background
فَمَنْ شَاءَ ذَكَرَهُ
تا هر كه خواهد، از آن پند گيرد.
آیه 12 سوره عَبَسَ

اشاره به شان نزول این آیات و غرض سوره که عبارتست از عتاب هر کس کهثروتمندان

روایاتى از طرق اهل سنت وارد شده که این آیات درباره داستان ابن ام مکتوم نابینا نازل شد، که روزى بر رسول خدا( صلى اللّه علیه و آله وسلم) وارد شد در حالى که جمعى از مستکبرین قریش نزد آن جناب بودند و با ایشان درباره اسلام سخنان سرى داشتند، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) از آمدن ابن ام مکتوم چهره در هم کشید، و خداى تعالى او را مورد عتاب قرار داد که چرا از یک مردى تهى دست چهره در هم کردى ؟.

از طرق شیعه هم روایاتى به این معنا اشاره دارد.

ولى در بعضى دیگر از روایات شیعه آمده که مردى از بنى امیه نزد آن جناب بوده ، و او از آمدن ابن ام مکتوم چهره درهم کشید، و آیات ، در عتاب او نازل شد، که - ان شاء اللّه - بحث مفصل این معنا در بحث روایتى آینده از نظرتان خواهد گذشت .

و به هر حال غرض سوره ، عتاب هر کسى است که ثروتمندان را بر ضعفاء و مساکین از مؤ منین مقدم مى دارد، اهل دنیا را احترام مى کند و اهل آخرت را خوار مى شمارد، بعد از این عتاب رشته کلام به اشاره به خوارى و بى مقدارى انسان در خلقتش و اینکه در تدبیر امورش سراپا حاجت است و با این حال به نعمت پروردگار و تدبیر عظیم او کفران مى کند کشیده شده ، و در آخر سخن را با ذکر قیامت و جزاء و تهدید مردم خاتمه مى دهد، و این سوره بدون هیچ تردیدى در مکه نازل شده است .

خبرى عتاب آمیز حاکى از روى گرداندن یک مرد نابینا و عنایت و توجه به توانگران

عبس و تولى

یعنى چهره در هم کشید و روى بگردانید.

ان جاءه الاعمى

این جمله علت عبوس شدن را بیان مى کند، و لام تعلیل در تقدیر است و تقدیر آن(لان جاءه الاعمى) است .

و ما یدریک لعله یزکى او یذکر فتنفعه الذکرى

این آیه حال از فاعل فعل(عبس و تولى) است ، و کلمه تزکى به معناى در پى پاک شدن از راه عمل صالح است . که بعد از تذکر یعنى پندپذیرى و بیدارى و پذیرفتن عقائد حقه دست مى دهد، چون(نفع ذکرى) همین است که آدمى را به تزکى دعوت مى کند، یعنى به ایمان و عمل صالح مى خواند.

و حاصل معنا این است که آن شخص چهره در هم کشید، و از آن شخص نابینا که نزدش آمده بود روى بگردانید، با اینکه او خبر نداشت آیا مرد نابینا مردى صالح بود، و با اعمال صالح ناشى از ایمان خود را پاکیزه کرده بود یانه ، شاید کرده بود، و یا آمده تا با تذکر و اتعاظش به مواعظ رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بهره مند شده ، در نتیجه به تطهیر خود موفق گردد.

در این آیات چهارگانه عتاب شدیدى بکار رفته ، و این شدت از این جهت بیشتر مى شود که دو آیه اول در سیاق غیبت آمده ، که مى فهماند خدا از او روى گردانیده ، رو در رو با او سخن نگفته ، و دو آیه اخیر را در سیاق خطاب آورده ، چون توبیخ در مخاطبه حضورى بیشتر است ، و حجت و استدلال هم وقتى رو در رو گفته شود الزام آورتر است ، آن هم بعد از روى گردانى ، و مخصوصا با سرکوبى خود خدا و بدون واسطه غیر.

