background
وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ
و از همسرش و پسرانش مى‌گريزد،
آیه 36 سوره عَبَسَ

بیان آیات

در این فصل نخست انسان را نفرین مى کند، و از اینکه در کفر به ربوبیت رب خود اصرار و مبالغه مى ورزد تعجب مى کند، و آنگاه به حدوث و بقاى او اشاره نموده مى فهماند که انسان نه مالک چیزى از آفرینش خویش است ، و نه مالک چیزى از تدبیر امورش ، بلکه خداى سبحان است که او را از نطفه اى بى مقدار آفریده و سپس اندازه گیرى اش کرد، و آنگاه راه را برایش آسان ساخت ، و در آخر هم او است که وى را مى میراند، و به قبر داخلش مى کند، و هر وقت که بخواهد دوباره زنده اش مى سازد.

پس خداى سبحان یگانه رب و خالق و مدبر امر او است ، آن هم نه تنها در حدوثش بلکه در بقایش ، و تا آخرین لحظه هستى اش ‍ مدبر او است ، ولى این انسان کفرانگر، فرمان او را نمى برد، و به هدایت او مهتدى نمى شود.

و اگر انسان تنها و تنها به طعامى که مى خورد نگاه کند، که یکى از مظاهر تدبیر خدا، و مشتى از دریاى رحمت او است ، آن وقت به تدبیر وسیع پروردگارش و لطیف صنع او پى مى برد، آنچنانکه عقلش مبهوت شود، و هوشش از سر بدر رود، در حالى که نعمت هاى خدا تنها طعام نیست ، و در این میان نعمت هاى دیگرى است که از حیطه شمار بیرون است(و ان تعدوا نعمت اللّه لا تحصوها).

با این حال این عجب است که انسان تدبیر پروردگار خود را ندیده مى گیرد، و شکر نعمتش را بجا نمى آورد، و راستى انسان ظلوم و کفار است ، و به زودى آثار خوب و بد شکر و کفران خود را مى بیند، که یا سرور و بشارت است ، و یا روسیاهى و عذاب .

و این آیات بطورى که ملاحظه مى کنید بیگانه از آیات گذشته نیست ، هر چند بعضى ها گفته اند: علت نزول این فصل چیز دیگرى بوده ، ولى با بیانى که خواهد آمد اثبات خواهیم کرد که هر دو دسته سیاقى واحد دارند.

معناى آیه(قتل الانسان ما اکفره) و مراد از کفر در آن

قتل الانسان ما اکفره

این جمله نفرینى است بر انسان که طبعش طبع دلدادن به شهوات ، و پیروى هواى نفس ، و فراموش کردن پروردگار خود، و استکبار ورزیدن از پیروى اوامر او است .

و جمله(ما اکفره) شگفت انگیزى از اصرار انسان در کفران ، و پوشاندن حق صریح است ، با اینکه او خودش مى بیند و احساس ‍ مى کند که مدبر خود نیست ، و کسى جز خداى سبحان مالک تدبیر امر او نمى باشد.

پس مراد از(کفر) در این جمله مطلق حق پوشى است ، که دو مصداق دارد: یکى انکار ربوبیت خدا، و یکى ترک عبادت او است ، و موید این سخن ذیل آیه است که به جهات تدبیر ربوبى اشاره مى کند البته آن جهاتى که با حق پوشى و ترک عبادت تناسب دارد. ولى بعضى از مفسرین ، کفر در این آیه را به ترک شکر و کفران نعمت معنا کرده اند.

و این توجیه هر چند در جاى خود صحیح است ولى مناسب تر از نظر سیاق همان معنایى است که ما براى کفر کردیم .

در کشاف گفته جمله(قتل الانسان) نفرینى است بر انسان و این نفرین در اصطلاح عرب از هر نفرین دیگر شنیع تر است چون کشته شدن ، بزرگترین شدائد دنیایى و رسوایى هاى آن است و جمله(ما اکفره) شگفت انگیزى از افراط انسان در کفران نعمت خداى تعالى است . و آنگاه گفته این دو جمله با همه کوتاهیش خشن ترین نفرینى است که به گوش عرب مى خورد و غلیظترین اسلوب و پردلالت ترین کلام بر سخط و خشم گوینده است و از این دو جمله با همه تقاربى که در دو طرف آن است هیچ کلامى در مذمت دامنه دارتر از آن دیده نشده و هیچ کلامى جامع تر از آن در ملامت یافت نمى شود.

