background
وَإِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيمًا وَمُلْكًا كَبِيرًا
و چون بدانجا نگرى [سرزمينى از] نعمت و كشورى پهناور مى‌بينى.
آیه 20 سوره الْإِنْسَان

بیان آیات

اشاره به مضامین سوره مباره دهر

این سوره در آغاز، خلقت انسان را بعد از آنکه نامى از او در میان نبود خاطرنشان مى سازد، و سپس مى فرماید که خداى تعالى او را به راهى که تنها راه اوست هدایت کرد، حال یا این انسان شکر هدایتش را مى گزارد، و یا کفران مى کند. آنگاه مى فرماید براى کافران انواعى از عذاب و براى ابرار الوانى از نعمت آماده کرده ، و اوصاف آن نعمت ها را در طى هجده آیه شرح مى دهد، و همین دلیل است بر اینکه مقصود اصلى هم بیان همین جهت بوده .

و پس از بیان اوصاف آن نعمت ، روى سخن را به رسول گرامى خود نموده مى فرماید: قرآن نازل شده از ناحیه اوست ، و مایه تذکر بشر است ، پس باید که در برابر حکم پروردگار خود صابر باشد، و هوا و هوس هاى کفار را پیروى نکند، و باید که پروردگار خود را صبح و شام به یاد بیاورد و براى او شبها به سجده بیفتد، و شبى طولانى تسبیح گوید. و این سوره به شهادت سیاقى که دارد یا همه اش ‍ و یا حداقل اوائل آن که دوازده آیه است ، در مدینه و نه آیه ذیلش در مکه نازل شده است . روایات ائمه اهل بیت(علیهم السلام) همه متفقند بر اینکه این سوره در مدینه نازل شده ، روایات اهل سنت هم در این باره بسیار زیاد است .

با این حال بعضى گفته اند: این سوره تمامیش در مکه نازل شده ، و به زودى بحث مفصل در این باره در بحث روایتى آینده ان شاء اللّه خواهد آمد.

هل اتى على الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا

استفهام در این آیه براى تثبیت مطلب است ، و در نتیجه معنا را به طور سربسته اثبات مى کند، و معناى آن این است که به طور مسلم روزگارى بوده که نام و نشانى از انسان نبوده ، و چه بسا مقصود آن مفسرى هم که گفته کلمه(هل) در این آیه به معناى کلمه(قد) است همین باشد، نه اینکه خواسته باشد بگوید: یکى از معانى کلمه(هل)(بتحقیق) است ، که بعضى خیال کرده اند.

و مراد از(انسان) در این آیه جنس بشر است ، و اما اینکه بعضى گفته اند: مراد از آن آدم ابو البشر است ، با آیه بعدى سازگار نیست ، چون آدم ابو البشر از نطفه خلق نشده ، و آیه بعدى در باره همین انسان مى فرماید(انا خلقنا الانسان من نطفه).

و کلمه(حین) به معناى یک قطعه محدود از زمان است ، حال چه کوتاه باشد و چه طولانى ، و کلمه دهر به معناى زمانى ممتد و طولانى و بدون حد است ، یعنى زمانى که نه اولش مشخص است ، و نه آخرش .

مراد از اینکه انسان شى ء مذکورى نبوده ، و احتجاجى که این بیان متضمّن است

و منظور از جمله(شیئا مذکورا) این است که انسان چیزى نبود که با ذکر نامش جزو مذکورات باشد مثلا چیزى در مقابل زمین یا آسمان و خشکى و ترى و غیره بوده باشد، و بدین جهت نامى از او در میان نبود. هنوز خلق نشده بود تا موجود بشود و مثل سایر موجودات نامش برده شود، و گفته شود: آسمان ، زمین ، انسان ، درخت و غیره ، پس مذکور بودن انسان کنایه است از موجود بودن بالفعل او، و نفى آن یعنى نفى مذکور بودنش تنها به مذکور بودنش خورده ، نه به اصل شى ء بودن انسان ، نمى خواهد بفرماید انسان شى ء نبود، چون مى دانیم ، شى ء بوده ، ولى شیئى که مذکور شود نبوده ، شاهدش این است که مى فرماید:(انا خلقنا الانسان من نطفه ...) براى اینکه مى فهماند که ماده انسان موجود بوده ، و لیکن هنوز بالفعل به صورت انسان در نیامده بود. و زمینه آیه شریفه و آیات بعدش زمینه احتجاج است مى خواهد بفهماند انسان موجودى است حادث ، که در پدید آمدنش نیازمند به صانعى است تا او را بسازد و خالقى که او را خلق کند، و همینطور هم بوده است ، پروردگارش او را آفریده و به تدبیر ربوبیش به ادوات شعور یعنى سمع و بصر مجهزش کرده ، تا با آن ادوات شعور به راه حق هدایت شود، راهى که در طول حیاتش واجب است طى کند، حال اگر کفران کند به سوى عذابى الیم مى رود، و اگر شکر کند به سوى نعیمى مقیم سیر مى کند.

و معناى آیه این است که :(هل اتى - قد اتى): به تحقیق آمد بر آدمى قطعه اى محدود از زمانى ممتد و غیر محدود در حالى که انسان بالفعل در شمار مذکورات نبود.

انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا

کلمه(نطفه) در اصل به معناى آبى اندک بوده ، و سپس استعمالش در آب ذکوریت حیوانات که منشا تولید مثل است بر معناى اصلى غلبه یافته ، و کلمه(امشاج) جمع کلمه(مشیج) و یا(مشج) - به دو فتحه - و یا مشج - به فتحه اول و کسره دوم - است ، و این سه کلمه به معناى مخلوط و ممتزج است ، و اگر نطفه را به این صفت معرفى کرده ، به اعتبار اجزاى مختلف آن و یا به اعتبار مخلوط شدن آب نر با آب ماده است .

مقصود از ابتلاء انسان(نبتلیه) و آنچه از تفریع(فجعلناه سمیعا بصیرا) بر آناستفاده مى شود

و کلمه(ابتلاء) که جمله(نبتلیه) از آن مشتق است ، به معناى نقل چیزى از حالى به حالى و طورى به طور دیگر است ، مثلا طلا را در بوته ابتلا مى کنند، تا ذوب شود و به شکلى که مى خواهند در آید، و خداى تعالى انسان را ابتلا مى کند، یعنى از نطفه خلقش مى کند، و سپس آن نطفه را علقه و علقه را مضغه مى کند، تا آخر اطوارى که یکى پس از دیگرى به او مى دهد، تا در آخر خلقتى دیگرش مى کند.

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از ابتلاى انسان ، امتحان او از راه تکلیف است ، لیکن این سخن با تفریع(فجعلناه سمیعا بصیرا) نمى سازد، چون سمیع و بصیر شدن انسان نمى تواند متفرع بر امتحان انسان باشد، و اگر مراد از آن تکلیف بود جا داشت تکلیف را متفرع بر سمیع و بصیر بودن انسان کند، نه به عکس ، و اگر از این اشکال جواب بدهند، و بگویند کلام پس و پیش شده ، و تقدیر:(خلقناه من نطفه امشاج فجعلناه سمیعا بصیرا لنبتلیه) است ، قابل اعتنا نیست .

