background
وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلَا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ
و بترسيد از روزى كه هيچ كس چيزى [از عذاب خدا] را از كسى دفع نمى‌كند؛ و نه از او شفاعتى پذيرفته، و نه به جاى وى بدلى گرفته مى‌شود؛ و نه يارى خواهند شد.
آیه 48 سوره الْبَقَرَة

نظام زندگى دنیا بر اساس اسباب و وسائط و شفعاء مى گردد

بیان

(و اتقوا یوما لا تجزى) الخ ، پادشاهى و سلطنت دنیوى از هر نوعش که باشد، و با جمیع شئون و قواى مقننه ، و قواى حاکمه ، و قواى مجریه اش ، مبتنى بر حوائج زندگى است ، و این حاجت زندگى است که ایجاب مى کند چنین سلطنتى و چنین قوانینى بوجود آید، تا حوائج انسانرا که عوامل زمانى و مکانى آنرا ایجاب مى کند بر آورد.

بهمین جهت چه بسا میشود که متاعى را مبدل بمتاعى دیگر، و منافعى را فداى منافعى بیشتر، و حکمى را مبدل بحکمى دیگر مى کند، بدون اینکه این دگرگونیها در تحت ضابطه و میزانى کلى در آید، و بر همین منوال مسئله مجازات متخلفین نیز جریان مى یابد، با اینکه جرم و جنایت را مستلزم عقاب میدانند، چه بسا از اجراء حکم عقاب بخاطر غرضى مهم تر، که یا اصرار و التماس محکوم بقاضى ، و تحریک عواطف او است ، و یا رشوه است ، صرفنظر کنند، و قاضى بخاطر عوامل نامبرده بر خلاف حق حکم براند، و تعیین جزاء کند، و یا مجرم پارتى و شفیعى نزد او بفرستد، تا بین او و خودش واسطه شود، و یا اگر قاضى تحت تاءثیر اینگونه عوامل قرار نگرفت ، پارتى و شفیع نزد مجرى حکم برود، و او را از اجراء حکم باز بدارد، و یا در صورتیکه احتیاج حاکم بپول بیشتر از احتیاجش بعقاب مجرم باشد، مجرم عقاب خود را با پول معاوضه کند، و یا قوم و قبیله مجرم بیارى او برخیزند، و او را از عقوبت حاکم برهانند، و عواملى دیگر نظیر عوامل نامبرده ، که احکام و قوانین حکومتى را از کار مى اندازد، و این سنتى است جارى ، و عادتى است در بین اجتماعات بشرى .

این توهم خرافى که نظام حیات اخروى نیز بر مبناى اسباب و مسببات مادى است

و در ملل قدیم از وثنى ها و دیگران ، این طرز فکر وجود داشت ، که معتقد بودند نظام زندگى آخرت نیز مانند نظام زندگى دنیوى است ، و قانون اسباب و مسببات و ناموس تاءثیر و تاءثر مادى طبیعى ، در آن زندگى نیز جریان دارد، لذا براى اینکه از جرائم و جنایاتشان صرفنظر شود، قربانیها و هدایا براى بت ها پیشکش مى کردند، تا باین وسیله آنها را در برآورده شدن حوائج خود برانگیزند، و همدست خود کنند، و یا بتها برایشان شفاعت کنند، و یا چیزیرا فدیه و عوض جریمه خود میدادند، و بوسیله یک جان زنده یا یک اسلحه ، خدایان را بیارى خود مى طلبیدند، حتى با مردگان خود چیزى از زیور آلات را دفن مى کردند، تا بآن وسیله در عالم دیگر زندگى کنند، و لنگ نمانند، و یا انواع اسلحه با مردگان خود دفن مى کردند، تا در آن عالم با آن از خود دفاع کنند، و چه بسا با مرده خود یک کنیز را زنده دفن مى کردند، تا مونس او باشد، و یا یکى از قهرمانان را دفن مى کردند، تا مرده را یارى کند، و در همین اعصار در موزه هاى دنیا در میانه آثار زمینى مقدار بسیار زیادى از این قبیل چیزها دیده میشود.

در بین ملل اسلامى نیز با همه اختلافیکه در نژاد و زبان دارند، عقائد گوناگونى شبیه بعقائد خرافى گذشته دیده میشود، که معلوم است ته مانده همان خرافات است ، که به توارث باقى مانده است ، و اى بسا در قرون گذشته رنگهاى گونه گونى بخود گرفته است ،

و در قرآن کریم تمامى این آراء واهیه و پوچ ، و اقاویل کاذبه و بى اساس ابطال شده ، خداى عز و جل در باره اش فرمود:(و الامر یومئذ لله)،(امروز تنها موثر خداست)، و نیز فرموده :(ور اوا العذاب ، و تقطعت بهم الاسباب)،(عذاب را مى بینند و دستشان از همه اسباب بریده میشود).

و نیز فرموده :(و لقد جئتمونا فرادى ، کما خلقناکم اول مره ، و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم ، و ما نرى معکم شفعاءکم ، الذین زعمتم انهم فیکم شرکاء، لقد تقطع بینکم ، و ضل عنکم ما کنتم تزعمون)، امروز تک تک و به تنهائى نزد ما آمدید، همانطور که روز اولیکه شما را آوردیم لخت و تنها آفریدیم ، و آنچه بشما داده بودیم با خود نیاوردید، و پشت سر نهادید، با شما نمى بینیم آن شفیعانى که یک عمر شریکان ما در سرنوشت خود مى پنداشتید، آرى ارتباطهائیکه بین شما بود، و بخاطر آن منحرف شدید، قطع شد، و آنچه را مى پنداشتید(امروز نمى بینید) و نیز فرموده :(هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت ، و ردوا الى اللّه مولاهم الحق ، و ضل عنهم ما کانوا یفترون)، در آن هنگام هر کس بهر چه از پیش کرده مبتلا شود، و بسوى خداى یکتا مولاى حقیقى خویش بازگشت یابند، و آن دروغها که مى ساخته اند نابود شوند).

رد این خرافات و بیان قطع روابط و سنن دنیوى مانند واسطه گرى در رد این خرافات

و همچنین آیاتى دیگر، که همه آنها این حقیقت را بیان مى کند، که در موطن قیامت ، اثرى از اسباب دنیوى نیست ، و ارتباطهاى طبیعى که در این عالم میان موجودات هست ، در آنجا بکلى منقطع است ، و این خود اصلى است که لوازمى بر آن مترتب میشود، و آن لوازم بطور اجمال بطلان همان عقائد موهوم و خرافى است ، آنگاه قرآن کریم هر یک از آن عقائد را بطور تفصیل بیان نموده ، و پنبه اش را زده است ، از آنجمله مسئله شفاعت و پارتى بازى است ، که درباره آن مى فرماید:(و اتقوا یوما لا تجزى نفس عن نفس شیئا، و لا یقبل منها شفاعه ، و لا یوخذ منها عدل ، و لا هم ینصرون)،(بپرهیزید از روزى که احدى بجاى دیگرى جزاء داده نمیشود، و از او شفاعتى پذیرفته نیست ، و از او عوضى گرفته نمیشود، و هیچکس از ناحیه کسى یارى نمى گردند)، و نیز فرموده :(یوم لا بیع فیه و لا خله و لا شفاعه)،(روزیکه در آن نه خرید و فروشى است ، و نه رابطه دوستى) و نیز فرموده :(یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا)،(روزیکه هیچ دوستى براى دوستى کارى صورت نمى دهد)، و نیز فرموده :(یوم تولون مدبرین ، مالکم من اللّه من عاصم)(روزیکه از عذاب مى گریزید ولى از خدا پناه گاهى ندارید) و نیز فرموده(مالکم لا تناصرون ؟ بل هم الیوم مستسلمون)، چرا بیارى یکدیگر برنمیخزید؟ بلکه آنان امروز تسلیمند.

