background
أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنَىٰ
آيا او نطفه‌اى از منى كه در رحم ريخته مى‌شود نبود؟!
آیه 37 سوره الْقِيَامَة

بیان آیات

این آیات تتمه صفات روز قیامت است ، البته از این نظر که مردم در آن روز چه حالى دارند، و اینکه مردم در آن روز دو طایفه اند، طایفه اى که چهره اى شکفته و دلى شاد دارند، و طایفه اى دیگر که چهره اى درهم کشیده و دلى نومید از نجات دارند، و اشاره مى کند به اینکه آغاز این تقسیم از زمان احتضار شروع مى شود. و سپس اشاره مى کند به اینکه انسان را آزاد و رها نمى گذارند، همان خدایى که او را در آغاز آفرید قادر است بار دیگر او را زنده کند و در اینجا سوره ختم مى شود.

مقصود از نهى :(لا تحرک به لسانک لتجعل به) و مراد از(علینا جمعه و قرآنه)

لا تحرک به لسانک لتعجل به ... ثم ان علینا بیانه

آنچه از سیاق آیات چهارگانه به ضمیمه آیات قبل و بعد که روز قیامت را توصیف مى کند بر مى آید، این است که این چهار آیه در بین آیات قبل و بعدش جملات معترضه اى است که با ارائه ادب الهى ، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را تکلف مى کند به اینکه در هنگام گرفتن آنچه به وى وحى مى شود رعایت آن ادب را نموده ، قبل از آنکه وحى تمام شود آیاتى را که هنوز بطور کامل وحى نشده نخواند، و زبان خود را بخواندن آن حرکت ندهد، پس این آیات در معناى آیه زیر است که مى فرماید:(و لا تعجل بالقران من قبل ان یقضى الیک وحیه).

بنابر این ، گفتار در آیات مورد بحث به منزله سفارش یک گوینده از ما آدمیان است ، که در ضمن سخنى که با شنونده خود مى گوییم ، و شنونده بخواهد با یک کلمه و دو کلمه سخن ما را تکمیل کند، و قبل از اینکه ما آن را به زبان بیاوریم او به زبان بیاورد، و ما احساس ‍ کنیم که این عمل وى نمى گذارد به طور کامل سخن ما را بفهمد، سخنش را قطع مى کنیم و به وى مى گوییم در سخن من عجله مکن ، و هیچ مگو تا سخن مرا بهتر بفهمى ، بعد از این تذکر، مجددا به سخن خود ادامه مى دهیم .

پس در این جمله که فرموده :(لا تحرک به لسانک) خطاب به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، و دو ضمیر(به) به قرآنى که به او وحى شده و یا به وحى بر مى گردد، و معناى آن این است که : زبان خود را به وحى حرکت مده ، تا به عجله وحى را گرفته باشى ، و چیزى را که هنوز ما نخوانده ایم در خواندنش از ما پیشى گرفته باشى . و این همانطور که گفتیم آن مضمونى است که آیه زیر آن را مى رساند:(و لا تعجل بالقران من قبل ان یقضى الیک وحیه).

(ان علینا جمعه و قرانه) - کلمه قرآن در این جمله نام کتاب آسمانى اسلام نیست ، بلکه مانند فرقان و رجحان مصدر و به معناى خواندن است ، و ضمیر در آن به وحى بر مى گردد، و معناى جمله این است که به قرآن عجله مکن ، چون جمع کردن آنچه به تو وحى مى شود و پیوسته کردن اجزاى آن به یکدیگر، و قرائت آن بر تو به عهده ماست ، و هیچ یک از اینها از ما فوت نمى شود تا تو عجله کنى و قبل از خواندن ما آن را بخوانى .

بعضى گفته اند: معنایش این است که بر ماست که قرآن را در سینه تو جمع کنیم ، به طورى که چیزى از معانى آن از دلت محو نشود، و نیز بر ماست که قرائت آن را هم بر زبانت جارى سازیم ، به طورى که هر وقت خواستى بخوانى به زبانت جارى گردد. لیکن این معنایى دور از فهم است .

(فاذا قرانا فاتبع قرانه) - یعنى وقتى قرائت وحى آن را تمام کردیم ، و خلاصه وحى ما تمام شد، آن وقت خواندن ما را پیروى کن ، و بعد از تمام شدن کار ما تو شروع به خواندن کن .

وجوهى در معناى آیه(فاذا قراءناه فاتبع قرآنه) و آیه :(ثم ان علینا بیانه)

بعضى گفته اند: منظور از پیروى قرآن وحى ، پیروى ذهنى آن است ، به اینکه اولا سکوت کند، و ثانیا به طور کامل توجه نماید. این معناى بدى نیست .

بعضى دیگر گفته اند: مراد این است که پیروى کن او امر و نواهى قرآن وحى را.

بعضى دیگر گفته اند: منظور از اتباع تکرار قرائت قرآن است ، تا آنجا که در ذهن رسوخ کند. ولى این دو معنا از ظاهر آیه بعید است .