(فجعلناه سمیعا بصیرا) - سیاق آیات و مخصوصا آیه(انا هدیناه السبیل ...) مى فهماند که ذکر سمیع و بصیر کردن بشر، براى این بوده که به وسیله آن تدبیر ربوبى را به باد آورده ، بفهماند تدبیر ربوبى اقتضا کرد تا براى رساندن انسان به غایت هستیش ، او را سمیع و بصیر کند، تا آیات داله بر مبداء و معاد را ببیند، و کلمه حق را که از جانب پروردگارش و از راه ارسال رسل و انزال کتب مى رسد بشنود، و این دیدن و شنیدن او را به سلوک راه حق ، و سیر در مسیر حیات ایمان و عمل صالح وادار سازد، اگر وادار شد خداى تعالى او را به نعیم ابدى مى رساند و گر نه به عذاب مخلد دچارشان مى سازد.

در آیه مورد بحث با اینکه کلمه(انسان) قبلا ذکر شده بود، و جا داشت به ضمیر آن اکتفا کند، و بفرماید(انا خلقناه ...) اگر دوباره خود کلمه را ذکر کرد، به حکم اینکه همواره وضع اسم ظاهر در موضع ضمیر براى افاده نکته اى است ، براى این بوده که مسجل کند خداى تعالى خالق و مدبر امر او است .

و معناى آیه این است که : ما انسان را از نطفه اى خلق کردیم که اجزایى است مختلط و ممتزج ، در حالى که ما او را از حالى به حالى ، و از طورى به طورى نقل مى دهیم ، و به همین منظور او را سمیع و بصیر کردیم ، تا دعوت الهى را که به وى مى رسد بشنود، و آیات الهى و داله بر وحدانیت او و بر نبوت و معاد را ببیند.

انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا

کلمه(هدایت) به معناى ارائه طریق است ، نه رساندن به مطلوب ، و مراد از سبیل ، سبیل به حقیقت معناى کلمه است ، و آن مسیرى است که آدمى را به غایت مطلوب برساند، و غایت مطلوب همان حق است .

معناى شکر و کفر و دو نکته اى که از آیه :(انّا هدیناهالسبیل امّا شاکرا و کفورا) استفاده مى شود

و کلمه(شکر) به معناى آن است که نعمت را طورى آشکار به کار ببرى که به همه بفهمانى این نعمت را فلان منعم به من داده ،و ما تفسیر این کلمه را در ذیل آیه و سیجزى(اللّه الشاکرین) ایراد نموده ، گفتیم حقیقت شاکر بودن بنده براى خدا این است که خالص ‍ براى پروردگارش باشد، و در مقابل ، کفران به معناى استعمال آن به نحوى است که از خلق بپوشانى که این نعمت از منعم است .

و دو جمله(اما شاکرا) و(و اما کفورا) دو حال هستند از ضمیر در(هدیناه)، نه از کلمه(سبیل) - که بعضى پنداشته اند - و کلمه(اما- یا) تقسیم و تنویع را مى رساند، و آیه را چنین معنا مى دهد: مردم در قبال هدایتى که ما کردیم دو قسم و دو نوعند، یا شاکرند و یا کفور، خلاصه چه شاکر باشند و چه کفور، به هر حال هدایت شده اند.

و تعبیر به(اما شاکرا و اما کفورا) بر دو نکته دلالت دارد:

نکته اول اینکه : مراد از سبیل ، سنت و طریقه اى است که بر هر انسانى واجب است که در زندگى دنیائیش آن را بپیماید، و با پیمودن آن به سعادت دنیا و آخرت برسد، که این سبیل او را به کرامت زلفى ، و قرب

پروردگارش سوق مى دهد، کرامتى که حاصلش دین حق است که نزد خداى تعالى همان اسلام است .

این را گفتیم تا روشن گردد اینکه بعضى از مفسرین سبیل را به راه بیرون شدن انسان از رحم تفسیر کرده اند تفسیر صحیحى نیست .

نکته دوم - که این تعبیر بر آن دلالت دارد - این است که : آن سبیلى که خدا بدان هدایت کرده سبیلى است اختیارى ، و شکر و کفرى که مترتب بر این هدایت است ، در جو اختیار انسان قرار گرفته ، هر فردى به هر یک از آن دو که بخواهد مى تواند متصف شود، و اکراه و اجبارى در کارش نیست ، همچنان که در جاى دیگر فرمود:(ثم السبیل یسره)، و اینکه در آخر سوره فرموده :(فمن شاء اتخذ الى ربه سبیلا و ما تشاون الا ان یشاء الله) مى فهماند آنچه از بنده وابسته به اراده خداى تعالى است مشیت بنده است ، نه عمل بنده ، که مورد مشیت خود بنده است ، پس این آیه هم نمى خواهد تاءثیر مشیت بنده در عمل او را نفى کند، که مکرر در این کتاب به این نکته اشاره کرده ایم .

فرق بین هدایت تکوینى و هدایت تشریعى

و هدایتى که خود نوعى اعلام از ناحیه خداى تعالى و علامت گذارى بر سر راه بشریت است ، دو قسم است :

قسم اول هدایت فطرى است : و آن عبارت از این است که بشر را به نوعى خلقت آفریده ، و هستیش را به الهامى مجهز کرده که با آن الهام اعتقاد حق و عمل صالح را تشخیص مى دهد، همچنان که در جاى دیگر فرمود: و(نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها) و از این آیه شریفه وسیعتر و عمومى تر آیه زیر است که مى فرماید:(فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت اللّه التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیم) و فطرت خداى را حاکم بر تمامى خلائق مى داند، نه تنها بر انسان .

قسم دوم هدایت کلامى و زبانى است : که از طریق دعوت انجام مى شود، یعنى خداى تعالى انبیایى را مبعوث ، و رسلى را ارسال ، و کتبى را انزال ، و شرایعى را تشریع مى کند،

و به این وسیله پیش پاى بشر را در زندگیش روشن ، و سعادت و شقاوتش را بیان مى کند، و این دعوت به طور مدام در بین بشر جریان داشته ، و به وسیله دعوت فطرت تاءیید مى شده ، همچنان که فرمود:(انا اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح و النبیین من بعده ... رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس على اللّه حجه بعد الرسل).

