بیان آیات
این آیات یوم الفصل را که در جمله(کلا سیعلمون) به طور اجمال بدان اشاره کرده بود توصیف نموده ، شرح مى دهد که در آن روز به طاغیان و متقیان چه مى گذرد، و در آخر، سوره را با تهدیدى که به منزله نتیجه است ختم مى کند.
ان یوم الفصل کان میقاتا
در مجمع البیان مى گوید: کلمه(میقات) به معناى آخرین لحظه از مدتى است که براى حدوث امرى از امور معین شده و این کلمه از ماده وقت است همچنان که کلمه میعاد از ماده وعد و کلمه(مقدار) از قدر گرفته شده اند.
اوصاف قیامت ، نباء عظیمى که واقع خواهد شد
از این آیه شریفه شروع شده است به توصیف آن نبا عظیمى که خبر از وقوع آن در آینده داده و فرمود:(کلا سیعلمون) آنگاه براى اثبات مطلب چنین استدلال نمود که(الم نجعل الارض مهادا... - مگر ما نبودیم که زمین را بستر و گهواره کردیم ...) و آن را یوم الفصل خواند تا بفهماند در آن روز بین مردم فصل قضا مى شود و هر طایفه اى بدانچه با عمل خود مستحق آن شده مى رسد، پس یوم الفصل ، میقات و آخرین روزى است که براى فصل قضا معین شده بود و تعبیر به لفظ(کان) که مخصوص رساندن ثبوت است مى فهماند یوم الفصل از سابق ثابت و در علم خدا معین شده بود حجت قبلى هم بدان ناطق است و به همین جهت جمله را با کلمه(ان) موکد کرد.
و معناى جمله این است که : محققا یوم الفصل که خبرش خبر عظیمى است در علم خدا معین شده بود و روزى که خدا آسمانها و زمین را مى آفرید و نظام جارى در آن را بر آن حاکم مى کرد از همان روز براى نظام مادى جهان مدتى معین کرد که با به سر رسیدن آن مدت عمر عالم ماده هم تمام مى شود چون خداى تعالى مى دانست که این نشاه جز با انتهایش به یوم الفصل تمام نمى شود، چون خودش نشاه دنیا را آفریده بود مى دانست که اگر آن را بخواهد بیافریند لازمه اش این است که نشاه قیامت را هم به پا کند.
یوم ینفخ فى الصور فتاتون افواجا
در سابق گفتار در معناى(نفخ صور) مکررا گذشت . و کلمه(افواج) جمع فوج است که - به گفته راغب - به معناى جمعیتى است که به سرعت از پیش روى ما بگذرند.
و در جمله(فتاتون افواجا) سیاق را طبق سیاق سابق خطابى کرد، تا حق وعید و تهدیدى که جمله(کلا سیعلمون) متضمن آن است را ادا کرده باشد، و مثل اینکه آیه مورد بحث نظرى هم به آیه(یوم ندعوا کل اناس بامامهم) دارد، که آن نیز دلالت مى کند بر اینکه در روز قیامت مردم فوج فوج مى آیند.
و فتحت السماء فکانت ابوابا)
و وقتى دربهاى آسمان باز شد قهرا عالم انسانى به عالم فرشتگان متصل مى شود.
بعضى گفته اند: در این آیه چیزى در تقدیر است ، و تقدیر کلام(فکانت ذات ابواب) است ، یعنى آسمان داراى ابواب خواهد بود. بعضى دیگر گفته اند: در آسمان راههایى پیدا مى شود، در حالى که قبلا چنین راههایى وجود نداشت . لیکن این دو وجه به بى دلیل حرف زدن شبیه تر است تا تفسیر(دقت بفرمایید).
و سیرت الجبال فکانت سرابا
کلمه(سراب) به معناى آب موهوم است که در بیابان از دور برق مى زند و انسان خیال مى کند آنجا آب است ، و هر امر بى حقیقت را که به نظر حقیقت برسد نیز به عنوان استعاره سراب مى گویند، و شاید مراد از سراب در آیه به معناى دوم باشد.
توضیحى پیرامون به راه انداخته شدن کوه ها و سراب شدنشان(و سیرتالجبال فکانت سراباء)
توضیح اینکه به راه انداختن کوهها و متلاشى کردنشان ، بالاخره طبعا به اینجا منتهى مى شود که شکل کوهى خود را از دست داده اجزایش متفرق شود، همچنان که در چند جا از کلام مجیدش وقتى سخن از زلزله قیامت دارد و آثار آن را بیان مى کند، از کوهها هم خبر داده مى فرماید:(و تسیر الجبال سیرا) و نیز مى فرماید:(و حملت الارض و الجبال فدکتا دکه واحده)، و نیز مى فرماید:(و کانت الجبال کثیبا مهیلا) و نیز مى فرماید:(و تکون الجبال کالعهن المنفوش) و نیز مى فرماید:(و بست الجبال بسا) و نیز فرموده :(و اذا الجبال نسفت).
پس به راه انداختن کوهها و خرد کردن آنها بالاخره منتهى مى شود به پراکنده شدن و پاره پاره شدن آنها و به صورت تپه هاى پراکنده در آمدنشان و در نتیجه چون پشم حلاجى شده ساختن شان . و اما سراب شدنشان به چه معنا است ؟ و چه نسبتى با به راه انداختن آن دارد، به طور مسلم سراب به آن معنا که به نظر آبى درخشنده برسد نسبتى با به راه انداختن کوهها ندارد.
