background
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَىٰ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودًا
و چون به ايشان گفته شود: «به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر [او] بياييد»، منافقان را مى‌بينى كه از تو سخت، روى برمى‌تابند.
آیه 61 سوره النِّسَآء

بیان آیات

این آیات به طورى که ملاحظه مى فرمایید بى ارتباط با آیات قبلش نیست ، چون آیات سابق ، از آیه(و اعبدوا اللّه و لا تشرکوا به شیئا...) شروع شده است ، گویا در این زمینه سخن دارد: که مردم را به سوى انفاق در راه خدا تشویق کند، تا زندگى همه طبقات مجتمع و حتى حاجتمندان از مؤ منین قوام یابد، و در همین زمینه کسانى را که از این عمل مشروع و واجب مانع مى شدند، و مردم را از آن باز مى داشتند مذمت مى کرد، و دنبال آن در این آیات مردم را تشویق و تحریک مى کند، به این که خدا را اطاعت کنند، و رسول و اولى الامر را نیز اطاعت کنند، و بدین وسیله ریشه هاى اختلاف و مشاجره و نزاع را قطع نموده ، هر جا که با یکدیگر درگیر شدند مساءله را به خدا و رسولش ارجاع دهند، و از نفاق بپرهیزند، چنین نباشند که به ظاهر اظهار ایمان کنند ولى وقتى خدا و رسول بعد از ارجاع مساءله مورد اختلاف به ضرر یکى حکم کرد، ناراحت شوند، و کفر باطنیشان از این که تسلیم حکم خدا شوند بازشان بدارد، و نیز تشویق مى کند به این که تسلیم اوامر خدا و رسول باشند، و هم چنان این مطالب را دنبال مى کند، تا برسد به آیاتى که دعوت به جهاد مى کند، و حکم جهاد را روشن مى سازد، و به کوچ کردن از وطن در راه خدا مى پردازد، پس همه این آیات مؤ منین را براى جهاد در راه خدا تجهیز مى کند، و نظام داخلیشان را منظم مى سازد، _ البته یکى دو آیه در بین آنها هست که جنبه جمله معترضه را دارد، ولى این دو آیه اتصال کلام را بر هم نمى زند، هم چنان که در تفسیر آیه :(یا ایها الّذین آمنوا لا تقربوا الصلوه و انتم سکارى) یعنى آیه 43 همین سوره به این نکته اشاره کردیم .

تفسیر آیه شریفه(یا ایّها الّذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعواالرسول و اولى الامر منکم)

یا ایها الّذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم

بعد از آن که از دعوت به عبادت خدا به تنهایى و دعوت به شرک نورزیدن ، و گستردن احسان در بین همه طبقات مؤ منین ، و مذمت کسانى که به این طریقه پسندیده خرده مى گیرند، و مردم را از احسان و انفاق باز مى دارند، بپرداخت ، در این آیه به اصل مقصود برگشته ، با زبانى دیگر چند فرع جدید را بر آن متفرع مى سازد، فروعى که با آن اساس مجتمع اسلامى را مستحکم مى سازد، و آن عبارت است از تحریک و ترغیب مسلمانان در این که چنگ به ائتلاف و اتفاق بزنند و هر تنازعى که رخ مى دهد به حکمیت خدا و رسول او واگذار نمایند.

و جاى هیچ تردیدى نیست که آیه :(اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول) جمله اى است که به عنوان زمینه چینى براى مطلب بعدى آورده شد، و آن مطلب عبارت است از این که دستور دهد مردم در هنگام بروز نزاع به خدا و رسول او مراجعه کنند، هر چند که آیه مورد بحث در عین حال که جنبه آن زمینه چینى را دارد، مضمونش اساس و زیربناى همه شرایع و احکام الهى است .

و دلیل بر زمینه بودنش ظاهر تفریعى است که جمله :(فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى اللّه و الرسول ...) بر جمله مورد بحث دارد، و نیز بعد از آن ، جمله هاى بعد است که یکى پس از دیگرى از جمله مورد بحث نتیجه گیرى شده ، یکجا فرموده :(الم تر الى الّذین یزعمون ...) و دنبالش فرموده :(و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللّه ...) و بعد از آن فرموده :(فلا و ربّک لایومنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ...)

و نیز جاى هیچ تردیدى نیست که خداى تعالى از این دستور که مردم او را اطاعت کنند منظورى جز این ندارد که ما او را در آنچه از طریق پیامبر عزیزش به سوى ما وحى کرده اطاعت کنیم و معارف و شرایعش را به کار بندیم ، و اما رسول گرامیش دو جنبه دارد، یکى جنبه تشریع ، بدانچه پروردگارش از غیر طریق قرآن به او وحى فرموده ، یعنى همان جزئیات و تفاصیل احکام که آن جناب براى کلیات و مجملات کتاب و متعلقات آنها تشریع کردند، و خداى تعالى در این باره فرموده :(و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم)،(ما کلیات احکام را بر تو نازل کردیم تا تو براى مردم جزئیات آنها را بیان کنى) دوم یک دسته دیگر از احکام و آرایى است که آن جناب به مقتضاى ولایتى که بر مردم داشتند و زمام حکومت و قضا را در دست داشتند صادر مى کردند، و خداى تعالى درباره فرموده :(لتحکم بین النّاس بما اراک اللّه) تا در بین مردم به آنچه خداى تعالى به فکرت مى اندازد حکم کنى). و این همان رایى است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) با آن بر ظواهر قوانین قضا در بین مردم حکم مى کرد، و همچنین آن راءیى است که در امور مهم به کار مى بست ، و خداى تعالى دستورش داده بود که وقتى مى خواهد آن راءى را به کار بزند قبلا مشورت بکند، و فرموده :(و شاورهم فى الامر، فاذا عزمت فتوکل على اللّه)،(با مردم در هر امرى که مى خواهى درباره آن تصمیم بگیرى نخست مشورت بکن و همینکه تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن)،

ملاحظه مى فرمایید که مردم را در مشورت شرکت داده ، ولى در تصمیم گرفتن شرکت نداده ، و تصمیم خود آن جناب(به تنهایى) را معتبر شمرده است .

وجه تکرار کلمه(اطیعوا) در آیه شریفه

حال که به این معنا توجه کردید مى توانید به خوبى بفهمید که اطاعت رسول معنایى ، و اطاعت خداى سبحان معنایى دیگر دارد هر چند که اطاعت از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)، در حقیقت اطاعت از خدا نیز هست ، چون تشریع کننده تنها خدا است ، زیرا او است که اطاعتش واجب است ، همچنان که در آیه :(و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللّه)، وجوب اطاعت رسول را هم منوط به اذن خدا دانسته ، پس بر مردم واجب است که رسول را در دو ناحیه اطاعت کنند، یکى ناحیه احکامى که به وسیله وحى بیان مى کند، و دیگر احکامى که خودش به عنوان نظریه و راى صادر مى نماید.

