبر مرگ ایشان است ، و در آن فجار را تکذیب گران خوانده ، و کلمه(یومئذ) به حسب معنا ظرف است براى جمله(ان کتاب الفجار لفى سجین)، مى فرماید هلاک شوند فجار - که همان تکذیب گران باشند - در روزى که آنچه خدا برایشان مقدر کرده و جزایى که قضایش را رانده محقق شود، و عذابى که برایشان فراهم ساخته بر سرشان بیاید.
این بود آن معنایى که گفتیم دقت در مجموع چهار آیه به دست مى دهد، و این چهار آیه داراى سیاقى واحد و متصل و اجزایش با هم سازگار است .
اقوال مفسرین در بیان مراد از مفردات و جملات این آیات
لیکن مفسرین در مفردات این چهار آیه اقوالى متفرق دارند: مثلا گفته اند: کتاب در جمله(ان کتاب الفجار) به معناى مکتوب است ، و مراد از آن نامه هاى اعمال است . و بعضى گفته اند: کتاب مصدر و به همان معناى مصدرى - کتابت - است ، و در کلام مضافى است که حذف شده ، و تقدیر کلام(ان کتابه عمل الفجار لفى سجین - کتابت اعمال فجار در سجین است) مى باشد.
و یا گفته اند: فجار اعم است از تکذیب گران ، پس شامل کفار و فساق هر دو مى شود.
و یا گفته اند: مراد از سجین ، طبقه هفتم زمین است ، که نامه فجار را آنجا مى گذارند. و بعضى گفته اند: دره اى است در جهنم ، و یا چاهى است در آنجا. و بعضى گفته اند: اصلا کلمه سجین نام نامه هاى اعمال فجار است . و بعضى گفته اند: سجین اول نام جایى است که نامه اعمال فجار را آنجا مى گذارند، و دومى نام نامه اعمال آنان است ، و بعضى گفته اند: نام کتابى است که جامع همه نامه هاى اعمال بد است ، که اعمال فجار از جن او انس در آن نوشته شده . و بعضى گفته اند مراد از آن ، خسارت و خوارى است ، نظیر اینکه وقتى بخواهند نهایت درجه سقوط کسى را برسانند مى گویند فلانى به حضیض رسید. و بعضى گفته اند: کلمه(سجین) بدل از کلمه(سجیل) است ، که لامش مبدل به نون شده است ، همچنان که از جبرئیل تعبیر مى کنند جبرین ، و از این قبیل سخنانى که درباره مفردات آیات چهارگانه گفته اند.
و همچنین سخنانى که درباره جملات آن دارند، مثل اینکه گفته اند: جمله(کتاب مرقوم) بیان و تفسیر سجین نیست ، بلکه تفسیر کتاب است که در جمله(ان کتاب الفجار)آمده .
و یا گفته اند: جمله(ویل للمکذبین) متصل است به جمله(یوم یقوم الناس لرب العالمین)، و سه آیه دیگر که بین این دو آیه واقع شده جمله معترضه است .
و خواننده عزیز اگر در این سخنان دقت کند خواهد دید که بسیارى از آنها صرف تحکم و بى دلیل حرف زدن است .
علاوه بر این ، این سخنان سیاق واحد و متصل آیات مربوط به هم را پاره مى کند، چون گفتیم این چند آیه در مقابل چهار آیه آینده است که کتاب ابرار را توصیف مى کنند، و سیاقى واحد و متصل دارند، پس دیگر حاجت به آن نیست که متعرض تک تک آن اقوال و مناقشه در آنها شویم .
الذین یکذبون بیوم الدین
این آیه ، کلمه(مکذبین) در آیه قبل را تفسیر مى کند، و موید این نظریه ، آیات بعدى است ، و ظاهر آن این است که مراد از تکذیب ، تکذیب قولى و به زبان صریح است ، در نتیجه آیه شریفه و مذمت آن فقط شامل کفار مى شود، و فاسقان از اهل ایمان را شامل نمى شود، پس باید بگوییم منظور از مطففین هم همه کم فروشان نیست ، بلکه مراد کفار کم فروش است .
مگر اینکه بگوییم منظور از تکذیب ، اعم از تکذیب زبانى است که تکذیب عملى را هم شامل مى شود، و چه بسا آیه قبل هم که مى فرمود:(الا یظن اولئک انهم مبعوثون) این نظریه را تاءیید کند.
گناه زیاد و مستمر، سر انجام انسان را به تکذیب روز جزا منتهى مى کند
و ما یکذب به الا کل معتد اثیم
.