بله این را مى توان گفت که وقتى کوهها به راه افتادند، و در آخر حقیقتشان باطل شد و دیگر چیزى به صورت جبال باقى نماند، در حقیقت آن(جبال را سیات) که حقایقى داراى جرمى بس بزرگ و نیرومند بود، و هیچ چیز آن را تکان نمى داد با به حرکت در آمدن و باطل شدن ، سرابى مى شود خالى از حقیقت ، پس به این اعتبار مى توان گفت :(و سیرت الجبال فکانت سرابا) و نظیر این بیان در کلام خداى تعالى آمده ، آنجا که در باره اقوام هلاک شده مى فرماید:(فجعلناهم احادیث)، و یا مى فرماید:(فاتبعنا بعضهم بعضا و جعلناهم احادیث) و یا در باره بت ها مى فرماید:(ان هى الا اسماء سمیتموها انتم و اباوکم).
پس آیه شریفه به وجهى نظیر آیه زیر است که مى فرماید:(و ترى الجبال تحسبها جامده و هى تمر مر السحاب)، که اگر بگوییم درباره صفت زلزله قیامت است ، شباهتى با آیه مورد بحث خواهد داشت .
ان جهنم کانت مرصادا
راغب در مفردات گفته : کلمه(رصد) به معناى آماده شدن براى مراقبت است ، - تا آنجا که مى گوید - و(مرصد) به معناى آن محلى است که براى مراقبت در آنجا قرار بگیرى ، و این کلمه در قرآن آمده . تا آنجا که مى فرماید:(و اقعدوا لهم کل مرصد - براى دستگیرى آنان در هر کمین گاهى به کمین بنشینید). کلمه(مرصاد) هم شبیه به مرصد است ، اما مرصاد تنها به آن محلى که براى این کار آماده شده اطلاق مى شود،
و این کلمه نیز در قرآن آمده مى فرماید:(ان جهنم کانت مرصادا)، و این آیه این نکته را مى فهماند که جهنم محل عبور همه مردم است ، و از همین باب است آیه زیر که مى فرماید(و ان منکم الا واردها - هیچ کس از شما نیست مگر آنکه به جهنم وارد خواهد شد).
للطاغین مابا
طاغیان کسانى هستند که متصف به طغیان باشند، و خروج از حد، کار همیشگى آنان باشد، و کلمه(ماب) اسم مکان از ماده(اوب) است ، که به معناى رجوع است ، و اگر جهنم را محل برگشت طاغیان خوانده ، به این عنایت بوده که خود طاغیان در همان دنیا، جهنم را ماواى خود کردند، پس صحیح است بگوییم به جهنم بر مى گردند.
معناى(احقاب) که درباره ماندن طاغیان در جهنم فرمود:(لا بثین فیها احقابا)
لابثین فیها احقابا
کلمه(احقاب) به معناى زمانهاى بسیار و روزگاران طولانى است که آغاز و انجام آن مشخص نباشد.
و این کلمه جمع است و اما در اینکه مفردش چیست ؟ آیا حقب - به ضمه اول و سکون دوم است - و یا حقب - به دو ضمه - است ، اختلاف کرده اند، و حقب - به دو ضمه - در قرآن کریم آمده ، مى فرماید:(او امضى حقبا). بعضى هم گفته اند: مفردش (حقب) - به فتح اول و سکون دوم - است ، و واحد حقب هم حقبه - به کسر اول و سکون دوم - است . راغب گفته : حق این است که حقبه به معناى مدت نامعلومى از زمان است .
بعضى هم کلمه(حقب) را به هشتاد و یا هشتاد و چند سال تحدید کرده اند. و بعضى دیگر اضافه کرده اند که : هر سال از این حقب سیصد و شصت روز و هر روزش برابر هزار سال است . و از بعضى دیگر نقل شده که گفته اند: حقب به معناى چهل سال است . و از بعضى دیگر آمده که گفته اند: هفتاد سال است . و اقوالى دیگر در معناى حقب گفته اند، اما از خود قرآن کریم دلیلى بر هیچ یک از این تحدیدها وارد نشده ، علم لغت هم چیزى در این باب نگفته .
و از ظاهر آیه بر مى آید که مراد از طاغیان ، معاندین از کفار هستند، مؤ ید این ظهور ذیل سوره است که مى فرماید:(انهم کانوا لا یرجون حسابا و کذبوا بایاتنا کذابا) و مفسرین کلمه(احقاب) در آیه را به حقب بعد از حقب تفسیر کرده اند، که در نتیجه آیه را چنین معنا کرده اند: جهنم برگشتگاه طاغیان است ، در حالى که در جهنم حقبى بعد از حقب دیگر مى مانند، بدون اینکه این حقب ها آخرى داشته باشد. پس آیه شریفه با آیات دیگر قرآن که تصریح دارد بر خلود کفار در جهنم منافات ندارد.
بعضى گفته اند: آیه(لا یذوقون فیها...) صفت احقاب است ، و معناى آیه این است که طاغیان در دوزخ احقابى میمانند که صفتش این است که در آن اثرى از خنکى و نوشیدنى نیست ، مگر حمیم و غساق ، و آنگاه بعد از این احقاب وضعى غیر آن وضع را خواهند داشت ، و جاودانه به وضعى که معلوم نیست چگونه است در دوزخ خواهند بود. و این معنا در صورتى که سیاق آیه با آن مساعدت کند معناى خوبى است .
لا یذوقون فیها بردا و لا شرابا
در این آیه بین(برد) و(شراب) مقابله افتاده ، و ظاهر این مقابله آن است که مراد از برد مطلق هر چیز غیر نوشیدنى باشد، که آدمى با آن خنک شود، نظیر سایه اى که بتوانند در آن استراحت کنند، پس مراد از چشیدن خنکى مطلق دسترسى و تماس با خنکى است ، نه خصوص چشیدنیهاى آن .
