background
وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَىٰ
و اما كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد، و نفس خود را از هوس باز داشت...
آیه 40 سوره النَّازِعَات

بیان آیات

در این سوره خبرهاى موکدى از وقوع قیامت آمده ، و از طریق تدبیر ربوبى که نتیجه اش تقسیم شدن مردم به دو طایفه بهشتى و دوزخى است ، بر وقوع آن استدلال کرده ، و در آخر با اشاره به اینکه از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) مى پرسیدند که قیامت چه وقت است ؟ و با پاسخ به این سؤ ال سوره را ختم مى کند، و از سیاق این سوره بر مى آید که در مکه نازل شده است .

و النازعات غرقا و الناشطات نشطا و السابحات سبحا فالسابقات سبقا فالمدبرات امرا

مفسرین در تفسیر این آیات پنجگانه اختلاف عجیبى به راه انداخته اند، ولى همه آنان اتفاق دارند بر اینکه پنج سوگند است از خداى تعالى ، و بیشترشان گفته اند جواب قسم حذف شده ، و تقدیر کلام اقسم بالنازعات و اقسم بالناشطات ... است ، و معنایش این است که من به این نامبرده ها سوگند مى خورم که شما بطور یقین مبعوث خواهید شد.

اقوال مختلف درباره مراد از پنج سوگند آغاز سوره نازعات :(و النازعات غرقا والناشطات نشطا...)

(و النازعات غرقا) - بعضى گفته اند: مراد از نازعات فرشتگانى هستند که جان مردم را هنگام مردن نزع مى کنند و از اجساد بیرون مى کشند، و کلمه(غرقا) مصدرى است که چون زوایدش حذف شده مطلب را بیشتر تاءکید مى کند، و تقدیر آن(و النازعات اغراقا و تشدیدا فى النزع) است ، یعنى سوگند مى خورم به فرشتگانى که در کندن جانها از بدنها اغراق مى کنند، و به سختى آن را مى کنند.

بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن ، ملائکه اى هستند که ارواح کفار را از بدنهایشان با شدت مى کنند.

بعضى دیگر گفته اند: اصلا منظور از نازعات خود مرگ است ، چون مرگ است که ارواح را از بدنها بطور کامل بیرون مى کشد.

بعضى هم گفته اند: مراد از نازعات ، ستارگان سیارى هستند که از افقى کنده مى شوند و در افقى دیگر طلوع مى کنند، و معنایش این است که سوگند مى خورم به سیارگان که از مطلع خود طلوع نموده ، در مغربهاى خود غروب مى کنند.

و بعضى گفته اند: مراد از آن ، کمان ها است که تیر را با کشیدن زه تا آنجا که جا دارد از جاى خود کنده ، به طرف دشمن پرتاب مى کند. و بنابراین سوگند به تیر و کمان مجاهدین در راه خدا، و یا به خود مجاهدین است .

بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن ، وحشى ها هستند که بسوى دشت هاى سبز مى روند.

(و الناشطات نشطا) - کلمه(نشط) به معناى جذب ، و نیز خروج و اخراج به ملایمت و سهولت است ، و نیز به معناى گره گشایى است . بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(ناشطات) ملائکه اى هستند که ارواح را از اجساد بیرون مى کشند. بعضى دیگر گفته اند: مراد ملائکه مخصوص هستند که ماءمور گرفتن جانهاى مؤ منین از اجسادشان به رفق و سهولتند، همچنان که مراد از جمله قبلى ملائکه اى هستند که جانهاى کفار را با شدت از اجساد آنان بیرون مى کشند.

بعضى دیگر گفته اند: مراد ملائکه اى است که ارواح کفار را از اجساد آنان نشط مى کنند و مى برند. و بعضى گفته اند: مراد از ناشطات ، ارواح خود مؤ منین است . و بعضى گفته اند: ستارگانند، که از افقى به افق دیگر نشط مى کنند و مى روند. و بعضى گفته اند تیرها هستند که در جنگها از کمان بیرون مى روند. و بعضى گفته اند: مرگ است ، که ارواح را از اجساد بیرون مى برد. و بعضى گفته اند: وحشیانند که از ناحیه اى به ناحیه دیگر کوچ مى کنند.

(و السابحات سبحا) - در معناى این جمله نیز اقوالى است :

بعضى گفته اند: ملائکه اند، که ارواح را قبض نموده روح مؤ من را به سرعت بسوى بهشت ، و روح کافر را به سوى آتش مى برند، چون کلمه(سبح) به معناى سرعت در حرکت است ، همچنان که به اسب وقتى به سرعت مى دود سابح مى گویند. بعضى دیگر گفته اند: منظور تنها آن فرشتگانى هستند که ارواح مؤ منین را قبض نموده و به ملایمت و مدارا از بدنها بیرون کشیده ، رهایشان مى کنند تا استراحت کنند، مثل کسى که چیزى را در آب شنا مى دهد بعد کنارش مى گذارد، ملائکه هم یک عمر جان را در بدن شنا مى دهند و بعد از مرگ رهایش مى کنند تا به استراحت بپردازد. بعضى گفته اند: فرشتگانیند که بسرعت از آسمان نازل مى شوند، و بعضى گفته اند: ستارگانى هستند که به حکم آیه :(کل فى فلک یسبحون) هر یک در مدار خود شناورند.

بعضى دیگر گفته اند: مراد اسبان مجاهدین است ، که در میدان جنگ مى دوند. بعضى هم آن را عبارت دانسته اند از مرگها که در نفوس ‍ جانداران شناورند. و بعضى عبارت دانسته اند از: کشتى هاى شناور در دریاها. و بعضى گفته اند: ابرها هستند. و بعضى گفته اند: حیوانات دریایند.

(فالسابقات سبقا) - بعضى گفته اند: مراد از آن مطلق ملائکه است ،

چون ملائکه در عمل خیرو ایمان و اعمال صالح از آدمیان پیشى مى گیرند. و بعضى گفته اند: مراد از آن ملائکه موت است ، که روح مؤ من را قبل از آنکه روح کافر به آتش برسد به بهشت مى رسانند. و بعضى گفته اند: مراد از آن تنها ملائکه ماءمور قبض روح مؤ من است که آن را قبل از هر کار به بهشت مى رساند. و بعضى گفته اند: ملائکه وحى است ، که در رساندن وحى به انبیاء از شیاطین سبقت مى گیرند. و بعضى گفته اند: ارواح مؤ منین است که از ملائکه پیشى مى گیرند، و قبل از آنکه ایشان روحشان را قبض کنند، از شدت علاقه به لقاى خدا، خود از کالبد بیرون مى شوند. و بعضى گفته اند ستارگانند که در سیر، از یکدیگر پیشى مى گیرند. و بعضى گفته اند اسبان جنگجویان است ، که در جنگ از یکدیگر پیشى مى گیرند. و بعضى دیگر گفته اند: مرگ و میرها است ، که از آرزوها پیشى مى گیرند.

