background
فَمَنِ ابْتَغَىٰ وَرَاءَ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْعَادُونَ
و هر كس پا از اين [حد] فراتر نهد، آنان همان از حد درگذرندگانند.
آیه 31 سوره الْمَعَارِج

بیان آیات

این آیات به اولین سبب و انگیزه اى که انسان را به رذیله اعراض از یاد خدا و به جمع اموال و گنجینه کردن آن و در آخر دچار آتش ‍ خالد شدن وا مى دارد اشاره مى کند، آتشى که فرمود:(لظى نزاعه للشوى . و آن سبب عبارت است از حالتى در انسان به نام هلع - شدت حرص که حکمت الهى اقتضاکرد آدمى را به این صفت بیافریند، تا به وسیله این صفت به آنچه مایه خیر و سعادتش مى باشد هدایت شود، چیزى که هست این خود انسان است که این مایه سعادت خود را مایه بدبختى خود مى سازد، و به جاى اینکه در راه سعادت خود صرف کند، در راه بدبختى خود صرف مى کند، و همین مایه سعادت خویش را مایه هلاکت دائمى خود مى کند، مگر کسانى که ایمان آورده و عمل صالح مى کنند، که در جنات از عزت و احترام برخوردارند.

توضیح راجع به صفت(حرص) و(هلع) و(تقسیم) آن به حرص خدادادىکه مفید و مطلوب است و حرص بشرى که انحرافى و مذموم مى باشد.

ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا

کلمه(هلوع) صفتى است که از مصدر(هلع) - به فتحه هاء و لام - که به معناى شدت حرص است اشتقاق یافته . و نیز گفته اند که این کلمه را دو آیه بعد تفسیر کرده ، پس هلوع کسى است که هنگام برخورد با ناملایمات بسیار جزع مى کند، و چون به خیرى مى رسد از انفاق به دیگران خوددارى مى کند. و به نظر ما این وجه بسیار وجه خوبى است و سیاق آیه هم با آن مناسب است ، چون از سیاق دو جمله(اذا مسه الشر جزوعا) و(اذا مسه الخیر منوعا)

پیداست که مى خواهد هلوع را معناکند.

از نظر اعتبار عقلى هم هلوع چنین کسى است ، چون آن حرصى که جبلى انسان است حرص بر هر چیزى نیست ، که چه خیر باشد و چه شر، چه نافع باشد و چه ضار نسبت به آن حرص بورزد، بلکه تنها حریص بر خیر و نافع است ، آن هم نه هر خیر و نافعى ، بلکه خیر و نافعى که براى خودش و در رابطه با او خیر باشد، و لازمه این حرص این است که در هنگام برخورد با شر مضطرب و متزلزل گردد، چون شر خلاف خیر است ، و اضطراب هم خلاف حرص . و نیز لازمه این حرص آن است که وقتى به خیرى رسید خود را بر دیگران مقدم داشته ، از دادن آن به دیگران امتناع بورزد، مگر در جایى که اگر کاسه اى مى دهد قدح بگیرد؛ پس جزع در هنگام برخورد با شر و منع از خیر در هنگام رسیدن به آن از لوازم هلع و شدت حرص است .

و این هلع که انسان مجبول بر آن است - و خود از فروع حب ذات است - به خودى خود از رذائل اخلاقى نیست ، و چطور مى تواند صفت مذموم باشد با اینکه تنها وسیله اى است که انسان را دعوت مى کند به اینکه خود را به سعادت و کمال وجودش ‍ برساند، پس حرص به خودى خود بد نیست ، وقتى بد مى شود که انسان آن را بد کند و درست تدبیر نکند، در هر جا که پیش آمد مصرف کند، چه سزاوار باشد و چه نباشد، چه حق باشد و چه غیر حق ، و این انحراف در سایر صفات انسانى نیز هست ، هر صفت نفسانى اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود فضیلت است ، و اگر به طرف افراط و یا تفریط منحرف گردد، رذیله و مذموم مى شود.