و بین این دو هدایت فرق هایى است ، یکى این است که هدایت فطرى عمومى است و به همه مى رسد، احدى از انسانها نیست که از این عمومیت مستثنى باشد، براى اینکه هدایت فطرى لازمه خلقت بشر است ، و در همه افراد در آغاز خل قتشان بالسویه موجود است ، چیزى که هست بسا مى شود به خاطر عواملى ، ضعیف و در بعضى در نهایت بى اثر مى گردد، و آن عوامل امورى است که نمى گذارد انسان متوجه شود به اینکه عقل و فطرتش او را به چه مى خواند، و یا اگر چنین شواغل و موانعى در کار نیست ، و دعوت عقل و فطرتش را خوب مى فهمد، لیکن ملکات زشتى که(در اثر تکرار گناه) در دلش رسوخ یافته نمى گذارد دعوت فطرت را اجابت کند، از قبیل ملکه عناد، لجاجت و نظائر آن ، که خداى تعالى در آیه زیر جامع همه آنها را هواى نفس معرفى نموده ، فرموده :(افرایت من اتخذ الهه هویه و اضله اللّه على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه فمن یهدیه من بعد الله) و هدایتى که در این آیه از هواپرستان نفى شده هدایت به معناى ایصال به مطلوب است ، نه هدایت به معناى ارائه طریق .

خلاصه مى خواهد بفرماید: ما او را به مطلوبش نمى رسانیم ، نه اینکه هدایت نمى کنیم ، چون دنباله آیه آمده :(و اضله اللّه على علم).

و اما هدایت زبانى که دعوت دینى متضمن آن است ، چیزى نیست که خداى تعالى از کسى دریغ بدارد، این هدایت باید به جامعه برسد و در معرض و دسترس عقل ها قرار گیرد، تا هر کس که حق را بر باطل مقدم مى دارد دسترسى به آن هدایت داشته باشد، و اما این که این هدایت به تک تک افراد جامعه برسد، چه بسا فراهم نشود، چون بسا مى شود علل و اسبابى که وسیله ابلاغ این هدایت به تک تک افراد است ، در پاره اى جوامع و یا پاره اى زمانها و یا پاره اى اشخاص مساعدت نکند، چون معمولا هیچ انسانى چیزى را بى واسطه یا با واسطه از تمامى افراد بشر نمى خواهد، و اگر بخواهد نمى تواند خواسته خود را به تمام افراد بشر برساند.

بیان اینکه فطرت و خلقت آدمى شاهد بر حقّ و واجب الاتّباع بودن دعوت تشریعىالهى است

آیه شریفه(و ان من امه الا خلا فیها نذیر)، به معناى اول و آیه(لتنذر قوما ما انذر اباوهم فهم غافلون) به معناى دوم اشاره دارد. پس همین که دعوت انبیا به آدمى برسد، و به طورى برسد که حق برایش روشن گردد، حجت خدا بر او تمام مى شود، و کسى که این دعوت به وى نرسد، و یا اگر رسید آنطور واضح که حق برایش منکشف شده باشد نرسیده ، چنین کسى را خداى تعالى مورد فضل خود قرار داده ، او را مستضعف خوانده در باره آنان فرموده :(الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان لا یستطیعون حیله و لا یهتدون سبیلا).

و یکى از ادله اى که دلالت مى کند بر اینکه دعوت الهى که همان هدایت به سبیل است حق و واجب الاتباع بر انسان است ، این است که فطرت انسان بدان حکم مى کند، و خلقتش مجهز به جهازى است که آن جهاز نیز آدمى را به سوى آن سبیل که همان اعتقاد حق و عمل صالح است دعوت مى کند، و علاوه بر این در خارج هم این دعوت از طریق نبوت و رسالت صورت گرفته ، و معلوم است که سعادت هر موجودى و کمال وجودش در آثار و اعمالى است که مناسب با ذات او و سازگار با ادوات و قوایى باشد که مجهز به آن است ، انسان هم از این کلیت مستثنى نیست ، سعادت و کمال او نیز در پیروى دین الهى است ، که سنت حیات فطرى او است ، سنتى که هم عقلش بدان حکم مى کند و هم انبیا و رسولان(علیهم السلام) به سوى آن دعوتش کرده اند.

انا اعتدنا للکافرین سلاسل و اغلالا و سعیرا

کلمه(اعتاد) به معناى تهیه کردن است ، و کلمه(سلاسل) جمع سلسله است ، که به معناى قیدى است که دست و پاى مجرم را با آن مى بندند، و کلمه(اغلال) جمع(غل) به ضمه غین - است ، که به گفته بعضى به معناى قیدى است که دست و پاى مجرم را به گردنش مى بندند.

راغب مى گوید: بنابر این غل در خصوص چیزى استعمال مى شود که اعضاى مجرم در وسط آن جمع مى شود و کلمه(سعیر) به معناى آتش افروخته است ، و معناى آیه روشن است .

و این آیه شریفه به عاقبت وخیم انسان کفورى که قبلا در جمله(اما شاکرا و اما کفورا) نامش به میان آمده بود اشاره مى کند، و اگر جزاى انسان کفور را بر جزاى انسان شاکر مقدم داشت ، براى این بود که در مورد کفور کلام را مختصر نموده ، سپس به طور مفصل به جزاى افراد شاکر بپردازد.

ان الابرار یشربون من کاس کان مزاجها کافورا

کلمه(کاس) به معناى ظرف مخصوص نوشیدنى ها است ، البته در صورتى که نوشیدنى در آن باشد، و کلمه(مزاج) به معناى هر چیزى است که به وسیله آن امتزاج صورت مى گیرد، نظیر کلمه(حزام) که به معناى چیزى است که به وسیله آن عمل حزم انجام مى شود، و معناى کلمه(کافور) معروف است ، و هر چیز خنک و خوشبویى را به آن مثل مى زنند. ولى بعضى گفته اند: در اینجا نام چشمه اى است در بهشت .

مراد از(ابرار)، و صفات ایشان

و کلمه(ابرار) جمع کلمه(بر) - به فتحه باء - است ، و کلمه(بر) صفت مشبهه از مصدر(بر) - به کسره باء - است ، که به معناى احسان است ، و این معنا در مورد کسى صادق است که عمل خود را نیکو بسازد، و از نیکو ساختن آن هیچ نفعى که عاید خودش بگردد در نظر نگرفته باشد، نه جزایى که در مقابل عملش به او بدهند، و نه حتى تشکرى را. و خلاصه کلمه(بر) - به فتحه باء - به معناى کسى است که خیر را بدان جهت که خیر است مى خواهد، نه بدان جهت که اگر انجام دهد نفعى عایدش ‍ مى شود، بلکه حتى در صورتى هم که خودش آن را دوست نمى دارد صرفا به خاطر اینکه خیر است انجام مى دهد، و بر تلخى آن که مخالف با خواهش نفسش است صبر مى کند، و عمل خیر را بدان جهت که فى نفسه خیر است انجام مى دهد، هر چند به زحمت و ضرر خود تمام شود، نظیر وفاى به نذر. و یا بدان جهت که براى دیگران نافع است انجام مى دهد مانند اطعام طعام به بندگان مستحق خدا.

