background
وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ ۖ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَىٰ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ۗ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلًا
و چون خبرى [حاكى‌] از ايمنى يا وحشت به آنان برسد، انتشارش دهند؛ و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند، قطعاً از ميان آنان كسانى‌اند كه [مى‌توانند درست و نادرست‌] آن را دريابند، و اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نبود، مسلماً جز [شمار] اندكى، از شيطان پيروى مى‌كرديد.
آیه 83 سوره النِّسَآء

بیان آیات

این آیات بى ارتباط به ما قبلش نیست ، کانه تتمه گفتارى است که در آیات قبل در ملامت مسلمانان ضعیف الایمان داشت و فائده این تتمه اندرز آنان است ، اندرز به نصایحى که بصیرتشان مى دهد، البته اگر بخواهند تدبر نموده و داراى بصیرت بشوند.

و یقولون طاعه ...

کلمه(طاعة) در این جمله به صداى وسط خوانده مى شود تا بطورى که گفته اند: خبر باشد براى مبتدائى که حذف شده و تقدیر کلام :(یقولون امرنا طاعه)،(مى گویند: کار ما همین است که خدا را اطاعت کنیم و یا تو را اطاعت کنیم) و کلمه(برزوا) فعل ماضى است و مصدر آن(بروز) است ، به معناى ظهور و بیرون شدن است و کلمه :(بیتوا) فعل ماضى از(تبییت) است از ماده بیتوته است که به معناى محکم کردن امر و تدبیر آن در شب است و ضمیر در جمله :(تقول) راجع است به کلمه(طائفه) و یا به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و معناى آیه(و خدا داناتر است) این است که این پاسخ ‌گویان در مقابل دعوت آنان به جهاد به تو مى گویند: امر ما اطاعت است : یعنى غیر اطاعت کارى نداریم ، ولى وقتى از نزد تو بیرون مى روند، شبانه امرى را طرح ریزى و محکم کارى مى کنند که غیر آن چیزى است که به تو مى گفتند(و یا غیر آن سخنى است که تو به ایشان گفتى)، این تعبیر کنایه است از اینکه شبانه تصمیم بر مخالفت رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) مى گیرند.

خداى تعالى سپس به رسول گرامیش دستور مى دهد از آنان روى بگرداند و در کارش و مسؤ ولیّتش به خداى تعالى توکّل نموده ، بدون توجه به کارشکنى آنان تصمیم خود را بگیرد(فاعرض عنهم و توکل على اللّه و کفى باللّه وکیلا).

و این آیه شریفه هیچ دلالتى بر این معنا ندارد که افراد مورد بحث منافقین بوده اند، همانطور که بعضى از مفسرین پنداشته اند، بلکه امر از نظر اتصالى که در سیاق هست بر عکس است یعنى با در نظر گرفتن سیاق آیه شریفه بر خلاف این احتمال دلالت دارد.

پى بردن به حقانیت قرآن با تدبر در آن و نیافتن اختلاف و تفاوت در بیانات آن

افلا یتدبرون القرآن ...

این آیه شریفه تحریک و تشویقى به صورت استفهام است و کلمه(تدبّر) که فعل(یتدبرون) مشتق از آن است به معناى این است که چیزى را بعد از چیز دیگر بگیریم و در مورد آیه شریفه به معناى تاءمل در یک آیه بعد از آیه اى دیگر و یا تاءمّل و دقّت بعد از دقّت دیگر در آیه است ، لیکن از آنجا که غرض آیه شریفه بیان این جهت است که در قرآن کریم اختلافى نیست و قهرا بود و نبود اختلاف در بیش از یک آیه تصوّر دارد، لذا احتمال اول یعنى تاءمّل در یکایک آیات منظور عمده است ، هر چند که این معنا احتمال دوم را هم نفى نمى کند.

و مراد آیه این است که مخالفین قرآن را تشویق کند به دقت و تدبر در آیات قرآنى و اینکه در هر حکمى که نازل مى شود و یا هر حکمتى که بیان مى گردد و یا هر داستانى که حکایت مى شود و یا هر موعظه و اندرزى که نازل مى گردد، آن نازل شده جدید را به همه آیاتى که مربوط به آن است عرضه بدارند چه آیات مکّى و چه مدنى ، چه محکم و چه متشابه ، آنگاه همه را پهلوى هم قرار دهند تا کاملا بر ایشان روشن گردد که هیچ اختلافى بین آنها نیست .

و متوجه شوند که آیات جدید آیات قدیم را تصدیق و هر یک شاهد بر آن دیگرى است ، بدون اینکه هیچگونه اختلافى در آن دیده شود، نه اختلاف تناقض ، به اینکه آیه اى ، آیه دیگر را نفى کند و نه اختلاف تدافع که با هم سازگار نباشد و نه اختلاف تفاوت به اینکه دو آیه از نظر تشابه بیان و یا متانت معنا و منظور مختلف باشند و یکى بیانى متین تر و رکنى محکم تر از دیگرى داشته باشد،(کتابا متشابها مثانى تقشعر منه ...)، کتابى است که الفاظش شبیه به هم ، هر جزء آن با جزء دیگر شبیه است ، کتابى است که از شنیدن آیاتش پوست بدن جمع مى شود.