و نیز فرموده :(و یعبدون من دون اللّه ما لا یضرهم و لا ینفعهم ، و یقولون هولاء شفعاونا عند اللّه ، قل اتنبون بما لا یعلم فى السموات و لا فى الارض ؟ سبحانه و تعالى عما یشرکون)، بغیر خدا چیزیرا مى پرستند که نه ضررى برایشان دارد، و نه سودى بایشان مى رساند، و میگویند: اینها شفیعان ما به نزد خدایند، بگو: آیا بخدا چیزى یاد میدهید که خود او در آسمانها و زمین اثرى از آن سراغ ندارد؟ منزه و والا است خدا، از آنچه ایشان برایش شریک مى پندارند)، و نیز فرموده ،(ما للظالمین من حمیم ، و لا شفیع یطاع)،(ستمکاران نه دوستى دارند، و نه شفیعى که سخنش خریدار داشته باشد) و نیز فرموده :(فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم)، و از این قبیل آیات دیگر، که مسئله شفاعت و تاءثیر واسطه و اسباب را در روز قیامت نفى مى کند،(دقت فرمائید).

اثبات شفاعت در دسته اى دیگر از آیات قرآن

و از سوى دیگر قرآن کریم با این انکار شدیدش در مسئله شفاعت ، این مسئله را بکلى و از اصل انکار نمى کند، بلکه در بعضى از آیات مى بینیم که آنرا فى الجمله اثبات مینماید، مانند آیه :(اللّه الذى خلق السموات و الارض فى سته ایام ، ثم استوى على العرش ، ما لکم من دونه من ولى و لا شفیع ، افلا تتذکرون)،؟(او است اللّه ، که آسمانها و زمین را در شش روز بیافرید، و سپس بر عرش مسلط گشت ، شما بغیر او سرپرست و شفیعى ندارید، آیا باز هم متذکر نمى گردید؟!) که مى بینید در این آیه بطور اجمال شفاعت را براى خود خدا اثبات نموده : و نیز آیه :(لیس لهم من دونه ولى و لا شفیع)،(بغیر او ولى و شفیعى برایشان نیست)، و آیه :

(قل لله الشفاعه جمیعا)،(بگو شفاعت همه اش مال خدا است ، و نیز فرموده :(له ما فى السموات ، و ما فى الارض ، من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه ؟ یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم)،(مر او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است ، کیست که بدون اذن او نزد او شفاعتى کند؟ او میداند اعمالى را که یک یک آنان کرده اند، و همچنین آثاریکه از خود بجاى نهاده اند)، و نیز فرموده :(ان ربکم ، اللّه ، الذى خلق السموات و الارض فى سته ایام ، ثم استوى على العرش ، یدبر الامر، ما من شفیع الا من بعد اذنه)،(بدرستى پروردگار شما تنهااللّه است ، که آسمانها و زمین را در شش روز بیافرید، آنگاه بر عرش مسلط گشته ، تدبیر امر نمود، هیچ شفیعى و نیز فرموده :(و قالوا اتخذ الرحمن ولدا، سبحانه ، بل عباد مکرمون ، لا یسبقونه بالقول ، و هم بامره یعملون ، یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم ، و لا یشفعون الا لمن ارتضى ، و هم من خشیته مشفقون)،(گفتند: خدا فرزندى گرفته ، منزه است خدا، بلکه فرشتگان بندگان آبرومند اویند که در سخن از او پیشین مى گیرند، و بامر او عمل مى کنند، و او میداند آنچه را که آنان مى کنند، و آنچه اثر که دنبال کرده هایشان میماند، و ایشان شفاعت نمى کنند، مگر کسى را که خدا راضى باشد، و نیز ایشان از ترس او همواره در حالت اشفاقند)،، و نیز فرموده :(و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعه ، الا من شهد بالحق ، و هم یعلمون)،(آنهائیکه مشرکین بجاى خدا مى خوانند، مالک شفاعت کسى نیستند، تنها کسانى میتوانند بدرگاه او شفاعت کنند، که بحق شهادت داده باشند، و در حالى داده باشند، که عالم باشند).

و نیز فرموده :(لا یملکون الشفاعه ، الا من اتخذ عند الرحمن عهدا)،(مالک شفاعت نیستند، مگر تنها کسانیکه نزد خدا عهدى داشته باشند)، و نیز فرموده ،(یومئذ لا تنفع الشفاعه ، الا من اذن له الرحمن ، و رضى له قولا، یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم ، و لا یحیطون به علما)،(امروز شفاعت سودى نمى بخشد، مگر از کسى که رحمان باو اجازه داده باشد، و سخن او را پسندیده باشد، او بآنچه مردم کرده اند، و نیز بآنچه آثار پشت سر نهاده اند، دانا است ، و مردم باو احاطه علمى ندارند).

و نیز فرموده :(و لا تنفع الشفاعه عنده ، الا لمن اذن له)،(شفاعت نزد او براى کسى سودى نمیدهد، مگر کسى که برایش اجازه داده باشد)، و نیز فرموده :(و کم من ملک فى السموات ، لا تغنى شفاعتهم شیئا الا من بعد ان یاذن اللّه لمن یشاء و یرضى):(چه بسیار فرشتگان که در آسمانهایند، و شفاعتشان هیچ سودى ندارد، مگر بعد از آنکه خدا براى هر که بخواهد اذن دهد).

طریق جمع بین دو دسته آیات

این آیات بطوریکه ملاحظه مى فرمائید، یا شفاعت را مختص بخداى(عز اسمه) مى کند، مانند سه آیه اول ، و یا آن را عمومیت میدهد، و براى غیر خدا نیز اثبات مى کند، اما با این شرط که خدا باو اذن داده باشد، و بشفاعتش راضى باشد، و امثال این شروط.

و بهر حال ، آنچه مسلم است ، و هیچ شکى در آن نیست ، این استکه آیات نامبرده شفاعت را اثبات مى کند، چیزیکه هست بعضى آنطور که دیدید منحصر در خدا مى کند، و بعضى دیگر آنطور که دیدید عمومیتش مى دهد.