و با در نظر گرفتن اینکه هیچ خیر و صلاحى در هیچ عملى نیست مگر با ایمان به خدا و رسولش ، و ایمان به روز جزا همچنان که در آیه(اولئک لم یومنوا فاحبط اللّه عمالهم) و آیاتى دیگر از این معنا خبر داده ، لذا(ابرار) کسانى هستند که عمل خیر را به خاطر ایمان به خدا و رسول او و روز جزا انجام مى دهند، چون ایمانشان ایمان رشد و بصیرت است ، یعنى خود را بنده و مملوک پروردگار خود مى دانند، و معتقدند که خلق و امرشان به دست او است ، و خودشان مالک نفع و ضررى براى خود نیستند، قهرا معتقدند که نباید اراده کنند مگر چیزى را که پروردگارشان اراده کرده ، و انجام ندهند مگر عملى را که او بپسندد، در نتیجه اراده او را بر اراده خودشان مقدم مى دارند، و براى خشنودى او عمل مى کنند، هر چند که به ضرر خودشان تمام شود، بر آن ضرر و ناسازگارى با میل درونى خود صبر مى کنند، و زحمت اطاعت او را تحمل نموده ، آنچه مى کنند به خاطر خشنودى او مى کنند، و در نتیجه در مرحله عمل عبودیت را خالص براى خدا مى سازند.

این صفات همان صفاتى است که خداى سبحان ابرار را با آن توصیف کرده ، اینک آیات آن از نظر خواننده مى گذرد:(انما نطعمکم لوجه اللّه لا نرید منکم جزاء و لا شکورا)،(و جزیهم بما صبروا)،(لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من امن بالله)، و ما در تفسیر همین آیه در سوره بقره سخنى پیرامون معناى(بر) داشتیم ، در آیه 15 سوره مطففین نیز بحثى خواهیم داشت ان شاء الله .

و از آیه مورد بحث که مى فرماید:(ان الابرار یشربون ...) از آنجا که در مقابل آیه(انا اعتدنا للکافرین ...) که بیانگر حال کفار در آخرت است قرار گرفته این معنا به ذهن مى آید که مى خواهد حال ابرار در آخرت را بیان کند، و بفهماند که ایشان در بهشت از شرابى ممزوج به کافور مى نوشند، شرابى خنک و معطر.

عینا یشرب بها عباد اللّه یفجرونها تفجیرا

کلمه(عینا) اگر منصوب شده به خاطر حذف حرف جر بوده ، و تقدیر آن(من عین) بوده است ، ممکن هم هست به خاطر اختصاص منصوب شده ، و تقدیر کلام(اخص عینا) بوده باشد یعنى نوشیدن از کاس را که گفتیم از هر کاسى نیست ، بلکه آن کاس ‍ را اختصاص مى دهم به چشمه اى که چنین و چنان است . و کلمه(شرب) - به طورى که گفته شده - هم به خودى خود متعدى مى شود، و مى گویى :(شربت الماء- آب را نوشیدم)، و هم با حرف باء متعدى مى شود، و مى گویى :(شربت بالکاس - با کاسه نوشیدم) پس هر دو یک معنا را مى رساند. و اگر از نوشندگان آن کاس تعبیر به عباد اللّه کرد، براى این بود که اشاره کند به اینکه اگر از آن کاس مى نوشند به خاطر این است که به زیور عبودیت آراسته شدند، و به لوازم آن عمل کردند، این معنا از سیاق فهمیده مى شود.

و(تفجیر عین) عبارت است از شکافتن زمین براى جارى ساختن آبهاى زیر زمینى ، و ما ناگزیریم در اینجا تفجیر عین را حمل کنیم بر صرف خواستن آن ، چون این معنا مسلم است که جارى ساختن چشمه هاى بهشتى نیازمند بیل و کلنگ نیست ، آرى نعمت هاى بهشتى به جز خواست و اراده اهل بهشت هیچ هزینه دیگرى لازم ندارد، همچنان که فرمود:(لهم ما یشاون فیها).

توضیحى در مورد تنعّم ابرار و نوشیدنشان از چشمه اى که(یشرب بها عباداللّه...)

و این دو آیه همانطور که قبلا اشاره کردیم تنعم ابرار را بیان مى کند، که چگونه از شراب بهشت و آخرت متنعم مى شوند، دیگران هم دو آیه مورد بحث را به همین معنا تفسیر کرده اند، و بعید نیست که این دو آیه در مقام بیان حقیقت عمل صالح آنان بر اساس تجسم اعمال باشد، و بفهماند وفاى به نذر و اطعام طعام براى رضاى خدا ظاهرش وفا و اطعام طعام است اما باطنش نوشیدن از کاسى است که مزاجش کافورى است ، آن هم از چشمه اى که به طور مستمر خودشان با اعمال صالح خود مى شکافند، و به زودى حقیقت عملشان در جنه اخخلد برایشان ظاهر مى شود، هر چند که در دنیا به صورت وفا و اطعام طعام است . در نتیجه دو آیه مورد بحث در مجراى امثال آیه(انا جعلنا فى اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمحون) است .

موید این معنا ظاهر جمله(یشربون) و جمله(یشرب بها) است ، که مى فهماند همین حالا مشغول نوشیدنند، نه اینکه در قیامت مى نوشند، وگرنه مى فرمود(سیشربون)، و(سیشربوا بها) علاوه بر این ، نوشیدن ، وفا کردن ، اطعام نمودن و ترسیدن ، همه را در یک سیاق آورده و فرموده(یشربون ، یوفون ، یخافون ، یطعمون) و نیز ذکر تفجیر در جمله(یفجرونها تفجیرا) موید دیگرى است ، براى اینکه ظهور دارد در اینکه شکافتن چشمه و جارى ساختن آب آن را با اسباب این کار انجام مى دهند، که همان وفا و اطعام و خوف است ، پس حقیقت این اعمال همان تفجیر عین است .

مفسرین در تفسیر مفردات این دو آیه و اعراب آنها سخنانى بسیار و مختلف دارند که در تفاسیر مفصل آمده ، هر کس بخواهد از آنها مطلع شود باید به تفاسیر مطول مراجعه کند.

یوفون بالنذر و یخافون یوما کان شره مستطیرا

کلمه(مستطیر) اسم فاعل از فعل(استطار) است ، که به معناى فاش کردن و منتشر کردن در اقطار است به منتها درجه انتشار، و بطورى که گفته اند: این کلمه بلیغ ‌تر از کلمه(طار) است ، وقتى مى گویند:(استطار الحریق) معنایش این است که دامنه آتش ‍ سوزى گسترده شد، و یا وقتى مى گویند:(استطار الفجر)، معنایش این است که روشنى صبح گسترده گشت . و منظور از استطار شر آن روز شر روز قیامت است ، که روز به نهایت رسیدن شدائد و اهوال و عذابها است .

و مراد از(ایفاى به نذر) همان معناى معروف آن است . و اینکه بعضى گفته اند: مراد از آن تصمیم قلبى بر عمل به واجبات ، و یا پیروى شارع در همه احکام اوست ، خلاف ظاهر لفظ است ، و هیچ دلیلى در کلام بر این سخن دلالت نمى کند.