(فالمدبرات امرا) - در این باره نیز اقوالى است :

بعضى گفته اند: مراد از آن مطلق ملائکه اند، که امور را تدبیر مى کنند، و این نظریه بیشتر مفسران است ، حتى بعضى ادعاء کرده اند که این قول همه مفسرین است . و بعضى گفته اند: مراد از آن چهار فرشته ماءمور تدبیر امر دنیا، یعنى جبرئیل و میکائیل و عزرائیل و اسرافیل است ، که جبرئیل امر بادها و لشکریان و وحى را، و میکائیل امر باران و گیاهان را به عهده دارد، و عزرائیل موکل به قبض ‍ ارواح است ، و اسرافیل ماءمور رساندن دستورات الهى به آن سه فرشته و نیز ماءمور دمیدن در صور است . و بعضى گفته اند: مدبرات امر، افلاکند، که امر خدا در آنها واقع گشته ، و به وسیله آن افلاک قضاى الهى در دنیا جارى مى شود.

البته قول دیگرى در اینجا هست که مى گوید: در همه این سوگندها مضافى در تقدیر است و تقدیر آن :(رب النازعات ، و رب الناشطات ، و رب السابحات ، و رب السابقات ، و رب المدبرات است).

نقد و بررسى اقوال فوق

ولى خواننده محترم توجه دارد که سیاق آیات پنجگانه سیاق واحدى متصل و شبیه به هم است ، و با بیشتر اقوالى که از نظر شما گذشت نمى سازد، چون اقوال مذکور معناى سوگند را در این پنج مورد، مختلف دانسته سوگند اول را مربوط به ملائکه قبض روح کفار، و دومى را مربوط به وحشیان ، و سومى را راجع به کشتى هاى شناور، و چهارمى را مربوط به مرگ و میرى که از آرزوها سبقت مى گیرند، و پنجمى را مربوط به افلاک مى دانند.

علاوه بر این بیشتر آنها دلیلى بر اثبات قول خود ندارند، نه از متن آیه ، و نه از سیاق ، دلیلشان تنها این است که لفظ آیه از نظر لغت با فلان معنا مى سازد، و در آن استعمال شده ، حال یا بطور حقیقت و یا بطور مجاز.

از این هم که بگذریم بیشتر آن اقوال ، با سیاق آیات سوره که سخن از روز قیامت دارد، و بر وقوع آن استدلال مى کند، مناسبت ندارد، با اینکه در سوره مرسلات دیدیم که همه سوگندهایش با مفاد سوره که آن نیز درباره قیامت بود سازگارى داشت ، و درست سوگند با جوابش مناسب بود.

بیان اینکه در این پنج سوگند به ملائکه سوگند یاد شده است

حال آنچه به نظر خود ما مى رسد و ممکن است درباره آن اظهار بداریم - و خدا داناتر است - این است که آنچه در این آیات بدان سوگند یاد شده با صفاتى که ملائکه در امتثالشان نسبت به اوامر صادره از ساحت مقدس الهى که مربوط به تدبیر امور عالم ماده نسبت به ایشان مى باشد، و سپس قیامشان به تدبیر امور به اذن خداى تعالى ، قابل انطباق است .

و آیات مذکور از نظر سیاق شدیدا شبیه به آیات آغاز سوره صافات است ، که مى فرماید:(و الصافات صفا فالزاجرات زجرا فالتالیات ذکرا)، و نیز بسیار شباهت دارد به آیات اول سوره مرسلات که مى فرماید:(و المرسلات عرفا فالعاصفات عصفا و الناشرات نشرا فا لفارقات فرقا فالملقیات ذکرا)، که ملائکه را در امتثال او امر الهى توصیف مى کند، چیزى که هست آن آیات تنها ملائکه وحى را توصیف مى کرد، و آیات ابتداى این سوره مطلق ملائکه را در تدبیر امور عالم توصیف مى نماید.

از اینکه بگذریم در بین این آیات پنجگانه آن صفتى که در انطباقش با ملائکه روشنتر از دیگران است صفت(فالمدبرات امرا) است ، که در آن مساءله تدبیر بدون قید و بطور مطلق آمده است ، پس مراد از آن تدبیر همه عالم است ، و کلمه(امرا) یا تمیز است و یا مفعول به براى کلمه(مدبرات)، و از سوى دیگر مطلق تدبیر هم کار مطلق ملائکه است ، پس قهرا مراد از مدبرات ، مطلق ملائکه خواهد بود.

و از آنجایى که در آغاز آیه(فالمدبرات امرا) فاء تفریع در آمده مى رساند که مضمون این آیه نتیجه آیه(فالسابقات سبقا) است ، و از آنجا که آیه(فالسابقات ...) هم با(فاء) تفریع آغاز شده ، مى رساند که مضمون آن نتیجه اى است از آیه(و السابحات سبحا)، لذا نتیجه گرفته مى شود که تدبیر، فرع بر سبق ، و سبق فرع بر سبح است ، و این به ما مى فهماند که سنخیتى در معانى منظور نظر آیات سه گانه است ، پس مدلول این سه آیه این است که ملائکه تدبیر امر مى کنند، اما بعد از آنکه بسوى آن سبقت جسته باشند، و به سوى آن سبقت مى جویند، اما بعد از آنکه هنگام نزول به سوى آن سرعت گرفته باشند. پس نتیجه مى گیریم مراد از سابحات و سابقات و مدبرات ، همان ملائکه هستند به اعتبار نزولشان بسوى تدبیرى که بدان ماءمور شده اند.

پس آیات سه گانه همان معنایى را مى رساند که آیه زیر در مقام افاده آن مى فرماید:(له معقبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من امر الله) که توضیح معنایش در سوره رعد گذشت ، پس ملائکه با همه اشیاء سر و کار دارند، با اینکه همه اشیاء در احاطه اسباب است ، و اسباب در وجود و عدم و بقاء و زوال اشیاء و در اختلاف احوال آنها با یکدیگر نزاع دارند، پس آنچه خداى تعالى درباره آن موجود حکم کرده ، و آن قضائى را که خداوند درباره آن موجود مقرر داشته ، همان قضائى است که فرشته ماءمور به تدبیر آن موجود، بسوى آن مى شتابد، و به مسؤ ولیتى که به عهده اش واگذار شده مى پردازد، و در پرداختن به آن از دیگران سبقت مى گیرد و سببى را که مطابق قضاى الهى است تمام نموده ، در نتیجه آنچه را خدا اراده کرده واقع مى شود،(دقت فرمایید).

و اما وقتى منظور از آیات سه گانه اشاره به سرعت گرفتن ملائکه باشد در نازل شدن براى انجام آنچه بدان ماءمور شده اند، و سبقت گرفتن به آن ، و تدبیر امر آن ، بناچار باید دو آیه دیگر یعنى(و النازعات غرقا و الناشطات نشطا) را هم حمل کنیم بر انتزاع و خروجشان از موقف و مرتبه خطاب به موقف و مرتبه انجام ماموریت ، پس نزع ملائکه بطور غرق ، عبارت است از اینکه شروع به نزول به طرف هدف کنند، آن هم نزول به شدت و جدیت ، و نشط ملائکه عبارت است از خروجشان از موقفى که دارند به طرف آن هدف ، همچنان که سبح آنان عبارت است از شتافتن و سرعت گرفتن بعد از خروج ، و به دنبال آن سبقت گرفته و امر آن موجود را به اذن خدا تدبیر مى کنند.