و در اینکه از آن شخص تعبیر به اعمى - کور - کرد توبیخى بیشتر استفاده مى شود، براى اینکه محتاجى که به انسان مراجعه مى کند اگر نابینا باشد و حاجتش هم حاجتى دینى باشد، و خلاصه ترس از خدا او را وادار کرده باشد که با نداشتن چشم به ما مراجعه کند، ما بیش از سایر مراجعه کنندگان باید به او ترحم کنیم ، و بیشتر به او روى آورده مورد عطوفتش قرار دهیم ، نه اینکه چهره در هم بکشیم و روى از او برتابیم .

بعضى گفته اند: بنابر اینکه شخص مورد عتاب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) باشد تعبیر از آن جناب به ضمیر غایب براى این بوده که به قداست ساحت آن جناب اشاره کند، و بطور کنایه بفهماند گویا آن کسى که چنین عملى کرده رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نبوده ، چون مثل چنین عملى از مثل آن جناب سر نمى زند، و در نوبت دوم که از آن جناب به ضمیر خطاب تعبیر کرده نیز قداست ساحت آن حضرت منظور بوده ، چون همیشه اقبال بعد از اعراض ، اجلال و احترامى از طرف است .

و لیکن این حرف درست نیست ، چون با خطاب(و اما من استغنى فانت له تصدى ...) نمى سازد، و توبیخ در آن از توبیخ در آیه(عبس و تولى) بیشتر است ، و بطور قطع هیچ ایناسى هم در آن نیست .

اما من استغنى فانت له تصدى و ما علیک الا یزکى

کلمات(غنى) و(استغناء) و(تغنى) و(تغانى) بطورى که راغب گفته به یک معنى مى باشند. پس مراد از(من استغنى) کسى است که خود را توانگر نشان دهد، و ثروت خود را به رخ مردم بکشد. و لازمه این عمل این است که بخواهد از سایرین سر و گردنى بلندتر باشد، و ریاست و عظمتى در چشم مردم داشته باشد، و از پیروى حق عارش بیاید، همچنان که در جاى دیگر فرمود:(ان الانسان لیطغى ان راه استغنى) و کلمه(تصدى) به معناى متعرض شدن و روى آوردن به چیزى و اهتمام در امر آن است .

در این آیه و شش آیه بعدش اشاره مفصلى است به اینکه ملاک در آن عبوس شدن و پشت کردن چه بوده ، که به خاطر آن مستوجب عتاب شده ، حاصل آن این است که : تو خیلى به وضع مستکبران و اعراض کنندگان از پیروى حق مى پردازى ، و زیاد به وضع آنها اعتناء مى کنى ، در حالى که اگر او نخواهد خود را پاک کند بر تو تکلیفى نیست ، و بر عکس از وضع آن کس که خود را پاک کرده و از خدا مى ترسد بى اعتنایى مى کنى .

(و ما علیک الا یزکى) - بعضى گفته اند: کلمه(ما) نافیه است ، و معنایش این است که : اگر او نخواست خود را تزکیه کند حرج و مسؤ ولیتى بر تو نیست ، تا رهایى از آن مسؤ ولیت تو را حریص کند به مسلمان شدن او، و غفلت ورزیدن از آنهایى که قبلا به طیب خاطر مسلمان شده اند.

بعضى گفته اند: کلمه(ما) استفهام انکارى است ، و به آیه چنین معنا مى دهد:

(چه چیز و چه مسؤ ولیت و ضررى متوجه تو مى شود اگر او نخواهد خود را از کفر و فجور پاک کند؟ تو یک رسول بیشتر نیستى ، و جز ابلاغ رسالت مسؤ ولیتى ندارى).

بعضى دیگر گفته اند: کلمه(ما) به معناى(لا) ى نافیه است ، و معنایش این است که :(از عدم تزکیه او از کفر و فجور باکى به خود راه نمى دهى)، و این معنا با سیاق عتابى که قبل از این آیه و قبل از قبل این آیه بود سازگارتر است .

