بیان آیات
مضامین سوره مبارکه معارج و مکى و مدنى بودن آن
آنچه سیاق این سوره دست مى دهد این است که مى خواهد روز قیامت را توصیف کند به آن عذابهایى که در آن براى کفار آماده شده ، از همان آغاز، سخن از عذاب دارد. و سؤ ال سائلى را حکایت مى کند که از عذاب الهى کفار پرسیده ، و اشاره مى کند به اینکه این عذاب آمدنى است ، و هیچ مانعى نمى تواند از آمدنش جلوگیر شود، و نیز عذابى است نزدیک ، نه دور که کفار مى پندارند، آنگاه به صفات آن روز و عذابى که براى آنان تهیه شده پرداخته ، مؤ منین را که به انجام وظائف اعتقادى و عملى خود مى پردازند استثنا مى کند.
و این سیاق شبیه به سیاق سوره هاى مکى است ، چیزى که هست از برخى از مفسرین حکایت شده که گفته اند: آیه(و الذین فى اموالهم حق معلوم) در مدینه نازل شده ، و اعتبار عقلى هم این نظریه را تاءیید مى کند، براى اینکه ظاهر عبارت(حق معلوم) زکات است که در مدینه و بعد از هجرت تشریع شد،) و اگر ما این آیه را مدنى بدانیم ، ناگزیر مى شویم که آیات بعدى آن را هم که تحت استثنا قرار دارند و چهارده آیه اند، که از جمله(الاالمصلین) شروع و به جمله(فى جنات مکرمون) ختم مى شوند، مدنى بدانیم ، براى اینکه همه سیاقى متحد دارند، و مستلزم یکدیگرند.
و مدنى بودن آیات بعد از استثنا اقتضا دارد مستثنى منه را هم که حداقل سه آیه است و از جمله(ان الانسان خلق هلوعا) شروع و به جمله(منوعا) ختم مى شود، مدنى بدانیم ، علاوه بر این آیه(فما للذین کفروا قبلک مهطعین)، نیز به روشنى متفرع بر ما قبل خودش است ، و از سوى دیگر آیه مذکور تا آخر سوره سیاقى واحد دارند، پس باید بگوییم اینها هم مدنى هستند.
این از جهت سیاق ، و اما از جهت مضامین ، همین آیات آخر سوره خیلى با وضع منافقین که اطراف پیامبر را گرفته بودند، و از چپ و راست احاطه اش کرده بودند، مناسبت دارد، چون سخن از کسانى مى راند که(عن الیمین و عن الشمال عزین از راست و چپ متفرق مى شوند) بودند و این مناسب حال کسانى است که بعضى از احکام خدا را رد مى کردند، و مخصوصا آیه(ایطمع کل امرء منهم ...) و آیه(على ان نبدل خیرا منهم ...) که بیانش خواهد آمد، و خواهیم گفت : به منافقین بیشتر مى چسبد تا به کفار مکه . و این را هم مى دانیم که پیدایش نفاق منافقین در مدینه بوده ، نه در مکه . خواهى پرسید: پس چرا از منافقین به(الذین کفروا) تعبیر کرده ؟ مى گوییم : نظیر این تعبیر در سوره توبه و غیر آن آمده ،(چون واقعیت منافقین کفر است).
از این هم که بگذریم مفسرین روایت کرده اند که این سوره درباره کسى نازل شد که گفته بود:(اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجاره من السماء اوائتنا بعذاب الیم) که در آن سوره تفسیرش گذشت ، و گفتیم سیاق آن و سیاق آیات بعد از آن سیاقى مدنى است نه مکى ، و لیکن از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود: مراد از( حق معلوم) در آیه شریفه حقى است که صاحب مال به عنوان صدقه از مال خودش جدا مى کند، نه زکات واجب .
و بالاخره نمى توان اتفاق مفسرین را بر اینکه این سوره در مکه نازل شده ملاک قرار داد، علاوه بر این چنین اتفاقى هم در کار نیست ، بلکه بین آنان اختلافى روشن است . و نیز نباید به گفته ابن عباس اعتنا کرد که گفته : این سوره بعد از سوره الحاقه نازل شده .