(ثم ان علینا بیانه) - یعنى ایضاح آن براى تو به عهده ماست ، ما همانطور که جمع و قرآن وحى را به عهده گرفته ایم ، بعد از جمع و قرائتش براى تو بیان هم مى کنیم ، و بنابر این ، کلمه ثم براى افاده تاءخیر است ، البته نه تاءخیر زمانى ، بلکه تاءخیر رتبى ، چون معلوم است که رتبه بیان وحى بعد از جمع و قرائت قرار دارد.

بعضى گفته اند: معنایش این است که بیان قرآن براى مردم به عهده ما است ، ما آن را با زبان تو برایشان بیان مى کنیم ، نخست آن را در ذهن تو از فراموشى و دگرگون شدن حفظ نموده ، و سپس با زبانت براى مردم مى خوانیم و بیان مى کنیم .

بعضى از مفسرین در معناى این آیات گفته اند: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) هنگامى که آیاتى از قرآن به او وحى مى شد، زبان خود را به خواندن آنچه شنیده بود حرکت مى داد، چون مى ترسید فراموش کند خداوند در این آیات آن جناب را از این کار نهى کرد و دستور داد سکوت کند تا وحى تمام شود.

بنا به گفته این مفسر ضمیر(به) در(لا تحرک به) به قرآن و یا به وحى خوانده نشده و تمام نشده بر مى گردد. ولى این معنا با سیاق آیات آنطور که باید سازگارى ندارد، چون در این آیات از عجله نهى شده ، و به اتباع قرآن بعد از خواندن خداى تعالى امر شده ، مى فرماید تو بعد از خواندن خدا بخوان . و نیز با جمله(جمع و قرآن به عهده ماست) نمى سازد، و شما خواننده عزیز براى بیشتر روشن شدن این معنا به بیانى که در آیاتى که در این معنا گذشت مراجعه نمایید.

مقصود از نهى :(لا تحرّک به لسانک لتعجل به ...) گفته شده است

و از بعضى از مفسرین نقل شده که در معناى این آیات این احتمال را اختیار کرده اند که منظور خواندن قرآن نیست ، بلکه خواندن نامه اعمال در روز قیامت است ، چون آیات قبل و بعد هم بر این معنا دلالت دارد، و در خود آیات مورد بحث هم هیچ دلیلى که دلالت کند بر اینکه منظور قرآن و یا حکمى از احکام دنیا باشد وجود ندارد.

و مى خواهد ایشان را سرزنش کند به اینکه عجله هیچ سودى ندارد، مى فرماید زبانت را بدانچه از نامه اعمالت مى خوانى و به اعمالت در آن بر مى خورى حرکت مده ، و خلاصه نامه عملت را بخوان و عجله مکن ، چون خواننده نامه همان کسى است که بصیر به وضع خویش است ، وقتى گناهان خود را مى بیند جزع و عجله مى کند، و از در توبیخ به او مى گویند عجله مکن و خود را کنترل کن ، تا بدانى چه حجتى علیه تو داریم ، چون ما آن را براى تو جمع کرده ایم ، وقتى همه را خواندى آن وقت نسبت به حکم یک یک آنها تسلیم شده ، و تبعات آنها را بپذیر، چون به هیچ وجه نمى توانى آن را انکار کنى ، و بر فرض که منکر شوى بیان آن به عهده ماست .

لیکن اشکال زیر آن را باطل مى ک ند، و آن این است که گفتیم آیات مورد بحث جمله معترضه است ، و جمله معترضه در تمامیت معنایش احتیاج به این ندارد که ما قبل و ما بعدش هم بر آن دلالت کند . علاوه بر این شباهت آیه(و لا تعجل بالقران من قبل ان یقضى الیک وحیه) با این آیات در سیاق ، خود موید شباهت این آیات است با آن آیه ، و اینها نیز همان معنا را افاده مى کنند.

و از بعضى دیگر از مفسرین حکایت شده که گفته است : این آیات چهارگانه متصل است به داستان روز قیامت که قبلا ذکر شده بود، و خطاب در آن که مى فرماید:(لا تحرک) به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است ، و ضمیر(به) به روز قیامت بر مى گردد، و معنایش این است که : اى پیامبر! زنهار، که زبان خود را به سؤ ال از وقت قیامت حرکت مده ، هر چند که تو نه منکر قیامتى ، و نه آن را استهزا مى کنى ،(لتعجل به) لیکن داعیت بر این سؤ ال عجله در تشخیص آن است(ان علینا جمعه و قرانه)، یعنى به حکم حکمت ما واجب است که مردم را در آن روز جمع کنیم ، و شرح اوصاف آن را در قرآن به سوى تو وحى مى کنیم ،(فاذا قراناه فاتبع قرانه) یعنى وقتى آیات راجع به قیامت را مى خوانیم ، بااعمالى که مقتضاى ایمان به قیامت است خواندن ما را پیروى کن ، و مستعد آن روز بشو،(ثم ان علینا بیانه)، یعنى بعد از بیان آن در قرآن با نفخه صور آن را بیان مى کنیم . این بود خلاصه تفسیر آن مفسر، که خواننده خود به نادرستى آن واقف است .

