بیان آیات
و ما کان لمومن ان یقتل مومنا الا خطا
کلمه(خطاء) به دو فتحه بدون مد و به یک فتحه با مد(یعنى بر وزن ادب و بر وزن عصاء) هر دو به معناى اشتباه و غلط است و مقابل آن کلمه(صواب) قرار دارد و مراد از آن در اینجا معنائى است در مقابل عمد و تعمد، چون آیه
در مقابل آیه بعدى قرار دارد که مى فرماید:( و من یقتل مومنا متعمدا...).
استثناء(الا خطاء) از(ما کان لمؤ من انیقتل مؤ منا متعمدا) استثناء حقیقى و متصل است
و مراد از نقى در جمله مورد بحث نفى اقتضاء است ، مى خواهد بفرماید: در مومن بعد از دخولش در حریم ایمان و قرقگاه آن ، دیگر هیچ اقتضائى براى کشتن مومنى مثل خودش وجود ندارد، هیچ نوع کشتن مگر کشتن از روى خطا0
بنابراین استثناى در آیه شریفه ، استثناى متصل است و برگشت معناى کلام به این مى شود که مومن هرگز قصد کشتن مومن را بدان جهت که مومن است نمى کند، یعنى با علم به اینکه مومن است قصد کشتن او نمى کند، نظیر این جمله در افاده نفى اقتضاء آیه شریفه زیر است که مى فرماید:( و ما کان لبشر ان یکلمه اللّه) و آیه زیر که مى فرماید:( ما کان لکم ان تنبتوا شجرها) و آیه زیر که مى فرماید:( فما کانوا لیومنوا بما کذبوا به من قبل(،و آیاتى دیگر نظیر اینها.
و آیه مورد بحث با این حال در مقام آن است که بطور کنایه از کشتن مومن به نهى تشریعى کند و بفرماید خداى تعالى هرگزاین عمل را مباح نکرده و تا ابد نیز مباح نمى کند، و او کشتن مومن ، مومن دیگر ر ا تحریم کرده ، مگر در یک صورت و آن صورت خطا است ، چون در این فرض - که قاتل قصد کشتن مومن را ندارد یا بدین جهت که اصلا قصد کشتن را ندارد و یا اگر قصد دارد به این خیال قصد کرده که طرف کافرى است جائز القتل - در مورد کشتن او هیچ حرمتى تشریع نشده .
ولى جمعى از مفسرین گفته اند: استثناى(الا خطا) منقطع است و در توجیه گفتار خود گفته اند: اگر جمله :( الا خطا) را حمل بر حقیقت استثناء نکردیم براى این بود که اگر اینطور حمل مى کردیم برگشت معنایش به امر به قتل خطا و یا حداقل مباح بودن آن مى شد و معنایش این مى شد که مؤ منین باید - و یا حداقل مى توانند - به خطا مؤ منین را بکشند، این بود توجیه مفسرین مزبور0
و خواننده محترم توجه فرمودند که حمل کردن بر حقیقت استثناء جز به رفع حرمت از قتل خطائى و یا عدم وضع حرمت در آن منتهى نمى شود و ساده تر بگویم اگر استثناء را حمل بر استثناى حقیقى کنیم ، بیش از این لازمه اى ندارد که آیه شریفه مى خواهد بفرماید: قتل عمدى حرام است ، اما قتل خطائى حرمتش برداشته شده ، یا اصلا حرمتى برایش وضع نشده است 0 و قطع هیچ محذورى در این لازمه نیست ، پس حق مطلب همین است که استثناى حقیقى و متصل است .
حکم قتل خطائى
و من قتل مومنا خطا...یصدقوا
کلمه(تحریر) مصدر باب تفعیل و به معناى آزاد کردن برده است 0 و کلمه(رقبه) به معناى گردن است ، و لیکن استعمال آن مجازا در نفس انسان مملوک شایع شده ، آزاد کردن برده را(عتق رقبه) گفته اند و کلمه :( دیه) به معناى خونبها است ، یعنى مالى که از طرف جانى به شخص جنایت شده - اگر عضوى از دست داده باشد - و یا به ورثه او - اگر کشته شده باشد - مى دهند و معناى آیه این است که هر کس مومنى را بطور خطائى به قتل برساند بر او واجب مى شود که برده مومن را آزاد کند و خونبهائى هم به اهل مقتول بدهد، مگر آنکه اهل مقتول خونبها را به وى صدقه دهند و خلاصه او را از دادن خونبها عفو نمایند، که در اینصورت دیگر دادن دیه واجب نیست .