این را هم بیاد دارید که آیات دسته اول ، شفاعت را نفى مى کرد، حال باید دید جمع بین این دو دسته آیات چه میشود؟ در پاسخ میگوئیم نسبتى که این دو دسته آیات با هم دارند، نظیر نسبتى است که دو دسته آیات راجعه بعلم غیب با هم دارند، یکدسته علم غیب را منحصر در خدا مى کند، دسته دیگر آنرا براى غیر خدا نیز اثبات نموده ، قید رضاى خدا را شرط مى کند، دسته اول مانند آیه :(قل لا یعلم من فى السموات و الارض الغیب)،(بگو در آسمانها و زمین هیچ کس غیب نمیداند)، و آیه :(و عنده مفاتح الغیب ، لا یعلمها الا هو)،(نزد اوست کلیدهاى غیب ، که کسى جز خود او از آن اطلاع ندارد)، و از دسته دوم مانند آیه :(عالم الغیب ، فلا یظهر على غیبه احدا، الا من ارتضى من رسول)،(خدا عالم غیب است واحدى را بر غیب خود مسلط نمیسازد، مگر کسى از و هم چنین نسبت میانه آن دو دسته آیات شفاعت ، نظیر نسبتى است که میان دو دسته آیات راجع بمرگ ، و نیز دو دسته آیات راجعه بخلقت و رزق ، و تاءثیر، و حکم ، و ملک ، و امثال آنست ، که در اسلوب قرآن بسیار زیاد دیده میشود، یکجا مرگ بندگان ، و خلقتشان ، و رزقشان ، و سایر نامبرده ها را بخود نسبت میدهد، و جائى دیگر براى غیر خود اثبات مى کند، و قید اذن و مشیت خود را بر آن اضافه مى نماید.

اثبات شفاعت براى غیر خدا، به اذن خدا نه مستقلا

و این اسلوب کلام ، بما مى فهماند که بجز خدایتعالى هیچ موجودى بطور استقلال مالک هیچ یک از کمالات نامبرده نیست ، و اگر موجودى مالک کمالى باشد، خدا باو تملیک کرده ، حتى قرآن کریم در قضاهاى رانده شده بطور حتم ، نیز یکنوع مشیت را براى خدا اثبات مى کند، مثلا مى فرماید:(فاما الذین شقوا، ففى النار لهم فیها زفیر و شهیق ، خالدین فیها، ما دامت السموات و الارض ، الا ما شاء ربک ، ان ربک فعال لما یرید و اما الذین سعدوا، ففى الجنه ، خالدین فیها، ما دامت السموات و الارض ، الا ما شاء ربک ، عطاء غیر مجذوذ)،(اما کسانیکه شقى شدند، پس در آتشند، و در آن زفیر و شهیق(صداى نفس فرو بردن و برآوردن) دارند، و جاودانه در آن هستند مادام که آسمانها و زمین برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد که پروردگارت هر چه اراده کند فعال است و اما کسانیکه سعادتمند شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود، مادام که آسمانها و زمین برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد - عطائى است قطع نشدنى)، ملاحظه مى فرمائید که سعادت و شقاوت و خلود در بهشت و دوزخ را با اینکه از قضاهاى حتمى او است ، و مخصوصا درباره خلود در بهشت صریحا فرموده : عطائى است قطع نشدنى ، اما در عین حال این قضاء را طورى نرانده که العیاذ باللّه دست بند بدست خود زده باشد، بلکه باز سلطنت و ملک خود را نسبت بآن حفظ کرده ، و فرموده :(پروردگارت بآنچه اراده کند فعال است)، یعنى هر چه بخواهد مى کند.

و سخن کوتاه اینکه نه اعطاء و دادنش طورى است که اختیار او را از او سلب کند، و بعد از دادن نسبت بآنچه داده ندار و فقیر شود، و نه ندادنش او را ناچار بحفظ آنچه نداده میسازد، و سلطنتش را نسبت بآن باطل مى کند.

از اینجا معلوم میشود: آیاتیکه شفاعت را انکار مى کنند، اگر بگوئیم : ناظر بشفاعت در روز قیامت است ، شفاعت بطور استقلال را نفى مى کند، و میخواهد بفرماید: کسى در آنروز مستقل در شفاعت نیست ، که چه خدا اجازه بدهد و چه ندهد او بتواند شفاعت کند، و آیاتیکه آنرا اثبات مى کند، نخست اصالت در آنرا براى خدا اثبات مى کند، و براى غیر خدا بشرط اذن و تملیک خدا اثبات مینماید، پس شفاعت براى غیر خدا هست ، اما با اذن خدا.

چند فصل درباره شفاعت و متعلقات آن

حال باید در آیات این بحث دقت کنیم ، ببینیم شفاعت و متعلقات آن از نظر قرآن چه معنائى دارد؟، و این شفاعت در حق چه کسانى جارى میشود؟ و از چه شفیعانى سر مى زند؟ و در چه زمانى تحقق مییابد؟ و اینکه شفاعت چه نسبتى با عفو و مغفرت خدایتعالى دارد، و از این قبیل جزئیات آنرا در چند فصل بررسى کنیم .

فصل اول ، شفاعت چیست ؟(تجزیه و تحلیل معنى شفاعت)

معناى اجمالى شفاعت را همه میدانند، چون همه انسانها در اجتماع زندگى میکنند، که اساسش تعاون است .

و اما معناى لغوى آن به تفصیل : این کلمه از ماده(ش - ف - ع) است ، که در مقابل کلمه(وتر- تک) بکار مى رود، در حقیقت شخصى که متوسل ، به شفیع میشود نیروى خودش به تنهائى براى رسیدنش بهدف کافى نیست ، لذا نیروى خود را با نیروى شفیع گره مى زند، و در نتیجه آنرا دو چندان نموده ، بآنچه میخواهد نائل مى شود، بطوریکه اگر اینکار را نمى کرد، و تنها نیروى خود را بکار مى زد، بمقصود خود نمى رسید، چون نیروى خودش به تنهائى ناقص و ضعیف و کوتاه بود.

و اما بحث اجتماعى آن ، و اینکه تا چه پایه معتبر است ؟ میگوئیم : شفاعت یکى از امورى است که ما آنرا براى رسیدن بمقصود بکار بسته ، و از آن کمک مى گیریم ، و اگر موارد استعمال آنرا آمارگیرى کنیم ، خواهیم دید که بطور کلى در یکى از دو مورد از آن استفاده مى کنیم ، یا در مورد جلب منفعت و خیر، آنرا بکار مى زنیم ، و یا در مورد دفع ضرر و شر، البته نه هر نفعى ، و نه هر ضررى ، چون ما هرگز در نفع و ضررهائیکه اسباب طبیعى و حوادث کونى آنرا تامین مى کند، از قبیل گرسنگى ، و عطش ، و حرارت ، و سرما، و سلامتى ، و مرض ، متوسل بشفاعت نمیشویم ، وقتى گرسنه شدیم بدون اینکه دست بدامن اسباب غیرطبیعى بزنیم ، خود برخاسته براى خودمان غذا فراهم مى کنیم ، و همچنین آب و لباس و خانه و دارو تهیه مى کنیم .

و توسل ما باسباب غیرطبیعى ، و شفیع قرار دادن آنها، تنها در خیرات و شرورى ، و منافع و مضارى استکه اوضاع قوانین اجتماعى ، و احکام حکومت ، یا بطور خصوص ، و یا عموم ، بطور مستقیم یا غیرمستقیم ، پیش مى آورد، چون در دائره حکومت و مولویت از یکسو، و عبودیت و اطاعت از سوى دیگر، در هر حاکم و محکومى که فرض شود احکامى از امر و نهى هست ، که اگر محکوم و رعیت بآن احکام عمل کند، و تکلیف حاکم و مولى را امتثال نماید، آثارى از قبیل مدح زبانى ، و یا منافع مادى ، از جاه و مال در پى دارد، و اگر با آن مخالفت نموده ، و از اطاعت تمرد و سرپیچى کند، آثار دیگرى از قبیل مذمت زبانى ، و یا ضرر مادى ، و یا معنوى در پى دارد، پس ‍ وقتى مولائى غلام خود و یا هر کس دیگریکه در تحت سیاست و حکومت او قرار دارد مثلا امر بکند، و یا نهى کند، و او هم امتثال نماید، اجرى آبرومند دارد، و اگر مخالفت کند، عقاب یا عذابى دارد، از همینجا دو نوع وضع و اعتبار درست میشود، یکى وضع حکم و قانون ، و یکى هم وضع آثاریکه بر موافقت و مخالفت آن مترتب میشود.

