background
سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيهَا ۚ فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَيَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ ۚ وَأُولَٰئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا مُبِينًا
به زودى، گروهى ديگر را خواهيد يافت كه مى‌خواهند از شما آسوده خاطر و از قوم خود [نيز] ايمن باشند. هر بار كه به فتنه بازگردانده شوند، سر در آن فرو مى‌برند. پس اگر از شما كناره‌گيرى نكردند و به شما پيشنهاد صلح نكردند و از شما دست برنداشتند، هر كجا آنان را يافتيد به اسارت بگيريد و بكشيدشان. آنانند كه ما براى شما عليه ايشان تسلطى آشكار قرار داده‌ايم.
آیه 91 سوره النِّسَآء

بیان آیات

این آیات متّصل به آیات قبل است و اتّصالش از این جهت است که همه این هفت آیه یعنى آیات 91 - 85 درباره امر قتال با طائفه اى از مشرکین یعنى مشرکین دو چهره و منافق سخن مى گوید. و اگر در این آیات دقّت شود روشن مى گردد که درباره کسانى از مشرکین نازل شده که چون به مسلمانان بر مى خوردند اظهار ایمان مى کردند و چون به محل خود برمى گشتند

با مشرکین در شرک آنان شرکت مى نمودند و در نتیجه درباره جنگیدن با آنان دچار تردید مى شدند، مسلمانان نیز درباره قتال با اینگونه افراد مردّد بودند و نظرهایشان مختلف بود، یکى مى گفت به نظر من باید با اینها قتال کرد(چون در دعوى ایمان دروغ مى گویند)، دیگرى مخالفت مى کرد که زنهار دست به چنین کارى نزنید و براى آن افراد دوچهره به خاطر همینکه تظاهر به ایمان داشتند شفاعت مى کرد، خداى سبحان در این آیات فرمان داده که باید یا مهاجرت کنند و یا قتال و مؤ منین را از اینکه در حقّ آنان شفاعت کنند بر حذر مى دارد.

ملحق به این طائفه قومى دیگر و دیگرند که در این آیات به آنان فرمان مى دهد باید یا تسلیم شوند و یا آماده جنگ گردند، چون در این آیات سخن صلح رفته و به عنوان برائت استهلال . دو جمله در دو آیه آورده : یکى بیانگر حال شفاعت و دیگرى بیانگر حال تحیّت .

نهى از شفاعت و وساطت در کار بد(وساطت براى منافقین)

من یشفع شفاعة حسنة یکن له نصیب منها...

کلمه(نصیب) و کلمه(کفل) هر دو به یک معنا است . و چون شفاعت نوعى وساطت براى ترمیم نقیصه و یا حیازت و به دست آمدن مزیّتى و یا چیزى نظیر اینها است ، در حقیقت نوعى سببیّت براى اصلاح شاءنى از شؤ ون زندگى دارد و به همین جهت هر ثواب و عقابى که در خود آن شاءن هست سهمى هم در این وساطت و شفاعت خواهد بود، حال تا وساطت چه مقدار در تحقّق آن شاءن دخالت داشته است و این سهم از ثواب و عقاب هدف مشترک شفیع و مشفوع له :(کسى که شفیع به خاطر او شفاعت مى کند) مى باشد، پس شفیع نصیبى از خیر و شر دارد و به همین جهت است که در جمله مورد بحث مى فرماید:(من یشفع شفاعة ...)

و این حقیقت را به عنوان تذکّر به مؤ منین خاطرنشان فرموده ، تا بدانند شفاعت بدون اثر نیست و در هر کارى شفاعت نکنند، و آنجا که لازم است شفاعت بکنند، مثلا در شرّ و فساد که هدف منافقین است وساطت نکنند،(چه منافقین از مشرکین و چه منافقین از غیر مشرکین)، مخصوصا درباره منافقین از مشرکین که مى خواهند به قتال نروند شفاعت نکنند، چون ترک فساد را ولو کم و از رشد آن جلوگیرى نکردن و اجازه آن دادن که فساد نموّ کند و بزرگ شود، خود فسادى است که به آسانى نمى توان از بینش برد، فسادى که مستلزم هلاکت حرث و نسل است .

پس مى توان گفت : آیه شریفه در معناى نهى از شفاعت در کار بد است ، یعنى شفاعت اهل ظلم و طغیان و نفاق و شرک است ، زیرا این طوائف ، مفسدین در ارض هستند و نباید در کار آنان وساطت کرد.

و اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها...

این جمله امر به تحیت است ، در مقابل تحیتى که دیگران به انسان مى دهند، مى فرماید: در پاسخ تحیت دیگران ، تحیتى به مثل آن و یا بهتر از آن بدهید0 و این حکمى است عمومى ، تمامى تحیت ها را شامل مى شود، چیزى که هست مورد آیات محل بحث ما به شهادت آیات بعد تحیت سلام و صلحى است که مسلمانان دریافت مى کنند0

اللّه لا اله الا هو لیجمعنکم ...