بعضى هم گفته اند که : جمله(ما اکفره) استفهامیه است ، و مى پرسد که چه چیز انسان را کافر کرده . ولى وجه قبلى بلیغ ‌تر است .

نفى عذر از بشر در کفر ورزیدن و استکبارش ، با بیان حقارت و ناچیزى مبداء خلقت اوو...

من اى شى ء خلقه

معناى این جمله با کمکى که مقام مى دهد این است که : خداى تعالى انسان را از چه چیز خلق کرده که به خود اجازه طغیان و استکبار را مى دهد استکبار از ایمان و اطاعت ، و اگر فاعل در فعل(خلقه) را در این جمله و در جملات بعدى حذف کرده براى این بوده که اشاره کند به این که فطرت هر کسى مى داند که فاعل فعل خلقت و تقدیر سبیل کسى به جز خداى تعالى نیست حتى مشرکین هم به این معنا اعتراف دارند.

و اگر مطلب را در قالب استفهام آورد به این انگیزه بود که عجیب بودن مفاد(ما اکفره) را تاءکید کند - و چون معمولا از چیزى تعجب مى شود که علت و سبب روشنى نداشته باشد - استفهام مذکور قهرا مى فهم اند که اولا این اصرار بشر در کفرش امرى عجیب است و سپس مى پرسد آیا در این خلقت عجیب علتى بوده که باعث شده اینطور در کفرش افراط کند؟ آنگاه خودش پاسخ مى دهد به اینکه انسان هیچ دلیل و عذرى ندارد که کفرانگرى خود را مستند بدان کند چون او کسى است که از آبى پست خلق شده و چیزى از خلقت و تدبیر امور زندگى و مرگ و بعث خود را مالک نیست . و کوتاه سخن اینکه : استفهام مذکور زمینه چینى است براى پاسخى که در جمله(من نطفه خلقه ...) مى دهد.

من نطفه خلقه فقدره

نکره آمدن کلمه(نطفه) به منظور تحقیر آن است ، یعنى از نطفه اى خوار و بى مقدارش آفریده ، پس کسى که اصل و نسبش آبى چنین پشیز است ، حق ندارد با کفر خود طغیان کند، و از اطاعت ، استکبار بورزد.

(فقدره) - یعنى به او در ذات و صفات و افعالش قدرت و توانایى داد، پس او نباید از آن حدى که برایش مقدر شده تجاوز کند، چون تدبیر ربوبى از هر سو به وى احاطه دارد، و او نمى تواند خودش مستقلا بخواسته خود برسد، اگر خدا برایش مقدر نکرده باشد.

ثم السبیل یسره

ظاهر سیاق این آیات که سیاقى نفى عذر از بشر در برابر کفر و استکبارش است ، این است که مراد از سبیل - آن هم بطور مطلق - راه اطاعت خدا و امتثال او امر او باشد، و یا به عبارت دیگر راه خیر و سعادت باشد.

اشاره به عدم منافات اینکه خلقت و تقدیر از ناحیه خدا است با مختار بودن انسان

در نتیجه آیه شریفه در معناى دفع دخل است ، چون وقتى گفته مى شود(من نطفه خلقه فقدره) ممکن است شنونده پیش خود خیال کند که وقتى خلقت و تقدیر از هر جهت به انسان احاطه دارد، دیگر انسان در افعال ذات و صفاتش اختیارى از خود ندارد، زیرا همه آنها مقدر و از پیش معین شده است ، چون با تقدیر، ضرورى الوجود و واجب التحقق مى شود، و دیگر اختیارى براى انسان باقى نمى ماند، پس انسان در کفر و فسقش هیچ دخالتى ندارد اگر فاسق مى شود به تقدیر الهى است ، و اگر کافر مى شود به تقدیر او است ، و انسان آنچه را که خدا خواسته و امر کرده به کرسى مى نشاند، و همین به کرسى نشاندنش نیز به تقدیر الهى است ، پس دیگر نباید او را در مورد هیچ عملى ملامت کرد، و دعوت دینى براى او کارى بیهوده است ، چون دعوت فرع داشتن اختیار است ، وقتى او از خودش اختیارى ندارد، دیگر انبیاء به چه منظورى او را دعوت کنند.