بنابر بیانى که گذشت آیات پنجگانه ، سوگند به وظیفه اى است که ملائکه دارند، و وضعى که در هنگام انجام ماموریت به خود مى گیرند. از آن لحظه اى که شروع به نزول نموده تا آخرین وضعى که در تدبیر امرى از امور عالم ماده به خود مى گیرند.

و در این آیات اشاره است به نظمى که تدبیر ملکوتى در هنگام حدوث حوادث دارد، همچنان که آیات بعدى مى فرماید:(هل اتیک ...) اشاره است به تدبیر ربوبى که در این عالم ظاهر مى شود. و در تدبیر ملکوتى حجتى است بر مساءله جزاء و بعث ، همچنان که تدبیر امور دنیاى مشهود نیز حجتى است بر آن ، که ان شاءاللّه بیانش از نظرتان خواهد گذشت .

این بود آنچه با تدبر در سیاق آیات کریمه به دست مى آید، و روایاتى هم که در بحث روایتى آینده ان شاء اللّه از نظر خواننده مى گذرد، تا حدودى آن را تاءیید مى کند.

گفتارى پیرامون واسطه بودن ملائکه در تدبر

(در ذیل آیه فالمدبرات امرا)

بطورى که از آیات قرآن کریم استفاده مى شود فرشتگان در ابداء موجودات از ناحیه خداى تعالى ، و برگشتن آنها به سوى او، بین خدا و خلق واسطه هستند، به این معنا که اسبابى هستند براى حدوث حوادث ، مافوق اسباب مادى و جارى در عالم ماده که البته کاربردشان تا وقتى است که مرگ نرسیده و موجود به نشاه دیگر منتقل نشده است ، چون بعد از مرگ و انتقال ، دیگر اسباب مادى سببیتى ندارند.

اما وساطت ملائکه در مساءله(عود)، یعنى حال ظهور نشانه هاى مرگ و قبض روح و اجراء سؤ ال و ثواب و عذاب قبر، و سپس ‍ میراندن تمام انسانها در نفخه صور، و زنده کردن آنان در نفخه دوم ، و محشور کردن آنان ، و دادن نامه اعمال ، و وضع میزانها، و رسیدگى به حساب ، و سوق به سوى بهشت و دوزخ ، که بسیار واضح است ، و آیات دال بر این وساطت بسیار زیاد است ، و احتیاجى به ایراد آنها نیست ، روایات وارده در این مسائل از ناحیه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) هم بیش از آن است که به شمار آید.

و همچنین وساطت ملائکه در مرحله تشریع دین یعنى نازل شدن ، و آوردن وحى ، و دفع شیطانها از مداخله در آن ، و پشت گرمى و یارى دادن به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم)، و نیز تاءیید مومنین ، و پاک کردن آنان از راه استغفار، و طلب مغفرت کردن از خدا براى آنان ، جاى تردید و بحث نیست .

و اما دلیل وساطت آنان در تدبیر امور این عالم ، با اینکه هر امرى براى خود سببى مادى دارد، همین آیات اول سوره مورد بحث است ، که بطور مطلق ملائکه را نازعات و ناشطات و سابحات و سابقات و مدبرات خوانده که بیانش گذشت .

و همچنین دلیل دیگرش آیه زیر است ، که مى فرماید:(جاعل الملائکه رسلا اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع)، که از آن به خاطر مطلق بودنش فهمیده مى شود که ملائکه خلق شده اند براى اینکه واسطه باشند میان خدا و خلق ، و براى ان فاذ امر او فرستاده مى شوند، همان امرى که در آیه(بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون)، و آیه(یخافون ربهم من فوقهم و یفعلون ما یومرون)، از آن سخن گفته است که توضیح بیشترش در تفسیر آیه سوره فاطر گذشت ، و گفتیم که بال قرار دادن براى ملائکه اشاره به همین وساطت است .

پس ملائکه جز وساطت بین خداى تعالى و بین خلق او، و انفاذ دستورات او در بین خلق ، وظیفه و کارى ندارند، و این بر اساس ‍ تصادف و اتفاق نیست ، که مثلا خداى تعالى گاهى او امر خود را به دست ایشان جارى سازد، و گاهى مثل همان امر را بدون وساطت ملائکه خودش انجام دهد، چون در سنت خداى تعالى نه اختلافى هست ، و نه تخلفى ، همچنان که فرمود:(ان ربى على صراط مستقیم)، و نیز فرموده :(فلن تجد لسنت اللّه تبدیلا و لن تجد لسنت اللّه تحویلا).

از جمله وساطت هاى ملائکه یکى این است که بعضى از آنان مقام بلندترى دارند، و امر خداى تعالى را گرفته به پائین تر خود مى رسانند و در تدبیر بعضى امور پائین تر خود را ماءمور مى کنند، و این در حقیقت توسطى است که متبوع و دارنده مقام بلندتر بین خدا و بین تابع و دارنده مقام پائین تر آن دارد، مثل توسطى که ملک الموت در مساءله قبض ارواح دارد،

و پائین تر خود را ماءمور به آن مى کند، و خداى تعالى از خود آنان حکایت کرده که گفته اند:(و ما منا الا له مقام معلوم)، و نیز فرموده(مطاع ثم امین)، و نیز فرموده :(حتى اذا فزع عن قلوبهم قالوا ما ذا قال ربکم قالوا الحق).

عدم منافات بین واسطه بودن ملائکه و استناد حوادث به ایشان ، به استناد آنها بهخداى تعالى و به اسباب ظاهرى

و اینکه خداى تعالى ملائکه را واسطه بین خدا و حوادث دانسته ، و یا به عبارتى ملائکه را اسبابى معرفى کرده که حوادث مستند به آنها است ، منافات با این معنا ندارد که حوادث مستند به اسباب قریب و مادى نیز باشد، براى اینکه این دو استناد و این دو جور سببیت در طول همند، نه در عرض هم ، به این معنا که سبب قریب علت پیدایش حادثه است و سبب بعید علت پیدایش سبب قریب است

همچنان که منافات ندارد که در عین اینکه حوادث را به آنان مستند مى کنیم به خداى تعالى هم مستند بسازیم ، و بگوییم تنها سبب در عالم خداى تعالى است چون تنها رب عالم او است ، براى اینکه گفتیم سببیت طولى است نه عرضى ، و استناد حوادث به ملائکه چیزى زائد بر استناد آنها به اسباب طبیعى و قریبه اش ندارد، و خداى تعالى استناد حوادث به اسباب طبیعى و ظاهریش را تصدیق کرده ، همانطور که استناد آن به ملائکه را قبول دارد.