و بنابر همین اساس آسیاى همه حکومتهاى عمومى و خصوصى ، و مخصوصا حکومت بین هر انسانى با زیر دستش میچرخد.

در چه مواردى انسان متوسل به شفاعت مى شود؟

بنابراین اگر انسانى بخواهد بکمالى و خیرى برسد، یا مادى و یا معنوى ، که از نظر معیارهاى اجتماعى آمادگى و ابزار آنرا ندارد، و اجتماع وى را لایق آنکمال و آن خیر نمى داند، و یا بخواهد از خود شرى را دفع کند، شریکه بخاطر مخالفت متوجه او میشود، و از سوى دیگر قادر بر امتثال تکلیف ، واداى وظیفه نیست ، در اینجا متوسل بشفاعت میشود.

و بعبارتى روشن تر، اگر شخصى بخواهد به ثوابى برسد که اسباب آنرا تهیه ندیده ، و از عقاب مخالفت تکلیفى خلاص گردد، بدون اینکه تکلیف را انجام دهد، در اینجا متوسل بشفاعت مى گردد، و مورد تاءثیر شفاعت هم همینجا است ، اما نه بطور مطلق ، براى اینکه بعضى افراد هستند که اصلا لیاقتى براى رسیدن بکمالیکه میخواهند ندارند، مانند یک فرد عامى که میخواهد با شفاعت اعلم علماء شود، با اینکه نه سواد دارد، و نه استعداد، و یا رابطه اى که میان او و آن دیگرى واسطه و شفیع شود ندارند، مانند برده اى که بهیچ وجه نمى خواهد از مولایش اطاعت کند، و میخواهد در عین یاغى گرى و تمردش بوسیله شفاعت مورد عفو مولا قرار گیرد که در این دو فرض ، شفاعت سودى ندارد، چون شفاعت وسیله اى است براى تتمیم سبب ، نه اینکه خودش مستقلا سبب باشد، اولى را اعلم علماء کند، و دومى را در عین یاغیگریش مقرب درگاه مولا سازد. شرط دیگرى که در شفاعت هست ، این است که تاءثیر شفاعت شفیع در نزد حاکمى که نزدش شفاعت میشود باید تاءثیر جزافى و غیر عقلایى نباشد، بلکه باید آن شفیع چیزى را بهانه و واسطه قرار دهد که براستى در حاکم اثر بگذارد، و ثواب او و خلاصى از عقاب او را باعث شود، پس شفیع از مولاى حاکم نمیخواهد که مثلا مولویت خود را باطل ، و عبودیت عبد خود را لغو کند، و نیز نمیخواهد که او از حکم خود و تکلیفش دست بردارد، و یا آنرا بحکم دیگر نسخ نماید، حالا یا براى همه نسخ کند، و یا براى شخص مورد فرض ، که خصوص او را عقاب نکند.

و نیز از او نمیخواهد که قانون مجازات خود را یا بطور عموم و یا براى شخص مورد فرض لغو نموده ، یا در هیچ واقعه و یا در خصوص این واقعه مجازات نکند، شفاعت معنایش این نیست ، و شفیع چنین تاءثیرى در مولویت مولا و عبودیت عبد، و یا در حکم مولا، و یا در مجازات او ندارد، بلکه شفیع بعد از آنکه این سه جهت را مقدس و معتبر شمرد، از راه هاى دیگرى شفاعت خود را مى کند، مثلا یا بصفاتى از مولاى حاکم تمسک مى کند، که آن صفات اقتضا دارد که از بنده نافرمانش بگذرد، مانند بزرگوارى ، و کرم او، و سخاوت و شرف دودمانش .

و یا بصفاتى در عبد تمسک جوید، که آن صفات اقتضاء مى کند مولا بر او رافت ببرد، صفاتیکه عوامل آمرزش و عفو را برمى انگیزد، مانند خوارى و مسکنت و حقارت و بد حالى و امثال آن .

و یا بصفاتى که در نفس خود شفیع هست ، مانند محبت و علاقه اى که مولا باو دارد، و قرب منزلتش ، و علو مقامش در نزد وى ، پس ‍ منطق شفیع این است که میگوید: من از تو نمیخواهم دست از مولویت خود بردارى ، و یا از عبودیت عبدت چشم بپوشى ، و نیز نمى خواهم حکم و فرمان خودت را باطل کنى ، و یا از قانون مجازات چشم بپوشى .

بلکه میگویم : تو با این عظمت که دارى ، و این رافت و کرامت که دارى از مجازات این شخص چه سودى مى برى ؟ و اگر از عقاب او صرفنظر کنى چه ضررى بتو مى رسد، و یا میگویم : این بنده تو مردى نادان است ، و این نافرمانى را از روى نادانیش کرده ، و مردى حقیر و مسکین ، مخالفت و موافقت او اصلا بحساب نمى آید، و مثل تو بزرگوارى بامر او اعتنا نمى کند، و بآن اهمیت نمیدهد، و یا میگویم : بخاطر آن مقام و منزلتى که نزد تو دارم ، و آن لطف و محبتى که تو نسبت بمن دارى ، شفاعتم را در حق فلانى بپذیر، و از عقابش رهانیده مشمول عفوش قرار ده .

از اینجا براى کسى که در بحث دقت کرده باشد، معلوم و روشن مى گردد که شفیع ، عاملى از عوامل مربوط بمورد شفاعت ، و موثر در رفع عقاب را مثلا، بر عاملى دیگر که عقاب را سبب شده ، حکومت و غلبه میدهد، حال یا آن عامل همانطور که گفتیم صفتى از صفات مولى است ، یا صفتى از صفات عبد است ، یا از صفات خودش ، هر چه باشد آن عامل را تقویت مى کند، تا بر عامل عقوبت ، یا هر حکمى دیگر که میخواهد خنثایش کند، رجحان داده کفه ترازویش را سنگین تر سازد یعنى مورد عقوبت را از این که مورد عقوبت باشد بیرون نموده ، داخل در مورد رفع عقوبت نماید، پس دیگر حکم اولى که همان عقوبت بود، شامل این مورد نمیشود، چون دیگر مورد نامبرده مصداق آن حکم نیست ، نه اینکه در عین مصداق بودن ، حکم شاملش نشود، تا مستلزم ابطال حکم باشد، و تضادى پیش ‍ آید، آنطور که اسباب طبیعى بعضى با بعض دیگر تضاد پیدا نموده ، سببى با سبب دیگر معارضه نموده ، و اثرش بر اثر دیگرى غلبه مى کند، اینطور نیست ، بلکه حقیقت شفاعت واسطه شدن در رساندن نفع و یا دفع شر و ضرر است ، بنحو حکومت ، نه بنحو مضاده ، و تعارض .