فان کان من قوم عدو لکم ...
ضمیر در(کان - بوده) باشد به مومن مقتول بر مى گردد و منظور از قومى که عدو شما باشند همان کفارى است که سر جنگ با مسلمانان داشتند و معناى آیه این است که اگر آنکه کشته شده و به خطا کشته شده ، خودش مومن و ورثه و اهلش کفار حربى باشند، از او ارث نمى برند و چون ارث نمى برند خونبها ندارند0
و ان کان من قوم بینکم و بینهم میثاق ...
بطورى که از سیاق بر مى آید در این جمله نیز ضمیر در(کان) به مومن مقتول بر مى گردد و کلمه( میثاق) به معناى مطلق عهد است ، چه عهد ذمه و چه هر عهدى دیگر و معناى آیه این است که :(اگر مومن مقتول از قومى باشد که بین ش ما و بین ایشان عهدى برقرار است واجب است دیه را بپردازد و برده اى را آزاد کند و اگر مساله دیه را جلوتر از آزاد کردن برده ذکر کرد، براى این بود که تاکید در جانب میثاق را رعایت کرده باشد0
فمن لم یجد فصیام ...)
نزدیک ترین معنا با لفظ این جمله این است که بگوئیم :(
کسى که نمى تواند برده اى آزاد کند واجب است دو ماه پشت سر هم روزه بگیرد).
توبة من اللّه ...
یعنى این حکم(که گفتیم واجب است روزه بگیرد) بازگشت و عطف توجهى و عطف رحمتى است از ناحیه خداى تعالى درباره کسى که نمى تواند برده آزاد کند، و این بازگشت خدا منطبق با تخفیف است در نتیجه این حکم تخفیفى است که از ناحیه خداى تعالى در حق افرادى که استطاعت مالى ندارند0
البته احتمال این هم دارد که کلمه(توبه) قیدى باشد که به همه مطالب آیه شریفه راجع باشد و معنا چنین باشد: اینکه : کفاره براى قاتل خطائى واجب شد، خو د تو به عنایتى است از ناحیه خداى تعالى به قاتل ، در مورد آثار شومى که بطور قطع گریبانش را خواهد گرفت و آن آثار عبارت است از همان روزه و آن خونبها، پس مسلمانها خود را ضبط کنند و بى محابا و به آسانى به کشتن مردم مبادرت نکنند، همچنانکه در آیه شریفه :( و لکم فى القصاص حیوة)، قصاص را مایه حیات جامعه دانسته .
آزادى نوعى حیات ، و بردگى نوعى قتل است تهدید سخت به خلود در آتش دربارهکسى که مؤ منى را عمدا بکشد
و همچنین این حکم توبه ، برگشتى است از ناحیه خداى تعالى براى مجتمع و عنایتى است به آنان چون با اجراى این دستور رفته رفته عدد بردگان جامعه کمتر و عدد آزادها بیشتر مى شود، اگر یک نفر از آنان به خطا کشته شده ، یک نفر به عدد احرارشان افزوده مى شود و ضرر مالى هم که به اهل مقتول رسیده ، بوسیله دیه اى که به آنان تسلیم مى شود جبران مى گردد0
از اینجا روشن مى شود که اسلام آزادى را نوعى حیات ، و بردگى را نوعى قتل مى داند و نیز حد وسط از بها و منافع وجود یک فرد انسان را همان دیه کامله(یعنى هزار دینار و یا صد شتر و یاده هزار درهم) مى داند که ان شاء اللّه در مباحث آینده این معنا را روشن مى سازیم 0
و اما تشخیص اینکه کشتن در چه شرایطى عمدى است ؟ و چه وقت خطائى است ؟ و اینکه دیه چقدر است ؟ و اهل مقتول که دیه را باید به آنان داد چه کسانیند ؟ و میثاق که اگر باشد خونبها به اهل مقتول داده مى شود و اگر نباشد داده نمى شود چگونه میثاقى است ؟ پاسخ همه اینها به عهده سنت است نه به عهده فن تفسیر، کسانى که مى خواهند به این مسائل آگاه شوند باید به کتب فقه مراجعه نمایند.