و این معنا - و خدا داناتر است باعث شده است که کلمه(اطاعت) در آیه تکرار شود، چون اگر اطاعت خدا و رسول تنها در احکامى واجب مى بود که به وسیله وحى بیان شده ، کافى بود بفرماید(اطیعوا اللّه و الرسول و اولى الامر منکم)، ولى چنین نکرد، و کلمه(اطیعوا) را دوباره آورد، تا بفهماند اطاعت خدا یک نحوه اطاعت است و اطاعت رسول یک نحوه دیگر است ، ولى بعضى از مفسرین گفته اند تکرار کلمه(اطیعوا) صرفا به منظور تاءکید بوده ، و این حرف به هیچ وجه درست نیست ، زیرا اگر هیچ منظورى به جز تاءکید در بین نبود، ترک تکرار، این تاءکید را بیشتر افاده مى کرد، و لذا باید مى فرمود(اطیعوا اللّه و الرسول ...)، چون با این تعبیر مى فهمانید اطاعت رسول ، عین اطاعت خداى تعالى است ، و هر دو اطاعت یک هستند، بله این که تکرار، تاءکید را مى رساند، درست است ، اما نه در هر جا.

و اما اولى الامر هر طایفه اى که باشند، بهره اى از وحى ندارند، و کار آنان تنها صادر نمودن آرایى است که به نظرشان صحیح مى رسد، و اطاعت آنان در آن آراء و در اقوالشان بر مردم واجب است ، همان طور که اطاعت رسول در آرایش و اقوالش بر مردم واجب بود، و به همین جهت بود که وقتى سخن به وجوب رد بر خدا و تسلیم در برابر او کشیده شد. و فرمود وقتى بین شما مسلمانان مشاجره اى در گرفت باید چنین و چنان کنید، خصوص اولى الامر را نام نبرد، بلکه وجوب رد و تسلیم را مخصوص به خدا و رسول کرد، و فرمود:(فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى اللّه و الرسول ، ان کنتم تومنون باللّه و الیوم الاخر...)(یعنى پس اگر در چیزى نزاع کردید، حکم آن را به خدا و رسول برگردانید...)، و این بدان جهت بود که گفتیم روى سخن در این آیه به مؤ منین است ، همانهایى که در اول آیه که مى فرمود:(یا ایها الّذین آمنوا...)، مورد خطاب بودند، پس بدون شک معلوم مى شود منظور از نزاع هم ، نزاع همین مؤ منین است ،

و تصور ندارد که مؤ منین با شخص ولى امر _ با این که اطاعت او بر آنان واجب است نزاع کنند، به ناچار باید منظور نزاعى باشد که بین خود مؤ منین اتفاق مى افتد، و نیز تصور ندارد که نزاعشان در مساءله راءى باشد،(چون فرض این است که ولى امر و صاحب راءى در بین آنان است)، پس اگر نزاعى رخ مى دهد در حکم حوادث و قضایایى است که پیش مى آید آیات بعدى هم که نکوهش مى کند مراجعین به حکم طاغوت را که حکم خدا و رسول او را گردن نمى نهند، قرینه بر این معنا است ، و این حکم باید به احکام دین برگشت کند، و احکامى که در قرآن و سنت بیان شده ، و قرآن و سنت براى کسى که حکم را از آن دو بفهمد دو حجت قطعى در مسائلند، و وقتى ولى امر مى گوید: کتاب و سنت چنین حکم مى کنند قول او نیز حجتى است قطعى ، چون فرض این است که آیه شریفه ، ولى امر را مفترض الطاعه دانسته ، و در وجوب اطاعت از او هیچ قید و شرطى نیاورده ، پس گفتار اولى الامر نیز بالاخره به کتاب و سنت برگشت مى کند.

از این جا روشن مى شود که این اولى الامر - حال هر کسانى که باید باشند - حق ندارند حکمى جدید غیر حکم خدا و رسول را وضع کنند، و نیز نمى توانند حکمى از احکام ثابت در کتاب و سنت را نسخ نمایند، و گرنه باید مى فرمود در هر عصرى موارد نزاع را به ولى امر آن عصر ارجاع دهید، و دیگر معنا نداشت بفرماید موارد نزاع را به کتاب و سنت ارجاع دهید، و یا بفرماید بخدا و رسول ارجاع دهید در حالى که آیه شریفه :(و ما کان لمؤ من و لا مؤ منه اذا قضى اللّه و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم و من یعص اللّه و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا)،(هیچ مرد مؤ من و زن مؤ منه اى را نمى رسد که وقتى خدا و رسول او، امرى را مورد حکم قرار دهند، باز هم آنان خود را در آن امر مختار بدانند، و کسى که خدا و رسولش را نافرمانى کند به ضلالتى آشکار گمراه شده است). حکم مى کند به این که غیر از خدا و رسول هیچکس حق جعل حکم ندارد.

و به حکم این آیه شریفه تشریع عبارت است از قضاى خدا، و اما قضاى رسول ، یا همان قضاى اللّه است ، و یا اعم از آن است ، و اما آنچه اولى الامر وظیفه دارند این است که راءى خود را در مواردى که ولایت شان در آن نافذ است ارائه دهند، و یا بگو در قضایا و موضوعات عمومى و کلى حکم خدا و رسول را کشف کنند.

و سخن کوتاه این که از آنجا که اولى الامر اختیارى در تشریع شرایع و یا نسخ آن ندارند،

و تنها امتیازى که با سایرین دارند این است که حکم خدا و رسول یعنى کتاب و سنت به آنان سپرده شده ، لذا خداى تعالى در آیه مورد بحث سخن در رد حکم دارد، نام آنان را نبرد، تنها فرمود:(فردوه الى اللّه و الرسول ...)، از اینجا مى فهمیم که خداى تعالى یک اطاعت دارد و رسول و اولى الامر هم یک اطاعت دارند، و به همین جهت بود که فرمود:(اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم).

اطلاق امر به اطاعت از رسول(ص) و اولى الامر،دلیل بر عصمت ایشان است

و جاى تردید نیست در اینکه این اطاعت که در آیه :(اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول ...) آمده ، اطاعتى است مطلق ، و به هیچ قید و شرطى مقید و مشروط نشده ، و این خود دلیل است بر این که رسول امر به چیزى و نهى از چیزى نمى کند، که مخالف با حکم خدا در آن چیز باشد، واجب کردن خدا اطاعت خودش و اطاعت رسول را تناقضى از ناحیه خداى تعالى مى شد، و موافقت تمامى اوامر و نواهى رسول با اوامر و نواهى خداى تعالى جز با عصمت رسول تصور ندارد، و محقق نمى شود.

این سخن عینا در اولى الامر نیز جریان مى یابد، چیزى که هست نیروى عصمت در رسول از آنجا که حجت هایى از جهت عقل و نقل بر آن اقامه شده فى حد نفسه و بدون در نظر گرفتن این آیه امرى مسلم است و ظاهرا در اولى الامر این طور نیست و ممکن است کسى توهم کند که اولى الامرى که نامشان در این آیه آمده لازم نیست معصوم باشند، و معناى آیه شریفه بدون عصمت اولى الامر هم درست مى شود.