معناى آیه شریفه روشن است ، واین آیه به منزله تعلیلى است براى مضمونى که دو آیه قبل متضمن آن بود، کانه فرموده :(تکلیفى که خداى تعالى در امر شفاعت حسنه و سیئة به شما کرده بگیرید و آن را انجام دهید، و تحیت هر کسى که به شما تحیت مى دهد با رد و اعراض باطل نکنید) زیرا پیش روى شما روزى است که خداى سبحان همه شما را در آن جمع کند، و شما را جزاء مى دهد، اگر دعوتش را بپذیرید، جزاى خیر و اگر رد کنید کیفر مى دهد0

فما لکم فى المنافقین فئتین و اللّه ارکسهم ...

کلمه(فئه) به معناى طائفه است و کلمه(ارکاس) که مصدر باب افعال است به معناى رد است .

گمراهى منافقین مستند به خدا است و با شفاعت و دلسوزى هدایت نمى شوند

و این آیه با مضمونى که دارد نه متفرع بر زمینه چینى قبل یعنى جمله :(من یشفع شفاعة) است و معناى آیه این است که وقتى شفاعت ناپسند سهمى از بدى و زشتى خود را به واسطه و شفیع مى دهد، پس اى مؤ منین شما را چه مى شود که درباره منافقین دو دسته شده اید و دو حزب تشکیل داده اید ؟ یکى مى گوید: باید با آنان جنگ کرد، دیگرى در مقام شفاعت بر مى آید که زنهار با آنان جنگ مکنید، این دسته از شجره فسادى که با رشد منافقین رشد مى کنداغماض مى کنند و آیا مى خواهند این منافقین را که بعد از بیرون شدن از ضلالت یعنى بعد از مسلمان شدن دوباره به سزاى گناهانى که کردند به طرف ضلالتشان برگردانیده ،به راه خدا برگردانند ؟ آیا مى خواهند با شفاعت خود کسانى را هدایت کنند که خداى تعالى گمراهشان کرده ؟ با اینکه وقتى خدا کسى را گمراه کرد دیگر راهى به سوى هدایت ندارد0

و من یضلل اللّه فلن تجد له سبیلا

در این جمله التفاتى از خطاب به مؤ منین(فما لکم) به خطاب به رسول اللّه(صلى اللّه علیه وآله وسلم)(لن تجد له) بکار رفته ، قبلا مى فرمود:(شما مؤ منین را چه شده که در باره منافقین دو دسته شده اید)؟ و در اینجا مى فرماید:( تو اى پیامبر براى منافقین راهى به سوى هدایت نمى یابى)واین التفات اشاره است به اینکه آن مؤ منین که براى منافقان شفاعت مى کنند حقیقت را نمى فهمند و به همین جهت کلام خود را به آنان نمى گویم ، چون اگر آنها فهم حقیقت این کلام را داشتند، در حق منافقین شفاعت نه مى کردند، به همین جهت از گفتگوى با آنان اعراض کردم و روى سخن به کسى نمودم که مطلب نزد او واضح است و آن پیامبر است .

ودوا لو تکفرون کما کفروا فتکونون سواء...

این آیه شریفه به منزله بیان است براى جمله :( واللّه ارکسهم بما کسبوا اتریدون ان تهدوا من اضل اللّه) و معناى آن این است که چگونه مى خواهید آنان را که خداى تعالى گمراهشان کرده ، هدایت کنید ؟ و حال آنکه علاوه بر اینکه خدا گمراهشان کرده و شما نمى توانید آنان را هدایت کنید، آنها مى خواهند شما را به طرف خود بکشند، دوست دارند شما و ایشان در کفر مساوى باشید سپس ‍ مسلمانان را نهى مى کند ازاینکه با کفار دوستى کنند، مگر آنکه آن کفار دست از کفر برداشته به سوى اسلام هجرت کنند، پس اگر از این کار روى گرداندند دیگر وظیفه اى جز این ندارید که آنان را هر جا یافتید دستگیر نموده و به قتل برسانید، و دیگر از ولایت و نصرت آنها اجتناب کنند و اینکه فرمود:(واگر روى گرداندند...) دلالت دارد بر اینکه مؤ منین موظف شده بودند دوستان مشرک خود را وادار به مهاجرت نمایند، اگر اجابت کردن به دوستى خود با آنان ادامه دهند، و اگر اجابت نکردند به قتلشان برسانند0

الا الذین یصلون الى قوم بینکم و بینهم میثاق ، او جاوکم حصرت صدورهم ...

