بیان آیات
این سوره به رسالت نوح به سوى قومش ، و به اجمالى از دعوتش ، و اینکه قوم او اجابتش نکردند، و در آخر به پروردگار خود شکوه نمود و نفرینشان کرد، و براى خود و پدر و مادر خود و هر مرد و زنى که با ایمان داخل خانه اش شود استغفار کرد، و به اینکه در آخر عذاب بر آن قوم نازل شده ، همگى غرق شدند، اشاره مى ک ند. این سوره به شهادت سیاق آیاتش در مکه نازل شده است .
انا ارسلنا نوحا الى قومه ان انذر قومک من قبل ان یاتیهم عذاب الیم
جمله(ان انذر قومک ...)، رسالت نوح را تفسیر مى کند، در حقیقت تقدیر کلام(و اوحینا الیه ان انذر...) است ، یعنى ما نوح را به سوى قومش فرستاده و به وى وحى کردیم که قوم خودت را قبل از این که عذابى الیم به سراغشان آید انذار کن .
و این سخن دلالت دارد بر اینکه قوم نوح به خاطر شرک و گناهان در معرض عذاب بوده اند، همچنان که از کلام آن جناب در آیه بعدى که فرموده :(انى لکم نذیر مبین ان اعبدوا اللّه و اتقوه)، نیز این معنا است فاده مى شود، چون(انذار) به معناى ترساندن است ، و ترساندن همواره از خطر محتملى است که اگر هشدار و تحذیر نباشد حتما مى رسد. و جمله(من قبل ان یاتیهم عذاب الیم) مى رساند که این عذاب الیم متوجه ایشان بوده ، و اگر هشدار نوح(علیه السلام) نباشد، حتما خواهد آمد، و از ایشان دست بردار نخواهد بود.
دعوت نوح(علیه السلام) به اصول سه گانه دین :(ان اعبدو الله و اتقوه واطیعون)
قال یا قوم انى لکم نذیر مبین ان اعبدوا اللّه و اتقوه و اطیعون
این آیه شریفه رسالت نوح(علیه السلام) را به طور اجمال و تفصیل بیان مى کند، جمله(انى لکم نذیر مبین)، به طور اجمال و جمله(ان اعبدوا الله ...) به طور تفصیل .
و اگر کلمه(قوم) را به ضمیر راجع به خودش اضافه کرد و گفت(یا قومى) که جمله(یاقوم) مخفف آن است ، براى این بود که اظهار دلسوزى و مهربانى کند، و خواست بفرماید شما همگى مردم منید، و مجتمع قومى ما، من و شما را یکجا جمع کرده ، بدى و ناراحتى شما مرا هم ناراحت مى کند، و من براى شما جز خیر و سعادت چیزى نمى خواهم ، به همین جهت شما را از عذابى که پشت سر دارید هشدار مى دهم .
در جمله(ان اعبدوا الله) ایشان را به توحید در عبادت مى خواند، چون مردم نوح بت پرست بودند، و مذهب و ثنیت(بت پرستى) داشتند، که اجازه نمى دهد مردم خداى تعالى را بپرستند، نه به تنهایى ، و نه با غیر، بلکه تنها مجازند با پرستش بتها ارباب بتها را بپرستند، تا آن ارباب که مستقیما خدا را مى پرستند، نزد خدا شفاعت ایشان کنند در حقیقت عبادت پرستندگان خود را روى عبادت خود نهاده تحویل خدا دهند و اگر این مذهب اجازه پرستش خداى تعالى را مى داد حتما خدا را به تنهایى مى پرستیدند، پس دعوت چنین مردمى به عبادت خدا در حقیقت دعوت به توحید در عبادت است .
و جمله(واتقوه) دعوتشان را به اجتناب از گناهان کبیره و صغیره است ، یعنى شرک و پایین تر از شرک ، و انجام اعمال صالحه اى که انجام ندادنش گناه است .
و جمله(واطیعون) دعوتشان به اطاعت از خودش است ، و اطاعتشان از او مستلزم این است که رسالتش را تصدیق نموده ، معالم دین خود را و دستور یکتاپرستى را از او بگیرند، و این دستورات را سنت حیاتى خود قرار دهند. پس جمله(ان اعبدوا اللّه و اتقوه و اطیعون)، ایشان را به اصول سه گانه دین دعوت مى کند. جمله اول یعنى و(اعبدوا الله) به توحید، و جمله و(اتقوه) به تصدیق معاد که اساس تقوى است دعوت مى کند، چون اگر معاد و حساب و جزاى آن نبود، تقواى دینى معناى درستى نمى داشت ، و جمله(واطیعون) به تصدیق اصل نبوت که همان اطاعت بى چون و چرا است مى خواند.