و من یقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم ...
کلمه :(تعمد) به معناى آن است که قصد کنى عملى را به همان عنوانى که دارد انجام دهى ، و چون فعل اختیارى خالى از قصد عنوان نیست ، تصور دارد که یک عمل داراى چند عنوان باشد، و در نتیجه ممکن است که یک فعل از جهتى عمدى باشد و از جهتى دیگر خطائى ، مثلا کسى که از دور شبحى مى بیند و مى پندارد آهو و یا گورخر است ، در حالى که در واقع انسانى است(که دارد چیزى از زمین جمع مى کند) بیننده به خیال شکار آن را هدف قرار مى دهد و مى کشد، تیراندازى او به سوى شکار عمدى است ، ولى انسان کشتنش خطائى است .و همچنین وقتى معلم کودکى را به عنوان تادیب مى زند و اتفاقا چوب و یا مشت و یا لگدش به قتلگاه او بر مى خورد و او را مى کشد، عمل واحدى را انجام داده ، اما عنوان تادیبش عمدى است و کشتنش خطائى ، و بنابراین کسى مومنى را عمدا به قتل رسانده که مقصودش از عملى که کرده - زدن - یا - تیر انداختن - همان قتل بوده باشد، یعنى هم بداند که این مشت ولگد و یا تیر او را مى کشد و هم بداند شخصى که به دستش کشته مى شود مومن است .
خداى عزّوجلّ در این آیه شریفه چنین قاتلى را به سختى تهدید کرده و به او وعده خلود در آتش داده ، چیزى که هست در سابق ، آنجا که پیرامون آیه :(ان اللّه لا یغفر ان یشرک به) و آیه :( ان اللّه یغفر الذنوب جمیعا)، بحث مى کردیم گفتیم این دو آیه مى تواند حکم خلود قاتل را مقید کند و در نتیجه مى توان گفت : هر چند آیه مورد بحث وعده آتش خالد و دائم رامى دهد، لیکن صریح در حتمى بودن آن نیست و ممکن است خلود آن بوسیله توبه و یا شفاعت مورد عفو قرار گیرد0
یا ایها الذین آمنوا اذا ضربتم فى سبیل اللّه فتبینوا...
کلمه( ضرب) به معناى سیر در زمین و مسافرت است و اگر ضرب را مقید کرده به قید( سبیل اللّه)، براى این بود که بفهماند منظور از این سفر خارج شدن از خانه به منظور جهاد است 0 و کلمه(تبین) به معناى تمیز دادن و منظور از آن تمیز دادن مومن از کافر است به قرینه اینکه مى فرماید:( و به کسانى که در برابر شما القاى سلام مى کنند نگوئید: تو مومن نیستى) و مراد از القاى سلام همان تحیت سلام است که تحیت اهل ایمان است ولى بعضى آیه را به صورت( لمن القى الیکم السلم) به فتح لازم خوانده اند که به این قرائت منظور سلام دادن نیست بلکه تسلیم شدن و تقاضاى صلح است .
و مراد از اینکه فرمود:( لست مومنا تبتغون عرض الحیوة الدنیا)( به ابتغاء عرض حیاة دنیا به او مگوئید تو مومن نیستى)، این است که مسلمانان بخاطر اینکه مجاز باشند در جنگیدن و گرفتن غنیمت مساله مسلمان نبودن آنان را بهانه نکنند، مى فرماید: چنین هدف پست و مادى را مجوز جنگیدن با آنان نسازید زیرا:( عند اللّه مغانم کثیرة) نزد خدا مغانم بسیار هست و کلمه( مغانم) جمع مغنم است و مغنم به معناى غنیمت است مى فرماید: غنیمت ها و فوائدى که نزد خداى تعالى است افضل از غنیمت هاى دنیائى است ، براى اینکه هم بیشتر است و هم باقى و دائمى است ، پس اگر شما طالب غنیمتید جا دارد غنیمت هاى الهى را مقدم بدارید و بر غنیمت هاى دنیائى ترجیح دهید0
کذلک کنتم من قبل ، فمن اللّه علیکم فتبینوا...