به همین جهت این شبهه را با جمله(ثم السبیل یسره) دفع نموده و فرمود: خلقت و تقدیر هر چند که خاص خدا است ، ولى این منافات ندارد با اینکه خود انسان هم اختیار داشته باشد، و به همین خاطر صحیح باشد که خدا هم در آنچه به او امر نموده از ایمان و اطاعت را که راه رسیدن یک انسان به سعادت خویش است به او یاد دهد، و از او بخواهد که به اراده و اختیار خودش چنین و چنان کند، پس فعلى که از انسان سر مى زند به اختیار خودش سر مى زند، ولى در عین حال همین عمل متعلق تقدیر الهى نیز هست ، پس ‍ انسان در آنچه مى کند هم مختار است و هم مسؤ ول ، هر چند که آنچه مى کند متعلق قدر هم هست ، و ما پیرامون جبر و اختیار مکرر در ذیل آیاتى که با این مساءله تناسبى داشت بحث کردیم .

بعضى گفته اند مراد از(تیسیر سبیل) این است که خداى تعالى خروج انسان از شکم مادرش را آسان کرده ، و معناى عبارت :(سهل للانسان سبیل الخروج من بطن امه) است ، یعنى راه بیرون شدن انسان مخلوق از نطفه را که در شکم مادر جنین شده بود از شکم مادر آسان ساخت .

بعضى دیگر گفته اند: مراد هدایت بسوى دین و روشنگرى راه خیر و شر است ، همچنان که در جاى دیگر فرمود:(و هدیناه النجدین). ولى وجه قبلى بهتر است .

مراد از اینکه فرمود خدا انسان را اقبار(دفن) کرد - ثم امانه فاقبره -

ثم اماته فاقبره

کلمه(اماته) به معناى تحقق دادن به مرگ انسان است ، و مراد از(اقبار) دفن کردن مرده آدمى و پوشاندنش در شکم زمین است ، البته این بر اساس غالب است ، که عادت مردم بر آن جارى شده ، و به همین جهت نسبت در گور کردن را به خداى تعالى داده ، چون او(بوسیله کلاغ در داستان هابیل) هدایتشان کرده و یا به دلها الهام کرد که مردگان خود را دفن کنند پس این عمل با خداى تعالى نسبتى دارد، همانطور که به خود مردم هم نسبتى دارد.

بعضى گفته اند: منظور از اقبار این است که خداى تعالى او را صاحب قبر کرد، یعنى دستور داد زنده ها، او را دفن کنند، و با این عمل مرده او را احترام نموده ، از اینکه جیفه اش متعفن شود، و مردم از بوى آن متنفر و متاذى گردند جلوگیرى نموده .

لیکن وجه قبلى با سیاق آیات مناسب تر است ، چون آیات در این زمینه سخن دارند که تدبیر تکوینى خداى تعالى را گوشزد کنند، نه تدبیر تشریعى او را، که یکى از آن تشریع حکم غسل و کفن و دفن اموات است .

ثم اذا شاء انشره

در مجمع البیان گفته : کلمه(انشار) به معناى زنده کردن بعد از مرگ به منظور تصرف است ، همچنان که جامه را بعد از تا کردن و پیچیدن دوباره باز مى کنند،(تا در آن تصرفى کنند) پس مراد از این جمله این است که خداى تعالى هر وقت بخواهد مردگان در قبر را مبعوث مى کند، و در این تعبیر اشاره اى هم به این معنا است که روز بعث را جز خداى تعالى کسى نمى داند.

معناى آیه :(کلا لما یقض ما امره) که متضمن ملامت انسانهاى مبتلا به کفر است

کلا لما یقض ما امره

آنچه از سیاق به دست مى آید این است که کلمه(کلا) از سؤ الى که از سیاق بر مى خیزد ردع و جلوگیرى کند، سؤ الى که جمله(لما یقض ما امره) به آن اشاره دارد، گویا بعد از آنکه اشاره شد به اینکه انسان مخلوقى است که از اولین لحظه وجودش تا به آخر تحت تدبیر خداى تعالى است ، او است که وى را خلق مى کند و تقدیر مى نماید، و راه را برایش هموار مى سازد، مى میراند و در قبر مى کند، و مجددا از قبر بیرونش مى آورد، همه اینها نعمت هایى است از خداى تعالى ، شخص مى پرسد: حال که جریان بدین قرار است پس انسان چه باید بکند و چه کرد، آیا در برابر مقام ربوبیت خاضع گردید یا نه ؟ و آیا شکر نعمت را بجاى آورد یا نه ؟ در پاسخ فرموده :(کلا)، نه انسان چنین نکرد، آنگاه مطلب را چنین توضیح داد که :(لما یقض ما امره) هرگز آنچه را خداى تعالى دستور داد به انجام نرساند بلکه کفران و نافرمانى کرد.