بیان منظور از بعضى گناهان که با ایمان آمرزیده مى شود(یغفرکم من ذنوبکم )
یغفر لکم من ذنوبکم
کلمه(یغفر) در اینجا مجزوم است ، چون جواب امر است ، و در قواعد عربیت قرار بر همین است که فعلى را که در جواب امر قرار مى گیرد به جزم بخوانند، و کلمه(من) در این جمله به طورى که از سیاق استفاده مى شود براى تبعیض است ، و معناى اینکه فرمود:(اینکه خدا را بپرستید، و از او بترسید، و مرا اطاعت کنید تا بعضى از گناهانتان را بیامرزد)، این است که اگر چنین کنید، خدا چنین مى کند،(پس در حقیقت برگشت امر و جواب امر به دو جمله شرط و جزا است ، و بدین سبب جوابش به جزم خوانده مى شود)،
و منظور از بعضى گناهان آن گناهانى است که قبل از ایمان و در حال کفر مرتکب شدند، به خدا شرک ورزیدند، و گناهانى کوچکتر مرتکب شدند، و اما گناهانى که از آن به بعد مرتکب نشده اند، و بعد از ایمان آوردن در آینده مرتکب مى شوند، منظور نیست ، چون معنا ندارد گناهانى که هنوز رخ نداده آمرزیده شود، و نیز معنا ندارد که از حالا وعده آمرزش آن را بدهد و بفرماید گناهان آینده شما و یا هر گناهى که از شما محقق شود مى آمرزد، چون چنین وعده اى مستلزم آن است که تکالیف الهى ملغى شود، چون وقتى مجازات در مقابل مخالفت آن تکالیف لغو شد، خود تکالیف هم لغو مى شود.
موید این معنا ظاهر آیه زیر است که مى فرماید:(یا قومنا اجیبوا داعى اللّه و امنوا به یغفر لکم من ذنوبکم)، و آیه زیر که مى فرماید:(یدعوکم لیغفر لکم من ذنوبکم)، و آیه زیر که مى فرماید:(قل للذین کفروا ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف) .
اشاره به اینکه وسعت آمرزش گناهان به مقدار وسعت ایمان وعمل صالح است .
و اما آیه شریفه(یا ایها الذین امنوا هل ادلکم على تجاره تنجیکم من عذاب الیم تومنون باللّه و رسوله و تجاهدون فى سبیل اللّه باموالکم و انفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون یغفر لکم ذنوبکم ویدخلکم جنات) . که ظاهرش آمرزش همه گناهان است ، منافاتى با آیات مذکور ندارد، براى اینکه مغفرت را در این آیه مترتب کرده بر استمرار ایمان و عمل صالح ، و ادامه آن تا آخر عمر، پس این آیه هم شامل گناهانى که هنوز واقع نشده مى شود، و چنین وعده اى نداده که ایمان امروز گناهان آینده و یا به طور کلى گناهان را مى آمرزد، نه ، بلکه وسعت آمرزش درست به مقدار وسعت ایمان و عمل صالح است ، و حاصلش این است که ایمان تا آخر عمر، گناهان تا آخر عمر را مى آمرزد.
بعضى از مفسرین به عمومیت آیه سوره صف اعتماد نموده ، متمایل به این نظریه شده اند که آمرزش گناهان به وسیله ایمان در بین امتها فرق دارد، به حکم این آیه در امت اسلام باعث آمرزش همه گناهان است و در سایر امتها باعث آمرزش بعضى از گناهان مى شود کما اینکه این ظاهر قول نوح به امتش مى باشد:(یغفر لکم من ذنوبکم) و قول رسولان در آیه دهم سوره ابراهیم :(یدعوکم لیغفر لکم من ذنوبکم) -(خداوند شما را دعوت مى کند تا بعضى از گناهانتان را بیامرزد) و قول جن در آیه سى و یکم سوره احقاف :(یا قومنا اجیبوا داعى اللّه و امنوا به یغفر لکم من ذنوبکم) -(اى قوم ما! دعوت کننده الهى را اجابت کنید و به او ایمان آورید تا بعضى از گناهانتان را ببخشد).
لیکن این نظریه درست نیست براى اینکه هر چند ظهور آیه سوره صف چنین ظهورى است ، اما مورد آن با مورد آیات دیگر تفاوت دارد، که بیانش گذشت . علاوه بر این ، آیه سوره انفال صراحت داشت در مغفرت گناهان گذشته و مخاطب در آن ، کفار همین امتند.
بعضى دیگر گفته اند: کلمه(من) در جمله(من ذنوبکم) اصلا براى تبعیض نیست ، تا این همه بگو مگو راه بیندازد، بلکه زایده است . این سخن هم درست نیست ، براى اینکه این کلمه در جمله اثباتى(مثبت) زایده واقع نمى شود و اگر بعضى از علما این کلمه را در بعضى از جملات اثباتى زایده گرفته اند، قولشان ضعیف است . و نظیر این قول در ضعف ، قول کسى است که گفته : کلمه(من) بیانیه است . و قول آن دیگرى که گفته : این کلمه براى ابتداى غایت است .