توضیح این که آن چیزى که خداى تعالى در این آیه مقرر فرموده ، حکمى است که به مصلحت امت جعل شده ، حکمى است که مجتمع مسلمین به وسیله آن از این که دستخوش اختلاف و تشتت گشته از هم متلاشى گردد حفظ مى شود، و این چیزى زاید بر ولایت و سرپرستى معهود در بین امت ها و مجتمعات نیست ، و همان چیزى که مى بینیم عموم مجتمعات _ چه اسلامى و چه غیر اسلامى - آن را در بین خود معمول مى دارند، یعنى یکى از افراد جامعه خود را انتخاب نموده و به او مقام واجب الاطاعه بودن و نفوذ کلمه مى دهند در حالى که از همان اول مى دانند او هم مثل خودشان جایزالخطا است ، و در احکامى که مى راند اشتباه هم دارد، و لیکن هر جا که جامعه فهمید حکم حاکم بر خلاف قانون است ، اطاعتش نمى کند، و او را به خطایى که کرده آگاه مى سازد، و هر جا یقین به خطاى او نداشت ، و تنها احتمال مى داد که خطا کرده به حکم و فرمان او عمل مى کند، و اگر بعدها معلوم شد که خطا کرده مسامحه کند، و با خود فکر مى کند مصلحت حفظ وحدت مجتمع و مصونیت از تشتت کلمه آن قدر بزرگ و مهم است ، مفسده اشتباه کاریهاى گاه به گاه حاکم را جبران مى کند.

حال اولى الامر در آیه شریفه و وجود اطاعت آنان نیز به همین حال است ، - و آیه چیزى زاید بر آنچه در همه زمانها و همه مکانها معمول است افاده نمى کند، _ خداى تعالى طاعت مردم از اولى الامر را بر مؤ منین واجب فرموده ، اگر احیانا ولى امرى بر خلاف کتاب و سنت دستورى داد، مردم نباید اطاعتش کنند، و حکم این چنین او نافذ نیست ، براى این که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) - قاعده اى کلى به دست عموم مسلمین داده ، و فرموده :(لا طاعه لمخلوق فى معصیه الخالق)(هیچ مخلوقى در فرمانى که به معصیت خدا مى دهد نباید اطاعت شود) و این دستور را شیعه و سنى روایت کرده اند، و با همین دستور است که اطلاق آیه تقیید مى شود.

و اما اگر عالما عامدا حکم بر خلاف قرآن نکرد، بلکه خطا کرد، و به غلط چنین حکمى را راند، اگر مردم فهمیدند که حکمش اشتباه است ، او را از راه خطا به سوى حق یعنى حکم کتاب و سنت بر مى گردانند، و اگر مردم نفهمیدند و تنها احتمال دادند که ممکن است حکمى که حاکم کرده مخالف با کتاب و سنت باشد حکمش را اجرا مى کنند همان طور که اگر مى دانستند مخالف نیست اجرا مى کردند، و وجوب اطاعت حاکم در این نوع احکام هیچ عیبى ندارد، براى همان که گفتیم حفظ وحدت در امت و بقاى سیادت و ابهت آن آن قدر مهم است که مفسده این مخالف کتاب و سنت ها را تدارک مى کند، همچنان که در اصول فقه مقرر و محقق شده که طرق ظاهریه - از قبیل خبر واحد و بینه و امثال آن - حجتند، در حالى که احکام واقعیه به حال خود باقى است .

و مى گوییم اگر احتمالا طریق ظاهرى بر خلاف واقع از آب در آمد، مفسده اش به وسیله مصلحتى که در حجیت طرق ظاهرى هست تدارک مى شود.

و سخن کوتاه این که اطاعت اولى الامر واجب است ، هر چند که معصوم نباشند، و احتمال فسق و خطا در آنان برود، چیزى که هست اگر مردم بر فسق آنان آگاه شدند اطاعتشان نمى کنند، و اگر از آنان خطاب بینند به سوى کتاب و سنت ارجاعشان مى دهند، و در سایر احکام که علمى به خطاى آن ندارند حکمش را انفاذ مى کنند، و فکر نمى کنند که ممکن است فلان حکم او بر خلاف حکم خداى تعالى باشد، تنها ملاحظه مخالفت ظاهرى را مى کنند، چون مصلحتى مهم تر در نظر دارند، و آن عبارت است از مصلحت اسلام و مسلمین و حفظ وحدت کلمه آنان .

پاسخ به این توهم که اطاعت اولى الامر واجب است هر چند معصوم باشند

این بود آن توهمى که گفتیم ممکن است کسى بکند، و خواننده عزیز اگر در بیانى که ما براى آیه کردیم دقت فرماید کاملا متوجه بى پایگى آن مى شود،

براى این که هر چند که ممکن است ما این تقریب را در تقیید اطلاق آیه به صورت فسق قبول کنیم ، و بگوییم اطلاق آیه مورد بحث به وسیله کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) که فرمود:(لا طاعه لمخلوق فى معصیه الخالق) و آیات قرآنى که این معنا را مى رساند تقیید مى شود، مانند آیه شریفه :(ان اللّه لا یاءمر بالفحشاء) خداى تعالى امر به فحشا نمى کند) و آیاتى دیگر از این قبیل .

و همچنین ممکن است و بلکه واقع هم همین است که در شرع نظیر این حجیت ظاهریه که گفته شد جعل شده باشد، مثلا اطاعت فرماندهان جنگ را که از طرف رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) منصوب مى شدند، بر سربازها واجب کرده باشد، و نیز اطاعت حکامى را که آن جناب براى بلادى از قبیل مکه و یمن معین کرد، و یا در مواقعى که خود سفر مى کرد در مدینه جانشین خود مى ساخت بر مردم آن جا واجب کرده باشد، و یا فتواى مجتهد را بر مقلد او حجت کرده باشد، و یا حجت هاى ظاهرى دیگرى را قرار داده باشد، و لیکن این جعل حجیت ظاهرى ، آیه شریفه را مقید نمى کند، زیرا صحیح بودن مساءله اى از مسائل به خودى خود یک مطلب است ، و مدلول ظاهر آیه قرآن بودنش مطلبى دیگر است .