یعنى شما قبل از اینکه ایمان بیاورید همین وضع را داشتید، یعنى همه پى در پى به دست آوردن عرض و متاع حیات دنیا بودید، ولى خداى تعالى بر شما منت نهاد، ایمانى به شما داد که آن ایمان شما را از آن هدف پست منصرف نموده ، متوجه به سوى خدا و مغانم بسیارى که نزد او است کرد، حال که خدا چنین منتى بر شما نهاده ، وقتى با جمعیتى روبرو مى شوید که وضعشان برایتان روشن نیست که آیا دوستند یا دشمنند ؟ مى خواهند با شما بجنگند و یا سر جنگ ندارند ؟ مسلمانند و یا کافرند ؟ تحقیق کنید، تا بى گدار به آب نزده باشید و اگر(تبین) را تکرار کرد، براى این بود که حکم را تایید کرده باشد0
این آیه شریفه گذشته از اینک ه در مقام نصیحت و موعظه است ، مشتمل بر نوعى توبیخ و سرزنش نیز هست ، ولى تصریح ندارد به اینکه آن قتلى که(على الظاهر) واقع شده ، قتل عمد و آن هم قتل مومن بوده ، و بنابراین از ظاهر آیه بر مى آید که قتل خطائى بوده که بوسیله بعضى از مؤ منین صورت گرفته ، و او کسى از مشرکین را کشته ، به خیال اینکه مشرک است و اگر القاى سلام کرده از ترس بوده ، و حال آنکه اینطور نبوده و او به راستى مسلمان شده و یا مى خواسته مسلمان شود0 و آیه شریفه توبیخش مى کند به اینکه اسلام ، ظاهر حال و گفتار افراد را معتبر مى داند و مسلمانان حق تفتیش از باطن کسى ندارند، باطن هر کسى را خدا مى داند و امر دلها به دست خداى لطیف و خبیر است .
و بنا بر آنچه ما از ظاهر آیه فهمیدیم جمله :( تبتغون عرض الحیوه الدنیا) از باب اقتضاى حال در کلام آمده ، مى خواهد بفهماند حال و وضع شما که این کار را کردید و شخصى را با اینکه اظهار اسلام و ایمان کرد بدون اعتنا به سرنوشت او و بدون تحقیق از اسلام و کفرش به قتل رساندید، حال کسى است که در پى غنیمت است و جز به دست آوردن مال از هر راهى که باشد هدفى ندارد، هر چند که کشتن افراد با ایمان باشد0 و معلوم است که چنین کسى کوچکترین مساله را بهانه قرارمى دهد و بدون هیچ عذر موجهى افراد را مى کشد، تا اموال کشته خود را به غنیمت بردارد و این همان حال است که مؤ منین قبل از ایمان آوردن داشتند، آرى در دوره جاهلیت مردم هیچ هدفى به جز دنیا و مادیات نداشتند و امروز که خداى منان بر آنان منت نهاده و نعمت ایمان را انعامشان کرده ، واجب است که دیگر چنین کارى را نکنند و وقتى مى خواهند عملى را انجام دهند، تحقیق کنند و باز هم تابع و منقاد خلق و خوى دوران جاهلیت و آثارى که از آن دوره باقى مانده نشوند0
بحث روایتى
بحث روایتى
(درباره شاءن نزول آیات مربوط به قتل عمد وقتل خطاى مؤ من)
درکتاب درالمنثور در تفسیر آیه :( و ما کان لمومن ان یقتل مومنا الا خطا...((آمده : که ابن جریر از عکرمه روایت کرده که گفت : حارث بن یزید بن نبیشه از بنى عامر بن لوى و ابى جهل ، همواره عیاش بن ابى ربیعه را شکنجه مى کردند، سپس همین حارث از مکه بیرون آمد تا به مدینه نزد رسول خدا<span class="px-1 py-0.5 rounded">(صلى اللّه علیه و آله) مهاجرت نموده اسلام آورد، در بین راه یعنى در حره به عیاش نامبرده برخورد، عیاش فرصت را غنیمت شمرده ، جستن کرد و روى سینه حارث نشست و به خیال اینکه او هنوز کافر است به قتلش رسانید و سپس نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آمده ، جریان را به اطلاع آن جناب رسانید و چیزى نگذشت که آیه :( و ما کان لمومن ان یقتل مومنا الا خطا...) نازل شد و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آیه را براى عیاش قرائت کرد و سپس فرمود برخیز و یک برده مومن آزاد کن .