و هیچ یک از اسباب در قبال خداى تعالى استقلال ندارند، تا رابطه خداى تعالى با مسبب آن سبب قطع باشد، و باعث شود که نتوانیم آن مسبب را مسبب خداى تعالى بدانیم ، همانطور که وثنیت پنداشته و گفته اند: خداى تعالى تدبیر امور عالم را به ملائکه مقرب واگذار کرده . آرى توحید قرآنى استقلال از هر چیز را از هر جهت نفى کرده ، هیچ موجودى نه مالک خودش است ، و نه مالک نفع و ضرر و مرگ و حیات و نشور خود.

بنابراین مثل موجودات در استنادشان به اسباب مترتب یکى بر دیگرى ، از سبب قریب گرفته تا بعید، و در انتها استنادشان به خداى سبحان تا حدودى و به وجهى بعید مثل کتابت است ، که انسان آن را با دست خود، و با قلم انجام مى دهد، و این عمل یک استنادى به قلم ، و استناد دیگرى به دست ، و استناد دیگرى به انسان دارد، که با دست و قلم کتابت را انجام داده ، و هر چند سبب مستقل و فاعل حقیقى این عمل خود آدمى است ، و لیکن این باعث نمى شود که ما نتوانیم آن را به دست و قلم نیز استناد دهیم ، هم مى گوییم فلانى چقدر خوب مى نویسد، و هم مى گوییم دست او چنین هنرى از خود نشان مى دهد، و هم خود او مى گوید: این قلم خوب مى نویسد.

و نیز منافات ندارد که بنا به بیان گذشته ما، ملائکه واسطه در تدبیر باشند، و از سوى دیگر چنانچه از کلام خداى تعالى استفاده مى شود بعضى از ملائکه و یا همه آنان دائما در حال عبادت و تسبیح و سجده باشند، مانند آیه(و من عنده لا یستکبرون عن عبادته و لا یستحسرون یسبحون اللیل و النهار لا یفترون)، و آیه(ان الذین عند ربک لا یستکبرون عن عبادته و یسبحونه و له یسجدون).

براى اینکه ممکن است ملائکه در حین انجام ماموریت خداى تعالى و تدبیر امور دنیا سجده و تسبیح را هم انجام بدهند، همچنان که چه بسا این عدم منافات از آیه زیر استشمام مى شود و لله یسجد ما فى السموات و ما فى الارض من دابه و الملائکه و هم لا یستکبرون .

یوم ترجف الراجفه تتبعها الرادفه

معناى اینکه درباره قیامت فرمود:(یوم ترجف الراجفه تتبعها الرادفة)

کلمه(راجفه) به صیحه هاى عظیمى تفسیر شده که در آن تردد و اضطرابى باشد، و کلمه(رادفه) به صیحه متاخر تابع تفسیر شده ، در نتیجه بنابراین تفسیر، دو آیه مورد بحث با دو نفخه صور تطبیق مى شود، که آیه زیر هم بر آنها دلالت دارد، مى فرماید:(و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الا من شاء اللّه ثم نفخ فیه اخرى فاذا هم قیام ینظرون).

ولى بعضى گفته اند: راجفه به معناى هر محرکى است که متحرک را به شدت تکان دهد، چون کلمه(رجف) هم لازم و بدون مفعول استعمال مى شود، و معناى تحرک شدید را مى دهد، و هم متعدى استعمال شده معناى تحریک شدید را مى دهد، و مراد از(راجفه) نیز همان نفخه اولى است ، که زمین و کوهها را تکان مى دهد، و مراد از رادفه نفخه دوم است ، که متاخر و بعد از نفخه اول صورت مى گیرد.

و بعضى گفته اند: مراد از راجفه ، زمین و از رادفه ، آسمانها و ستارگان است ، که آنها نیز به حرکت در آمده آسمان را مى شکافند، و ستارگان مضطرب و متلاشى مى شوند. ولى این دو وجه و مخصوصا وجه اخیر خالى از بعد نیست .

و آنچه با سیاق مناسب تر است ، به هر حال این است که جمله(یوم ترجف ...) ظرف باشد، براى جواب قسم که در کلام نیامده ، تا بر فخامت و عظمت آن دلالت کند، و بفهماند آنقدر شدید است که ناگفتنى است ، و آن جواب عبارت است از جمله(لتبعثن - حتما مبعوث خواهید شد). بعضى دیگر گفته اند: کلمه(یوم) از این جهت منصوب شده که در معناى آیه(قلوب یومئذ واجفه یوم ترجف الراجفه) مى باشد، ولى این وجه هم خالى از بعد نیست .

قلوب یومئذ واجفه ابصارها خاشعه

نکره و بدون الف و لام آوردن کلمه(قلوب) براى افاده تنویع است ، و این کلمه مبتدا و خبرش کلمه(واجفه) است ، و(وجیف) به معناى اضطراب است ، و کلمه(یومئذ) ظرفى است متعلق به واجفه ، و جمله مورد بحث استینافى و بیانگر صفت آن روز است .

و ضمیر(ها) در کلمه(ابصارها) به قلوب بر مى گردد، و نسبت ابصار به قلوب و اضافه اش بر آن ، به خاطر این بوده که مراد از قلوب در امثال این موارد که صفات ادراکى از قبیل علم و خوف و رجاء و نظائر آن بدان نسبت داده مى شود، نفوس بشرى است که قبلا هم به آن اشاره شد.

و اگر خشوع را به ابصار نسبت داده با اینکه خشوع از احوال قلب است ، بخاطر آن بوده که اثر ظاهرى خشوع در چشمها قوى تر از سایر اعضاء است .

حکایت سخن کفار در استبعاد معاد

یقولون ءانا لمردودون فى الحافره

این آیه اخبار و حکایت گفتار آنان در دنیا است ، که از در استبعاد مى گفتند: مگر ممکن است که ما دوباره برگردیم ، مى خواهد اشاره کند به اینکه اینها که در قیامت قلوبشان اضطراب و دیدگانشان خشوع دارد، همانهایند که در دنیا بعث را منکر بودند، و تا در دنیا بودند چنین و چنان مى گفتند.

و کلمه(حافره) - بطورى که گفته اند: به معناى اول و ابتداى هر چیز است ، و استفهام در آیه انکارى است ، و منشا آن استبعاد است و معنایش این است که این طایفه مى گویند: آیا ما راستى راستى بعد از مرگ به حالت اولمان که همان حالت زندگى است بر مى گردیم ؟ و بعضى گفته اند: حافره به معناى محفوره است ، و محفوره زمین قبر است ، و معناى جمله این است که : آیا ما بعد از مردن از قبورمان بر مى گردیم و زنده مى شویم ؟!.

بعضى هم گفته اند: این آیه از اعتراف کفار به مساءله مبعوث شدن در قیامت خبر مى دهد، و کلام کلام کفار بعد از زنده شدن است ، و استفهامشان از روى تعجب است ، گویا وقتى زنده مى شوند و مى بینند آنچه را که مى بینند، تعجب نموده صحنه را عجیب و غریب دانسته ، مى پرسند راستى این مائیم که بعد از مردن زنده شده ایم ، و این معناى خوبى است اگر با ظاهر سیاق مخالف نباشد.

ءاذا کنا عظاما نخره

این جمله تکرار همان استفهام و تاءکید آن است ، وقتى زنده شدن بعد از مرگ عجیب باشد، با پوسیده شدن استخوانها و تفرق اجزاء عجیب تر است ، و کلمه(نخر) - به دو فتحه - به معناى پوسیده شدن و متلاشى گشتن است ، گفته مى شود:(نحر العظم - ینخر - نخرا) و اسم فاعل آن ،هم ناخر مى آید و هم نخر.

قالوا تلک اذا کره خاسره

کلمه(تلک) اشاره است به معناى رجعتى که از جمله(لمردودون فى الحافره) استفاده مى شود، و کلمه(کره) هم به معناى رجعت و برگشتن است ، و اگر برگشتن را خاسره خوانده ، یا از باب مجازگویى است و خاسر حقیقى صاحب کره و برگشت است ، و یا اینکه کلمه(خاسره) به معناى صاحب خسران است ، و به هر حال معناى عبارت ، این است که گفتند: این رجعت - یعنى بر گشتن بعد از مرگ بسوى زندگى - رجعتى است که براى صاحبش خسران آور است .

ترجمه المیزان ج : 20 ص : 302

سخنانى باشد که کفار در دنیا آن را به منظور استهزاء گفته باشند و بهمین جهت بوده که قرآن کریم سیاق را تغییر داده ، فرمود:(قالوا تلک اذا...)، چون قبلا فرموده بود: مى گویند:(ءانا لمردودون ...، و اما بنابر اینکه جمله مزبور حکایت گفتارى باشد که کفار در روز قیامت آن را مى گویند، در آن صورت انگیره شان اظهار حسرت و نفرت است .

فانما هى زجره واحده فاذا هم بالساهره

ضمیر(هى) به کلمه(کره) بر مى گردد. و بعضى گفته اند: به کلمه(رادفه) که منظور از آن نفخه دوم است بر مى گردد، و کلمه(زجر) به معناى طرد کردن کسى با آواز و نهیب است ، و اگر نفخه دوم را زجره خوانده ، از این جهت بوده که انسان با این نهیب از نشاه مرگ به نشاه حیات ، و از باطن زمین به روى زمین منتقل مى شود، و کلمه(اذا) فجائیه است ، یعنى معناى(ناگاه و ناگهان) را مى دهد، و کلمه(ساهره) به معناى زمین هموار، و یا زمین خالى از گیاه است .

و این دو آیه در مقام جواب از استبعادى است که از جمله(ءانا لمردودون ...) نسبت به قیامت استفاده مى شود، و معناى آن این است که براى ما دشوار نیست که ایشان را بعد از مردن زنده کنیم ، و دوباره به زندگى برگردانیم ، براى اینکه برگشتن آنان - و یا به قول آن مفسر دیگر نفخه دوم - بیش از(زجره واحده) موونه ندارد، به محضى که آن زجره محقق شود، ناگهان همه زنده گشته و روى زمینى تخت و یا بى آب و علف قرار خواهند گرفت ، با اینکه لحظه قبل از آن مرده و در شکم زمین بودند.

پس دو آیه مورد بحث در معناى آیه زیر است که مى فرماید:(و ما امر الساعه الا کلمح البصر او هو اقرب).

داستان موسى(علیه السلام) و فرعون و آنچه اشاره به این داستان در این مقام افادهمى کند

هل اتیک حدیث موسى ...

این آیه تا پایان دوازده آیه اشاره اى است به خلاصه اى از داستان موسى(علیه السلام)، و فرستاده شدنش به سوى فرعون ، و اینکه فرعون دعوت آن جناب را رد نموده ، و خداى تعالى او را به عذاب دنیا و آخرت گرفتار ساخت .

این آیات در عین حال مشرکین را که منکر قیامتند و با این انکار خود دعوت دینى اسلام را رد کردند - چون بدون معاد، تشریع دین معنا ندارد - اندرز مى دهد، و موعظه مى کند، و این آیات در عین حال تسلیتى براى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) و تهدیدى براى کفار نیز هست ، موید این معنا این است که در این آیات رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را مورد خطاب قرار مى دهد، و مى فرماید:(هل اتیک).

و در این داستان علاوه بر همه نکات گذشته استدلال بر وقوع قیامت و جزاء نیز هست ، چون هلاکت فرعون و لشکریانش با آن وضع هراسناک دلیل روشنى است بر حقانیت رسالت موسى از جانب خداى تعالى بسوى مردم ، و این رسالت از جانب خدا تمام نمى شود مگر با ربوبیت خداى تعالى نسبت به مردم ، و این بر خلاف پندار غلطى است که مشرکین دارند، و معتقدند خداى تعالى تنها خالق است و ربوبیتى براى مردم ندارد، و ارباب مردم کسانى دیگرند و خدا رب آن ارباب است .

پس اینکه فرمود:(هل اتیک حدیث موسى) هر چند استفهام است ، اما منظور از آن ترغیب شنونده است به اینکه این داستان را خوب گوش بدهد،(مثل اینکه خود ما وقتى مى خواهیم خبر مهمى به طرف مقابل خود بدهیم و او خوب گوش بدهد، در آغاز مى گوییم : هیچ خبر دارى ؟) و این خطاب به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) تسلیت خاطر آن جناب و انذار منکرین است ، چون در آن ، سخن از عذاب هم رفته ، و نیز اتمام حجت است ، به آن بیانى که گذشت .

و این نوع از استفهام منافاتى با اطلاع قبلى شنونده از داستان ندارد، براى اینکه منظور این نیست که به راستى و حقیقتا داستان را به اطلاع شنونده برساند، بلکه منظور این است که او را متوجه آن بسازد و به یادش بیندازد، پس ممکن است اولا آیات این سوره اولین نوبتى باشد که قرآن کریم داستان موسى را شرح داده و شنونده هیچ اطلاعى قبلى از آن نداشته باشد، و در ثانى ممکن است اگر هم اطلاع داشته ، و مثلا سوره مزمل را و داستان موسى را در آن سوره که قبل از نازعات نازل شده شنیده باشد ولى بطور اجمال شنیده ، چون در مزمل تنها اجمالى از آن آمده ، همچنان که در سوره اعراف و طه و غیر آن دو به تفصیل آمده .

اذ نادیه ربه بالواد المقدس طوى

کلمه(اذ) ظرف است براى قصه و این نداء مربوط به اولین بارى است که خداى تعالى به موسى وحى نموده ، و مسؤ ولیت رسالت را به عهده اش انداخته ، و کلمه(طوى) اسمى است براى وادى مقدس .