این آیه شریفه استثنائى است از حکمى که در جمله :( فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم) ، مى باشد و در آن دو طائفه را از حکم دستگیر کردن و کشتن مشرکین استثنا کرده ، یکى آن مشرکینى که بین آنان و بین بعضى از اقوام که با مسلمانان پیمان صلح دارند رابطه اى باشد ، که آن دو را به هم وصل کرده باشد، مثلا بین آن مشرکین و بین آن اقوام سوگندى و چیزى نظیر آن بر قرار باشد که هر یک از دو طائفه مورد حمله قرار گرفت دیگرى یاریش کند و طائفه دوم آن مشرکینى بوده اند که نه میل داشتند با مسلمانان قتال کنند و نه نیروى آن داشته اند که با مشرکین قوم خود بجنگند و یا عوامل دیگرى در کارشان دخالت داشته و وادارشان کرده خود را به کنارى بکشند و به مسلمانان اعلام کنند که ما نه علیه شمائیم و نه له شما، نه به ضرر شما و نه به نفع شما0

پس این دو طائفه از حکم مذکور در آیه قبل استثناء شده اند0 و معناى اینکه فرمود:(حصرت صدورهم ...) این است که سینه هایشان از جنگیدن با شما مسلمانان تنگى مى کند و خلاصه هیچ میلى به این کار ندارند0

ستجدون آخرین ...

در این جمله خبر مى دهد به اینکه به زودى قومى دیگر با شما مواجه مى شوند که چه بسا شبیه به طائفه دوم از آن دو طائفه استثناء شده باشند، چون این قوم مى خواهند هم به شما امنیت بدهند و هم به قوم خودشان ، چیزى که هست خداى سبحان خبر مى دهد به اینکه این قوم منافقند و هیچ اعتبار و تامینى در وعده هاى آنان و ادعاى بى طرفیشان نیست . و به همین جهت دو جمله شرطیه اى که در حق آن دو طائفه دیگر به نحو اثبات آورده ، فرموده بود:( فان اعتزلوکم فلم یقاتلوکم و القوا الیکم السلم) را مبدل کرد به شرط منفى و فرمود:( فان لم یعتزلوکم و یلقوا الیکم السلم و یکفوا ایدیهم ...) و همین تبدیل سیاق از مثبت به منفى هشدارى است به مؤ منین بر اینکه از دین قوم سوم بر حذر باشند و معناى آیه روشن است .

گفتارى در معناى تحیت

گفتارى در معناى تحیت(اشاره به ریشه استکبارى داشتن تحیات در اقوام و امم غیراسلامى و توضیح و تشریح معناى کلمه(سلام) که تحیت مسلمین است)

امت ها و اقوام با همه اختلافى که از حیث تمدن و توحش تقدم و تاخر دارند در این جهت اختلافى ندارند که هر یک در مجتمع خود تحیتى دارند، که هنگام برخورد با یکدیگر آن درود و تحیت رادر بین خود رد و بدل مى کنند، حال یا آن تحیت عبارت است از اشاره به سر و یا دست و یا برداشتن کلاه و یا چیز دیگر، که البته اختلاف عوامل در این اختلاف بى تاثیر نیست .

و اما اگر خواننده عزیز، در این تحیت ها که در بین امت ها به اشکال مختلف دائر است دقت کند، خواهد دید که همه آنها به نوعى خضوع و خوارى و تذلل اشاره دارد، تذللى که زیر دست در برابر ما فوق خود و مطیع در برابر مطاعش و برده در برابر مولایش ، اظهار مى دارد و سخن کوتاه اینکه تحیت کاشف از یک رسم طاغوتى و استکبار است که همواره در بین امتها در دوره هاى توحش و غیر آن رائج بوده ، هر چند که در هر دوره و در هر نقطه و در هر امتى شکلى بخصوص داشته ، و به هم ین جهت است که هر جا تحیتى مشاهده مى کنیم که تحیت از طرف مطیع و زیر دست و وضیع شروع و به مطاع و ما فوق و شریف ختم مى شود0

پس پیدا است که این رسم از ثمرات بت پرستى است ، که آن نیز از پستان استکبار و استعباد شیر مى نوشد0

و اما اسلام(همانطور که خواننده عزیز خودش آگاه است) بزرگترین همتش محو آثار بت پرستى و وثنیت و غیر خداپرستى است و هر رسم و آدابى است که به غیر خداپرستى منتهى گشته و یا از آن متولد شود ما به همین جهت براى تحیت طریقه اى معتدل و سنتى در مقابل سنت وثنیت و استعباد تشریع کرد0 و آن عبارت است از: سلام دادن که در حقیقت اعلام امنیت از تعدى و ظلم از ناحیه سلام دهنده به شخصى است که به وى سلام مى دهد، شخص سلام دهنده به سلام گیرنده اعلام مى کند تو از ناحیه من در امانى و هیچگونه ظلمى و تجاوزى از من نسبت به خودت نخواهى دیدو آزادى فطرى را که خدا به تو مرحمت کرده از ناحیه من صدمه نخواهد دید0 و اینکه گفتیم سلام طریقه اى است معتدل ، علتش این است که اولین چیزى که یک اجتماع تعاونى نیازمند آن است که در بین افراد حاکم باشد، همانا امنیت داشتن افراد در عرض و مال و جانشان از دستبرد دیگران است ، نه تنها جان و مال و عرض ، بلکه لازم است هر چیزى که به یکى از این سه چیز برگشت کند امنیت داشته باشند0

