background
أَمْ لَكُمْ كِتَابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ
يا شما را كتابى هست كه در آن فرا مى‌گيريد،
آیه 37 سوره الْقَلَم

بیان آیات

ایـن آیـات دنـبـاله تـهـدیـدهـایـى اسـت کـه دربـاره تـکـذیـب گـران رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)کرده بود، و عذاب آخرتى آنان را به این بیان مـسـجـل مـى سـازد کـه مردم با تقوى در بهشت هاى نعیم هستند، و اینکه تکذیب گران و متقین یکسان نیستند، پس نمىتوانند امید کرامتى از خدا داشته باشند، و چون مجرمند آنچه هم از نـعـمـت هـاى دنـیـا در اختیار دارند استدراج و املاء است نه نعمت و کرامت ، و نیز در این آیات رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)را امـر مـى کـنـد بـه ایـنـکـه در بـرابر حکم پروردگارش صبر کند و این امر را تاکید مى نماید.

ان للمتقین عند ربهم جنات النعیم

ایـن آیـه شـریـفـه بـشـارت و بـیـان حـال مـتـقـیـن در آخـرت اسـت ، در مقابل بیانى که از حال و روز آخرتى تکذیب گران کرده بود.
و اگر فرمود:(عند ربهم) و نفرمود:(عند اللّه) براى این بود که اشاره کند به رابـطـه اى کـه تـدبیر و رحمت بین خدا و متقین دارد، و اینکه اگر متقین چنین نعمتى نزد خدا دارنـد، بـه خـاطـر ایـن اسـت کـه در دنـیـا ربـوبیت را منحصر در او مى دانستند، و عبادت را خالص ‍ براى او انجام مى دادند.

و اگـر کـلمـه(جـنـات) را بـه کـلمـه(نعیم) که به معناى نعمت است اضافه کرد، براى این بود که آنچه از نعمت ها در بهشت است خالص نعمت است ، نه چون دنیا که نعمتش آمیخته با نقمت و لذتش مخلوط با الم باشد، و ان شاء اللّه به زودى در تفسیر آیه(ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم) خواهد آمد که مراد از کلمه(نعیم)، ولایت است .

افنجعل المسلمین کالمجرمین

در بـدو نـظـر ایـن احتمال به نظر مى رسد که آیه شریفه مى خواهد حجتى را بر مساءله مـعـاد اقامه کند، همانطور که آیه(ام نجعل الذین امنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فى الارض ام نجعل المتقین کالفجار) در این مقام است ، که تفسیرش گذشت .

و نـیـز ایـن احتمال هم به نظر مى رسد که مى خواهد کلام تکذیب گران را رد کند، که به مـؤ مـنـیـن مـى گفتند: اگر مساءله بعث و معادى در بین باشد، در آنجا نیز مانند دنیا ما متنعم خـواهـیـم بود، و خداى تعالى این گفتارشان را در آیه زیر حکایت فرموده که :(و ما اظن الساعه قائمه و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى).

و ظـاهـر سـیـاق آیـات بـعـدى کـه حـکـم تـسـاوى تـکـذیـب گـران و مـتـقـیـن را رد مـى کـنـد، احـتـمـال دوم را تـاءیـیـد مـى نماید، در روایت هم آمده که مشرکین وقتى داستان بعث و معاد را شـنـیـدنـد، گـفـتـنـد اگـر آنـچـه مـحـمـد و پـیـروانـش مـى گـویـنـد صـحـیح باشد باز هم حـال مـا بـهـتـر از حـال آنـانخـواهـد بـود، هـمـانـطـور کـه در دنـیـا بـهـتـر اسـت ، و حداقل این است که برابر با حال آنان باشد.

لیـکـن ایـن اشـکال متوجه احتمال دوم هست ، که اگر بخواهد سخن و ادعاى کفار را رد کند که مى گفتند:در آخرت هم یا بهتر از آنان خواهیم داشت و یا مساوى آنان ، جا داشت تطابق بین رد و مـردود را رعـایـت کـنـد، و در مـقـابـل گـفـتـار مـردود آنـان بـفـرمـایـد(افـنـجـعـل المـجـرمـیـن کـالمـسـلمـیـن)نـه بـفـرمـایـد:(افنجعل المسلمین کالمجرمین).

شـــرح مـــفـــاد آیــه(افنجعل المسلمین کالمجرمین) و آیات بعد از آن که در مقام نفى حـکـممـکـذبـان بـه ایـنـکـه بـر فـرض وجـود قـیـامـت ، بـا مـسـلمـانـان برابرند مى باشد

دقت در سیاق ، این معنا را دست مى دهد که هر چند آیه شریفه مى خواهد تساوى را رد کند، و لیـکـن نه تنها از این جهت که مجرمین با آن همه جرم مساوى با مسلمانان نیستند، بلکه نکته هـاى اضافى دیگرى را هم به طور اشاره مى فهماند، و آن این است که احترام مسلمین اجازه نـمى دهد که مجرمین با ایشان برابر باشند، گویا فرموده :اینکه شما کفار مى گویید در آخـرت هـم مـا و مـسـلمـانـان یکسان هستیم سخن باطلى است ، براى اینکه خدا راضى نمى شـود کـه مـسـلمـانـان را بـا آن هـمـه احترامى که نزدش دارند مانند مجرمین قرار دهد، و شما مجرمید پس با آنان حال و روز یکسانى نخواهید داشت .

بـنابر این ، آیه شریفه مى خواهد علیه مساوات دو طایفه اقامه حجت کند، و حجتش این است که مساوات آن دو با احترامى که مسلمانان نزد خدا دارند منافات دارد، نه اینکه این مساوات با عدالت خدا نمى سازد.

و مـراد از(مـسـلمـیـن)کـسـانى هستند که تسلیم فرمان خدایند، و جز آن چه او اراده کرده پـیـروى نـمـى کـنـنـد، اگـر انجام کارى را اراده کرده انجام مى دهند، و اگر ترک کارى را خـواسـتـه ترک مى کنند، در مقابل این تسلیم همان کلمه(اجرام) است ، و آن به این معنا است که کسى عمل زشت مرتکب بشود، و مطیع فرمان خدا نباشد.