همین نیافتن اختلاف در قرآن کریم ، آنان را رهنمون مى شود به اینکه این کتاب از ناحیه خداى تعالى نازل شده ، نه از ناحیه غیر او، چون اگر از ناحیه غیر او بود، سالم از اختلاف نمى بود، آن هم اختلاف زیاد، چون غیر خداى تعالى از این موجودات که در عالم هست و مخصوصا انسانها که این کفّار احتمال مى دهند قرآن ازناحیه آنان نازل شده باشد، هر چه و هر کس باشد، بالاءخره از چهار دیوارى عالم کون بیرون نیست و محکوم به طبیعت این عالم است و طبیعت این عالم بر حرکت و دگرگونى و تکامل است ، و هیچ واحدى از آحاد موجودات این عالم نیست مگر آنکه اطراف امتداد زمان وجودش مختلف و حالاتش متفاوت است .

هیچ انسانى نیست مگر آنکه او احساس مى کند در امروز عاقل تر از دیروز است و هر عملى که امروز مى کند، هر چیزى که امروز مى سازد، هر تدبیرى که مى کند، راءى و نظرى که مى دهد و حکمى که مى کند ، پخته تر و متین تر و محکم تر از کار و صنعت و تدبیر و راءى دیروز است ، حتى یک عمل از قبیل کتابت و گفتن شعر و ایراد خطبه و امثال آن که امتداد زمانى دارد، آخر آن بهتر از اول آن و بعضى بهتر از بعض دیگر خواهد بود.

پس یک فرد از انسان ، نه در نفس خود و نه در آنچه که مى کند، سالم و خالى از اختلاف نیست و این اختلاف هم یکى دو تا نیست ، بلکه اختلاف بسیار است .

و این خود قاعده اى طبیعى است و کلى که در نوع بشر و در موجودات پایین تر از بشر جریان دارد، چون همه در تحت سیطره تحوّل و تکامل عمومى قرار دارند و هیچ موجودى از این موجودات را نخواهى دید که در دو آن پشت سر هم یک حالت داشته باشد بلکه لایزال ذات و احوالش در اختلاف است .

از اینجا روشن مى شود که چرا در آیه شریفه اختلاف را مقید به قید(کثیر) کرد و نیز روشن شد که این قید توضیحى است نه احترازى ، مى خواهد بفرماید: اگر این قرآن از ناحیه خداى تعالى بود، در آن اختلافى مى یافتند و این اختلاف هم بسیار بود، عینا نظیر اختلاف بسیارى که در هر موجود که از ناحیه غیر خداى تعالى و به دست غیر او درست شده باشد، هست و نمى خواهد بفرماید: اختلافى که در قرآن یافت نمى شود، اختلاف بسیار است نه اختلاف اندک .

و سخن کوتاه اینکه آنهائى که اهل تدبر هستند این معنا را از قرآن بطور ملموس و مشاهد مى یابند، که تمامى شؤ ون مرتبط به انسانیت یعنى در مرحله عقائد معارف مبداء و معاد و خلقت و ایجاد و در مرحله اخلاق فضائل عامّه انسانى و در مرحله عمل ، قوانین اجتماعى و فردى حاکم در نوع را در بر دارد و هیچ خرد و کلانى را فروگذار نکرده است و در مرحله قصص و آنچه مایه عبرت و اندرز است ، بیاناتى دارد که همه اهل دنیا را دعوت کرده است به اینکه اگر شک دارند که این کتاب از ناحیه خداى تعالى است ، مثل این بیان را بیاورند.

همه این معارف و این مواعظ را به وسیله آیاتى بیان فرموده که در طول بیست و سه سال بتدریج نازل شده ، آن هم در حالات مختلف ، بعضى در شب و بعضى دیگر در روز، بعضى در سفر و بعضى در حضر، آیاتى در حال جنگ و آیاتى دیگر در حال صلح ، قسمتى در حالت ضرّاء و قسمتى در حال سرّاء، بعضى درحال شدّت و بعضى در حال رخاء و در عین حال وضع خود آیات از نظر بلاغت خارق العاده و معجره آسا فرق نکرده ، معارف عالیه و حکمت هاى سامیه و قوانین اجتماعى و فردیش دستخوش نوسان و تغییر نگشته ، بلکه آنچه در آخر بیست و سه سال نازل شده به آنچه در اول نازل شده انعطاف و توجّه دارد و جزئیات و شاخ و برگهایش ‍ همه به اصول و رگ و ریشه هایش بر مى گردد، تفاصیل شرایعش با تجزیه و تحلیل به حاق توحید خالص و رگ و ریشه اش که به همان توحید و شاخه هاى اعتقادى آن است ،

با ترکیب به عین آن تفاصیل بر مى گردد، این است وضع قرآن کریم .

و هر انسان متدبرى که در آن تدبر کند با شعور زنده و حکم جبلى و فطرى خود حکم مى کند که صاحب این کلام از کسانى نیست که گذشت ایام و تحوّل و تکاملى که در سراسر عالم دست اندرکار هستند، در او اثر بگذارد، بلکه او خداى واحد قهار است .

از آیه شریفه چند نکته استفاده مى شود:

اوّل اینکه قرآن کریم کتابى است که فهم عادى به درک آن دسترسى دارد، دوم اینکه قرآن کریم کتابى است که نه نسخ مى پذیرد و نه ابطال و نه تکمیل و نه تهذیب و نه هیچ حاکمى تا ابد مى تواند علیه آن حکمى کند، چون چیزى که یکى از این امور را مى پذیرد باید طورى باشد که نوعى تحول و دگرگونگى را بپذیرد و چون قرآن اختلاف نمى پذیرد، همین خود دلیل است بر اینکه تحول و تغیر را نمى پذیرد، پس نسخ و ابطال و چیزى از این قبیل در آن راه ندارد و لازمه این معنا آن است که شریعت اسلامى تا روز قیامت استمرار داشته باشد.