و این همان سلامى است که خداى عزّوجلّ آن را در بین مسلمانان سنت قرار داد تا هر فردى به دیگرى برخورد کند قبل از هر چیز سلام بدهد، یعنى طرف مقابل را از هر خطر و آزارو تجاوز خود امنیت دهد0 و در کتاب مجیدش فرموده :( فاذا دخلتم بیوتا فسلموا على انفسکم تحیه من عند اللّه مبارکه طیبة)، و نیز فرموده :( یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ذلکم خیر لکم لعلکم تذکرون)0

و خداى تعالى بعد از تشریع این سنت ، مسلمانان را با رفتار پیامبرش یعنى سلام دادن آن جناب به مسلمانان با اینکه سید آنان و سرورشان بود، به این ادب مودب نمود و فرمود:( و اذا جاءک الذین یومنون بایاتنا فقل سلام علیکم ، کتب ربکم على نفسه الرحمة)، علاوه بر این دستور داد به غیر مسلمانان نیز سلام بدهد و فرمود:( فاصفح عنهم و قل سلام فسوف یعلمون).

البته تحیت به کلمه(سلام) بطورى که از تاریخ و اشعار و سایر آثار جاهلیت بر مى آید، در بین عرب جاهلیت معمول بوده ، در کتاب لسان العرب آمده : که عرب جاهلیت چند جور ت حیت داشتند، گاهى در برخورد با یکدیگر مى گفتند:(انعم صباحا)، گاهى مى گفتند:(ابیت اللعن) و یا مى گفتند:( سلام علیکم)، و کانه کلمه سوم علامت مسالمت است و در حقیقت به طرف مقابل مى گفتند: بین من و تو و یا شما جنگى نیست ،(پس از آنکه اسلام آمد تحیت را منحصر در سلام کردند و از ناحیه اسلام ماءمور شدند سلام را افشاء کنند)0

چیزى که هست خداى سبحان در داستانهاى ابراهیم سلام را مکرر حکایت مى کندو این خالى از شهادت بر این معنا نیست که این کلمه که در بین عرب جاهلیت مستعمل بوده ، از بقایاى دین حنیف ابراهیم بوده ، نظیر حج و امثال آن که قبل از اسلام معمول آنان بوده ، توجه بفرمائید:( قال سلام علیک ساستغفر لک ربى)، در این جمله از ابراهیم(علیه السلام) حکایت کرده که در گفتگو با پدرش گفت : سلام علیک به زودى من از پروردگارم برایت طلب مغفرت مى کنم)) و نیز فرموده :( و لقد جاءت رسلنا ابراهیم بالبشرى قالوا سلاما قال سلام) و این قضیه در چند جاى قرآن کریم آمده .

و بطورى که از آیات کریمه قرآن استفاده مى شود خداى تعالى کلمه سلام را تحیت خودش قرار داده است ، به آیات زیر توجه فرمائید:( سلام على نوح فى العالمین)،( سلام على ابراهیم)،( سلام على موسى و هرون)،( سلام على آل یاسین)(سلام على المرسلین).

و صریحا فرموده که سلام تحیت ملائکه است ، توجه بفرمائید:(الذین تتوفاهم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم)،( و الملائکة یدخلون علیهم من کل باب سلام علیکم)0

و نیز فرموده :(تحیت اهل بهشت در بهشت سلام است :(وتحیتهم فیها سلام(،( لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما الا قیلاسلاما سلاما).

بحث روایتى

(روایاتى درباره آداب تحیت و روایاتى درباره شاءننزول آیات گذشته)

در مجمع البیان در ذیل آیه شریفه :(واذا حییتم ...) گفته : على بن ابراهیم در تفسیر خود ازامام باقر و امام صادق(علیهما السلام) روایت آورده که فرمودند: مراد از تحیت در آیه شریفه سلام و سایر کارهاى خیر است ،(منظور این است که تنها رد سلام واجب نیست ، هر احسانى دیگر که به مسلمان بشود مسلمان موظف است آن را تلافى کند.(مترجم).

و در کافى به سند خود از سکونى روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله وسلم) فرمود: سلام مستحب و رد آن واجب است .