و اما من جاءک یسعى و هو یخشى فانت عنه تلهى

کلمه(سعى) به معناى سرعت در دویدن است ، پس معناى آیه به حسب آنچه مقام دست مى دهد این است که : آن کس که به شتاب نزدت مى آید تا بوسیله معارف دین و مواعظى که از تو مى شنود خود را پاک کند،(و هو یخشى) در حالى که از خدا مى ترسد، و خشیت خود آیت و نشانه آن است که او بوسیله قرآن متذکر شده است ، همچنان که فرمود:(ما انزلنا علیک القران لتشقى الا تذکره لمن یخشى)، و نیز فرموده :(سیذکر من یخشى).

(فانت عنه تلهى) - اصل کلمه(تلهى)(تتلهى) بوده ، یعنى خود را بکار دیگر مى زنى ، و از چنین مردى که آمده که به راستى خود را اصلاح کند غافل مى مانى ، و اگر ضمیر(انت) را در این آیه و در آیه(فانت له تصدى) و ضمیر(له) و(عنه) را در آن دو مقدم بر فعل آورده ، همه براى تاءکید در عتاب و تنبیه است .

کلا انها تذکره فمن شاء ذکره

کلمه(کلا) باز داشتن از همان عملى است که به خاطر آن عتابش فرمود یعنى عبوس کردن قیافه و روى گردانى از کسى که از خدا مى ترسد، و مشغول شدن و پرداختن به کسى است که خود را بى نیاز مى داند.

اشاره به اینکه قرآن کریم(تذکره) است

و ضمیر در جمله(انها تذکره) به آیات قرآنى و یا به قرآن بر مى گردد، و اگر آن را مونث آورده براى این بود که خبر آن(تذکره) مونث بوده ، و معناى آن این است که : آیات قرآنى - و یا قرآن - تذکره است ، یعنى موعظه اى است که هر پند پذیرى از آن متعظ مى شود، و یا تذکر دهنده اى است که اعتقاد حق و عمل حق را تذکر مى دهد.

(فمن شاء ذکره) - این قسمت ، جمله اى معترضه است ، و ضمیر به قرآن و یا آنچه که قرآن تذکر مى دهد بر مى گردد، و معنایش ‍ این است که : هر کس خواست مى تواند بیاد قرآن و یا معارفى که قرآن تذکر مى دهد بوده باشد، و قرآن این را تذکر مى دهد که مردم بدانچه فطرت به سوى آن هدایت مى کند منتقل شوند، و آن ، عقائد و اعمال حقه اى است که در لوح فطرت محفوظ است .

و در اینکه تعبیر فرمود به(فمن شاء ذکره) اشاره است به اینکه در دعوت قرآن به تذکر، هیچ اکراه و اجبارى نیست ، و داعى اسلام که این دعوت را مى کند براى این نیست که نفعى عاید خودش شود، تنها و تنها نفع آن عاید خود متذکر مى شود، حال اختیار با خود او است .

مقصود از اینکه درباره قرآن فرمود:(فى صحف مکرمة ...)

فى صحف مکرمه مرفوعه مطهره

در مجمع البیان گفته : کلمه(صحف) جمع صحیفه است ، و عرب هر چیزى را که در آن مطلبى نوشته شده باشد صحیفه مى نامد، همچنان که کتابش هم مى خواند، حال چه اینکه ورقه و کاغذى باشد و یا چیز دیگرى .

و جمله(فى صحف) خبرى است بعد از خبر براى کلمه(ان)، و ظاهر آن این است که : قرآن به دست ملائکه در صحفى متعدد نوشته شده بوده . و این ظاهر، سخن آن مفسر را که گفته : مراد از صحف لوح محفوظ است ضعیف مى سازد، چون در کلام خداى تعالى در هیچ موردى از لوح محفوظ به صیغه جمع از قبیل صحف و کتب و الواح تعبیر نشده . نظیر این قول در بى اعتبارى سخن آن مفسر دیگر است که گفته : مراد از صحف ، کتب انبیاى گذشته است . چون این معنا با تعبیر(بایدى سفره ...) نمى سازد، زیرا ظاهر این تعبیر این است که صفت صحف باشد.