سال سائل بعذاب واقع
مراد از سؤ ال سائل بعذاب واقع
کلمه(سوال) هم به معناى طلب و هم به معناى دعا است ،
و به همین جهت با حرف(باء) متعدى شده ، نظیر آیه(یدعون فیها بکل فاکهه امنین .) و بعضى گفته اند: فعل(ساءل) در خصوص این آیه متضمن معناى اهتمام و اعتنا بوده ، و بدین جهت با حرف(باء) متعدى شده ، و معنایش(درخواست و اعتناء کرد به عذاب واقع) مى باشد. بعضى دیگر گفته اند: اصلا حرف(باء) در اینجا زیادى است ، و تنها به منظور تاءکیدآورده شده . ولى برگشت همه این وجوه به یک معنا است ، و آن عبارت است از درخواست عذاب از خدا از در کفر و طغیان .
بعضى دیگر گفته اند: حرف باء در اینجا به معناى(عن از) است ، همچنان که در جمله(فاساءل به خبیرا)، به این معنا آمده . ولى این وجه درست نیست ، چون در آیه سوره فرقان هم به معناى(عن) نیست ، علاوه بر این سیاق آیات بعدى و مخصوصا آیه(فاصبر صبرا جمیلا) با سؤ ال به معناى استفسار و خبرگیرى نمى سازد.
پس آیه شریفه درخواست عذاب را از بعضى از کفار حکایت مى کند، نه خبرگیرى از آن را، و عذاب درخواست شده را به اوصافى وصف کرده که به نوعى تهکم و تحقیر بر اجابت دعا دلالت دارد، و آن وصف(واقع) و وصف(لیس له دافع) است ، و معنایش این است که سائلى از کفار عذابى را از خدا درخواست کرد که مخصوص کافران است ، و به زودى به آنان مى رسد، و قطعا بر آنان واقع مى شود، و دافعى برایش ندارند، خلاصه چه درخواست بکنند و چه نکنند واقع شدنى است ، پس همین کلمه(واقع) در آیه جوابى است تحقیرآمیز، و اجابتى است نسبت به درخواست سائل .
للکافرین لیس له دافع
جار و مجرور(للکافرین) و همچنین جمله(لیس له دافع) متعلق است به عذاب واقع ، و صفت آن است و ما قبلا به معناى آیه اشاره کردیم و گفتیم که جمله مذکور، هم اجابت درخواست آن سائل است و هم تحقیر او است .
من اللّه ذى المعارج
جار و مجرور(من الله) متعلق است به کلمه(دافع)، مى فرماید:
سائل هیچ برگرداننده و دافعى از جانب خدا ندارد، چون این معنا مسلم است که اگر سائل نامبرده دافعى براى آن عذاب داشته باشد، از ناحیه غیر خدا نیست . البته احتمال هم دارد که متعلق به کلمه عذاب باشد، و فرموده باشد:(عذابى از ناحیه خداى ذى المعارج) .
مقصود از توصیف خداى تعالى به(ذى المعارج)
و کلمه(معارج) جمع(معرج)است که مفسرین آن را به آلت صعود یعنى نردبان معنا و به مقامات ملکوت که فرشتگان هنگام مراجعه به خداى سبحان به آن عروج مى کنند تفسیر کرده اند. جمله بعد هم که مى فرماید:(تعرج الملئکه و الروح الیه فى یوم ...) معارج را به همین معنا تفسیر کرده ، پس خداى سبحان معارجى از ملکوت و مقاماتى از پایین به بالا دارد که هر مقام بالاتر، از مقام پایین تر خود شریف تر است ، و ملائکه و روح هر یک بر حسب قربى که به خدا دارند در آن مقامات بالا مى روند، و این مقامات حقایقى ملکوتى هستند، نه چون مقامات دنیا وهمى و اعتبارى .
بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از معارج ، درجاتى است که اعتقادات حقه و اعمال صالحه به حسب اختلاف ارزشهایش بدان مقامات بالا مى روند، همچنان که خداى تعالى فرموده :(الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه)، و نیز فرموده :(و لکن یناله التقوى منکم) .
بعضى دیگر گفته اند: مراد از معارج ، مقامات قربى است که مؤ منین ، با ایمان و عمل صالح خود به آن مقامات ارتقا مى یابند، همچنان که خداى تعالى فرموده :(هم درجات عند اللّه و اللّه بصیر بما یعملون)، و نیز فرموده : لهم درجات عند ربهم و مغفره و رزق کریم)، و نیز فرموده :(رفیع الدرجات ذو العرش) .
و لیکن حق مطلب آن است که برگشت دو وجه اخیر به همان وجه اول است ، و درجات یاد شده همانطور که گفتیم واقعیتهاى خارجى هستند، نه چون مقامات دنیایى که صرف وهم و اعتبار است .
تعرج الملئکه و الروح الیه فى یوم کان مقداره خمسین الف سنه
منظور از روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است ، به طورى که از سیاق آیات بعدى بر مى آید، روز قیامت است ، و مراد از این مقدار - به طورى که گفته اند - این است که اگر آن روز با روزهاى دنیا و زمان جارى در آن تطبیق شود، معادل پنجاه هزار سال دنیا مى شود،(نه اینکه در آنجا هم از گردش خورشید و ماه سالهایى شمسى و قمرى پدید مى آید)
منظور از عروج ملائکه و روح در روز قیامت به سوى خدا
منظور از عروج ملائکه و روح به سوى خدا در آن روز، رجوع آنها است به سوى خداى تعالى در هنگامى که همه عالم به سوى او بر مى گردند، چون روز قیامت روزى است که اسباب و وسائط از بین مى رود و روابط بین آنها و بین مسبباتشان مرتفع مى گردد و ملائکه ، که وسائط موکل بر امور عالم و حوادث هستى اند هنگامى که سببیت بین اسباب و مسببات قطع گردد و آن را خداوند زایل گرداند و همه به سوى او برگردند آنها نیز بر مى گردند و به معارج خود عروج مى کنند. و همه ملائکه پیرامون عرش پروردگارشان را فرا مى گیرند و صف مى کشند، همچنان که فرمود:(و ترى الملئکه حافین منحول العرش)، و نیز فرموده :(یوم یقوم الروح و الملئکه صفا) .
و از ظاهر کلام چنین بر مى آید که مراد از(روح) آن روحى است که در آیه شریفه(قل الروح من امر ربى) آن را از امر خودش خوانده ، و این روح غیر ملائکه است ، همچنان که از ظاهر آیه(ینزل الملئکه بالروح من امره)، این تفاوت به روشنى استفاده مى شود، پس نباید به گفتار بعضى از مفسرین اعتنا کرد که گفته اند: مراد از روح ، جبرئیل است . هر چند که در آیه(نزل به الروح الامین على قلبک)، و آیه(قل نزله روح القدس من ربک)، به جبرئیل اطلاق شده ، و لیکن در اولى مقید شده به قید(امین)، و در دومى به قید(قدس)، و مطلق غیر مقید است .
فاصبر صبرا جمیلا
از آنجا که درخواست عذاب واقع از ناحیه سائل مورد نظر از روى استکبار و زورآزمایى بوده و تحمل شنیدن این قسم سخنان بر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) گران بود، در این جمله آن جناب را امر به صبر کرد، و صبر را به صفت جمیل توصیف فرمود، و صبر جمیل صبرى است خالص که در آن شائبه اى از بى تابى و شکایت نباشد، و در آیه بعدى این دستور را تعلیل کرده به اینکه آن روزى که عذاب مورد سؤ ال در آن قرار دارد نزدیک است .
انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا
مراد از اینکه کفار عذاب قیامت را دور مى بینند و خداوند نزدیک مى بیند.
دو ضمیر در(یرونه) و در(نریه) به عذاب ، و یا به یوم القیامه و عذابى که در آن است بر مى گردد، موید احتمال اول آیه بعدى است که مى فرماید:(یوم تکون السماء کالمهل) .
و مراد از(رویت) نزدیک بودن آن عذاب و یا آن روز و اعتقاد به آن است ، که به نوعى عنایت مجازى رویتش خوانده ، و اگر کفار عذاب قیامت را دور مى بینند و به دورى آن معتقدند، این اعتقادشان ظنى است ، و امکان آن را بعید مى پندارند، نه اینکه معتقد به معاد باشند ولى آن را دور بپندارند، چون کسى که معتقد به معاد است هرگز درخواست عذاب آن را نمى کند، و اگر هم بکند صرف لقلقه زبان است ، و اما رویت خداى تعالى به معناى علم آن حضرت است به اینکه قیامت محقق است ، و آنچه آمدنى است نزدیک هم هست .
در این دو آیه امر خدا به صبر جمیل تعلیل شده ، چون تحمل اذیت و صبر در مقابل ناگواریها، وقتى ناگواریها را آسان مى سازد که یقین داشته باشد به اینکه فرج نزدیک است ، و همواره به یاد آن باشد، در نتیجه کلام در این آیه در معناى این است که فرموده باشد: در برابر استکبار آنان که به آنان جرات داد درخواست عذاب کنند، صبرى جمیل کن صبرى که آمیخته با جزع و شکوه نباشد، براى اینکه ما مى دانیم که عذاب نزدیک است ، بر خلاف آنان که آن را دور مى پندارند، و ما مى دانیم که آن عذاب تخلف پذیر نیست ، نه تنها واقع مى شود بلکه نفس واقع است .
یوم تکون السماء کالمهل
کلمه(مهل) به معناى فلزات ذوب شده است ، مس ذوب شده و یا طلا و یا غیر آن . بعضى گفته اند: به معناى ته مانده روغن زیتون است . بعضى دیگر گفته اند: به معناى قیر نامرغوب است . و کلمه(یوم) - به طورى که از سیاق بر مى آید - ظرفى است متعلق به کلمه(واقع).
و تکون الجبال کالعهن
کلمه(عهن) به معناى مطلق پشم است ، و شاید مراد از آن پشم حلاجى شده باشد، همچنان که در آیه اى دیگر فرموده :(وتکون الجبال کالعهن المنفوش) .
بعضى گفته اند:(عهن) به معناى پشم قرمز است . و بعضى دیگر گفته اند: پشم الوان است ، چون کوهها هم داراى رنگهاى مختلفند، بعضى سفید و بعضى قرمز و بعضى به فرموده خداى تعالى در سوره فاطر(غرابیب سود)(سیاه) است .
و لا یسئل حمیم حمیما
بیان سختى روز قیامت بر گنهکاران به نحوى که از فرزندان و کسان خود حالى نمىپرسند و حتى آرزو مى کنند آنها را فدایى خود کنند.
کلمه(حمیم) به معناى خویشاوند نزدیکى است که انسان اهتمام به امر او داشته و برایش دلسوزى بکند، و این جمله اشاره است به سختى روز قیامت ، به طورى که هر انسانى در آن روز آنقدر مشغول به خویشتن است که به کلى نزدیکان خود را از یاد مى برد، به طورى که هیچ حمیمى از حال حمیم خود نمى پرسد.
یبصرونهم
ضمیر جمع در(یبصرون) و ضمیر جمع(هم) هر دو به حمیم ها بر مى گردد، خواهى گفت جمع حمیم که اءحماء باشد قبلا در کلام نیامده بود تا ضمیر جمه به آن برگردد؟ مى گوییم : آرى ، لیکن سیاق آن را مى فهماند، و مصدر(تبصیر) که فعل(یبصر) از آن مشتق است ، به معناى نشان دادن و روشن گرى است ، و معناى جمله مورد بحث این است که خویشاوند هر کسى را به او نشان مى دهند، ولى او به خاطر گرفتاریهاى خودش احوالى از آنان نمى پرسد.
و جمله مورد بحث جمله اى است مستانفه و در معناى جواب است از سؤ الى مقدر گویى وقتى گفته شد :(هیچ حمیمى از حال حمیم خود نمى پرسد)، شخصى پرسیده : مگر انسان آن روز خویشاوند خود را مى بیند؟ جواب مى دهد:(یبصرونهم)، ممکن هم هست این جمله صفت حمیما باشد، آن وقت معنا چنین مى شود:(هیچ حمیمى از حال حمیمى که نشانش مى دهند نمى پرسد) .