در همان کتاب به سند خود از جراح مدائنى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: کوچکتر به بزرگتر و رهگذر به کسى که ایستاده و عده کم به عده بسیار سلام مى کند0

و در همان کتاب به سند خود از عیینة(در نسخه بدل عنبسه آمده) از مصعب از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: در برخورد نفرات کمترباعده زیاد، کمترها ابتدا به سلام مى کنند و در برخورد سواره به پیاده ، سواره ابتدا مى کند و اگر همه سوارند بعضى قاطر سوار و بعضى دیگر الاغ سوارند، قاطر سوارها ابتدا مى کنند0 و در برخورد اسب سواران با قاطر سواران ، اسب سواران آغاز مى کنند.

و در همان کتاب به سند خود از ابن بکیر از بعضى از اصحابش از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که گفت : من از آن جناب شنیدم مى فرمود: سواره به پیاده و پیاده به نشسته سلام مى کند0 و چون دو طائفه به هم برخوردند، آن طائفه که عده نفراتش کمتر است به آنان که بیشترند سلام مى کنند0 و چون یک نفر به جمعیتى برخورد کند آن یک نفر به جماعت سلام مى کند0

مؤّلف : قریب به این مضمون را صاحب تفسیر درالمنثور از بیهقى از زید بن اسلم از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) روایت کرده .

و در همان کتاب به سند خود از آن جناب(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: وقتى چند نفر از جمعیتى مى گذرند، کافى است که یک نفر آنان به جمعیت سلام کردند و وقتى به جمعیتى سلام مى دهند کافى است یک نفر از آنان جواب سلام را بدهد0

و در تهذیب به سند خود از محمد بن مسلم روایت کرده که گفت : شرفیاب حضور حضرت باقر(علیه السلام) شدم ، دیدم که در نمازند، عرضه داشتم : السلام علیک ، فرمود:السلام علیک ، عرضه داشتم : حالتان چطور است ؟ حضرت چیزى نفرمودند، همینکه ازنماز فارغ شدند، پرسیدم : آیا در نماز مى توان جواب داد ؟ فرمود: آرى ، به همان مقدارى که به او سلام داده اند0

و در همان کتاب به سند خود از منصور بن حازم ازامام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: وقتى کسى به تو سلام داد در حالى که مشغول نماز هستى جواب سلامى آهسته و به مثل سلام او به او بده 0

و در کتاب فقیه به سند خود از مسعدة بن صدقه از امام باقر از پدرش(علیهما السلام) روایت آورده که فرمود: بر یهود و نصارا و بر مجوس سلام ندهید، و همچنین بر بت پرستان و بر کسانى که کنار سفره شراب نشسته اند0 و بر کسى که مشغول بازى شطرنج و نرد است ، و بر مخنث(کسى که مردان را به خود مى کشد) وبر شاعرى که نسبت هاى ناروا به زنان پاکدامن مى دهد و بر نمازگزار سلام ندهید، چون نمازگزار نمى تواند جواب شما را رد کند0 آرى سلام دادن براى شما مستحب است ولى رد آن براى شنونده واجب است و نیز به ربا خوار و به کسى که در حال ادرار کردن است و به

کسى که در حمام است ، و نیز بر فاسقى که فسق خود را علنى مى کند سلام ندهید0

سلام در اسلام از لسان روایات

مؤّلف : روایات در معانى گذشته بسیار است و احاطه به بیانى که ما درباره تحیت آوردیم معناى روایات را روشن مى سازد0

پس کلمه(سلام) تحیتى است که گسترش صلح و سلامت و امنیت در بین دو نفر که به هم برمى خورند را اعلام مى دارد، البته صلح و امنیتى که نسبت به دو طرف مساوى و برابر است و چون تحیت هاى جاهلیت قدیم و جدید علامت تذلل و خوارى زیر دست نسبت به ما فوق نیست .

و اگر در روایات فرمودند که کوچکترها به بزرگترها سلام کنند، یا عده کم به عده زیاد یا یک نفربه چند نفر، منافاتى با این مساوات ندارد، بلکه خواسته اند با این دستور خود حقوق رعایت شده باشد و بفهمانند که حتى در سلام کردن نیز حقوق را رعایت کنید0

آرى اسلام هرگز حاضر نیست به امت خود دستورى دهد که لازمه اش لغو شدن حقوق و بى اعتبار شدن فضایل و مزایا باشد، بلکه به کسانى که فضیلتى را ندارند، دستور مى دهد فضیلت صاحبان فضل را رعایت نموده ، حق هر صاحب حقى را بدهند، بله به صاحب فضل اجازه نمى دهد که به فضل خود عجب بورزد، و به خاطر اینکه( مثلا پدر و یا مادر است و یا عالم و معلم است و یا سن و سال بیشترى دارد نسبت به فرزندان و مریدان و شاگردان و کوچکتران تکبر ورزیده ، خود را طلبکار احترام آنان بداند و بدون جهت به مردم ستم کند و با این رفتار خود توازن بین اطراف مجتمع را بر هم زند0

و اما اینکه از سلام کردن بر بعضى افراد نهى کرده اند، این نهى ، فرع و شاخه اى است از نهى واردى که از دوستى و رکون به آن افراد نهى نموده ، از آن جمله فرموده :( لا تتخذوا الیهود و النصارى) و نیز فرموده :( لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء).

