background
كَلَّا لَا وَزَرَ
هرگز چنين نيست، راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد!
آیه 11 سوره الْقِيَامَة

بیان آیات

بیان این سوره پیرامون مساءله قیامت کبرى دور مى زند،نخست از وقوع روز قیامت خبر مى دهد، و در مرحله دوم آن روز را یکبار با ذکر چند نشانه ، و بار دیگر با اجمالى از سرگذشت انسان در آن روز توصیف مى کند، و خبر مى دهد که اولین قدم در سیر به سوى قیامت مرگ است ، و در مرحله سوم سوره را با استدلال بر قدرت خداى تعالى بر اعاده عالم ختم نموده ، اثبات مى کند همانطور که خداى تعالى بر خلقت نخستین عالم قادر بود همچنین بر خلقت بار دوم آن ، که همان قیامت است قادر است و این سوره به شهادت سیاق آیاتش در مکه نازل شده است .

لا اقسم بیوم القیمه

ما چه اینکه مجموع(لا اقسم) را کلمه سوگند بدانیم ، و چه اینکه حرف(لا) را زاید بدانیم ، و چه اینکه آن را نافیه بگیریم - که البته اقوال هم مختلف است - سوگند در این آیه سوگند به قیامت است .

و لا اقسم بالنفس اللوامه

این جمله به مقتضاى سیاق و از نظر شباهت لفظى که با جمله قبلى دارد سوگند دوم است ، پس نباید به گفته بعضى اعتنا کرد که گفته اند: جمله دوم نفى سوگند است نه سوگند، و مى خواهد بفرماید: من به روز قیامت سوگند مى خورم ، و به نفس لوامه سوگند یاد نمى کنم .

مقصود از(نفس لوّامه) که بدان قسم یاد شده است

و منظور از(نفس لوامه) نفس مؤ من است ، که همواره در دنیا او را به خاطر گناهانش و سرپیچى از اطاعت خدا ملامت مى کند، و در روز قیامت سودش مى رساند.

بعضى گفته اند: منظور از نفس لوامه جان آدمى است ، چه انسان صالح ، و چه انسان کافر فاجر، براى اینکه هر دوى این جانها آدمى را در قیامت ملامت مى کنند، نفس کافر، کافر را ملامت مى کند، به خاطر اینکه کفر و فجورش ، و نفس مومن ، مؤ من را ملامت مى کند، به خاطر کمى اطاعت ش ، و اینکه در صدد بر نیامد خیرى بیشتر کسب کند.

بعضى گفته اند: مراد از نفس لوامه تنها نفس کافر است که در قیامت او را به خاطر کفر و معصیتى که در دنیا مرتکب شده ملامت مى کند، همچنان که فرمود:(و اسروا الندامه لما راوا العذاب)، که البته براى هر یک از این اقوال وجهى است .

و جواب قسم حذف شده ، و آیات بعدى بر آن دلالت دارد، و تقدیر کلام لیبعثن است ، و به این جهت حذف شده که بر عظمت امر بعث دلالت کند، همچنان که در جاى دیگر در عظمت بعث فرموده :(ثقلت فى السموات و الارض لا تاتیکم الا بغته)، و نیز فرموده :(ان الساعه اتیه اکاد اخفیها لتجزى کل نفس بما تسعى)، و نیز فرموده(عم یتسائلون عن النبا العظیم).

ایحسب الانسان الن نجمع عظامه

کلمه(حسبان) که مصدر فعل(یحسب) است به معناى ظن(پندار) است ، و اگر استخوان را به صیغه جمع آورده و فرمود انسان گمان کرده ما استخوان هایش را جمع نمى کنیم ؟ براى آن بود که کنایه باشد از زنده کردن همه مردگان ، و استفهام در این آیه توبیخى است ، و معناى آیه روشن است .

