background
قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا طَاغِينَ
گفتند: «اى واى بر ما كه سركش بوده‌ايم
آیه 31 سوره الْقَلَم

بیان آیات

محتویات سوره مبارکه قلم و محل نزول آن

ایـن سـوره رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)را بـه دنـبـال تهمت هاى ناروایى که مشرکین به وى زده و او را دیوانه خوانده بو دند، تسلیت و دلدارى مـى دهـد، و بـه وعـده هـاى جـمـیـل و پاسدارى از خلقعظیمش دلخوش مى سازد، و آن جـنـاب را بـه شدیدترین وجهى از اطاعت مشرکین و مداهنه با آنان نهى نموده ، امر اکید مى کند که در برابر حکم پروردگارش صبر کند.

سـیـاق هـمـه آیـات ایـن سـوره سـیـاق آیـات مـکـى اسـت ، و از ابـن عـبـاس و قـتـاده نقل شده که گفته اند: اوایل این سوره تا آیه(سنسمه على الخرطوم) که شانزده آیه است - در مکّه نازل شده ، و ما بعد آن تا(جمله لو کانوا یعلمون) که هفده آیه است در مدینه نازل شده ، و نیز بعد از آن جمله تا جمله(یکتبون)که پانزده آیه است در مکّه و مـا بـعـد آن تـا آخـر سـوره کـه چـهـار آیـه اسـت در مـدیـنـه نـازل شـده ایـن نـقل نسبت به هفده آیه یعنى از جمله(انا بلوناهم) تا جمله(لو کانوا یعلمون) بى وجه نیست ، زیرا به آیات مدنى شبیه تر است تا آیات مکى .

در تـفـسـیـر سـوره شـورى دربـاره حـروف مـقـطـعـه اوایل سوره ها بحث کردیم .

ن و القلم و ما یسطرون

مـعـنـاى(قـلم)مـعـلوم اسـت ، و امـا مـصـدر(سـطـر)(کـه فـعل(یسطرون) مشتق از آن است) به فتحه سین و سکون طاء - و بنابه گفته راغب گـاهـى به دو فتحه نیز خوانده مى شود - به معناى صفى از کلمات نوشته شده ، و یا از درخـتـان کـاشته شده ، و یا از مردمى ایستاده است ، و وقتى گفته مى شود:(سطر فلان کذا) معنایش این است که فلانى سطر سطر نوشت .

محتویات سوره مبارکه قلم و محلنزول آن وجوهى که درباره قسم به(قلم) و(ما یسطرون) گفته شده است

خـداى سـبـحان در این آیه به قلم و آنچه با قلم مى نویسند سوگند یاد کرده ، و از ظاهر سیاق برمى آید که منظور از قلم مطلق قلم ، و مطلق هر نوشته اى است که با قلم نوشته مـى شـود، و از ایـن جـهت این سوگند را یاد کرده که قلم و نوشته از عظیم ترین نعمت هاى اسـت ، کـه خـداى تـعالى بشر را به آن هدایت کرده ، بهوسیله آن حوادث غایب از انظار و مـعـانى نهفته در درون دلها را ضبط مى کند، و انسان به وسیله قلم و نوشتن مى تواند هر حادثه اى را که در پس پرده مرور زمان و بعد مکان قرار گرفته نزد خود حاضر سازد،(مـثـل ایـنـکـه حـادثـه قرنها قبل ، همین الان دارد اتفاق مى افتد، و حوادث هزاران فرسنگ آن طرف تر در همینجا دارد رخ مى دهد) پس قلم و نوشتن هم در عظمت ، دست کمى از کلام ندارد.

و در عـظـمـت ایـن دو نـعمت همین بس که خداى سبحان بر انسان منت نهاده که وى را به سوى کـلام و قـلم هـدایـت کـرده ، و طـریق استفاده از این دو نعمت را به او یاد داده ، و درباره کلام فرموده :(خلق الانسان علمه البیان) و درباره قلم فرموده :(علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم).

بـنـابر این ، سوگند خوردن خداى تعالى به قلم ، و آنچه مى نویسند سوگند به یکى از نـعـمـت ها است ، و این تنها قلم نیست که به آن سوگند یاد کرده ، بلکه درکلام مجیدش به بسیارى از مخلوقات خود بدان جهت که نعمتند سوگند یاد فرموده ، مانند آسمان ، زمین ، خورشید، ماه ، شب ، روز، و امثال اینها تا برسد به انجیر و زیتون .

بـعـضـى از مـفـسـرین گفته اند: کلمه(ما) در جمله(و ما یسطرون) مصدریه است ، و مراد از آن خود نوشتن است .

بـعضى دیگر گفته اند: مراد از قلم ، قلم اعلى ، یعنى قلم آفرینش است ، که در حدیث آمده که اولین موجودى است که خدایش ‍ آفریده .

و منظور از(ما یسطرون) آن اعمالى که فرشتگان حفظه و کرام الکاتبین مى نویسند.

و بـعـضـى ایـن احـتـمـال را هـم داده انـد کـه تـعبیر به صیغه جمع در(یسطرون) صرفا براى تعظیم باشد، نه کثرت . لیکن این احتمال درست نیست .
و نـیـز بـعضى احتمال داده اند که : منظور آن چیزى باشد که در آن مى نویسند، و آن لوح محفوظ است .

بـعـضى دیگر احتمال داده اند : مراد از قلم و آنچه مى نویسند صاحبان قلم ، و نوشته هاى ایشان باشد. اما همه این احتمالات واهى و بى اساس است .

ما انت بنعمه ربک بمجنون

مراد از نعمت در آیه :(و ما انت بنعمة ربک بمجنون)

این جمله آن مطلبى است که خداى تعالى براى اثباتش سوگند خورده ، و خطاب در آن به رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) است ، و حرف(باء) در کلمه(بنعمه) بـاى سـبـبـیـت و یا مصاحبت است . و معناى جمله این است که تو به خاطر نعمتى - و یا با نعمتى - که خدا به تو ارزانى داشته مجنون نیستى .

و سـیـاق آیـه دلالت دارد بر اینکه مراد از نعمت ، نعمت نبوت است ، چون ادله اى که دلالت بـر نـبـوت آن جـنـاب مـى کند، هر گونه اختلال روانى و عقلى را ازآن جناب دفع مى کند، زیـرا اگـر دفـع نـکـنـد بر نبوت هم دلالت ندارد، و اگر نکند هدایت الهى که لازمه نظام حیات بشرى است پا نمى گیرد، و این آیه در مقام رد تهمتى است که به آن جناب مى زدند و مـجـنـونش مى خواندند. و در آخر همین سوره تهمت ایشان را حکایت کرده ، مى فرماید:(و یقولون انه لمجنون).

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد:مـراد از نـعـمـت ، فـصـاحـت بـیـان ، عـقـل کـامـل ، سیرت مرضیه ، و برائت آن جناب از هر عیب و اتصافش به هر صفت پسندیده اسـت ، چـون ظهور این صفات خود دلیل قطعى است بر اینکه چنین کسى مجنون نیست ، لیکن بـیـان گـذشـتـه ما در حجیت قاطع تر است ، و آیه مورد بحث و آیات بعدش به طورى که مـلاحـظـه مـى فـرمایید در مقام تسلیت دادن به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)و دلخـوش سـاخـتـن آن جـنـاب اسـت ، مـى خـواهـد آن جـنـاب را تـاءیـیـد کـنـد، و در عـیـن حال سخن کفار را تکذیب نماید.