و نیز فرموده :( و لا ترکنوا الى الذین ظلموا) و آیاتى دیگر از این قبیل 0

بله چه بسا مى شود که مصلحت اقتضاء کند انسان به ستمکاران تقرب بجوید براى اینکه دین خدا را تبلیغ کند، بطورى که اگر با آنها نسازد نمى گذارند تبلیغ دین در بین مردم صورت بگیرد و یا براى اینکه کلمه حق را به گوش آنها برساند، و این تقرب حاصل نمى شود مگر با سلام دادن به آنها، تا کاملا با ما مانوس شوند و دلهاشان با دل ما ممزوج گردد، به همین خاطر که گاهى مصلحت چنین اقتضا مى کند رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نیز به این روش ماءمور شدند، در آیه :( فاصفح عنهم و قل سلام)، همچنانکه در وصف مؤ منین فرمود:( و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما).

سیره ائمه اطهار علیه السلام در خصوص تحیت و سلام

و در تفسیر صافى از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آل و سلم) روایت آورده که مردى به آن جناب سلام کرد و گفت : السلام علیک ، حضرت در پاسخش فرمود: السلام علیک و رحمة اللّه ،مردى دیگر رسید و گفت : السلام علیک و رحمة اللّه ، حضرت در پاسخش ‍ فرمود: السلام علیک و رحمة اللّه و برکاته ، مردى دیگر رسید و گفت : السلام علیک و رحمة اللّه برکاته ، حضرت در پاسخش فرمود: و علیک ، آن مرد سوال کرد که چطور رد سلام مرا کوتاه کردى ، و به آیه شریفه :( و اذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منها...) عمل نکردى ؟

حضرت فرمود: تو براى من چیزى باقى نگذاشتى تا من رد سلام خود را با آن بچربانم و بدین جهت عین سلامت را به تو برگرداندم 0

مؤّلف : نظیر این روایت را سیوطى در درالمنثور از احمد(در کتاب زهد) و از ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردویه ، به سندى حسن از سلمان فارسى نقل کرده 0

و در کافى ا ز امام باقر(علیه السلام) و آن جناب از امیرالمؤ منین(علیه السلام) روایت کرده : که روزى به جمعیتى عبور کرد و به آنان سلام گفت ،گفتند: علیک السلام و رحمة اللّه و برکاته و مغفرته و رضوانه ، حضرت به ایشان فرمود:( در ادب و تحیت)از ما اهل بیت جلو نزنید(و ما در تحیت اکتفا مى کنیم به) مثل آنچه ملائکه به پدر ما ابراهیم(علیه السلام) گفتند، رحمة اللّه و برکاته علیکم اهل البیت .

مؤّلف : در این روایت اشاره اى است به اینکه سنت در سلام این است که آن را تمام و بطور کامل بدهند و سلام کامل این است که سلام دهنده بگوید: السلام علیک و رحمة اللّه و برکاته ، و این سنت از حنفیت ابراهیم(علیه السلام) اخذ شده و تاییدى است براى چیرهائى که فبلا گفته شد که تحیت به سلام از دین حنیف است .

و در کافى روایت شده که فرمود: از تمامیت و کمال تحیت این است که شخص وارد با آن کسى که او به وى وارد شده ، مصافحه کند و وى با آن شخص اگر از سفر آمده معانقه نماید0

و در خصال از امیرالمؤ منین(علیه السلام) روایت کرده که فرمود : وقتى شنیدید که یکى از شما در حضورتان عطسه کرد بگوئید: یرحمکم اللّه و او هم در پاسخ بگوید: یغفراللّه لکم و یرحمکم و دعا(یغفراللّه لکم) رااضافه کند، چون خداى تعالى فرمود:(و اذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منها...)

و در کتاب مناقب آمده که کنیزى از کنیزان امام حسن(علیه السلام) دسته اى ریحان براى آن جناب آورد، حضرت در عوض به وى فرمود: تو در راه خدا آزادى ، شخصى پرسید: آیا براى یک طاقه ریحان کنیزى را آزاد مى کنى ؟ فرمود: خداى تعالى ما را ادب آموخته و فرموده :(اذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منها...) و تحیت بهتر از یک طاقه ریحان براى او ، همین آزاد کردنش بود0

مؤّلف : این روایات بطورى که ملاحظه مى کنید معناى تحیت در آیه شریفه را عمومیت مى دهند، بطورى که شامل هدیه و تحفه نیز بشود0