و ما در تفسیر جمله(و لا تعجل بالقران) گفتیم این نهى از عجله به قرآن موید مطلبى است که در روایات آمده که فرموده اند: نزول دفعى همه قرآن بر قلب نازنین رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) غیر نزول تدریجى آن است .

کلا بل تحبون العاجله و تذرون الاخره

خطاب در این آیه به همه مردم است ، و از باب تعمیم خطاب قبلى است که به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) مى فرمود:(لا تحرک)، براى اینکه خطاب در(لا تحرک) خطابى است معترضه ، و هیچ ارتباطى به ما قبل و ما بعد خود ندارد.

و کلمه(کلا) ردعى است از کلام سابق که مى فرمود:(ایحسب الانسان الن نجمع عظامه)، و مى فرمود:(بل تحبون العاجله) - یعنى زندگى عاجله که همان زندگى دنیا است -(و تذرون الاخره) یعنى زندگى آخرت را ترک مى کنید، و کلمه(بل) از این پندار که بعد از مرگ ، احیاء و بعثى نباشد، اعراض کرده ، نظیر اعراضى که همین کلمه در جمله(بل یرید الانسان لیفجر) امامه کرده است .

وصف حال طائفه اى که در قیامت گشاده رویند

وجوه یومئذ ناضره الى ربها ناظره

این دو جمله وصف روز قیامت است که چهره هاى مردم را دو قسم مى کند، یکى ناضره و دیگرى باسره و نضره و نضارت چهره و درخت و امثال آن به معناى خرمى و زیبایى و بهجت آنها است : و معناى دو جمله مورد بحث با در نظر گرفتن اینکه در مقابل(وجوه یومئذ باسره ...) قرار گرفته چنین مى شود که وجوهى در آن روز که قیامت بپا مى شود زیبا و خرم است ، و مسرت و بشاشت درونى از چهره ها نمایان است ،

همچنان که در جاى دیگر درباره این وجوه فرموده :(تعرف فى وجوههم نضره النعیم) ونیز فرموده :(و لقیهم نضره و سرورا)

و جمله(الى ربها ناظره) خبرى است بعد از خبر براى مبتدا(وجوه)، و(الى ربها) متعلق است به کلمه(ناظره)، که به خاطر افاده حصر، و یا رساندن اهمیت مطلب از خود آن جلوتر آمده ، وگر نه مى فرمود:(ناظره الى ربها).

و مراد از(نظر کردن به خداى تعالى) نظر کردن حسى که با چشم سرانجام مى شود نیست ، چون برهان قاطع قائم است بر محال بودن دیده شدن خداى تعالى ، بلکه مراد نظر قلبى و دیدن قلب به وسیله حقیقت ایمان است ، همانطور که براهین عقلى هم همین را مى گوید، و اخبار رسیده از اهل بیت عصمت(علیهم السلام) هم بر همین دلالت دارد، و ما پاره اى از آن اخبار را در ذیل تفسیر آیه شریفه(قال رب ارنى انظر الیک) و آیه(ما کذب الفواد ما رءاى) ایراد کردیم .

پس این طایفه دلهایشان متوجه پروردگارشان است ، و هیچ سببى از اسباب دلهایشان را از یاد خدا به خود مشغول نمى کند، چون آن روز همه سبب ها از سببیت ساقطند، و در هیچ موقفى از مواقف آن روز نمى ایستند، و هیچ مرحله اى از مراحل آنجا را طى نمى کنند، مگر آنکه رحمت الهى شامل حالشان است ، و از فزع آن روز ایمنند(و هم من فزع یومئذ امنون)، و هیچ مشهدى از مشاهد جنت را شهود نمى کنند، و به هیچ نعمتى از نعمت هایش متنعم نمى شوند، مگر آنکه در همان حال پروردگار خود را مشاهده مى کنند، چون نظر به هیچ چیز نمى کنند، و هیچ چیزى را نمى بینند، مگر از این دریچه که آیت خداى سبحان است ، و معلوم است که نظر کردن به آیت از آن جهت که آیت است عینا نظر کردن به صاحب آیت یعنى خداى سبحان است .

اشکالى که در مورد انحصار مستفاد از آیه :(الى ربها ناظرة) و پاسخ آن

با این بیان جواب از ایرادى که به انحصار مستفاد از تقدم(الى ربها) بر کلمه(ناظره) شده ، روشن مى شود، و آن اشکال این است که از این تقدم استفاده مى شود که این طایفه غیر از پروردگار خود چیزى را نمى بینند، با اینکه مسلما نعمت هاى بهشتى را مى بینند،

جوابش این شد که اینان به خاطر آنکه محجوب از پروردگار خود نیستند، نظرشان به هر چیزى به عنوان آیت خداست ، و آیت بدان جهت که آیت است محجوب از صاحب آیت نیست ، و خودش بین ناظر و او حاجب نمى شود، پس نظر کردن به آیت عینا نظر کردن به صاحب آیت است ، و این طایفه در حقیقت جز به پروردگار خود نظر نمى کنند.