پس انسان در بدو پیدایشش در حالى که طفل است هر آنچه که برایش خیر و یا شر است مى بیند، و با آن غرائز عاطفى که مجهز به آن شده خیر و شر خود را تشخیص مى دهد، و مى فهمد که چه چیزى را دوست مى دارد و قواى درونیش اشتهاى آن را دارد، اما بدون اینکه براى آن چیز حد و اندازه اى قائل باشد. و وقتى به درد و یا مکروهى بر مى خورد دچار جزع مى شود، و چون کسى مى خواهد مزاحمش شود، به هر طریقى که بتواند و لو به گریه و فریاد از تجاوز او جلو گیرى مى کند.

کودک همچنان بر این حال هست تا به حد رشد و عقل برسد و حق و باطل و خیر و شر را تشخیص داده و به آنچه درک مى کند اعتراف نماید، در این هنگام است که بسیارى از حق و باطلها و خیر و شرها در نظرش بر عکس مى شود، یعنى بسیارى از امورى که به نظرش حق بود، باطل و باطلها حق مى شود.

حال اگر در همان اوان بخواهد نسبت به حق و باطلهاى دوران کودکیش که مصادر همه آنها هواى نفس و اشتهاى دلش بود، پافشارى کند و زیر بار احکام عقلش در تعیین حق و باطلها نرود، خداى تعالى بر دلش مهر مى زند، در نتیجه به هیچ حقى بر نمى خورد مگر آنکه آن را باطل مى انگارد، و به هیچ صاحب حقى بر نمى خورد مگر آنکه به حقش ستم مى کند، و اما اگر عنایت الهى او را دریابد، همه غرائز او و از آن جمله حرصش به جاى حرص بر هواى نفس ، حرص بر حق طلبى مى شود، چنین کسى دیگر در برابر هیچ حقى استکبار نمى ورزد و هیچ صاحب حقى را از حقش منع نمى کند.

پس هر انسانى در همان آغاز تولدش ، و در عهد کودکى و قبل از رشد و بلوغش مجهز به حرص شدید هست ، و این حرص شدید بر خیر صفتى است کمالى که اگر نبود به دنبال کمال و جلب خیر و دفع شر از خود بر نمى آمد، همچنان که قرآن کریم فرموده :(و انه لحب الخیر لشدید) .

و چون به حد بلوغ و رشد رسید به دستگاهى دیگر مجهز مى شود، و آن عبارت است از عقل که با آن حقائق امور را آنطور که هست درک مى کند، اعتقاد حق و عمل خیر را تشخیص مى دهد، آن وقت است که حرص شدید در ایام کودکیش که او را در هنگام برخورد با شر به جزع در مى آورد، و در هنگام رسیدن به خیر از بذل خیر جلوگیرش مى شد، مبدل به حرصى دیگر مى شود، و آن حرص ‍ شدید به خیر واقعى و فزع شدید از شر اخروى است ، و با در نظر گرفتن اینکه خیر واقعى عبارت است از مسابقه به سوى مغفرت پروردگار، و شر واقعى عبارت است از نافرمانى خداى تعالى ، در نتیجه چنین کسى از کار خیر سیر نمى شود، و پیرامون گناه نمى گردد، و اما نسبت به شر و خیر دنیوى حرصى نمى ورزد، و از حدودى که خداى تعالى برایش معین کرده تجاوز نمى کند، در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضیلت صبر کنترل مى کند، و نیز در برابر اطاعت پروردگار حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنیا را با فضیلت صبر کنترل مى کند،

و همچنین هنگام برخورد با مصیبت ، جزع خود را با فضیلت صبر ضبط مى کند، و همین حرص به منافع واقعى براى چنین انسانى صفت کمال مى شود.