ملامت افراد ضعیف الایمان که شایعات دشمن ساخته را پراکنده مى سازند

و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به

کلمه(اذاعة) که مصدر(اذاعوا) مى باشد، به معناى(اشاعه) و(انتشار دادن) است و در این آیه نوعى مذّمت و سرزنشى از آنان که این اشاعه را مى دهند، شده است و اینکه در ذیل آیه شریفه فرمود:(و لو لا فضل اللّه ...) دلالت دارد بر اینکه مؤ منین از ناحیه این اشاعه در خطر گمراهى قرار داشته اند و این ضلالت چیزى به جز مخالفت رسول کردن نبوده ، چون گفتار در این آیات بر همین اساس است ، مویّد این معنا جمله اى است که در آیه بعدى آمده و در آن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را ماءمور به قتال کرده ، حتى در صورتى که مؤ منین تنهایش بگذارند و یاریش نکنند و در نتیجه تنها بماند.

و با این استظهارى که ما کردیم ، روشن مى شود که منظور از امر چیزى که راجع به خوف و امن به آنان مى رسد و آن خبر را اشاعه مى دهند، اراجیفى است که به وسیله کفّار و ایادى آنها براى ایجاد نفاق و خلاف در بین مؤ منین ساخته و پرداخته مى شد و مؤ منین ضعیف الایمان آن را منتشر مى کردند و فکر نمى کردند که انتشار این خبر باعث سستى عزیمت مسلمانان مى شود، چیزى که هست خداى تعالى آنان را از این عمل که پیروى شیطانهائى است که آورنده این اخبار هستند، حفظ فرمود و نگذاشت آن صحنه سازان ، مؤ منین را به خوارى و ذلّت بکشاند

و بنابراین آیه شریفه با داستان بدر صغرا تطبیق مى کند و ما پیرامون این جنگ در سوره آل عمران سخن گفتیم و اتفاقا آیات مورد بحث نیز از نظر مضمون بى شباهت به آیات آن سوره نیست و اگر کسى دقت کند این تشابه را احساس مى کند، دقت بفرمائید که در آنجا چه مى گوید:(الذین استجابوا لله و للرسول من بعد ما اصابهم القرح للذین احسنوا منهم و اتقوا اجر عظیم ، الذین قال لهم الناس ‍ ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا اللّه و نعم الوکیل ... انما ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤ منین).

توصیه به مؤ منین که از جوسازان نترسند و فقط از خدا بترسند

این آیات بطورى که ملاحظه مى کنید خاطر نشان مى سازد که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) همواره مردم را بعد از آسیب دیدن(بعد از محنت جنگ احد) دعوت مى کرده به اینکه براى جهاد با کفار بیرون شوند و مردمى در این تلاش بوده اند که مؤ منین را از شرکت در جهاد و یارى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) باز بدارند و به این منظور شایعه پراکنى مى کردند، که مشرکین علیه شما لشگر جمع مى کنند.

آنگاه خاطر نشان مى سازد که این ترساندن ها و شایعه پراکنى ها همه از ناحیه شیطان است و سخن او است که از حلقوم اولیاى او بیرون مى آید و آنگاه بر مؤ منین واجب مى کند که از این جوسازان نترسند و اگر به خداى تعالى ایمان دارند، از او بترسند.

و اگر کسى در این آیه و آیات مورد بحث یعنى آیه :(و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به ...) دقت کند، تردیدى برایش ‍ باقى نمى ماند که خداى سبحان در این آیه ، داستان بدر صغرا را خاطر نشان مى سازد و در این جریان جزء چیرهائى که افراد ضعیف الایمان ر ا به خاطر آن ملامت مى کند و در جمله :(فلما کتب علیهم القتال ...) و جمله :(و قالوا ربنا لم کتبت علینا القتال ...) و جمله :(و ان تصبهم حسنة ...) و جمله :(و یقولون طاعة ...) به آن اشاره فرموده ، یکى همین جمله مورد بحث است که مى فرماید:(و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به ...)

وظیفه مؤ منین در مواجهه با شایعات ، ارجاع آنها بهرسول صلى الله علیه و آله و اولى الامر است

و لورد وه الى الرسول و الى اولى الامر منهم ، لعلمه الذین یستنبطونه منهم

در اینجا برگرداندن به خداى تعالى را ذکر نکرد، با اینکه در آیات قبل آن را ذکر کرده و فرموده بود:( فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى اللّه و الرسول) و این بدان جهت بوده که رد مذکور در آنجا(رد) حکم شرعى مورد اختلاف است ، که غیر از خدا و رسول ، کسى در آن دست ندارد.

و اما(رد) مذکور در اینجا(رد) آن خبرى است که به وسیله شایعه سازان در بین مسلمانان منتشر مى شد(که حال یا مربوط با منیت بود و یا مربوط به ترس) و معنا ندارد که(رد) در این جا نیز همان(رد) در آن جا باشد(یعنى منظور(رد) به خداى تعالى و کتاب او باشد)، چون مساله شایعه مربوط به رسول و به اولى الامراست که اگر مردم این مساله را به آنان برگردانند، آن حضرات مى توانند استنباط نموده و به مردمى که مساله را به ایشان(رد) کرده اند، بفرمایند: که این شایعه ، صحیح یا باطل است و راست یا دروغ است .