و در تف سیر مجمع البیان در تفسیر آیه شریفه :( فما لکم فى المنافقین فئتین ...) گفته است : مفسرین در اینکه این آیه شریفه درباره چه کسى نازل شده ، اختلاف کرده اند، بعضى گفته اند: درباره قومى نازل شد که از مکه به مدینه آمدند و نزد مسلمانان اظهار اسلام کردند و سپس به مکه برگشتند، چون آب و هواى مدینه را مساعد با حال خود نیافتند و همینکه به مکه برگشتند اظهار شرک کردند، سپس مال التجاره مشرکین را بار کردند که به طرف یمامه ببرند، مسلمانان سر راه را بر آنان گرفتند و خواستند تا با ایشان جنگ کنند، در بینشان اختلاف افتاد بعضى گفتند: نباید جنگ کنیم ، زیرا اینها مومنند، بعضى دیگر گفتند: مشرکند و خداى عزّوجلّ این آیه را درباره آنان نازل کرد این شان نزول از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت شده .

داستان دو قبیله اشجع و بنى ضمره و شاءننزول آیه(ودوّا لو تکفرون کما کفروا...)

و در تفسیر قمى در ذیل آیه شریفه :(ودوالوتکفرون کما کفروا...) آمده که این آیه در شان قبیله اشجع و بنى ضمره نازل شده و یکى از اخبار این دو قبیله این است که وقتى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به قصد جنگ حدیبیه از مدینه خارج شد، از نزدیکى سرزمین این دو قبیله عبور کرد و قبلا آن جناب با قبیله بنى ضمره صلح کرده ، قراردادى رد و بدل کرده بود، اصحاب رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله وسلم) عرضه داشتند: اینجا نزدیکى هاى سرزمین بنو ضمره است و ما بیم آن داریم که وقتى بفهمند ما از مدینه بیرون شده ایم به مدینه حمله کنند و یا قریش را علیه ما کمک نمایند، چه صلاح مى دانى که اول به سرکوبى آنان بپردازیم ؟ رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله وسلم) فرمود: ابدا و هرگز، چون بنو ضمره از هر قبیله دیگر عرب احترام و احسان به پدر و مادر را بیشتر رعایت مى کنند و بیشتر به صله رحم مى پردازند و بیشتر پاى بند به عهد و پیمانند0

قبیله اشجع نیز در نزدیکى هاى بنى ضمره زندگى مى کردند و این قبیله شاخه اى از دودمان کنانه بودند و بین آنان و بنى ضمره نیز پیمان صلح برقرار بود، سوگند خورده بودند که امنیت و حال یکدیگر را رعایت کنند، اگر یکى از آن دو گرفتار خشکسالى شد حیوانات خود را در سرزمین دیگرى بچراند واتفاقا در همان ایام سرزمین اشجع دچار خشکى و قحطى شده بود و سرزمین بنى ضمره از فراوانى نعمت و سرسبزى بیابانها برخوردار بود، و در نتیجه قبیله اشجع داشتند به سرزمین آنان کوچ مى کردند، مسلمانها از پیمان این دو قبیله بى خبر بودند و پنداشتند که اشجع قصد دارد به بنى ضمره حمله کند، وقتى به رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله وسلم) خبر دادند که اشجع دارد به طرف بنى ضمره مى رود، آماده شد تا به خاطر پیمانى که با بنى ضمره بسته بود، با قبیله اشجع جنگ کند، در چنین حالى آیه شریفه زیر نازل شد:( ودوا لو تکفرون کما کفروا، فتکونون سواء، فلا تتخذوا منهم اولیاء حتى یهاجروا فى سبیل اللّه ، فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حیث وجدتموهم و لا تتخذوا منهم ولیا و لا نصیرا)، و سپس قبیله اشجع را استثناء کرده ، فرمود:( الا الذین یصلون الى قوم بینکم و بینهم میثاق ، او جاوکم حصرت صدورهم ان یقاتلوکم ، او یقاتلوا قومهم ، و لو شاء اللّه لسلطهم علیکم فلقاتلوکم فان اعتزلوکم فلم یقاتلوکم و القوا الیکم السلم فما جعل اللّه لکم علیهم سبیلا).

