background
لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَىٰ كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا
تا معلوم بدارد كه پيامهاى پروردگار خود را رسانيده‌اند؛ و [خدا] بدانچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزى را به عدد شماره كرده است.
آیه 28 سوره الْجِنّ

بیان آیات

در این آیات مساءله نبوت تسجیل شده ، و مساءله وحدانیت خداى تعالى و مساءله معاد را به عنوان نتیجه از داستان جن ذکر مى کند.

و ان المساجد لله فلا تدعوا مع اللّه حدا

این آیه عطف است بر آیه(انه استمع) و جمله(ان المساجد لله) به منزله تعلیل براى جمله بعد است که مى فرماید:(پس با خدا احدى را نپرستید و نخوانید)، پس در حقیقت تقدیر آیه چنین است :(لا تدعوا مع اللّه حدا غیره لان المساجد لله با خدا احدى غیر او را مخوانید، براى اینکه مساجد تنها مال او است). و مراد از دعا عبادت و پرستش است ، در جاى دیگر هم عبادت را دعا و دعا را عبادت خوانده و فرموده :(و قال ربکم ادعونى استجب لکم ان الذین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین) .

وجوه مختلف درباره مراد از اینکه مساجد از آن خدا است(و انّ المساجد للّه ...)

مفسرین در اینکه منظور از(مساجد) چیست اختلاف کرده اند، بعضى گفته اند: مراد از آن ، کعبه است . بعضى گفته اند: مسجد الحرام است . بعضى آن را مسجد الحرام و مسجد الاقصى دانسته اند. و اشکالى که به این سه قول وارد است این است که کلمه(مساجد) جمع است ، و با یک مسجد و دو مسجد منطبق نمى شود.

بعضى دیگر گفته اند: همه حرم است . این قول هم بدون دلیل حرف زدن است . بعضى گفته اند: همه سطح زمین است ، چون رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود:(همه زمین را براى من مسجد و طهور کردند)، این حدیث هم به بیش از این دلالت ندارد که امت اسلام مى توانند در هر نقطه از زمین نماز بخوانند، به خلاف آنچه از کیش یهود و نصارى مشهور است که نمازشان تنها باید در کنیسه و کلیسا واقع شود حدیث تنها جواز را مى رساند، و اما اینکه همه زمین را مسجد بخواند تا هر جا کلمه مساجد گفته شد شامل قطعه قطعه هاى سطح زمین گردد چنین دلالتى ندارد.

بعضى هم گفته اند: مراد از آن نمازها است که جز براى خدا خوانده نمى شود، این نیز بدون دلیل سخن گفتن است .

و از امام جواد(علیه السلام) روایت شده که مراد از مساجد اعضاى هفتگانه بدن آدمى است که در هنگام سجده باید روى زمین قرار گیرد و عبارتند از: پیشانى ، دو کف دست ، دو سر زانو و دو سر انگشتان بزرگ پا، که روایتش به زودى در بحث روایتى از نظر شما خواهد گذشت ان شاء الله ، و همین معنا از سعید بن جبیر و فراء و زجاج نیز نقل شده .

و اما با در نظر گرفتن این حدیث آنچه به نظر ما مناسبتر است این است که بگوییم : مراد از(براى خدا بودن مواضع سجده از انسان این است که مواضع هفتگانه سجود تشریعا به خدا اختصاص دارد<span class="px-1 py-0.5 rounded">(نه اینکه غیر از این هفت عضو از بدن انسان ملک خدا نیست . نه ، همه ملک تکوینى خدا هست و این هفت عضو تشریعا هم از آن خداست) و مراد از(دعاء) که فرموده(پس غیر خدا را نخوانید) نیز همان سجده است ، چون روشن ترین مظاهر و مصادیق عبادت و یا خصوص نماز همان سجده است ، و اصلا نماز به خاطر سجده است ، که عبادت نامیده مى شود.

و معناى آیه این است که : بگو به من وحى شده که چند نفر جنى چنین و چنان کردند، و نیز به من وحى شده که اعضاى سجده مختص به خداى تعالى است ، پس سجده را تنها براى خدا کنید، و این اعضا را در سجده براى او بکار بندید - و یا او را تنها با این اعضا عبادت کنید - و سجده مکنید و یا عبادت مکنید غیر او را.

مراد از کسانى که چون پیامبر(صلى اللّه علیه وآله) به نماز مى ایستاد در اطرافشگرد مى آمدند(کاد و یکونون علیه لبدا)

و انه لما قام عبد اللّه یدعوه کادوا یکونون علیه لبدا

کلمه(لبد) - به کسره لام و فتحه باء جمع لبده - به ضمه لام و سکون باء - است ، و لبده به معناى مجتمعى متراکم و فشرده است ، و منظور از کلمه(عبد الله) رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، آیه بعدى هم بر این معنا دلالت دارد. و اگر از آن جناب تعبیر به عبد اللّه کرده براى این بود که به منزله زمینه چینى باشد براى آیه بعدى که مى فرماید:(قل انما ادعوا ربى)، و مناسبتر با سیاق آیات بعدى این است که ضمیر جمع در(کادوا) و در(یکونون) به مشرکین برگردد، چون مشرکین بودند که بر آن جناب در هنگامى که نماز و قرآن مى خواند ازدحام کرده و استهزایش نمودند، و صداى خود را بلند مى کردند، تا به طورى که گفته اند صداى آن جناب بگوش کسى نرسد.