پس مراد از علم در این جا تمیز و تشخیص است یعنى تشخیص حق از باطل و راست از دروغ ، نظیر علم در جمله :(لیعلم اللّه من یخافه بالغیب) و در جمله :( و لیعلمن اللّه الذین آمنوا و لیعلمن المنافقین)

کلمه :(استنباط) به معناى استخراج نظریه و راءى از حال ابهام به مرحله تمیز و شناسائى است و اصل این کلمه از(نبط) گرفته شده ، چون کلمه(نبط) با فتح نون و با به معناى اولین دلو آبى است که از چاه بیرون مى آید و بنابراین ممکن است کلمه :(استنباط) وصف باشد براى رسول و اولى الامر: به این معنا که آن حضرات پیرامون شایعه تحقیق مى کنند و آنچه حق و صدق است ، از چاه ابهام بیرون مى کشند و نیز ممکن است وصف باشد براى همین هائى که خبر را به آن حضرات(رد) مى کنند، چون خود آنان نیز با این عمل خود حق و صدق را استنباط کرده و به آن پى برده اند.

پس برگشت معناى آیه بنابر احتمال اول به این است که :(اگر مردم ، آن شایعه را به رسول و اولى الامر که از جنس خود آنان هستند برگردانند، آن رسول و آن ولى امرى که مردم استنباط را از او خواسته اند، حقیقت مطلب را مى فهمد یعنى صواب و موافق صلاح بودن آن را تشخیص مى دهد) و اگر مراد، احتمال دوم باشد، معنایش این مى شود که :(اگر مردم آن شایعه را به رسول و به اولى الامر رد کنند، خود این مردم که حقیقت مطلب را استفسار کرده ، و در به دست آوردن ریشه آن شایعه مبالغه دارند، حقیقت را خواهند فهمید0)

احتمالاتى که درباره مراد از(اولى الامر) در آیه شریفه داده شده است و بیان اینکهوجه صحیح در معناى آن همان است در آیه(اطیعوا الله و اطیعواالرسول ...) گفته ایم

و اما کلمه( اولى الامر) در جمله :( و اولى الامر منهم)، مراد از آنان همان(اولى الامر) در جمله :(اطیعوااللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم) است که در ذیل همان آیه گفتیم : مفسرین در تفسیر آن اختلاف کرده اند و نیز در آنجا ریشه آن اقوال را گفتیم که پنج قول است ، چیزى که هست ، آنچه را که ما استفاده کردیم معنائى روشن تر از سایر اقوال است .

اما اینکه بعضى گفته اند:( اولى الامر) همان فرماندهان سریه ها و به اصطلاح امروز هنگ و گردانها است ، صحیح نیست : براى اینکه امراى ارتش ، به جز امارت و سرپرستى سربازان خود، آنهم در یک واقعه اى خاصّ یعنى جنگى که پیش آمده ، کارى و پستى و مسوولیّتى ندارند، دائره امارت و سرپرستى امراى لشگر از چهار دیوارى لشکر تجاوز نمى کند و اما وقایع و حوادثى که از سنخ حادثه مورد آیه است یعنى شایعه سازى دشمن و اخلال در امنیت و ایجاد خوف و وحشت عمومى که به دست مشرکین و به وسیله ایادى آنان در بین مؤ منین صورت مى گیرد تا مؤ منین را بیچاره کنند، امراى ارتش در این نیز مسؤ ولیتى و قدرتى ندارند، تا بتوانند حقیقت مطلب را براى مردمى که از آنان امثال آن شایعات را استفسار مى کنند، روشن سازند.

و اما اینکه بعضى دیگر ممکن است بگویند: که منظور از(اولى الامر) علماء امت است ، نادرستى آن روشن تر از نظریه قبلى است ، براى اینکه هیچ تناسبى با آیه شریفه ندارد: زیرا علما که در صدر اسلام عبارت بودند از محدثین و فقها و قاریان و دانشمندانى که تخصصشان بحث پیرامون اصول دین بود، چه آگاهى از درستى و نادرستى شایعات داشتند؟ آگاهى آنان در همان فقه و حدیث و قرائت و اصول دین بود و آیه شریفه سخن از شایعه هاى شایعه سازان دارد، مى فرماید:(واذا جاءهم امر من الامن او الخوف 0..) و این شایعه ها، ریشه هاى سیاسى دارد که هر شایعه مربوط به یک غرض است و اى بسا که علماى مذکور در قبول آنها و یا رد و مسکوت گذاشتن و بى اعتنائى کردنشان به آن ، مفاسد و مضارى اجتماعى براى نمى توان آن را جبران نمود و یا مساعى امتى را که در راه سعادت خود تحمل کرده اند، به باد دهد و یا سیادت و سرورى آن امت را به ذلّت و مسکنت مبدل سازند و یا خون افراد امّت را هدر دهند و یا افرادى را اسیر دشمن سازند0 علماى دین به آن جهت محدّثند، یافقیه و یا قارى و یا امثال آن هستند، چه اطلاعى از اینگونه مسائل دارند؟ تا خداى عزّوجلّ امت اسلام را ماءمور سازد به اینکه در این مسائل به علما مراجعه کنید؟ در مراجعه به علما چه امیدى براى حل مشکلات سیاسى هست ؟.