ایـن آیـه و آیـه بـعـدش تا جمله(ام عندهم الغیب فهم یکتبون) در مقام رد مساءله تساوى مجرمین و مسلمین است ، که از طرف کفار ادعا شده بود، و چون این ادعا محتملاتى داشت ، یکى یکى آنها را ایراد نموده و به صورت استفهام انکارى رد مى کند.

بـیان حجت چنین است که یکسان بودن مجرمین و مسلمین که کفار چنین پنداشته اند یا از طرف خداى تعالى و موهبت و رحمتى از او است ، و یا از ناحیه او نیست .

اگـر از نـاحـیه او باشد قطعا باید یا عقل خود ما انسان ها هم بدان حکم کند، که مى بینیم عـقـل چـنـیـن حکمى ندارد، قرآن کریم هم به همین معنا اشاره نموده مى فرماید:(ما لکم کیف تحکمون).

و یـا دلیـلى نـقلى بر آن دلالت کند، که چنین دلیلى هم نیست ، و قرآن کریم به نبود این چـنـیـن دلیـل نـقـلى اشاره نموده ، مى فرماید:(ام لکم کتاب ... - نکند کتابى(و دلیلى نـقـلى و آسـمـانـى) در دسـت داریـد...)، و یـا ایـن اسـت کـه دلیـل بـر ایـن حـکـم کـه کـفـار کـرده انـد نـه عـقـل اسـت و نـه نـقـل ، بـلکـه گـفـت و شـنـودى شـفـاهـى اسـت کـه خـدا بـا آنـانکـرده ، و آنـهـا از خـدا قول گرفته اند که در قیامت بین آنان و اهل تسلیم و عبادت به مساوات رفتار کند، این هم کـه مـعـقـول نیست ، زیرا مردم عادى مانند انبیا نیستند، تا خدا شفاهى با آنان سخن بگوید. خوب تا اینجا سه تا احتمال را آوردیم ، و جوابش را هم گفتیم .

احـتـمـال چـهـارم ایـنـکـه:اصـلا آن حـکـم از نـاحـیـه خـدا نـبـاشـد در ایـنـجـا نـیـز چـنـد احـتـمـال هـست: یکى اینکه حکم تساوى بین مجرمین و مسلمین حکمى جدى باشد.و دیگر اینکه صـرف بـهـانـه اى بـاشـد بـراى فـرار از مـسـوولیـت ، در صـورت جـدى بـودن سـه احـتـمـال هـسـت ، یـکـى ایـنـکـه حـکمى که مى کنند مستند به خودشان باشد، به این معنا که خودشان کارگردان صحنه قیامت باشند و امور قیامت را به نفع خود بچرخ انند، از آن جمله خـود را بـا مـسـلمـانـان یـکـسـان سـازنـدهـر چـنـد کـه خـدا نـخـواهـد قـرآن کـریـم از ایـن احـتـمـال جـواب داده کـه:(سـلهـم ایـهـم بذلک زعیم)از ایشان بپرسید کدامشان زعیم و مـتـولى در تـدبـیـر امـور قـیـامت هستند؟ و یا این است که حاکم در این حکم شرکاء و خدایان ایشانند، از این هم پاسخ داده که(ام لهم شرکاء فلیاتوا بشرکائهم - نکند حاکم بر این حکم شرکاء ایشانند، اگر چنین است بگو تا شرکاى خود را بیاورند).

ترجمه ال میزان ج : 19 ص :640

احتمال سوم این است که نه خود را مستقل در این حکم بدانند، و نه شرکایشان را، بلکه زمام غیب به دست ایشان باشد، قضا و قدر همه امور مردم منوط به مشیت آنها باشد، هر چه آنها در غـیـب بـنـویـسـنـد همان مى شود، و خودشان براى خود چنین نوشته اند، که در عین اینکه مـجـرمـنـد بـا مـسـلمـانـان بـرابـر بـاشـنـد.در آیـات مـورد بـحـث ایـن احـتـمـال رد شـده مـى فـرمـایـد:(ام عـنـدهـم الغـیـب فـهـم یـکـتـبـون) ایـن هـم سـه احتمال دیگر.

و امـا اگـر حـکـمـشـان حکمى جدى نباشد، بلکه همانطور که گفتیم بهانه اى باشد براى فـرار از مسوولیت براى نپذیرفتن دعوت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)، چون فکر مى کنند رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)فردا از ایشان مزد مطالبه مى کند کـه از بـیـغـوله ضـلالت بـه راه حـق هـدایتشان کرده ، آن وقت زیر بار سنگین آن مزد خرد خواهند شد، از این هم پاسخ داده ، به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) خطاب مى کـنـد کـه(ام تـسـئلهـم اجـرا فـهـم مـن مـغـرم مـثـقـلون)ایـن هـم هـفـتـمـیـن احتمال.

این بود آنچه که از تدبر در آیات مورد بحث درباره اینکه چرا مرتب در آنها تردید شده و یـکـى پـس از دیـگـرى فـرمـود(یا اینکه ، یا اینکه)، استفاده مى شود. ولى مفسرین دیـگـر در ضـبـط تـردیـدهـا سـخـنـانـى دیـگـر دارنـد، اگـر کـسى بخواهد مى تواند به تفسیرهاى مطول مراجعه کند.