و یکى از تفسیرهاى بسیار ناچسب کلام بعضى از مفسرین است که گفته اند: معناى جمله(یبصرونهم) این است که ملائکه کفار را نشان مى دهند. و نیز کلام بعضى دیگر که گفته اند: مؤ منین دشمنان کافر خود را نشان مى دهند که چگونه در عذاب شکنجه مى شوند و آن وقت به ایشان زخم زبان مى زنند و همچنین کلام بعضى دیگر که گفته اند پیروان ضلالت پیشوایان ضلالت را نشان مى دهند که اینها روساى ما بودند. همه این وجوه باطل است ، چون دلیلى بر آنها نیست .
یود المجرم لو یفتدى من عذاب یومئذ ببنیه و صاحبته و اخیه و فصیلته التى توویه و من فى الارض جمیعا ثم ینجیه
در مجمع البیان گفته : مصدر(مودت) که فعل(یود) از آن مشتق است ، هم به معناى آرزو مى آید و هم به معناى محبت ، هم گفته مى شود(وددت الشى ء من آرزومند فلان چیزم) و هم گفته مى شود:(وددت الشى ء من فلان چیز را دوست مى دارم)، و گاهى در یک مورد هر دو معنا را مى دهد. و ممکن است استعمالش در معناى آرزو از باب تضمین باشد، یعنى به طور ضمنى بر آن دلالت کند.
و در معناى(یفتدى) گفته :(افتداء) که مصدر آن است به معناى این است که مثلا اگر ضررى متوجه جان خودت و یا شخصى دیگر شده چیزى را فداى او کنى ، و آن ضرر را با آن بدل و عوض برگردانى . و در معناى کلمه(فصیله) گفته است وقتى از یک قبیله که همه در جد بزرگ مشترکند، یک تیره جدا شود، و جدى اختصاصى و جداگانه براى خود قائل شود، آن تیره را فصیله از آن قبیله مى گویند و بعضى دیگر گفته اند:(فصیله) به معناى عشیره نزدیکى است که از یک قبیله جدا شده باشد، نظیر پدران نزدیک و عموهاى نزدیک .
و سیاق این آیات سیاق اعراض و ترقى نسبت به جمله(و لا یسئل حمیم حمیما) است ،
در نتیجه چنین معنا مى دهد که مجرم به خاطر جرمش آنقدر عذابش شدید مى شود که آرزو مى کند اى کاش مى توانست نزدیکترین اقارب ، و گرامى ترین عزیزان خود مثلا فرزندان و برادران و فصیله خود را قربان خود مى کرد، و بلکه تمامى انسانهاى روى زمین را - اگر اختیارشان به دست او بود - مى داد و عذاب را از خود دور مى کرد، و معلوم است کسى که از شدت عذاب حاضر است عزیزان خود را فداى خود کند، دیگر کى احوال آنان را مى پرسد.
و معناى آیه این است که(یود المجرم) گنهکار آرزو مى کند - حال چه مسلمان گنهکار و چه کافر - که اى کاش مى توانست قربانى خود مى کرد، و در مقابل برداشتن عذاب از خودش - این جمله قائم مقام مفعول(یود) است -(بنیه) فرزندان خود را که محبوب ترین مردم نزد او است ، و(صاحبته) و رفیق خود را که همواره با او انس مى ورزید و دوستش مى داشت ، و چه بسا بر پدر و مادر خود مقدمش مى داشت و(اخیه) و برادر خود را که پ شت و پناهش بود،(وفصیلته) که عشیره نزدیک او بودند،(التى توویه)، و او را از خود و متصل به خود مى دانستند،(و من فى الارض جمیعا)، و همه انسانهاى روى زمین را فداى خود مى کرد،(ثم ینجیه) در نتیجه این عوض دادن او را از عذاب نجات مى داد.