و اما اینکه بعضى دیگرگفته اند و یا ممکن است بگویند که مراد از(اولى الامر) خلفائى هستند که بعد از رحلت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) زمام امور مسلمین را در دست گرفتند یعنى : ابابکر، عمر، عثمان و على(علیه السلام) است ، علاوه بر اینکه هیچ دلیلى قطعى از کتاب و سنت بر آن نیست ، این اشکال بر آن وارد است که از دو حال بیرون نیست ، یا حکم آیه شریفه مختص به زمان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است و یا عمومى است و شامل زمانهاى بعد نیز مى شود0 اگر مختص به زمان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) باشد، لازمه اش این است که در زمان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) همه مسلمین این چهار نفر را به عنوان(اولى الامر) بشناسند و حداقل صحابه باید این شناسائى را داشته باشند در حالى که حدیث و تاریخ چنین شاءنى و شؤ ونى از این قبیل را براى خصوص آنان ضبط نکرده و اگر عمومى باشد، لازمه اش این است که با درگذشت این چهار نفر حکم آیه شریفه قطع شده باشد و لازمه دیگرش این است که خود آیه باید این معنا را خاطرنشان کرده باشد، یعنى فرموده باشد حکم آیه بر خلاف آنچه از ظاهرش استفاده مى شود، منحصرا مربوط به زمان زندگى این چهار نفر است ، همچنانکه مى بینیم همه احکامى که اختصاص به برهه اى از زمان دارد آیه اى که آن را بیان مى کند، این معنا را خاطرنشان مى کند، مانند احکّامى که مخصوص به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است و ما در آیه شریفه اثرى از این تذکّر نمى بینیم .

و امّا اینکه بعضى دیگر گفته اند و یا ممکن است بگویند: که مراد از(اولى الامر)، اهل حل و عقد از امت است ، اشکالش به زودى مى آید، تذکرى که لازم است قبلا داده شود، این است که گوینده این حرف چون دیده در عصر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) مسلمانان افراد معینى به نام اهل حل و عقد نداشتند و جامعه آن روز مانند جوامع امروز دنیا نبوده که امور عامّه به وسیله هیاءتى به نام هیاءت وزرا و یا جمعیّتى که مردم به انتخاب خود به مجلس شورا مى فرستند و یا دولتمردانى دیگر اداره شود0 بلکه در آن روز تنها حکم خدا و رسولش در بین مردم جارى مى شده ، لذا براى اینکه چنین اشکالى به او نشود، نام اهل حل و عقد را مبدّل به اهل شورا نمود و افرادى از صحابه که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) در امور با آنان مشورت مى کرده است .

به هر حال چه بگوید:(اهل حل و عقد) و چه بگوید:(اهل شورا) این اشکال موجود است که : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) با افراد معیّنى مشورت نمى کرده ، بلکه با مؤ منین و نیز منافقین از قبیل : عبد اللّه بن ابى و رفقاى منافق او مشورت مى کرده و مشورت آن جناب در روز جنگ احد معروف است و چطور ممکن است خداى سبحان مردم را ماءمور کند که به امثال آنان مراجعه نموده ، مشکلات را به آنان رد کنند.

علاوه بر اینکه یکى از کسانى که هیچ بحثى و شکى نیست در این چنین شانى نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) داشته ، هم مورد مشورت آن جناب و هم مورد مشورت خلفاى بعد از آن حضرت بوده ، عبد الرحمان بن عوف بوده و آیات مورد بحث که در مقام مذمّت ضعفاءالایمان است و به خاطر اعمالى که کردند ملامتشان مى کند، در درجه اول شامل او(عبد الرحمان بن عوف) و اصحاب او است که مى فرماید:(الم ترالاالذین قیل لهم کفوا0..،) در روایات هم آمده که این آیات درباره عبد الرحمان بن عوف و یاران او نازل شده است .

و این روایت را هم نسائى در کتاب صحیح خود آورده و هم حاکم در مستدرک خود(و آن را در تفسیر خود نقل کرده اند و نیز طبرى و دیگران آن را در تفسیر خود نقل کرده اند و روایت در بحث روایتى سابق گذشت).

و وقتى وضع افراد مورد مشورت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) چنین بوده است ، چطور ممکن است خداى تعالى مسلمانان را ماءمور فرماید به اینکه امور و مسائل خود را به مثل اینگونه افراد ارجاع دهند؟ پس معلوم شد که وجه متعین ، همان وجهى است که ما در ذیل آیه(اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم 0..) ترجیح دادیم .

و لو لا فضل اللّه علیکم و رحمته لا تبعتم الشیطان الا قلیلا

در سابق گذشت که گفتیم از هر احتمالى روشن تر این است که آیه شریفه اشاره اش به داستان بدر صغرا باشد، که ابو سفیان نعیم بن مسعود اشجعى را به مدینه فرستاده بود تا با جعل شایعات ، ترس و نگرانى را در بین مردم مسلمان گسترش دهد و آنان را از شرکت در جنگ و رفتن به بدر باز بدارد

بنابراین منظور از(اتباع شیطان) تصدیق خبرهائى است که نعیم در بین مردم اشاعه مى داده و پیروى از او در تخلف از رفتن به بدر است .