و معناى آیه این است که : وقتى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بر مى خاست تا خدا را با نماز عبادت کند، مشرکین آنقدر به طرفش مى آمدند که نزدیک مى شد جمعیت انبوهى بشوند.

بعضى از مفسرین گفته اند : دو ضمیر مذکور به جن بر مى گردد، و این جنیان بودند که پیرامون آن جناب جمع شده ، تراکم مى کردند و از در تعجب از آنچه از آن جناب مى دیدند از عبادتش و از تلاوت قرآن به آن جناب خیره مى نگریستند، چون چنین چیزى تا آن روز ندیده و نشنیده بودند.

بعضى دیگر گفته اند: ضمیرها به مؤ منین و گروندگان به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)بر مى گردد، آنان بودند که دور آن جناب جمع شده ، و در نماز به وى اقتدا مى کردند، و وقتى قرآن مى خواند سکوت محض مى شدند تا کلام خدا را بشنوند. ولى این دو وجه آنطور که باید با سیاق آیات بعدى نمى سازد، همچنان که قبلا هم اشاره شد.

قل انما ادعوا ربى و لا اشرک به احدا

در این آیه به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) امر فرموده تا وجه عبادت خود را براى آنان بیان کند، به بیانى که حیرت و تعجب آنان را بر طرف سازد، چون گفتیم از آن جناب اعمالى دیده بودند و سخنانى شنیده بودند که تا آن روز از احدى نه دیده و نه شنیده بودند، و این تعجب وادارشان کرده بود عمل آن جناب را حمل بر نوعى حیله و مکر نموده ، بگویند با این خدعه مى خواهد بتهاى ما را از بین ببرد، تا به اغراض مادى خود برسد.

و حاصل آن بیان که چنین اثرى را دارد این است که بگوید: من از آنچه مى بینید انجام مى دهم هیچ مقصدى از آن مقاصد که در نظر شما است و مرا به آن متهم مى کنید ندارم ، تنها و تنها پروردگار یگانه ام را مى خوانم ، و احدى را شریک او نمى گیرم ، و عبادت انسان نسبت به کسى که او را پروردگار خود شناخته چیزى نیست که مورد ملامت و تعجب قرار گیرد.

بیان موقعیت پیامبر(صلى اللّه علیه وآله و سلّم) نسبت به پروردگار و نسبت بهمردم

قل انى لا املک لکم ضرا و لا رشدا

آنچه از سیاق آیات کریمه استفاده مى شود این است که : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) به دستور پروردگار موقعیت خود نسبت به پروردگارش و نسبت به مردم را بیان کرده ، درباره موقعیتى که نسبت به خداى تعالى دارد گفته که من او را مى خوانم و کسى را شریک او نمى دانم ،(انما ادعوا ربى و لا اشرک به احدا) و درباره موقعیتش نسبت به مردم فرموده : من هم بشرى مثل شمایم ، و مثل شما مالک رشد و ضرر خودم نیستم ، تا چه رسد به اینکه با اراده خودم به شما ضرر برسانم ، و یا با قدرتى که دارم شما را به خیرى که خودم مى خواهم ارشاد کنم ، بلکه من تنها ماءمورى از ناحیه خدا هستم که شما را دعوت کنم ، و جز امتثال او چاره اى ندارم ، و کسى که مرا از کیفر خدا پناه دهد سراغ ندارم ، نه تنها من سراغ ندارم بلکه چنین ملجا و پناهى براى مخالفان و عصیانگران او وجود ندارد، نه براى من و نه براى شما، پس شما هم چاره اى جز اطاعت خدا و رسولش ندارید و کسى که خدا و رسولش را عصیان کند، آتش جهنم را دارد، که در آن تا ابد جاودانه بسر ببرد، و به زودى یعنى وقتى وعده خدا را ببینید همه خواهید فهمید.

و لازمه این سیاق این است که مراد از(مالکیت ضرر)، قدرت بر واقع ساختن ضرر بر مشرکین باشد، هر وقت که بخواهد. و مراد از(مالکیت رشد)، قدرت بر رساندن نفع به ایشان از راه اصابه واقع باشد. و بنابر این ، معناى آیه این مى باشد که : من ادعا نمى کنم که مى توانم به شما ضرر و یا نفع برسانم . بعضى گفته اند: مراد از ضرر،(غى)(گمراهى و خطا) است ، که در مقابلش رشد را آورده ، و تعبیر از(غى) به ضرر از باب تعبیر به مسبب از سبب است .