نکته دیگریکه از این بیان روشن میشود، این است که شفاعت خودش یکى از مصادیق سببیت است ، و شخص متوسل به شفیع ، در حقیقت میخواهد سبب نزدیکتر به مسبب را واسطه کند، میان مسبب و سبب دورتر، تا این سبب جلو تاءثیر آن سبب را بگیرد، این آن نکته ایست که از تجزیه و تحلیل معناى شفاعت بنظر ما رسید، البته شفاعتى که خود ما بآن معتقدیم ، نه هر شفاعتى .

شفاعت تکوینى و تشریعى

حال که این معنا روشن شد، میگوئیم : خداى سبحان در سببیت از یکى از دو جهت مورد نظر قرار مى گیرد، اول از نظر تکوین ، و دوم از نظر تشریع ، از نظر اول خداى سبحان مبدء نخستین هر سبب ، و هر تاءثیر است ، و سببیت هر سببى بالاخره باو منتهى میشود، پس مالک على الاطلاق خلق ، و ایجاد، او است ، و همه علل و اسباب امورى هستند که واسطه میان او و غیر او، و وسیله انتشار رحمت اویند، آن رحمتى که پایان ندارد، و نعمتى که بى شمار بخلق و صنع خود دارد، پس از نظر تکوین سببیت خدا جاى هیچ حرف نیست .

و اما از جهت دوم یعنى تشریع ، خدایتعالى به ما تفضل کرده ، در عین بلندى مرتبه اش ، خود را بما نزدیک ساخته ، و براى ما تشریع دین نموده ، و در آن دین احکامى از او امر، و نواهى و غیره ، وضع کرده ، و تبعات و عقوبتهائى در آخرت براى نافرمانان معین نموده ، رسولانى براى ما گسیل داشت ، ما را بشارتها دادند، و انذارها کردند، و دین خدا را به بهترین وجه تبلیغ نمودند، و حجت بدین وسیله بر ما تمام شد، و(تمت کلمه ربک صدقا و عدلا، لا مبدل لکلماته)،(کلمه پروردگارت در راستى و عدالت تمام شد، و کسى نیست که کلمات او را مبدل سازد).

حال ببینیم معناى شفاعت با کدام یک از این دو جهت منطبق است ؟ اما انطباق آن بر جهت اول ، یعنى جهت تکوین ، و اینکه اسباب و علل وجودیه کار شفاعت را بکنند، که بسیار واضح است ، براى اینکه هر سببى واسطه است میان سبب فوق ، و مسبب خودش ، و روى هم آنها از صفات علیاى خدا، یعنى رحمت ، و خلق ، و احیاء، و رزق ، و امثال آنرا استفاده نموده ، و انواع نعمت ها و فضل ها را گرفته ، بمحتاجان آن مى رسانند.

و قرآن کریم هم این معناى از شفاعت را تحمل مى کند، از آن جمله مى فرماید:(له ما فى السموات و ما فى الارض ، من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه)، و نیز مى فرماید:(ان ربکم الله الذى خلق السموات و الارض فى سته ایام ، ثم استوى على العرش ، یدبر الامر، ما من شفیع الا من بعد اذنه) که ترجمه آنها گذشت .

در این دو آیه که راجع بخلقت آسمانها و زمین است ، قهرا شفاعت هم در آنها در مورد تکوین خواهد بود، و شفاعت در مورد تکوین جز این نمیتواند باشد، که علل و اسبابى میان خدا و مسبب ها واسطه شده ، امور آنها را تدبیر و وجود و بقاء آنها را تنظیم کنند، و این همان شفاعت تکوینى است .

انطباق شفاعت بر جهت دوم یعنى از جهت تشریع

و اما از جهت دوم ، یعنى از جهت تشریع ، در این جهت چیزى که میتوان گفت ، این استکه مفهوم شفاعت با در نظر گرفتن آن تجزیه و تحلیل که کردیم ، در این مورد هم صادق است ، و هیچ محذورى در آن نیست ، و آیه :(یومئذ لا تنفع الشفاعه ، الا من اذن له الرحمن ، و رضى له قولا) و آیه(لا تنفع الشفاعه عنده ، الا لمن اذن له) و آیه(لا تغنى شفاعتهم شیئا الا من بعد ان یاذن اللّه لمن یشاء و یرضى) و آیه :(و لا یشفعون الا لمن ارتضى) و آیه :(و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعه ، الا من شهد بالحق و هم یعلمون) که ترجمه هاى آنها در اول بحث گذشت با این شفاعت ، یعنى شفاعت در مرحله تشریع منطبقند.

براى اینکه این آیات بطوریکه ملاحظه مى فرمائى ، شفاعت(یعنى شافع بودن) را براى عده اى از بندگان خدا از قبیل ملائکه ، و بعضى از مردم ، اثبات مى کند، البته بشرط اذن و بقید ارتضاء، و این خودش تملیک شفاعت است ، یعنى با همین کلامش دارد شفاعت را به بعضى از بندگانش تملیک مى کند، و میتواند بکند، چون(له الملک و له الامر).

پس این بندگان که خدا مقام شفاعت را بآنان داده ، میتوانند برحمت و عفو و مغفرت خدا، و سایر صفات علیاى او تمسک نموده ، بنده اى از بندگان خدا را که گناه گرفتارش کرده ، مشمول آن صفات خدا قرار دهند، و در نتیجه بلاى عقوبت را که شامل او شده ، از او برگردانند، و در این صورت دیگر از مورد حکم عقوبت بیرون گشته ، دیگر مصداق آن حکم نیست ، و قبلا هم روشن کردیم ، که تاءثیر شفاعت از باب حکومت است ، نه از باب تضاد و تعارض ، و این مطلب با گفتار خود خدایتعالى که مى فرماید:(فاولئک یبدل اللّه سیاتهم حسنات)، خدا گناهان ایشان را مبدل بحسنه مى کند کاملا روشن و بى اشکال میشود.

چون بحکم این آیه خدا میتواند عملى را با عملى دیگر معاوضه کند، همچنانکه میتواند یک عمل موجود را معدوم سازد، چنانچه خودش هم فرموده :(و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا)،(و بآنچه که عمل کرده اند مى پردازیم ، و آنرا هیچ و پوچ مى کنیم)، و نیز خودش فرموده :(فاحبط اعمالهم)،(پس اعمالشان را بى اثر کرد) و نیز همو فرموده(ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه ، نکفر عنکم سیئاتکم)،(اگر از گناهان کبیره اجتناب کنید، گناهان صغیره شما را محو مى کنیم) الخ و نیز فرموده :(ان اللّه لا یغفر ان یشرک به ، و یغفر مادون ذلک لمن یشاء)،(خدا این گناه را نمى آمرزد که بوى شرک بورزند، و گناهان پائینتر از آنرا از هر کس ‍ بخواهد مى آمرزد) و این آیه بطور مسلم در غیر مورد ایمان و توبه است ، براى اینکه ایمان و توبه شرک قبلى راهم جبران نموده ، آنرا مانند سایر گناهان مشمول آمرزش خدا مى کند.