شرح مفاد آیه :(و یؤ خرکم الى اجل مسمى ....) که مى گوید اگر عبادت و تقوى واطاعت پیشه کنید خدا اجل غیر مسمایتان را تا اجل مسمى تاءخیر مى اندازد
و یوخرکم الى اجل مسمى ان اجل اللّه ذا جاء لا یوخر لو کنتم تعلمون
در این آیه تاءخیر مرگ تا اجلى معین را نتیجه عبادت خدا و تقوى و اطاعت رسول دانسته ، و این خود دلیل بر این است که دو اجل در کار بوده ، یکى اجل مسمى ، یعنى معین ، که از آن دیگرى دورتر و طولانى تر است ، و دیگرى اجلى که معین نشده و کوتاهتر از اولى است .
بنابر این ، خداى تعالى در این آیه کفار را وعده داده که اگر صاحب ایمان و تقوا و اطاعت شوند، اجل کوتاهترشان را تا اجل مسمى تاءخیر مى اندازد، و جمله(ان اجل الله ...)، این تاءخیر انداختن را تعلیل مى کند، در نتیجه منظور از اجل اللّه که وقتى برسد دیگر عقب انداخته نمى شود، مطلق اجل حتمى است ، حال چه اجل مسمى باشد، و چه غیر مسمى .
خلاصه هر دو قسم اجل را شامل مى شود، پس هیچ عاملى نمى تواند قضاى خدا را رد کند و حکم او را عقب اندازد.
و معناى آیه این است که اگر داراى عبادت و تقوا و اطاعت شوید خداى تعالى اجل غیر مسماى شما را تا اجل مسمى تاءخیر مى اندازد، براى اینکه اگر چنین نکنید و اجل شما برسد، دیگر تاءخیر انداخته نمى شود، چون اجل خدا وقتى مى رسد دیگر تاءخیر انداخته نمى شود، در نتیجه در این کلام علاوه بر اینکه وعده به تاءخیر اجل مسمى در صورت ایمان داده شده ، تهدیدى هم شده به اینکه اگر ایمان نیاورند عذابى عاجل به سر وقتشان خواهد آمد.
از آنچه گذشت نادرستى تفسیر زیر روشن گردید، که بعضى گفته اند: مراد از اجل اللّه جل غیر مسمى است . و همچنین از این ضعیف تر سخن کسى است که آن را به اجل مسمى تفسیر کرده . چون گفتیم منظور از آن مطلق اجل است .
بعضى هم گفته اند: مراد از اجل اللّه روز قیامت است ، و ظاهرا این مفسر خواسته اجل مسمى را نیز به روز قیامت تفسیر کند، آن وقت معناى آیه مثل این مى شود که بگوییم : اگر ایمان نیاورید، خداى تعالى در عذاب دنیایى شما تعجیل نموده آن را فرا مى رساند، و اگر ایمان بیاورید سزاى شما را تا روز قیامت تاءخیر مى اندازد، روزى که وقتى موعدش فرا رسد دیگر تاءخیر انداخته نمى شود.
لیکن خواننده عزیز توجه دارد به اینکه این نظریه با بشارتى که جمله(یغفر لکم من ذنوبکم) متضمن آن است نمى سازد.
و جمله(لو کنتم تعلمون) مربوط به اول کلام است ، و معنایش این است که :(لو کنتم تعلمون ان لله اجلین ، و ان اجله اذا جاء لا یوخر استجبتم دعوتى و عبدتم اللّه و اتقیتموه واطعتمونى) -(اگر علم مى داشتید به اینکه خدا دو اجل دارد، و اجل او وقتى فرا برسد تاءخیر انداخته نمى شود، آن وقت دعوت مرا اجابت مى کردید، یعنى خدا را مى پرستى دید و از او پروا مى داشتید و مرا اطاعت مى کردید). بنابر این مفعول جمله(تعلمون) حذف شده ، چون سابقه کلام به آن دلالت مى کرده .
بعضى از مفسرین گفته اند: جمله(تعلمون) نازل به منزله فعل لازم ، و جواب(لو) است ،
که یا مربوط به اول گفتار است و معنایش این است که :(لو کنتم من اهل العلم لاستجبتم دعوتى و آمنتم اگر از اهل علم بودید، دعوت مرا اجابت مى کردید، و ایمان مى آوردید) و یا مربوط به آخر کلام است و معنایش این است که :(لو کنتم من اهل العلم لعلمتم ان لله اجلین ، و ان اجله اذا جاء لا یوخر و استجبتم دعوتى ... - اگر از اهل علم بودید، مى دانستید که خدا دو اجل دارد، و وقتى اجلش برسد تاءخیر نمى افتد، آن وقت دعوتم را مى پذیرفتید...)
گله و شکایت نوح(ع) از قومش به خداى متعال
قال رب انى دعوت قومى لیلا و نهارا فلم یزدهم دعائى الا فرارا
گوینده این سخن نوح(علیه السلام) است ، و منظور از اینکه گفت : شب و روز ایشان را خواندم این است که به عبادت خدا و تقوى و طاعت رسولشان خواندم ، و خواندن در شب و روز کنایه است از اینکه دائما و به طور خستگى ناپذیر خواندم .