قل انى لن یجیرنى من اللّه حد و لن اجد من دونه ملتحدا الا بلاغا من اللّه و رسالاته

فعل(یجیرنى) از مصدر(اجاره) است ، که به معناى دادن جوار(پناه و همسایگى) است ، و حکم جوار دادن این است که جوار دهنده باید از پناهنده خود حمایت کند، و جلو هر کسى را که بخواهد به او آسیب رساند بگیرد، و ظاهرا کلمه(ملتحد) اسم مکان و به معناى محلى باشد که شخص مورد آسیب خود را به آن محل کنار بکشد، تا از شرى که متوجه او است ایمان بماند. ولى بعضى گفته اند: این کلمه به معناى محل دخول است ، و جمله من دونه متعلق به این کلمه ، و به منزله قیدى توضیحى براى آن است ، و ضمیر در آن به خداى تعالى بر مى گردد، و کلمه(بلاغرر الحکم ،صفحه) به معناى تبلیغ است .

و استثناى(الا بلاغا) استثنا از کلمه(ملتحدا) است ، و جمله(من الله) متع لق است به مقدر، و تقدیر آن(کائنا من الله) است ، هر چند که شاید به ذهن برسد که متعلق به کلمه(بلاغا) باشد، ولى نمى تواند متعلق به آن باشد، براى اینکه ماده بلاغ اگر بخواهد متعدى شود با حرف(عن) متعدى مى شود نه با حرف من ، و به همین جهت است که بعضى از همانهایى که(من الله) را متعلق به(بلاغا) دانسته اند گفته اند: کلمه(من) در اینجا به معناى(عن) است ، و معناى جمله به هر حال این است که : من تفاوتى با شما ندارم ، به جز تبلیغ اسما و صفاتى که خدا داراى آن است .

و در باره کلمه(و رسالاته) بعضى گفته اند: عطف است بر کلمه(بلاغا)، و تقدیر کلام(الا بلاغا من اللّه و الا رسالاته) است . بعضى دیگر گفته اند: عطف است بر کلمه جلاله(الله)، و کلمه(من) به معناى(عن) است ، و معناى جمله(الا بلاغا عن اللّه و عن رسالاته) است .

و در باره اینکه کلمه(الا) بلاغ و رسالات را از چه چیزى استثناء مى کند قولى دیگر هست ، و آن این است که : مستثنى منه مفعول جمله(لا املک) است ، و معناى آیه این است که من براى شما نه مالک ضررى هستم و نه رشد، تنها چیزى را که مالک هستم بلاغ از خدا و رسالات او است . لیکن یک مطلب در آیه هست که این توجیه را بعید مى سازد، و آن این است که اگر اینطور بود دیگر نمى بایست جمله(لن یجیرنى من اللّه احد...) - که کلامى از نو و استینافى است - بین مستثنى و مستثنى منه فاصله شود، و از اینکه مى بینیم فاصله شده مى فهمیم که مستثنى منه ضرا و رشدا نیست .

و معناى دو آیه بنابر آنچه ما گفتیم این است : بگو احدى نیست که مرا از عذاب خدا پناه دهد و من بدون او هیچ ملتحد و مکانى که بتوان به آنجا پناه برد نمى یابم الا تبلیغ از او یعنى الا اینکه آنچه دستورم داده امتثال کنم و به شما برسانم و آن دستور این است که اسما و صفاتش را براى شما بیان کنم . و الا اینکه رسالتهایى را که درباره شرایع دین دارد به شما برسانم .

و من یعص اللّه و رسوله فان له نار جهنم خالدین فیها ابدا

مفرد آوردن ضمیر در(له) با اینکه عاصیان خدا و رسول یک نفر نیستند به اعتبار لفظ(من - کسى که) است همچنان که جمع آوردن در(خالدین) به اعتبار معناست و عطف رسول بر خدا در جمله(و من یعص اللّه و رسوله) بدین جهت بوده که عصیان رسول هم عصیان خدا است چون رسول چیزى به جز رسالات خدا ندارد و معلوم است که رد چنین کسى رد بر خداى سبحان است و طاعتش هم طاعت خداى تعالى است همچنان که در جاى دیگر هم فرمود:(من یطع الرسول فقد اطاع الله) . و مراد از(معصیت) - به طورى که سیاق آیات سابق شهادت مى دهد - نافرمانى خدا در دستوراتى است که درباره اصول دین دارد، مانند توحید و نبوت و معاد و سایر متفرعات آن .

بنابر این ، وعده و تهدید به خلود در آتش که در آیه آمده ، تنها شامل کفار و منکرین اصول دین مى شود، نه هر عاصى و گنهکار و متخلف از فروع دین ، پس اینکه بعضى ها با این آیه استدلال کرده اند بر اینکه : هر گنهکارى مخلد در آتش است ، استدلال صحیحى نیست .

و از ظاهر کلام بر مى آید که جمله(و من یعص الله ...) جزو کلام خداى سبحان است ، نه اینکه تتمه کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) باشد.

حتى اذا راوا ما یوعدون فسیعلمون من اضعف ناصرا و اقل عددا

کلمه(حتى) دلالت دارد بر معنایى که مدخول حتى غایت آن معناست ، و از مدخول حتى یعنى جمله(اذا راوا...) به دست مى آید که مشرکین در صدد استضعاف رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بودند، و یاوران آن جناب - یعنى مؤ منین - را ضعیف مى شمردند، و عدد آنها را اندک مى دانستند، پس این کلام دلالت دارد بر معنایى که از کلام حذف شده ، و کلام غایت آن را بیان مى کند، مثلا چنین بوده که(کفار همواره تو را استضعاف مى کردند و یارانت را ضعیف و اندک مى شمردند و مى شمردند، تا اینکه عذاب خدا را دیدند...) .