و ان لک لاجرا غیر ممنون

معناى اینکه فرمود پیامبر اجر غیر ممنون دارد و بر(خلق عظیم) است

کلمه(ممنون) از ماده(من) و اسم مفعول آن است ، و مصدر(من)به معناى قطع است ، وقـتـى گـفـتـه مـى شود:(منه السیر منا)معنایش این است که پیاده روى او را از رفتن قـطـع و نـاتـوان کـرد، البـتـه بـایـد تـوجـه داشـت کـه کـلمـه(مـمـنـون)اسـم مفعول از منت نیز مى آید، و منت به معناى آن است که نعمتى را که به کسى داده اى با زبان خـود آن را بـر آن شـخـص سـنـگـیـن سـازى ، کـلمـه مـذکـور درآیـه مـورد بـحـث بـه مـعناى اول اسـت. و مـراد از(اجـر)، اجـرى است که رسالت نزد خدا دارد، و جمله در مقام دلخوش ساختن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است ، مى فرماید: تو زحمات رسالت خدا را تحمل کن ، که اجرت نزد پروردگار قطع نمى شود، و زحماتت هدر نمى رود.

و چـه بـسـا کـه کـلمـه(مـن) را به معناى همان منت نهادن گرفته اند، به این بیان که آنـچـه خداى تعالى به رسول گرامیش به عنوان پاداش ‍ مى دهد، در حقیقت اجرتى است در مقابل زحماتى که کشیده ، پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) مستحق آن اجرت و طلبکار آن از خداى تعالى است ، و خداى تعالى منتى بر او ندارد. ولى این معنا درست نیست ، زیـرا رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) هم مانند همه خلائق بنده و مملوک خدا است ، آن هم مملوک به حقیقت معناى ملک ، هم ذاتش بملوک او است و هم صفاتش ‍و هم اعمالش ، پس اگـر خـداى عـزوجـل چـیـزى از آنـچه ذکر شد به بنده اش مى دهد عطیه اى از ناحیه او، نه ایـنـکه دینى است که پرداخت مى کند، و بنده خدا آنچه را که دارد موهبت و عطیه خدا است ، و بـه تـمـلیـک خـدا مالک شده است ، و در همان حال که او مالک شده باز مالک حقیقى خود او و آنـچـه فـعـلا مـالک اسـتو آنـچه قبلا مالک بوده ، و یا بعدا مالک مى شود، خدا است ، پس آنـچـه خـدا بـه بـنـده اش مـى دهـد تـفـضـلى اسـت از نـاحـیـه او، و اگـر تـفضل و عطایى راکه در مقابل عمل بنده اش اجر و پاداش نامیده ، و قرارى را که بین اجر خـود و عـمـل بـنـده اش دارد، مـعـامـله نـامـیـده ، ایـن نـیـز تفضل دیگرى است از او، پس منت تنها براى خدا است ، او است که بر تمامى خلائق خود از انبیا گرفته تا پایین تر منت دارد، وانبیا و پائین تر از انبیا در این معنا برابرند.

و انک لعلى خلق عظیم

کـلمـه(خـلق) بـه مـعـنـاى مـلکـه نـفـسـانـى اسـت ، کـه افـعـال بـدنـى مـطـابـق اقـتـضـاى آن مـلکـه بـه آسـانـى از آدمـى سـر مـى زنـد، حـال چـه ایـنـکـه آن مـلکـه از فـضـائل بـاشـد، مـانـنـد عـفـت و شـجـاعـت و امثال آن ، و چه از رذائل مانند حرص و جبن و امثال آن ، ولى اگر مطلق ذکر شود، فضیلت و

خلق نیکو از آن فهمیده مى شود.

راغب مى گوید: کلمه(خلق) چه با فتحه(خاء)خوانده شود، و چه با ضمه آن ، در اصـل بـه یـک مـعـنـا بـوده ، مـانـنـد کـلمـه(شـرب) و(صـرم)کـه چـه بـا فـتـحه اول خـوانـده شـونـد و چـه بـا ضـمـه یـک مـعـنـا را مـى دهـنـد، و لیـکـن در اثـر اسـتـعـمـال بـیـشـتـر فـعـلا چـنـیـن شـده کـه اگـربـه فـتـحـه خـاء استعمال شود معناى صورت ظاهر و قیافه و هیئت را که با بصر دیده مى شود مى رساند، و اگـر بـه ضـمـه خـاء اسـتـعـمـال شـود معناى قوا و سجایاى اخلاقى را که با بصیرت احـساس مى شود افاده مى کند، پس اینکه قرآن کریم فرموده :(انک لعلى خلق عظیم)، معنایش این است که تو - اى پیامبر - سجایاى اخلاقى عظیمى دارى .

و ایـن آیـه شـریـفـه هـر چـنـد فـى نـفـسـهـا و بـه خـودى خـود حـسـن خـلق رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم)را مى ستاید، و آن را بزرگ مى شمارد، لیکن بـا در نـظـر گـرفـتـن خـصـوص سـیاق ، به خصوص اخلاق پسندیده اجتماعیش نظر دارد، اخـلاقـى کـه مـربـوط بـه مـعـاشـرت اسـت ، از قـبـیـل اسـتـوارى بـر حـق ، صـبـر در مـقـابـل آزار مـردم و خطاکاریهاى اراذل و عفو و اغماض از آنان ، سخاوت ، مدارا، تواضع و امثال اینها، و ما قبلا در آخر جلد ششم این کتاب احادیثى را که محاسن اخلاقى آن جناب را مى شمارد نقل کردیم .

و از آنچه گذشت روشن گردید اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از کلمه(خلق) دیـن - اسـلام - اسـت . تفسیر درستى نیست ، مگر اینکه منظور خود را طورى توجیه کنند که به بیان ما برگشت کند.

فستبصر و یبصرون با یکم المفتون

ایـن جـمـله بـه خاطر اینکه حرف(فاء) در اولش آمده ، نتیجه گیرى از خلاصه مطالب گذشته است ، مى فرماید: حال که معلوم شد تو دیوانه نبودى ، بلکه داراى مقام نبوت و متخلق به خلق عظیمى هستى ، و از ناحیه پروردگارت اجرى عظیم خواهى داشت ، اینک بدان که به زودى اثر دعوتت روشن خواهد گشت ، و براى دیدگان ظاهرى و باطنى خلق معلوم خواهد شد که مفتون به جنون کیست ، آیا تویى و یا تکذیب گران تو که تهمت دیوانگى به تو مى زنند؟

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد: کـلمـه(مـفـتـون) مـصـدرى اسـت کـه وزن اسـم مـفـعـول دارد، نـظـیـر کـلمـات مـعـقـول ، میسور و معسور که وقتى مى گویند: فلان لیس له معقول معنایش این است که فلانى عقل ندارد.
و عبارت(خذ میسوره و دع معسوره) به معناى این است که از فلان کار، آنچه آسان است انـجـام بده ، و مقدار دشوارش را رها کن . و حرف(باء) در کلمه(بایکم) به معناى حـرف(فـى) اسـت ، و مـعـنـاى جـمله این است که به زودى تو مى بینى و ایشان هم مى بینند که فتنه در کدام یک از دو طرف مخالف است .

ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین

بـعـد از آنـکـه با بیانات قبلى فهماند که بالاخره در این میان ضلالت و هدایتى هست ، و اشاره مى کند به اینکه تهمت زنندگان به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)به ایـنـکـه او دیوانه است خودشان مفتون و گمراهند، و به زودى گمراهیشان روشن گشته ، و نـیز معلوم مى شود که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) هدایت یافته است و هدایت او و گمراهى آنان به بیانى از خداى سبحان ثابت شد، اینک در این جمله مطلب را چنین مى کند که خدا بهتر مى داند چه کسى از راه او بهبیراهه رفته ، و چه کسى راه او را یافته اسـت ، چـون راه ، راه او اسـت و امـر هـدایـت هم به دست او است ، و معلوم است که صاحب راه و راهنما بهتر مى داندچه کسى در راه او است ، و چه کسى در آن نیست .

فلا تطع المکذبین

ایـن جـمـله بـه دلیـل ایـنـکه فاى تفریع در آغاز آن در آمده نتیجه گیرى از خلاصه معناى آیات سابق است ، و الف و لام در(المکذبین) الف و لام عهد است ، و منظور از کلمه(لا تـطـع)مـطـلق مـوافـقـت اسـت ، چـه عـمـلى و چـه زبـانـى ، و مـعـنـاى جـمـله ایـن اسـت کـه حال که معلوم شد تکذیب گران سابق الذکر مفتون و گمراهند، پس با ایشان به هیچ وجه نه زبانى و نه عملى موافقت مکن .

نهى خداوند پیامبر را از مداخله و مماشات با کفار و اطاعت از آنان

ودوا لو تدهن فیدهنون

کـلمـه(یـدهـنـون) از مـصـدر(ادهـان)اسـت کـه مـصـدر بـاب افـعـال از مـاده(دهن) است ، و(دهن)به معناى روغن ، و ادهان و مداهنه به معناى روغن مـالى ، و بـه اصـطـلاح فـارسـى مـاسـت مالى است ، که کنایه است از نرمى و روى خوش نشان دادن.و معناى آیه است که این تکذیب گران دوست مى دارند تو با نزدیک شدن به دیـن آنـان روى خـوش بـه ایـشـان نـشـان دهى ، ایشان هم با نزدیک شدن به دین تو روى خـوش بـه تـو نـشـان دهـنـد، و خلاصه اینکه دوست دارند کمى تو از دینت مایه بگذارى ، کـمـى هـم آنـان از دیـن خـودشـان مـایـه بـگـذارند، و هر یک درباره دیندیگرى مسامحه روا بـداریـد، هـمـچـنـان کـه نـقـل شـده کـه کفار به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) پیشنهاد کرده بودند از تعرض به خدایان ایشان کوتاه ماند،

و ایشان هم متقابلا متعرض پروردگار او نشوند.

با آنچه گذشت روشن گردید که متعلق مودت کفار مجموع(لو تدهن فیدهنون) بوده ، و حرف(فاء) در کلمه دوم فاى نتیجه گیرى است ، نه سببیت .

و لا تطع کل حلاف مهین ... زنیم

کلمه(حلاف) به معناى کسى است که بسیار سوگند مى خورد، و لازمه بسیار سوگند خوردن در هر امر مهم و غیر مهم و هر حق و باطل ، این است که سوگند خورنده احترامى براى صـاحـب سـوگـنـد قـائل نـبـاشـد، و چـون سـوگندها به نام خدا بوده ، پس معلوم مى شود سوگند خورنده ، عظمتى براى خداى عزوجل قائل نیست ، و همین بس است براى رذلى او، و رذالت این صفت .

و کـلمه(مهین) از مصدر مهانت یعنى حقارت است ، و منظور از آن ، حقارت راى و کوتاهى فـکـر اسـت . ولى بـعضى گفته اند: به معناى کسى است که بسیار شرارت کند. بعضى دیگر گفته اند: به معناى کذاب است .
و کـلمـه(هـمـاز) صـیـغـه مبالغه از ماده(همز) است ، و این ماده به معناى عیب جویى و طـعـنه زنى است ، پس هماز یعنى بسیار عیب جو و طعنه زن . و بعضى گفته اند:(همز) به معناى خصوص طعنه زدن با اشاره چشم است .

بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: به معناى غیبت کردن است . و جمله(مشاء)بنمیم به معناى سـعـایـت و دو بـه هـم زنـى اسـت ، و مـشـاء بـه مـعـنـاى نـقـل کـنـنـده سـخنان مردمى به سوى مردمى دیگر، به منظور ایجاد فساد و تیرگى آندو اسـت ، و مـناع خیر به معناى کسى است که منع خیرش بسیار باشد، یا از همه مردم منع خیر مى کند، و یا نسبت به اهلش چنین است و نمى گذارد چیزى به آنان برسد.

و کلمه(معتدى) اسم فاعل از اعتداء است ، که به معناى از حد گذراندن ظلم و بیداد است . و کـلمـه(اثـیـم)بـه مـعـنـاى کـسى است که اثم و گناه بسیار کند، به حدى که کار هـمـیـشـگـى و دائمـیـش شـود و از آن دسـت بـرنـدارد. و کـلمـه(اثـم)بـه مـعـنـاى عـمـل زشـتـى اسـت کـه بـاعـث شـود آن چـیـزى که قرار است برسد دیرتر برسد. و کلمه(عـتـل) -بـا ضـمـه عـین و ضمه تاء و تشدید لام-به معناى اشتلم فارسى است ، یـعـنـى سـخـن خـشن و درشت ، ولى در آیه مورد بحث به شخص بد اخلاق و جفا کار تفسیر شده ، کسى که در راه باطل به سختى خصومت مىکند،

نـیـز بـه کـسـى تـفـسـیر شده که خود بسیار مى خورد، و از خوردن دیگران جلوگیرى مى نـمـایـد، و نـیـز بـه کـسـى تـفسیر شده که مردم را با بهانه گیریهاى خود به زندان و شکنجه مى کشاند.

و کـلمـه(زنـیـم)بـه کـسـى گـفـتـه مـى شـود کـه اصل و نسبى نداشته باشد.بعضى گفته اند به معناى کسى است که از زنا متولد شده ، و خـود را بـه قـومـى ملحق کرده باشد، و در واقع از آن قوم و دودمان نباشد. بعضى دیگر گـفـتـه اند: زنیم کسى است که به لئامت و پستى مشهور باشد. بعضى دیگر گفته اند:کـسـى اسـت کـه در شـرارت علامتى داشته باشد، که با آن شناخته شود، و چون در محفلى سـخـن از شرارت رود، او قبل از هر شرورى دیگر به ذهن در آید، و این چندمعنا همه به هم نزدیکند.

پـس ایـن نـه صـفـت رذیـله ، اوصـافـى است که خداى تعالى بعضى از دشمنان دین را که پـیـامبر(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را به اطاعت خود و مداهنه دعوت مى کردند توصیف کرده ، و در حقیقت جامع همه رذائل است .
(عتل بعد ذلک زنیم) - معنایش این است که شخص مورد نظر بعد از آن معایب و رذائلى کـه بـرایـش ذکـر کـردیـم عـتـل و زنـیم هم نیز هست . بعضى از مفسرین گفته اند از تعبیر(بـعـد ذلک) فـهـمـیـده مـى شود که دو صفت اخیر از سایر رذائلى که برایشان شمرد بدتر است .