مفسرین دیگر از این اشکال جواب دیگرى داده اند و آن این است که : مقدم آمدن(الى ربها) براى افاده حصر نیست بلکه تنها براى رعایت قافیه آخر آیات است ، و بر فرض هم که براى افاده حصر باشد، نظر کردن به غیر خدا در جنب نظر کردن به خدا نظر شمرده نمى شود، و بر فرض هم که شمرده شود منظور آیه نظر کردن به خداى تعالى در بعضى از احوال است ، نه در همه احوال ، و این جواب خالى از تکلف نیست ، چون بدون هیچ دلیلى آیه را تقیید کرده . علاوه بر این ، پاسخ این معنا نمى شود که آیه شریفه رویت و نظر را به وجه نسبت داده ، نه به دیدگان ، و نفرمود:(عیون - و یا ابصار - الیربها ناظره)، از این هم که بگذریم نفرموده : وجوه اهل بهشت گاهى ناظر به خداست ، و گاهى به نعمت هاى بهشتى ، بلکه وجوه آنان دائما به سوى خداى تعالى است .

و وجوه یومئذ باسره تظن ان یفعل بها فاقره

مفسرین مصدر بسور را به شدت خشم و عبوس تفسیر کرده اند، و در اینجا(ظن) به معناى علم است ، و کلمه(فاقره) صفتى است که موصوفش حذف شده ، تقدیرش(فعله فاقره) است ، و فاقره از ماده(فقر) است ، که به معناى آسیب دیدن ستون فقرات است .

و بعضى گفته اند: از باب(فقرت البعیر) است ، یعنى بینى شتر را با آتش داغ نهاد.

و معناى آیه این است که : وجوهى در آن روز به سختى عبوس است ، مى داند که با آنان رفتارى مى شود که پشتشان شکسته شود، و یا دماغشان به آتش داغ شود. احتمال هم دارد کلمه تظن خطاب به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بوده باشد بدان جهت که فردى شنونده است و ظن هم به همان معناى معروفش باشد.

حکایت حال طائفه اى دیگر که در قیامت گرفته رویند،

کلا اذا بلغت التراقى

این جمله رد از این عمل ایشان است که زندگى دنیاى عاجله را دوست مى دارند و آن را مقدم بر زندگى آخرت مى دارند، گویا فرموده : از این رفتارتان دست بردارید که این زندگى و این طرز فکر براى شما دوام ندارد، و به زودى مرگ بر شما نازل گشته ، به سوى پروردگارتان روانه مى شوید.

در این جمله فاعل فعل(بلغت) حذف شده ، چون سیاق بر آن دلالت مى کرده ، همچنان که در آیه(فلو لا اذا بلغت الحلقوم) نیز فاعل حذف شده ، و در هر دو جمله تقدیر کلام(بلغت النفس) است ، و کلمه(تراقى) جمع(ترقوه) است که به معناى استخوانهاى اطراف گردن است ، که از طرف چپ و راست گردن را در میان گرفته اند. و معناى آیه روشن است .

و قیل من راق

کلمه(راق - راقى) اسم فاعل از مصدر(رقى) است ، که به معناى افسون کردن و شفا دادن است ، مى فرماید: چه کسى از اهل و عیال و دوستانش در آنچه که پیرامون اویند مى تواند او را شفا دهد و دردش را دوا کند؟ و این جمله را در هنگام نومیدى بکار مى برند.

بعضى از مفسرین گفته اند: معنایش این است که بعضى از ملائکه از بعضى دیگر که روح او را بالا مى برند مى پرسند : شما ملائکه عذابید یا ملائکه رحمت ،(کیست بالا برنده) ؟

و ظن انه الفراق

یعنى انسان محتضر وقتى این احوال را مشاهده مى کند، یقین مى کند که دیگر باید از زندگى عاجله دنیا که علاقمند بدان بود، و بر آخرت ترجیحش مى داد جدا شود.

مراد از جمله(والتفّت السّاق بالسّاق)

و التفت الساق بالساق ظاهر

این عبارت این است که مراد از آن پیچیدن ساقهاى پاى محتضر در یکدیگر است ، چون وقتى روح به گلوگاه مى رسد حیات سارى در اطراف بدن باطل گشته ، دیگر تعادلى بین اعضا نمى ماند.

بعضى گفته اند: مراد از این جمله پیچیدن شدت امر آخرت به امر دنیا است .

بعضى دیگر گفته اند: منظور درهم شدن حال جاندادن با حال زندگى است .

و بعضى گفته اند: پیچیدن ساق دنیا که همان سختى جان دادن است ، به ساق آخرت یعنى شدت هول مطلع است .

ولى در الفاظ آیه هیچ دلیلى بر هیچ یک از این معانى وجود ندارد، بله این مقدار را مى توان گفت که آیه مى خواهد با تعبیر پیچیدن ساق به ساق از احاطه شدائد و ورود پى در پى آنها خبر دهد، چون از دم مرگ تا روز قیامت شدائد یکى پس از دیگرى روى مى آورد، و این معنا با معناهایى که نقل کردیم منطبق مى شود.