مفاد، سبب و محلّ نزول آیه :(و یطعمون الطعام على حبّه ...)

و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا

ضمیر در جمله(على حبه) - به طورى که از ظاهر عبارت بر مى آید - به کلمه(طعام) بر مى گردد، و منظور از(حب طعام) اشتیاق و اشتهاى زیاد به طعام است ، به خاطر شدت احتیاج به آن ، موید این معنا آیه شریفه(لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون) است .

ولى بعضى از مفسرین گفته اند: ضمیر به خداى سبحان بر مى گردد، و معناى آیه این است که طعام را به خاطر محبتى که به خدا دارند به دیگران مى خورانند، نه به خاطر ثوابى که خدا به ایشان بدهد. لیکن جمله(انما نطعمکم لوجه الله) که حکایت کلام ایشان است این نظریه را دفع مى کند، زیرا با بودن این جمله دیگر احتیاج نبود که بفرماید: طعام را به خاطر محبت به خدا انفاق مى کنند، لذا به خاطر اینکه تکرار بدون جهتى در آیات نشده باشد، ناگزیر باید بگوییم منظور از(حبه) حب طعام است .

از این نظریه ضعیفتر نظریه آن مفسر دیگر است که گفته : ضمیر در(حبه) به اطعام که از جمله(یطعمون) فهمیده مى شود بر مى گردد. براى اینکه اگر منظور از حب اطعام حقیقت معناى آن است ، عمل اطعام فى نفسه فضیلتى نیست که خداى تعالى آن را بستاید، و اگر منظور این است که اطعام طعام را با طیب خاطر و بدون تکلف انجام مى دهند، خلاف ظاهر آیه است ، بلکه ظاهر آیه همین است که ضمیر به کلمه(طعام) برگردد.

و مراد از(مسکین) و(یتیم) معلوم است ، و مراد از(اسیر) هم همان معنایى است که از این اسم به ذهن مى رسد، یعنى کسى که از اهل دار الحرب گرفتار مسلمین شده باشد. و اما اینکه بعضى منظور از اسیر را مسلمان اسیر شده در دست کفار و یا محبوس و یا برده و یا زنان اسیر در دست مردان دانسته اند، ادعاهایى است بدون هیچ دلیل ، و به خاطر اثبات آن خود را به زحمت انداخته اند.

آنچه تنبه بدان لازم است این است که سیاق این آیات سیاق داستان سرائى است ، داستان مردمى از مؤ منین که قرآن نامشان را ابرار خوانده ، و از پاره اى کارهایشان یعنى وفاى به نذر و اطعام مسکین و یتیم و اسیرشان خبر داده ، ایشان را مى ستاید، و وعده جمیلشان مى دهد.

معلوم مى شود سبب نزول این آیات هم همین داستان بوده ، و این داستان در خارج واقع شده نه اینکه بخواهد یک قصه فرضى را جعل کند، آنگاه آثار خوب آن را بر شمرده ، و کسانى را که آنچنان عمل کنند وعده جمیل بدهد.

نکته دیگرى که باید بدان توجه داشت این است که در این آیات یکى از سه طایفه اى که به وسیله ابرار اطعام شده اند اسیر دانسته ، و این خود شاهد بر آن است که آیات در مدینه نازل شده ، و داستان بعد از هجرت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و قوت یافتن اسلام ، و غلبه مسلمین بر کفار و مشرکین اتفاق افتاده ، نه قبل از آن .

معناى اینکه عملى به خاطر وجه اللّه انجام شود

انما نطعمکم لوجه اللّه لا نرید منکم جزاء و لا شکورا

کلمه(وجه) به معناى آن روى هر چیز است که رو به روى تو و یا هر کس دیگر باشد، و وجه خداى تعالى عبارت است از صفات فعلى خداى تعالى ، صفات کریمه اى که افاضه خیر بر خلق و خلقت و تدبیر و رزق آنها، و یا به عبارت جامع تر رحمت عامه او که قوام تمامى موجودات بدان است ،

از آن صفات نشات مى گیرد، و بنابر این معناى اینکه عملى به خاطر وجه اللّه انجام شود این است که در انجام عمل این نتیجه منظور گردد که رحمت خداى تعالى و خشنودیش جلب شود، منظور تنها و تنها این باشد و ذره اى از پاداشهایى که در دست غیر خداى تعالى است منظور نباشد، و به همین جهت خانواده اطعامگر دنبال این سخن خود که(انما نطعمکم لوجه الله) اضافه کردند:(لا نرید منکم جزاء و لا شکورا) - ما از شما نه پاداشى مى خواهیم ، و نه حتى تشکرى).

گفتیم وجه خداى تعالى عبارت است از صفات فعلى او، که صفات ذاتى خداى تعالى ماوراى آن صفات قرار دارد، و مبداء آن و در آخر مبداء تمامى خیرات عالم است . و بنا بر این برگشت اینکه عمل براى وجه اللّه باشد، به این مى شود که عمل انسان به این انگیزه از انسان سر بزند که باعث رضاى اوست ، و او محبوب ما و رضایتش منظور ما است ، براى اینکه او جمیل على الاطلاق است ، و به تعبیر دیگر: برگشت چنین عملى به این است که انسان خداى را تنها به این جهت عبادت کند که او اهلیت عبادت و است حقاق آن را دارد.

هدف واقع شدن وجه الله ، و آن را غایت و انگیزه اعمال قرار دادن ، در چند جا از کلام مجیدش آمده ، مانند آیات زیر:(و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغدوه و العشى یریدون وجهه)، و در این معنا است آیه شریفه(و ما امروا الا لیعبدوا اللّه مخلصین له الدین)، و آیه شریفه(و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله)، و آیه شریفه(فادعوه مخلصین له الدین)، و آیه(الا لله الدین الخالص).

(لا نرید منکم جزاء و لا شکورا) -(جزاء) به معناى آن است که عمل کسى را به چیزى که معادل و برا بر آن باشد عوض ‍ دهى ، حال چه عمل خیر باشد، که معادلش جزاى خیر قرار مى گیرد، و چه شر که معادلش جزاى شر واقع مى شود، جزا، هم از این جهت عمومیت دارد و هم از جهت اینکه شامل جزاى عملى و زبانى هر دو مى شود، چیزى که هست در خصوص آیه مورد بحث به قرینه اینکه در مقابل شکور قرار گرفته(نه جزایى مى خواهیم و نه تشکرى) تنها جزاى عملى منظور است ، نه جزا و تلافى زبانى .

و کلمه(شکر) و(شکور) هر دو به معناى ذکر نعمت ، و یادآورى آن در زبان و قلب و عمل است ، و منظور از آن در آیه شریفه به قرینه اینکه در مقابل جزا قرار گرفته تنها ثناى جمیل زبانى است ، و آیه شریفه یعنى آیه(انما نطعمکم لوجه الله ...) خطابى است از این طایفه به کسانى که اطعامشان کردند، حال یا به زبان قال ، که در این صورت این آیه یا حکایت سخن ایشان است ، و کلمه(قالوا) در تقدیر آن است ، و تقدیرش :(قالوا انما نطعمکم ...) است ، و خواسته اند به مسکین و یتیم و اسیر اطمینان بدهند که به احدى نخواهیم گفت ما افطار سه روز خود را به فلان و فلان دادیم ، و آبروى شما را نمى ریزیم ، و بر شما منت نمى گذاریم ، و یا اینکه اطعامگران اصلا چنین سخنى به زبان نیاورده اند، و جمله مذکور زبان حال ایشان است ، و خداى تعالى مى خواهد ایشان را به آن اخلاصى که از باطن آنان خبر دارد بستاید، و بفهماند که این طایفه چنین مردمى بودند، و اطعامشان صرفا به خاطر خدا بود.

انا نخاف من ربنا یوما عبوسا قمطریرا

اینکه روز قیامت را عبوس شمرده از باب استعاره است ، و مراد از(عبوس بودن) آن ظهور کمال شدت آن براى مجرمین است ، و کلمه(قمطریر)- به طورى که گفته اند - به معناى دشوار و سخت است .

این آیه در مقام بیان علت سخنى است که از ایشان حکایت کرد، مى خواهد بفهماند چرا گفتند:(انما نطعمکم لوجه الله ...) و اینکه اگر عمل مذکور خود را تنها و تنها به خاطر خدا انجام دادند، و عبودیت خود را براى خدا خالص کردند، براى این بود که از آن روز سخت و دشوار مى ترسیدند، و براى بیان علت مذکور اکتفا نکردند به اینکه ما از آن روز مى ترسیم ، بلکه آن روز را به پروردگار خود نسبت داده ، گفتند:(ما از پروردگار خود از روزى مى ترسیم که چنین و چنان است)، تا فهمانده باشند وقتى از این اطعامشان چیزى غیر از پروردگارشان را در نظر ندارند، پس ترسشان هم از غیر او نیست ، همچنان که امیدى هم به غیر او ندارند، پس ترس و امیدشان همه از خدا است ، اگر از روز قیامت هم مى ترسند بدان جهت است که روز پروردگارشان است ، روزى است که خدا به حساب بندگانش مى رسد، و جزاى اعمال ایشان را مى دهد.

و اگر در آیه(و یخافون یوما کان شره مستطیرا) نسبت ترس آنان را به خود قیامت داد، براى این بود که گوینده این سخن خود آنان نبودند، بلکه خداى تعالى است که قبل از این آیه شداید آن روز را به خودش نسبت داده ، و فرموده بود:(انا اعتدنا للکافرین سلاسل ...)

و کوتاه سخن اینکه : مساءله خوفى که این طایفه در گفتار خود آوردند، خوف در مقام عمل است ، چون حساب عمل بنده با خدا است ، و بندگى لازمه لاینفک انسان است ، انسان به هر درجه از کمال برسد، و حتى به مقام عصمت و بى گناهى هم اگر برسد، باز هم بنده است ، و بنده ممکن نیست از خوف پروردگارش تهى باشد، همچنان که فرمود:(ان الینا ایابهم ثم ان علینا حسابهم).

فوقیهم اللّه شر ذلک الیوم و لقیهم نضره و سرورا

(وقایه) به معناى حفظ کردن و از اذیت جلوگیرى نمودن است ، و وقتى گفته مى شود:(فلان لقى فلان بکذا)، معنایش این است که با او به چنین وضعى رو به رو شد، و کلمه(نضره) به معناى بهجت و خوش رویى ، و کلمه سرور در مقابل اندوه است .

و معناى آیه این است که خداى تعالى ایشان را حفظ و شر آن روز را از ایشان منع کرد، و با بهجت و سرور با ایشان روبرو شد، پس ‍ این طایفه در آن روز خوشحال و مسرورند، همچنان که در جاى دیگر فرمود(وجوه یومئذ ناضره).

وصف نعمت هاى بهشتى ابرار که در مقابل صبرشان در راه خدا داده شده اند

و جزیهم بما صبروا جنه و حریرا

منظور از(صبر) صبرشان در برابر مصیبت ، و در برابر اطاعت ، و از معصیت است ، چون این طایفه در زندگى دنیا به جز وجه پروردگارشان طلبى نداشتند، اراده او را بر خواست خود مقدم مى داشتند، در نتیجه در برابر آنچه او براى آنان مقدر کرده بود، و هر محنت و مصیبتى که براى آنان خواسته بود صبر مى کردند، و نیز بر امتثال هر فرمانى که به ایشان داده بود، و بر ترک هر عملى که ایشان را از آن نهى کرده بود صبر مى کردند، هر چند که با خواست خودشان مخالف بود، و لذا خداى تعالى مشقت و زحمتى را که در راه بندگى او تحمل کرده بودند به نعمت و راحت مبدل کرد.

متکئین فیها على الارائک لا یرون فیها شمسا و لا زمهریرا

کلمه(ارائک) جمع کلمه(اریکه) است ، که به معناى هر چیزى است که به آن تکیه دهند، و کلمه(زمهریر) به معناى سرماى شدید است .

و معناى آیه این است که : خداى تعالى مشقت هایى را که تحمل کردند به بهشت و نعمت مبدل کرد، در حالى که اینان در آن بهشت بر تکیه گاهها تکیه داشتند، و در بهشت نه آفتابى مى بینند تا از گرماى آن متاذى شوند، و نه زمهریرى تا از سرماى آن ناراحت گردند.

و دانیه علیهم ظلالها و ذللت قطوفها تذلیلا

کلمه(ظلال) جمع ظل(سایه) است ، و منظور از نزدیکى سایه بر سر آنان این است که سایه بر سر آنان گسترده است ، پس کلمه(دانیه) در خصوص این مورد هم معناى خود را دارد و هم معناى گس تردگى را مى دهد. و کلمه(قطوف) جمع قطف - به کسره قاف و سکون طاء - است ، و(قطف) به معناى میوه چیده شده است . و(تذلیل قطوف براى آنان) به این معناست که خداى تعالى میوه هاى بهشتى را براى ایشان مسخر کرده ، و تحت فرمان و اراده آنان قرارداده ، به هر نحو که بخواهند بدون هیچ مانع و زحمتى بچینند.

و یطاف علیهم بانیه من فضه و اکواب کانت قواریرا

کلمه(آنیه) جمع کلمه(اناء) به معناى ظرف است ، همانطور که کلمه(اکسیه) جمع کساء است ، و(اکواب) جمع کوب ، به معناى ظرف آب است ، البته ظرفى که مانند لیوان نه دسته داشته باشد و نه لوله ، و مراد از اینکه فرمود با چنین ظرفهاى نقره فام دور آنان طواف مى کنند، طواف کردن خدام بهشتى است که براى اهل بهشت طعام و آب مى آورند، و توضیح بیشترش در ذیل آیه(و یطوف علیهم ولدان ...) مى آید.

