بیان آیات
محتویات سوره مبارکه قلم و محل نزول آن
ایـن سـوره رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)را بـه دنـبـال تهمت هاى ناروایى که مشرکین به وى زده و او را دیوانه خوانده بو دند، تسلیت و دلدارى مـى دهـد، و بـه وعـده هـاى جـمـیـل و پاسدارى از خلقعظیمش دلخوش مى سازد، و آن جـنـاب را بـه شدیدترین وجهى از اطاعت مشرکین و مداهنه با آنان نهى نموده ، امر اکید مى کند که در برابر حکم پروردگارش صبر کند.
سـیـاق هـمـه آیـات ایـن سـوره سـیـاق آیـات مـکـى اسـت ، و از ابـن عـبـاس و قـتـاده نقل شده که گفته اند: اوایل این سوره تا آیه(سنسمه على الخرطوم) که شانزده آیه است - در مکّه نازل شده ، و ما بعد آن تا(جمله لو کانوا یعلمون) که هفده آیه است در مدینه نازل شده ، و نیز بعد از آن جمله تا جمله(یکتبون)که پانزده آیه است در مکّه و مـا بـعـد آن تـا آخـر سـوره کـه چـهـار آیـه اسـت در مـدیـنـه نـازل شـده ایـن نـقل نسبت به هفده آیه یعنى از جمله(انا بلوناهم) تا جمله(لو کانوا یعلمون) بى وجه نیست ، زیرا به آیات مدنى شبیه تر است تا آیات مکى .
ن و القلم و ما یسطرون
مـعـنـاى(قـلم)مـعـلوم اسـت ، و امـا مـصـدر(سـطـر)(کـه فـعل(یسطرون) مشتق از آن است) به فتحه سین و سکون طاء - و بنابه گفته راغب گـاهـى به دو فتحه نیز خوانده مى شود - به معناى صفى از کلمات نوشته شده ، و یا از درخـتـان کـاشته شده ، و یا از مردمى ایستاده است ، و وقتى گفته مى شود:(سطر فلان کذا) معنایش این است که فلانى سطر سطر نوشت .
محتویات سوره مبارکه قلم و محلنزول آن وجوهى که درباره قسم به(قلم) و(ما یسطرون) گفته شده است
خـداى سـبـحان در این آیه به قلم و آنچه با قلم مى نویسند سوگند یاد کرده ، و از ظاهر سیاق برمى آید که منظور از قلم مطلق قلم ، و مطلق هر نوشته اى است که با قلم نوشته مـى شـود، و از ایـن جـهت این سوگند را یاد کرده که قلم و نوشته از عظیم ترین نعمت هاى اسـت ، کـه خـداى تـعالى بشر را به آن هدایت کرده ، بهوسیله آن حوادث غایب از انظار و مـعـانى نهفته در درون دلها را ضبط مى کند، و انسان به وسیله قلم و نوشتن مى تواند هر حادثه اى را که در پس پرده مرور زمان و بعد مکان قرار گرفته نزد خود حاضر سازد،(مـثـل ایـنـکـه حـادثـه قرنها قبل ، همین الان دارد اتفاق مى افتد، و حوادث هزاران فرسنگ آن طرف تر در همینجا دارد رخ مى دهد) پس قلم و نوشتن هم در عظمت ، دست کمى از کلام ندارد.
بـنـابر این ، سوگند خوردن خداى تعالى به قلم ، و آنچه مى نویسند سوگند به یکى از نـعـمـت ها است ، و این تنها قلم نیست که به آن سوگند یاد کرده ، بلکه درکلام مجیدش به بسیارى از مخلوقات خود بدان جهت که نعمتند سوگند یاد فرموده ، مانند آسمان ، زمین ، خورشید، ماه ، شب ، روز، و امثال اینها تا برسد به انجیر و زیتون .
بـعضى دیگر گفته اند: مراد از قلم ، قلم اعلى ، یعنى قلم آفرینش است ، که در حدیث آمده که اولین موجودى است که خدایش آفریده .
و منظور از(ما یسطرون) آن اعمالى که فرشتگان حفظه و کرام الکاتبین مى نویسند.
بـعـضى دیگر احتمال داده اند : مراد از قلم و آنچه مى نویسند صاحبان قلم ، و نوشته هاى ایشان باشد. اما همه این احتمالات واهى و بى اساس است .
ما انت بنعمه ربک بمجنون
مراد از نعمت در آیه :(و ما انت بنعمة ربک بمجنون)
و سـیـاق آیـه دلالت دارد بر اینکه مراد از نعمت ، نعمت نبوت است ، چون ادله اى که دلالت بـر نـبـوت آن جـنـاب مـى کند، هر گونه اختلال روانى و عقلى را ازآن جناب دفع مى کند، زیـرا اگـر دفـع نـکـنـد بر نبوت هم دلالت ندارد، و اگر نکند هدایت الهى که لازمه نظام حیات بشرى است پا نمى گیرد، و این آیه در مقام رد تهمتى است که به آن جناب مى زدند و مـجـنـونش مى خواندند. و در آخر همین سوره تهمت ایشان را حکایت کرده ، مى فرماید:(و یقولون انه لمجنون).
بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد:مـراد از نـعـمـت ، فـصـاحـت بـیـان ، عـقـل کـامـل ، سیرت مرضیه ، و برائت آن جناب از هر عیب و اتصافش به هر صفت پسندیده اسـت ، چـون ظهور این صفات خود دلیل قطعى است بر اینکه چنین کسى مجنون نیست ، لیکن بـیـان گـذشـتـه ما در حجیت قاطع تر است ، و آیه مورد بحث و آیات بعدش به طورى که مـلاحـظـه مـى فـرمایید در مقام تسلیت دادن به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)و دلخـوش سـاخـتـن آن جـنـاب اسـت ، مـى خـواهـد آن جـنـاب را تـاءیـیـد کـنـد، و در عـیـن حال سخن کفار را تکذیب نماید.