(فلم یزدهم دعائى الا فرارا) - یعنى فرار از اجابت دعوتم ، پس تعبیر به(فرار) استعاره از تمرد و نپذیرفتن است ، در این جمله زیادتر شدن فرارشان را به دعوت خود نسبت داده و گفته دعوت من فرار ایشان را زیادتر کرد، و این براى آن است که در دعوت آن جناب شائبه سببیت هست ، چون وقتى خیر در غیر مورد صالح واقع شود، خود آن مورد و محل به خاطر فسادى که دارد آن خیر را فاسد نموده ، شرش مى سازد، همچنان که خود قرآن درباره صفت خود مى فرماید:(و ننزل من القران ما هوشفاء و رحمة للمؤ منین و لا یزید الظالمین الا خسارا) .
و انى کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى اذانهم و استغشوا ثیابهم ...
در این آیه مغفرت را هدف دعوت قرار داده ، با اینکه هدف دعوت نخست ایمان آوردن ایشان ، و سپس مغفرت خدا است ، و این براى آن بود که خواسته به خیرخواهى خود براى آنان اشاره کند، و بفهماند که اگر دعوتشان مى کند منظورش تنها و تنها تاءمین خیر دنیا و آخرت ایشان است .
(جعلوا اصابعهم فى اذانهم) - معنایش این نیست که حقیقتا انگشت در گوش خود کردند، بلکه این تعبیر کنایه است از اینکه از شنیدن دعوت او استنکاف ورزیدند، و معناى جمله(و استغشوا ثیابهم)، هم هر چند این است که جامه خود بسر کشیدند تا مرا نبینند، و سخنم را نشنوند، ولى این تعبیر هم کنایه است از تنفر آنان و گوش ندادنشان به سخن وى .
(و اصروا و استکبروا استکبارا) - یعنى در امتناع از گوش دادن اصرار ورزیدند، و از شنیدن سخنم و پذیرفتن دعوتم استکبار نمودند، استکبارى عجیب .
ثم انى دعوتهم جهارا
کلمه(ثم - سپس) بعدیت و تاءخیر را مى رساند، و در اینجا بعدیت و تاءخیر مرتبه اى را مى رساند، البته مرتبه از نظر کلام ، و معنایش این است که اول به آرامى و بعدا به بانگ بلند(جهارا) دعوتشان کردم .
ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا
اعلان و اسرار دو واژه مقابل همند، اولى به معناى اظهار، و دومى به معناى اخفاء است ، و ظاهر سیاق این است که مرجع ضمیر(لهم) در هر دو جا یکى است . در نتیجه معناى آیه این است که : من آنان را، هم سرى دعوت کردم و هم علنى ، یکبار علنى بار دیگر سرى ، تا در دعوتم همه راههایى را که ممکن است موثر باشد رفته باشم .
فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا... انهارا
در این جمله دعوت قوم را به اینکه استغفار کنید تعلیل کرده به اینکه :(آخر پروردگارتان غفار است)، و(غفار) که صیغه مبالغه است ، معناى کثیر المغفره را مى دهد، و مى فهماند علاوه بر اینکه کثیر المغفره است ، مغفرت سنت مستمرى او است .
اثر استغفار از گناهان در رفع مصائب و بلایا و فتح باب نعمت ها
یرسل السماء علیکم مدرارا
کلمه(یرسل) به خاطر اینکه جواب امر(استغفار کنید) است ، به جزم خوانده مى شود، و مراد از کلمه(سماء) ابر آسمان است ، و کلمه(مدارا) به معناى کثیر الدرور است یعنى بسیار ریزنده . و معناى آیه این است که : اگر از خدا طلب مغفرت کنید، ابر بسیار ریزنده و بارنده را به سویتان مى فرستد.
و یمددکم باموال و بنین
کلمه(امداد) به معناى رساندن مدد به دنبال مدد دیگر است ، و مدد به معناى هر چیزى است که آدمى را در رسیدن به حاجتش کمک کند،و اموال و فرزندان نزدیک ترین کمک هاى ابتدایى براى رسیدن جامعه انسانى به هدفهاى خویش است .
و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا
(جنات) و(انهار) دو تا از اقسام مال است ، لیکن از آنجایى که از سایر اقسام مال نسبت به ضروریات زندگى بشر دخالت گسترده ترى دارند در آیه اختصاص به ذکر یافتند.
و از نوح(علیه السلام) حکایت مى کند که به قوم خود وعده فراوانى نعمتهاى و تواتر آن را مى دهد، به شرطى که از پروردگار خود طلب مغفرت گناهان کنند. پس معلوم مى شود استغفار از گناهان اثر فورى در رفع مصائب و گرفتاریها و گشوده شدن درب نعمتهاى آسمانى و زمینى دارد، مى فهماند بین صلاح جامعه انسانى و فساد آن ، و بین اوضاع عمومى جهان ارتباطى برقرار است ، و اگر جوامع بشرى خود را اصلاح کنند، به زندگى پاکیزه و گوارایى مى رسند، و اگر به عکس عمل کنند عکس آن را خواهند داشت .