کلمه(معتد) اسم فاعل از مصدر(اعتداء) است ، که معناى تجاوز را مى دهد، و مراد در اینجا تجاوز از حدود عبودیت است ، و کلمه(اثیم) به معناى کسى است که گناهان بسیار داشته باشد، به طورى که گناهانش روى هم انباشته شده ، و به کلى در شهوات غرق شده باشد.
و معلوم است که یگانه مانعى که انسان را از گناه باز مى دارد ایمان به بعث و جزا است ، و کسى که در شهوات فرو رفته و دلش گناه دوست شده باشد، حاضر نیست منع هیچ مانعى از گناه را و از آن جمله مساءله قیامت را بپذیرد، و نسبت به گناهان بى رغبت و متنفر شود، در نتیجه گناه زیاد، کار او را بدینجا منتهى مى کند که قیامت و جزا را بکلى انکار مى نماید، آیه شریفه زیر همین مساءله را خاطرنشان مى سازد:(ثم کان عاقبه الذین اساوا السواى ان کذبوا بایات اللّه و کانوابها یستهزون).
اذا تتلى علیه ایاتنا قال اساطیر الاولین
منظور از آیات خدا در اینجا همان آیات قرآن است ، براى اینکه سخن از تلاوت آن آیات دارد، و کلمه(اساطیر) جمع اسطوره است ، که به معناى نوشته شده سطر به سطر است ، و منظور کفار این بوده که این آیات قرآنى اباطیل امت هاى گذشته است .
و معناى آیه این است که چون آیات قرآن بر آنان تلاوت مى شود، آیاتى که ایشان را از گناه و نافرمانى خدا برحذر داشته و از روز قیامت و جزاى آن انذار مى کنند، در مقابل مى گویند اینها اباطیلند.
اعمال زشت صفا و جلاى نفس را تیره کرده به آن نقش و صورتى مى دهند که از درک حقمانع مى گردد
کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون
این جمله ردع و انکار سخن تکذیب گران ، یعنى رد(اساطیر الاولین) است راغب گفته : کلمه(رین) به معناى غبار و زنگ ، و یا به عبارتى تیرگى است که روى چیز گرانبهایى بنشیند(در نسخه اى دیگر آمده روى چیز شفافى بنشیند)، در قرآن آمده که :(بل ران على قلوبهم ...) یعنى گناهان مانند زنگى و غبارى شد که روى جلاى دلهاشان را گرفت ، و آن دلها را از تشخیص خیر وشر کور کرد.
پس این(زنگ بودن گناهان بر روى دلهاى آنان) عبارت شد از حائل شدن گناهان بین دلها، و بین تشخیص حق ، آنطور که هست .
از این آیه شریفه سه نکته استفاده مى شود:
اول اینکه : اعمال زشت نقش و صورتى به نفس مى دهد، و نفس آدمى را به آن صورت در مى آورد.
دوم اینکه : این نقوش و صورت ها مانع آن است که نفس آدمى حق و حقیقت را درک کند، و میان آن و درک حق حائل مى شود.
سوم اینکه : نفس آدمى بحسب طبع اولیش صفا و جلایى دارد که با داشتن آن حق را آنطور که هست درک مى کند، و آن را از باطل ، و نیز خیر را از شر تمیز مى دهد، همچنان که در جاى دیگر فرمود:(و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها).
کلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون
این آیه انکار از ارتکاب گناهانى است که فرمود بین قلب و درک حق حائل مى شود، و مراد از(محجوب بودن از پروردگارشان در روز قیامت) محروم بودنشان از کرامت قرب و منزلت او است . و شاید مراد آن مفسر هم که گفته : منظور محجوب بودن از رحمت خداست همین باشد.
پس معناى محجوب بودن این نیست که از معرفت خدا محجوبند، چون در روز قیامت همه حجابها برطرف مى شود، یعنى همه اسبابهاى ظاهرى که در دنیا واسطه میان خدا و خلق بودند از کار مى افتند و در نتیجه تمام خلایق معرفتى تام و کامل به خداى تعالى پیدا مى کنند، همچنان که فرمود:(لمن الملک الیوم لله الواحد القهار) و نیز فرمود:(و یعلمون ان اللّه هو الحق المبین).
ثم انهم لصالوا الجحیم
معنایش این است که ایشان داخل جحیم خواهند شد، دخولى که بیرون شدن برایش نیست . - بعضى گفته اند معنایش این است که حرارت آن را مى چشند -. و کلمه(ثم) در این آیه و آیه بعدیش براى تراخى و بعدیت در کلام است ، پس بعدیت زمانى نیست ، بلکه رتبى است .
ثم یقال هذا الذى کنتم به تکذبون
این آیه توبیخى کوبنده است از خازنان دوزخ و یا از اهل دوزخ ، به کسانى که وارد آن مى شوند.