و نیز همانطور که میتواند عملى را مبدل بعملى دیگر کند، میتواند عملى اندک را بسیار کند، همچنانکه خودش در این باره فرموده :(اولئک یوتون اجرهم مرتین ،(اینان اجرشان دو برابر داده میشود) و نیز فرموده :(من جاء بالحسنه ، فله عشر امثالها)،(هر کس کار نیکى کند، ده برابر مثل آنرا خواهد داشت)

و نیز همانطور که میتواند عملى را با عملى دیگر مبدل نموده ، و نیز عملى اندک را بسیار کند، همچنین میتواند عملى را که معدوم بوده ، موجود سازد، که در این باره فرموده :(و الذین آمنوا و اتبعتهم ذریتهم بایمان ، الحقنا بهم ذریتهم ، و ما التناهم من عملهم من شى ء، کل امرء بما کسب رهین)،(کسانیکه ایمان آوردند، و ذریه شان نیز از ایشان پیروى نموده ، ایمان آوردند، ما ذریه شانرا بایشان ملحق مى کنیم ، و ایشانرا از هیچیک از اعمالى که کردند محروم و بى بهره نمى سازیم ، که هر مردى در گرو عملى است که کرده) و این همان لحوق و الحاق است ، و مثلا کسانیکه عمل آباء نداشته اند، داراى عمل مى کند، و سخن کوتاه اینکه خدا هر چه بخواهد میتواند انجام دهد، و هر حکمى که بخواهد میراند.

بله ، این هم هست ، که او هر چه را بکند بخاطر مصلحتى مى کند که اقتضاى آنرا داشته باشد، و بخاطر علتى انجام میدهد، که بین او و عملش واسطه است ، وقتى چنین است ، چه مانعى دارد که یکى از آن مصلحت ها و یکى از آن علت ها شفاعت شافعانى چون انبیاء و اولیاء و بندگان مقرب او باشد، هیچ مانعى بذهن نمیرسد، و هیچ جزاف و ظلمى هم لازم نمى آید.

در حقیقت شفیع الاطلاق خداوند متعال است

از اینجا روشن شد که معناى شفاعت البته منظور از آن شافعیت است بر حسب حقیقت در حق خدایتعالى نیز صادق است ، چون هر یک از صفات او واسطه بین او و بین خلق او، در افاضه جود، و بذل وجود هستند، پس در حقیقت شفیع على الاطلاق او است ، همچنانکه خودش بصراحت فرموده :(قل لله الشفاعه جمیعا)،(بگو شفاعت همه اش از خداست)، و نیز فرموده :(مالکم من دونه من ولى و لا شفیع)، بگو شما بغیر خدا سرپرست و شفیعى ندارید)، و باز فرموده :(لیس لهم من دونه ولى و لا شفیع)،(ایشان بجز خدا شفیع و سرپرستى ندارند).

و غیر خدایتعالى هر کس شفیع شود، و داراى این مقام بگردد، باذن او، و به تملیک او شده است ، که البته این نیز هست ، و با بیانات گذشته ما مسلم شد، که در درگاه خدا تا حدودى شفاعت بکار هست ، و اشخاصى از گنه کاران را شفاعت مى کنند، و اینکه گفتیم : تا حدودى ، براى این بود که خاطر نشان سازیم شفاعت تا آن حدى که محذورى ناشایسته بساحت کبریائى خدائیش نیاورد، ثابت است و ممکن است این معنا را به بیانى روشن تر تقریب کرده گفت : ثواب و پاداش دادن به نیکوکار حقیقتى است که عقل آنرا صحیح دانسته و حق بنده نیکوکار میداند، حقى که بگردن مولا ثابت شده همچنانکه عقاب و امساک کردن از رحمت به بنده مجرم را حقى براى مولى میداند، اما میان این دو حق از نظر عقل فرقى هست و آن این است که عقل ابطال حق غیر را صحیح نمیداند چون ظلم است و اما ابطال حق خویش و صرفنظر کردن از آنرا قبیح نمى شمارد و بنابراین عقل جائز میداند که مولائى بخاطر شفاعت شفیعى از عقاب بنده اش و یا امساک رحمت باو که حق خود مولا است ، صرفنظر کند، و حقیقت شفاعت هم همین است .

فصل دوم ، اشکال هائى که در مساءله شفاعت بنظر مى رسد و پاسخ ‌هاى آنها

2- اشکالهائى که در مسئله شفاعت بنظر مى رسد، و پاسخ از آنها.

خواننده عزیز از مطالب گذشته این معنا را بدست آورد: که شفاعت از نظر قرآن تا حدى - نه بطور مطلق ، و بى قید و شرط - ثابت است ، و نمیتوان آنرا بکلى انکار نمود، و بزودى نیز خواهد دید که کتاب و سنت هم بیش از این مقدار اجمالى را اثبات نمى کند، بلکه اگر از کتاب و سنت هم چشم پوشى کنیم ، و در معناى خود این کلمه دقت کنیم ، خواهیم دید که خود کلمه نیز باین معنا حکم مى کند، براى اینکه همانطور که گفتیم ، برگشت شفاعت بحسب معنا باین است که کسى واسطه در سببیت و تاءثیر شود، و معنا ندارد که چیزى على الاطلاق ، و بدون هیچ قید و شرطى سببیت و تاءثیر داشته باشد، خوب ، وقتى خود سبب و تاءثیر، قید و شرط دارد، واسطه آن نیز مقید بآن قید و شرط نیز هست ، همانطور که معنا ندارد چیزى که فى الجمله سبب دارد، بدون هیچ قیدى و شرطى سبب براى همه چیز شود، و یا مسببى مسبب براى هر نوع سبب بگردد، زیرا این حرف مستلزم بطلان سببیت است ، که بضرورت و بداهت باطل است ، همچنین معنا ندارد که واسطه ایکه فى الجمله ، و با قید و شرطهائى میتواند شفیع در بین یک سبب و یک مسبب شود، بدون هیچ قید و شرطى واسطه در میانه همه اسباب ، و همه مسببات شود.

اینجاست که امر بر منکرین شفاعت مشتبه شده ، خیال کرده اند قائلین بشفاعت هیچ قیدى و شرطى براى آن قائل نیستند، و لذا اشکال هائى کرده اند، و با آن اشکالهاى خود خواسته اند یک حقیقت قرآنى را بدون اینکه مورد دقت قرار داده ، در مقام برآیند ببینند از کلام خدا چه استفاده میشود، باطل جلوه دهند، و اینک بعضى از آن اشکالها از نظر خواننده مى گذرد.

اشکال اول : مخالف شفاعت با حکم اولى خداوند

یکى از آن اشکالها اینستکه بعد از آنکه خدایتعالى در کلام مجیدش براى مجرم در روز قیامت عقابهائى معین نموده ، و برداشتن آن عقاب یا عدالتى از خداست ، و یا ظلم است ، اگر برداشتن آن عقابها عدالت باشد، پس تشریع آن حکمى که مخالفتش عقاب مى آورد، در اصل ، ظلم بوده ، و ظلم لایق ساحت مقدس خدایتعالى نیست ، و اگر برداشتن عقاب نامبرده ظلم است ، چون تشریع حکمى که مخالفتش این عقاب را آورده بعدالت بوده ، پس در خواست انبیاء یا هر شفیع دیگر درخواست ظلم خداست ، و این درخواست جاهلانه است ، و ساحت مقدس انبیاء از مثل آن منزه است .