و منظور از جمله(آنچه وعده داده شده اند) آتش جهنم است ، چون عذاب موعود در آیه همان است ، و آیه شریفه جزو کلام خداى تعالى و خطابى است که به رسول گرامى خود کرده ، و اگر جزو کلام رسول(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بود، با در نظر گرفتن اینکه در اول آیه فرمود:(قل - بگو) باید فرموده باشد(حتى اذا رایتم ما توعدون فستعلمون ... - تا روزى که شما مشرکین وعده خدا را ببینید آن وقت مى فهمید ....)

قل ان ادرى اقریب ما توعدون ام یجعل له ربى امدا

کلمه(امد) به معناى غایت است ، و آیه شریفه به منزله پیش گیرى از یک توهمى است که حال مشرکین اقتضاى آن را دارد، گویا وقتى تهدید را شنیده اند پرسیده اند: این تهدید چه روزى به وقوع مى پیوندد؟ در پاسخ به ایشان فرموده : بگو من نمى دانم نزدیک است یا دور...

عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا

یعنى احدى را بر غیب خود اظهار نمى کند، و اظهار کسى بر هر چیز به معناى آن است که او را در رسیدن به آن چیز کمک کنى و او را بر آن مسلط سازى . مى فرماید: من کسى را براى احاطه به غیب خودم کمک نمى کنم ، و

بر غیب خود مسلط نمى سازم . و کلمه(عالم الغیب) خبرى است براى مبتدایى که حذف شده ، و تقدیر کلام هو عالم الغیب است ، و مفاد کلمه به کمک سیاق این است که مى خواهد بفهماند علم غیب مختص به خداى تعالى است ، و علم او ظاهر و باطن سراسر عالم را فرا گرفته ، و به همین جهت براى نوبت دوم غیب را به خودش نسبت داد و فرمود: کسى را بر غیب خود مسلط نمى کند، و نفرمود: کسى را بر آن مسلط نمى کند تا اختصاص را برساند، وگرنه نمى رسانید.

و معناى آیه این است که : خداى تعالى عالم به تمامى غیب ها است ، آن هم به علمى که اختصاص به خودش دارد، پس هیچ کس از مردم را به غیب خود که مختص به خودش مى باشد آگاه نمى کند، در نتیجه مفاد آیه سلب کلى است . هر چند بعضى از مفسرین اصرار ورزیده اند در اینکه مفاد آن سلب جزئى است ، و مى خواهد بفرماید خداى تعالى تمامى غیب خود را در اختیار کسى قرار نمى دهد. و موید گفتار ما ظاهر سیاق آیاتى است که به زودى مى آید.

علم غیب بالاصالة از آن خدا است و بالتّبع و به تعلیم الهى دیگران هم مى توانندآن را دارا شوند

الا من ارتضى من رسول

این استثنا، استثناى از کلمه(احدا) است ، و جمله(من رسول) بیان جمله(من ارتضى) است ، در نتیجه مى فهماند که خداى تعالى هر پیغمبرى از پیامبران را که بخواهد به هر مقدار از غیب مختص به خود که بخواهد آگاه مى سازد. پس اگر این آیه را ضمیمه کنیم به آیاتى که علم غیب را مختص به خداى تعالى مى داند، مانند آیه شریفه(و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو و آیه و لله غیب السموات و الارض ،) و آیه(قل لا یعلم من فى السموات و الارض الغیب الا الله) این نتیجه به دست مى آید که علم غیب به اصالت از آن خداست ، و به تبعیت خدا دیگران هم مى توانند به هر مقدارى که او بخواهد به تعلیم او داشته باشند.

پس مى توان گفت که آیات راجع به غیب که یک دسته آن را مختص به خدا مى داند، و دسته دیگر را درباره غیر خدا هم ممکن مى داند، نظیر آیات راجع به میراندن است ، که یکجا آن را مختص خدا مى داند و مى فرماید:(اللّه یتوفى الانفس) و یکجا آن را به ملائکه نسبت مى دهد و مى فرماید:(قل یتوفیکم ملک الموت الذى و کل بکم) و جایى دیگر آن را به رسل نسبت مى دهد و مى فرماید:(حتى اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا)، پس توفى به اصالت منسوب به خداست ، و به تبعیت منسوب به ملائکه و یا به عبارتى رسل است ، چون ملائکه اسباب متوسطى هستند که مسخر خدا و تحت فرمان اویند.

فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا... عددا

ضمیر فانه به خداى تعالى ، و ضمیر یدیه و خلفه به رسول(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بر مى گردد، و کلمه(رصد) به معناى مراقب و نگهبان است ، این کلمه و کلمه راصد هم بر واحد اطلاق مى شود، و هم بر جماعت ، و کلمه(رصد) در اصل مصدر است ، و مراد از ما(بین یدیه) پیش روى رسول ، و مردمى است که به سوى آنان فرستاده شده ، و مراد از(خلفه) بین او و بین مصدر وحى یعنى خداى سبحان است ، و منشا این تعبیر امتداد و مسافت موهومى است که انسان از شنیدن کلمه(رسالت) در ذهن خود تصور مى کند. وقتى مى گوییم مثلا فرمانده فلان ماءمور را به سوى لشکریان فرستاد تا پیامش را به آنان برساند، فورا در ذهن مسافتى تصور مى شود که فرستنده در ابتداى آن و لشکر در انتهاى آن قرار دارد، و ماءمور در بین راه است ، لشکر در پیش روى او و فرمانده در پشت سرش قرار گرفته .