و ظاهرا در این جمله اشاره اى است به اینکه شخص مورد نظر آن قدر داراى صفات خبیث است کـه دیـگـر جا ندارد در امر حق از او اطاعت شود، و بر فرض هم که از آن خبائث صرفنظر شود، وى فردى تندخو و خشن و بى اصل و نسب است که اصلا نباید در جوامع بشرى به مثل او اعتنا شود، باید از هر جامعه اى طرد شود، و افراد جامعه نه به سخن او گوش دهند و نه در عملى پیرویش ‍ کنند.

ان کان ذا مال و بنین

ظـاهـرا کـلمـه(ان) حـرف لام در تـقدیر دارد، و تقدیر آن(لان) باشد، و این جار و مـجـرور مـتعلق به فعلى است که از مجموع صفات رذیله مذکور استفاده مى شود، و معنایش این است که :(او چنین و چنان مى کند براى اینکه مالدار است).و خلاصه مالدارى یاغیش کـرده ، بـه نـعـمـت خـدا کـفـران مـى ورزد، و در نـتـیـجـه بـیـگـانـگـى از خـدا، تـمـامـى رذائل خـبـیـثـه در دلش پـیـدا شـده ، بـجـاى ایـنـکـه شـکـر خـدا را در بـرابـر آن امـوال بـجـا آورد، و نفس خود را اصلاح کند کفران مى ورزد، و بنابر این ، آیه شریفه در افاده مذمت و تهکم ، جارى مجراى آیه شریفه زیر است که مى فرماید:

(الم تر الى الذى حاج ابراهیم فى ربه ان اتیه اللّه الملک)

بـعضى گفته اند: کلمه(ان) متعلق به جمله(لا تطع) است ، و معنایش این است که اى پـیـامـبـر او را بـه خـاطـر ایـنـکـه مـالدار اسـت اطـاعـت مـکـن ، و خـلاصـه مـال و اولادش تـو را بـه اطـاعـت وانـدارد. ولى معناى قبلى عمومى تر و به ذهن نزدیک تر است .
بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: نـمـى تـوانـد مـتـعـلق بـه کـلمـه(قـال) در جـمـله شـرطـیه(اذا تتلى ...) باشد، براى اینکه از نظر علماى نحو هیچ وقت ما بعد شرط در ماقبل آن عمل نمى کند.

اذا تتلى علیه ایاتنا قال اساطیر الاولین

کلمه(اساطیر) جمع اسطوره است ، و اسطوره به معناى داستانهاى خرافى است ، و آیه شـریـفـه جـنـبـه تـعـلیـل دارد و کـلمـه(لا تـطـع) را تعلیل مى کند.

سنسمه على الخرطوم

مـصـدر(وسـم) و همچنین(سمه) به معناى علامت گذارى است ، و کلمه(خرطوم) به معناى بینى است .
بـعـضـى گفته اند: اطلاق خرطوم بر بینى آن شخص کافر، با اینکه خرطوم تنها بینى فـیـل و خـوک اسـت ، در حـقیقت نوعى توبیخ و ملامت است ، و در این آیه تهدیدى است به آن شـخـص ، بـه خـاطـر عـداوت شـدیـدى کـه بـا خـدا و رسول او و دینى که بر رسولش نازل کرده ، مى ورزیده است .

و ظاهرا منظور از علامت گذارى در بینى او این باشد که بى نهایت او را خوار مى کنیم ، و ذلتـى نـشـانـدار بـه او مـى دهـیـم ، بـه طـورى کـه هـر کـس او را بـبیند با آن علامت او را بـشـنـاسـد، چـون بینى در قیافه و صورت انسان یکى از مظاهر عزت و ذلت است ، هم مى گوییم فلانى باد به دماغش انداخته ، و هم مى گوییم من دماغ فلانى را به خاک مالیدم ، و یـا دمـاغـش را خـرد کـردم ، و ظاهرا عمل علامت گذارى در دماغ آن شخص در قیامت واقع مى شـود نـه در دنـیـا.هـر چـنـد کـه بـعـضـى از مـفـسـریـن آن را حمل بر رسوایى در دنیا کرده ، و براى توجیه این نظریه خود را به زحمت انداخته است.

انا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنه ... کالصریم

کـلمـه(بلاء) که مصدر(بلونا) است به معناى امتحان ، و نیز به معناى پیش آوردن مصیبت است ،

و کـلمـه(صـرم)بـه مـعـنـاى چـیـدن مـیـوه از درخت است ، و کلمه(استثناء) که مصدر فـعـل(یـسـتـثـنـون)اسـت ، بـه مـعـنـاى ایـن اسـت کـه بـعـضـى از افـراد کـل را از حـکـم کـل کـنار بگذاریم ، و نیز به معناى گفتن کلمه(ان شاء اللّه)در هنگام وعـده قـطـعـى و یـا هـر سـخن قطعى دیگر است ، و اگر این کلمه را هم استثناء خوانده اند، بدین جهت است که وقتى مى گویى:(فردا ان شاء اللّه به سفر مى روم)معنایش این اسـت کـه مـن فـردا در هـمـه احـتـمـالات بـه سـفـر مـى روم مـگـر یـک احتمال ، و آن این است که خدا نخواهد به سفر بروم.

و مـنـظـور از(طائف عذاب)، آن عذابى است که در شب رخ دهد، و کلمه(صریم) به مـعـنـاى درخـتـى اسـت کـه مـیـوه اش را چـیده باشند. بعضى گفته اند: به معناى شب بسیار تـاریـک اسـت . بـعضى دیگر گفته اند: ریگزارى بریده از ریگزار دیگر است که در آن چیزى نمى روید، و هیچ فایده اى ندارد.

تـــهـدیـد تـکـذیـب گـران نـبـوت رسـول خـدا صـلى الله عـلیه و آله و سلم که به آن حضرتتهمت جنون مى زند