مراد از استثنا در(الا قلیلا) و اشاره به اقوالى که در این مورد گفته شده است

با این بیان روشن مى شود که استثناى(الا قلیلا) معنائى روبراه دارد و هیچ احتیاجى به تکلف و توجیه ندارد، چون نعیم نامبرده ، به مردم خبر مى داده که ابو سفیان لشگر جمع مى کند و لشگریان خود را مجهّز مى سازد، پس زنهار! بترسید و خود را به دست خود در معرض کشتار همگانى قرار ندهید و این خبرها که او مى داده ، در دل مردم اثر مى گذاشته و از بیرون رفتن به سوى جنگ تعلّل مى ورزیدند و به میعادگاه بدر نمى رفتند و کسى از این توطئه سالم نماند مگر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و بعضى از خواص آن جناب و منظور از جمله(الا قلیلا) همین عدّه اندک است ، پس حاصل مضمون آیه این شد: که بیشتر مسلمانان به جز عدّه اى قلیل در اثر شایعات متزلزل شدند و سپس به آن عدّه قلیل ملحق شدند و راه بدر را پیش گرفتند.

و این معنائى که ما از استثناى(الا قلیلا) استظهار کردیم علاوه بر اینکه معنائى روبراه و بدون تکلّف است ، قرائنى هم که فبلا ذکر کردیم مویّد این معنا است .

لیکن مفسّرین درباره این استثناء، مسلک هائى مختلف پیش گرفته اند که هیچ یک از آنها خالى از فساد و اشکال و یا حداقل خالى از تکلّف نیست ، مثلا یکى گفته : مراد از فضل و رحمت همان تکلیف مسلمانان به وجوب اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و اولى الامرشان است و مراد از مستثنا که عده قلیلى از میان آنان استثناء شده ، مؤ منین سالم الفطرة و داراى دلهاى پاک است و معناى آیه این است که اگر این اطاعت که خدا شما را به سوى آن هدایت فرموده نبود و بر شما واجب نمى شد که امور را به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و به اءولى الامر ارجاع دهید، قطعا همه شما با وقوعتان در ضلالت ، پیرو شیطان مى شدید، به جز اندکى از شما که داراى فطرتى سلیم باشند که از حق و صلاح منحرف نمى شدند، وجه فساد این است که حکم فضل و رحمت خداى تعالى را بدون هیچ دلیلى مختص به موردى خاص یعنى مساله وجوب اطاعت و مراجعه به اولى الامر کرده و این از بیان قرآنى بعید است که منظورش از فضل و رحمت مصداقى خاص باشد، ولى دلیل بر این منظور خود نیاورده ، علاوه بر اینکه آیه شریفه ظهور در این دارد که مى خواهد به امرى که در سابق رخ داده و کارى که خداى تعالى در سابق انجام داده منّت بگذارد.

دیگرى گفته : آیه شریفه همان ظاهرش منظور است ، مى خواهد بفرماید: مؤ منین غیر مخلص محتاج به فضل و رحمت زائدى از خداى تعالى هستند، هر چند که مخلصین نیز محتاجند و بى نیاز از عنایت الهیه نیستند.

این احتمال نیز مردود و نادرست است ، زیرا اگر منظور این بوده ، باید آیه شریفه آن را دفع کند و بفرماید: این توهّم که تنها غیر مخلصین محتاج فضل و رحمت خدا هستند، توهّم باطلى است ، زیرا مخلصین نیز بى نیاز از فضل و رحمت او نیستند، همچنانکه در آیه شریفه :( و لو لا فضل اللّه علیکم و رحمته ما زکى منکم من احد ابدا) احتیاج به فضل و رحمت خداى را به تمام بندگان(چه مخلص و چه غیر مخلص) عمومیّت داده و نیز در آیه زیر به رسول گرامى خود که بهترین خلق خدا است مى فرماید:( و لو لا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا، اذن لا ذقناک ضعف الحیوة و ضعف الممات) و حال آنکه مى بینیم در آیه شریفه دفع توهّمى نیامده است .

یکى دیگر گفته : مراد از فضل و رحمت خدا، قرآن و پیغمبر(صلوات اللّه علیه و على عترته) است ، آن دیگرى گفته : مراد به فضل و رحمت ، فتح و ظفر است و به خیال خود خواسته است استثناء(الا قلیلا) را توجیه کند، گفته است : اکثر مردم اگر در برابر حق ثبات قدم به خرج مى دهند به خاطر خود حق نیست بلکه به خاطر اهدافى از قبیل فتح و ظفر و امثال آن از منافع ظاهرى که به وسیله پیروى حق به دست مى آورند و اما در برابر خود حق ، ثبات به خرج نمى دهند مگر عدّه اى اندک از مؤ منین ى که در عقیده خود داراى بصیرت هستند.

یکى دیگر گفته : استثناى مورد بحث از جمله :( لا تبعتم الشیطان) نیست ، بلکه از جمله :(اذاعوا به ...) است ومعناى مجموع دو جمله این است که :(وقتى شایعه اى ترس آور و یا امنیت آور را مى شنوند، آن را منتشر مى کنند مگر عدّه اى اندک) و آن دیگرى گفته : استثناى مذکور از جمله :(یستنبطونه ...) است و معنایش این است که اگر شایعات را به اولى الامر ارجاع دهید آنها صدق و کذب آن را استنباط مى کنند، مگر بعضى از اولى الامر که نتوانند استنباط کنند.