(مـا لکـم کـیـف تـحـکمون) -این جمله در مقام این است که تعجب هر کسى را از حکم آنان بـرانـگـیـزد، کـه چـطور حکم کردند به اینکه مجرم و مسلم در قیامت یک وضع دارند!و این اشـاره اسـت به اینکه عقل از چنین حکمى امتناع دارد، و چنین حکمى نمى کند، و در حقیقت معنایش ایـن اسـت کـه چـه اخـتـلالى در فکر شما رخ داده ، و راى و نظریه شما را فاسد کرده که اینطور حکم مى کنید؟

ام لکم کتاب فیه تدرسون ان لکم فیه لما تخیرون

ایـن آیـه اشاره است به اینکه براى حکمى که کردند هیچ دلیلى نقلى ندارند، همچنان که آیه قبلى به نداشتن دلیلى عقلى بر طبق حکمشان اشاره مى کرد، و منظور از کلمه(کتاب)، کـتـاب آسـمـانـى اسـت ، کـه از نـاحـیـه خـداى تـعـالى نازل شده باشد، که البته چنین کتابى حجت است ، و معناى(تدرسون)،(تقرون) است یعنى کتابى که در آن این حکم را خوانده باشید، و کلمه(تخیر) و(اختیار) که یـکـى از باب تفعل و دیگرى از باب افتعال است ، به یک معنا است . و جمله(ان لکم لما تخیرون) در مقام مفعول است براى جمله(تخیرون) و استفهام در آیه انکارى است ،

و معنایش این است که : نه ، آنطور نیست ، شاید این طور باشد که کتابى آسمانى داشته بـاشـید، و در آن خوانده باشید که اى مشرکین اختیار با شما است ، هر چه دلتان خواست و دربـاره دنـیـا و آخـرت و یـا تنها آخرت خود اختیار کردید بکنید، و خلاصه هر نامربوطى خـواسـتـیـد از دهـانتان بیرون بریزید، اختیار سعادت و آخرتتان با خودتان است، هر چه شما بخواهید و بگویید همان مى شود.

ام لکم ایمان علینا بالغه الى یوم القیمه ان لکم لما تحکمون

این آیه اشاره است به اینکه : نه ، چنین اختیارى ندارند، و خدا با عهد و سوگندى شفاهى چنین پیمانى با ایشان نبسته .

کلمه(ایمان) جمع یمین است ، که به معناى سوگند است ، و کلمه(بلوغ) که کلمه(بـالغـه)اسـم فـاعـل آن اسـت بـه مـعـنـاى رسـیـدن بـه انـتـهـاى کـمـال اسـت ، پـس(ایمان بالغه)به معناى سوگندهایى است که تاکید را به نهایت رسـانـده بـاشـد، و بـنابر این ، جمله(الى یوم القیامه) ظرفى است(به اصطلاح)مـسـتـقـر و مـتـعـلق بـه مـقدر، و تقدیر کلام(ام لکم علینا ایمان کائنه الى یوم القیامه ، مـوکـده نـهـایـه التـوکید)است ، یعنى نه ، آن هم نیست ، بلکه شاید این باشد که شما قـسـمـتـى بـه گـردن مـا داشـتـه بـاشید، و خلاصه ما سوگند بسیار موکد خورده باشیم سوگندى که تا روز قیامت اعتبار داشته باشد که اختیار قیامت را به شما واگذار مى کنیم ، هر حکمى خواستید بکنید.

بـعـضـى از مـفـسرین کلمه(ایمان) را به عهد و پیمان معنا کرده اند، در نتیجه از باب اطلاق لازم و اراده ملزوم و تعبیرى به کنایه مى باشد.
بـعـضـى هـم احـتـمـال داده انـد از بـاب اطـلاق جـزء، و اراده کل باشد.

و جمله(ان لکم لما تحکمون) جواب قسم است ، و همان چیزى است که معاهده فرضى بر آن واقـع شده ، و استفهام در آن انکارى است ، و معنایش این است که نه ، آن هم نیست ، شاید ایـن بـاشد که شما ما را قسم موکد داده باشید، و از ما پیمان گرفته باشید پیمانى که تا قیامت دوام داشته باشد، که ما تسلیم شما باشیم ، و هر حکمى که خواستید برانید.

سلهم ایهم بذلک زعیم

در ایـن جـمـله دیـگـر روى سـخـن بـا ایشان نیست ، گویا از آنان روى گردانیده ، خطاب را متوجه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) کرد، تا بفهماند اینگونه افراد از اینکه لایق خطاب باشند ساقطند،

ترجمه الم یزان ج : 19 ص : 642

و به همین جهت در بقیه سوالها که چهار سوال است ایشان را غایب فرض کرد، و فرمود: از(ایشان بپرس کدامشان مسؤ ول این تسویه شده ؟) کلمه(زعیم) به معناى کسى است که قائم به امرى و متصدى انجام آن باشد. و استفهام در جمله انکارى است .

مـعـنـى آیه این است که :از ایشان بپرس وقتى ثابت شد که خدا بین دو طایفه را تسویه نـمى کند، چون چنین دلیلى در کار نیست ، آن کدامیک از شما است که بر حسب ادعایى که مى کـنـیـد مـتصدى امر تسویه شده باشد؟ آیا اگر چنین کسى باشد از میان این مشرکین است ؟ اگـر هـسـت کـیـسـت ؟ و کـدامـیـک اسـت ؟ و بـطـلان ایـن ادعـا آنـقدر واضح است که کسى بجز دیوانگان چنین سخنى نمى گوید.

ام لهم شرکاء فلیاتوا بشرکائهم ان کانوا صادقین

ایـن جـمـله رد بـر مشرکین است ، بنابر آن فرضى که حکمشان به تساوى مجرمین و مسلمین بر اساس این ادعایشان باشد که معبودهایشان معبودند، ثانیا با خدا در ربوبیت شریکند، و ثالثا در قیامت نزد خدا شفاعتشان مى کنند، و در نتیجه ایشان را با مسلمین برابر خواهد کـرد. و اسـتفهام در آیه انکارى است و مى فهماند اولا معبودهاى ایشان معبود نیستند، وشریک با خدا در ربوبیت نیستند، و ثالثا چنان شفاعتى نمى توانند بکنند.

و جـمـله(فـلیـاتـوا بـشرکائهم ...) کنایه است از نبود شرکا، و نفى در جمله(ام لهم شرکاء) راتاکید مى کند.