پس ، از آنچه گذشت روشن شد که ضمیر در(یقض) به انسان بر مى گردد، و مراد از قضاء نکردن انسان ، به انجام نرساندن دستورات الهى است . و بعضى گفته اند: ضمیر به خداى تعالى بر مى گردد، و معناى عبارت این است که : خداى تعالى این قضاء را براى کفار نرانده که امر او را به انجام برسانند و ایمان آورده اطاعتش کنند، بلکه اگر هم به ظاهر به ایشان امر فرموده از باب اتمام حجت بوده است . ولى این وجه بعید به نظر مى رسد.

و نیز این معنا روشن شد که مذمت و ملامتى که در آیه آمده متوجه انسان طبیعى است یعنى مى خواهد بفرماید طبع انسان چنین است که اگر به خودش واگذار شود در کفر افراط مى کند، و این همان مطلبى است که آیه زیر افاده اش مى کند(ان الانسان لظلوم کفار)، که قهرا با انسانهایى منطبق مى شود که فعلا مبتلا به کفر و افراط در آن هستند، و با حق دشمنى مى ورزند. و از این معنا روشن مى شود اینکه از بعضى نقل شده که گفته اند: عمومیتى که در آیه است منظور نظر است ، چون هیچ انسانى چه کافر و چه مؤ من آنطور که باید خدا را عبادت نکرده ، و دستورات او را به انجام نرسانیده ، درست نیست .

و وجه نادرستیش این است که : ضمیر(به حسب قواعد عربى) به انسان بر مى گردد که در صدر آیات آمده بود، و عمومیت آن هم بر حسب طبع انسان منظور است ، که طبعا افراطگر در کفر است ، و اما بر حسب فعلیت قهرا به انسانهایى تطبیق مى کند که فعلا داراى کفر هستند.

معناى آیه :(کلا لما یقض ما امره) که متضمن ملامت انسانهاى مبتلا به کفر است

فلینظر الانسان الى طعامه

این جمله به شهادت حرف(فاء) که در اولش آمده ، متفرع بر جملات قبل است ، البته تفرع تفصیل بر اجمال مى باشد، پس در این صورت ، نظر و مطالعه انسان را پیرامون طعامى که مى خورد و با آن سد رمق مى کند و بقاى خود را تضمین مى نماید لازم مى داند - با اینکه نعمت طعام یکى از میلیونها نعمتى است که تدبیر ربوبى آنها را براى رفع حوایج بشر در زندگیش فراهم کرده - و دستور مى دهد اگر در همین یک نعمت مطالعه کند، سعه تدبیر ربوبى را مشاهده خواهد کرد، تدبیرى که عقلش را متحیر و مبهوت خواهد کرد، آن وقت خواهد فهمید که خداى تعالى چقدر نسبت به صلاح حال انسان و استقامت امر او عنایت دارد، آن هم چه عنایتى دقیق و محیط.

و مراد از انسان - بطورى که گفته شده - غیر آن انسانى است که نامش در اول این فصل از آیات ذکر شد، چون مراد از آن انسان ، خصوص افرادى است که در کفر ورزیدن مبالغه مى کنند، به خلاف انسان در آیه مورد بحث ، که ماءمور شده به طعام خود نظر کند، چون منظور از آن عموم انسانها است ، و همین جهت بود که دوباره کلمه انسان را ذکر کرد، وگر نه اگر منظور همان انسان مى بود مى فرمود:(فلینظر الى طعامه) یعنى همان انسان که نامش را بردیم باید به طعام خود نظر کند.

انا صببنا الماء صبا... و لانعامکم

قرائتى که فعلا دائر در بین مسلمین است کلمه(انا) را با فتحه همزه مى خوانند، که بنابر آن جمله مورد بحث بیانى تفصیلى براى تدبیر خداى تعالى مى شود، که چگونه طعام انسان را مى آفریند، بله البته این مرحله ابتدایى از آن تدبیر تفصیلى است ، وگرنه بیان مستوفا و کامل آن خصوصیات که در نظام آفرینش طعام برقرار است ، و نظام وسیعى که در همه این امور و روابط کونى که بین هر یک از آن امور و بین انسان برقرار است ، چیزى نیست که بتوان در چند آیه بیانش کرد، و عادتا از وسع و طاقت بیان بشرى بیرون است .