(مکرمه) یعنى معظم ،(مرفوعه) یعنى رفیع القدر نزد خدا،(مطهره) یعنى پاکیزه از قذارت باطل و سخن بیهوده و شک و تناقض ، همچنان که در جاى دیگر فرمود:(لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه)، و نیز در اینکه مشتمل بر سخن بیهوده نیست فرموده :(انه لقول فصل و ما هو بالهزل)، و در اینکه مشتمل بر مطلب مورد شکى نیست ، فرموده :(ذلک الکتاب لا ریب فیه) و در اینکه مشتمل بر مطالب متناقض نیست فرموده :(و لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافا کثیرا).

اشاره به اینکه ملائکه اى مخصوص سفراى وحى و - تحت امرجبرئیل - متصدى حمل و ابلاغ آن به پیامبران بوده اند

بایدى سفره کرام برره

این دو جمله دو صفت بعد از صفت هستند براى صحف ، و کلمه(سفره) جمع سفیر است ، و سفیر به معناى رسول است ، و کلمه(کرام) صفت آن رسولان است ، به اعتبار ذاتشان و(برره) صفت ایشان است به اعتبار عملشان ، مى فرماید: ذاتا افرادى بزرگوارند، و از نظر عمل داراى احسانند.

و معناى این چند آیه این است که : قرآن تذکره اى است که در صحف متعددى نوشته شده بود صحفى معظم و رفیع القدر، و پاکیزه از هر پلیدى و از هر باطل و لغو و شک و تناقض ، و به دست سفیرانى نوشته شده که ذاتا نزد پروردگارشان بزرگوار، و در عمل هم نیکوکارند.

و از این آیات بر مى آید که براى وحى ، ملائکه مخصوصى است ، که متصدى حمل صحف آن و نیز رساندن آن به پیامبرانند، پس ‍ مى توان گفت این ملائکه اعوان و یاران جبرئیلند، و تحت امر او کار مى کنند، و اگر نسبت القاى وحى را به ایشان داده ، منافات ندارد با اینکه در جاى دیگر آن را به جبرئیل نسبت دهد، و بفرماید:(نزل به الروح الامین على قلبک)، و در جاى دیگر در تعریف جبر ئیل بفرماید:(انه لقول رسول کریم ذى قوه عند ذى العرش مکین مطاع ثم امین)، بلکه همین آیه موید مطلب ما است ، که مى فرماید دستوراتش مطاع است ، معلوم مى شود جبرئیل براى رساندن وحى به انبیاء، کارکنانى از ملائکه تحت فرمان دارد، پس وحى رساندن آن ملائکه هم وحى رساندن جبرئیل است ، همچنان که عمل جبرئیل و اعوانش روى هم فعل خداى تعالى نیز هست ، و این انتساب وحى به چند مقام نظیر مساءله توفى و قبض ارواح است ، که یک جا به اعوان ملک الموت نسبت داده ، و یک جا به خود او، و یک جا به خود خداى تعالى که بحث آن مکرر گذشت .

لیکن ، معنایى که گذشت روشن تر است .

و بعضى دیگر گفته اند: قاریان قرآنند، که آن را مى نویسند و مى خوانند، که خواننده محترم به نادرستى آن واقف است .

بحث روایتى

روایتى حاکى از اعراض پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) از ابن ام مکتوم ونزول آیات :(عبس و تولى ...)

در مجمع البیان است که بعضى گفته اند: این آیات درباره عبد اللّه بن ام مکتوم فرزند شریح بن مالک بن ربیعه فهرى یکى از بنى عامر بن لوى نازل شده .