کلا انها لظى نزاعه للشوى تدعوا من ادبر و تولى و جمع فاوعى
ویژگى آتش جهنم و بیان کسانى را که بسوى خود مى طلبد
کلمه(کلا) به معناى ردع و زیر بار نرفتن است و ضمیر(آنها) به جهنم و یا به آتش بر مى گردد، و اگر آتش را(لظى) خوانده ، براى این است که اندرون را کباب مى کند و شعله ور مى سازد، و کلمه(نزاعه) اسم مبالغه از نزع - کندن - است ، و کلمه(شوى) به معناى اطراف بدن از قبیل دست و پا و امثال آن است ، وقتى گفته مى شود:(رماه فاشواه) معنایش این است که او را پرت کرد و دست و پایش را خرد ساخت . این گفتار راغب بود. و کلمه(ایعاء) که مصدر(اوعى) است وقتى در مورد مال استعمال مى شود، به معناى نگهدارى آن در وعاء - ظرف - است .
پس اینکه فرمود:(کلا، خواست آرزوى نجات از عذاب به وسیله دادن فداء را رد کند، و در بیان علت این رد فرموده :(انها لظى) و حاصل این تعلیل این است که جهنم آتشى است شعله ور، که اعضاء و جوارح واردین خود را مى سوزاند، کار آن این است که مجرمین را مى طلبد تا عذابشان کند، پس با فدیه دادن از مجرمین بر نمى گردد، حال آن فدیه هر چه مى خواهد باشد.
بنابراین ، معناى جمله(انها لظى) این است که : دوزخ آتشى است که صفتش اشتعال است ،
و ممکن نیست صفت خود را از دست داده خمود و خاموش گردد، و معناى(نزاعه للشوى) این است که صفت دیگر آن سوزاندن اندام هاى دوزخیان است ، و هرگز اثرش در مورد هیچ کسى که در آن معذب است باطل نمى شود.
(تدعوا من ادبر و تولى و جمع فاوعى) - یعنى آتش دوزخ کسانى را مى طلبد که به دعوت الهى که آنان را به ایمان به خدا و عبادت او دعوت مى کرد پشت کردند، و به جاى آن اموال را جمع نموده ، در گنجینه ها نگهدارى مى نمودند، و در راه خدا به سائل و محروم نمى دادند، و این معنا آن معنایى است که با سیاق استثناى بعدى که مى فرماید(الا المصلین ... و الذین فى اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم) تناسب دارد.
بحث روایتى
روایتى درباره نزول آیات(ساءل سائل بعذاب واقع ....) درباره مردى که از نصبامیر المومنین(علیه السلام) به خلافت به خشم آمده تقاضاى عذاب کرد
در مجمع البیان مى گوید: سید ابو احمد براى ما حدیث کرد که حاکم ابو القاسم حسکانى برایم حدیثى با ذکر سند از جعفر بن محمد الصادق از پدران بزرگوارش(علیهم السلام) نقل کرد که فرمودند: بعد از آنکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) على(علیه السلام) را به خلافت نصب کرد و فرمود:(من کنت مولاه فعلى مولاه هر که من مولاى او هستم على مولاى او است)، خبر به شهرهاى عرب رسید از آن جمله خبر به گوش نعمان بن حارث فهرى رسید، از دیار خود حرکت نموده به نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) مشرف شد و عرضه داشت : به ما دستور دادى که به(لا اله الا الله) اعتراف کنیم ، و نیز به اینکه تو رسول خدایى شهادت دهیم ، و دستور دادى جهاد کنیم ، حج بجاى آوریم ، روزه بگیریم ، نماز بخوانیم ، و ما هم قبول کردیم ، آیا به این مقدار راضى نشدى تا اینکه این پسر را به خلافت نصب نموده گفتى :(من کنت مولاه فعلى مولاه)حال بگو بدانم این از ناحیه خودت بود و یا از ناحیه خداى تعالى ؟ فرمود: به آن خدایى سوگند که به جز او معبودى نیست ، این دستور از ناحیه خدا بود.