و اما اگر انسان از آنچه عقلش درک مى کند و فطرتش به آن اعتراف مى نماید روى بگرداند، و همچنان(مانند دوران طفولیتش) پاى بند هواى نفس خود باشد، و همواره آن را پیروى نموده مشتاق باطل و متجاوز از حق باشد، و حرصش بر خیر دنیوى کنترل نداشته باشد، خداى تعالى نعمتش را مبدل به نقمت نموده ، آن صفت غریزیش را که بر آن غریره خلقش کرده بود، و آن را وسیله سعادت دنیا و آخرتش قرار داده بود، از او مى گیرد و مبدل مى کند به وسیله شقاوت و هلاکتش تا او را به اعراض از حق و جمع مال دنیا و گنجینه کردن آن وا بدارد، و این معنا همان است که در آیات متعرض آن شده است .

از آنچه گذشت روشن شد که اگر صفت حرص را در آیات مورد بحث(که از خلقت بشر سخن مى گوید، و با در نظر گرفتن اینکه مى خواهد حرص را مذمت کند)، به همه انسانها نسبت داده ، با(احسن) بودن خلقت هر چیز که آیه(الذى احسن کل شى ء خلقه) از آن خبر مى دهد منافات ندارد، چون حرصى که منسوب به خداست حرص بر خیر واقعى است ، و حرصى که صرف جمع مال و غفلت از خدا مى شود منسوب به خود

انسانها است ، این خود انسان است که حرص خدادادى را مثل سایر نعمتها به سوء اختیار و کج سلیقه گى خود به نقمت مبدل مى سازد.

زمخشرى به منظور فرار از اشکال بالا گفته : در این کلام استعاره اى بکار رفته ، و معنایش این است که انسان از آنجایى که همیشه در مقام عمل ، جزع و منع را مقدم بر صبر مى دارد، و خلاصه جزع و منع در او حکومت دارند، مثل این شده که جزع و منع فطرى و جبلى او است ، و گویا این دو صفت را از شکم مادر با خود آورده ، و اختیارى خود او نیست . و خلاصه آیه شریفه مى خواهد این دو صفت را تشبیه کند به صفاتى که جبلى آدمى است ، نه اینکه بخواهد آن دو را فطرى و جبلى بداند، چون اگر مى خواست چنین چیزى را افاده کند دیگر این دو صفت را مذمت نمى کرد، چون خدا عمل خودش را مذمت نمى کند، دلیل اینکه اساس کلام تشبیه است ، این است که مؤ منین را که با نفس خود جهاد مى کنند و آن را از جزع و منع نجات مى دهند، استثناء کرده .

لیکن این توجیه درست نیست ، چون گفتیم صفت حرص که جزع و منع لازمه آن است ،

به عنوان نعمت و فضیلت خلق شده بود، و این خود انسان است که آن را از فضیلت بودن خارج مى کند و به صورت رذیله اش در مى آورد، از نعمت بودن خارجش ساخته به صورت نقمت در مى آورد، و مذمتى هم که شده از حرص منحرف شده است نه حرص ‍ خدادادى ، و یا به عبارت دیگر از حرص بشرى شده است ، نه حرصى که خدا در بشر قرار داده .

و استثناى مؤ منین هم نه از این جهت است که این صفت در آنان وجود ندارد، بلکه استثناى آنان از این جهت است که مؤ منین حرص ‍ خود را به همان صورت کمال و فضیلت اصلى باقیش گذاشتند، و به صورت رذیله و نقمت مبدل نکردند.

مفسرى دیگر براى توجیه این استثناء گفته است : استثناى منقطع و بدون مستثنى منه است . و خواننده گرامى خودش از نادرستى این توجیه آگاه است .

اوصاف نمازگزارانى که از(هلوع) بودن استثنا شده اند

الا المصلین

این استثناء از انسان هلوع است ، و اگر از میان همه امتیازات مؤ منینى که در آیات بعد ذکر مى شود نماز را اختصاص به ذکر داد، براى این بود که شرافت نماز را رسانیده ، و بفهماند نماز بهترین اعمال است .

علاوه بر این ، نماز اثر روشنى در دفع رذیله هلع مذموم دارد، چون در آیه(ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنکر) نماز را بازدارنده از هر فحشاء و منکر دانسته .