آیـات مـورد بـحـث یـعـنـى آیـه(انـا بـلونـاهـم)تـا هـفـده آیـه ، تـکـذیـب گـران نبوت رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم)را که به آن جناب تهمت جنون مى زدند تهدید مـى کـند، و تشبیهى که در آن آمده دلالت دارد بر اینکه این تکذیب گران هم به طور قطع عـذاب خـواهـنـد شـد، و بـلکـه هـم اکـنـون یـعـنـى در ایـام نـزول آیـات ، عـذاب در راه بـوده ، چـیـزى کـه هـسـت خـود کـفـار از آن غـافـل بـودنـد، و بـه زودى مـى فـهـمـنـد، امـروز سـرگـرم و حـریـص در جـمـع مـال و زیـاد کـردن فـرزنـدانـنـد، و بـه یـکـدیـگـر بـه کـثـرت مـال و اولادشـان فـخـر مـى فـروشـنـد، و هـمـه اعـتـمـادشـانبـه مـال و فـرزنـدان و سـائراسـبـاب ظاهرى است ، که فعلا به کام آنان و طبق هواهایشان در جـریان است ، بدون اینکه در برابر این نعمت ها شکر پروردگارشان رابه جاى آورده ، راه حـق را پـیـش گـیرند و پروردگارشان را عبادت کنند.و همچنین به این وضع خود ادامه مـى دهـنـد تـا عـذاب آخـرتـشان و یا عذاب دنیاییشان به ناگهانى و بى خبر از ناحیه خدا بـرسـد، هـمـچـنـان کـه در روز جنگ بدر رسید، و به چشم خود دیدند که همه آن اسبابهاى ظـاهـرى بـى خـاصـیـت شـد، و امـوال و فرزندان کمترین سودى به حالشان نبخشید، و در آخـرت هـم اهـل بـهـشـتنـظـیـر وضـع را مى بینند، آن وقت کفار از کرده هاى خود پشیمان مى شـونـد، و بـه سـوى پـروردگـار خـود مـتـمـایـل مـى گـردنـد، امـا ایـن رغـبـت و تمایل ،عذاب خدا را برنمى گرداند، و این پشیمانى نظیر پشیمانى صاحبان باغ است ، کـه پـشـیـمـان شـدنـد، و یـکـدیـگـر را مـلامـت نـمـودنـد و بـه سـوى پـروردگـارشـان مـتمایل شدند، و این تمایل به درد ایشان هم نخورد، عذاب خدا این چنین است ، و عذاب آخرت سخت عظیم تر است اگر بناى فهمیدن داشته باشند،

ایـن مـعـنـایـى کـه کـردیـم در صـورت اتـصـال آیـه بـه مـا قـبـل خـود، و در فـرضـى بـود کـه بـا آنـهـا یـکـبـاره نازل شده باشد.

اشـاره اى بـه یـک داسـتـان بـراى تـشـبـیـه برائى که بر سر مکذبان پیامبر مى آید

و امـا بـنـابـر آنـچـه در روایـات آمـده ، کـه آیـات مـورد بـحـث در مـورد نـفـریـنـى نازل شد که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) علیه مشرکین کرد، و عرضه داشت :(پـروردگـارا!رفـتـار مـلایـمـت را عـلیـه قـبـیـله مـضـر مـبـدل بـه شـدت فـرمـا، و آن را به صورت قحطى بنما، نظیر قحطى یوسف).در این صـورت مـنـظـور از بـلاء در جـمـله(انـا بلوناهم)خصوص قحطى خواهد بود، و اینکه بـلاى آنـان را تـشـبـیـه کرد به بلاى صاحبان باغ ، براى همین بوده که باغ مذکور در اثر بلاء خشک شد. اما مطلبى که هست ، این است که آخر داستان صاحبان باغ که یکدیگر را ملامت کردند، و قرآن فرمود:(فاقبل بعضهم على بعض یتلاومون) با داستان قحطى مکّه آنطور که باید منطبق نیست .

و بـه هـر حال معناى جمله(انا بلوناهم) این شد که ما ایشان را به بلاء مبتلا کردیم ،(کـمـا بلونا). همچنان که مبتلا کردیم(اصحاب الجنه) صاحبان باغ را، که مردمى یـمـنى بودند، و باغى در آنجا داشتند که داستانشان در بحث روایتى آینده مى آید ان شاء اللّه .
کـلمـه(اذ) ظـرف زمان است براى فعل(بلونا) یعنى در زمانى مبتلاشان کردیم که(اقسموا) سوگند خوردند، که(لیصرمنها) به زودى میوه هاى باغشان را مى چینند،(مصبحین) در همین صبح فردا خواهند چید.

از ایـن جـمـله بر مى آید که قبل از رسیدن فرداى مذکور دور هم جمع شده مشورت کرده اند که صبح همان شب میوه را بچینند(و لا یستثنون) بدون اینکه بگویند: ان شاء اللّه مى چینیم ، بلکه همه اعتمادشان بر نفس خودشان و بر اسباب ظاهرى بود، ممکن هم هست منظور از جـمـله(و لا یـستثنون) این باشد که مقدارى از میوه ها را براى فقرا و مساکین استثناء نکردند.

(فـطـاف عـلیها) - پس دور زد و دوره کرد آن باغ را(طائف)بلایى دور زن ، که شـبـانـه هـمـه اطـراف بـاغ را احـاطه نمود،(من ربک) از ناحیه پروردگارت ،(و هم نـائمـون) در حـالى کـه صاحبان باغ در خواب بودند(فاصبحت کالصریم)، باغ مانند درختى شد که میوه اش را چیده باشند. و ممکن است به این معنا باشد که آن باغ مانند شـب تار سیاه شد، چون در اثر آتشى که خدا به سوى آن فرستاد درختانش سوخت .و یا بـه مـعـنـا بـاشـد کـه بـاغ مذکور مانند بیابانى ریگزار شد، که هیچ گیاهى در آن نمى روید و هیچ فایده اى بر آن مترتب نمى شود.

فتنادوا مصبحین ... قادرین

کلمه(تنادى) که مصدر فعل(تنادوا) است به معناى ندا کردن یکدیگر است ، این او را ندا کند و او این را.

و کـلمـه(اصـبـاح)کـه مـصـدر اسـم فـاعـل(مـصـبـحـیـن)اسـت ، بـه مـعـنـاى داخـل در صـبح شدن است. و کلمه(صارمین) از ماده(صرم) است که به معناى چیدن مـیوه از درخت است ، و مراد از این کلمه در آیه ، خود چیدن نیست بلکه اراده چیدن است . و جمله(فـتـنـادوا مـصـبـحـیـن)بـه مـعـنـاى ایـن اسـت کـه چـون داخـل صـبـح شـدنـد یـکـدیـگر را به قصد رفتن به باغ و چیدن میوه صدا کردند. و کلمه(حرث) به معناى زرع ، و نیز به معناى درخت است . و کلمه(خفت) که مصدر تخافت باب تفاعل آن است ، به معناى کتمان و پنهان کردن چیزى است ، و کلمه(حرد) به معناى منع و کلمه(قادرین) از ماده قدر است که به معناى تقدیر و اندازه گیرى است .

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت که(فتنادوا) یکدیگر را صدا زدند،(مصبحین)در حالى که داشتند داخل صبح مى شدند(ان اغدوا على حرثکم) - این جمله نداى طرفینى را معنا مى کـنـد، و مـى فهماند که در ندا چه مى گفتند؟ - مى گفتند: صبح شد برخیزید به سوى بـاغ خـود روان شـوید، و بنابر این کلمه(اغدوا)که صیغه امر و به معناى صبح زود بـه طـرف کـار و کـسب رفتن است ، متضمن معناى(اقبلوا - روى آورید) نیز هست ، و به همین جهت بود که با حرف على متعدى شده ، و گرنه با حرف(الى) متعدى مى شد - همچنان که زمخشرى نیز به این نکته اشاره کرده است -(ان کنتم صارمین) یعنى اگر قصد و تصمیم بر صرم و چیدن میوه دارید.