احتمالات و وجوه مختلف درباره معناى آیه :(فانّه یسلک من بین یدیه و من خلفهرصدا...) که سلوک رصد در پشت سر رسول(صلى اللّه علیه وآله و سلّم) علت آن رابیان مى کند

آیه شریفه راه رسیدن پیام غیبى یعنى آن رسالتهایى که به رسول وحى مى شود را وصف مى کند، همچنان که جمله(تا بداند که رسالات پروردگارشان را رسانده اند) به آن اشاره دارد.

و معناى آیه این است که : احدى را بر غیب خود مسلط نمى کند، مگر رسولى را که پسندیده باشد، که چنین رسولى را بر غیب خود مسلط مى کند، چون او نگهبانانى از ملائکه بین رسول و مردم دارد، و نگهبانانى هم بین رسول و خودش گمارده است . البته این را مى دانیم که سلوک رصد در پیش رو و پشت سر رسول ، براى حفظ وحى از هر تخلیط و تغییر دادن ، یعنى کم و زیاد کردن است ، که ممکن است از ناحیه شیطانها با واسطه و یا بى واسطه صورت بگیرد.

در جمله(لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم) ضمیر در(لیعلم) به خداى سبحان بر مى گردد، و ضمیر جمع در(ابلغوا) و در(ربهم) به کلمه(من کسى که بر مى گردد)، به اعتبار اینکه معناى این کلمه جمع ، و منظور از آن هر پیغمبرى است که او پسندیده باشد. ممکن هم هست به کلمه رسول بر گردد، به اعتبار اینکه منظور از آن جنس رسول است ، نه یک رسول معین ، و مراد از اینکه فرمود:(تا خدا بداند) با اینکه خدا همیشه و همه چیز را مى داند، علم فعلى خدا است ، که عبارت است از تحقق ابلاغ در خارج ، و این گونه تعبیرها در قرآن کریم بسیار آمده ، از آن جمله فرموده :(فلیعلمن اللّه لذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین).

و این جمله علت سلوک رصد در پیش رو و پشت سر رسول را بیان مى کند مى فرماید: براى این رصد مى گماریم تا محقق شود که رسولان بدون تغییر و تبدیل رسالات پروردگارشان را به مردم ابلاغ کرده اند.

احتمال هم دارد که ضمیر در(بین یدیه) و در(من خلفه) به کلمه(غیبه) بر گردد، در نتیجه نگهبانهاى گمارده شده در پیش ‍ رو و پشت سر غیب گمارده شده باشند، تا آن غیب بدون دستبرد به رسول برسد. لیکن این احتمال ضعیف است ، بدین جهت که با تعلیل(لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم) به آن معنایى که گذشت نمى سازد، چون محفوظ ماندن غیب از دستبرد، و سالم به دست رسول رسیدنش ربطى به این ندارد که خدا بداند رسول هم آن را سالم به دست مردم رسانده و ابلاغ کرده .

و مفسرى که ذیلا کلامش نقل مى شود، برگشت سخنش به همین احتمال است ، او گفته : دو ضمیر(بین یدیه) و(من خلفه) به جبرئیل حامل وحى و حامل غیب بر مى گردد. و ضعف این قول علاوه بر مطالب گذشته در این است که این سخن وقتى درست است که قبلا نامى از جبرئیل ذکر شده باشد در صورتى که نشده .

بعضى هم گفته اند: ضمیر در(لیعلم) به رسول ، و دو ضمیر در(قد ابلغوا) و در(ربهم) به ملائکه نگهبان بر مى گردد، و معناى آیه این است که : ملائکه خدا وحى او را همچنان نگهبانى مى کنند تا رسول بداند که ملائکه ، رسالتهاى خدا یعنى وحى خدا را همانطور که صادر شده به او رسانده اند، و دلش مطمئن شود که وحى خدا از دست برد شیطانها سالم مانده ، چون لازمه ابلاغ ملائکه بلوغ وحى است .

هر چند ذکر کلمه رسول قبل از کلمه(لیعلم) موید این احتمال است ، و اشکالى که به وجه قبلى وارد بود که قبلا کلمه جبرئیل ذکر نشده به این وجه وارد نیست ، الا اینکه ظاهر سیاق این احتمال را بعید مى سازد، چون از ظاهر سیاق بر مى آید که مراد از رسالات ، رسالاتى است که رسول آن را حمل مى کند تا به مردم برساند، نه آنچه که فرشته وحى حمل مى کند تابه رسول برساند، پس ضمیر در(ربهم) به رسولان بر مى گردد نه به ملائکه . علاوه بر این ، آیه شریفه اشاره به ملائکه دارد، و آنان را در تحت عنوان رصد ذکر کرده ، و معلوم است که عنوان رصد غیر عنوان رسالت است ، شاءن رصد نگهبانى و حفظ است نه رسالت .