قواریر من فضه قدروها تقدیرا

کلمه(قواریر) در این آیه بدل است از قواریر در آیه قبلى .

و بعضى گفته اند: منظور از نقره اى بودن قواریر تشبیه ظرفهاى بهشتى است ، که از نظر صفا و زیبایى مانند ظرف نقره است نه اینکه حقیقتا از جنس نقره باشد.

بعضى هم احتمال داده اند که کلمه اى در آیه حذف شده باشد، و تقدیر آن(قواریر من صفاء الفضه) باشد.

و ضمیر فاعلى در فعل(قدروها) به همان طایفه ابرار بر مى گردد، مى خواهد بفهماند ظرفهاى غذا و شراب را خود ابرار بر طبق میل خود اندازه گیرى مى کنند، از غذا و شراب هر مقدارى که بخواهند استفاده کنند ظرف آن غذا و شراب را هم به اندازه همان مقدار طعام و شراب اندازه گیرى مى کنند، و خلاصه چیزى از غذا و شرابشان در ظرف زیاد و کم نمى آید، آیه شریفه(لهم ما یشاون فیها)، و آیه(یفجرونها تفجیرا) نیز اشاره اى به این معنا دارد.

احتمال هم دارد ضمیر به خدمتگزاران طوافگر برگردد، که در باره آنان فرموده :(یطاف علیهم) و مراد این باشد که خدمتگزاران ظرفهاى غذا و شراب را به آن مقدار غذا و شرابى که ابرار احتیاج دارند اندازه گیرى مى کنند، در نتیجه چیزى از غذا و شرابشان در ظرفها نمى ماند، و کم هم نمى آید.

و یسقون فیها کاسا کان مزاجها زنجبیلا

بعضى از مفسرین گفته اند: در عرب مرسوم بوده که از زنجبیل استفاده عطرو بوى خوش مى کرده اند، و آن را در جام نوشیدنیها مى ریختند، در این آیه هم به ابرار وعده داده که زنجبیل بهشتى را که پاکیزه تر و خوشبوتر است در جام شرابشان مى ریزند.

عینا فیها تسمى سلسبیلا

یعنى(من عین) و یا(اعنى عینا) و یا(اخص عینا) خلاصه منصوب بودن عین یا به خاطر افتادن حرف جر(من) است ، و یا فعلى در تقدیر است که کلمه(عین) را به عنوان مفعول نصب داده ، راغب گفته : کلمه(سلسبیل) به معناى آبى سبک و لذیذ و برنده است .

و یطوف علیهم ولدان مخلدون اذا رایتهم حسبتهم لولوا منثورا

یعنى فرزندانى بهشتى پیرامون ابرار طواف مى کنند، که همیشه طراوت و خرمى جوانى و زیبایى منظر را دارند.

ولى بعضى گفته اند:(ولدان مخلدون) به معناى جوانانى است که گوشواره معروف به(خلده) را به گوش دارند. و منظور از اینکه فرمود: تو گمان مى کنى که لولو منثورند، این است که آن خدمتگزاران آنقدر صفاى لون دارند، و آنقدر چهره هایشان نورانى است که نور رویشان به روى یکدیگر مى تابد، تو گویى در مجالسى که ایشان خدمت مى کنند لولو نثار کرده اند.

و اذا رایت ثم رایت نعیما و ملکا کبیرا

کلمه(ثم) - با فتحه اول - ظرف مکان است ، و جز در ظرف مکان استعمال نمى شود، و لذا بعضى گفته اند: معناى(رایت) ى اول ، این است که اگر چشم خود را بدانجا یعنى به بهشت بیفکنى ، در آنجا نعیمى مى بینى که با زبان قابل وصف نیست ، و ملک کبیرى مى بینى که با هیچ مقیاسى نمى توان تقدیرش کرد.

بعضى دیگر گفته اند: کلمه(ثم) صله اى است که موصولش حذف شده ،و تقدیر کلام و(اذا رایت ما ثم من النعیم و الملک) است ، یعنى و اگر ببینى آنچه در آنجا از نعیم و ملک که هست نعیم و ملکى کبیر خواهى دید، در نتیجه آیه مورد بحث نظیر آیه(لقد تقطع بینکم) است ، از میان علماى نحو کوفیان جائز دانسته اند که موصول حذف بشود، وصله اش بماند، هر چند بصریها آن را جائز ندانسته اند.

عالیهم ثیاب سندس خضر و استبرق ...

ظاهرا کلمه(عالیهم) حال است از ابرار، و ضمیر(هم) و سایر ضمایر جمع هم به ایشان بر مى گردد، و کلمه(ثیاب) فاعل آن حال است ، و کلمه(سندس) - همانطورى که گفته اند - به معناى پارچه نازکى است که از حریر بافته شده باشد، و کلمه(خضر) صفت کلمه(ثیاب) است ، و کلمه(استبرق) به معناى پارچه اى است درشت باف که از ابریشم بافته شده باشد، این کلمه مانند کلمه(سندس) در اصل عربى نبوده ، بلکه از غیر عرب گرفته شده ، و تغییرى بدان داده شده است .

(و حلوا اساور من فضه) - مصدر(تحلیه) که فعل(حلوا) از آن مشتق است به معناى زینت دادن و آراستن است ، و کلمه(اساور) جمع سوار(النگو) است و راغب گفته این کلمه معرب(دستواره) است .

مقصود از(شراب طهور) که در بهشت به ابرار نوشانده مى شود

(و سقیهم ربهم شرابا طهورا) - خدایشان شرابى به ایشان نوشانید که طهور بود، یعنى در پاکى به حد نهایت بود، شرابى بود که هیچ قذارت و پلیدى را باقى نمى گذاشت ،

و یکى از قذارتهاى درونى آدمى غفلت از خداى سبحان ، و بى توجهى به اوست ، پس ابرار که این شراب طهور را نوشیدند محجوب از پروردگارشان نیستند، و لذا آنان مى توانستند خدا را حمد بگویند، همچنان که قرآن فرموده :(و اخر دعویهم ان الحمد لله رب العالمین)، و ما در تفسیر سوره حمد گفتیم : حمد وصفى است که جز بندگان خالص خدا صلاحیت آن را ندارند، چون خود خداى تعالى فرموده :(سبحان اللّه عما یصفون الا عباد اللّه لمخلصین).

خداى تعالى در جمله(و سقیهم ربهم) همه واسطه ها را حذف کرده ، و نوشاندن به ایشان را مستقیما به خودش نسبت داده ، و این از همه نعمتهایى که در بهشت به ایشان داده افضل است ، و چه بسا یکى از نعمت هایى باشد که به حکم آیه(لهم ما یشاون فیها و لدینا مزید) خواست خود بشر بدان نمى رسد. ان هذا کان لکم جزاء و کان سعیکم مشکورا)

در این آیه شریفه دو احتمال هست ، یکى اینکه حکایت خطابى باشد که از ناحیه خداى تعالى به هنگام پرداخت اجرشان به ایشان مى شود. و احتمال دوم این است که جمله یقال لهم - به ایشان گفته مى شود در تقدیر باشد.