مؤّلف : این معنا به چند طریق دیگر روایت شده و در بعضى از آنها آمده که عیاش حارث را در روز فتح مکه کشت ، و جریان بدین قرار بود که عیاش تا آن روز در بند مشر کین گرفتار بود و مشرکین او را شکنجه مى کردند، وقتى مکه فتح شد و عیاش آزاد گردید، بى خبر از اینکه حارث مسلمان شده ، به انتقام از آن شکنجه ها او را به قتل رسانید، لیکن روایتى که ما از عکرمه نقل کردیم به اعتبار عقلى نزدیک تر و با تاریخ نزول سوره نساء سازگارتر است .
طبرى در تفسیر خود از ابن زید روایت کرده که گفت آن کسى که آیه مذکور در شان او نازل شده ، ابو درداء است ، که در سریه اى(جنگى) شرکت داشت ، از میان لشکر به کنارى رفت و بخاطر حاجتى که داشت ، راه خود را به طرف دره اى کج کرد، در آنجا به مردى برخورد که داشت گوسفندان خود را شبانى مى کرد، با شمشیر به او حمله کرد، او گفت : لا اله الا اللّه ، لیکن ابو درداء با ضربت شمشیر کارش را تمام کرد و گوسفندانش را به میان لشگر آورد، چون از این عمل خود دلواپس بود، نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آمد و جریان را به اطلاع آن حضرت رسانید و آیه مورد بحث درباره این داستان نازل گردید0
و نیز در درالمنثور از رویانى و ابن منده و ابى نعیم ، از بکر بن حارثه جهنى روایت کرده که گفت : این آیه درباره وى نازل شده ، به خاطر قصه اى که نظیر قصه ابى الدرداء داشته ، و روایات به هر حال بر بیش از تطبیق دلالت ندارد0
و در تهذیب به سند خود از حسین بن سعید از اساتید و راویان سند خود از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: هر جا که آزاد کردن یک برده به عنوان کفاره واجب است مى توان برده خردسال و تازه به دنیا آمده را آزاد کرد، مگر کفاره قتل که حتما باید برده بالغ را آزاد کرد، چون خداى عزّوجلّ درباره کفاره قتل فرموده :( فتحریر رقبه مومنة)، و منظورش از رقبه مومنه کسى است که اقرارش مسموع باشد و به حد بلوغ رسیده باشد(تا آخر حدیث)0
و در تفسیر عیاشى از موسى بن جعفر(علیهما السلام) روایت آمده که شخصى از آن جناب پرسید: از کجا فهمیده مى شود که فلان برده مومن است ؟ فرمود: بر اساس فطرت .
و در کتاب فقیه از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در پاسخ از این مساله که لشگر اسلام در بلاد کفر مردى مسلمان را(به خیال اینکه کافر است) کشته اند، فرمود: امام مسلمین وقتى از ماجرا خبر دار مى شود، بجاى آن مسلمان که کشته شده ، یک برده مسلمان آزاد مى کند، این دستور خداى عزّوجلّ است که مى فرماید:( فان کان من قوم عدو لکم).
مؤّلف : نظیر این روایت را عیاشى آورده و در اینکه فرمود:(به جاى آن) اشاره است به اینکه حقیقت آزاد کردن برده ، اضافه شدن فردى است به آزادگان مسلمین ، بخاطر اینکه یک نفر از عدد آنان کاسته شده ، و مادر سابق به این نکته اشاره کردیم 0
و چه بسا که از این نکته استفاده شود که بطورکلى مصلحت در آزاد کردن بردگان در همه کفارات همین افزوده شدن یک فرد غیر عاصى است به جمعیت مؤ منین ، بخاطر کم شدن یک فرد عاصى از آنان ،(دقت بفرمائید)0
و در کافى از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود: اگر شخصى که کفاره دو ماه پى در پى روزه به گردن دارد و در بین ماه اول یک روز روزه را بخورد، باید دوباره همه یک ماه را از نو بگیرد و اگر یک ماه اول را پى در پى گرفت و چند روزى هم از ماه دوم گرفت ، ولى پیش آمدى برایش شد که نتوانست ماه دوم را به پایان برساند، آن چند روز را قضا مى کند.
مؤّلف : منظور حضرت بطورى که دیگران هم گفته اند این است که آنچه به عهده اش باقى مانده قضا مى کند، این نکته از مساله تتابع(واینکه باید پشت سر هم باشد) استفاده شده است .