و کوتاه سخن اینکه : کلمه(صب) در جمله مورد بحث به معناى ریختن آب از بلندى است ، و منظور در اینجا فرو فرستادن بارانها بر زمین براى رویاندن گیاهان است ، و بعید نیست که شامل جارى ساختن چشمه ها و نهرها نیز بشود، چون آبهاى زیر زمینى هم از ذخائرى است که بوسیله باران پدید مى آید.

(ثم شققنا الارض شقا) - ظاهر این آیه این است که منظور از(شق) شکافتن زمین بوسیله جوانه گیاهانى است که از زمین سر در مى آورند، و به همین جهت این جمله را با کلمه(ثم) و جمله بعدى را با حرف(فاء) به جمله(انا صببنا الماء) عطف کرد.

(فانبتنا فیها حبا) - ضمیر در(فیها) به کلمه(ارض) بر مى گردد، و مراد از حب جنس حبوباتى است که به مصرف غذاى انسان مى رسد، مانند گندم و جو و نخود و عدس و امثال اینها، و همچنین منظور از کلمه(عنب) در جمله بعدى جنس آن است ، و همچنین(قضب) و غیر اینها.

(و عنبا و قضبا) - عنب به معناى انگور است ، ولى به درخت آن نیز عنب گفته مى شود، و شاید در اینجا منظور همین درخت انگور باشد، نظیر زیتون که هم به میوه درخت گفته مى شود، و هم به درخت آن و کلمه(قضب) به معناى سبزیجات تر و تازه است ، که انسان آن را مى خورد. و این کلمه در اصل به معناى قطع است ، و سبزیجات را اگر قضب خوانده اند بخاطر این است که پى در پى قطع مى شود. بعضى هم گفته اند: منظور همه گیاهانى است که از زمین قطع مى شود، حتى علف حیوانات را هم شامل مى شود.

(و زیتونا و نخلا) - معناى این دو کلمه معروف است .

(و حدائق غلبا) - کلمه(حدائق) جمع حدیقه است ،که به معناى بوستانى تفسیر شده که اطرافش دیوار کشیده باشند، و کلمه(غلب) جمع غلباء است ، گفته مى شود(شجره غلباء) یعنى درختى بزرگ و کلفت ، پس حدائق غلب به معناى بوستانى است که درختانش عظیم و کلفت باشد).

(و فاکهه و ابا) - بعضى گفته اند: کلمه(فاکهه) به معناى مطلق میوه ها است . و بعضى گفته اند: همه میوه ها را شامل مى شود، الا انگور و انار را. بعضى دیگر گفته اند: اگر در بین مصادیق فاکهه ، خصوص زیتون و نخل را آورد، براى این بود که نسبت به آن دو اعتناى بیشترى داشته ، و کلمه(اب) - با تشدید(باء) - به معناى گیاه و چراگاه است .

(متاعا لکم و لانعامکم) - کلمه(متاعا) مفعول له است ، مى فرماید:(ما آنچه از خوردنیها که رویاندیم براى این بود که شما را و چهار پایان را که شما به خود اختصاص داده اید، بهره مند و سیر کنیم ، و اگر در این جمله از سیاق غیبت(فلینظر الانسان) به خطاب(کم) التفات شده ، براى آن بوده که منت تدبیر خود و انعام نعمتش را تاءکید کرده باشد.

فاذا جاءت الصاخه

این جمله اشاره است به سرانجام آن تدبیرى که در این آیات ذکر شده بود، تدبیر عام ربوبى و تدبیر خصوصیش در رابطه با انسان ، و اینکه این تدبیر سرانجامش به کجا منتهى مى شود، و امرى که خداى تعالى به انسانها کرد تا او را بندگى کنند، آیا انسان این امر را به انجام رسانید یا خیر ؟ و آن سرانجام همان روز صاخه(قیامت) است ، که انسان جزاى اعمال خود را دریافت مى کند.

کلمه صاخه به معناى صیحه شدیدى است که از شدتش گوشها کر شود، و منظور از آن نفخه صور است .