الذین هم على صلاتهم دائمون

اینکه کلمه(صلاه) را به ضمیر(هم) اضافه کرده دلالت دارد بر اینکه بر خواندن نمازشان مداومت داشته اند، نه اینکه دائما در نماز بوده اند، و ستودن آنان به مداومت در نماز اشاره است به اینکه اثر هر عملى با مداومت در آن کامل مى شود.

و الذین فى اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم

بعضى از مفسرین حق معلوم را به زکات واجب تفسیر کرده اند.

و در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده که حق معلوم زکات نیست ، بلکه مقدار معلومى است که به فقرا انفاق مى کنند، و(سائل) به معناى فقیرى است که از گدایى و سؤ ال عفت دارد، و سیاق آیه خالى از تاءیید این حدیث نیست ، براى اینکه زکات مواردى معین دارد، و منحصر در سائل و محروم نیست ، که در قرآن مواردش چنین بیان شده :(انما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المولفه قلوبهم و فى الرقاب و الغارمین و فى سبیل اللّه و ابن السبیل فریضه من الله) و ظاهر آیه مورد

بحث انحصار موارد حق معلوم در دو مورد سائل و محروم است .

و الذین یصدقون بیوم الدین

آنچه از سیاق شمردن اعمال صالحه بر مى آید این است که مراد از(تصدیق یوم الدین) این است که مصلین علاوه بر تصدیق قلبى روز جزا عملا هم آن را تصدیق مى کنند، به این معنا که سیره زندگیشان سیره کسى است که معتقد است هر عملى که انجام دهد به زودى در مورد آن بازخواست ، و بر طبق آن جزا داده مى شود، حال چه اینکه عملى خیر باشد و چه شر، اگر خیر باشد جزاى خیرش مى دهند، و اگر شر باشد جزاى شرش مى دهند.

و تعبیر به جمله(یصدقون) دلالت دارد بر اینکه تصدیقشان استمرار هم دارد، پس دائما مراقبند در هر عملى که مى خواهند انجام دهند خدا را فراموش نکنند، اگر او آن عمل را خواسته انجامش دهند، و اگر نخواسته ترکش کنند.

توضیحى راجع به توصیف مؤ منین به اینکه از عذاب پروردگارشان بیمنا کند.

و الذین هم من عذاب ربهم مشفقون

و کسانى که از عذاب پروردگارشان ترسانند، که آنچه درباره تصدیق به یوم الدین گفتیم ، در اینجا نیز مى آید، پس هم ترس درونى دارند، و هم عملشان عملى است که از این ترس خبر مى دهد.

و لازمه اشفاقشان از عذاب پروردگار، علاوه بر مداومتشان به اعمال صالحه و مجاهدتشان در راه خدا، این است که به اعمال صالحه خود اعتماد ندارند، و از عذاب خدا ایمن نیستند، چون ایمنى از عذاب با خوف و اشفاق نمى سازد.

و سبب و علت اشفاق از عذاب این است که عذاب در مقابل مخالفت است ، پس بجز اطاعت درونى چیزى نیست که آدمى را از عذاب نجات دهد. از سوى دیگر اطمینانى هم به نفس و درون آدمى نیست ، چون ما زورمان به هواى نفسمان نمى رسد،

مگر به آن مقدار توانایى که خداى سبحان به ما داده ، خدایى که مالک هر چیز است ، و مملوک چیزى نیست همچنان که خودش ‍ فرمود:(قل فمن یملک من اللّه شیئا) .

علاوه بر این خداى سبحان هر چند اهل اطاعت را وعده نجات داده ، و هر چند خودش فرموده : خدا خلف وعده نمى کند، لیکن این هم هست که وعده ، اطلاق قدرت او را مقید نمى کند، پس او در عین اینکه خلف وعده نمى کند به هر چه بخواهد قادر است ، و مشیتش نافذ، در نتیجه در هیچ حالى نمى توان از او ایمن بود، به این معنا که چنین نیست که نسبت به خلف وعده اش قادر نباشد، و به همین جهت است که مى بینیم با اینکه ملائکه خود را به عصمت معرفى کرده به خوف هم توصیفشان نموده ، مى فرماید:(یخافون ربهم)، و با اینکه انبیاى خود را معصوم معرفى نموده در باره آنان فرموده :(و یخشونه و لا یخشون احداالا الله)همینطور در عین اینکه در آخر آیات مورد بحث به طور جزم در باره مؤ منین فرموده(اولئک فى جنات مکرمون)، در عین حال در آیه مورد بحث مى فرماید از عذاب خدا اشفاق و ترس دارند.