بلى قادرین على ان نسوى بنانه

بلى ما آن را جمع مى کنیم . و جمله(قادرین) حال از فاعل مدخول(بلى) است ، که گفتیم جمله آن را جمع مى کنیم است ، و کلمه(بنان) به معناى اطراف انگشتان ، و به قول بعضى خود انگشتان است . و(تسویه بنان) صورتگرى آن به همین صورتى است که مى بینیم .

و معناى آیه این است که : آرى ما آن استخوانها را جمع مى کنیم ، در حالى که قادریم حتى انگشتان او را به همان صورتى که بر حسب خلقت اول داشت دوباره صورتگرى کنیم .

و اگر از بین اعضاى بدن خصوص انگشتان را ذکر کرد - شاید - براى این بوده که به خلقت عجیب آن که به صورتهاى مختلف ، و خصوصیات ترکیب و عدد در آمده و فواید بسیارى که بشمار نمى آید بر آن مترتب مى شود، اشاره کند. مى دهد، مى ستاند، قبض و بسط مى کند و سایر حرکات لطیف و اعمال دقیق و صنایعى ظریف دارد، که با همانها انسان از سایر حیوانات ممتاز مى شود، علاوه بر شکلهاى گوناگون و خطوطى که به طور دایم اسرارش براى انسان کشف مى شود.

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(تسویه بنان) این است که انگشتان دستها و پاها را شى ء واحد کند، بدون اینکه از هم جدا باشند همانطور که دست و پاى شتر و الاغ را چنین کرد آن وقت دیگر انسان نمى تواند کارهاى گوناگونى را که با داشتن انگشتان انجام مى دهد انجام دهد. ولى وجه قبلى به نظر بهتر است .

بل یرید الانسان لیفجر امامه

راغب گفته کلمه(فجر) به معناى انفجار و شکاف وسیع برداشتن است ، آنگاه مى گوید: گناه را هم بدان جهت فجور نامیدند که باعث شکافته شدن و دریده شدن حرمت دیانت است ، مى گوییم : فلانى مرتکب فجور شد، و یا او فاجر است ، و ایشان فجار و فجره اند.

و کلمه(امام) ظرف مکان است ، که به عنوان استعاره در زمان آینده استعمال مى شود، و منظور از اینکه فرمود: انسان ، فجور امام خود را مى خواهد، این است که مى خواهد در آینده عمرش جلوش شکافته و باز باشد و هر فجورى خواست مرتکب شود.

آزادى طلبى انسان براى انجام هر کار دلخواه ، انگیزه تکذیب قیامت و پرسش انکارآمیزاز زمان آن است

و جمله(لیفجر امامه) تعلیلى است که در جاى معلل خود که همان تکذیب قیامت و زنده شدن بعد از مرگ باشد نشسته ، و کلمه(بل) اعراض از این پندار و گمان است که بعث و احیایى بعد از موت نباشد.

مى فرماید: نه ، او گمان نمى کند که ما استخوانهایش را جمع نمى کنیم ، بلکه مى خواهد مساءله بعث را تکذیب کند تا به این وسیله پیش ‍ روى خود را در مدت عمرش باز کند، چون وقتى بعث و قیامتى نباشد، انسان چه داعى دارد با قید و بند تقوى و ایمان دست و پاى خود را ببندد.

این آن معنایى است که سیاق آیه به آیه مى دهد، و مفسرین وجوه دیگرى در معناى آیه گفته اند، که هم از فهم بدور است ، و هم با سیاق سازگارى ندارد، و لذا از نقل آنها صرفنظر کردیم .

در آیه شریفه مى توانست به ضمیر انسان اکتفا کند و بفرماید:(بل یرید ان یفجر امامه - بلکه او مى خواهد آزاد باشد)، ولى کلمه(انسان) را آورد، تا در توبیخ و سرکوبى او مبالغه کرده باشد، و به همین منظور این کلمه را در این آیه و آیات بعد از آن ، چهار بار تکرار کرد.