مراد از اینکه در قیامت(مساق) به سوى پروردگار است

الى ربک یومئذ المساق

کلمه(مساق) مصدر میمى است ، که همان معناى مصدر(سوق) را مى دهد، و مراد از اینکه در قیامت یا در روز مرگ سوق به سوى خداى تعالى است ، این است که بازگشت به سوى اوست ، و اگر از بازگشت ، به مساق تعبیر آورد، براى اشاره به این بود که آدمى در این بازگشت ، اختیارى از خود ندارد، مانند حیوانى که دیگرى او را مى راند، آدمى را هم دیگرى به سوى این سرنوشت مى برد، و او خود هیچ چاره اى از آن ندارد، پس او به حکم(الى ربک یومئذ المساق) از روز مرگش به سوى پروردگارش رانده مى شود، تا به حکم(الى ربک یومئذ المستقر) در قیامت بر او وارد شود. و اگر در باره اینکه چرا جمله(الى ربک) جلوتر از جمله(یومئذ المساق) ذکر شده ؟ بگوییم به منظور افاده حصر بوده ، آن وقت آیه شریفه مى فهماند که غایت و نقطه نهایى هستى برگشتن به خداى تعالى است .

بعضى گفته اند: مضافى از کلام حذف شده ، و جلوتر آمدن جمله(الى ربک) براى افاده حصر است ، و تقدیر کلام(الى حکم ربک یومئذ المساق) است ، یعنى در آن روز او را مى رانند تا خداى تعالى درباره اش به حکم خود حکم فرماید، و یا تقدیرش(الى موعد ربک) است ، و موعد پروردگار یا بهشت است ، و یا دوزخ .

بعضى دیگر گفته اند: منظور از اینکه فرموده(مساق) به سوى خداى تعالى است ، این است که سائق و راننده تنها خداى تعالى است و لا غیر. و لیکن وجه صحیح همان است که گذشت .

فلا صدق و لا صلى و لکن کذب و تولى ثم ذهب الى اهله یتمطى

همه ضمیرها به انسان نامبرده در جمله ایحسب الانسان ... بر مى گردد، و مراد از اینکه فرمود : نه تصدیق کرد و نه نماز خواند، تصدیق دعوت حقى است که قرآن کریم متضمن آن است ، و مراد از نماز نخواندن این است توجه بندگى و عبادت که همان نماز و عمود دین است به خداى تعالى نکرد.

و(تمطى) - به طورى که در مجمع البیان آمده - به معناى تمدد بدن از کسالت است ، و اصل آن به این معنا بوده که آدمى پشت و کمر خود را تاب دهد، و تمطى در حال رفتن استعاره است از راه رفتن با تکبر و تبختر. و معناى آیه این است که : انسان دعوت حقه اسلام ومعارف آن را تصدیق نکرد، و براى پروردگارش نماز نگذاشت ، و خلاصه نه اصول دعوت را پذیرفت و نه فروع آن را که رکن آن فروع نماز است ، و لیکن آن را تکذیب نموده ، از قبولش اعراض نمود، و تازه وقتى به طرف اهلش مى رفت(مثل کسى که فتحى نمایان کرده) باد به دماغش انداخته ، با تکبر مى رفت .

اولى لک فاولى ثم اولى لک فاولى

در اینکه این جمله کلمه تهدید است حرفى نیست ، و اگر مکرر شده ، به منظور تاءکید بوده . و بعید نیست - و خدا داناتر است - که جمله(اولى لک) خبرى باشد براى مبتدایى که حذف شده ، و آن ضمیرى است که به حال انسان که قبلا ذکر شده بود برگردد، و بخواهد همان حال(نخواندن نماز و تصدیق نکردن و تکذیب کردن و با حال تبختر برگشتن) را براى انسان نامبرده اثبات کند، تا کنایه باشد از اثبات تبعات و عواقب سوء آن حال .

در نتیجه کلام مذکور فرمان و نفرینى باشد از ناحیه خداى تعالى علیه این انسان ، تا با همین فرمان مهر بر دلش بزند، و ایمان و تقوى را بر او حرام کند، و بنویسد که این شخص از اهل آتش است ، و آنگاه دو آیه مورد بحث به وجهى شبیه مى شود به آیه(فاذا انزلت سوره محکمه و ذکر فیها القتال رایت الذین فى قلوبهم مرض ینظرون الیک نظر المغشى علیه من الموت فاولى لهم).

وجوه مختلف درباره معناى آیه :(اولى لک فاولى ثمّ اولى لک فاولى)

و معناى آیه این است : این حال که تو دارى برایت بهتر و بهتر است ، آرى براى تو بهتر آن است که وبال امر خود را بچشى ، و عذابى که برایت آماده کرده اند تو را بگیرد.

ولى بعضى گفته اند: جمله(اولى لک) اسم فعل و مبنى است ، یعنى اعراب نمى پذیرد، و معنایش این است که بدبختیتان پشت سر هم باد.