ان عذاب ربهم غیر مامون

این جمله علت ترس مؤ منین از عذاب پروردگارشان را بیان نموده ، روشن مى سازد که مؤ منین در ترسیدن از عذاب مصابند، و وجه آن را بیان کردیم .

و الذین هم لفروجهم حافظون ... هم العادون

تفسیر این سه آیه در اول سوره مؤ منون گذشت .

مقصود از مراعات امانات و عهد و مراد از محافظت بر صلوة

و الذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون

آنچه از کلمه(امانات) زودتر از هر معنایى به ذهن مى رسد، انواع امانتهایى است که مردم به یکدیگر اعتماد نموده ، و هر یک به دیگرى مى سپارد، از قبیل مال و جان و عرض ، و شخص امین رعایت آن را نموده در حفظش مى کوشد و به آن خیانت نمى کند، و به قول بعضى از مفسرین به صیغه جمع آمدنش به اعتبار انواع آن است ، به خلاف عهد که چون انواع مختلفى ندارد مفرد آمده .

ولى بعضى گفته اند: منظور تنها مال و جان و عرض نیست ، بلکه مطلق وظایف اعتقادى و عملى است ،

که خدا به عهده آنان گذاشته ، در نتیجه آیه شریفه شامل همه حقوق چه حق اللّه و چه حق الناس مى شود، و اگر یکى از آن حقوق را تضییع کنند، به خداى تعالى خیانت کرده اند.

بعضى دیگر گفته اند: هر نعمتى که خداى تعالى در اختیار بنده اش قرار داده ، امانت خدا به دست اوست ، چه اعضاى بدنش ، و چه چیرهاى دیگر، در نتیجه اگر کسى این نعمتها را در غیر آن مواردى که خدا براى آنها خلق کرده ، و اجازه مصرف در آن را داده استعمال کند، به خدا که صاحب نعمت و امانت است خیانت کرده است .

و ظاهرا مراد از کلمه(عهد) در آیه مورد بحث قراردادهاى زبانى و عملى است که انسان با غیر مى بندد، که فلان عمل را انجام و یا فلان امر را رعایت و حفظ کند، و بدون مجوز آن قرارداد را نقض ننماید. بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از عهد تنها این نیست ، بلکه تمامى قرارهایى است که انسان ملتزم به آن باشد، حتى ایمان بنده خدا به خدا هم عهدى است که او با پروردگارش بسته ، و قرار گذاشته آنچه خدا تکلیفش مى کند اطاعت نماید، پس اگر بنده اى به یکى از اوامر و یا نواهى خدا عمل نکند، و خدا را در آن نافرمانى کند، عهد خدا را شکسته است .

و الذین هم بشهاداتهم قائمون

معناى شهادت معلوم و معروف است و قائم بودن به شهادت به معناى این است که از تحمل و اداى آنچه تحمل کرده استنکاف نورزد، اولا وقتى او را شاهد مى گیرند شهادت را تحمل کند، و ثانیا وقتى براى اداى شهادت دعوت مى شود استنکاف نورزد، و بدون هیچ کم و زیادى آنچه دیده بگوید، و آیات قرآن در این باره بسیار است .

و الذین هم على صلاتهم یحافظون

منظور از(محافظت بر صلاه) این است که صفات کمال نماز را رعایت کند، و آنطور که شرع دستور داده نماز بخواند. بعضى از مفسرین گفته اند: محافظت بر نماز، غیر مداومت بر آن است ، چون دوام مربوط به خود نماز و نفس عمل است ، و اما محافظت مربوط به کیفیت آن است ، پس آیه(الذین هم على صلاتهم یحافظون) بعد از آیه(الذین هم على صلاتهم دائمون) تکرار یک مطلب نیست .