یسئل ایان یوم القیمه

از ظاهر این آیه بر مى آید که بیان جمله(بل یرید الانسان لیفجر امامه) باشد، در نتیجه مى فهماند بیهوده نگفتیم(بل یرید الانسان ...)، بلکه از سؤ ال او یعنى(ایان یوم القیامه) این معنا پیداست ، و نیز پیداست که سوالش سؤ ال تکذیب است ، مى خواهد بگوید اصلا روز قیامتى نیست ، نه اینکه به آن ایمان داشته باشد و بخواهد از تاریخ وقوعش آگاه شود، چون اگر انسان سر تکذیب نداشته باشد، وقتى به سوى ایمان و تقوى دعوت مى شود، و به چنین خبر عظیمى تهدید مى گردد، و آیات بینات و ادله قاطعه هم بر صحت آن دعوت و آن تهدید دلالت مى کند، باید از چنان خطرى بر حذر شود و خود را به ایمان و تقوى مجهز نموده ، آماده لقاى آن روز گردد، حال چه اینکه آن روز نزدیک باشد و چه دور، براى اینکه هر آنچه آمدنى و شدنى است نزدیک است ، دیگر معنا ندارد بپرسد قیامت چه وقت قیام مى کند، پس این سؤ ال جز به انگیزه تکذیب و استهزا نمى تواند باشد.

فاذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس و القمر

در این آیه چند نشانه از نشانه هاى قیامت ذکر شده ، منظور از(برق بصر) تحیر چشم در دیدن و دهشت زدگى آن است ، و منظور از(خسوف قمر) بى نور شدن آن است .

یقول الانسان یومئذ این المفر

اشاره به اینکه جستجو گریزگاه در قیامت از باب ظهور ملکات آدمى است ،

یعنى کجاست گریزگاه ، در اینجا این سؤ ال پیش مى آید که با اینکه روز قیامت روز ظهور سلطنت الهى است ، و هر انسانى مى داند مفر و فرارى نیست ، چطور مى پرسد این المفر)؟ جواب این سؤ ال آن است که در سوالهاى مشابه این سؤ ال مکرر خاطرنشان کردیم که این گونه سخنان در روز قیامت از باب ظهور ملکات آدمى است ، کسى که در دنیا وقتى در شدت قرار مى گرفت ، یا مهلکه اى تهدیدش مى کرد،(بدون توسل به خداى تعالى) در جستجوى مفرى مى گشت ، آن روز هم ناخود آگاه مى پرسد: این المفر همچنان که در اثر ملکه شدن دروغ در نفس انسانها، روز قیامت هم با اینکه روز کشف سرائر است بى اختیار مى گویند:(ثم لم تکن فتنتهم الا ان قالوا و اللّه ربنا ما کنا مشرکین) و(یوم یبعثهم اللّه جمیعا فیحلفون له کما یحلفون لکم).

کلا لا وزر

این جمله رد آنان در سؤ ال از مفر است ، و کلمه(وزر) به معناى پناهگاهى چون کوه و قلعه و امثال آن است ، و این کلام خداست نه تتمه گفتار انسان .

الى ربک یومئذ المستقر

و بیان مراد از اینکه در روز قیامت(مستقّر انسان فقط به سوى پروردگار است )

خطاب در این آیه به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، و با اینکه مى توانست بفرماید:(والمستقر الى ربک) اگر متعلق کلمه(مستقر) را از خود کلمه جلوتر ذکر کرد براى این بود که افاده حصر کند، و بفهماند به سوى کسى جز خدا مستقرى نیست ، پس وزر و پناهگاهى هم که به آن پناهنده شوند، و آن از ایشان دفاع کند وجود ندارد.

توضیح اینکه انسان به سوى خداى تعالى سیر مى کند، همچنان که خودش فرمود:(یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه)، و نیز فرموده :(الى ربک الرجعى) و همچنین فرموده :(و ان الى ربک المنتهى)، پس انسان خواه ناخواه خداى خود را دیدار مى کند، و سیرش به سوى او مى انجامد، و هیچ حاجبى که او را از وى بپوشاند و یا از عذاب وى مانع شود وجود ندارد، و اما حجابى که در آیه قرآن یاد شده و فرموده :(کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون کلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون)، از سیاق دو آیه استفاده مى شود منظور محرومیت از کرامت خداى تعالى است نه اینکه خدا از حالشان بى خبر باشد، و یا ایشان از خدا غایب و پنهان باشند.