و ان لک لاجرا غیر ممنون
معناى اینکه فرمود پیامبر اجر غیر ممنون دارد و بر(خلق عظیم) است
کلمه(ممنون) از ماده(من) و اسم مفعول آن است ، و مصدر(من)به معناى قطع است ، وقـتـى گـفـتـه مـى شود:(منه السیر منا)معنایش این است که پیاده روى او را از رفتن قـطـع و نـاتـوان کـرد، البـتـه بـایـد تـوجـه داشـت کـه کـلمـه(مـمـنـون)اسـم مفعول از منت نیز مى آید، و منت به معناى آن است که نعمتى را که به کسى داده اى با زبان خـود آن را بـر آن شـخـص سـنـگـیـن سـازى ، کـلمـه مـذکـور درآیـه مـورد بـحـث بـه مـعناى اول اسـت. و مـراد از(اجـر)، اجـرى است که رسالت نزد خدا دارد، و جمله در مقام دلخوش ساختن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است ، مى فرماید: تو زحمات رسالت خدا را تحمل کن ، که اجرت نزد پروردگار قطع نمى شود، و زحماتت هدر نمى رود.
و چـه بـسـا کـه کـلمـه(مـن) را به معناى همان منت نهادن گرفته اند، به این بیان که آنـچـه خداى تعالى به رسول گرامیش به عنوان پاداش مى دهد، در حقیقت اجرتى است در مقابل زحماتى که کشیده ، پس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) مستحق آن اجرت و طلبکار آن از خداى تعالى است ، و خداى تعالى منتى بر او ندارد. ولى این معنا درست نیست ، زیـرا رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) هم مانند همه خلائق بنده و مملوک خدا است ، آن هم مملوک به حقیقت معناى ملک ، هم ذاتش بملوک او است و هم صفاتش و هم اعمالش ، پس اگـر خـداى عـزوجـل چـیـزى از آنـچه ذکر شد به بنده اش مى دهد عطیه اى از ناحیه او، نه ایـنـکه دینى است که پرداخت مى کند، و بنده خدا آنچه را که دارد موهبت و عطیه خدا است ، و بـه تـمـلیـک خـدا مالک شده است ، و در همان حال که او مالک شده باز مالک حقیقى خود او و آنـچـه فـعـلا مـالک اسـتو آنـچه قبلا مالک بوده ، و یا بعدا مالک مى شود، خدا است ، پس آنـچـه خـدا بـه بـنـده اش مـى دهـد تـفـضـلى اسـت از نـاحـیـه او، و اگـر تـفضل و عطایى راکه در مقابل عمل بنده اش اجر و پاداش نامیده ، و قرارى را که بین اجر خـود و عـمـل بـنـده اش دارد، مـعـامـله نـامـیـده ، ایـن نـیـز تفضل دیگرى است از او، پس منت تنها براى خدا است ، او است که بر تمامى خلائق خود از انبیا گرفته تا پایین تر منت دارد، وانبیا و پائین تر از انبیا در این معنا برابرند.
و انک لعلى خلق عظیم
خلق نیکو از آن فهمیده مى شود.
راغب مى گوید: کلمه(خلق) چه با فتحه(خاء)خوانده شود، و چه با ضمه آن ، در اصـل بـه یـک مـعـنـا بـوده ، مـانـنـد کـلمـه(شـرب) و(صـرم)کـه چـه بـا فـتـحه اول خـوانـده شـونـد و چـه بـا ضـمـه یـک مـعـنـا را مـى دهـنـد، و لیـکـن در اثـر اسـتـعـمـال بـیـشـتـر فـعـلا چـنـیـن شـده کـه اگـربـه فـتـحـه خـاء استعمال شود معناى صورت ظاهر و قیافه و هیئت را که با بصر دیده مى شود مى رساند، و اگـر بـه ضـمـه خـاء اسـتـعـمـال شـود معناى قوا و سجایاى اخلاقى را که با بصیرت احـساس مى شود افاده مى کند، پس اینکه قرآن کریم فرموده :(انک لعلى خلق عظیم)، معنایش این است که تو - اى پیامبر - سجایاى اخلاقى عظیمى دارى .
و ایـن آیـه شـریـفـه هـر چـنـد فـى نـفـسـهـا و بـه خـودى خـود حـسـن خـلق رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم)را مى ستاید، و آن را بزرگ مى شمارد، لیکن بـا در نـظـر گـرفـتـن خـصـوص سـیاق ، به خصوص اخلاق پسندیده اجتماعیش نظر دارد، اخـلاقـى کـه مـربـوط بـه مـعـاشـرت اسـت ، از قـبـیـل اسـتـوارى بـر حـق ، صـبـر در مـقـابـل آزار مـردم و خطاکاریهاى اراذل و عفو و اغماض از آنان ، سخاوت ، مدارا، تواضع و امثال اینها، و ما قبلا در آخر جلد ششم این کتاب احادیثى را که محاسن اخلاقى آن جناب را مى شمارد نقل کردیم .
