بیان آیات
فاذا نفخ فى الصور نفخه واحده
در سابق گفتیم که تعبیر(دمیدن در صور) کنایه است از مساءله قیامت(همچنان که رسم براى اعلان مردم به اینکه مثلا فلان مال التجاره آمده ، و یا فلان سفر در پیش است ، همه حاضر شوید شیپور مى زنند)، دمیدن در شیپور نیز کنایه است از حاضر کردن مردم براى رسـیـدگـى بـه حـسـابـهایشان ، و اگر آن را به صفت(واحده)توصیف کرده ، براى اشـاره بـه ایـن مـعنا بوده که مساءله حتمى است و قضائش رانده شده و امر معلقى نیست که احـتـیـاج بـه تـکرار نفخه داشته باشد، و آنچه از سیاق آیات به ذهن مى آید این است که منظور از این نفخه واحده ، نفخه دوم است که در آن مردگان زنده مى شوند.
و حملت الارض و الجبال فدکتاد که واحده
کـلمـه(دک) -بـا تـشـدیـد کـاف- مـصـدر فـعل مجهول(دکتا)است ، و معنایش کوبیدن سخت است ، به طورى که آنچه کوبیده مى شـود خـرد گـشـتـه بـه صـورت اجـزایـى ریـز در آیـد، و مـنـظـور از حمل شدن زمین و جبال این است که قدرت الهى بر آنها احاطه مى یابد، و اگر مصدر(دک) را(بـا تاى وحدت(دکه) آورد، و علاوه بر آن) با کلمه(واحده) توصیف کرد، بـراى ایـن بود که به سرعت خرد شدن آنها اشاره کند، و بفهماند خرد شدن کوهها و زمین احتیاج به کوبیدن بار دوم ندارد.
فیومئذ وقعت الواقعه
یعنى در چنین روزى قیامت بپا مى شود.
و انشقت السماء فهى یومئذ واهیه
کـلمـه(انشقاق) در هر چیز استعمال شود معناى جدا شدن قسمتى از آن را مى دهد، و کلمه(واهیه) از ماده(وهى) است ، که به معناى ضعف . و به قولى به معناى پاره شدن چرم و جامه و امث ال آن است .
و الملک على ارجائها و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیه
حاملین عرش خدا در قیامت و تعداد آنها
و از ظاهر کلام خداى تعالى برمى آید که عرش در آن روز حاملینى از ملائکه دارد، همچنان که از ظاهر آیه زیر نیز این معنا استفاده مى شود مى فرماید:(الذین یحملون العرش ومن حـوله یسبحون بحمد ربهم و یومنون به و یستغفرون للذین آمنوا)، و در روایات آمده که ایـن حـاملان عرش چهار فرشته اند، و از ظاهر آیه مورد بحث برمى آید حاملان عرش در آن روز هـشـت نـفـرنـد، و امـا ایـنـکه این چهار نفر و یا هشت نفر از جنس ملائکه بودند، و یا غیر ایـشـان ؟ آیـه شـریـفه ساکت است ، هر چند که سیاق آن از اشعار به اینکه از جنس ملک مى باشند، خالى نیست.
ممکن هم هست - همانطور که اشاره کردیم -غرض از ذکر انشقاق آسمان ، و بودن ملائکه در اطراف آن ، و اینکه حاملین عرش در آن روز هشت نفرند، این باشد که بفرماید در آن روز مـلائکـه و آسـمـان و عـرشبـراى انـسـان هـا ظاهر مى شوند، همچنان که قرآن در این باره فرموده:(و ترى الملائکه حافین من حول العرش یسبحون بحمد ربهم).
یومئذ تعرضون لا تخفى منکم خافیه
از ظاهر کلام برمى آید که مراد از جمله(تعرضون - عرضه مى شوید) عرضه شدن بر خداى تعالى باشد، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(و عرضوا على ربک صفا)، و کلمه(عرض) در لغت به معناى این است که فروشنده جنس خود را جلو مشترى بگسترد و به او نشان دهد، در نتیجه معناى عرض بر خداى تعالى در روز قیامت که رو ز جدایى حق از بـاطـل ، و روز داورى اسـت ایـن اسـت کـه:آنـچـه نـزد هـر انـسـان از عـقـیـده و عمل هست براى خداى تعالى فاش و سفره دل آدمى باز مى گردد، به طورى که هیچ عقیده و هـیـچ فـعـلى از او بـراى خـدا پـنـهـان نماند، و همه غیب ها شهادت و همه سرها علن و آشکار گردد، و این از خصائص قیامت است ، آرى قیامت(یوم تبلى السرائر) است ، و(یوم هم بارزون لا یخفى على اللّه منهم شى ء) است ، روزى است که سریره ها آشکار و همه مردم براى خدا ظاهر مى شوند، و از آنان چیزى بر خدا پوشیده نمى ماند.