این معنا از آیه شریفه زیر هم استفاده مى شود که فرموده :(ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت ایدى الناس)، و همچنین آیه زیر که مى فرماید:(و ما اصابکم من مصیبه فب ما کسبت ایدیکم)، و آیه شریفه(و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض) - و ما در تفسیر آیات مذکور مطالبى گفتیم که براى اینجا سودمند است .
معناى آیه :(ما لکم لا ترجون للّه و قارا)
ما لکم لا ترجون لله وقارا
کلمه(وقار) - همانطور که در مجمع البیان هم آمده - به معناى عظمت است ، و اسمى از توقیر(تعظیم) است ، و کلمه رجاء در مقابل خوف است ، که اولى به معناى امید، و مظنه رسیدن به چیزى است که باعث مسرت است ، و دومى مظنه رسیدن به چیزى است که مایه اندوه باشد، و منظور از کلمه(رجاء) در آیه مورد بحث - به طورى که گفته اند - تنها مظنه نیست ، بلکه مطلق اعتقاد است .
بعضى دیگر گفته اند: منظور از نداشتن رجاء، داشتن خوف است ، چون بین این دو ملازمه هست . و معناى آیه این است که چه سبب و علتى براى شما حاصل شده که شما معتقد به عظمت خدا نمى شوید، و یا از عظمت خدا نمى ترسید، و این نترسیدن باعث شده که او را عبادت نکنید؟
ولى حق مطلب این است که مراد از کلمه(رجاء) همان معناى معروفش مى باشد که مقابل خوف است ، و نداشتن رجاء کنایه است از نومیدى ، چون بسیار مى شود که از نومیدى به طور کنایه تعبیر مى کنند به نداشتن رجاء، مثلا وقتى کسى مى گوید(لا ارجو فیه خیرا - من امید خیرى در او ندارم)، معنایش این است که من از اینکه در او خیرى باشد مایوسم . و کلمه(وقار) در مورد خداى تعالى به معناى ثبوت و استقرار او در ربوبیت است ،
که قهرا مستلزم الوهیت و معبودیت هم هست ، وثنى مسلکان به دنبال یافتن ربى بودند که داراى وقار و ثبوت در ربوبیت باشد، تا او را بپرستند، و از ثبوت ربوبیت خدا ماءیوس بوده اند، در نتیجه به عبادت غیر خدا پرداخته اند. و واقع قضیه هم همین است ، براى اینکه مسلک وثنیت معتقد است که نمى توان خدا را عبادت کرد و وجهه عبادى خود را متوجه او ساخت ، براى اینکه فهم ما انسانها او را درک نمى کند و به او احاطه نمى یابد، و از سوى دیگر عبادت هم همین است که انسان حق ربوبیت ربخویش را ادا کند، ربوبیتى که تمامى تدابیر امور عالم فرع آن است ، و تدبیر امور عالم به دست خدا نیست تا ما بخواهیم با عبادت خود حق ربوبیت او را ادا کرده باشیم ، چون خدا این تدبیر را به انواع فرشتگان و جن واگذار کرده ، پس رب ما همانهایى هستند که ما را اداره مى کنند، و ما باید آنان را بپرستیم تا در درگاه خداى تعالى ما را شفاعت کنند اما خود خدا جز خلقت و ایجاد عالم ، و یا به عبارت دیگر ایجاد ارباب و مربوبین هیچ کار دیگرى ندارد، و هیچ دخالت مستقیم در تدبیر عالم ندارد.
و بیان احتجاجى که بر ربوبیّت و معبود بودن خداى تعالى متضمّن است .
و آیه شریفه یعنى آیه(ما لکم لا ترجون لله وقارا)، و آیات بعدش تا هفت آیه ، تمام زمینه اثبات وقار و ثبوت در ربوبیت براى خداى تعالى ، و نفى پندارهاى بى پایه مشرکین است ، مى خواهد وجوب عبادت ملائکه و جن را، و استناد تدبیر عالم به آنان را رد کند، و با این بیان روشن سازد که مى توان توجه عبادى به خداى تعالى کرد.
و حاصل حجت آیه این است که : چه چیز شما را وادار کرد به اینکه ربوبیت خداى تعالى را نفى ، و به تبع آن الوهیت و معبودیت او را نفى ، و از وقار او ماءیوس شوید؟ با اینکه شما خود مى دانید که او شما و این عالم را که شما در آن زندگى مى کنید خلق کرده و طورى خلق فرموده که هرگز از این نظام که در آن جارى است منفک نمى شود، و تدبیر عالم - که شما آن را به ارباب نسبت مى دهید - هم جز همین تطورات پدید آمده در اجزا نیست ، تدبیر عبارت است از همین تطورات ، و از این نظامى که در عالم جارى است ، و آن نیز مستند به خود خداست ، پس تدبیر عالم همان خلقت عالم است ، و خالق بودن خدا عبارت است از اینکه او مالک و مدبر عالم باشد، پس رب عالم نیز خود او است ، و جز او هیچ ربى نیست پس باید تنها او را معبود و اله گرفت .