ممکن هم هست بگوییم مراد از جمله(مستقر انسان به سوى اوست)، این باشد که زمام امر در سعادت و شقاوت و بهشت و دوزخ بودن مستقر آدمى به دست خداست ، و به مشیت او وابسته است ، هر کس را بخواهد در بهشت منزل مى دهد که جاى متقین است ، و هر کس را بخواهد در دوزخ که جاى مجرمین است ، همچنان که خودش در جاى دیگر فرموده :(یعذب من یشاء و یغفر لمن یشاء).

و ممکن است منظور این باشد که استقرار مردم در روز قیامت به حکم خداى تعالى است ، تنها اوست که در بین بشر نفوذ دارد نه غیر او، همچنان که باز خود خداى تعالى فرموده :(کل شى ء هالک الا وجهه له الحکم و الیه ترجعون).

ینبوا الانسان یومئذ بما قدم و اخر

وجوهى که درباره مقصود از(ماقدّم و اخّر) گفته شده است

منظور از(ماقدم) خوبى و بدیهایى است که انسان در اول عمرش کرده . منظور از(واخر) کارهاى نیک و بد آخر عمر است ، و یا منظور از اولى نیک و بدهایى است که خودش در همه عمر کرده ، و منظور از دومى آثار خیر و شرى است که او منشاش را در بین مردم باب نموده ، و اگر سنت حسنه اى براى بعد از خودش باب کرده پاداش مى بیند، و اگر سنت سیئه اى باب کرده عقاب مى بیند.

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(ما قدم) اعمالى است که کرده ، اگر حسنه بوده پاداش و اگر سیئه بوده عقاب مى بیند، و مراد از(اخر) کارهایى است که ترک کرده اگر حسنه بوده عقاب و اگر سیئه بوده ثواب آن را مى بیند.

بعضى دیگر گفته اند: مراد از ما(قدم) گناهان ، و مراد از(مااخر) طاعات است .

و بعضى(ماقدم) را عبارت از طاعت خدا، و(مااخر) را عبارت از حقوق ضایع شده خدا دانسته اند.

بعضى دیگر(ماقدم) را اموالى دانسته اند که صاحبش در راه خدا انفاق کرده ، و ما اخر را عبارت از اموالى دانسته اند که براى ورثه گذاشته . و همه این وجوه از فهم بدور است .

بل الانسان على نفسه بصیره و لو القى معاذیره

مراد از اینکه انسان بر نفس خود بصیرة است

کلمه(بل) که در مقام اعراض استعمال مى شود، در این آیه از مطلب قبل اعراض کرده که مى فرمود(ینبوا الانسان ...) و کلمه(بصیرت) به معناى رویت قلبى و ادراک باطنى است ، و اطلاق این بصیرت بر خود انسان یا از باب(زید عدل است) مى باشد، و یا تقدیر آن(الانسان على نفسه ذو بصیره) است . بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از بصیرت حجت است ، همچنان که در آیه(ما انزل هولاء الا رب السموات و الارض بصائر) به این معنا آمده ، و انسان هم خودش حجتى است علیه خودش ، در آن روز وقتى بازجویى مى شود، و از چشم و گوش و دلش سؤ ال مى شود، همان چشم و گوش و حتى پوست بدنش و دو دست و دو پایش به سخن آمده ، علیه او شهادت مى دهند، همچنان که درباره مورد سؤ ال قرار گرفتن گوش و چشم و دل فرموده :(ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا) و در مورد شهادت دادن گوش و چشم و پوست فرموده :(شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم)، و در باره سخن گفتن دستها و شهادت دادن پاها فرموده :(و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم)

(و لو القى معاذیره) - کلمه(معاذیر) جمع معذرت است ، و معذرت آن است که موانعى را که نگذاشته کارى را انجام دهى ذکر کنى .