و مـا در بـحـث سابق خود گفتیم که آنچه در قرآن از خصائص قیامت آمده اختصاص به قیامت نـدارد، مـثـلا اگر فرموده روز قیامت ملک مخصوص خداست ، معنایش این نیست که در دنیا غیر خـدا کـسانى دیگر نیز مالک باشند، و اگر فرموده :آن روز امر به دست خداست ، و یا از عـذاب او بـراى کـسـى پـنـاهـگـاهى نیست ، و یا خلائق برایش بارز و ظاهر مى شوند و یا چـیـزى از خـلائق بر او پوشیده نمى ماند، و خصائص دیگر، معنایش این نیست که خدا تنها در روز قیامت چنین است ، زیرا این صفات دائما براى خدا هست ، بلکه مراد این است که :مردم آن روز فـاش و هـویـدا مـى بـینند که خداى تعالى چنین خدایى است. پس معناى آیه این مى شـود که : در آن روز براى شما آشکار مى شود که در دنیا هم ، در معرض علم خدا بودید، و آن روز همه فعل هایتان ظاهر مى گردد، و هیچ یک از آنها پنهان نمى ماند.
وصـــف حـــال کـــســـى در آنـــروز کـــتـــابـــش بـــه دســـت راســـتـــش داده مـــى شـــود ونقل آنچه مى گوید
فاما من اوتى کتابه بیمینه فیقول هاوم اقروا کتابیه
در مجمع البیان گفته : کلمه(هاوم) امر به چند نفر است و به منزله(هاکم)است ، و اگـر طـرف مـرد بـاشـد، مـى گـویـى(هـاء یـا رجل)، و به دو مرد مى گویى(هاوما یا رجلان)، و به جمعیتى مى گویى(هاوم یا رجـال)، و بـه یـک زن مى گویى(هاء یا امراه) - و همره را کسره مى دهى و بعد از هـمـره حـرف(یـاء) نـمى آورى - و به دو زن مى گویى(هاوما)، و به چند زن مى گویى(هاون)، ولغت اهل حجاز است .
و بعضى از قبایل عرب بجاى همره کاف مى آورند، مى گویند:(هاک ، هاکم ا، هاکم ، هاک ، هاکم ا، هاکن) و در همه این زبانها این کلمه به معناى(بگیر) است ، و این امرى است که نهى ندارد.
ایـن آیـه شـریـفـه و مـابـعـدش تـا کـلمـه(خـاطـون)بـیـان تـفـصـیـلى اخـتـلاف حـال مـردم در روز قیامت است ، اختلافى که از حیث سعادت و شقاوت دارند، و ما در سابق در تفسیر(فمن اوتى کتابه بیمینه) گفتارى در معناى دادن کتاب به راست اصحاب یمین داشـتـیـم ، و ظاهرا خطاب در جمله(هاوم اقروا کتابیه) به ملائکه باشد، و هاء در کلمه(کـتابیه) و همچنین در آخر همه آیات بعدى ، وقف است ، که اصطلاحا آن راهاى استراحت مى نامند.
انى ظننت انى ملاق حسابیه
کـلمـه(ظـن)در ایـنـجـا بـه مـعـنـاى یـقـیـن اسـت ، و آیـه مـورد بـحـث آنـچـه را از آیـه قـبـل فـهـمـیـده مـى شـد تـعـلیـل مـى کـنـد، و حـاصـل ایـن تـعـلیـل ایـناسـت کـه اگـر گـفـتـم کتاب من کتاب یمین است ، و به سعادت من حکم مى کند، براى این بود که من در دنیا به چنین روزى یقین داشتم ، و یقین داشتم که به زودىحساب خود را ملاقات مى کنم ، و به پروردگارم ایمان آوردم ،
و عمل خود را اصلاح کردم .