فستبصر و یبصرون با یکم المفتون
ایـن جـمـله بـه خاطر اینکه حرف(فاء) در اولش آمده ، نتیجه گیرى از خلاصه مطالب گذشته است ، مى فرماید: حال که معلوم شد تو دیوانه نبودى ، بلکه داراى مقام نبوت و متخلق به خلق عظیمى هستى ، و از ناحیه پروردگارت اجرى عظیم خواهى داشت ، اینک بدان که به زودى اثر دعوتت روشن خواهد گشت ، و براى دیدگان ظاهرى و باطنى خلق معلوم خواهد شد که مفتون به جنون کیست ، آیا تویى و یا تکذیب گران تو که تهمت دیوانگى به تو مى زنند؟
ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بالمهتدین
بـعـد از آنـکـه با بیانات قبلى فهماند که بالاخره در این میان ضلالت و هدایتى هست ، و اشاره مى کند به اینکه تهمت زنندگان به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)به ایـنـکـه او دیوانه است خودشان مفتون و گمراهند، و به زودى گمراهیشان روشن گشته ، و نـیز معلوم مى شود که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) هدایت یافته است و هدایت او و گمراهى آنان به بیانى از خداى سبحان ثابت شد، اینک در این جمله مطلب را چنین مى کند که خدا بهتر مى داند چه کسى از راه او بهبیراهه رفته ، و چه کسى راه او را یافته اسـت ، چـون راه ، راه او اسـت و امـر هـدایـت هم به دست او است ، و معلوم است که صاحب راه و راهنما بهتر مى داندچه کسى در راه او است ، و چه کسى در آن نیست .
فلا تطع المکذبین
ایـن جـمـله بـه دلیـل ایـنـکه فاى تفریع در آغاز آن در آمده نتیجه گیرى از خلاصه معناى آیات سابق است ، و الف و لام در(المکذبین) الف و لام عهد است ، و منظور از کلمه(لا تـطـع)مـطـلق مـوافـقـت اسـت ، چـه عـمـلى و چـه زبـانـى ، و مـعـنـاى جـمـله ایـن اسـت کـه حال که معلوم شد تکذیب گران سابق الذکر مفتون و گمراهند، پس با ایشان به هیچ وجه نه زبانى و نه عملى موافقت مکن .
نهى خداوند پیامبر را از مداخله و مماشات با کفار و اطاعت از آنان
ودوا لو تدهن فیدهنون
کـلمـه(یـدهـنـون) از مـصـدر(ادهـان)اسـت کـه مـصـدر بـاب افـعـال از مـاده(دهن) است ، و(دهن)به معناى روغن ، و ادهان و مداهنه به معناى روغن مـالى ، و بـه اصـطـلاح فـارسـى مـاسـت مالى است ، که کنایه است از نرمى و روى خوش نشان دادن.و معناى آیه است که این تکذیب گران دوست مى دارند تو با نزدیک شدن به دیـن آنـان روى خـوش بـه ایـشـان نـشـان دهى ، ایشان هم با نزدیک شدن به دین تو روى خـوش بـه تـو نـشـان دهـنـد، و خلاصه اینکه دوست دارند کمى تو از دینت مایه بگذارى ، کـمـى هـم آنـان از دیـن خـودشـان مـایـه بـگـذارند، و هر یک درباره دیندیگرى مسامحه روا بـداریـد، هـمـچـنـان کـه نـقـل شـده کـه کفار به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) پیشنهاد کرده بودند از تعرض به خدایان ایشان کوتاه ماند،
و ایشان هم متقابلا متعرض پروردگار او نشوند.
با آنچه گذشت روشن گردید که متعلق مودت کفار مجموع(لو تدهن فیدهنون) بوده ، و حرف(فاء) در کلمه دوم فاى نتیجه گیرى است ، نه سببیت .
و لا تطع کل حلاف مهین ... زنیم
کلمه(حلاف) به معناى کسى است که بسیار سوگند مى خورد، و لازمه بسیار سوگند خوردن در هر امر مهم و غیر مهم و هر حق و باطل ، این است که سوگند خورنده احترامى براى صـاحـب سـوگـنـد قـائل نـبـاشـد، و چـون سـوگندها به نام خدا بوده ، پس معلوم مى شود سوگند خورنده ، عظمتى براى خداى عزوجل قائل نیست ، و همین بس است براى رذلى او، و رذالت این صفت .
بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: به معناى غیبت کردن است . و جمله(مشاء)بنمیم به معناى سـعـایـت و دو بـه هـم زنـى اسـت ، و مـشـاء بـه مـعـنـاى نـقـل کـنـنـده سـخنان مردمى به سوى مردمى دیگر، به منظور ایجاد فساد و تیرگى آندو اسـت ، و مـناع خیر به معناى کسى است که منع خیرش بسیار باشد، یا از همه مردم منع خیر مى کند، و یا نسبت به اهلش چنین است و نمى گذارد چیزى به آنان برسد.
و کلمه(معتدى) اسم فاعل از اعتداء است ، که به معناى از حد گذراندن ظلم و بیداد است . و کـلمـه(اثـیـم)بـه مـعـنـاى کـسى است که اثم و گناه بسیار کند، به حدى که کار هـمـیـشـگـى و دائمـیـش شـود و از آن دسـت بـرنـدارد. و کـلمـه(اثـم)بـه مـعـنـاى عـمـل زشـتـى اسـت کـه بـاعـث شـود آن چـیـزى که قرار است برسد دیرتر برسد. و کلمه(عـتـل) -بـا ضـمـه عـین و ضمه تاء و تشدید لام-به معناى اشتلم فارسى است ، یـعـنـى سـخـن خـشن و درشت ، ولى در آیه مورد بحث به شخص بد اخلاق و جفا کار تفسیر شده ، کسى که در راه باطل به سختى خصومت مىکند،
و کـلمـه(زنـیـم)بـه کـسـى گـفـتـه مـى شـود کـه اصل و نسبى نداشته باشد.بعضى گفته اند به معناى کسى است که از زنا متولد شده ، و خـود را بـه قـومـى ملحق کرده باشد، و در واقع از آن قوم و دودمان نباشد. بعضى دیگر گـفـتـه اند: زنیم کسى است که به لئامت و پستى مشهور باشد. بعضى دیگر گفته اند:کـسـى اسـت کـه در شـرارت علامتى داشته باشد، که با آن شناخته شود، و چون در محفلى سـخـن از شرارت رود، او قبل از هر شرورى دیگر به ذهن در آید، و این چندمعنا همه به هم نزدیکند.