الا حمیما و غساقا
کلمه(حمیم) به معناى آب بسیار داغ است ، و کلمه(غساق) به معناى چرک و خون اهل دوزخ است .
اشاره به مطابقت جزا با اعمال ، اعمالى که ثبت و ضبط شده اند
جزاء وفاقا... کتابا
کلمه(وفاقا) مصدرى است به معناى اسم فاعل . و معناى آیه این است که ایشان جزا داده مى شوند جزایى موافق با اعمالى که کردند. ممکن هم هست مضافى در تقدیر گرفته بگوییم : تقدیر آیه(جزاء ذاوفاق) است ، یعنى جزایى داراى وفاق . و یا بگوییم اطلاق وفاق بر جزا از باب مبالغه است ، مثل اینکه وقتى مى خواهیم در عدالت زید مبالغه کنیم مى گوییم زید عدل است(انهم کانوا لا یرجون حسابا و کذبوا بایاتنا کذابا) - کلمه(کذابا) مفعول مطلق است ، براى(کذبوا)، در نتیجه معناى آیه(و کذبوا بایاتنا تکذیبا عجیبا) مى شود،
یعنى کفار امید حسابى ندارند، و آیات ما را به طور عجیب تکذیب مى کنند، چون بر تکذیب خود اصرار مى ورزند. و این آیه مطابقت جزا با اعمال ایشان را تعلیل مى کند، به این بیان که کفار امید حساب در یوم الفصل را ندارند، در نتیجه از حیات آخرت مایوسند، و به همین جهت آیات داله بر وجود چنین روزى را انکار مى کنند، و به دنبال آن آیات توحید و نبوت را هم انکار نموده ، در اعمال خود از حدود عبودیت تجاوز مى ک نند، و نتیجه همه اینها این شده که به کلى خدا را از یاد ببرند، خدا هم آنان را از یاد برد، و سعادت خانه آخرت را بر آنان تحریم کرد، در نتیجه براى آنان نماند مگر شقاوت ، و در آن عالم چیزى به جز مکروه نمى یابند، و جز با صحنه هاى عذاب مواجه نمى شوند، و همین است معناى اینکه فرمود(فذوقوا فلن نزیدکم الا عذابا).
و جمله مورد بحث که مى فرماید:(جزاء وفاقا) دلالت دارد بر مطابقت کامل بین جزا و عمل ، پس انسان با عمل خود نمى جوید مگر جزایى را که مو به مو مطابق آن باشد، پس رسیدن به جزا در حقیقت رسیدن به عمل است ، همچنان که فرمود:(یا ایها الذین کفروا لا تعتذروا الیوم انما تجزون ما کنتم تعملون).
(و کل شى ء احصیناه کتابا) - یعنى هر چیزى را - که اعمال شما هم از آن جمله است - ضبط کرده و در کتابى جلیل القدر بیان نموده ایم ، بنابراین آیه شریفه مورد بحث در معناى آیه زیر است که مى فرماید:(و کل شى ء احصیناه فى امام مبین).
ممکن هم هست مراد(و کل شى ء حفظناه مکتوبا) باشد، یعنى هر چیزى را ما با نوشتن در لوح محفوظ و یا در نامه اعمال حفظ کرده ایم . این هم جائز است که احصا به معناى کتابت باشد، و هم کتاب به معناى احصا باشد، چون هر دو در معناى ضبط مشترکند، و معناى آیه یا(کل شى ء احصیناه احصائا) باشد،(و یا کل شى ء کتبناه کتابا).
و به هر حال آیه شریفه حالى است که تعلیل سابق را تکمیل مى کند، و معناى آن با آیه قبل چنین مى شود: جزاى آنها موافق با اعمال ایشان است ، به علت اینکه چنین حال و وضعى داشتند، در حالى که ما حال و وضعشان را علیه آنان ضبط کردیم ، و جزایى موافق با آن به ایشان مى دهیم .
فذوقوا فلن نزیدکم الا عذابا
فاى تفریع که در آغاز این آیه آمده ، آن را نتیجه مطلب قبل کرده ، که عذاب کفار را تفصیل مى داد، و مى خواهد ایشان را از این امید ماءیوس کند که روزى از شقاوت نجات یافته به راحتى برسند، و التفاتى که از غیبت(انهم) به خطاب(نزیدکم) بکار رفته این نکته را مى رساند که خداى تعالى ایشان را حاضر فرض کرد تا توبیخ و سرکوبیشان بدون واسطه انجام شود.
و مراد از جمله(فلن نزیدکم الا عذابا)، این است که آنچه مى چشید عذابى است بعد از عذابى که قبلا چشیده بودید، پس آن عذاب ، عذابى است بعد از عذاب ، و عذابى است روى عذاب ، و همچنان عذابها دو چندان مى شود، و عذابى به عذابتان افزوده مى گردد، پس از اینکه به آرزوى خود برسید ماءیوس باشید، و این آیه خالى از این ظهور نیست که مراد از جمله(لابثین فیها احقابا) خلود در آتش است ، و اینکه عذاب از شما قطع نخواهد شد.
پاداش نیک متقین : نعمت هاى بهشتى
ان للمتقین مفازا... کذابا
کلمه(فوز) - به طورى که راغب گفته - به معناى ظفر یافتن به خیر بدون صدمه و با حفظ سلامت است ، پس در این کلمه هم معناى ظفر یافتن به خیر هست و هم معناى نجات و خلاصى از شر، و کلمه(مفاز) مصدر میمیو یا اسم مکان از فوز است ، و در آیه شریفه هر دو احتمال راه دارد.
و در جمله(حدائق و اعنابا) کلمه(حدائق) جمع حدیقه است ، و حدیقه به معناى بوستان داراى دیوار است ، و کلمه(اعناب) جمع عنب است ، که نام میوه درخت مو است ، و چه بسا به خود درخت هم عنب گفته مى شود.