معناى(علیین) که فرمود کتاب ابرار در آن است و چندقول در این باره
کلا ان کتاب الابرار لفى علیین و ما ادریک ما علیون کتاب مرقوم
این سه آیه نیز ردع است ، البته در معناى ردعى که در آیه(کلا ان کتاب الفجار) بود، و کلمه(علیون) - همانطور که در سابق هم گفتیم - به معناى علوى روى علو دیگر است ، و یا به عبارتى دیگر علوى دو چندان که با درجات عالى و منازل قرب به خداى تعالى منطبق مى شود، همچنان که گفتیم سجین بر خلاف این معنا است .
سخنى که بتوان در تفسیر این سه آیه گفت همان سخنانى است که درباره سه آیه گذشته که در مقابل این سه آیه بود و مى فرمود:(ان کتاب الفجار لفى سجین و ما ادریک ما سجین کتاب مرقوم) گفتیم .
پس معناى آن ، این است که : آنچه براى ابرار مقدر شده ، و قضایش رانده شده ، تا جزاى نیکوکاریهاى آنان باشد، در علیین قرار دارد، و تو اى پیامبر! نمى دانى علیین چیست ، امرى است نوشته شده ، و قضایى است حتمى و مشخص و بدون ابهام .
مفسرین در این آیات سخنانى دارند، همچنان که در آیات قبل داشتند، چیزى که هست در این آیه در خصوص کلمه(علیین) این را هم گفته اند که : معنایش آسمان هفتم است ، که در تحت عرش قرار دارد، و منزلگاه ارواح مؤ منین است . و نیز گفته اند: علیین همان سدره المنتهى است ، که اعمال بدانجا منتهى مى شود.
بعضى دیگر گفته اند: لوحى است از زبرجد آویزان ، در تحت عرش که اعمال بندگان در آن نوشته شده .
بعضى دیگر گفته اند: مراتب عالیه اى است که محفوف به جلالت است . اشکالى که به این سخنان وارد است همان اشکالى است که درباره اقوال وارده در خصوص آیات گذشته کردیم و گفتیم که هیچ دلیلى بر هیچ یک از این اقوال نیست .
مراد از(مقربون) و اینکه ایشان علیین را مى بینند
یشهده المقربون
مناسب تر با معنایى که براى آیات قبل کردیم این است که بگوییم :(شهادت) در این جمله به معناى معاینه و به چشم خود دیدن است ، و(مقربین)، قومى از اهل بهشتند که درجه شان از درجه عموم ابرار به بیانى که در تفسیر آیه(عینا یشرب بها المقربون) خواهد آمد بالاتر است ، پس مراد این است که مقربین ، علیین را با ارائه خداى تعالى مى بینند، و خداى عزوجل نظیر این مشاهده را درباره دوزخ آورده و فرموده(کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم)، و از این آیه استفاده مى شود که مقربین همان اهل یقینند.
بعضى از مفسرین گفته اند: شهادت به معناى حضور است ، و مقربین ، ملائکه اند، و مراد این است که ملائکه حاضر برنامه اعمال ایشان هستند، هنگامى که آن را به سوى خداى تعالى بالا مى برند.
بعضى دیگر گفته اند: مقربین ، هم ابرارند و هم ملائکه .
مؤ لف : این دو قول مبنى بر این است که : مراد از کتاب ، صحیفه اعمال باشد، و ما در سابق گفتیم که این احتمال ضعیف است .
بحث روایتى
(روایاتى راجع به :(نزول سوره مطففن)، در علیین بودن کتاب ابرار و در سجینبودن کتاب فجار،
در تفسیر قمى و در روایت ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) روایت شده که فرموده : این سوره یعنى سوره مطففین وقتى نازل شد که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) وارد مدینه شده بود، و مردم مدینه در آن روز از حیث ترازودارى بدترین مردم بودند، و در نتیجه آمدن این سوره ترازوداریشان خوب شد.
و در اصول کافى به سند خود از ابو حمزه ثمالى روایت کرده که گفت از امام باقر(علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: خداى عزوجل ما را از اعلى علیین آفرید، و قلوب شیعیان ما را از همان چیزى آفرید که ما را آفرید، و اما بدنهایشان را از چیزى پایین مرتبه تر بیافرید، پس قلوب شیعیان ما همواره براى ما مى تپد، و به سوى ما عشق مى ورزد، چون از همان چیزى خلق شده که ما خلق شده ایم . آنگاه این آیه را تلاوت کرد:(کلا ان کتاب الابرار لفى علیین و ما ادریک ما علیون کتاب مرقوم یشهده المقربون).