بعضى دیگر گفته اند: کلمه(اولى) فعل ماضى دعائى ، و از ماده(ولى) است ، که به معناى نزدیکى است ، و فاعل این فعل ماضى ، ضمیر مستترى است که به هلاک بر مى گردد، و لام در کلمه(لک) زایده است ، و معنایش(اولاک الهلاک) است ، یعنى هلاکتت نزدیک باد.

بعضى دیگر گفته اند: فاعل آن ضمیرى است که به خداى تعالى بر مى گردد، و لام زایده است و معنایش این است که خداى تعالى نزدیک کند آنچه را که مکروه تو است ، ممکن هم هست آن را غیر زاید بگیریم ، و چنین معنا کنیم : خداوند برایت نزدیک کند آنچه را که مایه کراهت تو است .

بعضى دیگر گفته اند: معنایش این است که مذمت کردن تو سزاوارتر از نکردن است ، و چون این کلام زیاد استعمال مى شده زوایدش ‍ حذف شده ، و آنچه باقى مانده مشابه ویل لک شده ، به طورى که محذوف آن از محذوف هایى شده که اظهارش جایز نیست .

بعضى دیگر گفته اند: معنایش این است که خدا تو را هلاک کند، به هلاکتى که از هر شر و هلاکت دیگرى نزدیک تر باشد.

بعضى دیگر گفته اند: کلمه(اولى) افعل تفضیل ، و به معناى(احرى - سزاوارتر) است ، و این کلمه خبر است براى مبتدایى که حذف شده ، تقدیر کلام چیزى است که لایق مقام چنان کس باشد، مثلا تقدیرش این است که(اینجا آتش براى تو بهتر است ، یعنى تو سزاوارتر به آتشى و اهلیت آن را دارى ، پس همان برایت بهتر است ،) البته در این میان وجوه سست دیگرى هم هست که خالى از تکلف نیست ، و وجه اخیر قریب به همان وجهى است که ما ذکر کردیم ، ولى عین آن نیست .

یحسب الانسان انى ترک سدى

در این آیه به مساءله مورد بحث اول سوره بازگشت شده ، که همان مساءله ردبر منکرین قیامت است ، آنجا هم مى فرمود:(ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه)

و استفهام در آن توبیخى است ، و کلمه(سدى) به معناى مهمل است ، و معناى آیه این است که : آیا انسان چنین مى پندارد که ما او را مهمل رها مى کنیم و اعتنایى به او نداریم ،

و چون نداریم بعث و قیامتى هم نیست ، و بعد از مردن دیگر زنده اش نمى کنیم ، و در نتیجه تکلیف و جزایى در کار نیست ؟

الم یک نطفه من منى یمنى

اسم(کان) ضمیرى است که به انسان بر مى گردد،(و امناء منى) به معناى ریختن آن در رحم است ، مى فرماید: مگر او نطفه اى نبود از منى اى که در رحمش مى ریزند.

ثم کان علقه فخلق فسوى

(آرى او همین نطفه بود) و سپس آن انسان و یا آن منى قطعه اى لخته خون بود که خداى تعالى با تعدیل و تکمیل ، اندازه گیرى و سپس صورتگریش کرد.

فجعل منه الزوجین الذکر و الانثى

یعنى از انسان دو صنف درست کرد، یکى نر و دیگرى ماده .

الیس ذلک بقادر على ان یحیى الموتى

در این آیه بر مساءله بعث که مورد انکار کفار است ، و آن را بعید مى شمارند استدلال شده ، و دلیل آن را عموم قدرت خداى تعالى و ثبوتش در خلقت ابتدایى دانسته ، فرموده خداى تعالى قادر بر خلقت بار دوم انسان است ، به دلیل اینکه بر خلقت نخستین او قادر بود، و خلقت دوم اگر آسان تر از خلقت اول نباشد دشوارتر نیست ، که ما تقریب این استدلال را در تفسیر آیاتى که متعرض آن شده گذراندیم .

بحث روایتى

چند روایت درباره نزول آیات :(لا تحرک به لسانک ...)

در الدر المنثور است که طیالسى ، احمد، عبد بن حمید، بخارى ، مسلم ، ترمذى ، نسائى ، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن انبارى(در کتاب مصاحف)، طبرانى ، ابن مردویه ، ابو نعیم ، و بیهقى(هر دو در کتاب دلائل خود) از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) هر بار که وحى بر او نازل مى شد دچار ناراحتى مى گشت ، و لب و زبان خود را به وحى حرکت مى داد، چون مى ترسید در ذهنش نماند، و مى خواست آن را حفظ کند، لذا خداى تعالى این آیه را نازل فرمود:(لا تحرک به لسانک لتعجل به ان علینا جمعه و قرانه) ابن عباس اضافه کرد خداى تعالى مى فرماید:(این به عهده ما است که قرآن را در سینه تو جمع کنیم ، و سپس قرائت نماییم ،(فاذا قراناه) پس همینکه آن را بر تو نازل کردیم ،(فاتبع قرانه)، یعنى آن را گوش بده و بشنو،(ثم ان علینا بیانه) بر ما است که آن را با زبان تو بیان کنیم .