و قبیله اشجع در چند نقطه فرود آمده بودند، یکى بیضاء و یکى حل و دیگرى مستباح ، و چون این سه محل نزدیک به لشگر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بود دچار وحشت شدند، که مبادا آن جناب کسانى را به جنگ با آنان روانه کند، از سوى دیگر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نیز بیم آن داشت که اشجع از اطراف حمله اى بیفکنند و دستبردى بزنند، تصمیم گرفت مستقیما به طرف اشجع برود، در همین بین بود که قبیله اشجع که هفتصد نفر بودند به ریاست مسعود بن رجیله از راه رسید و در دره سلع اطراق کرد، و این جریان در ماه ربیع الاول سال ششم از هجرت بود، پس رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) اسید بن حصین را خواست و به او فرمود: با چند نفر از یارانت به طرف اشجع برو و ببین چرا به طرف ما آمده اند0 اسید با سه نفر از یارانش نزد آن قبیله رفت و پرسید: منظورتان از آمدن به طرف ما چیست ؟ مسعود بن رجیله که رئیس اشجع بود برخاست و بر اسید و یارانش سلام کرد و گفت : ما آمده ایم تا با محمد پیمان ترک مخاصمه ببندیم ، اسید نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) برگشته ، جریان را به عرض رسانید، رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: اینان ترسیدند که مبادا ما براى جنگ با آنان آمده ایم ، خواستند تا بین من و خودشان صلحى برقرار سازند، آنگاه قبل از آنکه خودش به میان اشجع برود، ده بار شتر خرما به عنوان هدیه براى آنان فرستاد و فرمود: هدیه فرستادن پیشاپیش رسیدن به هدف چیزخوبى است ، آنگاه خودش به میان آنان تشریف برد و فرمود: اى گروه اشجع به چه منظور به طرف ما آمدید ؟ عرضه داشتند: خانه هاى ما نزدیک تو است و ما در میان اقوام خود از هر تیره دیگر کم عددتریم لذا نه توانائى آن داشتیم که با تو بجنگیم ، چون محل زندگى ما نزدیک به تو بود و نه مى توانستیم با تیره هاى قوم خود در بیفتیم چون عده ما کم بود، فکر کردیم با شما مذاکره کنیم و پیمان ترک مخاصمه اى برقرار سازیم ، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) پیشنهاد آنان را پذیرفت و پیمانى با آنان ببست ، اشجع آن روز را درنگ کردند و فردایش به طرف بلاد خود برگشتند، و درباره آنان این آیه شریفه نازل گردید:( الا الذین یصلون الى قوم بینکم و بینهم میثاق ... فما جعل اللّه لکم علیهم سبیلا.)

حکایت قبیله بنى مدلج و پیمان پیامبر با آنان

و در کافى به سند خود از فضل ابى العباس ،از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که در ذیل آیه :( او جاوکم حصرت صدورهم ان یقاتلوکم ،او یقاتلوا قومهم) فرمود: این آیه در شان بنى مدلج نازل شد، چون این قبیله نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آمدند و عرضه داشتند: سینه ما تنگى مى کند(و به عبارت ساده تر براى ما گران است) ، اینکه شهادت بدهیم که تو فرستاده خدائى ، ما آمده ایم اعلام کنیم که نه با شما هستیم و نه علیه شما، با قوم خود همکارى مى کنیم ، راوى مى گوید: پرسیدم : بالاخره رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) با آنها چه معامله کرد ؟ فرمود: پیمان ترک مخاصمه بست ، تا مدتى که از کار عرب بپردازد، بعد از آنکه از آن کار پرداخت ، دعوتشان کند اگر اسلام را پذیرفتند که هیچ و اگر نپذیرفتند با آنان کارزار کند0

و درتفسیر عیاشى از سیف بن عمیره روایت آورده که گفت : من از امام صادق(علیه السلام) از آیه :( ان یقاتلوکم او یقاتلوا قومهم و لو شاء اللّه لسلطهم علیکم فلقاتلوکم) پرسیدم فرمود: پدرم همواره مى فرمود: این آیه درباره قبیله بنى مدلج نازل شد که خود را کنار کشیدند، نه با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)جنگیدند و نه کارى به کار قوم خود داشتند، پرسیدم : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) با آنان چه کرد ؟فرمود: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) با آنها نجنگید تا از کار دشمنان خود بپرداخت ، آنگاه با آنان برابر همه اقوام معامله کرد، یعنى به سوى اسلام و یا جنگ دعوتشان کرد، ولى(حصرت صدورهم) از قبول اسلام مضایقه کردند0

و در تفسیر مجمع البیان آمده که از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت شده که فرموده است : مراداز قوم در جمله :( قوم بینکم و بینهم میثاق)،قبیله هلال بن عویمر سلمى است ، چون وى به وکالت از طرف قوم خود با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) پیمان بست و د ر این مذاکره گفت : که اى محمد بر این پیمان مى بندم که احدى از شما را که نزد ماآید نترسانیم ، و شما نیز احدى از ما را که نزد شما بیایند نترسانید اینجا بود که خداى تعالى آن جناب را از اینکه متعرض کسى شود که با آن پیمان بسته نهى فرمود0

مؤّلف : این معانى و قریب به آن به طرق مختلفه اى از ابن عباس و غیر او در تفسیر الدرالمنثور نیز روایت شده 0

و در تفسیر الدرالمنثور است که ابو داود در ناسخ خود، و ابن منذر و ابن ابى حاتم و نحاس و بیهقى در سنن خود از ابن عباس روایت کرده اند که در تفسیر آیه :( الا الذین یصلون الى قوم ...) گفته است : این آیه را سوره برائت نسخ کرده ، آنجا که مى فرماید:( فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم 0)