آنچه آیه مورد بحث بر آن دلالت مى کند وجوب اطاعت این اولى الامر بر مردم است ، و در خود آیه و در هیچ آیه دیگر قرآنى چیزى که این وجوب را مقید به قیدى و مشروط به شرطى کند وجود ندارد، تا برگشت معناى آیه شریفه :(اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم) به این آیه شود که :(و اطیعوا اولى الامر منکم فیما لم یامروا بمعصیه)،(و اولى الامر خود را نیز اطاعت کنید مادام که امر به معصیت نکرده اند) و یا به این آیه شود که(و اطیعوا اولى الامر منکم ما لم تعلموا بخطائهم)(و اولى الامر خود را نیز اطاعت کنید، مادام که علم به خطاى آنها نداشته باشید)، و اما اگر شما را به معصیت امر کردند، و یا یقین کردید که در حکم خود خطا کرده اند دیگر اطاعتشان بر شما واجب نیست ، بلکه بر شما واجب است که آنان را به سوى کتاب و سنت برگردانید، و کجى آنها را راست کنید، مسلما معناى آیه شریفه :(و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم) این نیست .

علاوه بر این که خداى سبحان در مواردى که قید، روشن تر از قید مورد بحث بوده ، و طاعت هم کم اهمیت تر از طاعت مورد بحث بوده آن قید را ذکر کرده مثلا در مورد احسان به پدر و مادر فرموده :(و وصینا الانسان بوالدیه حسنا و ان جاهداک لتشرک بى ما لیس ‍ لک به علم فلا تطعهما....)

با این حال چطور ممکن است در آیه مورد بحث که مشتمل براءسى از اساس دین و اصلى از اصول آن است ، اصلى که رگ و ریشه همه سعادتهاى انسانى بدان منتهى مى شود، هیچ قیدى از قیود را نیاورد، و بطور مطلق بفرماید:(خدا و رسول و اولى الامر خود را اطاعت کنید)؟!.

از این هم که بگذریم آیه شریفه بین رسول و اولى الامر را جمع کرده ، و براى هر دو یک اطاعت را ذکر نموده و فرمود:(و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم)، با این که در مورد رسول حتى احتمال این نیز نمى رود که امر به معصیت کند و یا گاهى در خصوص ‍ حکمى دچار اشتباه و غلط گردد، اگر در مورد اولى الامر این احتمال برود به هیچ وجه نباید براى جلوگیرى از این احتمال قیدى نیاورد، پس ما همین که مى بینیم در مورد آنان نیز قیدى نیاورده ، چاره اى جز این نداریم که بگوییم آیه شریفه از هر قیدى مطلق است ، و لازمه مطلق بودنش همین است که بگوییم همان عصمتى که در مورد رسول مسلم گرفته شد، در مورد اولى الامر نیز اعتبار شده باشد، و خلاصه کلام منظور از اولى الامر، آن افراد معینى هستند که مانند رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) داراى عصمتند.

حال ببینیم منظور از کلمه امر در عنوان(اولى الامر) چیست ؟ منظور از آن ، آن شاءن و آن کارهایى است که با دین مؤ منین مخاطب به این خطاب ، و یا به دنیاى آنان ارتباط دارد، و مستقیم و غیر مستقیم به آن برگشت مى کند، مؤ ید این که منظور از امر چنین شاءنى است وسیع ، دو آیه زیر است ، که کلمه(امر) در هر دو به معناى امور دنیایى است ، در یکى مى فرماید:(و شاورهم فى الامر) و در دیگرى در مدح مردم باتقوا مى فرماید:(و امرهم شورى بینهم)، و هر چند که ممکن است به وجهى منظور از کلمه(امر) فرمان باشد، که در مقابل نهى است ، لیکن این احتمال بعید است .

کلمه(اولى الامر) در این آیه مقید شده به قید(منکم)، و ظاهر این قید این است که ظرفى باشد به اصطلاح مستقر، یعنى عامل آن از افعال عموم باشد نظیر(بودن و امثال آن)

و معنایش این باشد که اطاعت کنید اولى الامرى را که از خودتان باشد، و این قید به همان معنایى است که قید منهم در آیه :(هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم) به آن معنا است و هم چنین در آیات زیر و نیز در دعایى که از حضرت ابراهیم(علیه السلام) نقل کرده مى فرماید:(ربّنا و ابعث فیهم رسولا منهم)، و نیز درباره رسولان الهى فرموده :(رسلا منکم یقصون علیکم آیاتى).

منظور ما از این گفتار این است که خواننده را متوجه مردود بودن گفتار بعضى از مفسرین در معناى کلمه(منکم) بکنیم ، آن مفسر گفته : از این کلمه(اولى الامر) مقید به آن شده به خوبى استفاده مى شود: که اولى الامر نیز فردى از افراد معمولى جامعه است ، مى فرماید(اولى الامر) را که فردى مثل خود شما مؤ من است ، و مثل خود شما گاهگاهى گناه و خطا مى کند اطاعت کنید. مفسر نامبرده با این تفسیر خواسته است اعتبار مساءله عصمت از(اولى الامر) را بیندازد.

مطلب دیگرى که درباره کلمه(اولى الامر) مورد بحث قرار گرفته ، این است که معناى این کلمه از نظر مصادیقى که دارد چیست ؟ آیا با این که این کلمه اسم جمع است ، منظور دسته دسته هایى هستند که هر دسته اى به عنوان اهل حل و عقد در هر عصرى امور مسلمین را اداره مى کنند، و یا منظور فرد فرد معصومینند، که یکى پس از دیگرى زمام امور مسلمین را به دست مى گیرند،؟ آنچه در بدو نظر احتمالش به ذهن مى رسد این است که منظور فرد فرد معصومین اند اطاعتشان بر خلق واجب شده ، و یکى پس از دیگرى زمام امور را به دست گرفتند و وجوب اطاعتشان بر مردم را تنها از نظر لفظ به جمع آنان نسبت داده در حقیقت معناى جامعى از معصومین در نظر گرفته و لفظ(اولى الامر) را در آن استعمال کرده همان طور که خود ما نیز در گفتگوهاى خود مى گوییم :(نمازهایت را بخوان) و(بزرگانت را اطاعت کن) و(گوش به فرمان بزرگان قومت باش)، با این که هر وقت انسان نماز بخواند یک نماز مى خواند نه همه نمازها را و همچنین اطاعت از بزرگان قوم ، و گوش دادن به سخنان بزرگتر خود.

رد گفتار بى اساس فخر رازى

یکى از سخنان عجیب که در این مورد گفته شده گفتار فخر رازى است که گفته است اگر منظور از اولى الامر خصوص ولى امر معصوم باشد،

این اشکال وارد مى شود که الزاما بایستى جمع را بر مفرد حمل کنید، و بگویید منظور از کلمه(اولى الامر) ولى امر مى باشد، و این خلاف ظاهر است .

عجیب بودن گفتار وى در این است که چگونه غفلت کرده از این که استعمال جمع در مفرد چیز نوظهورى نیست ، هم در لغت شایع است ، و هم قرآن کریم پر است از آن ، و اینک چند نمونه آنرا نقل مى نماییم :(فلا تطع المکذبین)،(فلا تطع الکافرین)(انا اطعنا سادتنا و کبراءنا)،(و لا تطیعوا امر المسرفین)،(حافظوا على الصلوات)(و اخفض جناحک للمؤ منین)، و از این قبیل موارد مختلفه اى که یا در اثبات یا در نفى ، یا در اخبار و یا در انشاء کلمه جمع در مفرد استعمال شده است .