روایاتى در ارتباط با قتل عمد و آیه(و منیقتل مؤ منا متعمدّا...)
و در کافى و تفسیر عیاشى ، از آن جناب روایت شده در پاسخ شخصى که پرسید: آیا توبه مومنى که مومن دیگر را عمدا به قتل رسانده باشد قبول است یانه ؟ فرمود: اگر او را به جرم اینکه مومن و داراى ایمان است کشته باشد توبه ندارد و توبه اش قبول نیست و اگر از شدت خشم و یا به خاطر چیزى از منافع دنیا بوده ، توبه اش این است که از او انتقام بگیرند و اگر هیچکس نفهمیده که او قاتل است(و در نتیجه کارش به محکمه نکشیده) خودش نزد ورثه مقتول مى رود و اقرار مى کند به اینکه مقتول آنان را وى کشته ، اگر او را عفو کردند و به قتل نرساندند خونبها مى پردازد و علاوه بر دادن خونبها به ورثه به عنوان توبه به درگاه خداى عزّوجلّ یک برده آزاد مى کند و دو ماه پى در پى روزه مى گیرد و شصت مسکین را طعام مى دهد0
و در تهذیب به سند خود از ابى السفاتج از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که درتفسیر جمله :( و من یقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم) فرموده : جزاى او جهنم است ، البته اگر بخواهد کیفرش کند0
مؤّلف : این معنا در تفسیر درالمنثور از طبرانى ودیگران از ابى هریر، از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) روایت شده ، و روایات بطورى که ملاحظه مى کنید مشتمل است بر نکاتى که گفتیم آیات مشتمل بر آن است و در باب قتل و قصاص روایات بسیارى وارد شده که علاقمندان مى توانند آنها را در جوامع حدیث از نظر بگذرانند0
و در تفسیر مجمع البیان در ذیل جمله :( و من یقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم ...) مى گوید: این آیه درباره ضبابه کنانى نازل شده ، که برادرش هشام را در محله بنى النجار کشته یافت و جریان را به عرض رسول خدا(صلى الله علیه وآله و سلم) رسانید، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) قیس بن هلال فهرى را با وى روانه کرد و به وى فرمود: به بنى النجار بگو اگر قاتل هشام را مى شناسید تحویل برادرش دهید تا از او قصاص کند، و اگر نمى شناسید خونبهاى هشام را به برادرش بپردازید، قیس بن هلال فهرى رسالت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را ابلاغ نموده ، بنى النجار خونبها را دادند، وقتى قیس بن هلال فهرى به اتفاق ضبابه بر مى گشتند شیطان در دل وى وسوسه اى انداخت ، که چطور این ننگ را بر خود هموار مى کنى که بنى النجار خون برادرت را بریزند و تو، به گرفتن پول خون اکتفا کنى ؟ خوب است همان قیس بن هلال را که همراه تو است به قتل برسانى ، تا یک نفر را به جاى برادرت کشته باشى و دیه اى هم اضافه عایدت شده باشد، سرانجام شیطان کار خود را کرد و تیرى به طرف قیس افکند و او را کشت و شترى را سوار شده ، با حالت کفر به مکه برگشت ، و این اشعار را سرود: قتلت به فهرا و حملت عقله سراة بنى النجار ارباب فارع
فادرکت ثارى و اضطجعت موسدا و کنت الى الاوثان اول راجع یعنى من به خونخواهى ، هشام فهر را بکشتم و خونبهایش را نیز به گردن بزرگان بنى النجار انداختم که ارباب ملک هاى سرزمین فارعند و از آنان گرفتم ، پس هم خونبها را گرفتم و هم خاطر خود را آسوده ساخته ، به راحتى خوابیدم و در آخر به مسلک بت پرستى خود برگشتم او اول کسى بود که از اسلام به بت پرستى برگشت .
رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: او را نه در حرم امنیت مى دهم ، نه در خارج حرم ،(خونش هدراست هر کجا دیده شد باید کشته شود)، این قصه را ضحاک و جماعتى از مفسرین روایت کرده اند(این بود گفتار صاحب مجمع)0
مؤّلف : قریب به این مضمون از ابن عباس و سعید بن جبیر و غیر آن دو نیز روایت شده است 0
روایتى در ذیل آیه(یاایهاالذین آمنوا اذا ضربتم فىسبیل الله ...)