و در عبارتى دیگر آمده(بر ما است که آن را بر تو بخوانیم)، و لذا رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) از آن به بعد هر وقت جبرئیل مى آمد، سر به زیر مى انداخت . و در روایتى دیگر آمده - هر وقت جبرئیل مى رفت طبق وعده اى که خدا داده بود شروع به خواندن مى کرد.

و در همان کتاب است که ابن منذر و ابن مردویه ، از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) چنین بود که هر وقت(آیاتى از) قرآن بر او نازل مى شد،در خواندنش عجله مى کرد، تا آن را حفظ کند، پس این آیه نازل شد که(لا تحرک به لسانک)، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نمى دانست چه وقت سوره اى که نازل شده تمام مى شود، تا آنکه آیه(بسم اللّه الرحمن الرحیم) نازل مى شد، آن وقت مى فهمید سوره قبلى تمام ، و سوره بعدى شروع شده است .

مؤ لف : در معناى اول حدیث در مجمع البیان روایاتى از ابن جبیر و در معناى همه روایت روایاتى دیگر وارد شده ، و ما در سابق گفتیم که انطباق این معنا با آیات مورد بحث روشن نیست .

روایاتى در معناى آیه :(الى ربّها ناظرة)

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(کلا بل تحبون العاجله) آمده که معصوم فرمود: عاجله همین دنیاى حاضر است و(و تذرون الاخره)، یعنى رها مى کنید آخرت را. و فرموده(ناضره) در(وجوه یومئذ ناضره)، یعنى نورانى و معناى نظر کردن به وجه اللّه در(الى ربها ناظره) نظر کردن به رحمت و نعمت خداست .

و در عیون در باب(آنچه از اخبار توحید از حضرت رضا رسیده) به سندى که به ابراهیم بن ابى محمود دارد، روایت کرده که گفت : على بن موسى الرضا(علیهماالسلام) در معناى آیه(وجوه یومئذ ناضره الى ربها ناظره) فرمود: یعنى چهره هایى که در آن روز نورانى است ، و منتظر ثواب پروردگارش است .

مؤ لف : این روایت در کتاب توحید و احتجاج و مجمع از على(علیه السلام) نقل شده ، و بعضى به آن اعتراض کرده اند که چطور ناظره را به معناى منتظره گرفته ، با اینکه انتظار هیچ وقت با حرف(الى) متعدى نمى شود، بلکه خودش به خودى خود متعدى است ؟ و صاحب مجمع پاسخ داده که : ماده نظر به معناى انتظار مى آید، و استشهاد کرده به شعر شاعر که گفته است :

و اذا نظرت الیک من ملک

والبحر دونک جدتنى نعما

و به شعرى دیگر که گفته :

انى الیک لما وعدت لناظر

نظر الفقیر الى الغنى الموسر

و در کشاف استعمال نظر در آیه را در معناى انتظار،استعمالى کفایى دانسته ، و این سخن خوبى است .

و در الدر المنثور است که ابن ابى شیبه ، عبد بن حمید، ترمذى ، ابن جریر، ابن منذر، آجرى در کتاب(شریعت)، دار قطنى در کتاب(رویت)، حاکم ، ابن مردویه ، لالکائى در کتاب(السنه)، و بیهقى ، از ابن عمر روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: پست ترین منازل بهشت منزل کسى است که همه نظرش به بهشت خود و همسران و نعیم و خدمتگزاران و میز و صندلى هاى خویش است ، که به مسافت هزار سال راه طول دارد، و گرامى ترین اهل بهشت و محترم ترین آنان نزد خدا کسى است که صبح و شام به روى خدا نظر مى کند.

آنگاه آیه زیر را تلاوت فرمود:(وجوه یومئذ ناضره)، یعنى صورتهایى که در آن روز سفید و با صفا است ،(الى ربها ناظره) یعنى همه روزه به روى خدا نظر مى کند.

مؤ لف : این روایت با بیانى که ما در تفسیر آیه آوردیم ، قابل انطباق است ، و با صرفنظر از آن بیان ، مى توان بر رحمت و فضل و کرم و سایر صفات فعلى خدا حملش کرد، چون وجه هر چیز آن جهتى است که رو به غیر خودش قرار دارد، و آن جهتى که خداى تعالى با آن جهت رو به خلق و خلق رو به او دارند، صفات کریمه اوست ، پس نظر کردن به رحمت خدا و فضل و کرم و سایر صفات کریمه او نظر کردن به وجه کریم او است .

و در همان کتاب است که ابن مردویه از انس بن مالک روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) در معناى آیه(وجوه یومئذ ناضره الى ربها ناظره) فرمود: به پروردگار خود نظر مى کنند، اما نه با کیفیت و حدى محدود، و نه صفتى معلوم .