بعضى دیگر گفته اند: معناى جمله این است که : تا محمد(صلوات اللّه علیه) بداند که رسولان قبل از وى رسالات پروردگارشان را ابلاغ کردند. و این ، وجه سخیفى است که هیچ دلیلى بر آن نیست ، و از آن سخیفتر این است که بعضى گفته اند: معناى جمله این است که : تکذیب گران رسولان بدانند که رسولان ، رسالات پروردگار خود را به ایشان ابلاغ کردند.

و در جمله(و احاط بما لدیهم) ضمیر جمع بنا بر وجهى که ما اختیار کردیم به رسولان بر مى گردد، و ظاهرا این جمله متمم معناى حراست سابق الذکر است ، پس جمله(من بین یدیه) به نگهبانان بین رسول و مردم ، و جمله و من خلفه به نگهبانان بین رسول و خدا اشاره مى کند، و جمله و(احاط بما لدیهم) به اینکه خداى تعالى احاطه علمى به دل و نفس رسول(صلى اللّه علیه و آله وسلم) دارد اشاره مى کند، در نتیجه آیه شریفه مى فهماند که وحى خدا - از مصدر وحى گرفته تا نفس رسول و از رسول گرفته تا مردم . از هر گونه تغییر و تبدیلى ایمن است .

ممکن هم هست مراد از جمله مورد بحث تنها نفس رسول نباشد، بلکه هم آن را شامل باشد و هم مسیر وحى را و هم همه امورى را که به نحوى با رسول و رسالت تعلق و ارتباط دارد، همچنان که جمله بعدى که مى فرماید:(و احصى کل شى ء عددا) در صدد این است که عمومیت علم خدا به اشیا را افاده کند، البته علم به عدد اشیا و تمیز آنها از یکدیگر،

چهار مطلب که از سه آیه اخیر مورد بحث استفاده مى شود

پس از آنچه در باره سه آیه اخیر گذشت چهار نکته به دست آمد.

اول اینکه : علم به غیب بالاصاله و مستقلا خاص خداى تعالى است ، به آن معنایى که توضیح دادیم ، پس خداى تعالى به ذات خودش ‍ عالم به غیب است ، و دیگران اگر علمى به غیب داشته باشند به تعلیم او دارند، با این نکته که از آیه استفاده کردیم روشن مى شود که هر جا خداى تعالى از انبیا حکایت کرده که منکر علم غیب خود شده اند، منظور این بوده که بفهمانند ما رسولان ، بالاصاله و مستقلا علم به غیب نداریم ، نه اینکه با وحى خدا هم داناى به غیب نمى شویم ، مانند آنجا که فرموده :(قل لا اقول لکم عندى خزائن اللّه و لا اعلم الغیب) و آنجا که فرموده :(و لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر)، و آنجا که فرموده :(قل ما کنت بدعا من الرسل و ما ادرى ما یفعل بى و لا بکم ان اتبع الا ما یوحى الى) .

مستثنیات از عموم(فلا یطهر على غیبه احدا)

دوم اینکه : بعد از آنکه عمومیت جمله(فلا یظهر على غیبه احدا) به وسیله جمله(الا من ارتضى من رسول) شکسته شد، به صورت عام مخصص در آمده که مى تواند باز هم تخصیص بخورد، همچنان که در مورد بحث درباره انبیا تخصیص خورده ، چون آیات قرآنى دلالت دارد بر اینکه بر آن حضرت وحى مى شود، مثلا فرموده :(انا اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح و النبیین من بعده)، و نیز دلالت دارد بر اینکه وحى یکى از مصادیق غیب است . بنابر این ، یک پیغمبر دسترسى به غیب دارد، همچنان که رسول دارد، البته این در صورتى است که مراد از رسول در جمله(الا من ارتضى من رسول) مقامى مقابل مقام نبوت باشد، و اما اگر منظور مطلق کسانى باشد که از ناحیه خدا به سوى خلق گسیل مى شوند نبى هم از همان کسان است ، همچنان که آیه زیر بر این معنا شهادت مى دهد:(و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبى ...) چون نبى را هم ارسال شده مى داند، و آیه(و ما ارسلنا فى قریه من نبى) پس نبى هم مانند رسول جزو استثنا شدگان از عموم نفى است ، بدون اینکه عموم مذکور نیازمند به تخصیص جدیدى بشود.

و همچنین در مورد امام به آن معنایى که قرآن کلمه امام را در آن استعمال مى کند، چون خداى تعالى امام را به صفت صبر و یقین توصیف کرده ، مثلا مى فرماید:(و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بایاتنا یوقنون)، و نیز امامان را چنین توصیف کرده که پرده و حجاب از پیش رویشان برداشته شده ، مثلا فرموده :(و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض ولیکون من الموقنین)، و نیز فرموده :(کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم) و ما در بعضى از مباحث سابق در این باره سخن گفتیم .