آنچه از حمل جمع بر فرد، خلاف ظاهر است این است که لفظ جمع را اطلاق کنند و یکى از آحاد آن را اراده نمایند(مثلا پدرى به فرزندش بگوید:(علما را احترام کن)، و منظورش از علما فقط یک عالم باشد، به طورى که اگر فرزند، عالمى دیگر را احترام نماید اعتراض کند من کى به تو گفتم این آقا را احترام کنى ، منظورم از علما فقط و فقط فلان عالم است)، نه این که حکم را طورى روى جمع ببرد که یک حکمش به عدد موضوعاتى که دارد منحل به احکامى متعدد شود، مثل این که همان پدر به فرزندش بگوید:(علماى شهر را احترام کن)، که معنایش چنین مى شود:(این عالم را احترام کن)،(این را نیز احترام نما)، و همچنین به طورى که اگر فرضا در آن شهر هزار دانشمند باشد و پدر خواسته باشد هزار بار گفتار خود را تکرار کند به جاى آن یک بار بطور کلى مى گوید:(علماى شهر را احترام کن)، این طور سخن گفتن نه تنها خلاف ظاهر نیست بلکه مطابق ظاهر است .

احتمال اینکه معناى(اولى الامر) اهلحل و عقد(مقامات حکومتى) باشند، و رد این احتمال البته این احتمال را داده اند که مراد از کلمه :(اولى الامر) _ یعنى همین هایى که متعلق وجوب اطاعتند _ مجموع من حیث المجموع هیاءت حاکمه باشد، هیاءتى که از عده اى معدود تشکیل مى شود، و هر یک از آنان فردى از اولى الامرند، به این معنا که هر یک به قدر خودش در مردم نفوذ و در امور مردم تاءثیر دارد،

یکى رئیس همه لشگرها، و یکى رئیس تک تک لشگرها، یکى رئیس دانشگاه ها و یکى رئیس فلان قسمت از اجرائیات دولت ، و یکى رئیس قسمت دیگر آن است ، بلکه احتمال دارد که مراد از اولى الامر همان طور که صاحب المنار گفته همه اهل حل و عقد جامعه باشند، یعنى کسانى که امت به آنها وثوق و اطمینان دارند، چه علما، و رؤ ساى لشگر، و تجار، و صنعت گران ، و کشاورزان ، مصالح عمومى امّت را تاءمین مى کنند، و چه رؤ ساى کارگران ، و احزاب ، و مدیران جراید مورد احترام ، و هیاءت تحریریه آنها.

پس این که احتمال دادیم معناى(اولى الامر) اهل حل و عقد باشد منظورمان این است ، یعنى هیاءت اجتماعیه اى که از افراد موجه امت تشکیل مى گردد، و لیکن همه اشکال در این است که آیا مى توان مضمون همه آنها را بر این احتمال تطبیق داد یا نه ؟.

آیه شریفه - همان طور که توجه فرمودید _ دلالت دارد بر عصمت(اولى الامر) حتى مفسرینى هم که آیه را با احتمال بالا تفسیر کرده اند این معنا را قبول دارند، و ناگزیر از قبول آنند.

و ما از آنان مى پرسیم با این که اعتراف دارید که آیه شریفه دلالت بر عصمت اولى الامر دارد چگونه مى توانید آن را با افراد هیاءت هاى حاکمه تطبیق دهید آیا مى خواهید بگویید تک تک افراد این هیاءت معصومند و چون چنینند قهرا هیاءت جمعى آنان نیز معصوم مى شود،(چون مجموع چیزى جز افراد نیست)؟ هرگز چنین ادعایى را نمى توانید بکنید زیرا در طول قرنها که بر امت اسلام گذشته است حتى یک روز هم پیش نیامده که جمعیت اهل حل و عقد همه معصوم بر انفاذ امرى از امور امت بوده باشند، و چون چنین چیزى سابقه ندارد پس محال است که خداى عزوجل امت را ماءمور به چیزى بکند که مصداق خارجى ندارد. و یا مى خواهید بگویید عصمت مستفاد از آیه که یک صفتى حقیقى است نه صرف فرض و اعتبار. قائم به هیاءت حاکمه هست نه به تک تک افراد، و خلاصه کلام این که هیاءت معصوم است ، هر چند که تک تک افراد معصوم نباشند، بلکه گناه که سهل است شرک به خدا نیز بورزند و عینا مانند سایر افراد مردم که صدور هر گناهى و کفرى از آنان محتمل و ممکن است ، مردم مکلف به اطاعت این افراد نیستند، تا از کافر و گنه کار اطاعت کرده باشند، بلکه مکلف به اطاعت هیاءت حاکمه اند و نظریه و راءیى که از این فرد فرد صادر مى شود ممکن است خطا باشد،

و امت را به سوى ضلالت و معصیت دعوت کند ولى نظریه هیاءت حاکمه به خاطر عصمتى که برایش فرض کردیم جز به راه صواب دعوت نمى کند.

اگر منظور شما این است ، مى گوییم این نیز تصورى است محال ، و چگونه تصور مى شود که یک موضوع اعتبارى _ یعنى هیاءت حاکمه _ به یک صفت حقیقى متصف گردد، با اینکه آنچه در خارج وجود و حقیقت دارد افرادند، و هیاءت امرى است اعتبارى و امر اعتبارى نه معصوم مى شود و نه گنه کار.

و یا مى خواهید بگوئید عصمتى که از آیه شریفه استفاده مى شود نه صفت افراد هیاءت حاکمه است ، و نه صفت خود هیاءت ، بلکه حقیقت آن عبارت از این است که خداى تعالى این هیاءت را از انحراف حفظ مى کند، و نمى گذارد امر به معصیت کنند، و راءیى به خطا بدهند، همچنان که خبر متواتر محفوظ از کذب است ، با این که مصونیت از کذب نه صفت تک تک مخبرین است ، و نه صفت هیاءت اجتماعى آنان ، بلکه حقیقت عصمت خبر از کذب این که عادت بر محال بودن دروغ آن جارى شده ، و به عبارتى دیگر خداى تعالى خبرى را که متواتر است حفظ مى کند، از این که دروغى و خطایى در آن واقع شود.

راءى اولى الامر نیز مانند خبر متواتر است یعنى خطا به هیچ وجه در آنان راه پیدا نمى کند، هر چند که تک تک خبر واحد و تک تک هیاءت حاکمه و نیز هیاءت آنان متصف به صفت زایدى به نام عصمت نیستند، با این بیان دیگر چه اشکالى دارد که عصمت(اولى الامر) نیز از قبیل عصمت خبر واحد باشد، و آیه شریفه هم دلالت بر بیش از این ندارد تنها این مقدار گویایى دارد که راى هیاءت حاکمه اولى الامر، به خطا نمى رود، بلکه همیشه موافق با کتاب و سنت است و این خود عنایتى است از خداى تعالى بر این امت ، مؤ ید این توجیه روایتى است که از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) رسیده ، که فرموده :

(لا تجمع امتى على خطاء _ امت من هرگز بر خطا مجتمع نمى شوند).