و ظاهرا در این جمله اشاره اى است به اینکه شخص مورد نظر آن قدر داراى صفات خبیث است کـه دیـگـر جا ندارد در امر حق از او اطاعت شود، و بر فرض هم که از آن خبائث صرفنظر شود، وى فردى تندخو و خشن و بى اصل و نسب است که اصلا نباید در جوامع بشرى به مثل او اعتنا شود، باید از هر جامعه اى طرد شود، و افراد جامعه نه به سخن او گوش دهند و نه در عملى پیرویش کنند.
ان کان ذا مال و بنین
ظـاهـرا کـلمـه(ان) حـرف لام در تـقدیر دارد، و تقدیر آن(لان) باشد، و این جار و مـجـرور مـتعلق به فعلى است که از مجموع صفات رذیله مذکور استفاده مى شود، و معنایش این است که :(او چنین و چنان مى کند براى اینکه مالدار است).و خلاصه مالدارى یاغیش کـرده ، بـه نـعـمـت خـدا کـفـران مـى ورزد، و در نـتـیـجـه بـیـگـانـگـى از خـدا، تـمـامـى رذائل خـبـیـثـه در دلش پـیـدا شـده ، بـجـاى ایـنـکـه شـکـر خـدا را در بـرابـر آن امـوال بـجـا آورد، و نفس خود را اصلاح کند کفران مى ورزد، و بنابر این ، آیه شریفه در افاده مذمت و تهکم ، جارى مجراى آیه شریفه زیر است که مى فرماید:
(الم تر الى الذى حاج ابراهیم فى ربه ان اتیه اللّه الملک)
اذا تتلى علیه ایاتنا قال اساطیر الاولین
سنسمه على الخرطوم
و ظاهرا منظور از علامت گذارى در بینى او این باشد که بى نهایت او را خوار مى کنیم ، و ذلتـى نـشـانـدار بـه او مـى دهـیـم ، بـه طـورى کـه هـر کـس او را بـبیند با آن علامت او را بـشـنـاسـد، چـون بینى در قیافه و صورت انسان یکى از مظاهر عزت و ذلت است ، هم مى گوییم فلانى باد به دماغش انداخته ، و هم مى گوییم من دماغ فلانى را به خاک مالیدم ، و یـا دمـاغـش را خـرد کـردم ، و ظاهرا عمل علامت گذارى در دماغ آن شخص در قیامت واقع مى شـود نـه در دنـیـا.هـر چـنـد کـه بـعـضـى از مـفـسـریـن آن را حمل بر رسوایى در دنیا کرده ، و براى توجیه این نظریه خود را به زحمت انداخته است.
انا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنه ... کالصریم
کـلمـه(بلاء) که مصدر(بلونا) است به معناى امتحان ، و نیز به معناى پیش آوردن مصیبت است ،
و کـلمـه(صـرم)بـه مـعـنـاى چـیـدن مـیـوه از درخت است ، و کلمه(استثناء) که مصدر فـعـل(یـسـتـثـنـون)اسـت ، بـه مـعـنـاى ایـن اسـت کـه بـعـضـى از افـراد کـل را از حـکـم کـل کـنار بگذاریم ، و نیز به معناى گفتن کلمه(ان شاء اللّه)در هنگام وعـده قـطـعـى و یـا هـر سـخن قطعى دیگر است ، و اگر این کلمه را هم استثناء خوانده اند، بدین جهت است که وقتى مى گویى:(فردا ان شاء اللّه به سفر مى روم)معنایش این اسـت کـه مـن فـردا در هـمـه احـتـمـالات بـه سـفـر مـى روم مـگـر یـک احتمال ، و آن این است که خدا نخواهد به سفر بروم.
تـــهـدیـد تـکـذیـب گـران نـبـوت رسـول خـدا صـلى الله عـلیه و آله و سلم که به آن حضرتتهمت جنون مى زند
آیـات مـورد بـحـث یـعـنـى آیـه(انـا بـلونـاهـم)تـا هـفـده آیـه ، تـکـذیـب گـران نبوت رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم)را که به آن جناب تهمت جنون مى زدند تهدید مـى کـند، و تشبیهى که در آن آمده دلالت دارد بر اینکه این تکذیب گران هم به طور قطع عـذاب خـواهـنـد شـد، و بـلکـه هـم اکـنـون یـعـنـى در ایـام نـزول آیـات ، عـذاب در راه بـوده ، چـیـزى کـه هـسـت خـود کـفـار از آن غـافـل بـودنـد، و بـه زودى مـى فـهـمـنـد، امـروز سـرگـرم و حـریـص در جـمـع مـال و زیـاد کـردن فـرزنـدانـنـد، و بـه یـکـدیـگـر بـه کـثـرت مـال و اولادشـان فـخـر مـى فـروشـنـد، و هـمـه اعـتـمـادشـانبـه مـال و فـرزنـدان و سـائراسـبـاب ظاهرى است ، که فعلا به کام آنان و طبق هواهایشان در جـریان است ، بدون اینکه در برابر این نعمت ها شکر پروردگارشان رابه جاى آورده ، راه حـق را پـیـش گـیرند و پروردگارشان را عبادت کنند.و همچنین به این وضع خود ادامه مـى دهـنـد تـا عـذاب آخـرتـشان و یا عذاب دنیاییشان به ناگهانى و بى خبر از ناحیه خدا بـرسـد، هـمـچـنـان کـه در روز جنگ بدر رسید، و به چشم خود دیدند که همه آن اسبابهاى ظـاهـرى بـى خـاصـیـت شـد، و امـوال و فرزندان کمترین سودى به حالشان نبخشید، و در آخـرت هـم اهـل بـهـشـتنـظـیـر وضـع را مى بینند، آن وقت کفار از کرده هاى خود پشیمان مى شـونـد، و بـه سـوى پـروردگـار خـود مـتـمـایـل مـى گـردنـد، امـا ایـن رغـبـت و تمایل ،عذاب خدا را برنمى گرداند، و این پشیمانى نظیر پشیمانى صاحبان باغ است ، کـه پـشـیـمـان شـدنـد، و یـکـدیـگـر را مـلامـت نـمـودنـد و بـه سـوى پـروردگـارشـان مـتمایل شدند، و این تمایل به درد ایشان هم نخورد، عذاب خدا این چنین است ، و عذاب آخرت سخت عظیم تر است اگر بناى فهمیدن داشته باشند،