(فـانـطلقوا) - یعنى روانه شدند و به سوى باغشان رفتند،(و هم یتخافتون) در حالى که به طور آهسته و مخفیانه با یکدیگر مشورت مى کردند، و مى گفتند:(ان لا یـدخـلنـهـا الیـوم عـلیـکـم مسکین)، امروز رفتنتان به باغ را از انظار مخفى بدارید، تا فـقـرا و مـسـاکـیـن خـبـردار نـشـونـد، و گـرنـه آنـهـا هـم داخل باغ مى شوند، و ناچارتان مى کنند سهمى از میوه ها را به آنان اختصاص دهید، و غدوا صـبـح زود بـه طرف باغ روان شدند،(على حرد)در حالى که قرارشان بر این بود کـه مـسـکـینان را منع کنند،(قادرین)، در دلهاى خود چنین فرض و تقدیر مى کردند که به زودى میوه ها را خواهند چید، و حتى یک دانه آن را به مسکینان نخواهند داد.

فلما راوها قالوا انا لضالون بل نحن محرومون

ولى هـمینکه باغ را بدان وضع مشاهده کردند، و دیدند که چون صریم شده ، و طائفى از ناحیه خدا دور آن طواف کرده و نابودش ‍ ساخته ،

بـا خـود گفتند(انا لضالون) ما چه گمراه بودیم ، که به خود وعده دادیم میوه ها را مى چینیم و یک دانه هم به فقرا نمى دهیم .

بعضى اینطور معنا کرده اند که : نکند راه باغمان را گم کرده ایم .

(بـل نـحن محرومون) - این جمله اعراض از جمله سابق است ، و معنایش است که نه تنها گمراهیم بلکه از رزق هم محروم شدیم .

قال اوسطهم الم اقل لکم لو لا تسبحون ...راغبون

(قـال اوسـطـهـم)، آنـکـه از سـایـریـن مـیـانـه روتـر و مـعـتـدل تـر بـود چـون او هـمـواره مـردم خـود را بـه حق یادآورى مى کرد، هر چند که در مقام عمل از آنان پیروى مىنمود بعضى از مفسرین گفته اند:منظور از اوسط کسى است که سن و سـال مـتـوسـطـى داشـتـه.لیـکـن ایـن حـرف درسـت نـیـسـت-(الم اقـل لکـم) آیا به شما نگفتم -معلوم مى شود قبلا به آنان نصیحت کرده بود، و اگر قـرآن کـریـم آن را نـقـل نکرده ، براى بود که جمله مورد بحث به خواننده مى فهمانید که چنین نصیحتى قبلاشده بوده ، دیگر احتیاج به ذکر آن نبود -(لو لا تسبحون)، چرا تسبیح خدا نمى گویید، و او را از داشتن شریکها منزه نمى دارید؟ و چرا بر قدرت خود و سایر اسباب ظاهرى اعتماد مى کنید و سوگند مى خورید، که حتما فردا میوه ها را مى چینیم ، و ان شـاء اللّه نـمـى گـویـیـد و خـدا را بـه کـلى از دخـالت و سـبـبـیـت و تـاثـیـر مـعزول مى کنید و همه تاثیرها را به خود و سایر اسباب ظاهرى منسوب مى کنید؟ این همان شرک است ، که شما را از ارتکابش ‍ زنهار دادم .

آرى اگر گفته بودند(لیصرمنها مصبحین الا ان یشاء اللّه) معنایش این مى شد که خدا هـیـچ شـریـکـى نـدارد، اگر به چیدن میوه موفق مى شدند به اذن خدا شده بودند، و اگر نـمى شدند باز به مشیت خدا نشده بودند، پس همه امور به دست خداست ، و او را شریکى نیست .
بـعـضـى گـفـتـه اند: منظورشان از تسبیح خدا یاد خدا و توبه به درگاه او بوده ، چون گناهى از ایشان سر زده بود، و آن این بود که نیت کردند مسکینان را از میوه هاى چیده شده محروم سازند،وجه بد نیست البته در صورتى که منظور از استثناء کنار گذاشتن سهمى از میوه براى فقراء باشد.

قالوا سبحان ربنا انا کنا ظالمین

ایـن جـمـله حکایت تسبیح صاحبان باغ مذکور است که بعد از ملامت آن شخص میانه رو متوجه خـطـاى خـود شـده ، خـدا را تسبیح کردند، و گفتند: خدا را از شرکایى که در سوگند خود برایش اثبات کردیم منزه مى داریم ، تنزیهى نگفتنى ، و اعتراف داریم که یگانه رب ما اوسـت و او اسـت که با مشیت خود امور ما را تدبیر مى کند، آرى ما در اثبات شریکها براى او ستمکار بودیم .

بنابر این ، جمله مورد بحث ما هم تسبیح خدا است ، و هم اعترافشان است به اینکه در اثبات شرکا برنفس خود ستم کرده اند.

و بـنـابـر آن قـول دیـگـر کـه نـقل کردیم جمله مورد بحث توبه و اعتراف ایشان است به اینکه هم به خود ستم کردند و هم به فقرا.

فاقبل بعضهم على بعض یتلاومون

پس رو به یکدیگر نهاده بعضى بعض دیگر را به خاطر ظلمى که مرتکب شدند به باد ملامت گرفتند.

قالوا یا ویلنا... راغبون

کـلمـه(طغیان) که اسم فاعل(طاغى) از آن مشتق شده به معناى تجاوز از حد است و ضـمـیـر در(مـنـهـا) بـه کـلمـه(جـنـه) آن هـم بـه اعتبار میوه اش برمى گردد، چون منظورشان این بوده که امید است پروردگار ما چیزى بهتر از میوه هایى که سوختند به ما بدهد.

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:صـاحبان باغ بعد از آنکه به ظلم و طغیان خود متوجه شدند گـفـتـنـد:اى واى بـر مـا کـه ما مردمى متجاوز از حد بودیم ، و پا از گلیم عبودیت فراتر نـهـادیم ، براى اینکه براى پروردگار یکتاى خود اثبات شریک کردیم ، و او را یگانه در ربـوبـیـت ندانستیم ، و ما امیدواریم پروردگارمان بهتر از آن جنت که طائفى از عذاب ، سـیـاهـش کـرد و سـوزانـد، چـیـزى بـه مـا بـدهـد، چـون مـا دیـگـر از هـر چـیـزى دیـگـرى دل بریدیم ، و دل به او بستیم.

کذلک العذاب و لعذاب الاخره اکبر لو کانوا یعلمون

کـلمـه(العذاب) مبتداى موخر، و کلمه(کذلک) خبر مقدم است ، و تقدیرش(العذاب کذلک) است ، یعنى نمونه عذابى که ما بشر را از آن زنهار مى دهیم عذاب اصحاب باغ اسـت .و حـاصـلش ایـن شـد کـه خـداى تـعـالى انـسـان را بـا مـال و اولاد امـتـحـان مـى کـنـد، و انـسـان بـه وسـیـله هـمـیـن مال و اولاد طغیان نموده مغرور مىشود و خود را بى نیاز از پروردگار احساس نموده ، در نتیجه اصلا پروردگار خویش را فراموش مى کند، و اسباب ظاهرى و قدرت خود را شریک خـدا مـى گـیـرد، و قـهـرا جـرات بـر مـعـصـیـت پـیـدا مـى کـنـد، در حـالى کـه غافل است از اینکه عذاب و وبال عملش دورا دور او را گرفته ،

و ایـنـطـور عـذابـش آمـاده شـده ، تـا نـاگـهـان بـر سـرش بـتـازد، و بـا هـول انگیزترین و تلخ‌ترین شکل رخ بنماید، آن وقت از خواب غفلتش ‍بیدار مى شود، و بـه یـاد نـصیحت هایى مى افتد که به او مى کردند و او گوش نمى داد، آن وقت نسبت به کـوتـاهـى هـاى خـود اظـهـار نـدامـت مـى کـنـد، از ظـلم و طـغـیـان خـود شـرمـنـده مى شود، و از پـروردگـارش درخواست برگشتن نعمت مى کند، تا این بار شکر او را به جاى آورد، عینا هـمـانـطـور کـه سـرگـذشـت صـاحـبـان بـاغ به آن انجامید. بنابر این قرآن مى خواهد با نقل این داستان یک قاعده کلى براى همه انسان ها بیان کند.