و در تفسیر قمى ذیل آیه شریفه :( یا ایها الذین آمنوا اذا ضربتم فى سبیل اللّه ...) آمده که این آیه بعد از مراجعت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) از جنگ خیبرنازل شد و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) اسامه بن زید را به سرکردگى جمعیتى به طرف دهات یهودى نشین که در ناحیه فدک قرار داشت فرستاد، تا آنان را به اسلام دعوت کنند، در یکى از آن دهات مردى بود به نام مرداس بن نهیک فدکى ، وقتى شنید جمعیتى از ناحیه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آمده اند، خانواده و اموال خو د را جمع نموده ، در ناحیه کوه(و شاید مراد ناحیه شام باشد) جاى داده و خود به طرف اسامه مى آمد در حالى که مى گفت :( اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا رسول اللّه) همینکه نزدیک اسامه رسید، اسامه با اینکه شهادت او را مى شنید، ضربتى بر او زد و به قتلش رسانید، و چون به حضور رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) شرفیاب شد جریان را به عرض رسانید، حضرت فرمود: مردى را کشتى که داشت شهادت مى داد معبودى بجز اللّه نیست و اینکه من فرستاده خداى تعالى هستم ؟ اسامه عرض کرد: یا رسول اللّه او به خاطر کشته نشدن شهادت مى داد، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: تو نه پرده از روى قلب او برداشتى(تا از باطن او آگاه شوى) و نه آنچه را که به زبان گفت پذیرفتى و نه از باطن نفس او آگاه بودى ، اسامه چون این بشنید سوگند یاد کرد که دیگر احدى از گویندگان شهادتین را به قتل نرساند(و به همین بهانه در جنگ هائى که امیر المؤ منین(علیه السلام) با فرقه هائى از مسلمانان کرد تخلف نمود) و خداى تعالى در همین مورد بود که آیه : و( لا تقولوا لمن القى الیکم السلم لست مومنا، تبتغون عرض الحیوة الدنیا...) نازل فرمود.
مؤ لف : طبرى نیز این روایات را در تفسیر خود از سدى نقل کرده و سیوطى در تفسیر الدرالمنثور روایات زیادى در سبب نزول آیه مذکور نقل کرده ، که در بعضى از آنها آمده : داستان مربوط به مقداد بن اسود بوده و در بعضى دیگر آمده که راجع به ابى الدرداء بوده و بعضى دیگر آن را مربوط به محلم بن جثامه دانسته ، و در بعضى دیگر اصلا نام صاحب داستان یعنى قاتل و مقتول نیامده و قصه بطور سر بسته آمده و لیکن در بین همه اینها روایت اسامه بن زید که به بهانه سوگندش از جنگ هائى که امام امیرالمؤ منین(علیه السلام) داشت تخلف ورزید معروف است ، و در کتب تاریخ نقل شده و خدا داناتر است .-----------بحث روایتى
(درباره شاءن نزول آیات مربوط به قتل عمد وقتل خطاى مؤ من)
درکتاب درالمنثور در تفسیر آیه :( و ما کان لمومن ان یقتل مومنا الا خطا...((آمده : که ابن جریر از عکرمه روایت کرده که گفت : حارث بن یزید بن نبیشه از بنى عامر بن لوى و ابى جهل ، همواره عیاش بن ابى ربیعه را شکنجه مى کردند، سپس همین حارث از مکه بیرون آمد تا به مدینه نزد رسول خدا<span class="px-1 py-0.5 rounded">(صلى اللّه علیه و آله) مهاجرت نموده اسلام آورد، در بین راه یعنى در حره به عیاش نامبرده برخورد، عیاش فرصت را غنیمت شمرده ، جستن کرد و روى سینه حارث نشست و به خیال اینکه او هنوز کافر است به قتلش رسانید و سپس نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آمده ، جریان را به اطلاع آن جناب رسانید و چیزى نگذشت که آیه :( و ما کان لمومن ان یقتل مومنا الا خطا...) نازل شد و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آیه را براى عیاش قرائت کرد و سپس فرمود برخیز و یک برده مومن آزاد کن .