اشـاره اى بـه یـک داسـتـان بـراى تـشـبـیـه برائى که بر سر مکذبان پیامبر مى آید
و امـا بـنـابـر آنـچـه در روایـات آمـده ، کـه آیـات مـورد بـحـث در مـورد نـفـریـنـى نازل شد که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) علیه مشرکین کرد، و عرضه داشت :(پـروردگـارا!رفـتـار مـلایـمـت را عـلیـه قـبـیـله مـضـر مـبـدل بـه شـدت فـرمـا، و آن را به صورت قحطى بنما، نظیر قحطى یوسف).در این صـورت مـنـظـور از بـلاء در جـمـله(انـا بلوناهم)خصوص قحطى خواهد بود، و اینکه بـلاى آنـان را تـشـبـیـه کرد به بلاى صاحبان باغ ، براى همین بوده که باغ مذکور در اثر بلاء خشک شد. اما مطلبى که هست ، این است که آخر داستان صاحبان باغ که یکدیگر را ملامت کردند، و قرآن فرمود:(فاقبل بعضهم على بعض یتلاومون) با داستان قحطى مکّه آنطور که باید منطبق نیست .
از ایـن جـمـله بر مى آید که قبل از رسیدن فرداى مذکور دور هم جمع شده مشورت کرده اند که صبح همان شب میوه را بچینند(و لا یستثنون) بدون اینکه بگویند: ان شاء اللّه مى چینیم ، بلکه همه اعتمادشان بر نفس خودشان و بر اسباب ظاهرى بود، ممکن هم هست منظور از جـمـله(و لا یـستثنون) این باشد که مقدارى از میوه ها را براى فقرا و مساکین استثناء نکردند.
(فـطـاف عـلیها) - پس دور زد و دوره کرد آن باغ را(طائف)بلایى دور زن ، که شـبـانـه هـمـه اطـراف بـاغ را احـاطه نمود،(من ربک) از ناحیه پروردگارت ،(و هم نـائمـون) در حـالى کـه صاحبان باغ در خواب بودند(فاصبحت کالصریم)، باغ مانند درختى شد که میوه اش را چیده باشند. و ممکن است به این معنا باشد که آن باغ مانند شـب تار سیاه شد، چون در اثر آتشى که خدا به سوى آن فرستاد درختانش سوخت .و یا بـه مـعـنـا بـاشـد کـه بـاغ مذکور مانند بیابانى ریگزار شد، که هیچ گیاهى در آن نمى روید و هیچ فایده اى بر آن مترتب نمى شود.
فتنادوا مصبحین ... قادرین
کلمه(تنادى) که مصدر فعل(تنادوا) است به معناى ندا کردن یکدیگر است ، این او را ندا کند و او این را.
و کـلمـه(اصـبـاح)کـه مـصـدر اسـم فـاعـل(مـصـبـحـیـن)اسـت ، بـه مـعـنـاى داخـل در صـبح شدن است. و کلمه(صارمین) از ماده(صرم) است که به معناى چیدن مـیوه از درخت است ، و مراد از این کلمه در آیه ، خود چیدن نیست بلکه اراده چیدن است . و جمله(فـتـنـادوا مـصـبـحـیـن)بـه مـعـنـاى ایـن اسـت کـه چـون داخـل صـبـح شـدنـد یـکـدیـگر را به قصد رفتن به باغ و چیدن میوه صدا کردند. و کلمه(حرث) به معناى زرع ، و نیز به معناى درخت است . و کلمه(خفت) که مصدر تخافت باب تفاعل آن است ، به معناى کتمان و پنهان کردن چیزى است ، و کلمه(حرد) به معناى منع و کلمه(قادرین) از ماده قدر است که به معناى تقدیر و اندازه گیرى است .
و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت که(فتنادوا) یکدیگر را صدا زدند،(مصبحین)در حالى که داشتند داخل صبح مى شدند(ان اغدوا على حرثکم) - این جمله نداى طرفینى را معنا مى کـنـد، و مـى فهماند که در ندا چه مى گفتند؟ - مى گفتند: صبح شد برخیزید به سوى بـاغ خـود روان شـوید، و بنابر این کلمه(اغدوا)که صیغه امر و به معناى صبح زود بـه طـرف کـار و کـسب رفتن است ، متضمن معناى(اقبلوا - روى آورید) نیز هست ، و به همین جهت بود که با حرف على متعدى شده ، و گرنه با حرف(الى) متعدى مى شد - همچنان که زمخشرى نیز به این نکته اشاره کرده است -(ان کنتم صارمین) یعنى اگر قصد و تصمیم بر صرم و چیدن میوه دارید.