با این بیان صحت توجیه به سوى خدا و عبادت او نیز روشن مى گردد، چون ما خدا را اگر نمى بینیم با صفات کریمه اش مى شناسیم ، و مى دانیم که او خالق ، رازق ، رحیم و... مى باشد، پس باید در عبادت متوجه او شویم ، که به این صفاتش مى شناسیم .
خواهى پرسید که چطور در این مقام تنها صفات فعلى خدا را که همان خلقت و رزق و رحمت و امثال آن است نام برده ؟، در جواب مى گوییم چون روى سخن در آیات کریمه باوثنى مذهبان است که قائل به صفات ذاتى براى خدا نیستند، و صفات ذاتى او را به سلب نقیصه تفسیر مى کنند، و مى گویند: معناى حى و قادر و عالم بودن خدا این است که او مرده و عاجز و جاهل نیست ، علاوه بر این ، آیات مورد بحث هم خدا را با صفات فعلى او مى ستاید.
و قد خلقکم اطوارا
این جمله حال از فاعل فعل(ترجون) است ، و کلمه(اطوار) جمع طور است ، و(طور) به معناى حد هر چیز و آن حالتى است که دارد. و حاصل معناى جمله این است که : شما براى خدا امید وقار و ثبات در ربوبیت ندارید، در حالى که خود شما را او خلق کرد و به اطوار و احوال گوناگون خلق کرد، که هر طورى طور دیگر را به دنبال دارد، یک فرد از شما را نخست خاک آفرید، آنگاه نطفه ، سپس علقه و در مرحله چهارم مضغه و در مرحله پنجم جنین ، و در مرحله ششم طفل و آنگاه جوان و سپس سالخورده و در آخر پیر آفرید، این راجع به فرد فرد شما بود. جمع شما را هم مختلف آفرید، هم از نظر نر و مادگى ، و هم از نظر رنگ ، قیافه ، نى رومندى ، ضعف و غیر ذلک ، و آیا این چیزى به جز تدبیر است ؟ پس مدبر امور شما خود اوست ، پس او رب شماست .
الم تروا کیف خلق اللّه سبع سموات طباقا
مطابق بودن هفت آسمان با یکدیگر به این معنا است که(مانند پوسته هاى پیاز) بعضى بر بالاى بعضى دیگر قرار گرفته باشد، و یا به معناى این است که مثل هم باشند، که این دو احتمال در اوائل سوره ملک گذشت . و مراد از دیدن در جمله(مگر ندیدید) علم است . و اینکه آسمانها را هفتگانه خوانده - آن هم در زمینه اى که مى خواهد اقامه حجت کند - دلالت دارد بر اینکه مشرکین معتقد به هفتگانه بودن آسمانها بودند، و آن را امرى مسلم مى شمردند و قرآن با آنان به وسیله همین چیزى که خود آنان مسلم مى دانستند احتجاج کرده و به هر حال داستان هفتگانه بودن آسمانها که در کلام نوح(علیه السلام) آمده به خوبى دلالت دارد بر اینکه این مساءله از انبیاء(علیهم السلام) از قدیم ترین زمانها رسیده است .
اشاره به وجه اینکه ماه را نور در آسمانها، و خورشید را چراغ نامید.
و جعل القمر فیهن نورا و جعل الشمس سراجا
این آیات - همانطور که سیاق هم شهادت مى دهد - در مقام اثبات ربوبیت خداى تعالى از این راه است که خدا امور انسان را تدبیر مى کند، چون مى بیند که چه نعمتهایى بر او افاضه مى نماید، پس واجب است که تنها او را بپرستد.
بنابر این ، معناى(سراج بودن خورشید) این است که عالم ما را روشن مى کند، و اگر این چراغ خداى تعالى نبود ظلمت عالم ما را فرا مى گرفت . و معناى(نور بودن ماه) این است که ماه به وسیله نورى که از خورشید مى گیرد زمین ما را روشن مى کند، پس ماه خودش روشنگر نیست تا سراج نامیده شود.
و اما اینکه فرمود:(قمر را در آسمانها نور قرار داد) و آسمانها را ظرف قمر خواند - به طورى که گفته اند - منظور این است که بفرماید قمر در ناحیه آسمانها قرار دارد، نه اینکه همه آسمانها را نور مى دهد، مثل اینکه خود ما مى گوییم در این خانه ها یک چاه آب هست ، با اینکه چاه آب در یکى از آنها است ، و بدین جهت مى گوییم(در این خانه ها) که وقتى در یکى از آنها باشد مثل این است که در همه باشد، و باز نظیر اینکه مى گوییم : من به میان مردم بنى تمیم رفتم ، با اینکه به خانه بعضى از آنان رفته ام .
و مراد از اینکه فرمود شما را چون نبات از زمین رویانید.
واللّه نبتکم من الارض نباتا
یعنى خدا شما را از زمین رویانید، رویاندن نبات ، چون خلقت انسان بالاخره منتهى مى شود به عناصر زمینى ، و خلاصه همین عناصر زمین است که به طور خاصى ترکیب مى شود، و به صورت مواد غذایى در مى آید، و پدران و مادران آن را مى خورند، و در مزاجشان نطفه مى شود، و پس از نقل از پشت پدران به رحم مادران ، و رشد در رحم که آن هم به وسیله همین مواد غذایى است ، به صورت یک انسان در مى آید و متولد مى شود. حقیقت نبات هم همین است ، پس جمله مورد بحث در مقام بیان یک حقیقت است ، نه اینکه بخواهد تشبیه و استعاره اى را به کار ببرد.
ثم یعیدکم فیها و یخرجکم اخراجا
منظور از(برگرداندن به زمین) این است که شما را مى میراند، و در قبر مى کند. و منظور از(اخراج) این است که روز قیامت براى جزا از قبر بى رونتان مى آورد. پس آیه مورد بحث با آیه قبلیش مجموعا همان را مى خواهند افاده کنند که آیه زیر در مقام افاده آن است :
فیها تحیون و فیها تموتون و منها تخرجون
و در اینکه فرمود:(و یخرجکم) و نفرمود:(ثم یخرجکم) اشاره است به اینکه اعاده شما به زمین و بیرون آوردنتان در حقیقت یک عمل است ، و اعاده جنبه مقدمه را براى اخراج دارد، و انسان در دو حال اعاده و اخراج در یک عالم است ، آن هم عالم حق است ، همچنان که در دنیا در عالم غرور بود.
و اللّه جعل لکم الارض بساطا
یعنى(کالبساط)، مى خواهد بفرماید زمین را مثل فرش بر ایتان گسترده کرد تا بتوانید به آسانى در آن بگردید و از ناحیه اى به ناحیه دیگر منتقل شوید.
لتسلکوا منها سبلا فجاجا
کلمه(سبل) جمع سبیل است که به معناى راه است ، و کلمه فجاج جمع فج است که آن هم به معناى جاده گشاده است . و بعضى گفته اند : راهى است که بین دو کوه واقع شده باشد.
شکوه دوباره نوح(علیه السّلام) از اینکه قومش او را نافرمانى کرده از کسى کهمال و فرزند جز زبانش نیفزود پیروى کردند.
قال نوح رب انهم عصونى و اتبعوا من لم یزده ماله و ولده الا خسارا
در اینجا نوح(علیه السلام) به شکایتى که قبلا از قوم خود مى کرد برگشته ، قبلا به طور تفصیل گفته بود که : من چگونه قومم را دعوت کردم و به آنان چه مطالبى گفتم ، گاهى به بانگ بلند، گاهى آهسته ،(تا آخر آیات) و قبل از این تفصیل به طور اجمال هم شکایت کرده و گفته بود که :(رب انى دعوت قومى لیلا و نهارا فلم یزدهم دعائى الا فرارا) .
پس اینکه دوباره به طور اجمال شکوه کرد، خواسته است بفهماند: بزرگان قومش و توانگران عیاش ، مردم را علیه او مى شورانند، و بر مخالفت و آزار او تحریک مى کنند. و معناى اینکه گفت :(من لم یزده ماله و ولده الا خسارا)، و در آن مال و ولد را مایه خسران شمرد - با اینکه قبلا آن دو را از نعمتها شمرده بود - این است که آن مال و ولدى که از نعمت توست ، و واجب است شکرش بجا آورده شود، در این گونه افراد جز زیادتر شدن کفر ثمره اى نبخشید، و به همین جهت مستوجب خسران از رحمت تو شدند.
و مکروا مکرا کبارا
کلمه(کبار) اسم مبالغه از کبر است ، یعنى مکر کردند مکرى بسیار بزرگ .
و قالوا لا تذرن الهتکم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا یغوث و یعوق و نسرا
سفارش همان بزرگان قوم به مردم است ، که خدایان خود را از دست ندهید، و به خاطر نوح دست از عبادت آنها بر ندارید.
و اسامى نامبرده در آیه ، یعنى ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر، نام پنج بت از بتهاى آنان است که از سایر بت ها مورد احترام بیشترى بوده ، و به پرستش آنها اهتمام بیشتر مى ورزیدند، و به همین جهت بعد از سفارش به تمسک به همه آلهه ، نام خصوص این پنج بت را بردند و بعید نیست اینکه اول نام ود را بردند و بعدا سواع و یغوث را با(لا) ى تاءکید نفى ذکر کردند، بدین جهت بوده که ود نزد آنان از سایر نامبرده ها مهم تر بوده - و خدا داناتر است .