اگر منظورتان این است در پاسخ مى گوییم اولا حدیثى که براى تاءیید گفته خود آوردید به فرضى که صحیح باشد و مجعول نباشد هیچ ارتباطى با مورد بحث ما ندارد، زیرا در حدیث آمده که امت بر خطا اتفاق نمى کند نه اهل حل و عقد، کلمه امت براى خود معنایى دارد، و کلمه(اهل حل و عقد) نیز براى خود معنایى دیگر دارد، شما چه دلیلى دارید بر این که مراد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) از کلمه(امت) همه امت نیست ، بلکه مراد اهل حل و عقد است ؟

علاوه بر این که در حدیث آمده که امت بر خطا اجتماع و اتفاق نمى کنند، و شما مى خواهید آن را معنا کنید به این که خطا از اجتماع امت بر داشته شده ، و این معنا غیر آن معنا است .

آنچه از حدیث(لا تجتمع امتى على خطاء) برمى آید

آنچه از حدیث برمى آید این است که خطاى در مساءله اى از مسائل آنقدر فراگیر نمى شود که همه امت را به سوى خود بکشاند، بلکه دائما کسانى در بین آنان خواهند بود که پیرو حق و بر حق باشند، حال یا همه امت بر حق و پیرو حق مى شوند، و یا بعضى از آنان ، هر چند آن بعض ، یک نفر معصوم باشد، در نتیجه مضمون روایت نامبرده موافق است با آیات و روایاتى که دلالت دارند بر این که دین اسلام و ملت حق ، از صفحه زمین برانداخته نمى شود، بلکه تا روز قیامت باقى خواهد ماند، نظیر آیه زیر که مى فرماید:(فان یکفر بها هولاء فقد و کلّنا بها قوما لیسوا بها بکافرین) و نیز مى فرماید:(و جعلها کلمه باقیه فى عقبه)، و نیز مى فرماید:(انا نحن نزلنا الذّکر و انّا له لحافظون) و نیز مى فرماید:(و انّه لکتاب عزیز، لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه) و آیاتى دیگر از این قبیل .

و مضمون روایت مورد بحث اختصاصى به امت محمد(صلى اللّه علیه و آله) ندارد، بلکه روایات صحیحى خلاف آن را مى رساند و آن روایاتى است که از طرق مختلف از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نقل شده که _ خلاصه اش این است که _ امت یهود به هفتاد و یک فرقه منشعب شد، و نصارا به هفتاد و دو فرقه و مسلمانان به هفتاد و سه فرقه منشعب مى شوند، و همه این فرقه ها در هلاکتند مگر یکى ، و ما روایت را در بحث روایى که در ذیل آیه :(و اعتصموا بحبل اللّه جمیعا) داشتیم نقل کردیم .

و سخن کوتاه این که اگر سند روایت مورد بحث درست باشد هیچ بحثى در متن آن نیست ،

زیرا مطلبى را بیان مى کند که هیچ ارتباطى با بحث ما ندارد، زیرا بحث ما درباره عصمت اهل حل و عقد از امت اسلام است ، مى گوییم اگر منظور از کلمه(اولى الامر) اهل حل و عقد باشد باید همه آنان معصوم باشند، در حالى که چنین چیزى نه بوده و نه خواهد بود.

مى گوییم : آن چه عاملى است که باعث مى شود اهل حل و عقد از مسلمانان در آرایى که مى دهند معصوم باشند؟ و مگر بین این عده با اهل حل و عقد سایر امت ها فرق هست ؟ و مگر تنها مسلمانان چند نفرى به نام اهل حل و عقد دارند؟ تمامى امت هایى که تاکنون در بشر تشکل یافته ، و حتى همه اجتماعات کوچک و بلکه همه قبیله ها و عشایر، چند نفرى داشته اند که مسایل گره خورده امت را حل ، و مسائل خلاف آن را عقد کرده اند، چون بالاخره در هر جمعیت و امتى چند نفرى نیرومند و صاحب نفوذ و آگاه به مسائل اجتماعى امت خود رسیدگى مى کنند.

خواننده محترم اگر در تاریخ جستجو کند، و حوادث گذشته تاریخ را و همچنین حوادث عصر حاضر را که در امت ها و قبایل رخ مى دهد بنگرد موارد بسیار زیادى را پیدا خواهد کرد که اهل حل و عقد هر امت در مسائل مهم مملکتى و قبیله اى دور هم جمع شده اند و بعد از مشورت و بگومگوها، یک راءیى را پسندیده و به دنبال آن به مرحله اجرایش گذاشته اند حال یا خوب از آب در آمده ، و یا خطا بوده ، پس خطا هر چند در نظریه هاى فردى بیشتر است ، تا در نظریه هاى اجتماعى ، و لیکن آراى اجتماعى هم ، چنان نیست که هیچ خطایى در آن راه نداشته باشد، این شما و این تاریخ و این شما و این حوادث عصر خود ما که هر دو شهادت مى دهند بر مصادیق بسیار بسیار زیادى که آراى اهل حل و عقد خطا از آب در آمده .

پس اگر بین اهل حل و عقد مسلمین با اهل حل و عقد سایر جوامع تفاوتى هست ، و اهل حل و عقد مسلمین مصون از خطا و معصوم از غلط و اشتباهند از این باب نیست که نظیر خبر متواتر عادتا خطا در آن راه ندارد، بلکه به اعتراف خود شما از این باب است که خداى تعالى از خطا بودنش جلوگیرى کرده ، پس عامل در مصونیت اهل حل و عقد یک عامل عادى معمولى نیست ، بلکه از سنخ عوامل خارق العاده ، و خلاصه از باب معجزه است ، و معلوم مى شود که کرامتى با هر به این امت اختصاص یافته ، و این امت را حفظ مى کند، و از رخنه کردن هر شر و فسادى در جماعت مسلمین و در نتیجه از تباهى وحدت کلمه آنان جلوگیرى مى نماید، و بالاخره سببى است معجز و الهى و هم سنگ قرآن کریم ، سببى است که تا قرآن زنده است آن سبب نیز زنده است و رابطه آن با زندگى امت اسلام نظیر رابطه اى است که قرآن با زندگى این امت دارد، چیزى که هست قرآن با زندگى علمى و معارفى این امت رابطه دارد، و آن سبب الهى و معجز با زندگى عملى امت داراى رابطه است .