و جمله(و کان سعیکم مشکورا) خود، انشاى شکر در برابر مساعى مرضیه و اعمال مقبوله ایشان است ، و خوشا به حالشان که با چه کلام پاکیزه اى خطاب مى شوند.

اشاره به وجه اینکه در شمار نعم بهشتى ابرار، از حورالعین نام برده نشده است

این را هم باید دانست که در آیات مورد بحث نعمت زنان بهشتى یعنى حور العین را جزو نعمت هاى بهشتى ذکر نکرده با اینکه در کلام مجید خداى تعالى هر جا سخن از نعیم بهشت شده ، حور العین جزو مهم ترین آنها ذکر شده است . ممکن است از ظاهر جریان چنین فهمیده شود که علت آن این بوده که در بین ابرار مورد نظر آیات ، کسى از طایفه زنان بوده ،(و خداى تعالى براى رعایت حرمت او سخن از حور العین به میان نیاورده است).

تفسیر روح المعانى همین معنا را از لطایف قرآن دانسته و گفته : در صورتى که آیات در باره اهل بیت(علیهم السلام) نازل شده باشد، ذکر نشدن حور العین از لطیف ترین نکات خواهد بود، آرى اگر تصریح به(ولدان مخلدون) کرده و نامى از حور العین نبرده ، به خاطر رعایت احترام بتول و قره العین رسول بوده .

بحث روایتى

چند روابت حاکى از مدنى بودن سوره هل اتى

در کتاب(اتقان) سیوطى از بیهقى روایت کرده که او در کتاب(دلائل النبوه) خود به سندى که به عکرمه و حسین بن ابى الحسن داشته روایت کرده که گفته اند: خداى تعالى از قرآن کریم سوره اقرء باسم ربک ، و سوره نو سوره مزمل را در مکه نازل کرد - تا آنجا که گفته اند - و سوره هایى که در مدینه نازل شد عبارتند از سوره ویل للمطففین ، بقره ، آل عمران ، انفال ، احزاب ، مائده ، ممتحنه ، نساء، اذا زلزلت ، حدید، محم د، رعد، الرحمان ، و هل اتى على الانسان ، - تا آخر حدیث .

و در همان کتاب از ابن الضریس روایت آورده که در کتاب فضائل القرآن به سند خود از عثمان بن عطاء خراسانى ، از پدرش از ابن عباس روایت کرده که گفت : هر وقت آغاز سوره اى در مکه نازل مى شد، در همان مکه نوشته مى شد، آنگاه خداى تعالى هر چه را مى خواست به آن اضافه مى کرد.

و اولین سوره اى که نازل شد، سوره اقرء باسم ربک ، و بعد از آن سوره ن ، و سپس سوره مزمل بود - تا آنجا که گفت - و آنگاه در مدینه سوره بقره ، و سپس انفال ، و بعد از آن آل عمران ، آنگاه احزاب ، و سپس ممتحنه ، و بعد از آن نساء، و آنگاه اذا زلزلت ، و بعد از آن حدید، قتال ، رعد، الرحمان ، و انسان(دهر) نازل شد - تا آخر حدیث .

و در همان کتاب از بیهقى روایت کرده که وى در کتاب دلائل به سند خود از مجاهد از ابن عباس روایت کرده که گفت : اولین سوره اى که از قرآن بر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نازل شد سوره(اقرء باسم ربک) بود، و بقیه حدیث همان مطالبى است که در حدیث عکرمه و حسین آمده بود، و در حدیث عکرمه و حسین سه تا از سوره هاى مکى را ساقط کرده اند، و آنها عبارتند از سوره فاتحه و اعراف و کهیعص .

و در الدر المنثور است که ابن الضریس و ابن مردویه و بیهقى ، از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : سوره انسان در مدینه نازل شده .

روایاتى راجع به نزول سوره هل اتى در شاءن امیرالمؤ منین و فاطمه (علیهماالسّلام)

و نیز در همان کتاب آمده که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که در تفسیر آیه(و یطعمون الطعام على حبه ...) گفته است ،این آیه در على بن ابى طالب و فاطمه دختر رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نازل شده .

مؤ لف : نمى توان گفت از سوره مورد بحث تنها آیه مذکور در حق آن دو بزرگوار نازل شده ، زیرا آیات قبل و بعد آن نیز از نظر سیاق متصل به آن هستند، اگر آن آیه در مدینه نازل شده قطعا همه آنها در مدینه نازل شده است .

و در تفسیر کشاف است که از ابن عباس روایت آمده که حسن و حسین بیمار شدند، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) با جمعى از صحابه از ایشان عیادت کرد، مردم به على(علیه السلام) گفتند چه خوب است براى بهبودى فرزندت - فرزندانت - نذرى کنى ، على و فاطمه ، و فضه کنیز آن دو نذر کردند که اگر کودکان بهبودى یافتند سه روز روزه بدارند، بچه ها بهبودى یافتند، و اثرى از آن کسالت باقى نماند.

بعد از بهبودى کودکان ، على از شمعون خیبرى یهودى سه من قرص جو قرض کرد، و فاطمه یک من آن را دستاس ، و سپس خمیر کرد، و پنج قرص نان به عدد افراد خانواده پخت ، و سهم هر کسى را جلوش گذاشت تا افطار کنند، در همین بین سائلى(به در خانه آمده) گفت :سلام بر شما اهل بیت محمد(صلى اللّه علیه و آله و سلم)، من مسکینى از مساکین مسلمینم ، مرا طعام دهید که خدا شما را از مائده هاى بهشتى طعام دهد، خاندان پیامبر آن سائل را بر خود مقدم شمرده ، افطار خود را به او دادند، و آن شب را جز آب چیزى نخوردند، و شکم گرسنه دوباره نیت روزه کردند، هنگام افطار روز دوم طعام را پیش روى خود نهادند تا افطار کنند، یتیمى بر در سراى ایستاد، آن شب هم یتیم را بر خود مقدم و در شب سوم اسیرى آمد، و همان عمل را با او کردند.

صبح روز چهارم که شد على دست حسن و حسین را گرفت ، و نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) آمدند، پیامبر اکرم وقتى بچه ها را دید که چون جوجه ضعیف از شدت گرسنگى مى لرزند، فرمود: چقدر بر من دشوار مى آید که من شما را به چنین حالى ببینم ، آنگاه با على و کودکان به طرف فاطمه رفت ، و او را در محراب خود یافت ، و دید که شکمش از گرسنگى به دنده هاى پشت چسبیده(در نسخه اى دیگر آمده که شکمش به پشتش چسبیده)، و چشمهایش گود افتاده از مشاهده این حال ناراحت شد، در همین بین جبرئیل نازل شد، و عرضه داشت : این سوره