مراد از شرکاى مشرکین در آیه(یوم یکشف عن ساق)

بـعـضـى از مـفـسـریـن گفته اند: مراد از شرکا، خدایان دروغین ایشان نیست ، بلکه مراد هر کـسـى اسـت کـه در ایـن اعـتـقاد باطل شریک ایشان باشد، و اینها اگر راست مى گویند آن شریکهاى خود را بیاورند. ولى خواننده متوجه است که معنا مناسب مقام محاجه نیست .

بعضى دیگر گفته اند مراد از شرکا، شهدا و گواهان هستند، و معنا این است که نه ، بلکه شاید بر این قول گواهانى دارند، خوب ، اگر دارند و راست مى گویند بیاورند.

لیـکـن ایـن تفسیرى که از جهت الفاظ آیه دلیلى بر آن ندارند، علاوه بر این ، جمله مورد بـحـث بـه خـاطـر کـلمـه(ام)اسـتـدراک و اعـراض از مـا قـبـل اسـت ، و بـایـد مـطـلبـى غـیر مطلب ما قبل را افاده کند، و مساءله شهادت اگر در بین بـاشد لابد شاهدانى خواهند بود که از ناحیه خدا کتابى و یا وعده و یا پیمانى دارند، و این دو احتمال یعنى داشتن کتاب و داشتن پیمان قبلا رد شده بود.

بـعضى دیگر گفته اند مراد از شرکا، شرکاى در الوهیتى است که خود آنان معتقد بودند، لیـکـن مـنظور از آوردن آن شرکا این است که این مشرکین آن شرکا را در قیامت بیاورند، تا بر صدق اعتقاد آنان شهادت دهند، و یانزد خداى تعالى شفاعتشان کنند. ولى خواننده محترم مى داند که این بیان قانع کننده خصم نیست .

معناى اینکه درباره قیامت فرمود:(یوم یکشف عن ساق)

یوم یکشف عن ساق و یدعون الى السجود فلا یستطیعون ... و هم سالمون

کـلمـه(یـوم)ظـرفـى اسـت مـتـعـلق بـه فـعـلى تـقـدیـرى ، از قـبـیـل(اذکـر - بـیاد آر) و امثال آن ، و تعبیر(کشف از ساق)مثلى است براى افاده نـهـایـت درجـه شـدت ، چـون وقـتـى انـسـان بـه سـخـتـى دچـار زلزله یـا سـیـل یـا گـرفـتـارى دیـگـر مـى شـود، شلوار را بالا کشیده کمر را مى بندد، تا بهتر و سریع تر به تلاش بپردازد، و وسیله فرار از گرفتارى را فراهم سازد، زمخشرى در کشاف گفته معناى(یوم یکشف عن ساق)،(روزى که شدت امر به نهایت مى رسد است)، و گرنه در آن روز نه ساق پایى در بین است ، و نه شلوارى که از آن بالا بکشند، هـمـچـنـان کـه دربـاره یـک فـرد شـدیـد البـخـل فـرومـایـه مـى گـویـى:(او دسـتـش در غـل و زنـجـیـر بـسـتـه اسـت)، بـا ایـنـکـه نـه دسـتـى مـطـرح است ، و نه بسته شدن با غـل و زنـجـیـر، و آن عـبـارت تـنـهـا مـثـلى اسـت کـه در مـورد بخیل مى زنند.

این آیه تا پنج آیه بعد، مطلب معترضه اى است که در بین واقع شده چون سخن از شرک مـشـرکـیـن بـه مـیـان آمـده بـود، و ایـنـکه آنها معتقد بودند شرکا در روزقیامت اگر قیامت و حـسـابـى بـاشد ایشان را به سعادت مى رسانند، لذا در این چند آیه معترضه فرمود نه خـداى تـعـالى شریکى دارد، و نه در آن روز این شرکاى خیالى شفاعتى دارند، و تنها راه احـراز سـعـادت در آخرت سجود است ، یعنى خاضع شدن براى خداى سبحان و یگانگى او در ربوبیت ، در دنیا را پذیرفتن ، آنهم آنچنان پذیرفتنى که آدمى را داراى صفت خضوع سازد، و روز قیامت سعادتمند کند.

و امـا ایـن تکذیب گران مجرم که در دنیا براى خدا سجده نکردند،در آخرت هم نمى توانند بـراى او سـجـده کـنـنـد، در نـتـیـجـه سـعـادتـمـنـد نـمـى شـونـد پـسحال آ نان با حال مسلمانان به هیچ وجه نمى تواند یکسان باشد، بلکه خداى سبحان به خـاطـر اسـتـکـبـارى کـه کـردنـد در دنـیـا مـعـامـله اسـتـدراج و مماشاتبا ایشان مى کند، تا شقاوتشان به حد نهایت برسد، و مستحق عذاب الیم آخرت گردند.

پس معناى اینکه فرمود:(یوم یکشف عن ساق و یدعون الى السجود فلا یستطیعون)این شد که اى پیامبر به یاد آر روزى را که بر این کفار بسیار سخت خواهد شد، و چون دعوت مـى شـونـد بـراى خـدا سـجـده کـنـنـد نـمى توانند بکنند، چون حالتخضوع براى خدا در دل نـدارنـد، و در دنـیا به خاطر تکبرى که داشتند چنین ملکه اى کسب نکردند، روز قیامت هم روز کـشـف بـاطـن آدمـى اسـت ، وقتى باطن در دنیا باطنى بوده که نگذاشته ایشان خاضع شوند، در آخرت هم گذاشت .

(خـاشـعـه ابـصـارهـم تـرهـقـهـم ذله) -ایـن دو جـمـله بـراى نـائب فـاعـل در جـمـله(یـدعـون)کـه هـمـان کـفـار مـجـرم بـاشـنـد دو حـال هـسـتـنـد کـه مـى فرماید:در حالى که چشمهایشان از شرم به زیر افتاده است ، و در حـالى کـه ذلت قـهـرى سـراپاى آنان را فرا گرفته. و اگر خشوع را به چشم ها نسبت داده براى این است که اولین عضوى که خشوع قلبى را حکایت مى کند چشم است .