فهو فى عیشه راضیه
یعنى چنین کسى زندگى مى کند به عیش راضیه ، به عیشى که خودش آن را بپسندد، پس اگر رضایت را به عیش نسبت داده از باب مجاز عقلى است .
فى جنه عالیه ... الخالیه
آنکه کتابش به دست چپش داده مى شود، و نقل آنچه مى گویند
و اما من اوتى کتابه بشماله فیقول یا لیتنى لم اوت کتابیه و لم ادر ما حسابیه
صاحبان این سخن طایفه دومند، یعنى اشقیاى مجرم که نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهـنـد، و مـعـنـاى ایـنـکـه چـرا نـامه اعمال مجرمین را به دست چپشان مى دهند، در سوره اسراء گـذشـت ، ایـن طـایـفـه در قـیـامـت آرزو مـى کـنـنـد کـه اى کـاش نـامـه اعـمال خود را نمى دیدند، و نمى فهمیدند حسابشان چیست ، و این آرزویشان از این جهت است که مى بینند چه عذاب الیمى برایشان آماده شده .
یا لیتها کانت القاضیه
ما اغنى عنى مالیه هلک عنى سلطانیه
ایـن دو جـمله دو کلمه حسرت است که در آن روز بعد از بى نتیجه دیدن کوشش هاى دنیایى خـود مـى گـویـد، چـون او تـا در دنـیـا بـود مـى پـنـداشـت کـلیـد سـعـادتـش در زنـدگـى مـال و قـدرت اسـت ، و ایـن دو تـمـامـى نـاملایمات احتمالى را از او دفع مى کنند، و بر هر مـحـبـوب و لذتـى مـسـلطـش مـى سـازنـد، و بـههـمـیـن خـیـال خـام بـود کـه تـمـامـى سـعـى و تـوان خـود را صـرف بـه دسـت آوردن مـال و قدرت کرد، و قهرا از یاد پروردگار خود و از هر سخن حقى که به سوىآن دعوت مى شد اعراض نمود، و دعوت کننده را تکذیب مى کرد، همین که سر از قبر برداشت ، و دید کـه تـمـامـى سـبـب هـا از کـار افـتـاده انـد، و امـروز دیـگـرمـال و فـرزنـدان بـکـار نـمـى آیـنـد، مـى فـهـمد که مالش فایده اى نداشت ، و قدرتش هم باطل شد، لذا از در حسرت و درد این دو جمله را مى گوید، اما چه سودى از گفتن ؟!
خذوه فغلوه ... فاسلکوه
ایـن جـمـلات دسـتـور خدا به ملائکه را حکایت مى کند، که بگیرید او را و در آتش بیفکنید.پـس تـقـدیـر کلام(یقال للملا ئکه خذوه ...) است ، یعنى(به ملائکه گفته مى شود بـگـیـریـد او را...) و کـلمـه(غـلوه) امـر از مـصـدر(غـل)اسـت ، کـه بـه مـعـنـاى بـسـتـن بـا غـل و زنـجیر است که دست و پاى اسیر را به گردنش مى بندد.
(ثم الجحیم صلوة) - یعنى او را داخل آتش عظیم کنید، چون جحیم به معناى آتش عظیم اسـت ، و(صلوا) امر از ماده(صلو) است ، که به معناى ملازم قرار دادن آدمى است با آتش .
(ثم فى سلسله ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه) - کلمه(سلسله)به معناى زنجیر و قـیـد اسـت ، و کـلمه(ذرع) به معناى طول است ، و کلمه(ذراع)به معناى فاصله بـیـن آرنج و نوک انگشتان است ، که خود یک واحد طولى است ، و سلوک مجرم در سلسله اى کـه طـولش هـفـتـاد ذراع بـاشـد بـه مـعـنـاى آن اسـت کـه وى را در چـنین زنجیرى بپیچند. و حاصل کلام این است که او را در چنین قیدى مقید کنید.