اذهب الى فرعون انه طغى

این جمله نداى در آیه قبل را تفسیر مى کند، که آن نداء چه بوده .و بعضى گفته اند: در این کلام قولى در تقدیر است ، و تقدیر کلام(قائلا اذهب ...) بوده ، و یا کلمه(ان) تفسیرى در تقدیر است ، و تقدیر آن :(ان اذهب ...) است ، و اشکالى که به این دو قول وارد است این است که هیچ احتیاجى به این تقدیرها نیست ، و جمله(انه طغى) دستور(اذهب) را تعلیل مى کند.

معناى(هل لک الى ان تزکى و اهدیک الى ربک فتخشى) که موسى(علیه السلام )ماءمور شد به فرعون بگوید

فقل هل لک الى ان تزکى

کلمه(الى) متعلق به محذوف است ، و تقدیر کلام :(هل لک میل الى ان تزکى - آیا میل به این دارى که پاک شوى ؟) و یا چیزى مثل این است ، و مراد از(تزکى) پاک شدن از قذارت طغیان است .

و اهدیک الى ربک فتخشى

عطف است بر جمله(تزکى)، و منظورش از هدایت وى به سوى پروردگارش - بطورى که گفته اند - معرفى خداى تعالى براى او، و ارشاد او به معرفت خداست ، که ترس از خدا نتیجه این معرفت و دست بردارى از طغیان و تعدى از طور و حقیقت عبودیت نتیجه آن ترس است ، همچنان که فرمود:(انما یخشى اللّه من عباده العلماء).

حال ببینیم مراد از تزکى چیست ؟ اگر مراد پاک شدن از طغیان از راه توبه و برگشت به خداى تعالى باشد، آن وقت خشیت اثر مترتب بر آن است ، و مراد از خشیت همان ترسى است که همیشه ملازم با ایمان به خداست ، و انسان مؤ من را وادار مى کند به اطاعت از او و ترک معصیتش ، و اگر مراد از آن پاک شدن بوسیله اطاعت و ترک معصیت باشد، جمله(و اهدیک الى ربک فتخشى) مفسر ما قبل خود، و عطفش به ما قبل عطف تفسیرى خواهد بود.

فاریه الایه الکبرى

(فاء) در این جمله فصیحه است ، و مى فهماند چیرهایى در وسط کلام حذف شده ، چون احتیاج به ذکر آنها نبوده ، و تقدیر کلام(فاتاه و دعاه فاراه ...)، بوده یعنى پس موسى به نزد فرعون رفت ، و او را دعوت کرد، و آیت کبرایى نشانش داد).

ولى بعضى گفته اند: منظور تمام معجزاتى است که به فرعون و درباریانش نشان داده . ولى این احتمال بعید است .

فکذب و عصى

یعنى فرعون موسى و رسالت او را تکذیب نموده ، ساحرش خواند و نافرمانیش کرد.

ثم ادبر یسعى

کلمه(ادبار) به معناى پشت کردن ، و کلمه(سعى) به معناى جد و کوشش است ، مى فرماید فرعون پشت کرد در حالى که تصمیم گرفته بود دعوت موسى را باطل نموده ، با او به معارضه برخیزد.

فحشر فنادى

حشر به معناى جمع کردن مردم به زور و جبر است ، مى فرماید به همین منظور مردم را از اطراف مملکت جمع کرد، دلیل اینکه از همه جا جمع کرد، جمله بعدى از کلام او است ، که به مردم گفت : پروردگار بزرگتر شما منم . چون فرعون در مصر ادعاى ربوبیت داشت ، و معلوم است که خود را رب تمام مردم مملکت مى دانسته ، نه یک طائفه خاصى از ایشان .

بعضى گفته اند مراد از حشر، جمع کردن همه مردم نیست ، بلکه تنها جمع آورى ساحران است ، چون در جاى دیگر آمده :(فارسل فرعون فى المدائن حاشرین)، و نیز در جاى دیگر فرموده :(فتولى فرعون فجمع کیده ثم اتى)، ولى این ، دلیل نمى شود که مراد از حشر در سوره شعراء عین حشر در سوره مورد بحث است ، و مراد در هر دو آیه یک چیز است .

مراد فرعون از اینکه خطاب به مردم مصر گفت :(انا ربکم الاعلى)

فقال انا ربکم الاعلى

فرعون در این جمله ادعاى ربوبیت مى کند، و ظاهرش این است که خود را رب اعلا مى پنداشته یعنى از سایر ارباب که مورد پرستش مصریان بودند بلند مرتبه تر مى دانسته .

و بعید نیست منظورش از این برترى با اینکه خودش هم بت پرست بوده ، و به حکایت قرآن درباریانش براى تحریکش مى گفتند:(آیا موسى را آزاد مى گذارى تا در زمین فساد نموده ، تو را و خدایانت را تباه کند)، این بوده که بگوید: من از همه خدایان به شما نزدیک ترم ، براى اینکه ارزاق شما به دست من تاءمین مى شود، و شوون زندگى و شرافت و آقائیتان به همت من حفظ مى شود، ولى سایر خدایان داراى این صفت نیستند.

بعضى گفته اند: مرادش این بوده که خود را بر همه کسانى که متولى امور مردمند برترى بدهد، نه اینکه ادعاى خدایى کند، و حاصل دعوتش این است که من سلطان شما، و مافوق سایر اولیاى امور مملکت شمایم ، مافوق حکام و عمال مملکتم . پس آیه مورد بحث در معناى آیه دیگرى است که در آن کلام فرعون را حکایت نموده ، مى فرماید:(و نادى فرعون فى قومه قال : یا قوم الیس لى ملک مصر...)

لیکن این قول با ظاهر کلام مخالف است ، چون فرعون در ضمن سخنانش با قوم تصریح به الهیت خود کرده ، مى گوید:(یا ایها الملا ما علمت لکم من اله غیرى)، و نیز به موسى گفت :(لئن اتخذت الها غیرى لاجعلنک من المسجونین).

چند وجه در معناى(فاخذه الله نکال الاخره و الاولى)

فاخذه اللّه نکال الاخره و الاولى

کلمه(اخذ) کنایه است از تعذیب ، همچنان که کلمه(نکال) هم به معناى تعذیبى است که هر کس آن را ببیند، و یا بشنود از ارتکاب مثل آن خوددارى مى کند، و عذاب آخرت از این جهت نکال خوانده شده که یکى از آثارش این است که هر کس آن را بشنود از هر عملى که وى را بدان گرفتار سازد خوددارى مى کند، همچنان که عذاب استیصال و انقراض در دنیا هم به همین جهت نکال خوانده مى شود.

و معناى آیه این است که : خدا فرعون را بگرفت ، یعنى به عذاب دنیا و آخرت بگرفت ، در دنیا او و لشکرش را غرق کرد، و در آخرت بعد از مردن به آتش دوزخ گرفتارش ساخت ، پس مراد از اولى و آخره دنیا و آخرت است .

ولى بعضى گفته اند: مراد از آخرت و اولى دو گفتارى است که فرعون گفته بود، کلمه اولش این بود که گفته بود:(ما علمت لکم من اله غیرى)، و کلمه آخرش این بود که گفته بود:(انا ربکم الاعلى)، و خدا او را به خاطر این دو کلمه اخذ و عذاب کرد، لیکن این معنا خالى از بعد نیست .

بعضى دیگر گفته اند: مراد از اولى تکذیب آیات خدا و نافرمانى او است ، که در اول قصه نقل شده ، و مراد از آخرت جمله(انا ربکم الاعلى) است ، که در آخر قصه نقل شده ، این وجه هم مثل قبلى اش بعید است

بعضى دیگر گفته اند(اولى) اولین معصیت ، و(آخره) آخرین معصیت او است ، و معناى آیه این است که : خداى تعالى او را به جرم همه گناهانش بگرفت . این وجه هم خالى از خفاء نیست .

ان فى ذلک لعبره لمن یخشى

کلمه(ذلک) اشاره است به داستان موسى(علیه السلام) و ظاهرا مفعول(یخشى) به فراموشى سپرده شده ، یعنى عمدا از ذکرش خوددارى شده ، و معناى عبارت این است که در این حدیث - یعنى داستان موسى - عبرتى است براى هر کس که خشیت داشته باشد، یعنى داراى غریره ترس از شقاوت و عذاب باشد، و انسان سالم چنین غریره اى دارد، پس در داستان موسى عبرتى است براى هر کس که انسان باشد و فطرت انسانیش را از دست نداده باشد. بعضى هم گفته اند: مفعول حذف شده ، و تقدیر کلام(لمن یخشى الله) است . ولى وجه قبلى بلیغ ‌تر است .

رفع استبعاد معاد در خطاب و استفهام توبیخى(ءاءنتم اشد خلقا ام السماءبنیها...)

ءانتم اشد خلقا ام السماء بنیها... و لانعامکم

این خطاب ، خطابى است توبیخى به مشرکین ، که منکر قیامت بوده و آن را مسخره مى کردند، خطابى است هم بر سبیل عتاب ، و هم متضمن جواب استبعاد آنان بر بعث که گفتند:(ءانا لمردودون فى الحافره ءاذا کنا عظاما نخره)، مى فرماید خداى تعالى چیرهایى خلق کرده که خیلى بزرگتر از شما است ، پس او مى تواند دوباره شما را در نشاه دیگر زنده کند، و ایجاد نماید.

و نیز متضمن اشاره اى است به دلیل وقوع قیامت ، چون در این آیه تدبیر عام عالمى و ارتباط آن به عالم انسانى را خاطر نشان مى سازد، و لازمه این تدبیر، ربوبیت خداى تعالى است ، و لازمه ربوبیت او صحت نبوت و تکلیف است ، و لازمه آن نیز این است که روز جزایى باشد، و آن همان روز بعث و حشر است ، و به همین جهت مساله بعث را بر این آیه متفرع نموده ، فرمود:(فاذا جاءت الطامه الکبرى ...)

پس جمله(ءانتم اشد خلقا ام السماء) استفهامى است توبیخى به داعى رفع استبعاد منکرین بعث بعد از مرگ ، و نیز اشاره به تفصیل خلقت آسمان با جمله(بناها...)، دلیلى است بر اینکه مراد تثبیت و مسجل نمودن این معنا است که خلقت آسمان شدیدتر است .

و جمله(بناها) استینافى و بیانى تفصیلى است براى خلقت آسمان .

(رفع سمکها فسویها) - یعنى سقف آسمان و نقطه مرتفع آن را بلند کرد، و منظور از(تسویه آسمان)، ترتیب اجزاى آن ، و ترکیب آن است ، تا هر جزئى در موضعى که حکمت اقتضاء دارد قرار گیرد، همچنان که درباره آدم فرمود:(فاذا سویته و نفخت فیه من روحى).

(و اغطش لیلها و اخرج ضحیها) - یعنى شبش را تاریک و روزش را روشن کرد، و اصل در معناى کلمه(ضحى) گسترده شدن نور خورشید، و امتداد یافتن روز است ، ولى در اینجا منظور مطلق روز است ، به قرینه اینکه در مقابل شب قرار گرفته ، و اگر شب و روز را به آسمان نسبت داده ، بدین جهت بوده که سبب اصلى پیدایش آن دو آسمانى است ، و آن پیدا شدن اجرام تاریک و ناپیدا بوسیله انوار آسمانى از قبیل نور خورشید و غیره است ، و همینکه این نورها غروب مى کنند، دوباره اجرام مستور مى شوند، و مساءله شب و روز اختصاص به کره زمین که ما روى آنیم ندارد بلکه سایر اجرام آسمانى هم تاریکى و روشنى و شب و روز دارند.

(و الارض بعد ذلک دحیها) - یعنى بعد از آنکه آسمان را بنا کرد و سقفش را بلند نمود، و هر جزئش را در جاى خود قرار داد، و شبش را تاریک و روزش را روشن ساخت ، زمین را بگسترانید.

بعضى گفته اند: معنایش این است که زمین را با این حال بگسترد،(و خلاصه کلمه بعد ذلک به معناى مع ذلک است)، همچنان که در جمله(عتل بعد ذلک زنیم) کلمه بعد به معناى مع آمده ، و ما در تفسیر سوره(الم سجده) گفتارى پیرامون اینکه از کلام خدا درباره خلقت آسمان و زمین چه استفاده مى شود داشتیم . و بعضى گفته اند: کلمه(دحو) که فعل(دحیها) از آن مشتق است ، به معناى(دحرجه) یعنى غلتاندن است .

(اخرج منها ماءها و مرعیها) - بعضى گفته اند: کلمه(مرعى) در معناى(رعى) - به کسره راء و سکون عین - یعنى گیاه نیز اطلاق مى شود، همانطور که به معناى مصدر میمى و اسم زمان و مکان مى آید، و مراد از بیرون کردن آب زمین از زمین ، شکافتن چشمه ها و جارى ساختن نهرها است ، و مراد از اخراج مرعاى زمین ، رویاندن نبات بر روى زمین است ، نباتاتى که حیوانات و انسانها از آنها تغذیه مى کنند. پس ، از ظاهر این آیه بر مى آید که مراد از مرعى مطلق گیاهانى باشد که حیوان و انسان از آن تغذیه مى کند، همچنان که آیه(متاعا لکم و لانعامکم) هم بدان اشعار دارد، نه تنها گیاهانى که مختص حیوان است ، هر چند که کلمه مرعى بیشتر در آن خصوص استعمال مى شود.

(و الجبال ارسیها) - یعنى کوهها را بر زمین استوار کرد تا زمین نوسان و اضطراب نکند، و بتواند آبها و معدنها را در جوف خود ذخیره کند، همچنان که سایر آیات قرآنى از این جریان خبر داده .