(و قـد کـانـوا یدعون الى السجود و هم سالمون) - مراد از(سالم بودن)، سالم بودنشان از آفات و امراضى است که در آن روز به خاطر استکبار، گریبانشان را گرفت و نـگـذاشت حق را بپذیرند، و یا منظور مطلق استطاعت و قدرت بر سجود در دنیا است ، مى فـرمـایـد: آن روز کـه دعـوت مى شدند در برابر خداى سبحان سجده کنند با اینکه سالم بودند و مى توانستند سجده کنند و بهترین تمکن را داشتند سجده نکردند و به دعوت انبیا اعتنا ننمودند.

بـعضى گفته اند: منظور از سجود نماز است . ولى درست نیست ،(چون دلیلى بر آن نیست).

فذرنى و من یکذب بهذا الحدیث

مـنـظـور از کـلمـه(هـذا الحـدیـث) قـرآن کریم است ، و جمله(فذرنى و من یکذب ...)، کـنـایـه اسـت از ایـنـکـه خداى تعالى به تنهایى براى عذاب آنان کافى است ، و دست از ایـشـان بـر نـخـواهـد داشـت ، و ایـن تـعـبـیـر خـود نـوعـى تـسـلیـت بـراى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)، و تهدیدى براى کفار نیز هست .

معناى استدراج کفار و مکذبان(سنستدرجهم من حیث لایعلمون)

سنستدرجهم من حیث لا یعلمون

ایـن جـمـله ، جـمـله اى استینافى و مستقل ، و در آن کیفیت اخذ خدا و عذاب کردنشان را بیان مى کـنـد، عذاب کردنى که اجمالش از آیه(فذرنى ...) استفاده مى شد، و کلمه(استدراج) کـه مـصـدر فعل(نستدرجهم)است ، به این معناست که درجه کسى را به تدریج و خـرده خرده پایین بیاورند، تا جایى که شقاوت و بدبختیش به نهایت برسد و در ورطه هـلاکـت بـیفتد، خداى تعالى وقتى بخواهد با کسى چنین معامله اى بکند، نعمت پشت سر نعمت به او مى دهد،

هـر نـعـمـتـى کـه مـى دهـد بـه هـمـان مـقـدار سـرگـرم و از سـعـادت خـود غافل مى شود، و در شکر آن کوتاهى نموده ، کم کم خداى صاحب نعمت را فراموش مى کند، و از یاد مى برد.
پـس اسـتـدراج ، دادن نـعـمـت دنبال نعمت است به متنعم تا درجه به درجه پایین آید، و به ورطـه هـلاکـت نـزدیک شود،(و قید من حیث لا یعلمون) براى این است که این هلاکت از راه نعمت فراهم مى شود، که کفار آن را خیر و سعادت مى پندارند، نه شر و شقاوت .

و املى لهم ان کیدى متین

کـلمـه(امـلاء) کـه فـعـل(امـلى) از آن مـشـتـق شـده به معناى مهلت دادن است ، و کلمه(کید) به معناى نوعى حیله گرى است ، و کلمه(متین) به معناى قوى و محکم است .
و مـعـنـاى آیـه ایـن است که : من به کفار مهلت مى دهم تا در نعمت ما با گناه بغلتند، و هر جور دلشان خواست گناه کنند، که کید من قوى است .

و اگـر در ایـن آیـه سـیـاق را از(مـا) کـه عظمت را مى رساند و مى فهماند به هر نعمت مـلکى موکل است به(من) برگردانیده ، در آیه قبلى مى فرمود: ما چنین و چنان مى کنیم ، و در این آیه مى فرماید:من چنین و چنان مى کنم ، براى این است که املا و مهلت دادن همان تـاخـیـر اجـل اسـت ، و در قـرآن کـریـم هـر جـا سـخـن از اجـل بـه مـیـان آمـده ، بـه غـیر خداى سبحان نسبتش نداده ، مثلا فرموده :(ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده).

ام تسئلهم اجرا فهم من مغرم مثقلون

کـلمـه(مـغـرم)بـه مـعـنـاى غـرامـت اسـت ، و کـلمـه(اثـقـال) -بـه کـسـر هـمـزه-بـه مـعـناى تحمیل ثـقـل است ، و این جمله عطف است بر جمله(ام لهم شرکاء...)، و معنایش این است که شاید تو از مجرمین که حکم کرده اند به اینکه در قیامت بامسلمین یکسانند، مطالبه اجر کرده اى ، و ایـشـان فکر کرده اند در برابر دعوت تو باید مزد سنگینى بپردازند، و بدین براى خلاصى از آن غرامت این حرفها را مى زنند، نه اینکه راستى سخنى جدى بوده باشد.

ام عندهم الغیب فهم یکتبون

از ظاهر سیاق بر مى آید که مراد از غیب ، غیب عالم است که همه امور با اندازه گیرى محدود نازل مى شود و در منصه ظهور مستقر مى گردد، و بنابر این ، مراد از نوشتن ، همان اندازه گـیـرى و قـضـا، و مـراد از(نزد ایشان بودن غیب) این است که مسلط بر غیب باشند، و عالم غیب ملکشان باشد.
در نتیجه معناى آیه این مى شود که مگر امر قضا و قدر به دست ایشان است و ایشانند که هـر جـور بـخـواهـنـد قـضـا مـى رانـنـد، و براى خود چنین خواسته اند که در قیامت با مسلمین وضعى برابر داشته باشند؟

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از اینکه غیب نزد ایشان باشد، تنها این است که علم به غیب داشته باشند، آن هم نه همه غیب ، بلکه همین که حکمى که درباره خود کرده اند صحیح و مـطـابـق غـیب باشد، و مراد از کتابت هم همان معناى ظاهرى کلمه است ، و معناى آیه این است کـه : مـگـر علم غیب دارند به اینکه حکمى که کرده اند صحیح است ، و این علم را تنها آنان دارنـد، و هیچ کس دیگر ندارد؟ و یا علمى است که به صورت نوشته اى نزد ایشان است ، و بـه ارث بـه ایـشـان رسـیـده ، و بـایـد امـروز آن را در مـقـابـل دعـوت تـو اظـهـار بدارند؟ لیکن این معنا بعید است ، بلکه اصلا نباید دنبالشرا گـرفـت ، احـتـمـالات دیـگـرى کـه در ایـن آیـات ذکـر شـده جـایـى بـراى ایـن احتمال باقى نگذاشته.