و جریان چنین بوده که : وى روزى بر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) وارد شد، در حالى که آن جناب با عتبه بن ربیعه و ابو جهل بن هشام و عباس بن عبد المطلب و ابى و امیه بن خلف جلسه کرده بود، و ایشان را به دین توحید دعوت مى کرد، به امید اینکه اسلام بیاورند، ابن ام مکتوم عرضه داشت : یا رسول اللّه( صلى اللّه علیه و آله وسلم) از قرآن برایم بخوان تا حفظ کنم ، و(چون نابینا بود) مکرر آن جناب را صدا مى زد، و متوجه نبود که آن جناب با آن چند نفر مشغول صحبت است ، و تکرار او باعث شد که کراهت و ناراحتى در سیماى آن جناب هویدا گردید، چون ابن ام مکتوم مرتب کلام آن جناب را قطع مى کرد، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) در دل خود فکر مى کرد که حالا این چند نفر که از بزرگان قریشند، مى گویند پیروان او همه از قبیل ابن ام مکتوم یا کورند و یا برده اند، لذا از او روى بگردانید، و رو به آن صنادید کرد، در اینجا بود که این آیات در عتاب و سرزنش آن جناب نازل شد.

و از آن به بعد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) همواره ابن ام مکتوم را احترام مى کرد، هر وقت به او بر مى خورد مى فرمود: مرحبا به کسى که خداى تعالى به خاطر او مرا عتاب فرمود، و آنگاه مى پرسید: آیا کار و حاجتى دارى ؟ و دو نوبت او را در مدینه جانشین خود کرد و خود به جنگ رفت .

مؤ لف : سیوطى در تفسیر الدر المنثور این قصه را از عایشه و انس و ابن عباس - البته با مختصر اختلافى - نقل کرده ، و آنچه صاحب مجمع البیان نقل کرده خلاصه اى از آن روایات مختلف است .

بیان اینکه آیات عتاب به روشنى متوجه پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) نیست ونزول آن در مورد روى گرداندن آن حضرت از ام مکتوم از جهات مختلف مخدوش و مردود است

لیکن آیات سوره مورد بحث دلالت روشنى ندارد بر اینکه مراد از شخص مورد عتاب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، بلکه صرفا خبرى مى دهد و انگشت روى صاحب خبر نمى گذارد، از این بالاتر اینکه در این آیات شواهدى هست که دلالت دارد بر اینکه منظور، غیر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، چون همه مى دانیم که صفت عبوس از صفات رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نبوده ، و آن جناب حتى با کفار عبوس نمى کرده ، تا چه رسد به مؤ منین رشد یافته ، از این که بگذریم اشکال سید مرتضى رحمة اللّه علیه بر این روایات وارد است ، که مى گوید اصولا از اخلاق رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نبوده ، و در طول حیات شریفش سابقه نداشته که دل اغنیاء را به دست آورد و از فقراء روبگرداند.

و با اینکه خود خداى تعالى خلق آن جناب را عظیم شمرده ، و قبل از نزول سوره مورد بحث ، در سوره(نون) که به اتفاق روایات وارده در ترتیب نزول سوره هاى قرآن ، بعد از سوره(اقرء باسم ربک) نازل شده فرموده :(و انک لعلى خلق عظیم)، چطور تصور دارد که در اول بعثتش خلقى عظیم(آن هم بطور مطلق) داشته باشد، و خداى تعالى به این صفت او را بطور مطلق بستاید، بعدا برگردد و بخاطر پاره اى اعمال خلقى ، او را مذمت کند، و چنین خلق نکوهیده اى را به او نسبت دهد که تو به اغنیاء متمایل هستى ، هر چند کافر باشند، و براى به دست آوردن دل آنان از فقراء روى مى گردانى ، هر چند که مؤ من و رشد یافته باشند؟ علاوه بر همه اینها مگر خداى تعالى در یکى از سوره هاى مکى یعنى در سوره شعراء به آنجناب نفرموده بود:(و انذر عشیرتک الاقربین و اخفض جناحک لمن اتبعک من المومنین)، و اتفاقا این آیه در سیاق آیه(و انذر عشیرتک الاقربین) است ، که در اوائل دعوت نازل شده .