خوب وقتى سبب ، چنین سببى است ، باید قرآن کریم حدود آن سبب وسعه دایره آن را بیان کند، و این منت را هم بر بشر بگذارد همان طور که خداى تعالى بر بشر منت نهاد و براى هدایت او قرآن و محمد(صلى اللّه علیه و آله) را فرستاد و وظیفه امت را معلوم کرد، باید در همان قرآن وظیفه اجتماعى این عده که نامش اهل حل و عقد است را نیز براى خود اهل حل و عقد بیان کند، همانطور که براى پیغمبرش آن را بیان کرد، و نیز لازم است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به امت خود و مخصوصا به نیکان از اصحاب خود بیان کند، اهل حل و عقد بعد از من که عنوانشان در قرآن(اولى الامر) است چه کسانیند، و چه حقیقتى دارند، حد و مرزشان ، وسعه دایره عملشان چیست ، و چقدر است ، و آیا هیاءت حاکمه و یا بگو اهل حل و عقد و یا بگو(اولى الامر) در هر عصرى یکدسته هستند، براى تمامى قلمرو اسلام ، و یا در هر جمعیتى اسلامى یک عده اولى الامر خواهند بود، مثلا اعراب یک عده ، و آفریقائیها یک عده ، و شرقى ها یک عده ، و همچنین هر جمعیتى یک عده اولى الامر براى خود دارند، تا در بین ایشان در نفوس و اعراض و اموالشان حکم برانند؟.

و نیز لازم بود خود مسلمانان و مخصوصا اصحاب ، نسبت به این مساءله اهتمامى داشته باشند، با یکدیگر بنشینند بحث کنند، و در آخر از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) توضیح بخواهند، که اولى الامر کیانند؟ و آیا یک عده براى همه مسلمانان جهانند؟ و یا براى هر جمعیتى یک عده اولى الامر خواهند بود همچنان که روایات پر است از سؤ الهائى که اصحاب از آن جناب کرده اند، آن هم سؤ الهاى پیش پا افتاده اى که بقدر این مساءله اهمیت نداشته و در قرآن کریم نیز از آن سؤ الها چند نمونه آمده ، از آن جمله سؤ ال از(اهله) یعنى هلال هر ماه است ، که فرموده :(یسئلونک عن الاهله) و از آن جمله سؤ ال از انفاق است که در قرآن آمده :(یسئلونک ما ذا ینفقون)، و(یا یسئلونک عن الانفال).

آیا خود و خدا جاى این سؤ ال نیست ، که چرا اصحاب از این که اولى الامر معصوم و یا بگو اهل حل و عقد معصوم چه کسانیند هیچ سؤ الى نکرده اند؟ و یا سؤ ال کرده اند ولى دست بازیگران سیاست با آن سؤ الها بازى کرده ، و در نتیجه به دست ما نرسیده ؟ و آیا مى توان گفت که خیر چنین چیزى نبوده با این که مى دانیم مساءله اولى الامر شدن خبرى نبوده که با هوا و هوس اکثریت مردم آن روز مخالفت داشته باشد، بلکه کمال موافقت را داشته ،

هر کسى علاقمند بوده که از طرف خدا و رسولش عضوى از اعضاى اهل حل و عقد باشد، پس چرا مساءله را به کلى متروک گذاشتند تا از یادها بردند.

از سوى دیگر گیرم که در زمان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) شرم داشتند از این که درباره اولى الامر و جانشین رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) چیزى بپرسند، چرا بعد از رحلت آن حضرت در اختلافهایى که پیش آمد، و فتنه هایى که یکى پس از دیگرى بالا گرفت سخنى از این اهل حل و عقد به میان نیامد، و چرا در بگومگوهایى که کرده اند و تاریخ اسلام کلمه به کلمه آن را ضبط کرده ، و حتى حرف به حرف آنها را به دست ما رسانده ، اسمى و اثرى از اهل حل و عقد در هیچ خطابى و هیچ کتابى دیده نمى شود، نه در بین قدماى مفسرین ، نه صحابه و نه تابعین ، فقط و فقط در طول این چهارده قرن آقاى فخر رازى ، و بعضى از علماى بعد از وى از این ماجرا خبردار شدند.

فخر رازى به گفتار خود اشکال کرده و سپس به آن جواب مى دهد!

نکته جالب توجه اینجا است که خود فخر رازى همین اشکال ما را بر گفتار خود کرده به این بیان که این وجه مخالف با اجماع مرکب است اجماع مرکب یعنى اظهار قول و نظریه اى سوم ، در مساءله اى که علماى اسلام در آن مساءله دو دسته شده اند و هر دسته نظریه اى را اختیار کرده اند، که لازمه آن نفى نظریه سوم است در نتیجه تمامى علماى اسلام با این نظریه سوم مخالفند، و بر خلاف آن اجماعى مرکب از دو طایفه دارند - زیرا اقوال در معناى اولى الامر از چهار قول تجاوز نمى کند یکى این که خلفاى چهارگانه اند، دوم این که امراى لشگرند، سوم این که علماى اسلامند، چهارم این که ائمه معصومینند، پس گفتن این که اولى الامر حاکمه معصومند قول پنجمى است ، که مخالف با همه آن اقوال است و همه صاحبان آن اقوال با آن مخالفند.

چیزى که هست خودش جواب مى دهد که در حقیقت این نظریه به نظریه سوم برگشت مى کند، نه این که قول پنجمى باشد و خودش ‍ با این جواب رشته هاى خود را پنبه مى کند، پس همه این شواهدى که آوردیم دلالت دارد بر این که مساءله عصمت امتیاز اهل حل و عقد نیست ، و چنان نیست که خداى عزوجل به این عده از مسلمانان از راه معجزه عطیه اى شریف و موهبتى عزیز داده باشد، که هرگز به خطا نروند.

مگر این که بگویند: این عصمت منتهى به عاملى خارق العاده نمى شود، بلکه اصولا تربیت عمومى اسلام بر اساسى دقیق پى ریزى شده ، که خود به خود این نتیجه بر آن مترتب مى شود،

که اهل حل و عقدش دچار غلط و خطا نمى شوند، به این معنا که بر یک مساءله خلاف واقع و اشتباهى متفق القول نمى شوند، و در آنچه فتوا و نظریه مى دهند دچار خطا نمى گردند.

و این احتمال علاوه بر این که باطل است ، چون با ناموس عمومى منافات دارد، و آن این است که ادراک کل اهل حل و عقد چیزى جز ادراکهاى فرد فرد آنان نیست و وقتى فرد فرد اهل حل و عقد ممکن الخطا باشند کل ایشان نیز جایز الخطا خواهند بود، علاوه بر این ، اشکالى دیگر نیز بر آن وارد است ، و آن این است که اگر راءى اولى الامر به این معنا یعنى به معناى اهل حل و عقد _ اینچنین پشتوانه اى شکست ناپذیر دارد، باید هیچگاه از اثر دادن تخلف نکند، و اگر چنین است پس این همه اباطیل و فسادهایى که عالم اسلامى را پر ساخته به کجا منتهى مى شود؟ و از کجا سرچشمه گرفته است .