و اگـر قـرآن کـریـم ایـن احـتـمـال را بـعـد از دیـگـر احـتـمـالهـا ذکـر کـرد، و حـتـى از احـتـمـال(ام تـسئلهم اجرا) هم موخر ذکر نمود، با اینکه ظاهر اقتضا مى کرد از این یکى جـلوتـر ذکـر شـود، بـراى این بود که احتمال مورد بحث از همه آنها ضعیف تر و بعیدتر بود.

امـر بـه رسـول الله(ص) بـه صـبـر و نـهـى از ایـنـکـه چـون یـونـس(ع) نـاشـکـیبا باشد

فاصبر لحکم ربک و لا تکن کصاحب الحوت اذنادى و هو مکظوم

مـنـظـور از صـاحـب حـوت- مـاهـى - حضرت یونس پیغمبر(علیه السلام) است ، و کلمه(مـکـظـوم) از مـصـدر کـظم غیظ است که به معناى فرو بردن خشم است ، و به همین جهت مکظوم را تفسیر کرده اند به کسى که خشم گلویش را گرفته باشد، و او نتواند به هیچ وسیله اى آن را خالى کند، در این آیه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)را نهى مى کـنـد از ایـنـکـه مـانـنـد یـونـس(عـلیـه السـلام)بـاشـد، کـه در هـنـگـام مـنـاجـات بـا خـدا مـالامال از خشم بوده ، مى فرماید تو اینطور مباش ، و این در حقیقت نهى از سبب خشم است ، و سبب خشم این است که آدمى کم حوصله باشد، و در آمدن عذاب براى دشمنانش عجله کند.

و معناى آیه این است که : اى پیامبر!تو در برابر قضایى که پروردگارت رانده ، که از راه اسـتـدراج هـلاکـشـان کـنـد صـابـر بـاش ، و مـانـنـد صـاحـب حـوت مـبـاش ، تـا مـثـل او مـالامـال از انـدوه و غـیـظ نـشوى ، و در آخر خداى را به تسبیح و اعتراف به ظلم ندا نـکـنـى ، و خـلاصه صبر کن و از این معنا که مبتلا به سرنوشتى چون سرنوشت یونس و نـدایـى چون نداى او در شکم ماهى بشوى برحذر باش ، او به طورى که در سوره انبیاء آمده در شکم حوت گفت :(لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین).

و بعضى گفته اند: لام در جمله(لحکم ربک) به معناى(الى - تا) است ، مى خواهد در عـین اینکه با رسول گرامیش سخن مى گوید، قوم او راتهدید کند به اینکه به زودى خـدا بین او و ایشان حکم خواهد کرد، مى فرماید: تا زمانى که خدا حکم کند صبر کن . ولى وجه قبلى با سیاق آیات قبلى مناسب تر است .

لو لا ان تدارکه نعمه من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم

ایـن آیـه شـریـفـه نـهـى سـابـق(کـه مـى فـرمـود چـون صـاحـب حـوت مـبـاش) را تـعلیل مى کند، و کلمه(تدارک) به معناى رسیدن و پیوستن به چیزى است ، و در این آیه کلمه نعمت به قبول توبه تفسیر شده ، و واژه(نبذ) به معناى پرت کردن و دور انداختن است ، و کلمه(عراء) به معناى زمین لخت و بدون سقف و یا گیاه است ، و مذموم از ذم است که مقابل مدح را معنا مى دهد.

و مـعناى آیه این است که : اگر یونس(علیه السلام) نعمت توبه اى را از پروردگارش در نـمـى یـافت ، و مافاتش را جبران نمى کرد، در بیابانى بدون سقف و گیاه افکنده مى شد، در حالى که به خاطر عملى که کرده بود مذمت هم مى شد.
بـــیـــان عـــدم مـــنـــافـات بـیـن آیـه :(لو لا ان تـدارکه نعمة من ربه ...) با آیه :(فلولاانه کان من المسبحین ....)

در ایـنـجـا ممکن است بگویى : این آیه شریفه با آیه(فلو لا انه کان من المسبحین للبث فـى بـطـنـه الى یـوم یـبـعـثـون)مـنـافـات دارد، بـراى مـقـتـضـاى عـمـل یـونس به حکم این آیه آن بود که تا قیامت در شکم ماهى بماند، و به حکم آیه مورد بـحـث ، مـقـتـضاى عملش این بوده که جسدش در بیابانى بى سقف و گیاه ، و در حالى که مذموم هم باشد بیفتد، و این دو مقتضا با هم جمع نمى شوند.

در پـاسـخ مى گوییم دو آیه مذکور هر یک از یک مقتضاى خاصى حکایت مى کند، که هر یک از آن دو اثـرى جـداگـانـه دارد، آیـه سـوره صافات این معنا را خاطرنشان مى سازد که :اگـر مـداومـت یـونـس در تـسـبـیـح خـداى عـزوجـل در طـول زنـدگـیـش و قـبـل از ابـتـلایـش نـبـود چنین و چنان مى شد، چون کلمه(مسبحین) مداومت در تسبیح را مى رساند، و آیه مورد بحث از این معنا خبر مى دهد که خدا در شکم ماهى او را دریافت و توبه اش را قبول کرد، و به همین جهت ماهى او را در بیابان نینداخت .