و کلمه(کواعب) جمع کاعب است که به معناى دختر نورسى است که پستانهایش رو به رشد نهاده ، و دائره اى تشکیل داده ، و کمى از اطرافش بلندتر شده . و(اتراب) جمع ترب است ، که به معناى مثل است ، و(کواعب اتراب) به معناى دخترانى هم سن و سال و شبیه به هم هستند.
(و کاسا دهاقا) - یعنى و قدحهایى پر از شراب ، پس کلمه(دهاق) مصدرى است که معناى اسم فاعل را مى دهد.
(لا یسمعون فیها لغوا و لا کذابا) - یعنى در بهشت سخن لغو نمى شنوند،
سخنى که هیچ اثر مطلوب بر آن مترتب نمى شود، و نیز یکدیگر را در آنچه مى گویند تکذیب نمى کنند، پس سخنان بهشتیان هر چه هست حق است و اثر مطلوب دارد، و صادق و مطابق با واقع است .
جزاء من ربک عطاء حسابا
یعنى رفتارى که با متقین مى شود هر چه باشد در حالى است که جزایى حساب شده ، و عطیه اى از ناحیه پروردگار تو است ، پس کلمه(جزاء) و همچنین کلمه(عطاء) حال است ، و کلمه(حسابا) مصدرى است به معناى اسم مفعول ، و صفت است براى عطاء، احتمال هم دارد که کلمه(عطاء) تمیز و یا مفعول مطلق باشد.
بعضى گفته اند: در این آیات جزاى متقین را به(رب) نسبت داده ، و(رب) را به ضمیر راجع به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) اضافه کرده ، تا به این وسیله از آن جناب احترامى به عمل آورده باشد، ولى در جزاى طاغیان این کار را نکرد و آن را به(رب) نسبت نداد و نفرمود:(جزاء وفاقا من ربک) تا بفهماند خداى تعالى منزه از رساندن شر است ، هر شرى که باشد به دست خود طاغیان درست مى شود، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(ذلک بما قدمت ایدیکم و ان اللّه لیس بظلام للعبید.)
نکته اینکه کلمه(حسابا) را بعد از جزاى طاغیان نیاورد، و گذاشت تا بعد از جزاى آنان و جزاى متقین بیاورد، این است که مفاد آیه(ان یوم الفصل کان میقاتا) را که در اول گفتار بود تثبیت نموده ، بفهماند فصل در آن روز خرافى نیست ، بلکه با حساب است .
رب السموات و الارض و ما بینهما الرحمن
این آیه کلمه(ربک) را که در آیه قبل بود تفسیر و بیان مى کند، مى خواهد بفهماند ربوبیت خداى تعالى عمومى است و همه چیز را شامل است ، و آن ربى که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) رب خود اتخاذ کرده و او را مى خواند رب اختصاصى نیست ، بلکه رب هر مو جودى است ، پس اینکه مشرکین مى گویند که براى هر طایفه اى از موجودات ربى جداگانه است ، و خدا رب آن ارباب ، و یا به قول بعضى از آنان رب آسمان است سخن درستى نیست . و توصیف رب به صفت رحمان - با در نظر گرفتن اینکه این کلمه صیغه مبالغه است -، اشاره دارد به سعه رحمت او، و اینکه رحمت خدا نشانه ربوبیت او است ،
ممکن نیست موجودى از آن محروم باشد، همچنان که ممکن نیست موجودى از تحت ربوبیت او خارج باشد، مگر آنکه مربوبى از مربوبهاى او خودش به سوء اختیارش رحمت او را نپذیرد، که این شقاوت و بدبختى خود ایشان است ، مانند طاغیان که مربوب خدا هستند، ولى رحمت او را نپذیرفته از زى عبودیتش خارج شدند.
بیان مقصود از اینکه فرمود:(لا یملکون منه خطابا...)
لا یملکون منه خطابا یوم یقوم الروح و الملئکه صفا لا یتک لمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا
از اینکه اول این آیه دنبال آیه(رب السموات و الارض و ما بینهما الرحمن) واقع شده ، که از ربوبیت و رحمانیت خدا خبر مى دهد، وربوبیت تدبیر و شاءن رحمانیت بسط رحمت است ، معلوم مى شود منظور از خطاب در جمله(از ناحیه او مالک خطابى نیستند) بگو مگو و اعتراض به خداى تعالى درباره بعضى از رفتارهاى اوست ، مثلا بپرسند علت فلان عمل چه بود؟ چرا فلان کار را اینطور کردى و آنطور نکردى ؟ همانطور که ما از یکدیگر مى پرسیم : چرا چنین کردى و چنان نکردى ؟، در نتیجه جمله(لا یملکون منه خطابا) در معناى آیه زیر است که مى فرماید:(لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون) که بحث پیرامونش گذشت .
این از نظر وقوع صدر آیه بعد از آیه(رب السموات و الارض ...) بود، و لیکن از نظر وقوع ذیل آن که مى فرماید:(یوم یقوم الروح و الملئکه صفا) بعد از جمله(لا یملکون منه خطابا) که از ظاهرش بر مى آید این مالک نبودنشان مختص به یوم الفصل است ، و نیز از نظر وقوع آن جمله در سیاق تفصیل جزاى الهى طاغیان و متقین ، بر مى آید که مراد این است که ایشان مالکیت و اذن آن را ندارند که خدا را در حکمى که مى راند و رفتارى که معمول مى دارد مورد خطاب و اعتراض قرار دهند، و یا دست به شفاعت بزنند. سؤ الى که در اینجا پیش مى آید این است که چرا ملائکه استثنا نشدند، و به طور کلى فرمود:(لا یملکون منه خطابا) با اینکه ملائکه منزه از اینند که به خداى تعالى اعتراضى بکنند، و خداى تعالى درباره آنان فرموده :(عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون)، و نیز در سوره نحل آیه 40 بعضى از ایشان را روح و کلمه خود خوانده ،
و در سوره انعام آیه 73 کلام خود را حق خوانده و در سوره نور آیه 25 خود را حق مبین دانسته ، و حق ، هیچ گاه معارض و مناقض حق واقع نمى شود.
پس معلوم مى شود مراد از خطابى که فرموده مالک آن نیستند اعتراض به حکم و رفتار او نیست ، بلکه تنها همان مساءله شفاعت و سایر وسائل تخلص از شر است ، نظیر عدل ، بیع ، دوستى ، دعاء و درخواست ، که در جاى دیگر هم فرموده :(من قبل ان یاتى یوم لا بیع فیه و لا خله و لا شفاعه) و نیز فرموده :(و لا یقبل منها عدل ولا تنفعها شفاعه)، و نیز فرموده :(یوم یات لا تکلم نفس الا باذنه).
و کوتاه سخن اینکه : ضمیر فاعل در(یملکون) به تمامى حاضران در یوم الفصل بر مى گردد، چه ملائکه ، چه روح ، چه انس و چه جن ، چون سیاق آیه سیاق حکایت از عظمت و کبریایى خداى تعالى است ، و در چنین سیاقى همه مشمولند نه خصوص ملائکه و روح ، و نه خصوص طاغیان . علاوه بر این ملائکه و روح قبلا نامشان به میان نیامده بود تا ضمیر به آنان برگردد، و طاغیان هم هر چند نامشان برده شده ، ولى فاصله طولانى اجازه نمى دهد ضمیر به آنان برگردد، پس ضمیر به همه بر مى گردد، و به دلیلى که گفته شد منظور از خطاب ، شفاعت و یا شبیه به آن است .
و کلمه(یوم) ظرف است براى جمله(لا یملکون).
بعضى گفته اند: ظرف است براى جمله(لا یتکلمون) ولى با اینکه(لا یملکون) جلوتر از(یوم) واقع شده ، بعید است که(یوم) ظرف باشد براى یتکلمون که بعد از ظرف قرار گرفته .
مراد از(روح) در:(یوم یقوم الروح و الملئکه ....)
و مراد از(روح) مخلوقى امرى است که آیه(قل الروح من امر ربى) به آن اشاره دارد. و بعضى گفته اند: مراد از(روح) اشراف از فرشتگان است .
بعضى دیگر گفته اند: مراد ملائکه حفظه است . و بعضى گفته اند: مراد فرشته موکل بر ارواح است .
و لیکن هیچ یک از این اقوال دلیلى بر گفته خود ندارند.
بعضى هم گفته اند: مراد از آن جبرئیل است . و بعضى گفته اند: ارواح مردم است ، که با ملائکه در یک صف مى ایستند، و این در خصوص ایامى است که نفخه اول دمیده شده ، و نفخه دوم دمیده نشده ، و ارواح به اجساد برنگشته اند. بعضى هم گفته اند: مراد قرآن است ، و منظور از ایستادن قرآن ، ظهور آثار آن در آن روز است که سعادت مؤ منین و شقاوت کفار به وسیله قرآن در آن روز ظاهر مى شود.
ولى این سه نظریه صحیح نیست ، براى اینکه هر چند که کلمه روح در کلام خداى تعالى بر هر سه معنا اطلاق شده ، و لیکن در هر جا با یک قید آمده ، مثلا فرموده :(و نفخت فیه من روحى)، و یا فرموده :(نزل به الروح الامین)، و یا فرموده :(قل نزله روح القدس)، و یا فرموده :(فارسلنا الیها روحنا)، و یا فرمود:(و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا)، و لیکن در آیه مورد بحث روح مطلق آمده ، علاوه بر این دو قول اخیر تحکمى است روشن .
و کلمه(صفا) حالى است از روح و ملائکه ، و این کلمه مصدرى است که اسم فاعل از آن اراده شده ، و حالت صافین را مى رساند، و چه بسا از مقابله اى که میان روح و ملائکه انداخته استفاده شود که روح به تنهایى یک صف را، و ملائکه همگى یک صف را تشکیل مى دهند.
منظور از کسانى که در قیامت(لا یتکلمون) و مراد از استثناء:(الا من اذن له الرحمن...)
و جمله(لا یتکلمون) بیانى است براى جمله(لا یملکون منه خطابا) و ضمیر فاعل در آن به همه اهل محشر بر مى گردد، چه روح ، چه ملائکه ، چه انس ، و چه جن ، و سیاق بر این معنا شاهد است .
ولى بعضى گفته اند: ضمیر به روح و ملائکه بر مى گردد. بعضى دیگر گفته اند: به مردم بر مى گردد، ولى اینکه جمله(لا یتکلمون) با جمله(لا یملکون) در یک سیاق قرار دارند، با هیچ یک از این دو قول نمى سازد.
و جمله(الا من اذن له الرحمن) بدل است از ضمیر فاعل در(لا یتکلمون) و مى خواهد بیان کند چه کسانى در آن روز با اذن خدا سخن مى گویند، پس جمله مذکور به ظاهر اطلاقش در معناى آیه زیر است که مى فرماید:(یوم یات لا تکلم نفس الا باذنه).
(و قال صوابا) یعنى(قال قولا صوابا)، تنها کسانى حق سخن گفتن دارند که خدا اذنشان داده باشد و سخنى صواب بگویند، سخنى که حق محض باشد، و آمیخته با باطل و خطا نباشد، و این جمله در حقیقت قیدى است براى اذن خدا، گویا فرموده و خدا اذن نمى دهد مگر به چنین کسى . و در نتیجه آیه شریفه در معناى آیه زیر است که مى فرماید:(و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم یعلمون).
و بعضى گفته اند: جمله(الا من اذن ...) استثنایى است از کسانى که در باره آنان سخن گفته مى شود، و مراد از صواب ، توحید و کلمه(لا اله الا الله) است . و معناى آیه چنین است : آن روز درباره حق کسى سخن نمى گویند مگر درباره حق کسى که خدا براى او اجازه داده باشد، و آن شخص در دنیا صواب گفته باشد، یعنى به کلمه(لا اله الا الله) شهادت داده باشد، و این آیه در معناى آیه زیر است که مى فرماید:(ولا یشفعون الا لمن ارتضى).
لیکن این نظریه درست نیست ، به دلیل اینکه عنایت کلامى در این مقام به نفى اصل خطاب و تکلم است ، حال متکلم هر که مى خواهد باشد، و نمى خواهد تکلم درباره تمامى افراد را حتى آنهایى را که جواز تکلم در موردشان مسلم است نفى کند، پس استثنا شدگان متکلمینى هستند که در اصل تکلم ماذونند، و آیه متعرض این معنا که درباره چه کسانى تکلم مى شو
گفتارى درباره معناى روح و مراتب آن در قرآن
در قرآن کریم کلمه(روح) که متبادر از آن مبداء حیات است - مکرر آمده ، و آن را منحصر در انسان و یا انسان و حیوان به تنهایى ندانسته ، بلکه در مورد غیر این دو طایفه نیز اثبات کرده ،مثلا در آیه(فارسلنا الیها روحنا)، و در آیه(و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا)، و در آیاتى دیگر در غیر مورد انسان و حیوان استعمال کرده پس معلوم مى شود روح یک مصداق در انسان دارد، و مصداقى دیگر در غیر انسان .
و در قرآن چیزى که صلاحیت دارد معرف روح باشد نکته اى است که در آیه(یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى) است ، که مى بینیم آن را 0به طور مطلق و بدون هیچ قیدى آورده ، و در معرفیش فرموده : روح از امر خداست ، آنگاه امر خدا را در جاى دیگر معرفى کرده که(انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون فسبحان الذى بیده ملکوت کل شى ء)، و فرموده که امر او همان کلمه و فرمان ایجاد است ، که عبارت است از هستى اما نه از این جهت که(هستى فلان چیز و) مستند به فلان علل ظاهرى است ، بلکه از این جهت که منتسب به خداى تعالى است و قیامش به اوست .
و به این عنایت است که مسیح(علیه السلام) را به خاطر اینکه از غیر طرق عادى و بدون داشتن پدر به مریم داده شده کلمه او و روحى از او معرفى نموده ، فرموده :(و کلمته القیها الى مریم و روح منه) و قریب به همین عنایت است آیه زیر که مى فرماید:(ان مثل عیسى عند اللّه کمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون) چون در این آیه داستان عیسى را تشبیه کرده به داستان پیدایش آدم .
و خداى تعالى هر چند این کلمه را در اغلب موارد کلامش با اضافه و قید ذکر کرده ، مثلا فرموده :(و نفخت فیه من روحى)، و یا فرمود:(و نفخ فیه من روحه)، و یا فرموده :(فارسلنا الیها روحنا)، و یا فرموده :(و روح منه)، و یا فرموده :(و ایدناه بروح القدس)، و آیاتى دیگر(که در آنها تعبیر کرده به(روحم)،(روح خود)،(روحمان)،(روحى از او)،(روح القدس) و غیره).
لیکن در بعضى از موارد هم بدون قید ذکر کرده ، مثلا فرموده :(تنزل الملئکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر)، که از ظاهر آن بر مى آید روح موجودى مستقل و مخلوقى آسمانى و غیر ملائکه است . و نظیر این آیه به وجهى آیه زیر است که مى فرماید:(تعرج الملئکه و الروح الیه فى یوم کان مقداره خمسین الف سنه).
و اما روحى که متعلق به انسان مى شود از آن تعبیر کرده به(من روحى - از روح خودم) و یا(من روحه - از روح خودش)، و در این تعبیر کلمه(من) را آورده که بر مبدئیت دلالت دارد، و نیز از تعلق آن به بدن انسان تعبیر به نفخ کرده ، و از روحى که مخصوص به مومنینش کرده به مثل آیه(و ایدهم بروح منه) و یا تعبیر نموده و در آن حرف(باء) را بکار برده که بر سببیت دلالت دارد، و روح را تاءیید و تقویت خوانده ، و از روحى که خاص انبیائش کرده به مثل جمله(و ایدناه بروح القدس)، تعبیر نموده ، روح را به کلمه(قدس) اضافه نموده که به معناى نزاهت و طهارت است ، و این را هم تاءیید انبیاء خوانده .
و اگر آیه سوره قدر را ضمیمه این آیات کنیم معلوم مى شود نسبتى که روح مضاف در این آیات با روح مطلق در سوره قدر دارد، نسبتى است که افاضه به مفیض و سایه به چیزى که به اذن خدا صاحب سایه شده است دارد.
و همچنین روحى که متعلق به ملائکه است ، از افاضه روح به اذن خداست ، و اگر در مورد روح ملک تعبیر به تاءیید و نفخ نفرموده ، و در مورد انسان این دو تعبیر را آورده ، در مورد ملائکه فرموده :(فارسلنا الیها روحنا) و یا فرموده :(قل نزله روح القدس)، و یا فرموده :(نزل به الروح الامین)، براى این بود که ملائکه با همه اختلافى که در مراتب قرب و بعد از خداى تعالى دارند، روح محضند، و اگر احیانا به صورت جسمى به چشم اشخاصى در مى آیند تمثلى است که به خود مى گیرند، نه اینکه به راستى جسم و سر و پایى داشته باشند، همچنان که مى بینیم در داستان مریم(علیهاالسلام) مى فرماید:(فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا)، و ما در سابق یعنى در ذیل همین آیه بحثى درباره تمثیل داشتیم .
به خلاف انسان که روح محض نیست بلکه موجودى است مرکب از جسمى مرده ، و روحى زنده ، پس در مورد او مناسب همان است که تعبیر به نفخ(دمیدن) بکند، همچنان که در مورد آدم فرمود:(فاذا سویته و نفخت فیه من روحى).
و همانطور که اختلاف روح در خلقت فرشته و انسان باعث شد تعبیر مختلف شود، و در مورد فرشته به نفخ تعبیر نیاورد، همچنین اختلافى که در اثر روح یعنى حیات هست که از نظر شرافت و خست مراتب مختلفى دارد، باعث شده که تعبیر از تعلق آن مختلف شود، یکجا تعبیر به نفخ کند، و جاى دیگر تعبیر به تاءیید نماید، و روح را داراى مراتب مختلفى از نظر اختلاف اثرش بداند.
آرى یک روح است که در آدمیان نفخ مى شود، و درباره اش مى فرماید:(و نفخت فیه من روحى)، و روحى دیگر به نام روح تاءیید کننده است ، که خاص مؤ من است ، و در باره اش فرموده :(اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه)، که از نظر شرافت در ماهیت و از نظر مرتبت و قوت اثرش شریف تر و قوى تر از روحى است که در همه انسانهاى زنده است ، به شهادت اینکه در آیه زیر که در معناى آیه سوره مجادله است مى فرماید:(او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها). ملاحظه مى کنید که در این آیه مؤ من را زنده به حیاتى داراى نور دانسته ، و کافر را با اینکه جان دارد مرده و فاقد آن نور مى داند، پس معلوم مى شود مؤ من روحى دارد که کافر آن را ندارد، و روح مؤ من اثرى دارد که در روح کافر نیست .
از اینجا معلوم مى شود روح مراتب مختلفى دارد، یک مرحله از روح آن مرحله اى است که در گیاهان سبز هست ، و اثرش این است که گیاه و درخت را رشد مى دهد، و آیات داله بر اینکه زمین مرده بود، و ما آن را زنده کردیم درباره این روح سخن مى گوید.
مرحله اى دیگر از روح آن روحى است که به وسیله آن انبیا تاءیید مى شوند، و جمله(و ایدناه بروح القدس) از آن خبر مى دهد، و سیاق آیات دلالت دارد بر اینکه این روح شریف تر است و مرتبه اى عالى تر از روح انسان دارد.
و اما آیه(یلقى الروح من امره على من یشاء من عباده لینذر یوم التلاق)، و آیه(و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا)، هم مى تواند باروح ایمان تطبیق شود، و هم با روح القدس . و خدا داناتر است .
این را هم یادآورى کنیم که ما در تفسیر هر یک از این آیات کریمه مطالبى در باره روح گذراندیم که به درد اینجا مى خورد.
ذلک الیوم الحق
کلمه(ذلک) اشاره است به(یوم الفصل) که در این سوره ذکر شد، و در ضمن آیاتى توصیف گر دید، و این جمله در حقیقت خاتمه کلام و معطوف به ابتداى سوره و مطالب بعد از آن است و آیه بعدى که مى فرماید:(فمن شاء اتخذ الى ربه مابا...) تفریع بیشترى از بیان سابق است .
و اگر اشاره را با لفظ(ذلک) آورد که مخصوص اشاره به دور است ، براى این بوده که به عظمت مساءله دلالت کند، و مراد از(حق بودن آن روز) ثبوت حتمى و رانده شدن قضاى آن ، و تخلف ناپذیرى وقوع آن است .
فمن شاء اتخذ الى ربه مابا
یعنى هر کس بخواهد مى تواند به سوى پروردگار خود مرجعى بگیرد، که به وسیله آن به ثواب متقین برسد، و از عذاب طاغیان نجات یابد، و این جمله همانطور که اشاره کردیم تفریعى است بر اخبارى که در سابق از یوم الفصل داده و بر آن احتجاج نموده و آن را توصیف کرده بود، و معنایش این است که حال که وضع بدین منوال است پس هر کس بخواهد مى تواند به سوى پروردگارش برگردد.
انا انذرناکم عذابا قریبا...
مراد از این(عذاب) عذاب آخرت است ، و نزدیک بودن آن به اعتبار حق بودن ، و بدون شک ، حق بودن ، وقوع آن است چون هر چه آمدنى باشد نزدیک است .
علاوه بر این ، وقتى قیامت عبارت باشد از تجسم اعمال آدمى ، و جزا دیدن انسان در برابر اعمال ، این اعمال همواره با آدمى هست ، و از هر چیز دیگرى به انسان نزدیکتر است .
یوم ینظر المرء ما قدمت یداه
- یعنى روزى که انسان منتظر دیدن جزاى اعمالى است که در زندگى دنیا انجام داده ، و از پیش فرستاده است . بعضى گفته اند. معنایش این است که در آن روز انسان به اعمال خود نظر مى کند، چون همه اعمال خود را نزد خود حاضر مى بیند همچنان که در جاى دیگر همین مطلب را خاطر نشان نموده ، فرموده است :(یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء).