یکى دیگر گفته : استثناء در لفظ است که خود دلیل بر جمع و احاطه است و معناى آیه این است که اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود همگى شیطان را پیروى مى کردند، نظیر آیه شریفه(سنقرئک فلا تنسى الا ما شاء اللّه) که استثناء مشیّت نمى خواهد افرادى را از کلیّت(فراموش نخواهى کرد) خارج سازد بلکه افاده مى کند که حکم فراموش نکردن عمومیّت دارد و این وجوه همانطور که گفتیم هیچ یک خالى از تکلّف نیست ، آنهم تکلفى که هر کس مى فهمد تکلف است .

فقاتل فى سبیل اللّه لا تکلف الا نفسک و حرض المؤ منین

کلمه(تکلیف) که مصدر فعل مجهول مضارع(تکلّف) است ، از ماده(کلفت) به معناى مشقّت است ، به این جهت تکلیف را تکلیف خوانده اند که کارفرما و صاحب تکلیف کارگر و مکلّف را به مشقت مى اندازد و کلمه(تنکیل) از مادّه(نکال) است و(نکال) بطورى که در مجمع البیان آمده به معناى فسادى است که به وسیله آن از عذابى برابر با آن جلوگیرى بشود، مثلا مکلّف متخلف را کتک بزنند تا دیگر تخلف نکند،(تخلف کردن فساد دارد، کتک نیز فساد دارد، هر قدر فساد تخلّف زیاد باشد کتک هم زیاد مى شود)پس کلمه نکال به معناى عقوبتى است که از تخلّفى برابر آن عقوبت جلوگیرى کند و سایر مکلّفین از عقوبت این متخلّف عبرت بگیرند و هوس تخلّف نکنند.

حرف(فاء) که در آغاز جمله :(فقاتل فى سبیل اللّه ...) آمده ، امر به قتال را متفرّع بر ماقبل یعنى کوتاهى مردم از رفتن به جنگ با دشمن مى سازد، جمله هاى بعدى که مى فرماید:( لا تکلف) و(حرض المؤ منین) نیز مویّد این تفریع و نتیجه گیرى است ، چون معناى آیه چنین است که حال که مردم از جهاد کردن تثاقل و خوددارى مى ورزند و دوست ندارند، در جهاد شرکت کنند، تو اى پیامبر خودت با کفّار مقابله بکن و از تثاقل مردم در امر جهاد و مخالفتشان در امر خداى سبحان ناراحت مشو، چون تکلیف دیگران متوجّه تو نیست ، تو فقط موظّفى تکلیف خودت را انجام دهى نه تکلیف آنان را.

بله ، تنها وظیفه اى که نسبت به غیر خودت دارى این است که در امر جهاد تشویقشان کنى و مؤ منین را تحریک نمائى تا شاید خداى تعالى خطر کفّار را کفایت و دفع نماید و معناى جمله :(لا تکلف الا نفسک) این است که تو، به جز عمل خودت مکلّف به چیزى نیستى و بنابراین استثنائى که در آیه شریفه آمده با تقدیر مضاف است و تقدیر کلام(لا تکلف شیئا الا عمل نفسک) مى باشد.

عسى اللّه ان یکف ....

در سابق گفته ایم : که کلمه(عسى) دلالت بر امید دارد، اما نه تنها امید گوینده بلکه هم در مورد امید خود گوینده استعمال دارد و هم امید مخاطب و هم در مقام مخاطب یعنى مقامى که جا دارد گوینده در برابر مخاطب صرفا اظهار امید کند نه اینکه به راستى خود او در دلش امیدوار باشد تا در مورد خداى تعالى که نه دل دارد و نه عارضه و حالت امید به او دست مى دهد گفتن(عسى - شاید) معنا نداشته باشد، پس براى توجیه این کلمه خداى تعالى احتیاج نیست که مانند سایر مفسرّین بگوئیم :(عسى) از خداى تعالى به معناى حتم است .

و این آیه بر سرزنش بیشتر دلالت دارد، سرزنش خداى تعالى در مورد آنهائى که از رفتن به جنگ تثاقل مى ورزیدند، چون مى رساند که کوتاهى و خوددارى آنان را به آنجا کشانید که خداى عزّوجلّ به رسول گرامى خود دستور دهد یک تنه به جهاد برود و از اینگونه افراد روى بگرداند و دیگر اصرار نورزد که دعوتش را بپذیرند بلکه به حال خود واگذارشان کند و از این بابت تنگ حوصله هم نشود، چون او جز اطاعت خودش و تحریک مؤ منان تکلیفى و مسؤ ولیتى ندارد، هر که خواست قبول کند، نخواست قبول نکند.

بحث روایتى

(روایاتى درباره شایعه پراکنى ، مراد از رحمت وفضل خدا در آیه ، ماءمور شدن رسول الله صلى الله علیه و آله بهقتال به تنهایى ...)

مرحوم کلینى در کافى به سند خود از محمد بن عجلان روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) شنیدم مى فرمود: خداى تعالى اقوامى را به جرم شایعه پراکنى مذمّت کرده ، فرموده :(و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به ،) پس زنهار شما از آنان نباشید و از اشاعه بپرهیزید.

و در همان کتاب به سند خود از عبدالحمید بن ابى الدیلم از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: خداى عزّوجلّ فرمود:(اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم) و نیز فرمود:(و لو ردّ وه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم) و با این دو فرمان امر مردم را به اولى الامر آنان محوّل کرد، همان اولى الامرى که اطاعت کردن از آنان را بر مردم واجب کرد.

این روایت مویّد گفتار قبلى ما است که گفتیم : مراد از اولى الامر در آیه دوّمى همان اولى الامر در آیه اولى است .