و دلهاى دشمنان ما را از سجین و دلهاى شیعیان آنان را نیز از همان آفریده که آنان را از آن آفریده ، و بدنهایشان را از چیزى پایین مرتبه تر خلق کرده ، و به همین جهت دلهاى شیعیان آنان به سوى آنان تمایل دارد، چون از همان خلق شده که آنان از آن خلق شده اند، آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:(کلا ان کتاب الفجار لفى سجین و ما ادریک ما سجین کتاب مرقوم ویل یومئذ للمکذبین).
مؤ لف : صاحب کافى نظیر این روایت را به طریق دیگر از ثمالى از آن جناب نقل کرده ، و نیز صاحب علل الشرایع نظیر آن را به سند خود - البته مقدارى از راویان آخر آن را نام نبرده - از زید شحام از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده . و این احادیث به طورى که ملاحظه مى فرمایید موید بیانى است که ما در تفسیر این آیات داشتیم .
و در تفسیر قمى در ذیل آیه(کلا ان کتاب الفجار لفى سجین) آمده که امام فرمود آنچه از عذاب که خدا براى فجار نوشته در سجین است .
و نیز در همان کتاب در روایت ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) روایت شده که فرمود، سجین عبارت است از طبقه هفتم زمین ، و علیون عبارت است از آسمان هفتم .
مؤ لف : این روایت اگر صحیح باشد بر این اساس است که بهشت به عنایتى در جهت بالا، و دوزخ در جهت پایین باشد، و این معنا را روایات دیگرى نظیر این روایت دارد، مثل آن روایاتى که فرموده(قبر یا روضه اى از ریاض بهشت و یا حفره اى از حفره هاى دوزخ است). و یا روایاتى که(برهوت) را مکانى در جهنم خوانده .
و در الدر المنثور است که ابن مبارک از سعید بن مسیب روایت کرده که گفت : سلمان و عبد اللّه بن سلام به هم برخوردند، یکى به دیگرى گفت : اگر قبل از من از دنیا رفتى بخوابم بیا و به من خبر بده که پروردگارت با تو چه کرده ، و اگر من جلوتر از تو مردم این کار را مى کنم و به تو خبر مى دهم . عبد اللّه گفت : چطور چنین چیزى ممکن است ؟ سلمان گفت : بله ممکن است ، چون ارواح مؤ منین در برزخى از زمین قرار دارند، هر کجا بخواهند مى روند، ولى جان کفار در سجین است(و خدا داناتر است).
روایاتى راجع به فساد و(رین) قلب بر اثر ارتکاب گناه)
و در اصول کافى به سند خود از زراره از امام باقر(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: هیچ بنده اى نیست مگر آنکه در قلبش لکه اى سفید هست ، وقتى گناهى بکند در این لکه سفید لکه اى سیاه پیدا مى شود، اگر از آن گناه توبه کند آن لکه سیاه پاک مى شود، و اگر همچنان به گناه خود ادامه دهد لکه سیاه زیاد مى شود و زیاد مى شود تا آنکه همه سفیدى را بپوشاند، همینکه سفیدى پوشیده شد، دیگر تا ابد صاحبش به سوى خیر بر نمى گردد، و این کلام خداى عزوجل است که مى فرماید:(کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون).
مؤ لف : این معنا در الدر المنثور هم از عده اى از نویسندگان کتب حدیث از ابو هریره از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نقل شده .
و نیز در اصول کافى به سند خود از عبد اللّه بن محمد حجان ، از بعضى از راویان شیعه -با حذف راویان آخر حدیث - روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود: با یکدیگر مذاکره کنید و بدیدن یکدیگر بروید و احادیث را براى یکدیگر نقل کنید، که حدیث مایه جلاى دلها است ، و دلها زنگ مى زند آنچنان که شمشیر زنگ مى زند، و جلاى آن حدیث است .
و از روضه الواعظین نقل شده که گفت امام باقر(علیه السلام) فرمود: هیچ چیز قلب آدمى را بقدر گناه فاسد نمى کند، قلب وقتى با گناه آشنا شد، روز به روز بیشتر متمایل بدان مى شود، تا جایى که گناه بر آن چیره شود، آن وقت است که قلب زیر و رو گشته بالا و پایین مى شود. رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود: وقتى مؤ من گناهى مرتکب شود، لکه سیاهى در قلبش پیدا مى شود، اگر توبه کند و دل از گناه بکند، و از پروردگارش طلب مغفرت کند، دوباره قلبش صیقلى و شفاف مى شود، و اگر زیادتر گناه کند، آن لکه زیادتر مى شود، این همان رین است که خداى تعالى در باره اش در کتاب کریمش فرموده :(کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون).