background
وَبَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا
و بر فراز شما هفت [آسمان‌] استوار بنا كرديم.
آیه 12 سوره النَّبَأ

بیان محتواى کلى سوره مبارکه نباء

بیان آیات

این سوره متضمن خبر از آمدن یوم الفصل و صفات آن و استدلال بر حقیقت آن ، و تردید ناپذیرى آن است ، و از اینجا آغاز مى شود که مردم از یکدیگر از خبر قیامت مى پرسند، آنگاه در سیاق جواب و با لحنى تهدیدآمیز مى فرماید: به زودى از آن آگاه خواهند شد، و سپس براى ثبوت آن به این دلیل استدلال مى کند که نظام مشهود در عالم با تدبیر حکیمانه اى که در آن است ، بهترین و روشن ترین دلالت را دارد بر اینکه بعد از این نشاه دنیاى متغیر و فنا پذیر، نشاه ثابت و باقى هست ، و به دنبال این خانه اى که در آن عمل هست و جزا نیست ، خانه اى هست که در آن جزا هست و عمل نیست ، پس در این میان روزى هست که نظام جارى در این عالم از آن خبر مى دهد.

سپس آن روز را با ذکر حوادثش توصیف مى کند که مردم همگى در آن احضار مى شوند، و همه یکجا جمع مى گردند، طاغیان به سوى عذابى دردناک و متقین به سوى نعیمى مقیم منتقل مى شوند، و در آخر، کلام را با یک جمله تهدید آمیز ختم مى کند. و این سوره به شهادت سیاق آیاتش در مکه نازل شده .

عم یتساءلون

کلمه(عم) مخفف(عن ما از چه) است ، و حرف الف از کلمه(ما) ى استفهامیه حذف شده ، و این اختصاص به این مورد ندارد، هر جا که حرف جر بر سر(ما) ى استفهامیه در آید، الف آن حذف مى شود، مثلا گفته مى شود:(لم)،(مم)،(على مَ) و(الى م) که مخفف لما و مما و على ما و الى ما است ، و مصدر تساول به معناى این است که مردمى از یکدیگر از مطلبى سؤ ال کنند، یا بعضى بعد از بعضى دیگر از مطلبى سؤ ال کنند، هر چند که مسؤ ول از خود آنان نباشد، در مورد ما نیز یا چنین بوده که مردمى از یکدیگر از مساءله معاد مى پرسیدند، و یا یکى پس از دیگرى از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) مى پرسیدند، و چون سیاق سوره سیاق جواب است و در این جو اب هم جانب تهدید و انذار چربیده ، این نظریه را تاءیید مى کند که متسائلان ، کفار مکه بودند، همان مشرکینى که منکر نبوت و معاد بودند، نه مؤ منین ، و نه کفار و مؤ منین هر دو.

پس تساول در میان مشرکین بوده ، و اگر قرآن کریم خبر از آن را به صورت استفهام آورده براى این است که به پوچى و حقارت آن اشاره کند، و بفهماند پاسخ این تساول آنقدر روشن است که اصلا جایى براى این تساول نیست .

بیان اینکه مقصود از(نباء عظیم) قیامت و(تسائل) از آن در بین مشرکین بوده است(عم یتسائلون ...)

عن النبا العظیم الذى هم فیه مختلفون

این آیه پاسخ از استفهامى است که خود خداى تعالى کرده بود خودش پرسید از چه تساول مى کنند؟ پاسخ مى دهد از خبرى بس ‍ عظیم . و این توصیفى که از خبر مذکور کرده توصیفى است که تعظیم آن خبر از آن هویدا است .

و مراد از(خبر عظیم) خبر بعث و قیامت است ، که قرآن عظیم در سوره هاى مکى و مخصوصا در سوره هایى که در اوائل بعثت نازل شده کمال اهتمام را درباره اثبات آن دارد، موید این معنا سیاق آیات این سوره است که در آنها جز به مساءله قیامت ، و صفات یوم الفصل ، و استدلال بر حقیت و واقعیت آن پرداخته نشده .

ولى بعضى گفته اند: مراد از آن نبا قرآن عظیم است . لیکن سیاق این احتمال را رد مى کند، چون هر چند که گفتار سوره خالى از اشاره به قرآن نیست ، و لیکن سیاق اجنبى از آن است .

بعضى دیگر گفته اند: نبا عظیم عبارت است از عقایدى چون اثبات صانع ، و صفات او و ملائکه و رسل او، و مساءله بعث ، بهشت ، دوزخ و غیر آن که مورد اختلافشان بوده .

به نظر مى رسد صاحب این قول بدان جهت که در این سوره به حقیت همه این مطالب اشاره شده ، چنین گفته است . لیکن این طرز استفاده درست نیست چون اشاره به حقیت معارف اسلامى از لوازم مساءله قیامت است ، که خود از لوازم جزا و تکلیف است ، جزاى اعتقادات حق و اعمال صالح ، و جزاى کفر و جرائم عملى ، و اگر در سوره به صفات یوم الفصل پرداخته تبعى و به قصد ثانوى بوده ، و غرض اولى بدان متعلق نشده .

علاوه بر این ، مراد از افرادى که از یکدیگر تساول مى کرده اند - به بیانى که گذشت - مشرکین بوده اند، که صانع و ملائکه را قبول داشتند، و ماوراى آن را یعنى رسالت و قیامت و بهشت و دوزخ را منکر بودند. مراد از اختلاف مشرکین درباره معاد

(الذى هم فیه مختلفون) - مشرکین در اصل انکار معاد متفق بودند، اختلافشان تنها در طرز انکار آن بوده ، بعضى آن را محال مى دانستند و به خاطر محال بودنش منکر بودند، همچنان که از سخنى که قرآن کریم از ایشان حکایت کرده این معنا استفاده مى شود، و آن سخن این است :(هل ندلکم على رجل ینبئکم اذا مزقتم کل ممزق انکم لفى خلق جدید)، بعضى دیگر آن را محال نمى دانستند، بلکه تنها به نظرشان بعید مى رسیده ، از این جهت انکارش نموده ، به حکایت قرآن مى گفتند:

(ایعدکم انکم اذا متم و کنتم ترابا و عظاما انکم مخرجون هیهات هیهات لما توعدون)، بعضى هم نه آن را محال مى دانستند، و نه بعید مى شمردند، بلکه انکارشان از این جهت بود که در آن شک داشتند، همچنان که آیه زیر که مى فرماید:(بل ادارک علمهم فى الاخره بل هم فى شک منها)، با وضع آنان تطبیق مى کند. بعضى هم یقین بدان داشتند، و لیکن از در عناد منکر آن مى شدند که جمله(بل لجوا فى عتو و نفور) حکایت حال ایشان است .

و آنچه از آیات سه گانه اول سوره و بعد آن به دست مى آید این است که وقتى از قرآن شنیدند که در انذار و تهدید ایشان سخن از روز قیامت و جزا و یوم الفصل مى آورد، برایشان گران آمده ، شروع کرده اند از یکدیگر بپرسند که این چه خبر عجیبى است ، که تاکنون به گوش ما نخورده ؟ و چه بسا به خود رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) رجوع کرده و یا از مؤ منین مى پرسیدند که روز قیامت چیست و چه خصایصى دارد، و چه وقت واقع مى شود؟

(متى هذا الوعد ان کنتم صادقین) و چه بسا در مورد بعضى از حقایق قرآنى و معارفى جدید که اسلام متضمن آن بود به اهل کتاب و مخصوصا به یهود مراجعه نموده ، در فهم آن معارف از آنان کمک مى گرفتند.

و خداى تعالى در این سوره تساول آنان را به صورت سؤ ال و جوابى حکایت نموده ، مى فرماید:(از چه تساول مى کنند؟) آنگاه خودش پاسخ خود را مى دهد که(از خبرى عظیم تساؤ ل مى کنند، خبر عظیمى که در باره آن دیدى مختلف دارند، و آنگاه از تساؤ ل آنان پاسخ مى دهد که(کلا سیعلمون ...) نه ، بیهوده از یکدیگر نپرسند که به زودى خواهند دانست ...

مفسرین درباره مفردات آیات سه گانه ، و تقریب معانى آن وجوهى بسیار گفته اند، که چون هیچ یک از آنها با سیاق سازگار نبود، از ایرادش خوددارى نمودیم ، و آنچه آوردیم مطلبى است که سیاق ، آن را افاده مى کند.

کلا سیعلمون ثم کلا سیعلمون

این جمله جلو ایشان را از تساول از قیامت مى گیرد، تساؤ لى که گفتیم منشا آن مختلف بوده . و معناى آیه این است که باید دست از این پرس و جویها بردارند، براى اینکه حقیقت امر به زودى برایشان کشف مى شود، و این خبر - قیامت - واقع مى شود، آن وقت آنچه امروز نمى دانند خواهند دانست ، و در این تعبیر تهدیدى هم هست همان تهدیدى که در آیه(و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون)، به چشم مى خورد، و جمله(ثم کلا سیعلمون) تاءکید همان ردع و تهدید سابق است ، و لحن تهدید خود قرینه است بر اینکه پرس و جوى کنندگان مشرکین بوده اند، که منکر معاد و جزایند، نه مؤ منین ، و نه مشرکین و مؤ منین جمیعا.

بیان احتجاج و استدلال بر ثبوت بعث و جزا، مستفاد از آیات : (المنجعل الارض مهادا...)

الم نجعل الارض مهادا

این آیه تا یازده آیه بعدش در مقام احتجاج و استدلال بر ثبوت بعث و جزا و تحقق این خبر عظیم است ، و لازمه ثبوت آن صحت جمله قبلى است که مى فرمود:(کلا سیعلمون) و اینکه به زودى مشاهده مى کنند و مى دانند.

بیان آن حجت این است که عالم محسوس با زمین و آسمانش و شب و روزش و انسانهایش که نسلا بعد نسل مى آیند و مى روند، و نظام جارى در سراپایش ، و تدبیر متقن و دقیقى که در همه امورش جریان دارد، ممکن نیست صرفا به خاطر بازى و سرگرمى پدید آمده باشد،

و هیچ هدف و غرضى در نظر پدید آورنده اش نباشد، پس به طور مسلم و بدیهى باید در پى این نظام متحول و متغیر و گردنده ، عالمى باشد که نظام در آن ثابت و باقى باشد، و در آن عالم اثر صلاح و فساد این عالم ، ظهور پیدا کند، صلاحى که فطرت بشر بدان دعوت مى کرد، و فسادى که از آن نهى مى نمود، و ما مى بینیم که اثر صلاح و فساد، که همانا سعادت متقین و شقاوت مفسدین است در این عالم محسوس ظاهر نشده ، و این از محالات است که خداى تعالى در فطرت بشر آن دعوت غریزى را و این ردع و منع غریزى را به ودیعه بسپارد، در حالى که نه آن دعوت اثرى در خارج داشته باشد و نه آن منع ، پس به طور یقین در این میان روزى وجود دارد که در آن روز انسان صالح اثر صلاح خود را، و انسان فاسد اثر فساد خود را مى بیند.

پس این آیات در معناى آیه زیر است که مى فرماید:(و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار ام نجعل الذین امنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فى الارض ام نجعل المتقین کالفجار) با این بیان و این استدلال ثابت مى شود که در این میان روزى هست که انسان آن را دیدار خواهد کرد، و در آن روز به جزاى آنچه کرده چه خیر و چه شر مى رسد، پس مشرکین نمى توانند در آن اختلاف نموده ، و یا شک کنند، و یا بعضى دیگرشان آن را بعید بشمارند، و یا بعضى دیگرشان محال بدانند، و یا بعضى دیگرشان با علم به آن از در عناد و لجاج منکرش شوند، پس آمدن چنین روزى بدیهى ، و وقوعش ‍ ضرورى است ، و جزاى در آن جاى شک نیست .

از بعضى از مفسرین چنین بر مى آید که خواسته اند بگویند: این آیات در مقام اثبات قدرت است ، و اینکه عود - در قیامت - نظیر بدء - آغاز - خلقت است ، آن خدایى که توانست عالم را ابتداء خلق کند، قادر است که آن را دوباره اعاده دهد. این استدلال هر چند که در جاى خودش تمام و صحیح است ، و در کلام خداى تعالى هم به آن تمسک شده و لیکن استدلالى است بر امکان اعاده ، نه بر وقوع آن ، و سیاق آیات مورد بحث مى خواهد وقوع آن را اثبات کند نه امکانش را، پس بیان مناسب تر همان بیانى است که ما ذکر کردیم .

و به هر حال اینکه فرمود:(الم نجعل الارض مهادا) استفهامى است انکارى ، و کلمه(مهاد) به معناى بستر و قرارى است که در آن تصرف مى شود، و بر فرشى که روى آن مى نشینند نیز اطلاق مى گردد. و معناى جمله این است که مگر ما نبودیم که زمین را براى شما قرارگاه کردیم ، تا بتوانید در آن قرار گیرید، و در آن تصرف کنید.

معناى اینکه فرمود:(کوه ها را میخ قرار دادیم) و(ازواج خلقتان کردیم ،

و الجبال اوتادا

کلمه(اوتاد) جمع وتد است ،و(وتد) به معناى میخ است ، البته بنا به گفته صاحب مجمع میخ بزرگ را(وتد) گویند(نه میخهاى معمولى را). و اگر کوهها را میخ خوانده شاید از این جهت بوده که پیدایش عمده کوههایى که در روى زمین است از عمل آتشفشانهاى تحت الارضى است ، که یک نقطه از زمین را مى شکافد و مواد مذاب زمینى از آن فوران مى کند، و به اطراف آن نقطه مى ریزد، و به تدریج اطراف آن نقطه بالا مى آید و مى آید تا به صورت میخى که روى زمین کوبیده باشند، در آید، و باعث سکون و آرامش فوران آتشفشان زیر زمین گردد، و اضطراب و نوسان زمین از بین برود.

و از بعضى از مفسرین حکایت شده که گفته است : مراد از میخ بودن کوهها این است که معاش اهل زمین به وسیله این کوهها و منافعى که خدا در آنها به ودیعت سپرده تاءمین مى شود، چون اگر کوهها نبودند زمین دائما در زیر پاى اهلش در حال نوسان بود، نه کشت و زرعى مى گذاشت ،و نه خانه اى . ولى این سخن در حقیقت لفظ را بدون جهت از ظاهرش برگرداندن است .

و خلقناکم ازواجا

یعنى ما شما را جفت جفت از نر و ماده آفریدیم ، تا سنت ازدواج و تناسل در بینتان جریان یابد، در نتیجه نوع بشر تا روزى که خدا خواسته باشد باقى بماند.

بعضى گفته اند: مراد از ازواج ، اشکال است ، یعنى ما شما را شکل هم خلق کردیم .

بعضى دیگر گفته اند: یعنى ما شما را اصناف مختلف سفید و سیاه و سرخ و زرد خلق کردیم .

بعضى دیگر گفته اند: معنایش این است که خلقت هر یک نفر از شما از دو منى یعنى منى مرد و منى زن بوده . ولى این وجوه ضعیفند.

و بعضى گفته اند: التفاتى که در آیه از غیبت - سیعلمون - به خطاب - خلقناکم - به کار رفته ، به منظور مبالغه در الزام و اسکات خصم بوده .

معناى اینکه فرمود(خوابتان را سبات قرار داده ایم و شب را لباس و روز را معاشقرار دادیم .

و جعلنا نومکم سباتا

کلمه(سبات) به معناى راحتى و فراغت است ، چون خوابیدن باعث آرامش و تجدید قواى حیوانى و بدنى مى شود، و خستگى ناشى از بیدارى و تصرفات نفس در بدن از بین مى رود.

بعضى گفته اند: کلمه(سبات) به معناى قطع است ، و اگر خواب را قطع خوانده ، بدین جهت بوده که در خواب تصرفات نفس در بدن قطع مى شود. این وجه هم نزدیک به همان وجه قبلى است .

بعضى دیگر گفته اند:(سبات) به معناى مرگ است ، و اگر خداى سبحان خواب را جزو مرگ دانسته ، تنها در این آیه نبوده ، در آیه دیگر نیز آن را مرگ خوانده و فرموده :(هو الذى یتوفیکم باللیل)، لیکن این معنا بعید است ، و آیه اى که شاهد آورده ، خداى تعالى در آن خوابیدن را توفى - تحویل گرفتن - خوانده ، نه میراندن ، بلکه قرآن کریم تصریح دارد بر اینکه خوابیدن مردن نیست ، و فرموده :(اللّه یتوفى الانفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها).

و جعلنا اللیل لباسا

یعنى ما شب را چون لباس ساترى قرار دادیم که با ظلمتش همه چیز و همه دیدنى ها را مى پوشاند، همانطور که لباس بدن را مى پوشاند، و این خود سببى است الهى که مردم را به دست کشیدن از کار و حرکت مى خواند، و متمایل به سکونت و فراغت و برگشتن به خانه و خانواده مى سازد.

و از بعضى حکایت شده که گفته اند: مراد از لباس بودن شب این است که چون لباس است براى روز، که روز به آسانى از آن بیرون مى شود. ولى انصافااین وجه وجه درستى نیست .

و جعلنا النهار معاشا

کلمه عیش - به طورى که راغب گفته - به معناى زندگى است ، چیزى که هست کلمه عیش مختص به زندگى حیوان است ، به این معنا که به زندگى خداى تعالى و ملائکه عیش گفته نمى شود، ولى حیات خدا وحیات ملائکه گفته مى شود، و کلمه معاش مصدر میمى و هم اسم زمان و مکان از عیش است ، و در آیه مورد بحث به یکى از دو معناى اخیر است ، یعنى زمان و یا مکان عیش .

و معناى آیه این است که : ما روز را زمان زندگى شما و یا محل زندگى شما قرار دادیم ، تا در آن از فضل پروردگارتان طلب کنید.

و بعضى گفته اند: مراد از آن همان معناى مصدرى است ، چیزى که هست مضافى از آن حذف شده ، و تقدیر کلام(و جعل نا النهار طلب معاش) است ، یعنى ما روز را طلب معاش قرار دادیم .

و بنینا فوق کم سبعا شدادا

یعنى بر بالاى سرتان هفت آسمان سخت بنیاد، قرار دادیم .

و جعلنا سراجا وهاجا

کلمه(وهاج) به معناى چیزى است که نور و حرارت شدیدى داشته باشد، و منظور از چراغ وهاج خورشید است .

و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا

کلمه(معصرات) به معناى ابرهاى بارنده است . و بعضى گفته اند: به معناى بادهایى است که ابرها را مى فشارد تا ببارد، و کلمه(ثجاج) به معناى ابرى است که بسیار آب بریزد. و بنابر این ، بهتر آن است که کلمه(من) را به معناى باء بگیریم ، و معنا چنین شود(ما به وسیله بادهاى فشار آورنده آبى ریزان نازل کردیم).

لنخرج به حبا و نباتا

یعنى این کار را کردیم تا دانه ها و نباتاتى که مایه قوت آدمیان و حیوانات است بیرون آوریم .

و جنات الفافا

این جمله عطف است برکلمه(حبا)، و جنات الفاف به معناى درختان انبوه و در هم فرو رفته است .

بعضى گفته اند: کلمه(الفاف) جمعى است که از ماده خودش مفرد ندارد.

بحث روایتى

(روایاتى در بیان برخى آیات گذشته)

در بعضى از روایات آمده که منظور از(نبا عظیم) على(علیه السلام) است . ولى این از باب بطن قرآن است ، نه تفسیر لفظ آیه .

و از خصال از عکرمه از ابن عباس روایت شده که گفت :(روزى) ابو بکر به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) عرضه داشت یا رسول الله ! چقدر زود مویت سپید شد؟ فرمود: موى مرا سوره هود و واقعه و مرسلات و عم یتسائلون سپید کرد.

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(الم نجعل الارض مهادا) آمده که : زمین گهواره اى است که بشریت در آن پرورش مى یابد،(و الجبال اوتادا) یعنى میخ ‌هاى زمین .

و در نهج البلاغه فرموده :(وتد بالصخور میدان ارضه).

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(و جعلنا اللیل لباسا) آمده که شب جامه اى است بر روى روز.

مؤ لف : شاید مراد این باشد که شب جامه اى است بر روى آنچه در روز پیدا است و آن را مى پوشاند.

و باز در همان کتاب است که در معناى آیه(و جعلنا سراجا وهاجا) فرموده : منظور خورشید نورانى است(و انزلنا من المصرات) فرمود: یعنى از ابرها(ماء ثجاجا) فرمود: یعنى با ریزشى پى در پى .

و تفسیر عیاشى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: کلمه(یعصرون) در آیه(عام فیه یغاث الناس و فیه یعصرون) با یاء به معناى یمطرون است ، یعنى باران به ایشان مى بارد، آنگاه به عنوان استشهاد فرمود مگر نشنیده اى که در سوره نبا فرموده :(و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا).

مؤ لف : مراد این است که کلمه(یعصرون) باید با ضمه یاء و به صیغه مجهول خوانده شود، چون معنایش این است که مردم در آن سال(یمطرون - باران داده مى شوند)، به شهادت اینکه در سوره نبا اسم فاعل همین فعل بکار رفته ابرها را(معصرات) و مردم را معصر - باران داده شده - خوانده است ، پس(سحاب معصر) - با کسره صاد - به معناى ابر ممطر است . و عیاشى مثل این حدیث را از على بن معمر از پدرش از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده . و قمى در تفسیر خود نظیر آن را از امیر المؤ منین(علیه السلام) روایت کرده است .