ما از این اشکال بدو جور پاسخ میدهیم ، یکى نقضى ، و یکى حلى ، اما جواب نقضى این است که بایشان میگوئیم : شما درباره اوامر امتحانى خدا چه میگوئید؟ آیا رفع حکم امتحانى - مانند جلوگیرى از کشته شدن اسماعیل در مرحله دوم و اثبات آن در مرحله اول - ماموریت ابراهیم بکشتن او - هر دو عدالت است ؟ یا یکى ظلم و دیگرى عدالت است ؟ چاره اى جز این نیست که بگوئیم هر دو عدالت است ، و حکمت در آن آزمایش و بیرون آوردن باطن و نیات درونى مکلف ، و یا بفعلیت رساندن استعدادهاى او است ، در مورد شفاعت هم میگوئیم : ممکن است خدا مقدر کرده باشد که همه مردم باایمان را نجات دهد، ولى در ظاهر احکامى مقرر کرده ، و براى مخالفت آنها عقاب هائى معین نموده ، تا کفار بکفر خود هلاک گردند، و مؤ منان بوسیله اطاعت به درجات محسنین بالا روند، و گنه کاران بوسیله شفاعت بآن نجاتى که گفتیم خدا برایشان مقدر کرده برسند، هر چند که نجات از بعضى انواع عذابها، یا بعضى افراد آن باشد، ولى نسبت به بعضى دیگر از عذابها، از قبیل حول و وحشت برزخ ، و یا دلهره و فزع روز قیامت را بچشند، که در اینصورت هم آن حکمى که در اول مقرر کرد، بر طبق عدالت بوده ، و هم برداشتن عقاب از کسانیکه مخالفت کردند عدالت بوده است ، این بود جواب نقضى از اشکال .

و اما جواب حلى آن ، این است که برداشته شدن عقاب بوسیله شفاعت ، وقتى مغایر با حکم اولى خداست ، و آنگاه آن سوال پیش ‍ مى آید که کدامیک عدل است ، و کدام ظلم ؟ که این برطرف شدن عقاب بوسیله شفاعت ، نقض حکم و ضد آن باشد، و یا نقض آثار و تبعات آن حکم باشد، آن تبعات و عقابى که خود خدا معین کرده ، ولى خواننده عزیز توجه فرمود، که گفتیم : شفاعت نه نقض اصل حکم است ، نه نقض آن عقوبتى که براى مخالفت آن حکم معین کرده اند، بلکه شفاعت نسبت بحکم و عقوبت نامبرده ، حکومت دارد، یعنى مخالفت کننده و نافرمانى کننده را، از مصداق شمول عقاب بیرون مى کند، و او را مصداق شمول رحمت ، و یا صفتى دیگر از صفات خدایتعالى ، از قبیل عفو، و مغفرت میسازد، که یکى از آن صفات احترام گذاشتن بشفیع و تعظیم او است .

اشکال دوم : مخالفت شفاعت با سنت الهیه - نقض غرض - ترجیح بلا مرجع

دومین اشکالى که بمسئله شفاعت کرده اند، اینستکه سنت الهیه بر این جریان یافته ، که هیچوقت افعال خود را در معرض تخلف و اختلاف قرار ندهد، و چون حکمى براند، آن حکم را بیک نسق و در همه مواردش اجراء کند، و استثنائى بآن نزند، اسباب و مسبباتى هم که در عالم هست ، بر طبق همین سنت جریان دارد، همچنانکه خدایتعالى فرموده :(هذا صراط على مستقیم ، ان عبادى لیس لک علیهم سلطان ، الا من اتبعک من الغاوین ، و ان جهنم لموعدهم اجمعین)،(این صراط من است ، و بر من است که آنرا مستقیم نگهدارم ، بدرستى تو بر بندگان من سلطنتى ندارى ، مگر کسیکه خود از گمراهان باشد، و با پاى خود تو را پیروى کند، که جهنم میعادگاه همه آنان است)، و نیز فرموده :(و ان هذا صراطى مستقیما، فاتبعوه ، و لا تتبعوا السبل ، فتفرق بکم عن سبیله)، و بدرستى اینستکه صراط من ، در حالیکه مستقیم است ، پس او را پیروى کنید، و دنبال هر راهى نروید، که شما را از راه خدا پراکنده مى سازد)، و نیز فرموده :(فلن تجد لسنه اللّه تبدیلا، و لن تجد لسنه اللّه تحویلا)،(هرگز براى سنت خدا تبدیلى نخواهى یافت ، و هرگز براى سنت خدا دگرگونى نخواهى یافت).

و مسئله شفاعت و پارتى بازى ، این هم آهنگى و کلیت افعال ، و سنت هاى خداى را بر هم مى زند، چون عقاب نکردن همه مجرمین ، و رفع عقاب از همه جرمهاى آنان ، نقض غرض مى کند، و نقض غرض از خدا محال است ، و نیز اینکار یک نوع بازى است ، که قطعا با حکمت خدا نمیسازد، و اگر بخواهد شفاعت را در بعضى گنه کاران ، آنهم در بعضى گناهان قبول کند، لازم مى آید سنت و فعل خدا اختلاف و دو گونگى ، و بلکه چند گونگى پیدا کند - که قرآن آنرا نفى مى کند.

چون هیچ فرقى میان این مجرم و میان آن مجرم نیست ، که شفاعت را از یکى بپذیرد، و از دیگرى نپذیرد، و نیز هیچ فرقى میان جرم ها و گناهان نیست ، همه نافرمانى خدا، و در بیرون شدن از زىّبندگى مشترکند، آنوقت شفاعت را از یکى بپذیرد، و از دیگرى نپذیرد، یا از بعضى گناهان بپذیرد، و از بعضى دیگر نپذیرد، ترجیح بدون جهت و محال است .

این زندگى دنیا و اجتماعى ما است که شفاعت و امثال آن در آن جریان مى یابد، چون اساس آن و پایه اعمالى که در آن صورت میدهیم ، هوا و اوهامى است که گاهى درباره حق و باطل بیک جور حکم مى کند و در حکمت و جهالت بیک جور جریان مى یابد.

پاسخ این اشکال

در جواب از این اشکال میگوئیم : درست است که صراط خدایتعالى مستقیم ، و سنتش واحد است ، و لکن این سنت واحد و غیر متخلف ، قائم بر اصالت یک صفت از صفات خدایتعالى ، مثلا صفت تشریع و حکم او نیست ، تا در نتیجه هیچ حکمى از موردش ، و هیچ جزا و کیفر حکمى از محلش تخلف نکند، و بهیچ وجه قابل تخلف نباشد، بلکه این سنت واحد، قائم است بر آنچه که مقتضاى تمامى صفات او است ، آن صفاتیکه ارتباط باین سنت دارند،(هر چند که ما از درک صفات او عاجزیم).

توضیح اینکه خداى سبحان واهب ، و افاضه کننده تمامى عالم هستى ، از حیاة ، و موت ، و رزق ، و یا نعمت ، و یا غیر آنست ، و اینها امورى مختلف هستند، که ارتباطشان با خداى سبحان على السواء و یکسان نیست ، و بخاطر یک رابطه به تنهائى نیست ، چون اگر اینطور بود، لازم مى آمد که ارتباط و سببیت بکلى باطل شود، آرى خدایتعالى هیچ مریضى را بدون اسباب ظاهرى ، و مصلحت مقتضى ، شفا نمیدهد، و نیز براى اینکه خدائى است ممیت و منتقم و شدیدالبطش ، او را شفا نمى بخشد، بلکه از این جهت که خدائى است رؤ ف و رحیم و منعم و شافى و معافى او را شفا میدهد.