از این هم که بگذریم مگر به آنجناب نفرموده بود:(لا تمدن عینیک الى ما متعنا به ازواجا منهم و لا تحزن علیهم و اخفض جناحک للمومنین)، پس چطور ممکن است در سوره حجر که در اول دعوت علنى اسلام نازل شده به آنجناب دستور دهد اعتنایى به زرق و برق زندگى دنیاداران نکند، و در عوض در مقابل مؤ منین تواضع کند،

و در همین سوره و در همین سیاق او را ماءمور سازد که از مشرکین اعراض کند، و بفرماید:(فاصدع بما تومر و اعرض عن المشرکین) آن وقت خبر دهد که آن جناب بجاى اعراض از مشرکین ، از مؤ منین اعراض نموده ، و به جاى تواضع در برابر مؤ منین در برابر مشرکین تواضع کرده است !

علاوه بر این زشتى عمل مذکور چیزى است که عقل به زشتى آن حکم مى کند، و هر عاقلى از آن متنفر است ، تا چه رسد به خاتم انبیاء(صلى اللّه علیه و آله و سلم)، و چنین قبیح عقلى احتیاج به نهى لفظى ندارد، چون هر عاقلى تشخیص مى دهد که دارایى و ثروت به هیچ وجه ملاک فضیلت نیست ، و ترجیح دادن جانب یک ثروتمند بخاطر ثروتش بر جانب فقیر، و دل او را به دست آوردن ، و به این رو ترش کردن رفتارى زشت و ناستوده است .

با در نظر گرفتن این اشکالها جواب از گفتار بعضى از مفسرین روشن مى شود که گفته اند: خداى تعالى آن جناب را از این رفتار نهى نکرده مگر در این مورد، پس این کار معصیت نبوده مگر بعد از نهى اما قبل از آن ، آن جناب مى توانسته چنین رفتارى داشته باشد.

وجه نادرستى این سخن این است که : اولا به چه دلیل آن جناب نهى نشده مگر در آن هنگام ، نه بعدش و نه قبلش ؟ و ثانیا گفتیم این رفتار به حکم عقل ناستوده است ، و صدورش از شخصى کریم الخلق که خدایش قبلا او را به خلق عظیم ستوده محال است ، آن هم با بیانى مطلق و بدون قید وى را ستوده و فرموده :(و انک لعلى خلق عظیم)، علاوه بر این کلمه(خلق) به معناى ملکه راسخه در دل است ، و کسى که داراى چنین ملکه اى است عملى منافى با آن انجام نمى دهد.

روایتى دیگر حاکى از نزول آیات عتاب در مورد مردى از بنى امیه

و در مجمع البیان ، از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که فرموده است این آیات درباره مردى از بنى امیه نازل شده که در حضور رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نشسته بود، ابن ام مکتوم آمد، مرد اموى وقتى او را دید قیافه اش را در هم کشید، و او را کثیف پنداشته ، دامن خود را از او جمع کرد، و چهره خود را عبوس نموده رویش را از او گردانید، و خداى تعالى داستانش را در این آیات حکایت نموده عملش را توبیخ نمود.

و نیز در مجمع البیان است که از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرموده : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) هر وقت ابن ام مکتوم را ملاقات مى کرد مى فرمود: مرحبا مرحبا،

به خدا سوگند خداى تعالى ابدا مرا در مورد تو عتاب نخواهد کرد، و این سخن را از در لطف به او مى گفت ، و او از این همه لطف شرمنده مى شد،(حتى کان یکف النبى(صلى اللّه علیه و آله وسلم) مما یفعل به - حتى بسیار مى شد که به همین خاطر از آمدن به خدمت آن جناب خوددارى مى کرد).

مؤ لف : اشکالى که به این حدیث وارد است همان اشکالى است که به حدیث قبل وارد بود، و معناى اینکه فرمود:(حتى انه کان یکف ...) این است که : ابن ام مکتوم از حضور در نزد آن جناب خوددارى مى کرد، چون آن حضرت این سخن را بسیار مى گفت ، و او سخت شرمنده مى شد و خجالت مى کشید.