و قد اضلوا کثیرا و لا تزد الظالمین الا ضلالا
ضمیر در(اضلوا) به همان روسا بر مى گردد که قوم از آنان پیروى مى کردند، و همین معنا این احتمال را تاءیید مى کند که در جمله(و مکروا) و جمله(و قالوا لا تذرن الهتکم) نیز ضمیر به آنان بر مى گردد. ولى بعضى از مفسرین گفته اند: ضمیر مذکور به(اصنام) که مایه گمراهى مردم بودند بر مى گردد، لیکن این احتمال خالى از بعد نیست .
و جمله(و لا تزد الظالمین الا ضلالا) نفرین نوح(علیه السلام) به آنان است ، از خدا مى خواهد گمراهیشان را بیشتر کند،البته این گمراهى ابتدایى نیست ، بلکه مجازاتى است ، پس آن جناب در این نفرین خود از خدا مى خواهد کفار را به جرم کفر و فسقشان مجازات کند، البته این غیر آن نفرینى است که در آیات بعد کرده و از خدا هلاکتشان را خواسته .
بحث روایتى
روایتى درباره اینکه استغفار سبب وسعت رزق ونعمت مى شود، مراد از(لا ترجون للّهو قارا)، تبعت قوم نوح(علیه السّلام) از اغنیاء، بت هاى آن قوم و...
در نهج البلاغه آمده که : خداى سبحان استغفار را باعث فراوانى رزق و مایه رحمت به خلق قرار داده و فرموده :(استغفروا ربکم انه کان غفارا یرسل السماء علیکم مدرارا و یمددکم باموال و بنین) .
خداى رحمت کند مردى را که توبه خود را جلو اندازد، و از خطاى خود طلب عفو کند، و به اصلاح روز مرگش بپردازد.
مؤ لف : روایات در استفاده این نکته از آیات شریفه که استغفار سبب وسعت روزى و امداد به مال و فرزندان است ، بسیار زیاد است .
و در خصال از على(علیه السلام) روایت آورده که در ضمن حدیثى فرمود: استغفار بسیار کن تا رزق را به سوى خود جلب کنى .
و در تفسیر قمى در روایت ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) آمده که در معناى جمله :(لا ترجون لله وقارا) فرموده : یعنى براى خدا عظمتى که از آن بترسید معتقد نیستید.
مؤ لف : این معنا از طرق اهل سنت از ابن عباس هم نقل شده .
و نیز در تفسیر قمى در روایت ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) آمده است که درباره(سبع سموات طباقا) فرمود: بعضى از آنها فوق بعضى دیگر است .
و در همان کتاب است که در معناى آیه(رب انهم عصونى و اتبعوا من لم یزده ماله و ولده الا خسارا) فرموده : منظور تبعیت از اغنیاء است .
و در الدر المنثور است که بخارى ، ابن منذر، و ابن مردویه ، همگى از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : همان اصنام و اوثان که در قوم نوح ، خدا بودند، در عرب هم معبود شدند.
اما بت(ود) متعلق بود به کلب در دومه الجندل ، و اما(سواع) از آن هذیل ، و(یغوث) از آن مراد و سپس از شاخه اى از بنى غطیف ، که در سباء مى زیستند بود، و اما(یعوق) از آن همدان ، و(نسر) از آن حمیر شاخه آل ذى الکلاع بود.
و این اسماء قبلا اسامى مردانى صالح از قوم نوح بوده ، وقتى آنها از دنیا رفتند شیطان به بازماندگانشان وحى کرد که در مجلسى که ایشان جلسه داشتند مجسمه هایى نصب کنید و نام ایشان را بر سر آن مجسمه ها بگذارید، مردم هم این کار را کردند، ولى آن مجسمه ها را نمى پرستیدند تا آن نسل منقرض شد، و نسل بعدى روى کار آمد، و چون علم نسل قبلى را نداشتند مجسمه ها مورد پرستش قرار گرفتند.
مؤ لف : شاید منظور آن جناب از اینکه فرمود:(در عرب هم معبود شدند)، این باشد که بتهاى عرب همنام بتهاى ایشان بوده ، و یا اسامى و اوصاف آنها را داشته ، نه اینکه عین آن بتها از قوم نوح به عرب منتقل شده باشد، چون این معنا بسیار بعید است .
و عین این قصه در کتاب علل الشرایع به سند صاحب کتاب از امام صادق(علیه السلام) نیز روایت شده .
و در روضه کافى به سند خود از مفضل از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که در ضمن حدیثى فرمود: پس نوح کشتى خود را در مسجد کوفه به دست خود ساخت ، و چوب آن را از محلى دور مى آورد تا اینکه از کار ساختن کشتى فارغ گشت .
مفضل گفت : امام(علیه السلام) متوجه طرف دست چپ خود شد، و به محل سکناى(داریین) که محل خانه ابن حکیم بود، که همان فرات امروز باشد و فرمود: اى مفضل اینجا بود که مجسمه ها و بتهاى قوم نوح یعنى یغوث و یعوق و نسر نصب گردیده بود.