و اما ملائکه آنچه از وحى آسمان که قبل از نزولش حمل مى کنند، و همچنین آنچه از عالم ملکوت مشاهده مى کنند، نسبت به خود آنان شهود است ، نه غیب ، هر چند که براى ما غیب مى باشد، پس نمى توان ملائکه را مشمول استثنا دانست ، علاوه بر این جمله(فلا یظهر على غیبه احدا) تنها شامل اهل دنیا مى شود که در روى زمین زندگى مى کنند و اگر بنا باشد از سکنه زمین تجاوز کنیم تا شامل ملائکه هم باشد، باید مردگان را هم که امور آخرت را که به نص قرآن غیب این عالم است مشاهده مى کنند مشمول استثنا بدانیم ، و حال آنکه قطعا مشمول نیستند، براى اینکه اگر مردگان هم مشمول باشند دیگر حتى یک نفر هم در تحت عموم(فلا یظهر على غیبه احدا) باقى نمى ماند، چون هر انسان زمینى روزى از دنیا مى رود و غیب عالم را مى بیند، و در روز قیامت که(یوم مجموع له الناس)، و نیز ذلک یوم مشهود در باره اش فرموده ، تمامى مردم یکجا مبعوث مى شوند، و غیب عالم براى همه مشهود مى گردد، پس همانطور که اموات مشمول استثنا نیستند، به خاطر اینکه عالم اموات غیر این عالم است ، همچنین ملائکه هم مشمول نیستند، براى اینکه عالمشان غیر این عالم است .

معصوم بودن انبیاء و رسل در گرفتن ، حفظ و ابلاغ وحى به زبان و بهعمل

سوم اینکه : جمله(فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه ... عددا) دلالت دارد بر اینکه وحى الهى از آن لحظه که از مصدر وحى صادر مى شود تا زمانى که به مردم مى رسد و همچنین در طریق نزولش تا وقتى که به شخص مورد وحى برسد از هر دستبرد و تغییرى محفوظ است .

اما مصونیت آن از حین صدور تا وقتى که به رسول برسد، اگر هیچ دلیلى به جز جمله من خلفه بر آن نباشد همین جمله کافى است ، البته این در صورتى است که ضمیر در آن به رسول برگردد. و اما بنا بر آن احتمال که مرجع ضمیر غیب باشد، دلیل بر مدعاى ما مجموع دو جمله(من بین یدیه و من خلفه) خواهد بود، و لیکن در سابق که این احتمال را نقل کردیم گفتیم این احتمال ضعیف است .

و اما مصونیت وحى در آن حال که رسول آن را از فرشته وحى دریافت مى کند، دلیلش جمله(لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم) است ، که از آن مى فهمیم رسول طورى وحى الهى را دریافت مى کند که در گرفتنش اشتباه رخ نمى دهد و ذهنش آن را فراموش ‍ نمى کند و شیطان در دل او دست نمى اندازد، در نتیجه وحى خدا دچار تغییر و تبدیل نمى گردد. و نیز در رساندن وحى به مردم نیز این مصونیت هست ، و شیطان در این مرحله هم کارى نمى تواند بکند، جمله مذکور بر همه این مصونیتها دلالت دارد، چون مى فرماید غرض از گماردن رصد این است که بداند انبیا رسالات پروردگار خود را رساندند، یعنى این ابلاغ در خارج محقق شد. و لازمه آن ، مصونیت وحى در همه مراحل و رسیدن آن به مردم است ، و اگر رسول در جهات سه گانه بالا(گرفتن و حفظ کردن و رساندن) مصونیت نداشته باشد،

غرض خداى تعالى حاصل نمى شود، و این کاملا روشن است ، و چون خداى تعالى براى حاصل شدن این غرض غیر از مساءله سلوک رصد طریقه دیگرى ذکر نکرده ، مى فهمیم که وحى ، آن زمان هم که به دست رسول رسیده به وسیله ملائکه حراست مى شود همانطور که در طریق رسیدنش به رسول به وسیله آنان حراست مى شد، و جمله(واحاط بما لدیهم) این دلالتها را تاءیید مى کند.

و اما مصونیت وحى در مسیرش از ناحیه رسول تا رسیدنش به مردم اگر دلیلى به جز جمله(من بین یدیه) نباشد، همین جمله کافى است البته به شرطى که جمله را به آن معنایى بگیریم که ما ذکر کردیم ، البته جمله(لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم) به آن تقریبى که ما برایش کردیم نیز بر این معنا دلالت دارد.

از این بیان این نتیجه عاید مى شود که نبى و رسول در گرفتن وحى از پروردگار و در حفظ آن و در رساندنش به مردم موید به عصمت و محفوظ از خطا در هر سه جهتند، براى اینکه گفتیم آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه آنچه خدا از دین خودش بر مردم و از طریق رسالت و وحى نازل مى کند مصون در همه مراحل است تا به دست مردم برسد، و یکى از آن مراحل مرحله گرفتن وحى و دوم مرحله حفظ آن و سوم مرحله تبلیغ آن به مردم است .