(متاعا لکم و لانعامکم) - یعنى آنچه از آسمان و زمین که گفته شد خلق کردیم و امر آن را تدبیر نمودیم تا متاعى باشد براى شما و چارپایان شما، چارپایانى که خداوند براى شما مسخر کرد، تا در زندگیتان از آنها بهره مند شوید، پس این خلقت و تدبیر که بهره مندى شما در آن است بر شما واجب مى سازد، در پى معرفت پروردگارتان باشید و از مقام او بترسید و نعمتش را شکر گزارید چون در این میان روزى هست که در آن بدانچه کرده اید جزاء داده مى شوید، خیر باشد خیر و شر باشد شر، همچنان که این خلقت و تدبیر از خلقت شما شدیدتر است ، پس شما دیگر نباید از خلقت بار دوم خود استبعاد و تعجب کنید و آن را بر خدا دشوار بپندارید.

تسمیه قیامت به(الطامه الکبرى)

فاذا جاءت الطامه الکبرى

در مجمع البیان مى گوید کلمه(طامه) به معناى عالیه و غالبه است ، وقتى گفته مى شود: این اطم از آن است ، معنایش این است که از آن عالى تر است(و طم الطائر الشجره)، به این معنا است که طائر به بالاى درخت پرواز کرد، و هر داهیه و بلایى را که انسانها از دفع آن عاجز باشند طامه مى گویند. و بنا به گفته وى طامه کبرى همان قیامت است ، چون قیامت داهیه اى است که از هر داهیه دیگرى عالى تر است ، و بر هر داهیه اى غالب است ، این است معناى کبرى بودن طامه قیامت ، و چون نفرموده قیامت از هر داهیه اى بزرگتر است ، بطور مطلق فرموده داهیه بزرگتر، معلوم مى شود هیچ داهیه و واقعه اى بزرگتر از آن نیست .

و اگر در اول جمله فاء تفریع آورده ، براى اشاره به این معنا بوده که مضمون آیه یعنى آمدن قیامت از لوازم خلقت آسمان و زمین و تدبیر جارى در آن دو است ، که قبلا هم به این معنا اشاره شد.

یوم یتذکر الانسان ما سعى

کلمه(یوم) ظرف است براى آمدن طامه کبرى ،(وسعى) به معناى عمل جدى است .

و برزت الجحیم لمن یرى

کلمه(برزت) ماضى مجهول از مصدر(تبریز) است ، که به معناى اظهار است ، و از آوردن مفعول کلمه(یرى) عمدا اعراض ‍ شده ، و مراد از کلمه(من) هر کسى است که چشم دارد و مى تواند ببیند، و معناى آیه این است که : در آن روز، دوزخ ظاهر مى شود، و پرده از روى آن بر مى دارند، تا هر صاحب چشم و بینایى آن را به عیان ببیند.

پس آیه شریفه در معناى آیه زیر است که مى فرماید:(لقد کنت فى غفله من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید) چیزى که هست آیه سوره(ف) مفصل تر است ، مى فرماید تو از این در غفلت بودى ، پس ما پرده ات را کنار زدیم ، اینک امروز چشمت تیزبین شده است .

و از ظاهر آیه مورد بحث بر مى آید که جهنم قبل از روز قیامت خلق شده ، تنها در روز قیامت با کشف غطاء ظاهر مى شود، و مردم آن را مى بینند.

تقسیم مردم به دو دسته : طاغى دوزخى ، او خائف از مقام پروردگار که بهشت ماءواى اواست و بیان ضابطه براى صفات هر یک

فاما من طغى و اثر الحیوه الدنیا فان الجحیم هى الماوى و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنه هى الماوى)

در این آیات حال مردم در آن روز به تفصیل بیان شده ، مى فرماید مردم دو قسم مى شوند، و این تفصیل بجاى جواب اجمالى کلمه(فاذا جاءت ...) نشسته ، و تقدیر کلام(فاذا جاءت الطامه الکبرى ، انقسم الناس قسمین فاما من طغى ...) است ، یعنى وقتى طامه کبرى بیاید مردم دو دسته مى شوند، طاغیان ، ترسندگان از خداوند.

خداى تعالى در این آیات سه گانه ، مردم را به دو دسته تقسیم فرموده ، اهل جهنم و اهل بهشت ، - و اگر صفت اهل جهنم را جلوتر ذکر کرد براى این بود که روى سخن با مشرکین بود - و اهل جهنم را به همان اوصافى توصیف کرد که در آیه(من طغى و اثر الحیوه الدنیا) به آن توصیف کرده ، و تعریف آنان را مقابل تعریف اهل بهشت قرار داده ، که در آن فرموده :(من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى)، و به هر حال توصیفى که از دو طائفه کرده جنبه بیان ضابطه دارد.

و چون این دو طائفه به حسب حالى که دارند مقابل یکدیگر قرار دارند، قهرا وصفى که براى هر یک آورده مقابل وصفى است که براى دیگرى آورده ، پس اینکه اهل بهشت را توصیف کرده به ترس از مقام پروردگارش ، - با در نظر گرفتن اینکه ترس ، نوعى تاءثر است از ضعیف و مقهور در برابر شخصى قوى و قاهر، و خشوع و خضوعش در برابر او- اقتضا دارد که طغیان اهل جهنم - با در نظر گرفتن اینکه طغیان به معناى تعدى از حد است - عبارت باشد از عدم تاءثر طاغیان از مقام پروردگارشان ، و استکبار ورزیدن و خروجشان از حد عبودیت ، و در نتیجه خاشع و خاضع نشدن ، و طبق اراده او عمل نکردن ، و بر وفق اختیار او - که همان سعادت جاودانه ایشان است - اختیار نکردن ، و بر عکس به پیروى هواى نفس دنبال زینت حیات دنیا رفتن .

لوازم و آثار طغیان و خوف از مقام رب

پس از لوازم طغیان این طائفه یکى همین است که زندگى دنیا را اختیار کنند، و این همان است که بعد از توصیف آنان به طغیان با جمله و اثر الحیوه الدنیا توصیفشان کرده .

و چون از لوازم طغیان رها کردن آخرت و ایثار حیات دنیا یعنى پیروى هواى نفس در آنچه مى خواهد، و اطاعتش در آنچه دوست دارد، و نیز از آثار دیگرش مخالفت خدا است در آنچه مى خواهد مى باشد قهرا مقابل این طغیان یعنى خوف هم اثرى مخالف اثر طغیان دارد اثر طغیان ایثار حیات دنیا بود و اثر خوف خلاف آن است ، و آن ردع و پرهیز از دنیاپرستى و نهى نفس از پیروى هواى نفس است ، و لذا دنبال جمله(من خاف مقام ربه) اثر آن را ذکر کرد و فرمود:(و نهى النفس عن الهوى).

و اگر در بیان این حالت فرمود:(نفس را از هوى نهى مى کند)، و نفرمود:(پیروى نفس را ترک مى کند) براى این بود که بفهماند انسان ضعیف است ، و چه بسا که نادانى او را وادار به معصیت کند، بدون اینکه نسبت به خداى تعالى استکبار داشته باشد،