(و یقول الکافر یا لیتنى کنت ترابا) - یعنى کافر در آن روز از شدت آن روز آرزو مى کند اى کاش خاکى بود فاقد شعور و اراده ، و در نتیجه آنچه کرده نکرده بود، و جزا داده نمى شد.
بحث روایتى
روایاتى درباره معناى(احقاب)، مراد از(روح)، و... درذیل آیات گذشته
در تفسیر قمى در ذیل(جمله وفتحت السماء فکانت ابوابا) امام فرموده : یعنى ابواب بهشت باز مى شود. و در معناى آیه(و سیرت الجبال فکانت سرابا) فرمود: کوهها چون سراب مى شود، که در بیابان از دور برق مى زند.
و نیز در همان کتاب در معناى آیه(لابثین فیها احقابا) فرموده احقاب به معناى سالها، و(حقب) به معناى یک سال است ، و یک سال ، سیصد و شصت روز است ، و یک روز قیامت برابر هزار سال از سالهاى دنیا است که شما مى شمارید).
و در مجمع البیان است که نافع از ابن عمر روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: کسى که داخل آتش شود از آن خارج نمى شود، تا آنکه احقابى در آن بماند، و حقب عبارت است از شصت و اندى سال ، و سال سیصد و شصت روز است ، و هر روز قیامت برابر هزار سال از سالهایى است که شما مى شمارید، پس کسى این دلگرمى را نداشته باشد که به این زودیها از آتش خارج شود.
مؤ لف : سیوطى هم این روایت را در الدر المنثور با عبارتى دیگر آورده ، و در آن به جاى شصت ، عدد هشتاد آمده . و ابن عمر در آن روایت گفته : احدى دلگرم نباشد... و نیز روایتى دیگر از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نقل کرده که فرموده : حقب چهل سال است .
و نیز در مجمع البیان آمده که عیاشى به سند خود از حمران روایت کرده که گفت : از امام باقر(علیه السلام) معناى این آیه را پرسیدم ، فرمود: این آیه در باره کسانى است که از آتش خارج مى شوند، و نظیر این روایت را از احول نقل کرده .
و در تفسیر قمى در ذیل آیه(ان للمتقین مفازا) آمده که متقیان در آن روز رستگار مى شوند،
و جمله(کواعب اترابا) به معناى کنیزانى شبیه به هم است ، که در خدمت اهل بهشتند، و در روایت ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) در معناى جمله(ان للمتقین مفازا) آمده که امام فرمود: متقین کراماتى دارند، و در معناى(کواعب اترابا) فرمود: یعنى دختر نورس .
و در الدر المنثور است که ابن ابى حاتم ، و ابو الشیخ(در کتاب العظمه) و ابن مردویه ، از ابن عباس روایت کرده اند که گفت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: روح ، لشکرى است از لشکریان خدا، که از ملائکه نیستند، و داراى سر و دست و پایند، آنگاه این آیه را خواندند(یوم یقوم الروح و الملئکه صفا) و سپس فرمود: اینها لشکریانى ، و اینها لشکریانى دیگر هستند.
مؤ لف : این روایت در ذیل آیات که مشتمل بر مساءله روح است ، از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) نقل شد، و در آن آمده بود که روح خلقى است از جبرئیل و میکائیل عظیم تر، و ما این روایت را که از على(علیه السلام) هم نقل شده بود آوردیم ، و در آن آمده بود که روح غیر ملائکه است ، و استدلال شده بود به آیه شریفه(ینزل الملئکه بالروح من امره على من یشاء من عباده ...)
بله ، در روایت قمى که از حمران نقل کرده آمده که روح فرشته اى است بزرگتر از جبرئیل و میکائیل ، و او همواره با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و با ائمه(علیهم السلام) بوده و هست ، و شاید مراد از فرشته مطلق موجود آسمانى بوده . و یا این قسمت اضافه اى است که بعضى از راویان به تو هم خود و در نقل به معناى حدیث آورده اند، دلیلى هم نداریم که موجودات امرى و آسمانى منحصر در فرشتگان باشد، بلکه دلیل بر خلاف آن داریم ، همچنان که از کلام خداى تعالى با ابلیس وقتى که از سجود بر آدم امتناع ورزید، و ملائکه براى او سجده کردند استفاده مى شود، در آن کلام فرموده :(یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدى استکبرت ام کنت من العالین)، که توضیحش در تفسیر همین آیه گذشت .
ما هستیم آنها که در قیامت اجازه سخن داشته شفاعت مى کنیم
و در اصول کافى به سند خود از محمد بن فضیل از ابى الحسن ماضى(علیه السلام) روایت کرده که گفت : از آن جناب از آیه(یوم یقوم الروح و الملئکه صفا لا یتکلمون ...) پرسیدم ، فرمود به خدا سوگند ماییم آنهایى که در قیامت اذن دارند و صواب مى گویند. پرسیدم : وقتى به سخن آیید چه مى گویید فرمود: پروردگار خود را ثنا گفته و بر پیامبران درود مى فرستیم ، و براى شیعیان خود شفاعت مى کنیم ، و پروردگار ما شفاعت ما را رد نمى کند(تا آخر حدیث).
مؤ لف : این روایت را صاحب مجمع البیان هم از عیاشى نقل کرده ، که او بدون ذکر راویان وسط، از معاویه بن عمار از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است .
و این روایت از باب ذکر بعضى از مصادیق است ، و گر نه در روز قیامت شفیعان دیگر نیز وجود دارند، مثل ملائکه و انبیا و مومنین ، البته آن مومنینى که اجازه تکلم مى یابند، و باز شهدایى از امتهاى دیگر هستند که آنان نیز به حکم نص قرآن کریم و احادیث اجازه سخن مى یابند.