و در تفسیر عیّاشى از عبد اللّه بن عجلان از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل جمله :( و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم) فرمود: منظور امامان هستند.

مؤ لّف : این معنا از عبد اللّه بن جندب از حضرت رضا(علیه السلام) نیز روایت شده ، به این صورت که آن جناب درباره واقفى مذهبان نامه اى به عبد اللّه نوشت و در آن این معنا را تذکّر داد، شیخ مفید نیز در کتاب اختصاص آن را در ضمن حدیثى طولانى از اسحاق بن عمّار از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده است .
و در تفسیر عیّاشى از محمّد بن فضیل از ابى الحسن(علیه السلام) روایت کرده که در معناى جمله :(و لو لا فضل اللّه علیکم و رحمته) فرمود: فضل رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است و رحمت امیر المؤ منین(علیه السلام) است 0
و در همان کتاب از زراره از امام ابى جعفر(علیه السلام) و از حمران از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که فرمودند: در آیه(و لو لا فضل اللّه علیکم و رحمته ،) فضل خدا، رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) و رحمتش ولایت ائمه(علیهم السلام) است .

و در همان کتاب از محمد بن فضل از عبد صالح(موسى بن جعفر)(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: رحمت خدا، رسول گرامى او است و فضل ، على بن ابى طالب(علیه السلام) است .

مؤ لّف : این روایات نمى خواهند بگویند معناى کلمه فضل خدا و رحمت خدا چنین است بلکه مى خواهند هر یک از این دو عنوان کلّى را بر یکى از مهم ترین مصادیق آن تطبیق کنند و مراد از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و امیر الؤ منین(علیه السلام) نیز شخص ‍ آن دو جناب منظور نیستند، بلکه منظور مقام آن دو جناب است یعنى مقام نبوت و مقام ولایت چون این دو مقام سبب متصلى هستند که خداى عزیز ما را به وسیله آن دو از پرتگاه ضلالت و از دام شیطان نجات بخشید، اولى سبب مبلّغ و دوّمى سبب مجرى است و روایت اخیر از نظر اعتبار عقلى به ذهن نزدیک تر است ، براى اینکه خداى تعالى نیز آن جناب را در کتاب مجیدش رحمت نامیده ، فرموده :(و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین .)

و در کافى به سند خود از على بن حدید از مرازم روایت کرده که گفت : امام صادق(علیه السلام) فرمود: خداى عزّوجلّ به رسول گرامى خود(علیه صلواته) تکلیفى کرد که به احدى از خلقش چنان تکلیفى نکرد و آن این بود که بعد از فرمان به جهاد و تثاقل ورزیدن مردم از اجابت دعوت آن جناب ، شخص آن جناب را مکلّف کرد، که یک تنه و به تنهائى به جنگ با دشمن برود هر چند که جمعیتى نیابد که با وى به قتال بروند و خداى تعالى چنین تکلیفى را به احدى از خلق نکرده ، نه قبل از آن جناب و نه بعداز او، امام صادق(علیه السلام) سپس این آیه را تلاوت فرمود:(فقاتل فى سبیل اللّه لا تکلف الا نفسک .)

آنگاه فرمود:و خداى عزّوجلّ در مقابل این تکلیف امتیازى به آن جناب داد که به احدى از خلقش نداد و آن بود که آنچه خداى عزّوجلّ از غنیمت جنگى سهم خود قرار داده ، رسول(صلى اللّه علیه و آله) مى تواند آن را براى خود بر دارد زیرا:(من جاء بالحسنه فله عشر امثالها)، و کسى که عمل خیرى انجام دهد، ده برابر پاداش دارد و نیز درود و صلوات بر آن جناب را حسنه اى دانسته که ده برابر پاداش دارد.

و در تفسیر عیّاشى از سلیمان بن خالد روایت آورده که گفت : من به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم : پاسخ این مردم که مى پرسند: اگر على(علیه السلام) حقّى داشت چرا براى احقاق آن قیام نکرد، چیست ؟ فرمود: خداى عزّوجلّ هى چ انسان واحدى را مکلف به قیام نمى کند به جز رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را که در آیه(فقاتل فى سبیل اللّه لا تکلف الا نفسک و حرض ‍ المؤ منین) آن جناب را مکلف کرد تا به تنهائى و یک تنه با کفّار بجنگد، پس قیام یک تنه فقط مخصوص رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است و اما درباره غیر آن جناب فرموده :(الا متحرفا لقتال او متحیزا الى فئه .)(براى کسانى که توانائى قتال با کفار را ندارند، جائز است براى چاره جوئى و یا تهیه نیرو پشت به جنگ کنند) و على(علیه السلام) هم آن روز فئه و جمعیتى که او را در احقاق حقّش یارى کنند، نداشت .

و در همان کتاب از زید شحام از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود: هیچگاه نشد که کسى از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) چیزى بخواهد و آن جناب در پاسخ نه بگوید، اگر چیزى داشت مى داد و اگر نداشت مى فرمود: ان شاءاللّه و نیز هیچ نشد که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بدى و جفاى کسى را تلافى کند و بعد از نازل شدن آیه(فقاتل فى سبیل اللّه لا تکلف الا نفسک)، هیچ سریه و لشگرى را دیدار نکرد مگر آنکه خودش فرماندهى آن را به عهده گرفت .

مؤ لّف : و در این معانى روایاتى دیگر هست .