(فـانـطلقوا) - یعنى روانه شدند و به سوى باغشان رفتند،(و هم یتخافتون) در حالى که به طور آهسته و مخفیانه با یکدیگر مشورت مى کردند، و مى گفتند:(ان لا یـدخـلنـهـا الیـوم عـلیـکـم مسکین)، امروز رفتنتان به باغ را از انظار مخفى بدارید، تا فـقـرا و مـسـاکـیـن خـبـردار نـشـونـد، و گـرنـه آنـهـا هـم داخل باغ مى شوند، و ناچارتان مى کنند سهمى از میوه ها را به آنان اختصاص دهید، و غدوا صـبـح زود بـه طرف باغ روان شدند،(على حرد)در حالى که قرارشان بر این بود کـه مـسـکـینان را منع کنند،(قادرین)، در دلهاى خود چنین فرض و تقدیر مى کردند که به زودى میوه ها را خواهند چید، و حتى یک دانه آن را به مسکینان نخواهند داد.
فلما راوها قالوا انا لضالون بل نحن محرومون
ولى هـمینکه باغ را بدان وضع مشاهده کردند، و دیدند که چون صریم شده ، و طائفى از ناحیه خدا دور آن طواف کرده و نابودش ساخته ،
بـا خـود گفتند(انا لضالون) ما چه گمراه بودیم ، که به خود وعده دادیم میوه ها را مى چینیم و یک دانه هم به فقرا نمى دهیم .
بعضى اینطور معنا کرده اند که : نکند راه باغمان را گم کرده ایم .
(بـل نـحن محرومون) - این جمله اعراض از جمله سابق است ، و معنایش است که نه تنها گمراهیم بلکه از رزق هم محروم شدیم .
قال اوسطهم الم اقل لکم لو لا تسبحون ...راغبون
(قـال اوسـطـهـم)، آنـکـه از سـایـریـن مـیـانـه روتـر و مـعـتـدل تـر بـود چـون او هـمـواره مـردم خـود را بـه حق یادآورى مى کرد، هر چند که در مقام عمل از آنان پیروى مىنمود بعضى از مفسرین گفته اند:منظور از اوسط کسى است که سن و سـال مـتـوسـطـى داشـتـه.لیـکـن ایـن حـرف درسـت نـیـسـت-(الم اقـل لکـم) آیا به شما نگفتم -معلوم مى شود قبلا به آنان نصیحت کرده بود، و اگر قـرآن کـریـم آن را نـقـل نکرده ، براى بود که جمله مورد بحث به خواننده مى فهمانید که چنین نصیحتى قبلاشده بوده ، دیگر احتیاج به ذکر آن نبود -(لو لا تسبحون)، چرا تسبیح خدا نمى گویید، و او را از داشتن شریکها منزه نمى دارید؟ و چرا بر قدرت خود و سایر اسباب ظاهرى اعتماد مى کنید و سوگند مى خورید، که حتما فردا میوه ها را مى چینیم ، و ان شـاء اللّه نـمـى گـویـیـد و خـدا را بـه کـلى از دخـالت و سـبـبـیـت و تـاثـیـر مـعزول مى کنید و همه تاثیرها را به خود و سایر اسباب ظاهرى منسوب مى کنید؟ این همان شرک است ، که شما را از ارتکابش زنهار دادم .
قالوا سبحان ربنا انا کنا ظالمین
ایـن جـمـله حکایت تسبیح صاحبان باغ مذکور است که بعد از ملامت آن شخص میانه رو متوجه خـطـاى خـود شـده ، خـدا را تسبیح کردند، و گفتند: خدا را از شرکایى که در سوگند خود برایش اثبات کردیم منزه مى داریم ، تنزیهى نگفتنى ، و اعتراف داریم که یگانه رب ما اوسـت و او اسـت که با مشیت خود امور ما را تدبیر مى کند، آرى ما در اثبات شریکها براى او ستمکار بودیم .
بنابر این ، جمله مورد بحث ما هم تسبیح خدا است ، و هم اعترافشان است به اینکه در اثبات شرکا برنفس خود ستم کرده اند.
فاقبل بعضهم على بعض یتلاومون
پس رو به یکدیگر نهاده بعضى بعض دیگر را به خاطر ظلمى که مرتکب شدند به باد ملامت گرفتند.
قالوا یا ویلنا... راغبون
و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:صـاحبان باغ بعد از آنکه به ظلم و طغیان خود متوجه شدند گـفـتـنـد:اى واى بـر مـا کـه ما مردمى متجاوز از حد بودیم ، و پا از گلیم عبودیت فراتر نـهـادیم ، براى اینکه براى پروردگار یکتاى خود اثبات شریک کردیم ، و او را یگانه در ربـوبـیـت ندانستیم ، و ما امیدواریم پروردگارمان بهتر از آن جنت که طائفى از عذاب ، سـیـاهـش کـرد و سـوزانـد، چـیـزى بـه مـا بـدهـد، چـون مـا دیـگـر از هـر چـیـزى دیـگـرى دل بریدیم ، و دل به او بستیم.
کذلک العذاب و لعذاب الاخره اکبر لو کانوا یعلمون
کـلمـه(العذاب) مبتداى موخر، و کلمه(کذلک) خبر مقدم است ، و تقدیرش(العذاب کذلک) است ، یعنى نمونه عذابى که ما بشر را از آن زنهار مى دهیم عذاب اصحاب باغ اسـت .و حـاصـلش ایـن شـد کـه خـداى تـعـالى انـسـان را بـا مـال و اولاد امـتـحـان مـى کـنـد، و انـسـان بـه وسـیـله هـمـیـن مال و اولاد طغیان نموده مغرور مىشود و خود را بى نیاز از پروردگار احساس نموده ، در نتیجه اصلا پروردگار خویش را فراموش مى کند، و اسباب ظاهرى و قدرت خود را شریک خـدا مـى گـیـرد، و قـهـرا جـرات بـر مـعـصـیـت پـیـدا مـى کـنـد، در حـالى کـه غافل است از اینکه عذاب و وبال عملش دورا دور او را گرفته ،
و ایـنـطـور عـذابـش آمـاده شـده ، تـا نـاگـهـان بـر سـرش بـتـازد، و بـا هـول انگیزترین و تلخترین شکل رخ بنماید، آن وقت از خواب غفلتش بیدار مى شود، و بـه یـاد نـصیحت هایى مى افتد که به او مى کردند و او گوش نمى داد، آن وقت نسبت به کـوتـاهـى هـاى خـود اظـهـار نـدامـت مـى کـنـد، از ظـلم و طـغـیـان خـود شـرمـنـده مى شود، و از پـروردگـارش درخواست برگشتن نعمت مى کند، تا این بار شکر او را به جاى آورد، عینا هـمـانـطـور کـه سـرگـذشـت صـاحـبـان بـاغ به آن انجامید. بنابر این قرآن مى خواهد با نقل این داستان یک قاعده کلى براى همه انسان ها بیان کند.