نعمان بن حارث برگشت ، در حالى که مى گفت :(بار الها اگر این سخن حق است و از ناحیه تو است پس سنگى از آسمان بر سر ما ببار) همینکه سخنش تمام شد خداى تعالى با سنگى آسمانى بر سرش کوبید و او را در جا کشت ، و این آیه را نازل فرمود:(سال سائل بعذاب واقع).
مولف : این معنا به چند طریق از طرق شیعه نیز نقل شده ، و بعضى از علما آن را رد کرده اند که حدیثى جعلى است ، چون سوره(معارج) در مکه نازل شده . ولى خواننده عزیز توجه نمود که گفتیم در مکى بودن این سوره اشکال است .
و در الدر المنثور است که فاریابى ، عبد بن حمید، نسائى ، ابن ابى حاتم ، حاکم(وى حدیث را صحیح دانسته) و ابن مردویه ، همگى از ابن عباس روایت کرده اند که در تفسیر جمله(سال سائل) گفته است : سائل نضر بن حارث بود که گفت :(بار الها اگر خلافت على حق و از ناحیه تو است سنگى از آسمان بر سر ما ببار). و نیز در همان کتاب است که ابن ابى حاتم از سدى روایت کرده که در تفسیر(سال سائل) گفته : این آیه در مکه درباره نضر بن حارث نازل شده ، که گفته بود:(بارالها) اگر این همان حقى است که از ناحیه تو نازل شده ...)، و عذاب وى در روز جنگ بدر واقع شد.
مؤ لف : این معنا از غیر سدى نیز روایت شده . و در بعضى از روایتشان آمده که : گوینده(بارالها اگر این حق و از ناحیه تو است ...) حارث بن علقمه بوده که مردى از عبد الدار بود. و در بعضى دیگر آمده که سائل عذاب ابو جهل بن هشام بوده که در روز جنگ بدر درخواست آن را کرد. و لازمه این حدیث آن است که سوره معارج در مدینه نازل شده باشد، و این با آنچه که در این احادیث آمده که در مکه نازل شده مغایرت دارد و به هر حال سوره بعد از سخن آن گوینده که گفت :(بارالها اگر این همانا حق و از ناحیه تو است ...) نازل شده ، و ما در سابق در باره سیاق آیه سخن گفتیم .
چند روایت دیگر در ذیل آیات مربوط به طول روز قیامت واحوال آن روز
و در امالى شیخ به سندى که به امام صادق(علیه السلام) رسانده از آن جناب نقل کرده که فرمود: آگاه باشید و به حساب کشى از نفس خود بپردازید، قبل از اینکه خداى تعالى از شما حساب بکشد براى اینکه در قیامت پنجاه موقف است ، هر موقفى مثل هزار سال از سالهاى دنیا است ، آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:(فى یوم کان مقداره خمسین الف سنه) . مؤ لف : این معنا در روضه کافى هم از حفص بن غیاث از آن جناب نقل شده .
و در مجمع البیان است که ابو سعید خدرى روایت کرده که گفت : شخصى از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) پرسید: بلندى روز قیامت چقدر است ؟ فرمود به آن خدایى که جان محمد به دست اوست براى مردآنقدر سبک است که به قدر یک نماز واجبى که در دنیا بخواند بیشتر طول نمى کشد.
مؤ لف : این روایت را الدر المنثور هم از عده اى از کتب حدیث از ابو سعید از آن جناب نقل کرده .
و در تفسیر قمى در ذیل آیه(یوم تکون السماء کالمهل) مى گوید: مهل به معناى قلع و مس آب شده است ، آن روز آسمان نیز اینطور ذوب مى شود.
و در همان کتاب در روایت ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) آمده که در معانى جمله(یبصرونهم) مى فرمود: یعنى با اینکه دوستان ایشان را معرفى مى کنند(که این فلان رفیق تو است) با این حال احوال یکدیگر را نمى پرسند.
و در همان کتاب در تفسیر جمله(نزاعه للشوى) فرمود: چشم او را مى کند و رویش را سیاه مى کند
و باز همان کتاب در تفسیر(تدعوا من ادبر و تولى) فرمود: یعنى تو او را به سوى ایمان مى کشانى و او مى گریزد.