اشاره به شدت و سختى روز قیامت به نحوى که انسان حتى از کسان و نزدیکانش مىگریزد

یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبته وبنیه

این آیه به شدت روز قیامت اشاره مى کند، شدت آن روز به حدى است که اقرباى انسان و نزدیکانش که یک روز طاقت فراقشان را نداشت و آنها را یاور و بازوى خود در زندگى مى پنداشت ، و همواره به آنان پناه مى برد، امروز از همه آنان مى گریزد، براى اینکه شدت آنچنان احاطه مى کند که نمى گذارد آدمى به یاد چیزى و کسى بیفتد، و اعتنایى بغیر خود کند، حال غیر خودش هر که مى خواهد باشد، آرى بلا و مصیبت وقتى عظیم باشد و شدت یابد، و بر آدمى چیره گردد، آنچنان آدمى را به خود جذب مى کند که از هر فکر و تلاشى منصرفش مى سازد.

دلیل بر این معنا آیه بعدى است که مى فرماید:(لکل امرى ء منهم یومئذ شان یغنیه) یعنى براى هر فردى از ایشان ، بقدر کفایت که نگذارد به چیز دیگرى بیندیشد گرفتارى هست .

و بعضى در سبب فرار انسان از اقرباء و بستگان نزدیک خود در آن روز، وجوه دیگرى آورده اند که چون دلیلى بر آن نبود از ایرادش ‍ صرفنظر کردیم .

وجوه یومئذ مسفره ضاحکه مستبشره

این آیه بیان مى کند که در آن روز مردم به دو قسم منقسم مى شوند، قسمى اهل سعادت ، و قسمى دیگر اهل شقاوت ، و اشاره مى کند به اینکه هر یک از این دو طایفه با سیما و قیافه اش شناخته مى شود،

اهل سعادت چهره هایى نورانى و درخشنده دارند، که فرح و سرور و انتظار آینده اى خوش از آن چهره ها هویداست ، پس معناى(مستبشره) همین است که از دیدن منزلگاه خود که به زودى بدانجا منتقل مى شوند خوشحالند.

سیماى کفار و اهل شقاوت در قیامت

و وجوه یومئذ علیها غبره

کلمه(غبره) به معناى غبار و کدورت است ، که منظور از آن سیما و نشانه هاى غم و اندوه است .

ترهقها قتره)

یعنى سیاهى و تاریکى بر آن چهره ها نشسته . در این چهار آیه حال دو طایفه را، با بیان حال چهره هایشان بیان کرده ، چون چهره و قیافه آینه دل است ، هم مسرت درونى در آن جلوه مى کند و هم اندوه و گرفتارى .

اولئک هم الکفره الفجره

یعنى این طایفه جامع بین دو صفت کفر و فجورند، کفر که کار قلب ، و فجور که کار بدنى و به معناى گناهان شنیع است ، و ممکن هم هست منظور از کفر، کفران نعمت ها، و منظور از فجور همان گناه ان باشد، و این جمله تعریف طایفه دوم است ، که اهل شقاوتند، چیزى که هست در این آیات طایفه اول یعنى اهل سعادت را به مثل چنین تعریفى توصیف نکرده ، و این بدان جهت بوده که سیاق کلام و غرض اصلى ، بیان حال طایفه دوم بوده ، و مى خواسته آن طایفه را انذار و از سرانجام وخیمى که در پیش دارند بیم دهد.

بحث روایتى

(روایتى درباره :(قتل الانسان ما اکفره )،جهل ابوبکر و عمر به معناى(ابا) شدت روز قیامت و...)

در الدر المنثور است که ابن منذر از عکرمه روایت کرده که در تفسیر آیه(قتل الانسان ما اکفره) گفته : این آیه در شاءن عتبه بن ابى لهب نازل شده ، که وقتى آیه(و النجم اذا هوى) را شنید، گفت : من کفر مى ورزم به پروردگار نجم وقتى که فرو مى ریزد، ناگزیر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) او را نفرین کرد، و در سفرى که به شام مى رفت شیر او را پاره کرد.

و در احتجاج از امیر المؤ منین(علیه السلام) روایت کرده که در حدیثى طولانى در معناى(قتل الانسان ما اکفره) فرمود: یعنى انسان لعنت شده است .

و در تفسیر قمى در ذیل آیه ثم السبیل یسره آمده که خداوند راه خیر را براى بشر آسان کرده است .