و اینکه فرمود:(و هر آینه عذاب آخرت بزرگتر است اگر بفهمند)، علتش این است که عـذاب آخـرت از قـهر الهى منشاء دارد، و چیزى و کسى نمى تواند در برابرش مقاومت کند، عـذابـى اسـت کـه خـلاصـى از آن نـیـسـت ، حـتـى مـرگـى هـم بـه دنـبـال نـدارد، بـه خـلاف عـذابـهـاى دنـیـوى کـه هـم در بـعـضـى اوقـات قابل جبران است ، و هم با مرگ پایان مى پذیرد، عذاب آخرت از تمامى جهات وجود، محیط بـه انـسـان اسـت ، و دائمـى و بـى انتها است ، نه چون عذابهاى دنیا که بالاخره تمام مى شود.
بحث روایتى
روایاتى درباره مراد از(ن)،(قلم) و(ما یسطرون)
در کتاب معانى به سند خود از سفیان بن سعید ثورى روایت کرده که از امام صادق(علیه السـلام)تـفـسـیـر حـروف مـقـطـعه اول سوره ها را پرسیده ، و آن جناب فرموده: اما حرف(نـون) کـه در اول سـوره(ن)است ، نهرى است در بهشت ، که خداى تعالى به آن دسـتـور داد مـنـجـمـد شـود، و منجمد گشته مداد شد، و به قلم فرمود تا بنویسد، قلم آنچه بـوده و تـا روز قیامت خواهد شد در لوح محفوظ سطر به سطر نوشت ، پس مداد مدادى است از نور، و قلم هم قلمى است از نور، و لوح هم لوحى است از نور.
سـفـیـان مى گوید به او گفتم : یا بن رسول اللّه امر لوح و قلم و مداد را برایم بیشتر شـرح بـده ، و از آنچه خدا به تو آموخته تعلیمم بفرما. فرمود: اى ابن سعید اگر نبود که تو اهلیت پاسخ را دارى پاسخت نمى دادم ، بدانکه(نون) فرشته اى است که به قلم گزارش مى دهد، و قلم فرشته اى است که به لوح گزارش مى دهد، لوح هم فرشته اى کـه اسـرافـیـل گـزارش مـى دهـد، و او نـیـز فـرشـتـه اى اسـت کـه بـه مـیـکـائیـل گـزارش مـى دهـد و مـیـکـائیـل هـم بـه جـبـرئیـل ، و جبرئیل به انبیا و رسولان. آنگاه فرمود اى سفیان برخیز بر و که بیش از این را صلاحت نمى دانم .
و در هـمـان کتاب به سند خود از ابراهیم کرخى روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) از معناى لوح و قلم پرسیدم ، فرمود: دو فرشته اند.
مـؤ لف :در مـعـانـى گـذشـتـه روایـاتـى دیـگـر از امـامـان اهـل بیت(علیهم السلام) وارد شده ، و ما در تفسیر آیه(هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق)حـدیـثـى را کـه قمى از عبد الرحیم قصیر از امام صادق(علیه السلام)درباره لوح و قلم روایـت کـرده نـقـل کـردیـم ، در آن آمده بود که سپس مهر بر دهان قلم زد، و دیگر از آن به بـعـد تـا ابـد قـلم سـخـن نـگ فت ، و نخواهد گفت ، و آن عبارت است از کتاب مکنون که همه نسخه ها از آنجا است .
مـؤ لف :در مـعـنـاى ایـن حـدیـث روایاتى دیگر نیز هست و اینکه در حدیث فرمود:(جریان یـافـته)، منظور این است که آنچه از حوادث در متن کائنات رخ مى دهد، مطابق همان چیزى اسـت کـه در آن کـتـاب نوشته شده. نظیر این تعبیر تعبیرى است که در روایت ابو هریره آمـده ، که فرمود:(سپس بر دهان قلم مهر نهاد، در نتیجه دیگر سخن نگفت ، و تا قیامت هم سخن نخواهد گفت).
و در مـعانى به سند خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که در تفسیر آیه(و انک لعلى خلق عظیم) فرمود: خلق عظیم همین اسلام است .
و در مـجـمـع البـیان به سندى که به حاکم رسانده ، و او اسندى که به ضحاک رسانده روایت کرده که گفت وقتى قریش دیدند که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) على(عـلیـه السـلام)را بـر سـایـریـن مـقـدم داشـت ، و او را تـعـظـیـم کرد، شروع کردند به بدگویى از على(علیه السلام)، و گفتند: محمد مفتون على شده .خداى تعالى در پاسخ آنـان ایـن آیـه را نـازل کـرد:(ن و القلم و ما یسطرون)، و در آن خداى تعالى سوگند خورد به اینکه ما(انت بنعمه ربک بمجنون -تو به خاطر اینکه خدا انعامت کرده مجنون نـیـسـتـى)،(و ان لک لاجـرا غـیـر مـمـنـون و انـک لعـلى خـلق عظیم- و تواجرى انقطاع ناپذیر دارى ، و تو داراى خلقى عظیم هستى)، که منظور همان قرآن است - تا آنجا که فرمود -(بمن ضل عن سبیله)، که منظور از این گمراه ، عده اى بودند که آن سخن را گفته بودند،(و هو اعلم بالمهتدین)،(و او على بن ابى طالب را بهتر مى شناسد).