در نـتـیـجه مجموع دو آیه دلالت مى کند بر اینکه بیرون رفتن یونس با خشم اقتضاى این را داشـتـه کـه تـا روز قـیـامـت در شـکـم مـاهـى بـمـانـد، و لیـکـن تـسـبـیـح دائمـیـش قـبـل از افـتـادن در شـکـم ماهى و بعد از آن از این اقتضا منع کرده ، و باعث شده که مقدرش طورى دیگر شود، و آن این است که ماهى او را دربیابان بیندازد، و نیز مقتضاى عملش این بـود کـه او را بـه صـورتـى زشـت و مذموم بیندازد، و لیکن مانعى دیگر از آن جلوگیرى نـمـود، و آن نـعمتى از پروردگارش بود، که او را دریافت ، و نه تنها مذموم نشد، بلکه پروردگارش او را اجتبا کرد و از صالحانش قرار داد، پس بین دو آیه منافاتى نیست .

و مـا در بـحـث گـذشـته مکرر گفتیم که : حقیقت نعمت ، همانا ولایت و سرپرستى خداست ، و بنابر این به طور متعین جمله(لولا ان تدارکه نعمه من ربه) معنایى دیگر خواهد داشت .

فاجتبیه ربه فجعله من الصالحین

توضیح این جمله معناى(اجتبا) و(صلاح) در مباحث گذشته گذشت .

اشاره به اینکه دلیلى بر نفى چشم زخم و خرافى بودن آن نیست

و ان یکاد الذین کفروا لیز لقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر

کـلمـه(ان)بـدون تـشـدیـد، مـخـفـف(ان) اسـت ، و کـلمـه(زلق)بـه مـعـنـاى زلل و لغـزش اسـت ، و(ازلاق)بـه مـعـنـاى ازلال ، یعنى صرع است ، و کنایه است از کـشـتـن و هـلاک کـردن. و مـعناى آیه این است که : محققا آنها که کافر شدند وقتى قرآن را شنیدند نزدیک بود با چشم هاى خود تو را به زمین بیندازند، یعنى با چشم زخم خود تو را بکشند.

و مـراد از ایـن(ازلاق بـه ابصار) - به طورى که همه مفسرین گفته اند -چشم زدن اسـت ، کـه خود نوعى از تاثیرات نفسانى است و دلیلى عقلى بر نفى آن نداریم ، بلکه حـوادثـى دیـده شده که با چشم زدن منطبق هست ، و روایاتى هم بر طبق آن وارد شده ، و با این حال علت ندارد که ما آن را انکار نموده بگوییم یک عقیده خرافى است .

بـعضى از مفسرین گفته اند: معناى آیه این است که وقتى ذکر را یعنى قرآن را از تو مى شـنـوند با نظرى سرشار از کینه و خشم به تو نظر مى کنند، به طورى که مى خواهند با همان نگاه تیزشان تو را بکشند.

و یقولون انه لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین

نـسـبـت دیـوانـگـى بـه آن جـنـاب دادن در هـنـگـامـى کـه قـرآن را از او مـى شـنـونـد، خـود دلیـل بـر این است که مى خواسته اند بگویند قرآن از القاآت شیطانها و جن است ، و به هـمـیـن جـهـت خـداى تـعـالى وقتى مى خواهد پاسخشان بدهد، مى فرماید: قرآن به جز ذکر براى عالمیان نیست .
و در آغـاز سـوره نـسـبـت جـنـون به خود آن جناب را رد کرد، و فرمود:(ما انت بنعمه ربک بـمـجـنـون) در آخـر سـوره هـم همان سخن آغاز سوره را آورد، تا آغاز و انجام با هم منطبق باشد.

بحث روایتى

روایاتى در ذیل آیه :(یوم یکشف عن ساق ...)

مؤ لف : کتاب معانى الاخبار به سند خود از حسین بن سعید، از ابى الحسن(علیه السلام) روایـت کـرده که در تفسیر آیه(یوم یکشف عن ساق و یدعون الى السجود) فرموده :در قـیـامـت حـجـابى از نور هست که وقتى کنار زده مى شود مؤ منین همه به سجده مى افتند، اما منافقین با اینکه مى خواهند سجده کنند لیکن پشتشان خم نمى شود.

و در همان کتاب به سند خود از عبید بن زراره از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که گفت : از آن جناب معناى کلام خداى عزوجل را پرسیدم که مى فرماید:(یوم یکشف عن ساق) فرمود: آیا خدا جامه خود را بالا مى زند؟! سبحان ربى الاعلى .

مـؤ لف : صـدوق(رحـمـه اللّه عـلیـه) بـعـد از نـقـل ایـن حـدیـث مـى گـوید: منظور از جمله(سـبـحـان ربـى الاعـلى) تـنـزیه خداى سبحان است از اینکه ساق پا و جامه اى داشته بـاشـد. و در ایـن مـعـنـا روایـتـى دیـگـر نـیـز از حـلبـى از امـام صـادق(عـلیـه السـلام) نقل کرده .
بـاز در هـمـان کـتـاب بـه سـنـد خـود از مـعـلى بـن خـنـیـس نـقـل کـرده که گفت : به امام صادق(علیه السلام) عرضه داشتم : منظور خداى تعالى از اینکه فرمود:(و قد کانوا یدعون الى السجود و هم سالمون) چیست ؟ فرمود: یعنى در دنیا مى توانستند سجده کنند، و نکردند.

و در الدر المـنثور است که بخارى ، ابن منذر و ابن مردویه ، از ابى سعید روایت آورده اند کـه گـفـت: از رسـول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) شنیدم مى فرمود:پروردگارمان سـاق پـاى خـود را بـالا مـى زنـد، در هـمـان هـنگام تمامى زن و مرد با ایمان به سجده مى افـتند، باقى مى ماند کسانى که در دنیا به ریا و خودنمایى سجده کرده بودند، آن روز مى خواهند سجده کنند ولى پشتشان(مانند یک تخته) یک پارچه مى شود.