و اینکه فرمود:(و هر آینه عذاب آخرت بزرگتر است اگر بفهمند)، علتش این است که عـذاب آخـرت از قـهر الهى منشاء دارد، و چیزى و کسى نمى تواند در برابرش مقاومت کند، عـذابـى اسـت کـه خـلاصـى از آن نـیـسـت ، حـتـى مـرگـى هـم بـه دنـبـال نـدارد، بـه خـلاف عـذابـهـاى دنـیـوى کـه هـم در بـعـضـى اوقـات قابل جبران است ، و هم با مرگ پایان مى پذیرد، عذاب آخرت از تمامى جهات وجود، محیط بـه انـسـان اسـت ، و دائمـى و بـى انتها است ، نه چون عذابهاى دنیا که بالاخره تمام مى شود.

بحث روایتى

روایاتى درباره مراد از(ن)،(قلم) و(ما یسطرون)

در کتاب معانى به سند خود از سفیان بن سعید ثورى روایت کرده که از امام صادق(علیه السـلام)تـفـسـیـر حـروف مـقـطـعه اول سوره ها را پرسیده ، و آن جناب فرموده: اما حرف(نـون) کـه در اول سـوره(ن)است ، نهرى است در بهشت ، که خداى تعالى به آن دسـتـور داد مـنـجـمـد شـود، و منجمد گشته مداد شد، و به قلم فرمود تا بنویسد، قلم آنچه بـوده و تـا روز قیامت خواهد شد در لوح محفوظ سطر به سطر نوشت ، پس مداد مدادى است از نور، و قلم هم قلمى است از نور، و لوح هم لوحى است از نور.

سـفـیـان مى گوید به او گفتم : یا بن رسول اللّه امر لوح و قلم و مداد را برایم بیشتر شـرح بـده ، و از آنچه خدا به تو آموخته تعلیمم بفرما. فرمود: اى ابن سعید اگر نبود که تو اهلیت پاسخ را دارى پاسخت نمى دادم ، بدانکه(نون) فرشته اى است که به قلم گزارش ‍مى دهد، و قلم فرشته اى است که به لوح گزارش مى دهد، لوح هم فرشته اى کـه اسـرافـیـل گـزارش مـى دهـد، و او نـیـز فـرشـتـه اى اسـت کـه بـه مـیـکـائیـل گـزارش مـى دهـد و مـیـکـائیـل هـم بـه جـبـرئیـل ، و جبرئیل به انبیا و رسولان. آنگاه فرمود اى سفیان برخیز بر و که بیش از این را صلاحت نمى دانم .

و در هـمـان کتاب به سند خود از ابراهیم کرخى روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) از معناى لوح و قلم پرسیدم ، فرمود: دو فرشته اند.

و نیز در همان کتاب به سند خود از اصبغ بن نباته از امیرالمؤ منین(علیه السلام) روایت کـرده که در تفسیر آیه(ن و القلم و ما یسطرون) فرمود: منظور از قلم ، قلمى است از نـور، و کـتـابـى از نور که در لوح محفوظ قرار دارد، و مقربین درگاه خدا شاهد آنند،(و کفى باللّه شهیدا).

مـؤ لف :در مـعـانـى گـذشـتـه روایـاتـى دیـگـر از امـامـان اهـل بیت(علیهم السلام) وارد شده ، و ما در تفسیر آیه(هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق)حـدیـثـى را کـه قمى از عبد الرحیم قصیر از امام صادق(علیه السلام)درباره لوح و قلم روایـت کـرده نـقـل کـردیـم ، در آن آمده بود که سپس مهر بر دهان قلم زد، و دیگر از آن به بـعـد تـا ابـد قـلم سـخـن نـگ فت ، و نخواهد گفت ، و آن عبارت است از کتاب مکنون که همه نسخه ها از آنجا است .

و در الدر المـنـثـورکـه ابـن جـریـر از مـعـاویـه بـن قـره از پـدرش روایـت کـرده کـه گـفت رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در معناى(ن و القلم و ما یسطرون) فرمود: لوحـى از نـور و قـلمـى از نـور اسـت کـه بر تمامى آنچه شده و تا قیامت مى شود جریان یافته و همه را نوشته است .

مـؤ لف :در مـعـنـاى ایـن حـدیـث روایاتى دیگر نیز هست و اینکه در حدیث فرمود:(جریان یـافـته)، منظور این است که آنچه از حوادث در متن کائنات رخ مى دهد، مطابق همان چیزى اسـت کـه در آن کـتـاب نوشته شده. نظیر این تعبیر تعبیرى است که در روایت ابو هریره آمـده ، که فرمود:(سپس بر دهان قلم مهر نهاد، در نتیجه دیگر سخن نگفت ، و تا قیامت هم سخن نخواهد گفت).

روایـــاتـــى دربـــاره مـــراد از(خـــلق عـــظـــیـــم)، مـــراد از(کل حلاف مهین ....) و...

و در مـعانى به سند خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که در تفسیر آیه(و انک لعلى خلق عظیم) فرمود: خلق عظیم همین اسلام است .

و در تـفـسـیـر قـمـى از ابـى الجـارود از حـضـرت امـام بـاقـر(عـلیـه السـلام) نقل شده است که درباره جمله(انک على خلق عظیم) فرمود یعنى(على دین عظیم).
مـؤ لف : مـنـظـور ایـن بـوده کـه دیـن اسـلام مـشـتـمـل بر کمال هر خلق پسندیده هست و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) داراى آن بوده ، و در روایت معروف از آن جناب نقل شده که فرمود:(بعثت لاتمم مکارم الاخلاق).

و در مـجـمـع البـیان به سندى که به حاکم رسانده ، و او اسندى که به ضحاک رسانده روایت کرده که گفت وقتى قریش دیدند که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) على(عـلیـه السـلام)را بـر سـایـریـن مـقـدم داشـت ، و او را تـعـظـیـم کرد، شروع کردند به بدگویى از على(علیه السلام)، و گفتند: محمد مفتون على شده .خداى تعالى در پاسخ آنـان ایـن آیـه را نـازل کـرد:(ن و القلم و ما یسطرون)، و در آن خداى تعالى سوگند خورد به اینکه ما(انت بنعمه ربک بمجنون -تو به خاطر اینکه خدا انعامت کرده مجنون نـیـسـتـى)،(و ان لک لاجـرا غـیـر مـمـنـون و انـک لعـلى خـلق عظیم- و تواجرى انقطاع ناپذیر دارى ، و تو داراى خلقى عظیم هستى)، که منظور همان قرآن است - تا آنجا که فرمود -(بمن ضل عن سبیله)، که منظور از این گمراه ، عده اى بودند که آن سخن را گفته بودند،(و هو اعلم بالمهتدین)،(و او على بن ابى طالب را بهتر مى شناسد).