و بـاز در هـمـان کـتـاب در تـفـس یـر آیـه(و لا تـطـع کـل حـلاف...) آمـده کـه : بعضى - گفته اند منظور از حلاف ، ولید بن مغیره است ، که بـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)پـیـشـنـهـاد کـرد مـال زیـادى بـه آن جـناب بدهد، و آن حضرت دست از دین خود بردارد، بعضى دیگر گفته اند: منظور اخنس بن شریق است ،(نقل از عطاء) بعضى دیگر گفته اند اسود بن عبد یغوث بوده ،(نقل از مجاهد).
و نـیـز در هـمـان کـتـاب از شـداد بـن اوس روایـت کـرده کـه گـفـت: رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) فـرمـود: هـیـچ(جواظ) و(جعظرى)، و(عـتل زنیم) داخل بهشت نمى شود پرسیدم جواظ یعنى چه ؟ فرمود: کسى که زیاد جمع مى کند و هیچ نمى کند. پرسیدم بفرما جعظرى چه معنا دارد؟ فرمود: کسى که خشن و درشت خـو بـاشـد. پـرسـیـدم عتل زنیم کیست ؟ فرمود: هر شکم باره بد اخلاق است که بسیار مى خورد و مى نوشد، و بسیار خشم مى گیرد و ستم مى کند و زنیم است .
ماجراى صاحبان باغى که به عذاب الهى نابود گشت
و بـاز در هـمـان کـتـاب اسـت کـه ابى الجارود از حضرت ابى جعفر(علیه السلام)روایت کـرده کـه در ذیـل آیـه(انـا بـلونـاهـم کـمـا بـلونـا اصـحـاب الجـنـه) فـرمـود: اهـل مـکّه مبتلا شدند به گرسنگى ، همانطور که صاحبان آن باغ مبتلا شدند، و آن باغ در دنیا در ناحیه یمن بود، در نه میلى صنعا قرار داشت ، و به آن رضوان مى گفتند.
و نیز در همان کتاب است که شخصى به ابن عباس گفت جمعى از همین امتند که معتقدند اگر بـنده خدا گناه کند از رزق محروم مى شود، ابن عباس گفت به آن خدایى که غیر او معبودى نیست ، این مطلب در کتاب خدا از آفتاب نیم روز روشن تر است ، و خدا آن را در ضمن قصه صاحبان باغ در سوره(ن و القلم) آورده .
وقـتـى حاصل بسیار را دیدند طاغى و یاغى شده به یکدیگر گفتند:پدر ما پیر و خرفت شـده و عـقـلش را از دسـت داده بـود، بـیـایـیـد بـا هـم قـرار بـگـذاریـم امـسـال بـه احـدى از فـقـراى مسلمین چیزى از این میوه ها ندهیم ، تا اموالمان زیاد شود آنگاه سـال هـاى بـعـد روش پـدر را دنـبـال کـنـیـم ، چـهـار نـفـر از بـرادران قبول کردند، و پنجمى ایشان در خشم شد و او همان بود که بعد از سوخته شدن باغ گفت(الم اقل لکم لو لا تسبحون - آیا به شما نگفتم چرا خداى را تسبیح نمى گویید؟).
همین شخصى که از ابن عباس سوال کـرده بـود، پـرسـیـد:آیـا نـفـر پـنـجـمـى اوسـط از حـیـث سـن و سـال بـود؟ ابـن عـبـاس گـفـت:نـه اتـفـاقـا از حـیـث سـن و سـال از هـمـه کـوچـکـتـر بـود، بـلکـه مـنـظـور از کـلمـه اوسـط ایـن کـه از هـمـه بـهـتـر و عـاقل بود، به دلیل اینکه قرآن کریم درباره امت محمد(صلى اللّه علیه و آله وسلم)که از هـمـه امـت هـا کـوچـکتر است به خاطر همین که از همه امت ها بهتر است فرموده:(و کذلک جعلناکم امه وسطا).
(قـال لهـم اوسـطـهم)بهترین آن برادران به سایرین گفت از خدا بترسید، و طریقه پدر را پیش بگیرید تا سالم باشید و سود ببرید، برادران بر او خشم کردند، و او را بـه کـتـک گـرفتهسخت کوبیدند، وقتى آن برادر یقین کرد که برادران قصد کشتن او را دارنـد، تـسـلیـم گفتارشان شد، و به اکراه و بدون رضایت درونى راى آنان را تصویب کرد.
از آنـجـا بـه خـانه هاى خود برگشته ، هم سوگند شدند که هر وقت خواستند میوه بچینند صـبـح خـیـلى زود بـچـینند، و در این سوگند خود ان شاء اللّه هم نگفتند،خداى تعالى به خـاطـر ایـن جـرمـشـان مـبـتـلاشـان نـمـوده ، بـیـن آنـان و آن رزق حائل شد، رزقى که ایام چیدنش بسیار نزدیک بود، مع ذلک حتى یکدانه هم عایدشان نشد، و ایـن داسـتـان را در قـرآن کریم آورده فرمود:(انا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنه اذ اقـسـمـوا لیصرمنها مصبحین و لا یستثنون فطاف علیها طائف من ربک و هم نائمون فاصبحت کالصریم) یعنى مثل باغى که درختانش آتش گرفته باشد.