و یا اگر جبارى ستمگر را هلاک مى کند، اینطور نیست که بدون سبب هلاک کرده باشد، و نیز از این جهت نیست که رؤ ف و رحیم به آن ستمگر است ، بلکه از این جهت او را هلاک مى کند، که خدائى است منتقم ، و شدید البطش ، و قهار مثلا، و همچنین هر کارى که مى کند بمقتضاى یکى از اسماء و صفات مناسب آن مى کند، و قرآن باین معنا ناطق است ، هر حادث از حوادث عالم را بخاطر جهات وجودى خاصى که در آن هست ، آن حادث را بخود نسبت میدهد، از جهت یک یا چند صفتیکه مناسب با آن جهات وجودى حادث نامبرده است ، و نوعى تلاوم و ائتلاف و اقتضاء بین آن دو هست .

و بعبارتى دیگر، هر امرى از امور از جهت آن مصالحى و خیراتیکه در آن هست مربوط بخدایتعالى میشود.

حال که این معنا معلوم شد، خواننده متوجه گردید، که مستقیم بودن صراط، و تبدل نیافتن سنت او، و مختلف نگشتن فعل او، همه راجع است بآنچه که از فعل و انفعال و کسر و انکسارهاى میان حکمت ها، و مصالح مربوط بمورد، حاصل میشود، نه نسبت به مقتضاى یک مصلحت .

اگر در حکمى که خدا جعل کرده ، تنها مصلحت و علت جعل آن ، مؤ ثر باشد، باید حکم او نسبت به نیکوکار و بدکار و مؤ من و کافر فرق نکند، و حال آنکه مى بینیم فرق پیدا مى کند، پس معلوم میشود غیر آن مصلحت اسباب بسیارى دیگر هست ، که بسا میشود توافق و دست بدست هم دادن یک عده از آن اسباب و عوامل ، چیزى را اقتضاء کند، که مخالف اقتضاى عاملى دیگر باشد،(دقت بفرمائید).

پس اگر شفاعتى واقع شود، و عذاب از کسى برداشته شود، هیچ اختلاف و اختلالى در سنت جارى خدا لازم نیامده ، و هیچ انحرافى در صراط مستقیم او پدید نمى آید، براى اینکه گفتیم : شفاعت اثر یک عده از عوامل ، از قبیل رحمت ، و مغفرت ، و حکم ، و قضاء، و رعایت حق هر صاحب حق ، و فصل القضاء است .

اشکال سوم : شفاعت مستلزم دگرگونى در علم و اراده خدا که محال است مى باشد

سومین اشکالى که بمسئله شفاعت شده ، این است که شفاعتى که در بین مردم معروف است ، این است که شافع مولا را وادار کند بر اینکه بر خلاف آنچه خودش در اول اراده کرده ، و بدان حکم نموده کارى را صورت دهد، و یا کارى را ترک کند، و چنین شفاعتى و مولاى عادل هرگز چنین کارى نمیکند، و حاکم عادل هرگز دچار اینگونه تزلزل نمیشود، مگر آن که اطلاعات تازه ترى پیدا کند، و بفهمد که اراده و حکم اولش خطا بوده ، آنگاه برخلاف حکم اولش حکمى کند، و یا بر خلاف رویه اولش روشى پیش بگیرد.

بلکه اگر حاکمى مستبد و ظالم باشد، او شفاعت افراد مقرب درگاه خود را مى پذیرد، چون دل بدست آوردن از شفیع در نظر او مهم تر از رعایت عدالت است ، و لذا با علم باینکه قبول شفاعت او ظلم است ، و عدالت در خلاف آنست ، مع ذلک عدالت را زیر پا مى گذارد، و شفاعت او را مى پذیرد، و از آنجائیکه هم خطاى حکم ، و هم ترجیح ظلم بر عدالت ، از خدایتعالى محال است ، بخاطر اینکه اراده خدا بر طبق علم است ، و علم او ازلى و لا یتغیر است ، لذا قبول شفاعت هم از او محال است .

قبول شفاعت از خداوند از باب دگرگونى در مراد و معلوم اوست

جواب این اشکال این است که قبول شفاعت از خدایتعالى نه از باب تغیر اراده او است ، و نه از باب خطا و دگرگونى حکم سابق او، بلکه از باب دگرگونى در مراد و معلوم اوست ، توضیح اینکه خداى سبحان میداند که مثلا فلان انسان بزودى حالات مختلفى بخود مى گیرد، در فلان زمان حالى دارد، چون اسباب و شرائطى دست بدست هم میدهند، و در او آن حال را پدید مى آورند، خدا هم در آنحال درباره او اراده اى مى کند، سپس در زمانى دیگر حال دیگرى بر خلاف حال اول بخود مى گیرد، چون اسباب و شرائط دیگرى پیش مى آید، لذا خدا هم ، در حال دوم اراده اى دیگر درباره او مى کند،(کل یوم هو فى شاءن)،(خدا در هر روزى شاءنى و کارى دارد، همچنانکه خودش فرموده :(یمحو الله ما یشاء و یثبت ، و عنده ام الکتاب)،(هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى کند، و نزد او است ام الکتاب)، و نیز فرموده :(بل یداه مبسوطتان ، ینفق کیف یشاء)،(بلکه دستهاى او باز است ، هر جور بخواهد انفاق مى کند).

مثالى که مطلب را روشن تر سازد، این استکه ما میدانیم که هوا بزودى تاریک میشود، و دیگر چشم ما جائى را نمى بیند، با اینکه احتیاج بدیدن داریم ، و این را میدانیم که دنبال این تاریکى دوباره آفتاب طلوع مى کند، و هوا روشن میشود، لاجرم اراده ما تعلق مى گیرد، باینکه هنگام روى آوردن شب ، چراغ را روشن کنیم ، و بعد از تمام شدن شب آنرا خاموش سازیم ، آیا در این مثل ، علم و اراده ما دگرگونه شده ؟ نه ، پس دگرگونگى از معلوم و مراد ما است ، این شب است که بعد از طلوع خورشید از علم و اراده ما تخلف کرده ، و این روز است که باز از علم و اراده ما تخلف یافته ، و بنا نیست که هر معلومى بر هر علمى و هر اراده اى بر هر مرادى منطبق شود.

بله آن تغیر علم و اراده که از خدایتعالى محال است ، این است که با بقاى معلوم و مراد، بر حالیکه داشتند، علم و اراده او بر آنها منطبق نگردد، که از آن تعبیر به خطا و فسخ مى کنیم ، همچنانکه در خود ما انسانها بسیار پیش مى آید، که معلوم و مراد ما بهمان حال اول خود باقى است ، ولى علم و اراده ما تغییر مى کند، مثل اینکه شبحى را از دور مى بینیم ، و حکم مى کنیم که انسانى است دارد مى آید، ولى چون نزدیک میشود، مى بینیم که اسب است ، و این اسب از همان اول اسب بود، ولى علم ما باینکه انسان است دگرگون شد، و یا تصمیم مى گیریم کارى را که داراى مصلحت تشخیص داده ایم انجام ده