اولئک فى جنات مکرمون

کلمه(اولئک) اشاره است به(المصلین)، و اگر کلمه(جنات) را نکره و بدون الف و لام آورده براى بزرگداشت آن جنات است ، و جمله(فى جنات) خبر، و جمله(مکرمون) خبر بعد از خبر است ، و یا جمله(فى جنات) ظرف است براى(مکرمون). بنابر احتمال اول معنا چنین مى شود:(ایشان در بهشتهایند و محترمند)، و بنا بر احتمال دوم چنین مى شود:(ایشان در بهشتها محترمند).

بحث روایتى

(روایاتى در ذیل برخى آیات گذشته راجع به نماز، حقسائل و محروم و...)

در تفسیر قمى در ذیل آیه(اذا مسه الشر جزوعا)، فرموده : شر عبارت است از فقر و فاقه ، و خیر در جمله(و اذا مسه الخیر منوعا) عبارت است از غنا و وسعت .

و در روایت ابى الجارود از ابو جعفر(علیه السلام) آمده که فرمود: سپس با جمله(الا المصلین) نمازگزاران را استثنا کرد و آنان را به بهترین اعمالشان که همان مداومت در نماز است ستود و فرمود:(الذین هم على صلاتهم دائمون)، مى فرماید: وقتى نمازى مستحبى را بر خود واجب مى کنند، بر آن مداومتدارند.

مؤ لف : امام(علیه السلام) مساءله نذر و واجب کردن نماز مستحبى بر خود را از اضافه(صلاه) بر(هم) - نمازشان - استفاده کرده که در سابق هم به این نکته اشاره کردیم .

و در کافى به سند خود از فضیل بن یسار روایت آورده که گفت : از امام ابو جعفر(علیه السلام) از کلام خداى عزوجل پرسیدم که مى فرماید:(والذین هم على صلاتهم یحافظون)، فرمود: منظور نمازهاى واجب است . عرضه داشتم : در آیه(الذین هم على صلاتهم دائمون) چطور؟ فرمود: نماز نافله است .

و در مجمع البیان در ذیل آیه(والذین فى اموالهم حق معلوم) مى گوید: از ابو عبد اللّه(علیه السلام) روایت شده که فرمود: حق معلوم زکات واجب نیست ، بلکه آن مقدار صدقه اى است که یا جمعه به جمعه از مالت بیرون مى کنى ، و یا همه روزه که هر صاحب فضیلتى فضل خود را دارد.

آنگاه مى گوید: و نیز از آن جناب روایت شده که فرمود: وقتى در اموالت حق معلومى دارى که صله خویشاوندان کنى ،

و به کسى که محرومت کرد عطا کنى ، و با کسى که در حقت دشمنى کرد دوستى کنى .

مؤ لف : این معنا را صاحب کافى هم از امام ابو جعفر و ابو عبد اللّه(علیه السلام) به چند طریق نقل کرده ، صاحب محاسن هم آن را از امام ابو جعفر(علیه السلام) روایت کرده است .

و در کافى به سند خود از صفوان جمال ، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل جمله للسائل و المحروم فرمود: محروم کاسبى است که خرید و فروش ندارد، او مى خواهد از دسترنج خود استفاده کند، اما کسى به او مراجعه نمى کند. کلینى مى گوید در روایتى دیگر از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) آمده که فرمودند: محروم مردى است که عقلش به جاست ، ولى کاسبى است که خدا روزیش را تنگ گرفته است .

و در مجمع البیان در ذیل آیه(والذین هم على صلاتهم یحافظون) مى گوید: محمد بن فضیل از حضرت ابى الحسن(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: اینان آن افراد از شیعیان ما هستند که داراى پنجاه رکعت نمازند.

مؤ لف : شاید اساس این کلام روایاتى باشد که از حضرات رسیده که فرموده اند: تشریع نافله هاى یومیه به منظور تکمیل نمازهاى واجب بوده است .