مؤّلف : این معنا به چند طریق دیگر روایت شده و در بعضى از آنها آمده که عیاش حارث را در روز فتح مکه کشت ، و جریان بدین قرار بود که عیاش تا آن روز در بند مشر کین گرفتار بود و مشرکین او را شکنجه مى کردند، وقتى مکه فتح شد و عیاش آزاد گردید، بى خبر از اینکه حارث مسلمان شده ، به انتقام از آن شکنجه ها او را به قتل رسانید، لیکن روایتى که ما از عکرمه نقل کردیم به اعتبار عقلى نزدیک تر و با تاریخ نزول سوره نساء سازگارتر است .
طبرى در تفسیر خود از ابن زید روایت کرده که گفت آن کسى که آیه مذکور در شان او نازل شده ، ابو درداء است ، که در سریه اى(جنگى) شرکت داشت ، از میان لشکر به کنارى رفت و بخاطر حاجتى که داشت ، راه خود را به طرف دره اى کج کرد، در آنجا به مردى برخورد که داشت گوسفندان خود را شبانى مى کرد، با شمشیر به او حمله کرد، او گفت : لا اله الا اللّه ، لیکن ابو درداء با ضربت شمشیر کارش را تمام کرد و گوسفندانش را به میان لشگر آورد، چون از این عمل خود دلواپس بود، نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آمد و جریان را به اطلاع آن حضرت رسانید و آیه مورد بحث درباره این داستان نازل گردید0
و نیز در درالمنثور از رویانى و ابن منده و ابى نعیم ، از بکر بن حارثه جهنى روایت کرده که گفت : این آیه درباره وى نازل شده ، به خاطر قصه اى که نظیر قصه ابى الدرداء داشته ، و روایات به هر حال بر بیش از تطبیق دلالت ندارد0
و در تهذیب به سند خود از حسین بن سعید از اساتید و راویان سند خود از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: هر جا که آزاد کردن یک برده به عنوان کفاره واجب است مى توان برده خردسال و تازه به دنیا آمده را آزاد کرد، مگر کفاره قتل که حتما باید برده بالغ را آزاد کرد، چون خداى عزّوجلّ درباره کفاره قتل فرموده :( فتحریر رقبه مومنة)، و منظورش از رقبه مومنه کسى است که اقرارش مسموع باشد و به حد بلوغ رسیده باشد(تا آخر حدیث)0
و در تفسیر عیاشى از موسى بن جعفر(علیهما السلام) روایت آمده که شخصى از آن جناب پرسید: از کجا فهمیده مى شود که فلان برده مومن است ؟ فرمود: بر اساس فطرت .
و در کتاب فقیه از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در پاسخ از این مساله که لشگر اسلام در بلاد کفر مردى مسلمان را(به خیال اینکه کافر است) کشته اند، فرمود: امام مسلمین وقتى از ماجرا خبر دار مى شود، بجاى آن مسلمان که کشته شده ، یک برده مسلمان آزاد مى کند، این دستور خداى عزّوجلّ است که مى فرماید:( فان کان من قوم عدو لکم).
مؤّلف : نظیر این روایت را عیاشى آورده و در اینکه فرمود:(به جاى آن) اشاره است به اینکه حقیقت آزاد کردن برده ، اضافه شدن فردى است به آزادگان مسلمین ، بخاطر اینکه یک نفر از عدد آنان کاسته شده ، و مادر سابق به این نکته اشاره کردیم 0
و چه بسا که از این نکته استفاده شود که بطورکلى مصلحت در آزاد کردن بردگان در همه کفارات همین افزوده شدن یک فرد غیر عاصى است به جمعیت مؤ منین ، بخاطر کم شدن یک فرد عاصى از آنان ،(دقت بفرمائید)0
و در کافى از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود: اگر شخصى که کفاره دو ماه پى در پى روزه به گردن دارد و در بین ماه اول یک روز روزه را بخورد، باید دوباره همه یک ماه را از نو بگیرد و اگر یک ماه اول را پى در پى گرفت و چند روزى هم از ماه دوم گرفت ، ولى پیش آمدى برایش شد که نتوانست ماه دوم را به پایان برساند، آن چند روز را قضا مى کند.
مؤّلف : منظور حضرت بطورى که دیگران هم گفته اند این است که آنچه به عهده اش باقى مانده قضا مى کند، این نکته از مساله تتابع(واینکه باید پشت سر هم باشد) استفاده شده است .