روایـــاتـــى در بـــرهــنه کردن خداوند ساق پایش را در قیامت که به جهت مبتنى بودن برتشبیه مردوداند

و در همان کتاب است که ابن منده در رد بر جهمى مذهبان از ابى هریره روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) آیه :(یوم یکشف عن ساق) را تلاوت کرد، و فرمود خدا ساق پایش را برهنه مى کند.

و نـیـز در هـمـان کـتـاب اسـت کـه اسـحاق بن راهویه(در مسند خود)، عبد بن حمید، ابن ابى الدنیا، طبرانى ، و آجرى ، در کتاب(الشریعه)، و دارقطنى در کتاب(الرویه)، و حـاکـم(وى حـدیث را صحیح دانسته) و ابن مردویه ، و بیهقى در کتاب(البعث)، همگى از عـبـداللّه بـن مـسـعـود از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیه و آله وسلم) روایت کرده اند که فـرمـود: خـداى تعالى روز قیامت همه مردم را یکجا جمع مى کند، و خود خدا در چند تکه ابر پایین مى آید، آنگاه یک منادى ندا در مى دهد که ایها الناس ؟ آیا از پروردگارتان راضى نشده اید، با اینکه شما را بیافرید، و صورت گرى کرد و رزق داد و چنین مقرر کرد که امروز هر انسانى در تحت سرپرستى ولیى باشد که در دنیا او را ولى خود مى دانست ، و عبادتش مى کرد؟ آیا این قرار از پروردگارتان عادلانه نیست ؟ همه مى گویند: بله هست .

آنـگـاه فـرمود: پس هر انسانى از شما به طرف معبودى مى رود که در دنیا مى پرستید، و هـمـان مـعبود در آن روز برایشان ممثل و مجسم مى شود،(مثلا) براى کسانى که عیسى را مى پرستیدند شیطان عیسى ممثل مى شود، و براى کسانى که عزیر را مى پرستیدند شیطان عزیر ممثل مى شود، تا آنجا که براى دسته اى درخت ، و براى جمعى چوب خشک ، و براى عده اى سنگ ممثل مى شود.

تـنـهـا اهـل اسـلام بدون معبود، ایستاده باقى مى مانند، در این هنگام خداى تعالى برایشان مـمثل مى شود، و به ایشان مى گوید: چرا مثل بقیه مردم به راه نمى افتید؟ مى گویند:ما پـروردگـارى داریـم کـه هـنـوز او را نـدیـده ایـم تـا به طرفش راه بیفتیم ، مى فرماید: پروردگار خود را اگر ببینید به چه علامتى مى شناسید؟ مى گویند:ما ربى داریم که بـیـن مـا و او عـلامـتـى اسـت ، اگـر او را ببینیم به آن علامت مى شناسیم ، مى پرسد آن چه علامتى است ؟ مى گویند: او ساق خود را بالا مى زند!در این هنگام خدا پاى خود را برهنه مـى کـنـد، همه آنهایى که در دنیا برایش سجده مى کردند، به خاک مى افتند، مگر جمعیتى کـه پـشـت هـایـشـان بـراى سـجده خم نمى شود، و مانند شاخ گاو یکپارچه مى شود، نمى توانند سجده کنند(تا آخر حدیث).

مؤ لف : این سه روایت اساسش تشبیه است ، که براهین عقلى و همچنین قرآن عزیز آن را رد مـى کـنـد و بـه هـمـیـن جـهـت یـا بـایـد آنـهـا را دور انـداخـت ، و یـا تاویل کرد.

روایاتى درباره املاء و استدراج گنهکاران ، چشم زخم ، و....

و در کافى به سند خود از سفیان بن سمط روایت کرده که گفت : امام صادق(علیه السلام) فـرمـود:خـداى تـعـالى وقـتـى خـیر بنده اى را بخواهد، هرگاه گناهى مرتکب شود، به دنـبـالش بـه یـک گـرفـتـارى مـبـتلایش مى کند، و به این وسیله استغفار را به یادش مى انـدازد، و وقـتى شر بنده اى را بخواهد، هرگاه گناهى مرتکب شود دنبالش نعمتى به او مى دهد تا استغفار را از یادش ببرد، و در نتیجه گنهکارى را ادامه بدهد، این همان است که خـداى عـزوجـل دربـاره اش مى فرماید:(سنستدرجهم من حیث لا یعلمون) و منظور این است که به وسیله نعمت خود و گناه او وى را استدراج مى کند.

مـؤ لف : در سـابـق یعنى در تفسیر آیه(سنستدرجهم من حیث لا یعلمون)، هم پاره اى از روایات استدراج را آوردیم .
و در تـفـسـیـر قمى در ذیل آیه شریفه(اذ نادى و هو مکظوم) در روایت ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که مى فرمود: مکظوم به معناى مغموم است .

و نیز در همان کتاب در ذیل آیه(لو لا ان تدارکه نعمه من ربه) فرمود: منظور از نعمت ، رحمت است .

و در معناى کلمه(عراء) فرموده جایى است که سقف نداشته باشد.

و در الدر المـنـثـور اسـت کـه بـخـارى از ابـن عـبـاس روایـت کـرده کـه گـفـت : رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) در تـفـسـیـر آیـه(و ان یکاد الذین کفروا) فرمود: مساءله چشم زخم حق است .
و در هـمـان کـتـاب اسـت کـه ابونعیم در کتاب(الحلیه) از جابر روایت کرده که گفت : رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیه و آله وسلم) فرمود چشم زخم ، مرد سالم را در قبر و شتر سالم را در دیگ قرار مى دهد.
مـؤ لف : در ایـن مـیـان روایاتى هست که آیات سابق را با مساءله ولایت تطبیق مى کند، که البته جنبه جرى و تطبیق مصداق بر کلى دارد، نه اینکه تفسیر آن آیات باشد، و به همین جهت از ایراد آن خوددارى کردیم .