مؤ لف : مراد از این حدیث این است که : خداى تعالى انسان را در عملش مختار کرده ، بطورى که راه سعادت و رسیدن به کمالش را آسان ساخته ، همان کمالى که براى رسیدن به آن آفریده شده . پس این خبر با آن معنایى که ما در تفسیر آیه آوردیم منطبق است .

و نیز در معناى کلمه(و قضبا) در همان کتاب آمده که قضب به معناى(قت) است(گیاهى است که حیوانات علفخوار آن را مى چرند).

و نیز در معناى جمله(و فاکهه و ابا) فرموده :(اب) به معناى علف خشکى است که علفخواران مى خورند.

و در الدر المنثور است که ابو عبید در کتاب(فضائل) خود از ابراهیم تیمى روایت کرده که گفت : شخصى از ابو بکر صدیق پرسید:(و ابا) یعنى چه ؟ در پاسخ گفت به زیر کدام آسمان و روى کدام زمین پناهنده شوم ، وقتى درباره کتاب خدا چیزى بگویم که نمى دانم .

و نیز در همان کتاب آمده که سعید بن منصور، ابن جریر، ابن سعد، عبد بن حمید، ابن منذر، ابن مردویه ، بیهقى(در کتاب شعب الایمان)، خطیب و حاکم(وى حدیث را صحیح دانسته)، از انس روایت کرده اند که روزى عمر آیات(فانبتنا فیها حبا و عنبا و قضبا) را تا کلمه و ابا قرائت کرد، آنگاه گفت : همه اینها را مى شناسیم ، اما باید دید کلمه(اب) به چه معنا است ، آنگاه چوب دستیاى که در دست داشت از دست انداخت و گفت : عمر بیهوده خودت را به این در و آن در نزن ، اگر تو معناى کلمه اب را ندانى چه گناهى دارى ، اى مردم بروید به دنبال کسى که از خود قرآن شما را به معناى آن هدایت کند، آنگاه عمل کنید، و وقتى چیزى از کتاب خدا را نفهمیدید آن را به پروردگار کتاب واگذارید.

و نیز در آن کتاب آمده که عبد بن حمید، از عبد الرحمان بن یزید روایت کرده که گفت : مردى از عمر پرسید: معناى کلمه(و ابا) چیست ؟ همین که دید حضار مجلس به دادن جواب پرداختند، شلاق خود را گرفته به آنان حمله ور شد.

مؤ لف : این حدیث مى خواهد بگوید عمر مردم را از بحث پیرامون معارف قرآن و حتى تفسیر الفاظ آن ، منع مى کرد.

و در ارشاد مفید آمده که روایت شده شخصى از ابو بکر از کلام خداى عز و جل که فرموده :(و فاکهه و ابا) پرسید: ابو بکر معناى کلمه(اب) از قرآن را ندانست ، در پاسخ گفت کدام آسمان و کدام زمین مرا پناه مى دهد و یا چه خاکى به سر کنم اگر درباره قرآن چیزى بگویم که بدان علم ندارم ، اما کلمه(فاکهه) که معنایش را همه مى دانیم ، و اما کلمه اب را من نمى دانم خدا داناتر است .

این سخن به امیر المؤ منین(علیه السلام) رسید فرمود: سبحان اللّه چطور نمى داند که کلمه(اب) به معناى علف و چریدنیها است ؟ و اینکه خداى تعالى در این آیه مى خواهد نعمت هایى را که به خلقش داده ، و از آن جمله آنچه غذاى آنان و غذاى چهار پایان ایشان است که بوسیله آن هم جانشان زنده مى ماند، و هم جسمشان نیرو مى گیرد، به رخ آنان بکشد.

و در مجمع البیان است که از عطاء بن یسار از سوده همسر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) روایت شده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: مردم پا برهنه و لخت . و ختنه نشده محشور مى شوند و عرق آنچنان از ایشان مى ریزد که حتى تا نرمه گوشها مى رسد، مى گوید عرضه داشتم : یا رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله و سلم) خاک بر سرم آیا در آن روز مردم لخت و عریان به یکدیگر نگاه مى کنند؟ فرمود: در آن روز مردم به هیچ چیز جز گرفتارى خود نمى اندیشند و نمى پردازند، آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:(لکل امرى ء منهم یومئذ شاءن یغنیه).

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(لکل امرى ء منهم یومئذ شاءن یغنیه) فرموده : یعنى شغلى است که از هر شغل دیگرى بازش مى دارد