مـؤ لف : ایـن روایـت را صـاحـب تـفـسـیـر بـرهـان نـیـز از مـحـمـد بـن عـبـاس نـقـل کـرده ، و او بـه سـنـد خـود از ضـحـاک کـه بـه هـمـیـن مـنـوال حـدیـث را ادامـه داده تـا در آخـر گـفـتـه اسـت : و سبیل خدا همان على بن ابى طالب است .

و بـاز در هـمـان کـتـاب در تـفـس یـر آیـه(و لا تـطـع کـل حـلاف...) آمـده کـه : بعضى - گفته اند منظور از حلاف ، ولید بن مغیره است ، که بـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)پـیـشـنـهـاد کـرد مـال زیـادى بـه آن جـناب بدهد، و آن حضرت دست از دین خود بردارد، بعضى دیگر گفته اند: منظور اخنس بن شریق است ،(نقل از عطاء) بعضى دیگر گفته اند اسود بن عبد یغوث بوده ،(نقل از مجاهد).

مـؤ لف : در ایـن بـاره روایـاتـى دیـگـر در تـفـسـیـر الدر المنثور و غیر آن آمده ، که ما از نقل آنها صرفنظر کردیم ، خواننده محترم مى تواند به کتب حدیث مراجعه نماید.

و نـیـز در هـمـان کـتـاب از شـداد بـن اوس روایـت کـرده کـه گـفـت: رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) فـرمـود: هـیـچ(جواظ) و(جعظرى)، و(عـتل زنیم) داخل بهشت نمى شود پرسیدم جواظ یعنى چه ؟ فرمود: کسى که زیاد جمع مى کند و هیچ نمى کند. پرسیدم بفرما جعظرى چه معنا دارد؟ فرمود: کسى که خشن و درشت خـو بـاشـد. پـرسـیـدم عتل زنیم کیست ؟ فرمود: هر شکم باره بد اخلاق است که بسیار مى خورد و مى نوشد، و بسیار خشم مى گیرد و ستم مى کند و زنیم است .

و در مـعـنـاى زنـیـم بـعـضـى گـفـتـه انـد: کـسـى اسـت کـه اصل و نسب نداشته باشد.
و در تـفـسـیـر قـمـى در ذیـل آیـه(عـتـل بـعـد ذلک زنـیـم) آمـده کـه(عتل) به معناى کسى است که کفرش عظیم باشد، و(زنیم) آن کسى است که پدرش معلوم نباشد، و او را فرزند غیر پدرش بخوانند.

ماجراى صاحبان باغى که به عذاب الهى نابود گشت

و بـاز در هـمـان کـتـاب اسـت کـه ابى الجارود از حضرت ابى جعفر(علیه السلام)روایت کـرده کـه در ذیـل آیـه(انـا بـلونـاهـم کـمـا بـلونـا اصـحـاب الجـنـه) فـرمـود: اهـل مـکّه مبتلا شدند به گرسنگى ، همانطور که صاحبان آن باغ مبتلا شدند، و آن باغ در دنیا در ناحیه یمن بود، در نه میلى صنعا قرار داشت ، و به آن رضوان مى گفتند.

و نیز در همان کتاب است که شخصى به ابن عباس گفت جمعى از همین امتند که معتقدند اگر بـنده خدا گناه کند از رزق محروم مى شود، ابن عباس گفت به آن خدایى که غیر او معبودى نیست ، این مطلب در کتاب خدا از آفتاب نیم روز روشن تر است ، و خدا آن را در ضمن قصه صاحبان باغ در سوره(ن و القلم) آورده .

جـریـان چـنـین بوده که پیرمردى باغى داشت ، و هیچ میوه اى از آن باغ به خانه اش برده نمى شد، مگر آنکه حق هر صاحب حقى را از آن مى داد بعد از آنکه از دنیا رفت ، فرزندانش آن باغ را به ارث بردند،
و آنـان پـنـج پـسـر بـودنـد، در هـمـان سـالى کـه پـدرشـان از دنـیـا رفـت آن بـاغ آنقدر حاصل آورد که در هیچ سالى آنطور نیاورده بود، جوانان بعد از نماز عصر به طرف باغ روانـه شـدنـد، مـیـوه و رزقـى بـسیار زیاد دیدند که تا آن روز و در حیات پدرشان چنان حاصلى به آن باغ ندیده بودند.

وقـتـى حاصل بسیار را دیدند طاغى و یاغى شده به یکدیگر گفتند:پدر ما پیر و خرفت شـده و عـقـلش را از دسـت داده بـود، بـیـایـیـد بـا هـم قـرار بـگـذاریـم امـسـال بـه احـدى از فـقـراى مسلمین چیزى از این میوه ها ندهیم ، تا اموالمان زیاد شود آنگاه سـال هـاى بـعـد روش پـدر را دنـبـال کـنـیـم ، چـهـار نـفـر از بـرادران قبول کردند، و پنجمى ایشان در خشم شد و او همان بود که بعد از سوخته شدن باغ گفت(الم اقل لکم لو لا تسبحون - آیا به شما نگفتم چرا خداى را تسبیح نمى گویید؟).

همین شخصى که از ابن عباس سوال کـرده بـود، پـرسـیـد:آیـا نـفـر پـنـجـمـى اوسـط از حـیـث سـن و سـال بـود؟ ابـن عـبـاس گـفـت:نـه اتـفـاقـا از حـیـث سـن و سـال از هـمـه کـوچـکـتـر بـود، بـلکـه مـنـظـور از کـلمـه اوسـط ایـن کـه از هـمـه بـهـتـر و عـاقل بود، به دلیل اینکه قرآن کریم درباره امت محمد(صلى اللّه علیه و آله وسلم)که از هـمـه امـت هـا کـوچـکتر است به خاطر همین که از همه امت ها بهتر است فرموده:(و کذلک جعلناکم امه وسطا).

(قـال لهـم اوسـطـهم)بهترین آن برادران به سایرین گفت از خدا بترسید، و طریقه پدر را پیش بگیرید تا سالم باشید و سود ببرید، برادران بر او خشم کردند، و او را بـه کـتـک گـرفتهسخت کوبیدند، وقتى آن برادر یقین کرد که برادران قصد کشتن او را دارنـد، تـسـلیـم گفتارشان شد، و به اکراه و بدون رضایت درونى راى آنان را تصویب کرد.

از آنـجـا بـه خـانه هاى خود برگشته ، هم سوگند شدند که هر وقت خواستند میوه بچینند صـبـح خـیـلى زود بـچـینند، و در این سوگند خود ان شاء اللّه هم نگفتند،خداى تعالى به خـاطـر ایـن جـرمـشـان مـبـتـلاشـان نـمـوده ، بـیـن آنـان و آن رزق حائل شد، رزقى که ایام چیدنش بسیار نزدیک بود، مع ذلک حتى یکدانه هم عایدشان نشد، و ایـن داسـتـان را در قـرآن کریم آورده فرمود:(انا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنه اذ اقـسـمـوا لیصرمنها مصبحین و لا یستثنون فطاف علیها طائف من ربک و هم نائمون فاصبحت کالصریم) یعنى مثل باغى که درختانش ‍ آتش گرفته باشد.

سـائل پـرسـیـد: اى ا