و چه بسیار مجالس مشورتى که بعد از رحلت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) تشکیل گشت و در آن مجالس اهل حل و عقد از مسلمانان جمع شدند، و براى امرى از امور مشورت کردند، و متفقا نظریه اى را تصویب کردند و راه رسیدن به هدف را نیز پیش ‍ گرفتند، ولى ثمره اى جز گمراه تر شدن خود و بدبخت تر کردن مسلمانان عاید اسلام نکردند، و خیلى طول نکشید که بعد از رحلت آن جناب نظام الهى و عادلانه اسلام را به نظامى امپراطورى و دیکتاتورى مبدل کردند، خواننده عزیز براى این که به این گفته ما یقین حاصل کند لازم است فتنه هایى که بعد از رحلت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بپا خاست ، و در نتیجه آن فتنه ها خونهاى به ناحقى که بر زمین ریخت و ناموسها که به باد رفت ، و اموالى که دستخوش غارت گردید، و احکامى از که اسلام تعطیل شد، و حدودى که باطل گشت بررسى دقیق نموده سپس در مقام جستجو از منشاء آن بر آمده ، ریشه یابى کند، و آن وقت از خود بپرسد آیا جز این است که یکتا عامل تمامى این بدبختى ها همان آراى اهل حل و عقد از امت بود؟ و آیا جز این بود که نشستند و طبق هوا و هوسهاى خود تصمیم هایى گرفتند و همان تصمیم ها را بر گردن مردم بیچاره تحمیل نمودند؟.

آرى این بود حال آن رکن اساسى که به زعم آقایان دین خدا بر آن پایه گذارى شده بود، و باز به زعم آقایان خداى تعالى در جمله و(اولى الامر منکم) مسلمانان را ماءمور به اطاعت از این رکن اساسى یعنى اهل حل و عقد کرد اهل حل و عقدى که به نظر آقایان همان کسانى بودند که آیه مورد بحث معصومشان خوانده(حال اگر معصوم نبودند چه مى کردند؟ و چه گناه به جا مانده اى را مرتکب مى شدند؟ و چه بلاى دیگرى را که بر سر دین نیاورده اند مى آوردند، خدا مى داند).

آثار مترتب بر این عقیده(که اولى الامر هماناهل حلّ و عقداند)

پس اگر مراد از کلمه(اولى الامر)، اهل حل و عقد باشد هیچ چاره اى جز این نداریم که بگوییم : اولى الامر نیز مانند سایر مردم جایز الخطایند چیزى هست از آن جایى که برجستگان جامعه و گروهى فاضل و آگاه به امور و مدرب و مجربند، خطایشان خیلى کمتر از مردم عامى است ، و اگر قرآن کریم مردم را امر کرده که از این دسته اطاعت کنید، با اینکه خطا هم دارند از باب مسامحه و صرف نظر کردن از موارد خطا بوده ، چون مصلحت مهم ترى که همان حفظ وحدت مسلمین است در نظر بوده است .

حال اگر حکمى بکنند که مغایر با حکم کتاب و سنت ، و مطابق با مصلحتى باشد، خود آنان آن را براى امت صلاح تشخیص دادند، مثلا حکمى از احکام دین را به غیر آن چه قبلا تفسیر مى شد تفسیر کنند، و یا حکمى را مطابق صلاح زمان خود یا صلاح طبع امت و یا وضع حاضر دنیا تغییر دهند، باید امت اسلام آن حکم را پیروى کنند، و باید دین هم ، همان حکم را بپسندد، چون دین چیزى جز سعادت مجتمع و ترقى اجتماع او را نمى خواهد، همچنان که از سیره حکومت هاى اسلامى در صدر اسلام و حکومت هاى بعد نیز همین معنا به چشم مى خورد.

که از هیچ حکمى از احکام دایر در زمان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) جلوگیرى نشد، و بر طبق سیره اى از سیره ها و سنتى از سنن آن جناب حکم نکردند، مگر آن که وقتى از ایشان سؤ ال مى شد که چرا حکم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را اجرا نمى کنید؟ و چرا سیره و سنت آن حضرت را بکار نمى زنید در پاسخ این علت را آوردند که حکم سابق مزاحم بود با حقى از حقوق امت ، و این که صلاح حال امت را در این تشخیص دادیم که حکم جدید را جارى کنیم ، تا حال امت را به صلاح آورد، و یا گفتند سنت و روش جدید با آمال و آرزوهایى که امت در سعادت زندگى خود داشت موافق تر بود. بعضى از دانشمندان به این مطلب کفرآمیز تصریح کرده اند _(و چنان نیست که ما از لازمه کلمات آنان بفهمیم) خلیفه حق دارد به خاطر حفظ صلاح امت بر خلاف صریح دین عمل کند.

و بنابراین پس دیگر هیچ فرقى بین ملت اسلام با سایر مجتمعات به اصطلاح مترقى و مدینه هاى فاضله باقى نمى ماند، ملت اسلام هم جمعیتى خواهد بود که چند نفرى را انتخاب مى کنند تا طبق قوانین مجتمع بر حسب آن چه متناسب با مقتضیات احوال و موجبات اوضاع مى بینند حکم کنند.

و معلوم است که این طرز فکر از مغزى ترشح مى کند که دین را یک سنت اجتماعى مى داند و بس ، و معتقد است که دین در واقع همان سنت اجتماعى است که در قالب دین و به شکل آن در آمده ، و در نتیجه آن نیز مانند همه سنتها دستخوش دگرگونى است ، و محکوم است به آن چه متن اجتماعات بشرى و هیکل آن حکم کند، و وقتى خود اجتماع در حال تطور تدریجى از نقص به کمال است ، سنت آن نیز تطور مى یابد، پس در حقیقت دین اسلام یک مثل اعلایى است که جز بر زندگى انسان چهارده قرن قبل از این انطباق ندارد، اثرى است باستانى که وضع دوران نبوت و نزدیکى هاى آن دوران را براى امروزى ها مجسم مى سازد.

پس اسلام هم یک حلقه از زنجیرى که نامش مجتمعات بشرى است ، همانطور که همه آن حلقه ها با سنتهایى که داشتند از بین رفتند این حلقه نیز محکوم به از بین رفتن است ، دیگر امروز شایسته نیست بنشینیم و درباره معارف آن بحث کنیم ، مگر به همان ملاکى که دانشمندان و متخصصین در علم ژئولوژى(زمین شناسى) مى نشینند و درباره طبقات الارض بحث نموده ، و از فسیل هایى که از طبقات تحت الارض استخراج مى کنند چیرهایى مى فهمند.

و ما هم با کسانى که چنین اعتقادى درباره اسلام دارند بحثى نداریم ، زیرا براى او بحث کردن از آیه شریفه :(اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم ...) معنا ندارد، و این اعتقاد اعتقادى است که اثرى ریشه اى در تمامى اصول و فروع دین که تاکنون به دست ما رسیده مى گذارد، و معارف دین را چه اعتقادیش و چه اخلاقیش ، و چه عملیش را به کلى به باد مى دهد.

و واى به آن وقتى که ما حوادث گذشته اسلام را