مؤ لف : این روایت بیان گذشته ما در تفسیر آیه را تاءیید مى کند که گفتیم منظور از آن نظر کردن به قلب و رویت قلبى است ، نه رویت حسى و با چشم سر و این روایت مضمون برخى از روایات را که از طرق اهل سنت آمده ، و از ظاهرش تشبیه خدا به خلق استفاده مى شود، تفسیر مى کند، چون در این روایت آمده رویت خدا رویتى است که محدودیت در آن نیست ، و رویت حسى بدون محدودیت تصور ندارد.

روایاتى در توضیح آیات مربوط به دم مرگ ،(اولى لک فاولى ...)، (ایحسبالانسان ان یترک سدى ") و قدرت خداوند بر احیاء اموات

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(کلا اذا بلغت التراقى) آمده که امام فرمود: یعنى وقتى که جان به(ترقوه) برسد،(و قیل من راق)، به او گفته مى شود کیست که تو را با افسون خود نجات دهد؟(و ظن انه الفراق)، یقین مى کند که فراق از دنیا رسیده است . در کافى به سند خود از جابر روایت کرده که گفت از امام باقر(علیه السلام) معناى آیه(و قیل من راق و ظن انه الفراق) را پرسیدم ، فرمود آخر وقتى مرگ آدمى فرا مى رسد مى گوید: آیا طبیبى نیست که مرا نجات دهد؟ لذا خداى تعالى مى فرماید:(و قیل من راق) و وقتى مى فهمد پاى مردن در بین است(ظن انه الفراق) یقین مى کند که باید از احباب خود مفارقت کند(و التفت الساق باساق) در آن لحظه آخرین لحظات دنیا و اولین لحظات آخرت درهم مى شود. و در معناى جمله(الى ربک یومئذ المساق) فرمود: یعنى مسیر در امروز به سوى رب العالمین است .

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(و التفت الساق بالساق) آمده که امام فرمود: یعنى دنیا با آخرت درهم مى شود. و در معناى جمله(الى ربک یومئذ المساق) فرمود: یعنى به سوى خدا رانده مى شوند.

و در عیون به سند خود از عبد العظیم حسنى روایت کرده که گفت : از امام جواد محمد بن على الرضا(علیه السلام) از معناى آیه(اولى لک فاولى ثم اولى لک فاولى) پرسش نمودم ، فرمود: نفرین خداى تعالى است ، مى فرماید از خیر دنیا دور باشى ، و از خیر آخرت دور باشى .

مؤ لف : ممکن است این روایت را به همان معنایى که ما براى دو آیه کردیم ارجاع داد، همچنان که ممکن است به بعضى از وجوهى که دیگران گفته اند ارجاع داد.

و در مجمع البیان است که در روایت آمده : روزى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) دست ابو جهل را گرفت و به او فرمود:(اولى لک فاولى ثم اولى لک فاولى) ابو جهل پرسید: به چه چیز تهدیدم مى کنى ؟ نه تو مى توانى به من کارى کنى و نه پروردگارت ، من عزیزترین فرد این سرزمینم . به دنبال گفتار او خداى تعالى همان کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را نازل کرد.

مؤ لف : در این معنا صاحب الدر المنثور از عده اى از راویان از قتاده روایتى آورده ، و در آن آمده که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) خودش این جریان را براى ما نقل کرد. و در تفسیر قمى در ذیل آیه(ایحسب الانسان ان یترک سدى) آمده که امام فرمود: یعنى آیا انسان گمان مى کند به حسابش نمى رسند و عذاب نمى شود و از او بازخواست نمى کنند؟.

و در علل به سند خود از مسعده بن زیاد روایت آورده که گفت : مردى به امام صادق عرض کرد: یا ابا عبد اللّه(من معتقدم) که خلقت عالم تعجب انگیز است . فرمود: این چه حرفى است که مى گویى ؟ عرضه داشت : آخر خلقتى که آخرش فنا است شگفت انگیز نیست ؟ فرمود: اى برادر زاده ، ما براى فنا خلق نشده ایم ، بلکه باقى هستیم ، و چگونه فانى مى شود بهشتى که فساد نمى پذیردو دوزخى که خاموشى ندارد؟ پس مرگ را فنا مخوان ، بلکه بگو از خانه اى به خانه اى دیگر متحول مى شویم .

و در مجمع البیان مى گوید: در حدیث منقول از براء بن عازب آمده که گفت : وقتى آیه(الیس ذلک بقادر على ان یحیى الموتى) نازل شد، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) عرضه داشت : سبحانک اللهم ، بله تو قادرى که مردگان را زنده کنى . و این مضمون از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) نیز نقل شده .

مؤ لف : در الدر المنثور از ابو هریره و غیر او روایت شده که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) وقتى این آیه را مى خواند عرضه مى داشت : منرهى تو اى خدا، بلى قادر هستى . و همچنین در عیون از حضرت رضا(علیه السلام) روایت شده که وقتى این سوره را مى خواند و فارغ مى شد عرضه مى داشت : سبحانک اللهم ، بلى تو قادر هستى .