و تبلیغ رسالت به مردم تنها به زبان نیست بلکه تبلیغ عملى هم تبلیغ است ، پس رسول باید در مرحله عمل از هر معصیت و ارتکاب هر گناه و ترک واجب دینى معصوم باشد، چون اگر معصوم نباشد نقیض و ضد دین را تبلیغ کرده ، پس پیغمبر از ارتکاب معصیت معصوم است ، همچنان که از خطاى در گرفتن وحى معصوم است ، و همچنان که از فراموش کردن آن و از خطاى زبانى در رساندنش به مردم معصوم است .

و ما در سابق اشاره کردیم که نبوت هم در اینکه دائر مدار وحى است ، مثل رسالت است ، پس نبى هم در خصوصیت عصمت مانند رسول است ، و با این بیان معلوم شد که اصحاب وحى چه نبى باشند و چه رسول ، در گرفتن وحى و حفظ کردنش ، و در رساندن آن به مردم ، چه رساندن به زبان و چه به عمل معصوم هستند.

عدم اختصاص علم غیب به پیامبران به موردى خاص

چهارم اینکه : در آیه شریفه عمومیت(فلا یظهر على غیبه احدا) استثنا شد، به اینکه رسولان به غیب آگاه مى شوند. چیزى که هست این را هم مى فهماند که رسولان در هر چیزى که تحقق یافتن رسالتشان مشروط به آن باشد که نسبت به آن علم غیب داشته باشند، این علم را خواهند داشت ، حال چه متن رسالتشان از قبیل معارف اعتقادى و شرایع دین و قصص و عبرتها و حکمت ها و مواعظ باشد، و چه اینکه نشانیهاى رسالتشان باشد و مردم با دیدن آن نشانه و آن معجزه به صدق رسول در ادعاى رسالتش پى ببرند، همچنان که در قرآن کریم از بعضى رسولان نمونه هایى از این قبیل حکایت کرده ،

مثلا در باره صالح فرموده که به قوم خود گفت(: تمتعوا فى دارکم ثلاثه ایام ذلک وعد غیر مکذوب) و در باره عیسى فرموده که به بنى اسرائیل فرمود:(و انبئکم بما تاکلون و ما تدخرون فى بیوتکم ان فى ذلک لایه لکم)، و نیز آیاتى که در باره وعده هاى رسولان آمده ، و پیشگوییهایى که در خود قرآن کریم آمده ، همه اینها از موارد اظهار غیب است .

بحث روایتى

(روایاتى راجع به جمله(انّ المساجد للّه) واینکه پیغمبر(صلى اللّه علیه وآله) وائمه(علیه السلام) عالم غیب یوده اند)

در تفسیر عیاشى از امام جواد(علیه السلام) روایت کرده که معتصم(خلیفه عباسى) از بریدن دست سارق پرسش نمود، که از کجا باید دستش را قطع کنند؟ فرمود: باید از آخرین بند انگشتان قطع کنند، و کف دست را باقى بگذارند. معتصم پرسید دلیل بر این معنا چیست ؟ فرمود: کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، که فرمود سجده باید بر هفت موضع بدن واقع شود. پیشانى و دو کف دست و دو سر زانو و دو انگشت پا، پس اگر دست دزد را از مچ و یا از آرنج قطع کنند، دستى باقى نمى ماند تا با آن سجده کند، خداى تعالى هم فرموده :(ان المساجد لله) و منظورش از مساجد همان عضوهاى هفتگانه اى است که بر آن سجده مى شود، و معناى جمله(فلا تدعوا مع اللّه حدا هم) همین است که چیزى که خاص خدا است نباید قطع شود(تا آخر حدیث).

و در کافى به سند خود از حماد بن عیسى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در حدیثى گفت : و سجده کرد، امام صادق(علیه السلام) بر هشت استخوان ، یعنى دو کف دست و دو سر زانو و دو انگشت ابهام پا و پیشانى و بینى ، و آنگاه فرمود هفت موضع آن واجب است ، و آنها همان مواضعى است که خداى تعالى در کتابش آورده و فرموده :(و ان المساجد لله فلا تدعوا مع اللّه حدا) و آن عبارت است از پیشانى و دو کف دست و دو سر زانو و دو ابهام پا، و اما نهادن بى نى بر خاک مستحب است .

و از کتاب خرائج و جرائح از محمد بن فضل هاشمى ، از حضرت رضا(علیه السلام) روایت شده که آن جناب نظر کرد به ابن هذاب ، و سپس فرمود: اگر به تو خبر دهم که در همین روزها یکى از ارحامت کشته مى شود، آیا تصدیقم مى کنى ؟ گفت : نه ، براى اینکه کسى به جز خداى تعالى غیب نمى داند. فرمود: مگر این خداى تعالى نیست که مى فرماید:(عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول)، پس رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله و سلم) که مرضى نزد خدا است غیب مى داند، ما هم ورثه همان رسولى هستیم که خدا او را به هر مقدار از غیب خود خواسته آگاه کرده ، پس ما هم مى دانیم آنچه شده و آنچه که تا روز قیامت خواهد شد.

مولف : روایات در این باب از حد شمار بیرون است ، و مدلول آنها این است که : رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله و سلم) علم غیب را از راه وحى از خداى تعالى گرفته ، و امامان(علیهم السلام) از آن جناب به ارث گرفته اند.