انه کان لا یومن باللّه العظیم و لا یحض على طعام المسکین
مـصـدر(حـض) کـه فـعـل(یـحـض)مضارع از آن است ، به معناى تحریک و تشویق کـردن اسـت ، و دو آیـه مـورد بـحـث در مقام بیان علت دستور قبلى(بگیرید و ببندید و در آتـش بـیفکنید)است ، مى فرماید بدین علت چنین دستور دادیم که وى به خداى عظیم ایمان نـمـى آورد، و مـردم را بـه اطـعـام مـسکینان تشویق نمى کرد، بلکه در این باره مسامحه مى کرد، و از رنج بینوایان احساس ناراحتى نمى نمود.
فلیس له الیوم هیهنا حمیم ... الخاطون
کلمه(حمیم) به معناى دوست است ، و آیه شریفه به خاطر حرف(فاء)که در آغاز آن آمـده نـتـیـجـه گـیـرى از جـمـله(انـه کـان لا یـومـن...) اسـت . و حـاصل کلام این است که او از آنجا که به خدا ایمان نمى آورد در نتیجه امروز در عرصه ، دوسـتـى که سودش ببخشد یعنى شفیعى که برایش شفاعت کند ندارد، چون آمرزش ندارد، در نتیجه شفاعتى هم نخواهد داشت .
(و لا طـعـام الا مـن غسلین) - کلمه(غسلین)به معناى چرکاب است ، و گویا مراد از آن چـرک و کـثـافـاتـى اسـت که از تن اهل دوزخ مى ریزد، و آیه شریفه عطف است به کلمه(حـمـیـم)در آیـه قـبـلى ، و نـتـیـجـه گـیـرى از جـمـله(و لا یـحـض ...) اسـت ، و حاصل معنایش این است که او از آنجا که کسى را به اطعام مسکینان تشویق نمى کرد، امروز طعامى به جز غسلین اهل دوزخ ندارد، و جمله(لا یاکله الا الخاطون) کلمه(غسلین) را تعریف مى کند، و خاطون عبارتند از کسانى که گناه و خطا کارى ، عادتشان شده باشد.
بحث روایتى
و در تـفـسـیـر عـیـاشى از ابى بصیر از امام صادق(علیه السلام) روایت آمده که فرمود:چـون روز قیامت بشود هر دسته از مردم به نام امامشان خوانده مى شوند، امامى که در عصر آن امـام مـرده انـد، اگـر نام امام خود را بدانند و او را به امامتشناخته باشند نامه عملشان بـه دسـت راسـتـشـان داده مـى شـود، بـراى ایـنـکـه خـداى تـعـالى فـرمـوده:(یوم ندعوا کـل انـاس بـامامهم فمن اوتى کتابه بیمینه فاولئک یقرون کتابهم) و کلمه(یمین)بـه مـعـنـاى مـعـرفت و اثبات امام است ، چون کتاب او همان امام او است ، که مى خواند-تا آنـجـا کـه امـام فـرمـود-و کـسـى کـه امـام خـود را نـشـنـاسـد، از اصـحـاب شـمـال اسـت ، هـمـان کـسـانـى کـه خـداى تـعـالى دربـاره شـان فـرمـوده:(و اصـحـاب الشـمـال مـا اصـحـاب الشـمـال فـى سـمـوم و حـمـیـم و ظل من یحموم...).
و در همان کتاب است که بیهقى در کتاب شعب ایمان از صعصعه بن صوحان روایت کرده که گـفـت مـردى بادیه نشین به حضور على بن ابى طالب رسید، و پرسید:این آیه چه معنا دارد کـه مـى فـرمـایـد:(لا یـاکـله الا الخاطون)، با اینکه تمامى مردم خطوه و قدم زدن دارند، على(علیه السلام) تبسمى کرد و فرمود: اى اعرابى :(لا یاکله الا الخاطون) نه(الا الخاطون)، مرد عرب عرضه داشت : بله به خدا درست فرمودى اى امیرالمؤ منین ، خداوند بنده خود را تسلیم عذاب نمى کند.
آنـگـاه رو کـرد بـه جـانـب ابـى الاسـود و فـرمـود:عـجـم هـا هـمـه داخـل دیـن شـدنـد، تـو بـراى مـردم قـاعـده اى وضع کن تا به وسیله آن سخن گفتن خود را اصـلاح کـنـنـد، و غـلط حـرف نـزنـند.ابو الاسود هم برایشان حرکت ضمه و نصب و جر را تـرسـیـم کـرد، و مـعـیـن کرد در کجا کلمه با ضمه خوانده شود و کجا با فتحه و کجا با کسره.