و معناى آیه این است که انسان صاحب بصیرت بر نفس خویش است ، و خود را بهتر از هر کس مى شناسد، و اگر با ذکر عذرها از خود دفاع مى کند، صرفا براى این است که عذاب را از خود برگرداند.

بعضى از مفسرین گفته اند: کلمه(معاذیر) جمع معذار است ، و(معذار) به معناى ستر و پوشش است ، و معناى آیه این است که انسان خودش را خوب مى شناسد، هر چند که براى نهان کردن نفس خود پرده ها بیندازد، چون همان نفسش شاهد علیه او است . لیکن برگشت هر دو وجه به یک معنا است .

بحث روایتى

(روایاتى در ذیل برخى آیات گذشته : نفس لّوامه ، وجدان ، و...)

در تفسیر قمى در ذیل آیه(لا اقسم بالنف س اللوامه) آمده که امام فرمود نفس لوامه ، نفس آدمى است که نافرمانى کرده و خداى عز و جل ملامتش فرموده .

مؤ لف : انطباق این روایت با آیه شریفه روشن نیست .

و در همان کتاب در تفسیر آیه شریفه(بل یرید الانسان لیفجر امامه) آمده است که امام فرمود: گناه را مقدم مى دارد و توبه را به تاءخیر مى اندازد و مى گوید بعدا توبه مى کنم .

و نیز در همان کتاب آمده که در تفسیر جمله(فاذا برق البصر) فرموده ، چشم برقى مى زند و دیگر نمى تواند در حدقه بگردد. و نیز در همان کتاب در تفسیر آیه(بل الانسان على نفسه بصیره و لو القى معاذیره) فرموده : انسان خودش مى داند چه کرده هر چند عذر و بهانه بیاورد.

و در کافى به سند خود از عمر بن یزید روایت کرده که گفت : من داشتم با امام صادق(علیه السلام) شام مى خوردم ، امام آیه(بل الانسان على نفسه بصیره و لو القى معاذیره) را تلاوت کرد، سپس فرمود: اى ابا حفص چه فایده اى دارد که انسان بر خلاف آنچه خدا از آدمى خبر دارد نزد مردم عذر و بهانه بیاورد؟ رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بارها مى فرمود: هر کس سریره اى را که دارد پنهان نگه دارد، خداى تعالى ردایى طبق آن بر ظاهر تنش مى پوشاند، حال چه سریره خوب باشد و چه بد، اگر باطن و سریره خوبى داشته باشد، هر قدر هم بخواهد مردم نفهمند خدا آن را بر ملا مى کند، و اگر سریره بد باشد با زنجیر هم نمى تواند آن را ببندد، و خداى تعالى آن را از باطنش به ظاهرش سرایت مى دهد.

و در مجمع البیان است که عیاشى به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: این به چه کار شما مى آید که اظهار خوبیها نموده بدیهاى خود را پنهان بدارید، آیا جز این است که وقتى به وجدان خود مراجعه مى کنید خودتان مى فهمید که چنین واجد خوبیها و فاقد بدیها نیستید؟ آرى حتما مى یابید، چون خداى تعالى فرموده :(بل الانسان على نفسه بصیره) وقتى باطن آدمى اصلاح شد ظاهرش نیرومند مى گردد.

مؤ لف : این روایت را کلینى هم در اصول کافى به سند خود از فضل ابى العباس از آن حضرت روایت کرده .

و در همان کتاب از عیاشى از زراره روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم : حد آن مرضى که بیمار روزه را مى خورد چیست ؟ در پاسخ من این آیه را تلاوت کردند:(بل الانسان على نفسه بصیره)، و فرمودند: خود انسان بهتر مى داند که چه وقت طاقتش تمام مى شود، و تا چه حدى طاقت تحمل مرض و روزه را دارد.

مؤ لف : این روایت را صاحب فقیه هم آورده .